در جستجوى استاد
شرح حال عارف فرزانه آيه الله آقا شيخ محمد تقى آملى رحمه الله عليه
همراه درسهاى اخلاق معظم له

صادق حسن زاده

- ۱ -


پيشگفتار 
جوانان عزيز با آگاهى از قدرت معنوى و عرفانى بزرگانى چون امام خمينى و علامه طباطبايى ، كه در دنياى معاصر منادى معنويت بودند، در حيرت مى افتند و از حالات شورانگيز آيت الله آقا شيخ محمد تقى آملى و آقا شيخ محمد تقى بهجت ، شگفت زده مى شوند و از خود مى پرسند به اين همه توفيق چطور و چگونه دست يافته اند؟ و آيا براى همگان چنين مقاماتى امكان پذير است ؟ در پاسخ بايد گفت كه در وراى اين چهره هاى محبوب ، استادهاى بزرگى چون ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى وفات : 1343. هق . و ميرزا على آقا تبريزى وفات : 1336 ق قرار دارند و بيشتر توفيقات آنان در امر خودسازى ، در سايه زحمات بى شائبه اين استادان علم و عرفان بوده است . البته اين بزرگواران نيز در جستجوى استاد بسيار زحمت كشيده اند تا چنين توفيقى نصيب شان گشته چنانكه آقا شيخ محمد تقى آملى در خود نوشت شان مرقوم فرموده اند:
تا سنين 1348 و 1349 و 1359 هق . نه آن كه خود را مستغنى ديدم ، بلكه ملول شدم چه آن كه طول ممارست از تدرس و تدريس و مجالس تقرير تا جار حرم در صحن مطهر منعقد مى دانستم خسته شدم . به علاوه كمال نفسانى در خود نيافتم ، بلكه جز دانستن چند ملاقاتى كه قابل هزاران نوع اعتراض بود چيزى نداشتم . و همواره از خستگى ملول و در فكر برخورد با كاملى وقت مى گذراندم . و به هر كس مى رسيدم با ادب و خضوع ، تجسسى مى كردم كه مگر از مقصود حقيقى اطلاعى بگيرم . در خلال اين احوال به سالكى ژنده پوش برخوردم و شبها را در حرم مطهر حضرت مولى الموالى - ارواحنا فداء عتبه - تا جار حرم با ايشان به سر مى بردم . و او اگر چه كامل نبود لكن من از صحبتش استفاداتى مى بردم . تا آن كه موفق به ادراك خدمت كاملى شدم و به آفتابى در ميان سايه برخوردم و از انفاس قدسيه او بهره ها بردم ... آن عارف كامل همان ميرزا على آقا قاضى بودند. جمله معروف و ارزنده مرحوم قاضى نيز در اهميت دستيابى به استاد كامل ، براى اهل كتاب آشناست كه فرمودند: كسى كه به استاد رسيد، نصف راه را طى كرده است (1)
ولى مساله بسيار مهم و سرنوشت ساز در اين خصوص ، كه مى شود گفت مرز هدايت و هلاكت است ، همين تشخيص استاد از استاد نماهاست .
چه بسا افرادى كه مى پندارند همين كه چند مكاشفه و مشاهده بر ايشان رخ داد، عارف كامل شده اند و مى توانند به تربيت شاگرد بپردازند در حالى كه يا استاد نديده اند يا استاد كامل نصيبشان نشده و يا اين كه استاد ديده اند ولى تا پايان را نيامده اند و آن راه پر فراز و نشيب را ادامه نداده اند هر چند حالاتى - در حد مرتاضان هندى - دارا باشند كه براى شاگردان و مريدانشان شگفت انگيز ولى از ديدگاه عارفان كامل و كم ارزش و جنجال برانگيز است .
