در جستجوى استاد
شرح حال عارف فرزانه آيه الله آقا شيخ محمد تقى آملى رحمه الله عليه
همراه درسهاى اخلاق معظم له

صادق حسن زاده

- ۴ -


صورت كتابت سيد جليل و الفاضل السيد ابوالحسن الاصفهانى ادام الله بقاه كه هنگام حركت ضعيف از نجف اشرف مرحمت كرده اند: بسم الله الرحمن الرحيم الحمدالله رب العالمين و الصلوه و السلام على اشرف الانبياء و المرسلين محمد و آله الطاهرين . و بعد فان جناب العالم الفاضل التقى الزكى قدوه الانام ركن الاسلام الشيخ محمد تقى الاملى زيدت تاييداته قد هاجر الى النجف الاشرف لتحصيل العلوم الشرعيه و تنفيح مبانيها النظريه فاحصا باحثا مجدا و حضر لدى الاساطين و الجانى مده من الزمان و فاز بحمدالله تعالى هو فوق المراد و صار بحمد الله مجتهدا بارعا صفيا فيحرم عليه التقليد فيما اجتهد و وجب عليه العمل بما استقر رايه و له التصدى لما هو فى وظائف المجتهدين من المتقدمه و المتاخره . حرر ذلك فى 18 شهر رجب الاحقر ابوالحسن الموسوى الاصفهانى
اجازه اجتهاد از آيت الله فياء الدين عراقى 
صورت كتابت شيخ المتقين العظام و عماد الاغا ضياء الدين العراقى النجفى كه پس از مراجعت به طهران به داعى فرستادند: بسم الله الرحمن الرحيم الحمدالله الذى فضل مداد العلماء على دماء الشهداء و اختار هم من خلقه و جعلهم الانبياء و الصلوه و السلام على اشرف الانبياء محمد و آله الاصفياء و بعد فان حضره العالم الفاضل الكامل العدل الورع التقى عماد العلماء الاعلام كهف المجتهدين العظام حجه الاسلام و المسلمين الاقا شيخ محمد تقى الاملى دامت بركاته قد هاجرها الى النجف الشرف و اقام بها برههه من الزمان لتحصيل العلوم الشرعيه و تنقيح مبانيها النظريه فاحصا باحثا مجدا مجتهدا حتى حاز بجوده نظره و ثقافه فكره اعلى مراتب الاجتهاد فصار بحمدالله مجتهدا زكيا يحرم عليه التقليد و يجب به العمل بما استنبطه من الاحكام و التصدى لما هو فى وظائف المجتهدين العظام و على اخواننا المومنين ان يحرسوه و يتبعوا حكمه للمجتهد المطاع و اوصيه بسلوك جاده الاحتياط الذى سالكه ليس بناكب عن الصراط وارجو من جنابه ان لاينسانى من الادعيه الصالحه كما لا انساه ان شاء الله تعالى و السلام عليه و رحمه الله و بركاته من الاحقر ضياء الدين العراقى رحمه الله تعالى عليه و حشره مع محمد و آله الطاهرين سيما ابن عمه اميرالمومنين سيدالوصيين و قائد الغر المحجلين و كان تاريخ وفاته قدس سره فى ليله الاربعاء آخر ليله شهر ذيقعده الحرام من شهور 1361 هق بالنجف الاشراف و دفن فى الصحن الشريف فى المقبره آل قريبه الى الباب السلطانى . براى تذكره اخوان ايمانى ، و اخلاء روحانى مى نگارد كه از اول تاريخ اين تذكره كه شهر ذيحجه الحرام سنه 1345 هجرى قمرى است الى الان كه مشغول نگارش اين ورقه هستم كه صبح روز جمعه هفتم ماه ربيع الاول سنه 1363 هجرى قمرى است نه سال كه صبح روز جمعه هفتم ماه ربيع الاول سنه 1363 هجرى قمرى است نه سال از تاريخ كتابت اين تذكره مى گذرد كه اين بنده ضعيف در طهران متوقفم و در اين مدت سفرى به بيت الحرام مشرف شدم و به شرف زيارت مرقد منور حضرت سيدالمرسلين صلى الله عليه و آله و شفيعه روز جزا صديقه كبرى سلام الله عليها و ائمه بقيع سلام الله عليهم اجمعين مشرف شدم و آن در سنه 1357 هجرى قمرى بود و بقيه را در طهران مقيم بوده و يا اشتغال به كتابت و يا تدريس ‍ و يا منبر وعظ داشته و اكنون كه پنجاه و نه سال از سنين عمرم مى گذرد و از جهت قصور در ادامه وظايف ، خود را در درگاه حضرت ولى عصر عجل الله تعالى شرمنده مى دانم مگر آن بزرگوار به كرمشان از ظلماتم درگذرند انه صلوات الله عليه من اهل بيت لا يشقى من تولاهم . فعلا در بستر ناتوانى افتاده و به عارضه تب مبتلايم از خداوند منان شفاى عاجل و مغفرت و رحمت مى طلبم فانه ارحم الراحمين . و از اخوان و صديقانم تمناى استغفار مى نمايم حيا و ميتا فانى ضعيف مسكين . اللهم ارحمنا برحمتك و لاتكلنا الى انفسنا طرفه عين و اجعل ما لنا الى روحك و ريحانك و رضوانك و احشرنا مع انعمت علهم غيرالمغضوب عليهم و لاالضالين من عبادك خصوصا محمد سيد الانبياء و عترته الهاديه و كان آخر هذه الكتابه صبح يوم الجمعه السابع من شهر ربيع الاول 1336 هق .
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين 
در اين تاريخ كه ساعت يازده صبح روز شنبه پانزده ماه شوال سال 1383 قمرى مطابق با روز دهم برج اسفند سال 1342 هجرى شمسى است با حال ضعف و كسالت به اين رواق كه تاريخچه زندگانى اين ذليل است مراجعه و اينكه تاكنون خداى متعال مرا باقى داشت شكرگزارى كردم و قدرى مطالعه از گذشته نمودم و بسى تاسف از عمر گذشته خوردم و در اين سال مرا ابتلاء به عسرالبول پيش آمده و منتهى به بسترى شدن در بيمارستان شد در روز شانزدهم ماه شعبان سال 83 عمل جراحى صورت گرفت و خداى متعال مرا شفا بخشيد و روز 13 ماه رمضان 83 به منزل با پاى خود مراجعت كردم و از آن روز تا امروز در خانه مثل بسترى هستم . اوقاتى را كه با دوستان به سر مى برم به خوشى مى گذرانم و بقيه را كه تنها باشم به نوشتن شرحى بر عروه كه به آن مشغولم و مجلداتى از آن منظم شده وقت را سر مى برم و از خداى متعال استمداد عاقبت خير مسئلت مى دارم . اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا حرره الضعيف محمد تقى الاملى عفى عنه .
