در جستجوى استاد
شرح حال عارف فرزانه آيه الله آقا شيخ محمد تقى آملى رحمه الله عليه
همراه درسهاى اخلاق معظم له

صادق حسن زاده

- ۲ -


حاج آقا آل احمد طالقانى فرمودند: يكى از چيزهايى كه بسيار مهم بود اين بود كه آقاى فروزانفر رئيس دانشگاه تهران بارها ايشان را جهت تدريس فلسفه و عرفان به دانشگاه دعوت كرد ولى آيت الله آملى نپذيرفتند و چون آيت الله آملى هم معلومات گسترده و قوى در اين خصوص داشتند و هم بيان بسيار قوى و قشنگى داشتند و خودمان هم تنديس تقوى و وارستگى و فرزانگى بودند. ولى دعوت آقاى فروزانفر را رد كردند و بهانه آوردند كه طلبه ها مى آيند منزل يك مباحثه اى با هم داريم و حال آمدن به دانشگاه ندارم و چون اصرار فروزانفر را ديدند فرمودند: مردم مراجعاتى به من دارند و فرصت اين معنا نيست فقط لطف كنيد يكى از جوانان فاميل كه پدر و مادرش فوت كرده برايش كارى فراهم نماييد. آقاى فروزانفر هم گفت : چشم ! آن جوان را در دانشگاه به كارگيرى كرد و همانجا مشغول بود و تازگى فوت كردند.
نذر چهارده هزار صلوات 
استاد بزرگوار حضرت آيت الله جوادى آملى فرمودند:
يك وقت يادم هست مرحوم آيت الله شيخ محمد تقى آملى فرمودند: ممكن است يك مسافرتى بروم و چند روزى درس تعطيل شود. به ايشان عرض شد: چرا؟ فرمودند: آقاى بديع الزمان فروزانفر آمده ما را براى تدريس در دانشكده معقول و منقول دعوت كرده است . اين جملات از استاد جوادى آملى است شايد نظر سوئى نداشت ولى رفتن روحانيون مخصوصا روحانيون عظيم الشان ، معروف و بزرگوار به دستگاه رژيم گذشته ، به سود آن رژيم طغيانگر بود و به زبان اسلام و مسلمانان ، چون تقويت آن نظام را برداشت . مرحوم آقاى آملى فرمودند كه من گفتم مقدور نيست . سن ام زياد است . آنها گفتند: ما دانشجويان را به منزل شما مى فرستيم . شما هفته اى يك يا دو ساعت يا بيشتر تدريس كنيد. ما ديديم آن بهانه و آن عذر اثر نكرد، متوسل شديم به اهل بيت عليه السلام و از طريق آنها به ذات اقدس اله ، براى اين منظور چهارده هزار صلوات نذر كرديم هديه به پيشگاه تابناك چهارده معصوم عليه السلام ، اگر اين چهارده هزار صلوات اثر كرد و از اين شر نجات پيدا كرديم كه بسيار خوب ، اين درس ادامه پيدا مى كند و اگر امتحان الهى بر اين شد كه باز آنها فشار بياورند، من ناچارم كه مسافرت بكنم و درسم تعطيل بشود. به لطف الهى توانستيم از پذيرش اين درخواست رژيم طاغوت سر، باز زنيم و از آن نجات يابيم .
كفاره اقامت در تهران 
آيت الله حاج شيخ يحيى عابدى امام جماعت مسجد مجد فرمودند: يكى از علماى بزرگ تهران كه حالا هم در قيد حيات هستند و در تهران زندگى مى كنند، مى گفتند: من وقتى تصميم گرفتم از قم به تهران بيايم رفتم خدمت امام خمينى و هجرت خود را با ايشان در ميان نهادم . امام فرمودند: مانعى ندارد ولى كفاره اقامت در تهران اين است كه هفته اى يك بار خدمت آيت الله آقا شيخ محمد تقى آملى برسيد و از محضرش استفاده نماييد.
سفر آموزنده 
حاج آقا عابدى فرمودند: سفر اولى كه به عتبات عاليات مشرف شدم ، سفر سارم را در خدمت آيت الله آملى بودم . دو سه روزى آنجا بوديم و از آنجا به كاظمين رفتيم . در اين سفر تمام حركات و سكنات ايشان درس بود. السفر ميزان الاخلاق . نوعا تا سوالى نمى كردى چيزى نمى گفت و از آن قيافه هاى آن چنانى هم نداشت كه نشان دهد كه حضرت آيت الله العظمى است ! محاسن معمولى داشت .
فروتنى 
حاج آقا عابدى فرمودند: در سال 1342 كه مبارزات شروع شد و امام خمينى قيام كرد. چهار نفر از علماى طراز اول تهران جلسه اى گذاشتند تا مطالبى را به وزير دربار ابلاغ كنند تا به شاه آن مسائل را منتقل نمايند. آن چهار بزرگوار عبارت بودند از: آيت الله العضمى خوانسارى ، آيت الله العظمى آقا شيخ محمد رضا تنكابنى پدر آقاى فلسفى ، آيت الله العظمى آقا شيخ محمد تقى آملى و آيت الله العظمى آقا ميرزا احمد آشتيانى . اين چهار نفر بودند و نمى خواستند نفر پنجمى در آن جلسه باشد و چون آقاى آشتيانى ناتوانى جسمانى داشتند لذا قرار شد در منزل ايشان بروند جلسه را تشكيل دهند. نكته مهم و ارزنده اى كه مى خواهم از اين جلسه نقل كنم اين است كه وقتى جلسه تمام شد چون كسى در آنجا غير از آقايان حضور نداشتند سريعا آقا آملى نعلين همه آقايان را جفت كرده بود! ايشان اين قدر متواضع بودند.
آيت الله آقا سيد رضى شيرازى هم فرمودند: آيت الله العظمى آملى در حدى متواضع بودند كه مثل يك طلبه رفتار مى كردند اصلا خودش را استاد به شمار نمى آورند.
رو به سوى خدا 
جناب آقاى ثبوت فرمودند: آيت الله آقا شيخ محمد تقى آملى در خصوص مشكلات و مصائب مى فرمودند: هر چقدر اين مصائب به ما بيشتر وارد مى شد احساس مى كرديم كه بهتر ساخته مى شويم و بعد هم اين شعر مولوى را مى خواندند:

اين جفاى خلق با تو در جهان
گر بدانى گنج زر آمد نهان
خلق را با تو چنين بدخو كند
تا تو را ناچار رو آن سو كند
مثنوى مولوى دفتر پنجم ، ابيات ، 1521-1522
آيت الله آملى فرمودند: هر چه كه پيش مى آمد مى ديديم كه همه اين مشكلات براى پيش بردن و پيشرفت معنوى ماست .