براى همين است كه علامه حسن زاده آملى مى فرمايد: الهى ، شكرت كه از استادان بى رنگ ، رنگ گرفته ام ! (2) و آيت الله سعادت پرور نيز مى فرمايد: چنانكه استاد خود، استاد شايسته نديده و يا كامل نبوده و يا عقايد خود را با مبانى اسلام منطبق نكرده باشد، نه تنها خود در گمراهى است ، بلكه ديگران را نيز به مهلكه و اشتباه انداخته و باعث تضييع عمر و نابودى جسم آنان مى گردد. و حتى اگر كسى با جذبه ، به مطلوب و گوهر يكتاى هستى دست يافته باشد، اگر چه كامل باشد، نمى تواند راهنماى ديگران گردد، زيرا خود راه و چاهى نديده ... چنانكه از قرائن و شواهد بر مى آيد، خواجه حافظ شيرازى در ابتداى سير و سلوك اويسى (3) بوده و چون پس از مجاهدات و رياضات زياد نتوانسته بدون استاد از طريق كشف و شهود به معارف اسلامى دست يابد، مى گويد:

گداخت جان كه شود كار دل تمام و نشد
بسوختم در اين آرزوى خام و نشد
فغان كه در طلب گنج گوهر مقصود
شدم خراب جهانى ز غم تمام و نشد
دريغ و درد كه در جستجوى گنج حضور
بسى شدم به گدايى بر كرام و نشد (4)
و لذا به همين جهت ديگر سالكان را راهنمايى كرده و مى گويد كه نبايد بدون استاد در اين راه قدم بگذارند، زيرا وى سالها اين روش ‍ را تجربه نموده است كه مى گويد:
به كوى عشق منه ، بى دليل راه ، قدم
كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد (5)
... و در چند مورد از استاد و راهنماى كامل سخن مى گويد و اين كه استاد غير كامل نمى تواند راهنما باشد:
مرا دل ز كه جويم كه نيست دلدارى
كه جلوه نظر و شيوه كرم دارد
ز جيب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
كه ما صمد طلبيديم و او صنم دارد (6)
مريد اطاعت بيگانگان مشو حافظ
ولى معاشر رندان آشنا مى باش (7)
دردم نهفته به ز طبيبان مدعى
باشد كه از خزانه غيبش دوا كنند (8)
طبيب راه نشين ، درد عشق نشناسد
برو به دست كن اى مرده دل مسيح دمى (9)
و در مواردى به لزوم تبعيت از استاد سفارش كرده ...
(10)
عارف كامل ميرزا على آقا قاضى نيز بر اين امر تاكيد فرموده اند كه : اهم از آنچه در اين راه لازم است ، استاد خيبر و بصير و از هوا بيرون آمده و به معرفت الهيه سيره و انسان كامل است ، كه علاوه بر سير الى الله ، سه سفر ديگر را طى نموده و گردش و تماشاى او در عالم خلق بالحق بوده باشد. (11)
اگر چنين استادى نصيب سالك شد چون علامه طباطبايى مى گويد: ما هر چه داريم از مرحوم قاضى داريم ... (12)
علامه طهرانى مى فرمايد: گويند علت انحراف حسين بن منصور حلاج در اذاعه و اشاعه مطالب ممنوعه و اسرار الهيه ، فقدان تعلم و شاگردى او در دست استاد ماهر و كامل و راهبر راهرو به مقصد رسيده بوده است . او از نزد خود به راه سلوك افتاد و بدين خاطر مواجه شد و لذا بزرگان از ارباب سلوك و عرفان ، او را قبول ننموده و رد كرده اند و در مكتب معرفت داراى وزنى به شمار نياورده اند... در مكتب تربيتى آيه الحق مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى - رضوان الله عليه - هيچ يك از اين خطرات در هيچ يك از شاگردان او ديده نشده است . با اين كه هر يك از آنها در آسمان فضيلت و كمال چنان درخشيدند كه تا زمان هايى را بعد از خود روشن نموده و در شعاع وسيعى اطراف محور و مركز وجود مثالى و نفسى خود را نور و گرمى بخشيده و مى بخشند.... (13)