اين بود آنچه را كه مرحوم استاد آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى قدس سره در شرح حال خود مرقوم فرموده اند.
تفريط آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى رضوان الله عليه بر كتاب سرالبيان بيگلرى
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدالله الذى انزل القرآن على ليكون للعالمين نذيرا و صلواته و تحياته على من نزل به على قلبه الروح الامين بلسان عربى مبين ليكون من المنذرين و على آله الاطهار الابرار.

و بعد يكى از معاجز قرآن كريم و خطاب عظيم آن كه در هر عصرى براى آن حمله اى است كه حافظ الفاظ و مبانى و اسرار و معانى آنند و در اين عصر فيروز اين سعادت عظمى بهره و نصيب جناب مستطاب آقاى سرهنگ حسن بيگلرى دام اقباله و زيد فى توفيقاته گرديد، از عنفوان شباب عمر گران مايه خود را صرف در قرائت مشغول و به تعليم آداب تجويد وقت گذرانيده و در نتيجه اهتمام آن شاهد صدق در كوشش و بذل جهد ايشان است و بحمدالله تعالى كتابى است كه به اين نهج بى سابقه است و ملاحظه فهرست مطالب آن دليل بر حسن سليقه و لطافت طبع و عذوبت فهم و جودت و ذكاء ايشان است ، فجزاه الله سبحانه من احياء القرآن افضل الجزاء و حشه مع القرآن كماكان فى الدنيا مع القرآن و اعطاه بكل كلمه نورا و رفعه اعلى مدارج القارئين و ختم له بالسعاده و الخير.
حرره الضعيف المحتاج الفانى محمد تقى بن محمد الاملى ،
در صبح دوشنبه هيجدهم شهر صفر الخير 1379 مطابق با اول شهريور 1338.
درسهاى اخلاق عارف فرزانه حضرت آيت الله العظمى آقا شيخ محمد تقى آملى 
فايده علم اخلاق چيست ؟ 
فايده علم اخلاق آن است كه چون انسان مى خواهد به سعادت ابدى نائل گردد، يعنى از مقام اسفل السافلين خود را به اعلى عليين كه مقربين است بالا برد لابد است كه در اولين مرحله ، بين اخلاق خوب و بد را تميز دهد، سپس خويشتن را از اخلاق زشت و فاسد، تخليه كرده و بعد نفس خويش را به اخلاق فاضله و حسنه ، تحليه نمايد.
معرفت نفس 
شناختن نفس در اولين مرحله لازم است ؛ زيرا كليد سعادت دو جهان مى باشد. و شناختن نفس ، تقويت مى نمايد شناختن آفريدگار را؛ چنانچه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: من عرف نفسه عرف را به (81) هر كس نفس خود را شناخت ، پس به تحقيق خدا را شناخت و شناختن نفس ، موجب مى شود كه بشر اشتياق به تحصيل كمالات و تهذيب اخلاق پيدا كند و الا با ساير حيوانات تفاوتى ندارد؛ زيرا آنها از خودشناسى ، فقط اين را مى دانند كه موجودى مى باشد داراى سر و صورت و دست و پا و چشم و گوش و غيره ، يا هر وقت طعام خوردند رفع الم گرسنگى شان مى شود و هر زمان فضولات طعم شان خارج شود، دوباره اندرون شان خالى مى شود و گرسنه مى گردند و هكذا؛ پس يگانه فرقى كه انسان با حيوان دارد همان تحصيل خودشناسى است و لذا خداوند متعال درباره هيچ موجودى از موجودات نفرمود آنچه را كه درباره انسان فرمود و آن فرموده اين است : و لقد كرمنا بنى آدم (82)؛ هر آينه به تحقيق گرامى داشتيم پسران آدم را . و يا در مقام تعريف انسان مى فرمايد: فتبارك الله احسن الخالقين (83)؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است ! و فقط بين جمع موجودات اين خلعت را به قامت انسان پوشانيد و متوج به تاج و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا (84) و آنها را بر سيره اى از موجوداتى كه خلق كرده ايم برترى بخشيديم . گردانيد.
و نفس انسان داراى هفت اسم مى باشد: 1- طبع ، 2- نفس ، 3- قلب ، 4- روح 5- سر، 6- خفى ، 7- اخفى .
و هر كدام از اين اسامى ، معانى مخصوصى را دارا مى باشد بر حسب مرتبه و مقام نفس ؛ لكن تماما در حقيقت عبارت از يك چيزند و آن چيزى است كه به سبب آن ادراك معقولات مى نمايد. و بدن براى روح حكم مركب را دارد تا مادامى كه روح تعلقش به بدن است مى تواند براى خود كسب حقايق و معارف نمايد و تقرب به حق پيدا كند و براى روح در مملكت بدن قوه اى است كه آن را قوه عاقله مى نامند و حكم پادشاه را دارد در مملكت بدن .
علت دير رسيدن انسان به مراتب كمال 
علت دير رسيدن بشر به مراتب كمال همين است كه تا سن ده يا پانزده قوه شهويه و غضبيه او رشد نموده و بايد در بزرگى ، آنها را مطيع و منقاد قوه عاقله گرداند و قوه عاقله را تقويت نمايد و البته بديهى است كه اين كار دشوار و سختى مى باشد و براى انسان مشقت دارد كه عقل را فرمان فرماى مملكت بدن خويش گرداند و آن دو قوه قويه را تحت حكومت و فرمان عقل قرار دهد. لكن براى انبيا و اوليا، بر خلاف اين رويه مى باشد؛ به اين معنا كه آنها از ابتداى نشو و نما در عالم دنيا قوه عاقله را دارا بودند؛ چنانكه فرموده اند: جزناها و هى خامده ؛ ، يعنى ما از اول ، قوه شهويه و غضبيه را در تحت فرمان عقل درآورديم و علت اين خصوصيت در آنها اين است كه آنها هادى و راهنماى بشرند و بايد در وجود آنها كوچك ترين نقصى نباشد و از بدو امر كامل باشند تا بتوانند دستگيرى از خلق خدا بنمايند.