درس علمى و عملى 
آقاى دكتر مهدى محقق از شاگردان آيت الله آملى مى فرمايند: استاد بزرگوارم در مسجد مجد واقع در خيابان سپه آن زمان نماز جماعت اقامه مى كردند و منزلشان در چهار راه حسن آباد در يك كوچه باريك قرار داشت . شاگردان ساعت هفت صبح در آنجا حضور مى يافتند و از ايشان استفاده مى كردند. آيت الله آملى يك درس فلسفه و يك درس فقه مى دادند. فلسفه را از شرح منظومه مى گفتند.
ايشان نه تنها تبحر داشتند در آن موضوعاتى كه درس مى دادند بلكه سعى مى كردند شاگردان را وارد آن كتاب نمايند تا آنان بعد از تمام كردن آن درس بتوانند خودشان آن را تدريس نمايند.
واقعا در بيان مطالب و مسائل هم سنگ تمام مى گذاشتند. صحبت از حكمت خسروانى و فلسفه اى كه ايرانيان پيش از اسلام داشتند شد و شيخ شهاب الدين سهروردى هم بر آن فلسفه تاكيد مى كند و از آنها تعبير به فهليون مى نمايد و قطب الدين شيرازى هم در شرح حكمه الاشراق گفته كه ايرانيان از قديم الايام داراى فلسفه آزاد و مستقل بودند. آيت الله آملى نيز به همين كيفيت آن مطلب را در درس فلسفه شرح و بسط دادند. نه تنها عظمت اسلام كه اين فلسفه ساخته و پرداخته حكماى اسلام است توجه به اين امر داشتند كه اين مملكت در انديشه و تفكر ريشه دار بوده حتى قبل از آن كه فلسفه يونان به عربى ترجمه شود، ايرانيان داراى فلسفه و انديشه مستقلى بودند. به هر حال ، وقتى ما در درس چنين استادى حاضر مى شديم در حقيقت دو كتاب در برابر خود داشتيم .
يكى كتاب تدوين درسى و ديگرى كتاب تكوين ، كه وجود شريف خود آن بزرگوار باشد بود كه سراسر آموزنده بود و بزرگوارى .
ما وظيفه داريم از آن استاد گرامى ذكر خير نماييم ، چرا كه يكى از وظايف شاگردان نسبت به استادشان اين است كه حتى اگر فقط يك كلمه از ايشان آموخته اند، باز ذكر خير بكنند و همين ذكر خير به جاودانه شدن آن اساتيد كمك مى كند. مرحوم شيخ محمد تقى آملى يكى از همان استادان هستند كه نام و يادشان بايد جاويدان بماند. آيت الله آملى نه تنها يك عالم متبحر و بزرگوارى بودند بلكه در مراحل سير و سلوك و رياضت هم سرآمد بودند، يعنى به قول سهروردى : حكمت ذوقيه را با حكمت نظريه آميخته بودند . آن مرحوم نه تنها يك فقيه بودند بلكه يك فيلسوف درجه يك هم بودند و آن زمانى كه ما نزد ايشان شرح حكمت منظومه سبزوارى را مى خوانديم ايشان همان موقع مشغول نوشتن يك حاشيه بر شرح منظومه سبزوارى بودند كه چاپ شده است .
عارف وارسته 
آيت الله سيد رضى شيرازى مى فرمودند: آيت الله آملى مرد وارسته و شايسته اى بود. مردى خاكى و در اوج تواضع و اخلاق بود. طلبه ها نه فقط استفاده علمى از ايشان مى كردند بلكه استفاده اخلاقى به مراتب بيشتر بوده است . بسيار مودب بود. به نام دارالفوائد را نوشت نمى خواست اسم آيت الله يا القاب ديگر روى كتاب بيايد. مى گفت همان اسم محمد تقى آملى كافى است . شرح ايشان از خيلى از شرح عروه ها واضح تر و جامع تر است . من دوبار با دقت حاشيه بر شرح منظومه ايشان را مطالعه كرده ام . انصافا بسيار جالب و روان نوشته است . و براى طلبه ها بسيار مفيد است . ما هم خيلى از آن حاشيه استفاده كرده ايم و الان نيز درس ‍ شرح منظومه ها از راديو معارف پخش مى شود.
تمام ملاهاى تهران ايشان را به فضيلت و بزرگى قبول داشتند. مرد سالك و عارفى بود و شاگردان خوبى تربيت كردند از جمله آنها آقاى حسن زاده آملى ، آقاى جوادى آملى ، آقاى انوارى ، آقاى شيخ محمد تقى شريعتمدارى ، آقاى مسجد جامعى و علماى ديگر كه الان در تدريس و تاليف و خدمت به مردم موفق اند. درس ايشان در اتاق كوچكى برگزار مى شد و اتاق پر مى شد كه حدود بيست نفر مى شديم . خانه اش هم خيلى ساده بود. خانه و زندگى ساده اى در كوچه كلانترى حسن آباد سابق داشت . اهل محل اين خانه را براى ايشان تدارك ديده بودند و ايشان نيز همانجا اقامت فرمود: از طرف آيت الله آقا سيد محمود شاهرودى وكالت داشت و مردم را به ايشان ارجاع تقليدى مى داد هر چند خودش اگر بالاتر از شاهرودى نبود كمتر از ايشان نيز نبود.
درس فلسفه و عرفان 
آيت الله سيد رضى شيرازى فرمودند: چند نفر از علما در تهران معاصر بودند كه از اركان علمى به شمار مى آمدند كه عبارت بودند از: آيت الله شيخ محمد تقى آملى ، آيت الله ميرزا احمد آشتيانى ، آيت الله شيخ محمد رضا تنكابنى ، مرحوم استاد عصار و اين اواخر آيت الله رفيعى قزوينى و مرحوم آقا شيخ على مدرس .