بزرگان علم و عرفان درباره لزوم استاد و ويژگيها و شرائط آن مطالب زيادى فرموده اند كه مقام گنجايش همه آن مطالب را ندارد. (14) فقط همين قدر گفته شد تا جوانان مشتاق مطالب عرفانى ، گرفتار عده اى استاد نما نشوند و روح ظريف و لطيف خود را در اختيار اين طبيبان مدعى قرار ندهند كه لطمه هاى فراوان خواهند خورد و بعد از گرفتارى در پنجه اين عارف نماها، جدايى از آنان مشكل خواهد بود. اين حقير با اعتراف به اين كه مفلسانيم هواى مى و مطرب داريم و از باب احب الصالحين و لست منهم با اطلاع از قلت بضاعت خويش به معرفى برخى از وارستگان و فرزانگان اخلاق و عرفان پرداخته ام كه در اين راستا كتابهاى اسوه عارفان ، طبيب دلها
و عارف ناشناخته را به رشته تحرير در آورده ام و اينك كتاب در جستجوى استاد را تقديم حضور اهل كتاب مى نمايم . اين نوشتار در شرح حال عارف فرزانه ، استوار بر پيمان عارفانه ، سرمست از پيمانه جانانه ، مفتخر به ديدار جان جان حضرت امام زمان عليه السلام يعنى حضرت آيت الله العظمى آقا شيخ محمد تقى آملى قدس سره است ايشان بربريت كشيده مكتب عرفانى ميرزا على آقا قاضى است چنانكه علامه طهرانى در اين باره مى نويسند:
جمع كثيرى از اعلام به يمن تربيت او در احقاب مختلف ، در مسير حقيقت قدم برداشتند و صاحب كمالات و مقامات گشتند و از وارستگان و پاكان و آزادگان شدند و به نور معرفت توحيد منور و در حرم امن وارد و عالم كثرت و اعتبار را در هم نورديدند. از جمله استاد گرانمايه ما علامه طباطبايى و برادر ارجمندشان آيه الحق مرحوم حاج سيد محمد حسن الهى رحمه الله بودند .... و از جمله آيات ديگرى چون حاج شيخ على اكبر مرندى و حاج سيد حسن مسقطى و حاج سيد احمد كشميرى و حاج ميرزا ابراهيم سيستانى و حاج عباس هاتف قوچانى ، كه هر يك از آنان به نوبه خود ستارگان درخشان آسمان فضيلت و توحيد و معرفت اند. (15)
نگارنده با آگاهى از ناتوانى خويش به يقين مى داند كه در شناساندن اين شخصيت جامع كه ستاره درخشان آسمان فضيلت و توحيد و معرفت است موفقيت كامل نداشته و اين نوشتار نيز با كاستى هاى فراوانى مواجه است كه اميدوارم دوستان در اين خصوص تلاش ‍ نمايند و همت خود را به كار گيرند تا مجموعه كامل ارايه نمايند.
اين كتاب از دو بخش تشكيل شده است : بخش اول شرح حال آيت الله آملى است و بخش دوم درسهاى اخلاق ايشان است كه شبهاى چهارشنبه در مسجد مجدالدوله تهران برگزار مى شده و در سال 1334 شمسى توسط دو نفر از شاگردان ايشان تنظيم شده و به نام حيات جاويد به چاپ رسيده است كه به خاطر اغلاط فراوان آن هنگام حروفچينى و افتادگى از آيات و روايات ، بيش ‍ يكبار چاپ نشده با اين كه اين كتاب ارزنده پر از مطالب راهگشاى عملى در امور اخلاقى است . آيت الله آملى در مقدمه كوتاه خود بر اين كتاب مى نويسد: ... اين عبد ضعيف فانى محمد تقى آملى بر حسب امر و تقاضاى جمله اى از برادران ايمانى در هر هفته يك شب با قلت بضاعت به مذاكرات اخلاقى قيام نمود و خود را مصداق طبيب يد اوى الناس و هو عليل قرار داد و دسته اى از دانشمندان با شوقى تمام ، خلاصه آن مذاكرات را به رشته تحرير درآوردند و از آن جمله آقاى آقا ميرزا ابوالقاسم ميرزايى و آقاى اسماعيل آقا سراجيان ، كوششى بسزاى در جمع آورى آن مطالب مبذول داشتند و اين مجموعه ، خلاصه زحمات ايشان است ....
ما مطالب مهم اين كتاب را برگزيدم و پس از تصحيح و تخريج مصادر آيات و روايات و اشعار و اعراب گذارى آنها، به اين شكل مطلوب ترتيب داديم و اگر كلمه يا عبارتى بر آن افزوديم و يا ترجمه نموديم ، آنها را داخل كروشه قرار داديم .