در روايت ديگرى است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: براى هر كسى شيطانى است ؛ سوال كردند: حتى براى شما يا رسول الله ؟ فرمود: حتى براى من الا اين كه شيطان من به دست من اسلام آورده است . نتيجه آن ، علت دير رسيدن بشر به مرتبه كمال معلوم شد، اكنون مى گوييم به صرف داشتن قوه عاقله نظام بدن برقرار نخواهد بود، بلكه قوه ديگرى لازم است كه او در تحت فرمان عاقله مى باشد و مجرى اوامر عقل است و آن عبارت است از قوه عامله كه اگر او نبود انسان وادار به عمل نمى شد و به مطلوب خويش نائل نمى گرديد. پس انسان كامل اين است كه قوه عاقله را مانند شاه بر تخت سلطنتى قلب نشانده و قواى ديگر را در تحت فرمان او درآورده تا جميع اعضاء و جوارح ، كارشان كار عاقلانه باشد.
آيا قصد گناه كردن ، گناه است ؟ 
هر چه انسان به معصيت نزديك تر باشد و اجتناب كند براى خدا، اجرش بيشتر خواهد بود؛ لكن گاهى مى شود كه به مقصود نرسيدن انسان از جهت مانع و رادعى است كه در بين است : مثل آن كه از پى انجام معصيتى حركت كند و در بين راه تصادف با چيزى از قبيل اتومبيل يا افتادن در چاله و غيره نمايد و يا آن كه مانع نباشد لكن مقتضى هم موجود نباشد مثل آن كه دنبال زنى را بگيرد براى انجام معصيتى اتفاقا اشتباه باشد يعنى مرد بوده و گمان كرده است كه زن است ؛ پس در اين دو حالت مزبور شخص مستوجب عقاب مى گردد با آن كه فعل معصيت از او صادر نشده است ؛ زيرا اگر چنانچه همان وقت بميرد با حال شقاوت مرده است و روح خود را آلوده به كثافات معاصى نموده است و اجل هم مهلت به او نداده است . و لذا در بعضى روايات است كه : بعضى هفتاد سال خدا را عبادت كرده اند و يك آن ، آلوده به معصيت شده اند و به همان يك لحظه ، ابد الاباد مخلد در آتش جهنم گرديده اند!
و اخبار و روايات بسيار دلالت دارد بر اين كه قصد انسان موجب ثواب مى شود در خيرات و باعث عقاب مى شود در شرور. و هر چه از اعمال ، پنهان يا آشكار، انسان به جا آورد همه نزد خدا حاضر است و حساب همه را مى داند؛ كما آن كه مى فرمايد: و ان تبدوا ما فى انفسكم او تحفوه يحاسبكم به الله (85)
اگر آنچه را در دل داريد، آشكار سازيد يا پنهان ، خداوند شما را بر طبق آن ، محاسبه مى كند .
آيا توبه واجب فورى است ؟ 
اگر بخواهيم تخم بدى را كه در ميان حاصل شده از ميان برداريم ، ناچاريم تا ساقه اش نازك و لطيف است از ريشه به در آوريم ؛ زيرا در چنين موقعى قدرت ما براى قطع آن كافى است . و الا اگر چنانچه اهمال ورزيم و امروز و فردا كنيم ، يك وقت مى بينيم همان شاخه كوچك ، درخت كهن و بزرگى مانند چنار شده كه با صد پهلوان هم قادر به كندن آن نمى باشيم ؛ هم چنين كسى كه مرتكب معصيتى شود و بخواهد توبه كند تا آن گناه تازه است بايد خود را از آلودگى آن پاك سازد و الا اگر تاخير بيندازد يك وقت مى بيند صفحه دل از چرك هاى معاصى به كلى سياه شده و ديگر موفق به توبه هم نمى شود و عاقبت وخيم و ترسناكى براى خود تهيه نموده است .
رجا افضل از خوف است 
در روايت است : روزى حضرت عيسى عليه السلام و حضرت يحيى عليه السلام با هم مقاوله و گفتگويشان شد. حضرت يحيى عليه السلام به حضرت عيسى عليه السلام گفت : تو اين قدر اميدوار به رحمت خدايى گويا كه خود را ايمن از آتش مى دانى !؟ حضرت عيسى عليه السلام فرمود: تو هم اين قدر از خدا خائف و ترسانى گويا او را آمرزنده و غفار نمى دانى !؟ پس اين دو پيغمبر خدا منتظر وحى شدند تا جواب آنها معلوم شود. حضرت جبرئيل عليه السلام در اين اثناء نازل شد عرض كرد: انا عند احسن عبدى المومن ؛ من نزد حسن ظن بنده مومنم مى باشم . از اين رو معلوم مى شود رجا افضل است از خوف ؛ به جهت آن كه در دعا داريم : يا من سبقت رحمته غضبه ؛ اى كسى كه رحمت و عفو تو پيشى گرفته است بر غضب تو.
دليل ديگر آن كه شخص راجى و خائف هر دو مزد مى گيرند لكن خائف ممكن است از شدت خوفش از مولاى خود دور شود و راجى جز قرب و نزديكى چيزى نمى بيند.
مناجات امام سجاد عليه السلام 
سيدالساجدين عليه السلام در صحيفه ثانويه سجاديه عرض مى كند: خدايا، اگر به اندازه عمر معمرين دنيا عمر داشته باشم و اگر تمام معادن آهن دنيا را با نيش دندان خود بكنم و اگر جميع خاك هاى روى زمين را با مژه هاى چشمم شخم نمايم و اگر به اندازه آب هاى همه درياها گريه كنم كه در عوض اشك ، چرك و خون بيايد و جميع عمر خود را با اين مشتقات و صدمات حمد و ثناى تو كنم ، آن چنان حمدى كه همه مخلوقات تو، تو را حمد مى كنند؛ پس هر آينه ، حق كمترين لطف و مخفى ترين نعمت تو را نتوانم ادا نمود؛ زيرا نعمت تو سبقت گرفته است بر جميع موجوداتت !

جايى كه عقاب پر بريزد
از پشه لاغرى چه خيزد
پس عزيزم ! ساعتى در خود نگر تا كيستى
از كجايى و ز چه جايى ، چيستى
ساعتى از عمر خود را به مطالعه صرف كن و اعمال و افعال خويش را با اعمال و افعال آن ميزان الاعمال ، در ترازوى عقل بسنج تا به تو ثابت شود كه در مقام عبوديت چقدر قاصر و كوتاهى گرفتيم آن كه از معاصى كبيره هم صرف نظر كردى و از اعمال نامشروع نيز چشم پوشى نمودى ، آن وقت در مواقع دعا هر چه را كه به نفع دنيا و آخرت تو تمام مى شود. از خالق مهربان طلب كن !