آيت الله آملى در ميان علماى برجسته تهران فرد شاخصى بودند، اهل سير و سلوك و عرفان بود و از شاگردان برجسته ميرزا على آقا قاضى به شمار مى آمد. البته قبل از مشرف شدن به نجف دروس فلسفه و عرفان را در تهران خوانده و بيشترش نيز در محضر ميرزا حسن كرمانشاهى بوده است . حكيم كرمانشاهى استاد مسلم فلسفه بود و گويا در مدرسه سپهسالار قديم تدريس مى كردند. شايان ذكر است كه دو تا سپهسالار داشتيم يكى مدرسه سپهسالار قديم كه امروز به نام مدرسه شهيد بهشتى معروف است و پشت حوزه علميه مروى واقع شده و ديگرى مدرسه سپهسالار جديد كه همان مدرسه شهيد مطهرى است كه در كنار مجلس شوراى اسلامى قرار دارد. متاسفانه الان اسم ها را عوض مى كنند و اين تغيير اسم ، عوض كردن تاريخ است و اين كار اشتباه است . بايد اسم ها باشد به هر حال اين سپهسالار قديم مركز تدريس فحول از علماى تهران بوده است و آقا ميرزا حسن كرمانشاهى هم در آنجا تدريس ‍ داشتند.
حل اختلاف 
حاج آقا آل احمد طالقانى فرمودند: من اختلاف مختصرى با جد پدرى پيدا كرده بودم وقتى آيت الله آملى در جريان امر قرار گرفت فرمود: شما در اين مساله كوتاه بيايد چون انت و مالك من ابيك . و من نيز چنين كردم و همين مساله باعث شد خيرات بسيارى نصيب من گردد.
اخلاق در خانواده 
صبيه محترمه مرحوم آيت الله آملى فرمودند: در مورد اخلاقيات ايشان در محيط خانواده ، اين نكته ها قابل اشاره مى باشد كه پدر هيچگاه سخت گيرى و ترش رويى نداشتند. علاقه خاصى به فرزندان و نوه ها خصوصا نوه هاى سيد خود داشتند. اصلا در مورد مسائل منزل مداخله نمى كردند و اكثر وقتشان به نوشتن كتاب و مطالعه سپرى مى باشد و در غير اين اوقات ، يا ملاقات داشتند و يا مشغول ذكر و عبادت بودند. با همسايگان و اهل محل بسيار خوش برخورد بودند. بسيار وقت شناس و منظم بودند. از توصيه ها و نصيحتهايى كه مى فرمودند اين بود كه نماز اول وقت را ترك نكنيد و خوش اخلاق برخورد باشيد و از مال حرام بپرهيزيد.
چيزى از عمر ما باقى نيست 
زندگى ما در نجف يك زندگى متوسطى بود. يك منزل اجاره اى داشتيم و امورات زندگى هم از يك سرى مبالغى كه از تهران مى آمد و مبالغى كه در نجف به دست ايشان مى رسيد مى گذشت در اواخر عمرشان اتاق ايشان در تهران پرده نداشت ما خيلى اصرار كرديم كه آقا اجازه بدهيد يك پرده تهيه كنيم و در اين جا آويزان كنيم . اصلا اجازه نمى دادند و بسيار ناراحت مى شدند كه ديگر چيزى از عمر خدا باقى نيست . در نهايت ما گفتيم كه آقا يك استخاره نماييد و نگفتيم براى چه از قضا استخاره هم بد آمد و ما هم از تهيه پرده منصرف شديم .
آمادگى كامل براى ارتحال 
پدر در اواخر عمر بسيار ناتوان شده بودند و چند وقتى بود كه حمام نرفته بودند و خيلى وقت بود كه براى نماز تيمم مى نمودند. روز قبل از وفات ايشان به منزلشان رفتم و ديدم كه خادم حمام را گرم نموده و پدر مى خواهند به حمام بروند بسيار خوشحال شدم كه خدا را شكر حالشان مساعد است . بعد از استحمام تب لرز شديدى ايشان را فرا گرفت و در حدود 3 ساعت به همين حالت بودند بعد لرزش كمتر و حالشان بهتر شد كمى استراحت نمودند و كمى آب خواستند تا وضو بگيرند بعد از وضو مشغول ذكر و زيارت شدند و زيارت حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام كه در بالاسر حضرت على عليه السلام وارد شده به صورت زيبايى قرائت نمودند و در رختخواب دراز كشيدند و لبهاى مباركشان را تكان مختصرى دادند و جان به جان آفرين تسليم نمودند.
سه يا چهار روز قبل از فوت پدر، شب در منزل ايشان بودم و در اتاق مجاور اتاق آقا خوابيده بودم . نيمه شب بود كه ديدم پدرم با يك حالت عجيبى وارد اتاق من شد، بيدار شدم و گفتم آقا جان چيزى لازم داريد. فرمودند كه اين خادم چرا نيامده ، اين بخارى را روشن كند. مى خواهم نوشته هايم را تكميل كنم . گفتم كه آقا الان نصف شب است و خادم به اين زودى نمى آيند و بعد ايشان را به اتاقشان بردم تا دوباره استراحت نمايند تا اينكه در روز تشييع جنازه ايشان حاج آقا اشرفى كه از خطباى تهران بودند رو به مردم كرده و گفته بودند كه شما گمان نكنيد كه شخص عادى را از دست داده ايم ايشان حضرت آيت الله آملى از اولياء الله بودند، بنده چند روز پيش خدمت ايشان رسيدم تا از احوالشان جويا شوم فرمودند: حاج آقا ديشب خواب ديدم كه حضرت بقيه الله عليه السلام مرا خواندند و فرمودند كه مقدمات را فراهم كن كه چند روز ديگر بيشتر در اين دنيا نخواهى بود. بعد من متوجه شدم كه پدر همان شب كه سراسيمه از اتاق بيرون آمدند و خواستند نوشته هاى خود را به اتمام برسانند همان شبى بود كه حضرت بقيه الله عليه السلام خبر وفاتشان را داده بودند.
پدر هيچگاه نماز شب را ترك نمى كردند. هر شب دو ساعت قبل از اذان صبح بيدار مى شدند و مشغول عبادت و تهجد مى شدند در زمانى هم كه در نجف اشرف بوديم دو ساعت قبل از آن به حرم مطهر حضرت على بن ابى طالب عليه السلام مشرف مى شدند و مشغول عبادت مى شدند.
در اوج ادب 
آيت الله طبرستانى فرمودند: در مورد تواضع حضرت آيت الله محمد تقى آملى اين كافى است كه روزى در محضر ايشان بوديم . يكى از حاضرين گفت كه آقا شما رساله هم نوشته ايد؟ آقا فرمودند: مطالبى و بحثهايى براى طلاب نوشته ايم و حاضر نبودند كه اظهار فضل نمايند در حالى كه اعلم علماى زمان ايشان مرحوم آيت الله سيد احمد خوانسارى در درس خارجشان كتاب مصباح الهدى فى شرح عروه الوثقى ايشان را مطرح مى نمودند.