در پايان بر خود لازم مى دانم مراتب سپاس و قدردانى خويش را از خانواده محترم ايشان ابراز نمايم كه در تحقق اين امر حسن همكارى و لطف و عنايت را مبذول داشتند بخصوص آقا زاده محترم ايشان جناب آقاى دكتر كاظم آملى ، صيبه محترمه آيت الله آملى و حاج آقا سيد محمد على آل احمد طالقانى - نوه محترم آيت الله آملى - و از تمام شاگردان آن مرحوم كه اطلاعات لازم را در اختيارمان گذاشتند كمال تشكر و امتنان را دارم هر چند نتوانستيم خدمت همه شاگردان آيت الله آملى برسيم و يا اين كه خدمتشان رسيديم ولى آمادگى مصاحبه را نداشتند.
همچنين از برادر گرامى طلبه كوشا جناب آقاى مسعود پيرانى مراغى سپاسگذارم كه در جمع آورى مطالب و برگزارى مصاحبه ها بسيار تلاش نمودند و با ما همكارى و همراهى لازم را به عمل آوردند.
اميدوارم مراكز و موسسه هاى علمى و فرهنگى كه امكانات لازم و شايسته اى دارند، گام هايى بزرگ در معرفى اين بزرگان و وارستگان بردارند و آنان را به جوانان عزيز معرفى نمايند و جا دارد از دست اندركاران محترم برنامه ارزنده ديدار با فرزانگان كه توسط آقاى دكتر عبدالله نصرى برگزار مى شود و از شبكه چهار صدا و سيما پيش مى گردد، تشكر نمايم و توفيقات روز افزون اين دل افروزان را از خداوند منان خواستار باشم كه توانسته اند تا حدودى در معرفى فرزانگان اسلام گام بردارند. و همچنين لازم است از مسئوليت محترم برنامه سيماى فرزانگان كه سالهاى سال صبح هاى جمعه از راديو پخش مى شود كمال تشكر را داشته باشم .
حوزه علميه قم
زمستان 1380 - صادق حسن زاده
شرح حال آيت الله آملى رحمه الله عليه 
مختصرى از شرح احوال و آثار استاد محمد تقى آملى 
در سال 1345 در مجله معارف اسلامى چنين آمده : چندى قبل ، از حضرت آيت الله آقاى محمد تقى تقاضا شد كه شرح حالى از خود مرقوم دارند و ايشان نيز با بزرگوارى ترجمه احوالى به قلم خويش مرقوم فرمودند كه اينك در مجله معارف اسلامى به چاپ مى رسد.
بسم الله الرحمن الرحيم
شمه اى از شرح احوال اين ضعيف محمد تقى آملى (16)
در روز چهارشنبه يازدهم ماه ذى قعده الحرام موافق با سال 1304 هجرى قمرى در تهران متولد شدم ، پدرم مرحوم رضوان آرامگاه سمى حبيب الله ، المولى محمد الآملى قدس سره متولد شده در سال 1263 و متوفى در طهران در سال 1336 هجرى قمرى ، و مدفون در ابن بابويه قريب به قبر استاد مكرمش فيلسوف عصر مرحوم آقا ميرزا ابوالحسن جلوه قدس سره . والده ماجده ام عفيفه صالحه صبيه مرحوم رضوان مكان آقاى ملا محمد هزار جريبى الاصل و الطهرانى المسكن و الشاه عبدالعضيم المدفن .
و چون به بدايت تعليم رسيدم پدر مرا به مكتب گذاشت و سعى بليغ در تربيت من نمود و جدى وافى در طريق رشادم مبذول داشت تا در اندك زمانى به خواندن فارسى و نوشتن آن آشنايى يافتم و مرا به تعلم علوم عربيه كه مهم ترين كمالات آن عصر بود گماشت .