اندرز سگ به عابد 
حكايت كنند: عابدى بود مدت هاى مديده خدا را در مكانى عبادت مى نمود و هر روز از طرف حق روزى او مى رسيد. يك روز مولا خواست تا او را بيازمايد؛ پس روزى آن روز را نداد. عابد در درياى تفكر فرو رفت و خاطرش پريشان شد كه به چه سبب رزق من امروز نرسيد. و بالاخره گرسنگى بر وى غالب گشته رفت نزد شخص گبر مذهبى و يك قرصه نانى گدايى نمود. همين كه عابد مراجعت كرد سگ خانه گبر دنبال او افتاد و پى در پى پارس مى كرد تا نان را از عابد بگيرد؛ پس عابد لقمه نانى نزد او انداخت ، سگ خورد و باز پارس كرد، باز عابد پاره اى ديگر نزد او انداخت و سگ خورد و باز پارس كرد و بالاخره حوصله عابد به سر آمد و با خشم و غضب گفت : عجب سگ پرروئى هستى با آن كه همه نان را از من ستاندى باز دست از من برنمى دارى !؟ پس از جانب حق سگ به زبان آمد و گفت : بى حيا من نيستم ، چشمت بمال ، بلكه بى حيا و پرروتر تو هستى كه سالها از جانب پروردگار به تو روزى مى رسد و يك روز مصلحتى تعطيل فرمود، اين چنين به جزع و فزع مى نمايى و ديگر خدا را نشناخته و آمده اى در خانه صاحب من و از او گدايى مى كنى !
و بدان كه من با اين كه پاسبانى خانه او را مى نمايم حالم چنان است كه اگر اطعام داد مى خورم و شكر او به جاى مى آورم و اگر نداد صبر و تحمل مى كنم و از او رنجيده و ملول نمى شوم و به در خانه غير نمى روم و بالاخره بر در سراى او به گرسنگى به سر مى برم و هرگز شكايت او را نزد كسى نمى برم .
فرق خوف و خشيت 
هر چيز عظيمى باعث خوف مى شود و اين معنا در عظيم العظمايى كه غير محسوس است بيشتر خواهد شد. و لذا ترس از او نيز زيادتر است ، هر آن كسى كه ادراكش عظمت حق را بيشتر باشد، ترسش زيادتر است ، پس بنابراين ، اول شخصى از اشخاص و خائف ترين افراد از عظمت حق ، وجود مقدس حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله مى باشد؛ زيرا ادراك آن جناب از همه مخلوقات بيشتر است و پس از او، حضرت مولى الموحدين اسدالله الغالب على بن ابى طالب عليه السلام است و پس از آن بزرگوار يكى يكى از ائمه اطهار عليه السلام و پس از آنها، انبيا عليه السلام ؛ هر يك به مرتبه خود تا برسد به سلسله جليله علما، كه همگى از عظمت و سلطنت حق ترسان اند و اين خوف را خشيت نامند؛ زيرا بين خوف و خشيت فرق است . به اين كه خوف در موردى مى باشد كه از انسان خطائى صادر شده باشد و از عاقبت كار خود اطلاع نداشته باشد و لذا مى ترسد و اما خشيت به معناى ترسيدن از عظمت مقام و از هيبت چيز ذوهيبت است و در قرآن كريم مى فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء ؛ يعنى به درستى كه مى ترسند از خدا، بندگان عالم و عارف به خدا
و نفرمود انما يخاف الله ، به جهت آن كه ترس انبيا و ائمه و علما، از عظمت هيبت بوده نه از قصور در وظايف بندگى .
حالت شوق چيست ؟ 
علت اين كه ما ترس و خوفى از خدا نداريم آن است كه اطلاعى از مقامات ربوبى نداريم . و آن معنا را كه در حضرت معصومين عليه السلام است تعبير به شوق مى كنند؛ زيرا شوق عبارت است از اين كه فرض كنيم انسان ، محبوبى داشته باشد و پيوسته در اين انديشه و فكر است كه چه موقع بشود خود را به محبوب خويش برساند و از راهى او را حاضر مى بيند و از راهى غائبش ‍ مى داند؛ مثل آن كه بين انسان و محبوبش حجاب و پرده حائل است كه چون پرده عقب رود او را مى بيند لكن نه تمام او را و گاهى كه پرده حائل است جديت مى نمايد كه بلكه بتواند حجاب را از پيش بردارد و باز او را ملاقات نمايد؛ پس اين حالت را حالت شوق نامند، چه در حال قرب باشد و چه در حال بعد.
آئينه شو، جمال نكو طلعتان نگر
جاروب زن به خانه و پس ميهمان ببر
بايد دانست كه اين پرده ها و اين حجاب ها از ناحيه خود ما مى باشد نه از جانب محبوب ؛ چنانكه حافظ فرمايد:
جمال يار ندارد حجاب و پرده ولى
غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد
در جاى ديگر فرمايد:
ميان عاشق و معشوق هيچ حائل نيست
تو خود حجاب نمودى حافظ از ميان برخيز
پس معلوم شد هر كه معرفتش نسبت به حق بيشتر است ، شوق و دردش زيادتر است . بى دردى ، بى دركى است !
هر چقدر پا در مرحله عبوديت بيشتر گذاريم و مدارج معرفت را بيشتر طى كنيم جهل خود را نسبت به عوالم مافوق بيشتر مشاهده مى نماييم .
تا بدانجا رسيد دانش من
كه بدانم همى كه نادانم
توبه واقعى قبول مى شود 
آيا توبه شخص توبه كننده حتمى القبول و صحيح است ؟ و آيا عقاب آن نيكو يا قبيح است ؟ علماى علم كلام را اعتقاد آن است كه خداوند عزوجل توبه تائب را قبول مى فرمايد و اگر او را عقاب فرمايد، قبيح و نارواست و كار قبيح از حكيم على الاطلاق روا نيست ... مادامى كه چرك معصيت به مغز روح فرو رفته و ظلمت كفر، نور ايمان را زائل نگردانيده است ، مى توان روح را در حمام توبه برد و با تضرع و زارى به درگاه ايزدى و صابون استغفار و معذرت خواهى او را شستشو داد تا رفع كثافات و نجاسات شده و به صورت اوليه خويش برگردد؛ پس نزد عقل واضح است چون به اين طريق شستشو داده شد البته تو به درگاه حضرت احديت مورد قبول واقع خواهد شد؛ چنانكه لباس كثيف و آلوده به چرك را چون با صابون شستيم پاك و تميز مى شود. اما چقدر فرق است بين توبه قلب و گفتن استغفار به زبان ! ولو اين كه گفتار اين ذكر هم بسيار نافع است لكن يك مرتبه با زبان دل توبه كردن بهتر است از صدها هزار استغفار به زبان بى توجه قلب ؛ و بايد كارى كرد كه دل و زبان يكى شود.