حضرت آيت الله آملى در آخرين روزهاى زندگيشان بسيار ناتوان و ضعيف شده بودند. روزى با جمعى به عيادت ايشان رفته بوديم . وقت صبحانه بود و براى آقا دو عدد تخم مرغ آماده نموده بودند. آقا بعد خطاب به ما فرمود كه از موقعى كه آمديد هر چه قدر فعاليت كردم كه عبا را به دوش خود بكشم نتوانستم . ايشان به قدرى مودب بودند كه با اينكه ناتوان شده بودند باز هم احترام و ادب را رعايت مى نمودند.
يا على ادركنى 
يك چيزى كه براى بنده و قابل توجه بود اين است كه مرحوم آيت الله آملى در تمامى صفحات تاليفات خود كلمه يا على ادركنى را در گوشه صفحه مى نوشتند در بعضى از كتابها نيز يا مهدى ادركنى مى نوشتند آقا بسيار متواضع و فروتن بود، چهره بسيار آرام داشتند.
تجليل از روش فقهى آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى 
آيت الله جعفرى همدانى كه از هم دوره هاى آيت الله محمد تقى آملى در نجف اشرف بودند مى فرمايد: مرحوم آقا ضياء عراقى ، بيان فوق العاده اى داشت . يك مطلب را به چند بيان مى گفت . ايشان هم فقه مى گفت و هم اصول ، ولى عمده ، درس اصول ايشان بود. اصول فقه ايشان خيلى قوى بود. شاگردان ايشان از جمله آيت الله محمد تقى آملى در كوشايى ضرب المثل بودند. نوعا در درس ايشان كسانى شركت مى كردند كه عشق به تحقيق و علم داشتند. چون ايشان شهريه اى به شاگردان نمى داد، تنها علاقه به تحقيق و درس ، موجب جذب شاگردان شده بود. مرحوم آقا سيد ابوالحسن اصفهانى ، فقه بسيار خوبى داشت . مرحوم آقا محمد تقى آملى ، فقه ايشان را بر فقه آقاى نائينى ترجيح مى داد.
معرفى استادان برجسته 
(31)
آيت الله حسن زاده آملى مى فرمايد: ... رفتم خدمت حضرت آقاى شيخ محمد تقى آملى ، البته آن وقت به عنوان شاگردى در محضر شريف ايشان تشرف حاصل نكردم . يعنى لايق شاگردى ايشان نبودم . به ايشان گفتم : آقا، اين كتاب ها را خوانده ام و خيلى از درس ها را رفته ام ، آقايان را نمى شناسم ، الان مى خواهم رسائل و مكاسب بخوانم و اگر به محضر درس بروم ، درس مورد قبول نباشد، بيرون بيايم ، باعث اهانت و جسارت مى شود، خوب نيست ، خلاف ادب است . بعضى جاهاى ديگر هم درس ها به دل نمى نشيند و آقايان شهر ما آمل قوى تر بودند. ايشان ، جناب آقاى شعرانى را اسم بردند و گفتند: اگر شما بتوانيد به محضر شريف ايشان تشرف پيدا كنيد و اگر شما را بپذيرند، ايشان شما را اشباع خواهند كرد و شما راضى خواهيد بود. گفتم : اگر ايشان قبول نكردند؟ آيت الله محمد تقى آملى گفتند: ايشان قبول است ؛ مى توانيد از جناب آقاى ميرزا مهدى الهى قمشه اى هم استفاده كنيد. اين دو بزرگوار را ايشان معرفى كردند. نشانى آقاى شعرانى را هم ايشان دادند... (32)
آيت الله نگوييد! 
يكى از نوادگان محترم آيت الله محمد تقى آملى فرمودند: بنده جوانى حدود بيست ساله بودم كه در اتاق منزل مرحوم آقا، در محضر ايشان خدمت مى كردم ، يعنى جواب تلفن ها را مى دادم و پذيرايى آقايانى كه به ديدن آقا مى آمدند را مى كردم . روزهاى اولى كه افتخار خدمت آقا را داشتم ، به من فرمودند: عزيزم : تكيه كلام ايشان به نزديكان خود هرگز در جواب تلفن يا مراجعه آقايان و... مرا آيت الله يا جناب يا القاب ديگر مگو! فقط به آقاى آملى اكتفا كن ! (33)
آماده باش 
هم ايشان فرمودند: حدود دو سال در خدمت آقا بودم . روزى شخصى حدود پنجاه ساله ، حضور آقا آمد و گفت : ديشب مرحوم صاحب عروه را خواب ديدم ، به من فرمود: به آقا محمد تقى آملى بگو شرح عروه الوثقى را زودتر تمام كند. آقا به آن شخص فرمود: شما مى دانى كه من مشغول مصباح هستم ؟ او در جواب گفت : اصلا اطلاعى نداشتم و ندارم . من ، اين روز را فراموش نكردم تا زمانى كه كتاب مصباح به آخر رسيد. ساعتى بعد، در حال وضو گرفتن جهت نماز شب ، دار فانى را وداع كرد. (34) صبيه محترمه آيت الله آملى فرمودند: وضو گرفتند و زيارت امام حسين عليه السلام را خواندند و سپس در رختخواب دراز كشيدند و جان بر جان آفرين تسليم نمودند.
دشمن درونى 
آيت الله جوادى آملى فرمودند: امور عامه اسفار را خدمت مرحوم آقاى شعرانى خوانديم و سفر نفس را خدمت آقاى الهى . از نظر فقه و اصول ، چون سطح تمام شد، خدمت مرحوم آقاى آقا شيخ محمد تقى آملى رفتيم . ايشان آن وقت مصباح الهدى را داشتند و مى نوشتند و هنوز چاپ نكره بودند. ايشان يك خارج فقه مى خواندند و يك خارج اصول . در خارج فقه و اصولشان شركت مى كرديم و اسفار را هم خدمت آن دو بزرگوار مى خوانديم ، كم كم به صورت رسمى درآمد كه 10-15 جلدش چاپ شد و حل بسيارى از مشكلات شرح منظومه به وسيله مرحوم آقا شيخ محمد تقى آملى انجام شد. ايشان سعى مى كردند هر وقت حضورش مى رفتيم مجلس شان آموزنده باشد. گاهى داستانى ذكر مى كردند كه حكايت از آن مى كرد كه انسان راهى جز تهذيب نفس ندارد.
گاهى مى فرمودند به اين كه من خواب ديدم دشمن به من حمله كرده است و به من پرخاش مى كند، من ناچار شدم كه دست او را بگيرم و دستش را گاز گرفتم و از شدت درد بيدار شدم ، ديدم دستم در دهان خودم قرار دارد. فهميدم دشمن من ، خودم هستم ! و كسى به سراغ من نمى آيد. اين نفس است كه دشمن من است . ما از بيرون آسيب نمى بينم . هر چه مى بينم از درون است .