در قبل از بلوغ ، از تحصيل مقدمات آن فارغ و به علوم ادبيه آشنا شدم ، به فقه و اصول شروع كرده و از محضر محترم مرحوم پدرم استفاده مى نمودم تا منتهى به دوره انقلابات گرديد و به دست قضا بين اين ضعيف و مرحوم پدرم جدايى افتاد و براى ادامه تحصيل به محضر اساتيد ديگر كه اعظم آنها قدوه اهل المنقول مرحوم حاج عبدالنبى نورى - نورالله مضجعه - بود مشرف گرديد، و اساتيد ديگر در معقول كه اعظم آنها مرحوم خلد مكان رضوان آشيان العارف بالله و العالم الماهر فى الحكمه المتعاليه و طريقه المشاء الميرزا حسن الكرمانشاهى - نور الله تربته - ادراك نمود و از محضرشان خوشه چينى كرد تا در سال 1340 هجرى قمرى با يك عائله سنگين مشرف به نجف اشرف شدم و مدت چهارده سال در آن بلد شريف از محضر اساتيد مكرم آن عصر - نور الله تعالى مراقدهم - آيات باهره و حجج منيره مرحوم آقاى آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و مرحوم آقاى ميرزا حسين نائينى و مرحوم آقاى آقا ضياء الدين عراقى - طيب الله انفاسهم الزكيه و جزاهم الله تعالى عن العلم و اهله خير جزاء العالمين العالمين و وفقنى الله سبحانه لا داء بعض حقوقهم الجيله - استفاده مى نمود تا در سال 1353 هجرى قمرى به تهران مراجعت كرد و از آن تاريخ الى الآن صبح روز جمعه غره جمادى الثانى 1386 با تكاثر هموم و غموم و سوء مزاج و ابتلاء به امراض مختلفه به تصنيف و تدريس و مشاغل علمى و عملى به اندازه اى كه در وسع و طاقت بود اشتغال داشت و از تصانيف شرحى بر كتاب مستطاب عروه الوثقى علامه عصر و فقيه دهره السيد محمد كاظم اليزدى قدس سره نگاشتم كه هنوز هم به آن مشغول و مجلداتى از آن مطبوع است و حاشيه بر شرح منظومه محقق مدقق حكيم الهى مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى قدس سره نوشتم كه در تو جلد مطبوع شده و حاشيه بر مكاسب شيخ المشايخ استاد الاستاد الاساتيد علامه على الاطلاق الشيخ مرتضى الانصارى قدس ‍ سره نوشته ام كه در دو جلد مطبوع است و ديگر نوشتجات متعدده در فقه و اصول و معارف و اخلاق است كه جمله اى از آن مطبوع و بقيه مخلوط است و اين ورقه در غره جمادى الثانيه 1386 هجرى قمرى نگارش يافت و از ناظرين به آن التماس دعا دارم در حال حيات و ممات و على الله التوكل و به الاعتصام . (17)
نورى در تاريكى 
آيت الله العظمى آقا شيخ تقى آملى در دفتر خاطراتش مرقوم فرموده است : شبى از شبها با چند نفر از رفقا در مسجد سهله بيتوته داشتيم ، موقع خلوتى مسجد بود و شايد از زوار غير از ما چند نفر كسى در مسجد نبود؛ پس از صرف شام براى استراحت فى الجمله در مقام شامخ حضرت ولى الله الاعظم رفتيم و رفقا خوابيدند و اين ضعيف دراز كشيده خوابم نمى برد و چراغ مقام پايين كشيده ، ناگهان ديدم نورى از طرف شرقى مسجد متوجه مقام شد. چون نظر كردم عمودى از نور ديدم از نزديكى مقام وسط كشيده شده تا به درب مقام ! چون بلا به شبيه نورى از نور افكن در هوا كشيده مى شود. و در وسط آن نور هيكلى را ديدم كه مى خرامد و به جانب مقام توجه دارد لكن تمام اعضاء و جوارح من گوييا از حس رفت و اعصابم كشيده مى شد و گوييا كه مرا در زير چرخ الماس ‍ گذاشته بودند نمى دانم در چه قدر از وقت بر اين حالت بودم تا آنكه از من زائل شد. ديگر به لقاى آن بزرگوار در مقام نرسيدم .