تعداد گناهان كبيره 
عدد كبائر از معاصى را چنانچه در اخبار هم اختلاف است بين آنها بعضى از اخبار عدد آنها را به هفتاد و بعضى كمتر و بعضى بيشتر ذكر كرده اند و همه اين اختلافات ناشى مى شود از اختلاف بين اخبار؛ و مثل اين است كه در ابهامش لطفى است كه شارع مقدس ‍ اراده كرده است مجهوليت آن را كما اين كه در خبر است خداوند على اعلى چند چيز را در چند چيز مخفى فرموده است :
1- اولياى خود را بين بينندگان خود،
2- شب قدر را در ميان شب هاى سال ،
3 رضاى خود را در بين طاعات ،
4 سخط خود را در بين معاصى ،
5 ساعت استجابت را در روز جمعه .
حكمت پنهان سازى بعضى از امور 
پس جميع اينها به جهت حكمت و مصلحتى مى باشد و ما بعضى از آن را تقرير مى نماييم اما اول به جهت آن كه ما هيچ يك از بندگان خدا را اذيت و آزار نرسانيم ؛ براى آن كه مبادا آن شخص از اولياى خدا باشد كه حضرت حق جل جلاله فرمود: و من اهان وليا فقد اهاننى ؛ هر كس حقير بشمارد دوست مرا، به تحقيق مرا اهانت نموده است !
به چشم عجب و تكبر نظر به خلق مكن
كه دوستان خدا ممكن اند در اوباش !
اما دوم به جهت آن كه همه شب ها را عبادت خدا نماييم تا اين كه به فيوضات شب قدر نائل گرديم ؛ چنانكه فرموده است : ليله القدر خير من الف شهر ؛ عبادت شب قدر بهتر است از هزار ماه !
اما سوم به جهت آن كه از هيچ عمل خيرى فروگذار نباشيم شايد همان را كه به نظر ما كوچك و بى مقدار آمده مورد رضاى حق واقع شود.
و اما چهارم آن كه هيچ عمل خيرى فروگذار نباشيم شايد همان را كه به نظر ما كوچك و بى مقدار آمده مورد رضاى حق واقع شود.
و اما پنجم به جهت آن كه تمام ساعات روز جمعه را عبادت خدا نماييم ، شايد آن ساعت مخصوص را كه دعا در او مستجاب است درك نماييم ؛ پس در اين موارد، لطف در خفاى او مى باشد.
ملاك كبيره و صغيره بودن گناه 
بحث از گناه صغيره و كبيره در بعض موارد، مورد احتياج است مثل آن كه در فقه است كه بايد امام جماعت عادل باشد و عدالت را از مرتكب نشدن معصيت بايد تشخيص داد و لذا بايد در اولين مرتبه بين كبيره و صغيره بودن معصيت را تميز داد تا عدالت او ثابت شود و يا آن كه در مساله طلاق ، بايد طلاق نزد دو شخص عادل به تمام معنا، واقع شود و لذا بايد عارف به معصيت كوچك و بزرگ شد تا عدالت شخص عادل محقق گردد. و گاهى هم از حيثيت اخلاقى مورد لزوم است يعنى بايد دانست كدام معصيت انسان را از قرب به سوى حق باز مى دارد و كدام معصيت دورتر مى كند و صرف نظر كنيم از موازينى كه ذكر شد و از اخبارى كه كبائر را شمرده فرموده بود، آن وقت به نظر دى ، هيچ معصيتى را نمى توانيم بزرگ يا كوچك بشماريم . و تحصيل آن به قرار ذيل است كه معاصى نسبى اند، يعنى هر معصيتى نسبت به يك درجه مادون خود، كبيره است و نسبت به يك درجه مافوقش ، صغيره ؛ مثلا نظر نمودن به زن نامحرم معصيت است لكن نسبت به اين كه از پشت چادر به نظر ريبه نگاه كند، كبيره است و همين گناه نسبت به اين كه او را مس ‍ نمايد و با او سخن گويد و اظهاراتى نمايد، نگاه كردن صغيره محسوب مى شود و هم چنين است ساير معاصى .
و اما اگر از روى موازين يا اعداد معصيت بخواهيم تشخيص دهيم نمى دانيم كدام را قبول نماييم به جهت آن كه اقوال مختلف است ... خداوند ما را خلق فرموده براى رسيدن به سعادت ابديه ، يعنى درجه لقاء الله و به آن معناى حقيقى كه در كلمه لقاء الله است هيچ سعادتى بالاتر از او تصور نيم شود. اكنون گوييم معاصى كليتا مانع است بشر را از وصول به سعادت ابديه و براى رسيدن به چنين مرتبه را كسى لازم است كه عبارت از روح باشد كه تا وقتى كه سوار است بر مركب بدن ، شخص مى تواند تحصيل اين مقام نمايد و بدن هم در بقائش محتاج است به داشتن كمكى از خوردن و پوشيدن ، پس براى نيل به اين مقام سه ماده لازم است :
1- روح ، 2- بدن ، 3- موجبات براى بقاى سوارى روح بر بدن . و اين مقدمه براى اين بود كه بگوييم هر معصيتى كه مانع شود انسان را از وصول به سعادت ابديه كبيره است و ضابط هم همين است و هر آن معصيتى كه از اين راه نباشد، صغيره است ؛ مثلا قتل نفس ‍ يكى از گناهان كبيره است چنانچه در قرآن كريم فرمايد: و من يقتل مومنا فجزاوهن جهنم خالدا فيها (86)؛ هر كسى بكشد مومنى را از روى عمد، جزاى او جهنم است كه بايد هميشه در آن باشد.
پس مى گوييم اين معصيت به هر ضابطى ، كبيره است . يعنى اگر با قول قائلين به ميزان تطبيق نماييم ، كبيره است و اگر با قول قائلين به عدد بسنجيم ، باز كبيره است و اگر با بيان آخر منطبق سازيم باز درست است و علت بدى آن اين است كه وقتى كسى ، كسى را كشت روح مقتول را از مركب بدنش پياده كرده است و مانع از وصول او به سعادت ابديه شده و لذا هم آيات قرآنى دلالت بر حرمت آن مى كند و هم اخبار و روايات .