بار ديگر فرمودند: من خواب ديدم به اين كه دشمنى به من حمله كرده است و من هم به او پرخاش كرده ام و دست برده ام چشم او را بكنم و از شدت درد بيدار شدم ، ديدم دستم در چشم خودم است . باز من در عالم رويا آموختم كه دشمن انسان خود انسان است . اعدى عدوك نفسك التى بين جنيك مرحوم آقا شيخ محمد تقى آملى رحمه الله عليه سعى مى كردند به اين كه مجلس شان ، مجلس تعليم و تربيت و زهد و فضيلت باشد. تا آخرين لحظه هم سعى مى كردند كه با بيان و بنان خدمت كنند و چيز بنويسند.
(35)
روش درس خواندن در حوزه 
آيت الله جوادى آملى فرمودند: با اين كه درس فقه و اصول مرحوم خوب بود اما آن چنان كه حوزه علميه قم رونق داشت ، در تهران رونقى نداشت ؛ با مشورت ايشان ، از ايشان اجازه خواستيم كه به قم برويم ، فرمودند: كار خوبى است . قم برويد، فقه و اصول و معقول بخوانيد.
بعد، مطلبى به من فرمودند، منتها به طور مختلف اين داستان نقل شده است . ايشان فرمودند: در كنار قبر مطهر حضرت فاطمه معصومه عليه السلام و قبور علما و بزرگانى كه آنجا هستند، بركت هست . اين قصه را نقل كرد كه : شاگردان افلاطون هر وقت مساله علمى بر ايشان مشكل مى شد مى رفتند كنار قبر افلاطون و بحث مى كردند و بسيارى از مشكلات حل مى شد. اين وصيت و نصيحت ايشان يعنى آيت الله محمد تقى آملى بود كه با اجازه ايشان در سال تحصيلى 35-1334 هجرى شمسى وارد قم شديم ... (36)
فقط ذكر الحمدالله 
استاد محترم آيت الله شيخ محمد امامى كاشانى در نماز جمعه تهران مورخه 14/7/67 ضمن تجليل از معظم له ، فرمودند: اوايلى كه به تهران آمده بودم ، شنيدم ايشان آيت الله محمد تقى آملى كه سخت مريض و بسترى هستند، به عيادتش رفتم و احوالش را پرسيدم . فقط مى فرمود: الحمدالله ! و هيچ شكوه و صحبتى بيش از اين نداشت .
دو گوهر ناب 
آيت الله حسن زاده آملى فرمودند: ... چون بدن مرحوم الهى قمشه اى به خاك سپرده شد و هنوز لحد نچيده بودند، جناب استاد علامه طباطبايى تشريف آوردند و در كنار قبرش نشستند و دستمال در دست گرفتند و بسيار گريستند.
در شب پنجشنبه 27/2/1352 كه دو شب از وفات آن بزرگوار گذشته بود در محضر پرفيض جناب استاد طباطبائى بوديم كه دوره اى داشتيم ، جناب آقاى طباطبائى فرمودند: در اين سال ، دو فرد روحانى كه خيلى به روحانيت آنها ايمان داشتم از دست ايران به در رفت : يكى آقاى آملى و ديگر مرحوم آقاى قمشه اى .
(37)
گستردگى رحمت خدا 
آيت الله حسن زاده آملى فرمودند: آيت الله الهى قمشه اى وقتى در تهران به بنده فرمودند: حاضريد به عيادت آقاى آملى برويم ؟ در آن وقت مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى قدس سره الشريف سخت بيمار بودند و به كسالت قبلى دچار بودند كه از حركت كردن و برخاستن و نشستن ممنوع بودند گفتم : از جان و دل افتخار دارم كه در خدمت شما باشم . در موعد معين و ساعت مقرر به حضورش تشرف حاصل كردم . با هم به عيادت مرحوم آيت الله آملى رفتيم . اين بنده سبقت گرفت و در زد، كسى گفت : كيه ؟ بنده به عادت زبان رائج گفتم : آقا تشريف ندارند. مرحوم آقاى قمشه اى فرمودند: چرا جانب نفى را گرفته اى ؟ و چون به حضور مرحوم آقاى آملى نشستيم ، مرحوم آقاى قمشه اى از تعلقات و حواشى آقاى آملى بر حكمت منظومه حكيم متاله سبزوارى و از آثار علمى و قلمى او، تحسين و تقدير كرد. اين بنده خام رو به آقاى آملى كرد و گفت : خداوند وجود شما را به سلامت بدارد. در جوابم فرمود: خداوند متعال وجود مرا به سلامت بدارد، وجود آقاى قمشه اى را به سلامت بدارد، وجود شما را به سلامت بدارد و همه علماى شيعه و همه شيعيان و همه مسلمانان را به سلامت بدارد و رحمت او شامل همه و همه شود كه شيخ الرئيس چه خوش ‍ فرمود: استوسع رحمه الله ! . اين فرمايش آقاى آملى چقدر ادبم كرد... (38)
حمايت آيت الله آملى از امام خمينى 
آيت الله شيخ محمد تقى آملى از عارفان اجتماعى و سياسى به شمار مى آمد هم چون پدر بزرگوارش كه در انقلاب مشروطيت از هم انديشان و هم فكران شهيد شيخ فضل الله نورى بود و بعد از او مى خواستند ايشان را به شهادت برسانند ولى به عللى از آن منصرف شده و ايشان را به كرات مازندران تبعيد كردند.
آيت الله شيخ محمد تقى آملى در جريان انجمن هاى ايالتى و ولايتى و دفاع از مرجعيت امام خمينى و اهداف عالى آن انقلابى بزرگ دفاع مى كردند و اسناد آنها در كتاب نهضت امام خمينى ذكر شده است .