مكالمه با امام زمان عليه السلام 
همچنين نگاشته است : شبى از شبها در مسجد كوفه بيتوته داشتيم و در سحر بعد از اداى نماز شب به سجده رفته ، مشغول به ذكر يونسيه (18) بودم و در آن اوقات آن ذكر مقدس را در سحر در حالت سجده چهار صد مرتبه يا بيشتر به دستور استاد مى گفتم . در آن هنگام كه در مسجد مشغول بودم حالتى برايم روى داد كه نه خواب بودم و نه بيدار به طورى كه چون سر از سجده برداشتم براى نماز صبح تجديد وضو نكردم ، ديدم حضرت ولى عصر - ارواحنا فداه و رزقنا لقاه - را و مكالماتى بين اين ذره بى مقدار و آن ولى كردگار شد كه الان به تفاصيل آن آگاه نيستم . از آن جمله پرسيدم كه اين اصول عمليه كه فقها در هنگام نقد و نيل اجتهادى به آن عمل مى كنند مرضى هست ؟ فرمودند: بلى ، اصول عذريه و عمل به آن مطلوب است . عرض كردم :: در باب عمل به اخبار دستور چيست ؟ فرمودند: همان است كه فقها به آن اخذ و عمل به همين اخبار در كتب معموله ، مجزى است . عرض كردم : در مورد مناجات خمسه عشر چه دستور مى فرماييد با وجودى كه به سندى منثور از معصوم نيست ، آيا خواندن رواست ؟ فرمود: به همين نهجى كه علما معمول مى دارند عمل كردن رواست و عامل ، ماجور است . و اين ضعيف را چنان معلوم شد كه مى خواستند بفرمايند در عصر غيبت همين رويه كه فقها در استنباط احكام دارند و به آن عمل مى كنند مرضى است و اتعاب نفس براى ادراك واقع ، ضرور نيست . و باز مساله ديگر عرضه داشته بودم كه الان هيچ يك از آنها در خاطرم نيست . و الله الهادى الى سواء السبيل .
توسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر عليه السلام 
در سال 1332 هجرى قمرى حصبه شيوع شد و تمام افراد خانواده ما مبتلا به حصبه شدند و پرستارى نداشتيم و همشيره ام كه عيال آقا شيخ على طالقانى بود و در آن زمان تازه شوهرش فوت نموده بود، با يك دختر شير خواره اش به منزل ما آمد و مشغول پرستارى ما شد. يك پسر شيرخواره از بنده تلف شد، بقيه مريض ها عافيت يافتند. در آخر كار، همشيره با طفل صغيرش - هر دو - مبتلا شدند و آن طفلك فوت كرد و حال همشيره بسيار سخت شد به طورى كه مرض ايشان از همه ماها شديدتر شد و من از فوت ايشان بسيار وحشتناك بودم به اين جهت كه او اولاد خود را فداى من نموده و براى پرستارى از من و مرضاى من مبتلا به اين مرض شده بود. چند طبيب بر بالين ايشان آورديم و همه از معالجه ، مايوس بودند و مى گفتند: كار ايشان با خداست ، اگر خواهد شفا بخشد. و من كه تازه از حصبه درآمده و ضعيف بودم چون اين را شنيدم بى حال بر زمين افتادم و در آن حالى متوسل به حضرت باب الحوائج موسى بن جعفر عليه السلام شدم و آن حضرت را شفيع درگاه حضرت حق قرار دادم و با حال اضطرار شفاى همشيره ام را طلبيدم ، در اين حال پسر زنى كه براى پرستارى نزد ما بود و به او خاله جان مى گفتيم بر بالين آن نشسته بود و لوازم تجهيز و تكفين را حاضر نموده بودند، يك مرتبه مريض به هوش آمد و گفت : خاله جان ! من خوب شدم ، حضرت موسى بن جعفر عليه السلام آمدند و پيراهن مرا از بر من برون كردند و در سر آبى كه از وسط خانه مى گذشت افكندند و من ديگر هيچ دردى ندارم ! و ظهر همان روز همشيره اظهار گرسنگى كرد و ما چند دانه نان شيرينى وليعهدى به او خورانيديم و الحمدلله رب العالمين