ديگر از معاصى كبيره ، اضلال مردم است و بعد از قتل نفس ، از گناهان كبيره محسوب مى شود؛ زيرا كه اصولا راه وصول را مسدود مى نمايد. در روايت است كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند: گناهان كبيره هفت است از جمله آنها قذف محسنات و شرك به خدا و دزدى و خوردن مال يتيم ولو به يك درهم است ؛ پس راوى پرسيد: اين بدتر است يا ترك نماز؟ فرمود: ترك نماز بدتر است . عرض كرد: پس چرا ذكر نفرموديد؟! حضرت فرمود: در اول گفتم شرك به خدا. (87) و سعادت رسيدن به رضاى حق متوقف است بر معرفت حق كه تا تخم معرفت در زمين دل كاشته نشود شخص موفق به عمل صالح نگردد؛ زيرا از قبل معرفت عمل مى آيد و از قبل عمل ، علم :
طالب هر پيشه و هر مطلبى
حق چشاند اول كارش لبى
شرك عبارت از جهل است و از اول درب دروازه سعادت را مى بندد و لذا از همه معاصى بزرگ تر است . ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء. (88) خدا نمى آمرزد مشرك را و غير مشرك را مى آمرزد هر گاه كه بخواهد.
پس هر معصيتى كه روح را ضايع كند، كبيره است و پس از روح هر معصيتى كه به موجبات روح و بدن لطمه وارد آورد، كبيره است مثل شرب خمر، كه عقل را زائل مى كند و بدن را فاسد مى نمايد، يا زناى با زن شوهر دار كه نطفه منعقد شده حرام زاده است و شخص حرام زاده در نطفه اش مانعى است از وصول به سعادت ابديه و لذا زنا از گناهان كبيره است و هم چنين لواط.
و اما صغيره عبارت است از اين كه اين چنين كه در كبائر بحث شد نباشد و حكمت هم در جهل و ندانستن اوست ؛ زيرا اگر بداند صغيره است اقدام به عملش مى نمايد و چند ضرر دارد:
1- آن كه هتك بر خدا مى شود،
2- در سابق گفتيم مباحات هم معصيت است تا چه رسد به مكروهات ،
3- آن كه ممكن است انسان به فعل مكروهى كافر شود.
نماز واقعى 
نماز بى روح يعنى بى توجه و التفات به حق تنها كارى را كه مى كند تكليف را از گردن صاحبش ساقط مى نمايد لكن مقام و منزلتى را در نزد خدا دارا نخواهد شد و نمازى كه روح نداشته باشد مانند آن است كه شخصى ، مردار گنديده اى را نزد پادشاه به تحفه برد و از او تقاضاى قبولى آن را بنمايد، مى خواهيم ببينيم آيا پادشاه او را قبول مى كند يا آن كه بر سر صاحبش مى كوبد؛ نتيجه آن كه كليه اعمال صادره از ما بايد داراى مغز و روح باشد والا فائده ندارد.
خطر كوچك شمردن گناه 
در روايت است : لا نستصغروا الذنوب (89)؛ يعنى گناهان را كوچك نشماريد. بلكه نظر كنيد به آن كه كسى كه معصيتش را مى كنيد ببينيد چه كسى را نافرمانى كرده ايد و چه كسى را كوچك و حقير شمرده ايد.
در اصول كافى زيد شحام از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمودند: اتقوا المحقرات من الذنوب فانها لاتقفر، قلت : و ما المحقرات ؟ قال : الرجل يذنب فيقول : طوبى لى لو لم يكن غير ذلك . (90) يعنى بپرهيزيد از اين كه گناهان را كوچك بشماريد؛ به درستى كه آنها آمرزيده نمى شوند. عرض كردم : محقرات چيست ؟ فرمود: اين است كه شخص گناه مى كند و مى گويد: خوشا به حال من اگر غير از اين گناه ، گناهى براى من نباشد. و از حضرت امام موسى كاظم عليه السلام روايت است كه فرمود: لا تستكثروا الخير. ؛ (91) يعنى طاعات و عبادات خود را زياد نشمريد.
هر چه ادراك به عظمت حق زيادتر باشد، انسان خود را به همان قدر كوچكتر مشاهده مى نمايد و هر چه به مقام خضوع خود بيشتر پى برده تبهمان اندازه به عظمت حق پى برده است تا عبد ذره المثقالى از خود خبر دارد از حق بى خبر است و اين خود گناه محسوب مى شود:
گرفتم آن كه نگيرى مرا به هيچ گناهى
همين گناه مرا بس كه با وجود تو، هستم !
مى توان گفت گناه دزدى كه از روى غفلت مرتكب دزدى شده است كمتر از كسى است كه معصيت را كوچك شمرده بدون غفلت . پس نتيجه اين شد كه گناه صغيره با التفات و توجه از اكبر معاصى مى باشد.
سرور بر گناه صغيره 
مسرور شدن بر معصيت صغيره ، گناه را تبديل به كبيره مى كند ، مثل اين شخص ، مثل كسى را مى ماند كه با كسى مجادله كند و او را مجاب نمايد آن وقت خوشحال باشد به اين طرفش مغلوب گرديده ؛ زيرا اين خوشحالى سبب استخفاف طرف مى باشد؛ پس ‍ هم مجادله حرام است و هم سرور بر مغلوبيت طرف . هم معصيت حرام است و هم كوچك شمردن و سرور بر آن و اين سرور بر صغيره ، گناه را بزرگ مى نمايد، يعنى اگر گناه يكى بود، دو تا مى شود و اين هم مانند اصرار بر معصيت است و تاثيرش در قلب زيادتر است و اگر بخواهى بدانيم سرور داريم يا نه ، بايد ببينى قبلا حالت قلب زيادتر است و اگر بخواهيم بدانيم سرور دارم يا نه ، بايد ببينيم قبلا حالت قلب چگونه بود و حالا چگونه است ؛ پس اگر تفاوتى ديديم معلوم است كه مسرور شده ايم و هم چنين اگر پشيمان در آن معصيت شديم قطعا تاثر پيدا مى كنيم ؛ پس سرور بر معصيت صغيره ، معصيت را بزرگ مى كند.
اظهار گناه 
اظهار معصيت موجب تبديل صغيره به كبيره مى شود ، يعنى گناه مرتكب شده را ظاهر و فاش نمودن در حضور مردم . و البته بديهى است كه به اظهار كردن ، معصيت بزرگ مى شود و منشا استغفار حق جل جلاله العظيم مى شود به جهت آن كه نافرمانى حق نمود و خداوند به فضل و كرمش ستر كرد؛ پس چه جاى دارد نزد مردم اظهار كند، مثل اين است كه جنسى را به مشترى بفروشد بعد از رفتن مشترى به رفيق خود بگويد: خوب كلاهى سرش گذاشتم يا خوب قالب كردم . و البته اين عيب بزرگ است ؛ مى گوييم بنابراين غيبت كردن ، اظهار كردن معصيت است و لذا حرام مى باشد؛ زيرا كوچك شمردن بندگان خدا، كوچك شمردن خدا است و استخفاف به اوست و چه گناهى بزرگتر از اين است كه انسان خالق خود را كوچك شمرد.