علامه سيد حسين طهرانى مى فرمايد: ... آيت الله خمينى را گرفتند و بردند براى عشرت آباد و ما هم در طهران بوديم . جريان 15 خرداد يعنى 12 محرم من 15 خرداد نمى گويم . دوازدهم محرم پيش آمد كه در طهران چه خبر شد؟ در شهرستان ها و ورامين و قم ، الى ماشاءالله ...؟ كه اجمالا آنها را شنيده اند... چون در طهران اين طور تصميم گرفتيم كه علماى طهران همه در يك جا جمع بشوند و بروند خودشان را به شهربانى معرفى كنند و بگويند كه : آيت الله خمينى تنها نيست ، ما همه با او هستيم ... خلاصه ، تلفن ها انجام شد. همه علماى طهران انصافا اهميت دادند و حتى بزرگ شان مثل آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى - رحمه الله عليه - ... فردا صبح اين آقايان همه جمع مى شوند و آقاى حاج شيخ محمد تقى آملى كه در عرفان از شاگردان خيلى خوب مرحوم قاضى بود و بعضى ديگر نيز آماده براى حركت بدان مجلس بودند و عموى ما آيت الله حاج سيد محمد تقى طهرانى هم مرتبا به من پيغام مى دادند كه شما كى مى رويد؟ من هم با شما بيايم ، ما هم كه ديگر آماده بوديم كه برويم و معلوم نيست كه چه وقت
برمى گرديم يا برنمى گرديم ؟

كوشانپور مرد عجيبى است ! 
مرحوم آيت الله سيد محمدباقر موسوى همدانى وفات 1379 شمسى مى نويسد: روزى مرحوم استادم آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى بعد از درس ، به من فرمودند: اين آقاى حاج عبدالحسين كوشانپور را مى بينى كه نزد من آمد و شد دارد، مرد عجيبى است ! زيرا روزى چهارصد تومان يا چهارهزار تومان - ترديد از من است - عوائد مستقلات او است . و در عين حال روزى دو تومان خرج خانه مى كند و بيش از آن به خانواده نمى دهد - البته اين مطلب مربوط به سال 1323 شمسى مى باشد - پرسيدم : بقيه را چه مى كند؟ فرمود: خرج حوزه هاى علميه مى كند. چند سال از اين ماجرا گذشت مطلع شدم كه ورثه آن مرحوم با اموال او بنيادى تاسيس كرده اند كه در آن كتاب هاى دينى كه نسخه كميابى دارند از قبيل تفسير برهان ، روضه المتقين مجلسى اول ، القرآن و العقل و ... چاپ مى كنند و از بين رفتن آنها جلوگيرى مى كنند و هم آنها را در اختيار علما و دانشمندان - به طور مجانى - قرار مى دهند، اين وضع كسى است كه رو به خدا مى رود و وقتى از دنيا مى رود همه اموالش را نيز با خود مى برد. (39)
طلب استخاره آيت الله آملى 
حاج آقا محمد تقى حسن قاضى - آقا زاده على آقا قاضى - از خود آيت الله محمد تقى آملى ، نقل فرموده كه : در دورانى كه در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم ، روزى به حجره مرحوم آقاى قاضى كه در مدرسه هندى بودند رفتم . وقتى آقاى قاضى تشريف آوردند عرض كردم : من خيلى در اينجا انتظار شما را كشيدم تا بياييد و براى من استخاره نماييد. آقاى قاضى فرمودند: طلبه علم ، چندين سال در نجف اشرف باشد ولى نتواند براى خودش يك استخاره نمايد!؟
آقاى آملى مى گفت : من خيلى خجالت كشيدم و با حال جدال عرض كردم : من به يك اجازه استخاره از ولى اكبر نياز دارم - تلويحا به درخواست قبلى ام و اصرار براى تشرف ، كه بارها از محضر ايشان داشتم . ميرزا على آقا قاضى پاسخ داد: همان اذعان عامى كه براى موالى شان صادر فرموده اند براى ما كافى است و نيازى به كسب اجازه خاص نيست . به هر حال ، بعد از اصرار و الحاح شديد اين جانب ، ايشان ورد مخصوص براى اين منظور به من تعليم فرمود و خلاصه اين كه قرائت آيه نور به عدد اصحاب بدر، هر شب قبل از خواب با شرائط خاص ، طهارت ، دورى از زنان و امور ديگر در شب هاى معدود و محدود.
پس من براى اجراى اين دستور به مسجد سهله رفتم و ملازم آنجا شدم و شب ها براى انجام آن ورد قيام مى كردم و در يكى از اين شب ها همين كه شروع كردم به خواندن ورد، احساس كردم كه مثل اين كه كسى دستش را روى دوشم نهاده ، من به سوى او متوجه شدم من در اين هنگام در مقام منسوب به امام مهدى عليه السلام بودم پس آن شخص گفت : براى تشرف آماده باش ! .
آقا شيخ محمد تقى آملى مى گفت : همين كه اين كلمه به گوشم خورد، رعب و ترس تمام وجودم را در برگرفت و از فرط اظطراب نزديك بود قلبم از حركت بايستد، پس شروع كردم به التماس و توسل از او كه مرا عفو فرمايد و ايشان نيز قبول فرمود.
بعد از اين ماجرا، فورا به نجفت اشرف رفتم و آقاى قاضى را ملاقات نمودم و زمانى كه با ايشان مواجه شدم بدون هيچ كلامى اولين فرمايشى ايشان اين بود: اگر آمادگى تشرف را ندارى ، چرا اين همه براى آن اصرار مى كنى !؟ . (40)
تحمل نكردن اسم اعظم 
شبيه همين مساله را شيخ عباس قمى درباره عمر بن حنظله نقل كرده است كه او گفت : به حضرت امام باقر عليه السلام عرض كردم كه مرا چنان گمان مى رود كه در خدمت تو داراى رتبه و منزلتى هستم ؟ فرمود: آرى . عرض كردم : مرا در اين حضرت حاجتى است ، فرمود: چيست ؟ عرض كردم : اسم اعظم را به من تعليم فرما. فرمود: طاقت آن را دارى ؟ عرض كردم : آرى !
فرمود: به اين خانه در آى . چون به خانه درآمدم حضرت ابى جعفر عليه السلام دست مبارك به زمين گذاشت و آن خانه تاريك شد، عمر بن حنظله را لرزيدن فرو گرفت آن گاه فرمود: چه مى گويى بياموزم تو را؟ عرض كردم : نه ! پس دست مبارك از زمين برگرفت و خانه به همان حال كه بود باز آمد.
(41)
آيت الله آملى براى شهيد شيخ فضل الله نورى گريست 
جناب آقاى اكبر ثبوت مى فرمايد: سال هاى آخر استاد آيت الله شيخ محمد تقى آملى - رحمه الله عليه - بود. يك بار به گمانم زاد روز اميرمومنان عليه السلام بود و من براى عرض تبريك و استفاضه عازم منزل ايشان شدم ، در بين راه به عزيزى كه از ديدار ايشان باز مى گشت برخوردم و او گفت كه حال آقا منقلب است و هيچ توضيحى هم در اين مورد نمى دهند و ظاهرا از يك واقعه خيلى ناراحت هستند. كلمه واقعه مثل پتكى بر سر من فرود آمد و به يادم آمد كه روز سيزدهم رجب است و سالگرد شهادت شيخ نورى و حدس زدم كه امروز خاطرات آن روز و آن واقعه برايشان تداعى شده و دچار قبض خاطر و تاثر روحى گرديده اند.
به حضور ايشان كه رسيدم ، براى تسلى ايشان ، بى مقدمه بنا كردم به خواندن بيست و چند بيت كه از اديب پيشاورى وفات : 1349 هق در رثاى شيخ فضل الله نورى به ياد داشتم ، با صداى محزون و بلند، مصرع اول را به پايان نبرده بودم كه ايشان زدند به گريه و چه گريه اى ! پا به پاى من تا مصرع آخر گريستند و ديگران نيز كه شايد چيزى از سروده هاى اديب ، دستگيرشان نشده بود از گريه استاد گريستند. قصيده اديب پيشاورى در رثاى شهيد نورى
(42)
لا زال من فضل الاله و جوذه
جود يفيض على ثراك همولا
روى عظامك و ابل من سيبه
يعتاد لحدك بكره و اصيلا
تلكم عظام كدن ان ياخذن من
جو الى عرش الاله سبيلا
همت عظامك ان تشايع روحها
يوم الزماع الى الجنان رحيلا
فتصعدت معه قليلا ثم ما
وجدت لسنه ربها تبديلا
فالروح راق و العظام تنزلت
كالايه اليوحى بها تنزيلا
امنت ازحادوا برب محمد
و صبرت فى ذات الاله جميلا
فعل الذين برب موسى آمنوا
و راو تمتع ذى الحياه قليلا
وفضوا الحياه و آثروا عنها الردى
و علوا جذوعا بسقا و نخيلا
و الفعل يبقى فى الزمان حديثه
ان اذهب الدهر الغشوم فعولا
و رايت فضل الله دين محمد
و سواه زندقه الغواه فضولا
خنقوك لا خنقا عليك و انما
حنقوك كيما يحنقوا التهليلا
مسكت بالدين القويم و لم تمل
بك زيعه كالمارقين مميلا
و اظل يوم الا بتلاء فلم تكن
فى الدين متهما و لا مذحولا
كالمشرقيه جردت عن غمدها
تهتنز فى ايدى الكماه صقيلا
فلو انهم فلقوا بها رضوى فما
وجدوا عليها نبوه و فلولا
ما كان فى حكم القضاء مدلها
منك الفواد و اللسان كليلا
ثبت الخطاب و للحتوف هزاهز
حوليك ماثله اليك مثولا
هل ينفع البر التقى بيانه
فى معشر نطقوا السافه قليلا
ذو مره لم تضطرب احشائه
والموت ينسج مبرما سحيلا
ايقنت ان نكالهم بك نازل
فشربت صاب مصابهم معسولا
و كذالك من كان الاله مهاذه
و الحق معتصما له و وكيلا
صلى الاله عيك من متصلب
متخشع صعب القياد ذلولا (43)
بعد كه خواندن و گريستن تمام شد، استاد به سخن آمدند و در باب شهادت شيخ فضل الله نورى و اينكه قرار بود پدر ايشان ملا محمد آملى را هم پس از او بكشند، مطالبى گفتند تا رسيدند به كلامى قريب به اين مضمون كه سه نفر از مراجع عظام نجفت آخوند خراسانى ، حاج ميرزا حسين خليلى و شيخ عبدالله مازندرانى و دو نفر از علماى تهران طباطبايى و بهبهانى حكم كرده بودند كه دفع نورى و آملى پدر استاد به هر قسم كه باشد لازم است و سران مشروطه پس از اعدام نورى مى گفتند كه اين كار به دستور آن سه مرجع انجام شده و هر كس بخواهد، مى تواند مجانا به نجف تلگراف بزند و در اين مورد از خود آن آقايان سوال كند و... من از اين سخنان به شگفت آمدم و به خدمت استاد معروض داشتم كه تمام اين نسبت ها نادرست است و دروغ گويانى كه اين خبرها را جعل كرده اند چنان كم حافظه و بى خبر از تاريخ بوده اند كه دست كم نكرده اند مجعولات خود را با مسلمات تاريخ هماهنگ گردانند و اكاذيبى متناقض با بديهى ترين گزارش هاى نهضت مشروطه نسازند كه مچشان به زودى باز شود. چنانكه اعدام شيخ نورى را مستند كرده اند به حكم حاج ميرزا حسين خليلى و آن دو تن ديگر. و نيز اينكه گفته شد هر كس ترديدى در اين مورد دارد تلگرافى از خود آنان سوال كند. با اينكه حاجى مزبور در تاريخ دهم شوال 1326 هق در گذشت و حادثه دستگيرى و اعدام شيخ نورى نه ماه پس از اين تاريخ يعنى در رجب 1327 هق روى داد. همچنين طباطبايى و بهبهانى كه برطبق آن اخبار كذايى در اعدام شيخ دخالت داشته اند، در آن هنگام هيچ كدام در جايى نبوده اند كه قادر به اعمال نظر در اين مورد باشند و روحشان هم از اين ماجرا خبر نداشته است ؛ زيرا كه محمد على شاه ، بهبهانى را به عتبات و طباطبايى را به خراسان تبعيد كرده بود و تا سقوط شاه و سپس اعدام شيخ فضل الله نورى ، آن هر دو در تبعيد بودند و پس از پيروزى مدعيان مشروطيت ، طباطبايى از خراسان به عزم تهران حركت كرده و در سبزوار از اعدام شيخ فضل الله نورى اطلاع يافته و بسيار گريسته و گفته بود: با عالم چنين عملى روا نمى دارند.