نتيجه آن شد كه اظهار معصيت خود، معصيت را بزرگ مى كند. مثل بعضى جهال كه چون اعمال شنيعه و غير مشروعه به جاى آورند، بعدا براى رفقاى خويش تعريف مى نمايند.
الگوى بد 
از مواردى كه صغيره تبديل به گناه كبيره مى شود آن است كه شخصى عملى كند كه مقتداى مردم در معصيت شود. يعنى چون مردم او را شخص موثقى مى دانند از عمل زشت او سرمشق مى گيرند و به او اقتدا مى نمايند و اينجاست كه فرق بين عالم و جاهل مشخص مى گردد و عمل بد عالم معصيتش بيشتر است از عمل بد جاهل ؛ زيرا عالم بد عمل ، سبب اضلال مردم مى شود و مردم را از وصول به قرب الى الله باز مى دارد، لكن جاهل تنها خود را محروم مى نمايد و هم چنين است در قسمت طاعات كه ثواب عالم به مراتب بيشتر از جاهل است ؛ پس بايد كارى كرد كه مقتداى مردم واقع نشد در معصيت .
سهل شمردن گناه پنهان 
از مواردى كه گناه صغيره تبديل به گناه كبيره مى شود التهاون على ستر الله عليه است ، يعنى معصيت خدا كند و چون خدا او را پوشانيد، پس به نظر حقارت و سهولت به معصيت نگاه كند و بدبختانه حساب نمى كند كه خداوند از روى فضل و كرمش ستارى فرموده است و اگر كه چنانچه خلقت ما را طورى قرار مى داد كه به هر خاطره اى كه در قلب ما خطور مى كرد آثارش فورا در پيشانى ها ظاهر مى گرديد، هر آينه اجتماع بشر بر هم خورده و از يكديگر فرار مى نمودند و روح اجتماع آنها نبود و لذا معصيت پنهان شده را نبايد كوچك و سست شمرد.
تبديل گناه صغيره به كبيره 
شش امر موجب مى شود كه گناه صغيره به گناه كبيره تبديل شود:
1- اصرار بر معصيت ،
2- كوچك شمردن گناه ،
3- مسرور شدن بر معصيت صغيره ،
4- اظهار معصيت ،
5- مقتداى مردم شدن در گناه كردن ،
6- با نظر حقارت و سهولت به گناه پنهان شده خود نگاه كردن .
حقيقت توبه 
در موضوع حقيقت توبه سه چيز براى ما پيدا مى شود: 1- علم ، 2- حال ، 3- عمل . بعضى هر سه را توبه مى نامند و بعضى عمل را و بعضى حال را، لكن مختصرا گوييم : حق با دسته اى است كه حال را توبه مى دانند، اما با يك فرق و آن اين است كه حالى كه زاييده شده از علم و زاييده عمل است تا آن توبه حقيقى است .
چرا دنبال طبيب نمى رويم ؟ 
با اين كه در مقابل طبيب تسليم هستيم و نمى دانيم مرض ما چيست و راه علاجش كدام است ولى در امور معنوى و روحى چنين نيستم علتش اين است كه اساسا مريض هاى روحانى كمتر دنبال طبيب مى روند و منشاش دو چيز است : اول آن كه علم به مرض ‍ جسمانى زودتر از علم به مرض روحانى پيدا مى شود و تا در اين نشئه هستيم سرپوش روى روح است و بايد او را در مقابل آينه نگاه داشت تا عالم به عيوب و نواقص خود شود و آن عبارت است از روح عالم .
دوم دسترسى نداشتن به آن عالم است ؛ زيرا هر جا كه مى رويم باى اى كه معالج مرض خود را نماييم مى بينيم او هر هم يك مريضى است از ما مريضتر! و لذا راه معالجه به سه طريق متصور است :
1- اينكه يكم طبيب روحانى باشد كه در زير سايه همتش جميع امراض ما يك مرتبه خوب شود، چنانچه خواجه حافظ رحمه الله مى فرمايد:
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟
ولى متاسفانه در بين ما طبيبى نيست مگر اين كه خداوند تعجيل در فرج حضرت ولى عصر عجل اله تعالى فرجه بفرمايد كه اگر امر فرمايد كه خوب شو يا كوتاه تر از اين ، يعنى به صرف نظر كردن مريض به جمال مباركش فورا همه امراضش بهبودى حاصل كند.
2- اين كه لنگان لنگان رفتن و در فكر معالجه بر آمدن در صورتى كه در طى اين معالجه ، امراض ديگرى پيدا نشود؛ پس از مدتى شايد بتوان مرض خود را علاج نمود و اين مجاهده البته بسيار خوب است ؛ زيرا كه در راه رضاى خدا مى باشد.
3- اين كه از يكديگر استمداد جسته و به كمك هم خود را به مقصد برسانيم اگر چه طريق اول بهترين طريق هاست ولى اين راه هم ، راه پرفايده اى است كه انسان براى خود رفيقى در طى راهش بگيرد و به همت هم ديگر زودتر خويش را به مقصد برساند كه فرموده اند: المومن مراه المومنت ؛ يعنى مومن آينه مومن است . هم چنان كه در ديدن ظاهر صورت محتاجيم به آينه ، در ديدن معايب روحى هم محتاج به آينه مى باشيم و آن نيست مگر داشتن رفيق شفيق صالحى كه با او هم عهد شويم و عيب هاى يكديگر را برطرف نماييم .
توبه از ديدگاه علم مختلف 
علما ، مسئله توبه را در چند علم ذكر فرموده اند؛ يكى در فقه كه در باب امر به معروف به اين شده است و گذشته از اين در پاره اى از امورات ما محتاج مى شويم به شخص عادل و لذات بايد عدالت را بدانيم تا در هر كه يافت شد علتش بدانيم و موضوع عدالت اشخاص در امامت نماز جماعت و يا طلاق دادن زن نزد او يا شهادت دادن در بعض چيزها و به مرافعه رفتن شخص نزد عادل و هكذا كه همه اى اين كارها به دست شخص عادل است و عادل كسى را گويند كه معصيت نكرده باشد و يا اگر كرده باشد ترك نموده باشد و ترك معصيت عبارت از توبه است و چون شخصى توبه كرد، عادل است و لذا توبه را در كتب فقهيه ذكر كرده اند و ديگر از مواردى كه ذكر توبه شده در علم كلام است كه بحث مى كنند از حسن و قبح اشياء و بر هر فردى از افراد بشر لازم است كه نيك و بد اشيا را بداند و فرق بين آنها را بشناسد؛ و ديگر در علم اخلاق ذكر نموده اند كه وقتى انسان تميز بين نيك و بد اشياء را براى آن وقت خود را از خلاق رذيله دور كند و به اخلاق حسنه زينت نمايد و در اين قسمت در هر كدام از علوم سه گانه اثر وضعى پيدا مى كند.