بهبهانى هم پس از بازگشت به ايران و در اولين برخورد با پسرش ، سيد محمد، به وى پرخاش كرده بود كه چرا نكردى پيش از اعدام شيخ طناب دار را به گردن خود بياويزى ؟ اين مطلب را از شيخ بهاء الدين نورى ، داماد سيد محمد بهبهانى ، شنيدم و به گمانم در مقاله اى به قلم سيد محمد على امام شوشترى از فضلاء و محققان متاخر و از شاگردان شيخ فضل الله نورى هم خوانده ام . و باز گفتم كه خود از زبان شاگرد صادق القول آخوند خراسانى و مورخ بزرگ و محدث امين شيعه ، صاحب ذريعه كه شخصا نيز در جريان حركت مشروطه بود و تا آخر عمر هم پيشوايان نهضت مشروطه را تقديس مى كرد، شنيدم كه مرحوم ميرزاى نائينى از مرحوم آخوند خواست تا براى جلوگيرى از اعدام شيخ اقدام كند و او نيز تلگرافى بدين منظور به تهران فرستاد ولى كار از كار گذشته بود و شد آنچه شد. اين نكته از زبان برادر مرحوم نائينى هم نقل شده است . بنگريد به : تشيع و مشروطيت در ايران عبدالهادى حائرى ، ص 200 . و مرحوم آخوند براى آنكه طرفداران استبداد سوء استفاده نكنند، مجلس ختم شيخ را مخفيانه برگزار كرد و الخ . اين مطلب اخير را علاوه بر صاحب ذريعه از حاج ميرزا احمد كفائى فرزند و شاگرد مرحوم در شرح احوال وى تاليف كردم ، ايشان با حيرتى زايدالوصف استماع فرمودند و بعد هم كه با ارائه مستندات كافى راه چون و چرا مسدود گرديد، از تصورى كه نسبت به علماى نامبرده داشتند استغفار و اين ناچيز را به خاطر دفع تهمت از آنان و رفع آن اشتباهات از شخص ايشان دعا كردند...

علماى بزرگوار ما با تمام تبحر در رشته هاى خاص و با آن همه مقامات روحانى و معنوى عظيم ، به دليل سادگى و نيز ناآگاهى از تاريخ و حوادث تاريخى ، گه گاه به دام دروغ پردازانى افتاده اند كه يگانه هدفشان بدبين كردن مردم و به ويژه پيشوايان دين به يكديگر و به پيشروان خود و خصوصا به مردان مبارز و مجاهد بوده است . بدون اينكه بخواهيم نقطه ضعف هاى موجود در هر انسانى از جمله پيشوايان نهضت مشروطيت يا مخالفان آن را انكار؛ يا تمامى مواضع و عملكردهاى يكى از دو دسته را تاييد نماييم . (44)
مشورت براى انتخاب 
آيت الله جوادى آملى فرمودند: وقتى كه دوره قوانين و شرح لمعه ، تقريبا به پايان رسيد، به تهران آمديم . در تهران باز مرحوم پدرم مرا خدمت مرحوم آقا شيخ محمد تقى آملى برد؛ چون ايشان گذشته از مقام فقاهت و علم و آگاهى به علوم عقلى و نقلى ، بسيار وارسته و مهذب بود.
پدرم مرا حضور ايشان برد تا مشورت كند كه كجا درس بخوانم و چه درسى بخوانم ؟ در كدام مدرسه و پيش كدام استاد؟ مرحوم آقا شيخ محمد تقى آملى ؛ ما را به مدرسه مروى راهنمايى كردند و گفتند جاى خوبى است . جون بهترين مدرسه در آن موقع مدرسه مروى بود. در آنجا درس در سطوح عاليه گفته مى شد. معقول و خارج گفته مى شد. از علماى به نام آنجا يكى مرحوم حاج آقا عماد بود و ديگرى مرحوم حاج شيخ عباس فشاركى . اينها آيات الهى در ابعاد گوناگونى بودند. بسيار مدرسه خوبى بود. گذشته از اين ، براساس وقف نامه اى كه در مدرسه مروى دارد، هر طلبه موظف است كه در شبانه روز مقدارى قرآن تلاوت كند. تقريبا از سال 30-1329 به تهران آمديم و تا شهريور 5-1334 در مدرسه مروى مانديم .
(45)
سرانجام اين عارف فرزانه و عالم وارسته از اين دنيا گسسته و به لقاء الله پيوسته و براى هميشه چشم از اين دنياى فانى فرو بسته و حيات جاويدان انتخاب كرد. و بر اساس وصيت آن عالم ربانى در باغ رضوان ، نزديك قبر مرحوم سيد ميرزا حسين سبزوارى و در جوار رحمت امام الضامن الثامن على بن موسى الرضا عليه السلام در مشهد مقدس به خاك سپرده شد.
تجليل از دوست 
استاد حسن زاده آملى مى فرمايد: وقتى در محضر آيت الله شيخ محمد تقى آملى بودم ايشان چنين فرمايشى به من فرمودند: ما همان وقت كه در نجف در خدمت جناب حاج سيد على قاضى بوديم ، علامه طباطبائى و آقا سيد احمد كربلائى كشميرى ايشان غير از سيد احمد كربلائى است كه استاد آيت الله سيد على قاضى مى باشد در ميان شاگردان مرحوم قاضى بر ديگران تفوق داشتند. و اين فرمايش آقاى حاج شيخ محمد تقى آملى بود كه ايشان در همان وقت در نجف مكاشفاتى داشتند، در عرفان عملى ، در مراقبت نفس ، بسيار قوى بود و آن جناب با داشتن دو بال عرفان نظرى و عرفان عملى دارا و متنعم بود، خداوند درجاتش را متعالى بفرمايد. (46)
ارتباط بعد از ارتحال 
آيت الله حسن زاده آملى فرمودند: ... وقتى كه خدمت آقاى الهى طباطبايى مى رسيدم ، از ايشان مى خواستم شما كه به محضر آقا به ميرزا على آقاى قاضى ، آقا مى گفتند مشرف مى شويد، سفارش ما را هم بكنيد. با اين كه آقاى قاضى وفات يافته بودند، اما شاگردانشان هم چون علامه طباطبايى و اخوى ايشان آقاى الهى و آقاى شيخ محمد تقى آملى خدمتشان مى رسيدند. چنانچه خداوند در قرآن به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: و اسئل الرسل ، گر چه عده اى مضافى را در تقدير گرفتند و آيه را به و اسئل امم الرسل تفسير كردند، اما نيازى به اين تقدير نيست . نفس قدسيه الهيه مى تواند در همه عوالم محشر داشته باشد و اين مطلب از آيات و روايات استفاده مى شود. اين كه امام العارفين ، اميرالمومنين عليه السلام مى گويد:
الهى حب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصير ارواحنا معلقه بعز قدسك . (47)
يعنى چه ؟ مگر چشم سر مى تواند حجاب ها را خرق نمايد؟!...
(48)
علامه حاج شيخ عباس حائرى در كتاب حوادث الايام مى نويسد:
وفاه الفقيه الاكبر و المدرس الشهير الشيخ محمد تقى الاملى فى طهران الاثنين 1 ذى الحجه 1391 هق ؛
29 آذر 1350 هش ؛ (49)
20 كانون الاول 1971 ميلادى .