شته باشد مى تواند از همان يك معصيت توبه نمايد و يا اين كه بايد از كليه معاصى توبه تا اين كه مورد قبول واقع شود؟ بعضى در مقام تحقيق برآمدند كه اگر كسى فرضا قمار كرد ولى از شرب خمر خوددارى نمود پس گناهش موثر خواهد بود و صرف ترك معصيت توبه نيست بلكه پشيمان شدنى كه از عمل پيدا مى شود از قبل علم به اين ؟ كه عمل من مثلا مانع است مرا از وصول به سعادت ابديه ، اسمش توبه است . لكن اگر پشيمانى او نه از اين جهت باشد بلكه از جهات ماديه ديگر باشد اسمش توبه نخواهد بود و نزد حق قرب ندارد مثل آن كه نزد خود حساب كند اگر قمار كنم پولم تمام مى شود يا اين كه رفقيم ملتفت مى شوند و رد نزد آنها خجل و شرمنده مى گردم و يا اين كه كارم به دادگاه و كلانترى مى افتد و هكذا؛ پس هيچ يك از وجوه فوق ، توبه نمى باشد و توبه فقط در جايى است كه علم پيدا كند كه عمل زشت مانع وصول سعادت انسان است ؛ مثلا شخصى مرتكب دو عمل زشت شود و مثل زنا و قمار، شكى نيست هر يك از اين دو عمل مانع وصول به سعادت است ؛ چون مى داند كه هر دو مانعند پس اگر از يكى پشيمان شود و از ديگرى نشود آيا چه صورت دارد؟ آيا توبه كه از ناحيه آن يكى كرده است ، مورد قبول مى باشد يا نه ؟
انگيزه ها در ترك گناهان 
بين علما، مورد بحث است كه آيا شخص وقتى مرتكب معصيتى شد و اراده توبه كردن را براى توضيح اين مطلب مى گوييم : اكبر معاصى ، شرك است و بعد از شرك ، آنچه اقرب به شرك است تا برسد به كوچكترين گناهان با تفاوتى كه بين معاصى صغيره و كبيره است و شخصى كه هدفش وصول به سعادت است توبه اش به چهار قسم تصور مى شود:
1- آن كه از صغيره توبه كند و از كبيره نكند؛
2- آن كه از كبيره توبه كند و از صغيره نكند
3- آن كه از ارتكاب دو صغيره ، از يكى توبه كنند و از ديگرى توبه نكند.
پس مى گوييم : اما در صورت اول كه از صغيره توبه كند و كبيره را به جا آورد فرضش محال است و اين در مثل شخصى است كه مى داند شرب خمر براى قلب مضر است و آن وقت از كم آن اجتناب كند اما از زيادش باكى نداشته بادش و بطرى بطرى سر كشد پس بديهى است كه اين توبه از صغيره ، دروغ است ؛ و اما صورت دوم كه از كبيره تائب باشد و از صغيره نباشد مثل كسى است كه زنا نكند اما صغيره به جا آورد و اين يا از جهت اين است كه اثر صغيره را كمتر مى بيند و لذا اعتنايى در ترك ندارد و يا مى پندارد كه عفو از صغيره زودتر. مى شود تا از كبيره و لهذا مرتكب مى شود و نتيجه اش اين شد كه با توبه از صغاير، ارتكاب كبائر، جمع نمى شود ولى با توبه از كبائر، ممكن است ارتكاب صغاير، جمع شود؛ و اما صورت سوم كه از يكى از دو گناه كبيره توبه كند و در صورت چهارم كه از: يكى از دو صغيره توبه كند اين دو صورت هر دو ممكن و معقول است ؛ زيرا ممكن است قوه شهوت در ارتكاب يكى از آن دو معصيت و ضعف خوف از حق موجب شود صدور يكى از آن دو معصيت را از او با پشيمانى در صدور معصيت ديگر. و گفتيم سبب معصيت دو چيز است : غفلت و شهوت . و هر دو را بايستى به ضدش معالجه كرد يعنى غفلت را به علم و شهوت را به عفت . و ممكن است در اين دو راه در يكى انسان مقترن به شهوت شديده باشد و در يكى نباشد، يعنى كه در يكى از دو راه شهوت زيادتر باشد و در يكى كمتر؛ و اين اختلاف از ناحيه شهوت است در زيادى و كمى آن ؛ مثل آن كه بدانى كه كشيدن سيگار بد است ولى تر آن گاهى زحمت كمتر دارد و گاهى زيادتر و اين كم و زيادى ناشى از اين مى شود كه يكى در كشيدن سيگار تحريص است و يكى نيست و لذا آن كه حريص تر است در تركش كندتر است و چه بسا همان را كه شخص از شدت شهوت نتوانست ترك كند حالت تحسر و افسوسى برايش پيدا شود و با خود بگويد چرا بايد طورى شود كه نتوانم ترك اين عمل نمايم و بايد دانست كه اين حالت تحسر و افسوس قيمت دارد و دعاى توبه عبارت از همين است كه طورى شود انسان نفس سركش را افسار كند و از خداوند اقدس متعال ، همواره بايد طلب آمرزش و توبه نمايد كه خدايا از تو مسئلت مى نمايم كه مرا موفق بدارى به توبه .
اقسام توبه كنندگان 
تائبين از مردم بر چهار دسته منقسم مى شوند:
1- كسانى كه صاحبان نفس مطمئنه اند و آنها عبارتند از اشخاصى كه ابواب معاصى را به روى خويش سد كرده اند يعنى عزم كرده اند بر ترك جميع معاصى و ديگر از آنها معصيت صادر نمى شود به طور امم ، يعنى لغزشهايى كه بشر خالى از آنها نمى باشد، چنانچه آيه كريمه مى فرمايد: الذين يجتنبون كبائر لاثم والفواحش الا المم (92) آنان كه از گناهان كبيره و اعمال زشت جز لغزش هاى كوچك - دورى كنند... و اينها غير معصومين اند؛ زيرا كه معصومين عليه السلام از اين طور معاصى هم منزه و مبرايند و اين قسم از تائبين بر دو قسم اند:
الف - آن كه در مقام مجاهده با شهوت به جايى رسيده است كه برترى پيدا كرده است از ناحيه صبر بر تمام شهواتش و شهوت را در زير پا لگدكوب نموده ؛