شفاى چشم دخترم به عنايت حضرت ابوالفضل عليه السلام 
آيت الله آملى در خاطراتش چنين نگاشته است : قضيه شفا يافتن چشم دخترم به كرامت ابوالفضل عليه السلام و شرح آن قضيه اين بود كه پدر و مادرم براى شدت علاقه اى كه با من ضعيف داشتند، به واسطه اينكه در آن وقت پسرى غير از من نداشتند، مرا در ابتداى تكليف تزويج نمودند و خداوند به من دخترى عنايت فرمود و نام او را سكينه نهادم ، بعدها ملقب شد به عصمت الشريفه و من را آن وقت هيجده ساله بودم و آن دختر در دو سالگى مبتلا به درد چشم شد و در چشمش يك قطعه لك پيدا شد و معالجه اش ‍ صعوبت پيدا كرد، به مطب مرحوم ميرزا على خان ناصر الحكماء برديمش و طول كشيده بود چشم او، تا آنكه مصادف شد با ايام عاشورا و در منزل ما شبها مجلس روضه بود. يكى از آن شبها خوابى ديده شد كه اينك خواب بيننده را يادم نيست كه خودم بودم يا والده صبيه يا شخص ثالثى ؛ در هر صورت ، در خواب ديده شده بود كه حضرت ابوالفضل عليه السلام به آن مجلس تشريف آورده از اثر مقدم شريفشان ، خداى متعال چشم آن دختر را شفا بخشيد و طولى نكشيد كه چشمان آن بچه خوب شد و تا آخر عمر درد چشم نديد و آن دختر در سن چهل سالگى در سنه 1361 هجرى قمرى - بعد از فوت شوهرش - در نجف اشرف فوت نمود و چهار دختر و پسر از خود باقى گذاشت و مرا به داغ خود غمگين كرد رحمه الله عليها
مكاشفه در حرم حضرت على عليه السلام 
همچنين مرقوم فرموده است : مكاشفه اى است كه در حرم مطهر حضرت مولى الموالى اميرالمومنين عليه السلام ، ارواحنا فداء تراب روضه الشريفه اتفاق افتاد و آن چنان است كه در اوائل تشرفم به نجف اشراف ، روزى در شاه بالاسر مطهر، مشغول نماز زيارت بودم و در نمازهاى مستحبى به السلام عليكم و رحمه الله و بركاته اكتفاء مى كردم . چون سلام نماز را گفتم ، در سمت دست راست خود سيدى جليل را ديدم كه عرب بود، به زبان فارسى شكسته به اين ضعيف فرمود: چرا در سلام نماز به همين صيغه اخيره اكتفا كردى و آن دو سلام را نگفتى ؟! عرض كردم : نماز مستحبى بود و در نماز مستحبى مرا عادت چنين است كه به همين سلام آخرين اكتفاء مى كنم . فرمود: آن قدر از فيوضات از دستت رفت كه احصاى آن نتوان كرد! چون چنين گفت ، اين ضعيف متوجه ضريح مقدس شدم و از طرف قبله ، ديگر حرم و گنبد و بناى صحن نديدم و تا چشم كار مى كرد جوى لايتناهى و عالمى مملو از نور ديدم كه همه آنها ثواب سلام هايى بود كه از اين ضعيف فوت شد!
با نهايت تاثر رو به جانب آن سيد جليل كردم و عرض كردم : اطاعت مى كنم . از آن به بعد در هيچ نمازى ترك آن سلام نمى كنم و تاكنون هم شايد نكرده باشم . ديگر متوجه هويت آن سيد جليل نشدم و از آن به بعد ديگر ايشان را در حرم مطهر نديدم . والله العالم بانه من هو!
ديدار با امام زمان عليه السلام 
علامه طباطبايى رحمه الله عليه فرمودند: مرحوم قاضى مى فرمود: بعضى از افراد زمان ما مسلما ادراك محضر مبارك آن حضرت را كرده اند و به خدمتش شرفياب شده اند. يكى از آنها در مسجد سهله در مقام آن حضرت كه به مقام صاحب الزمان معروف است ، مشغول دعا و ذكر بود كه ناگهان مى بيند آن حضرت در ميانه نورى بسيار قوى ، كه به او نزديك مى شدند؛ و چنان ابهت و عظمت آن نور او را مى گيرد كه نزديك بود قبض روح شود؛ و نفس هاى او قطع و به شمارش افتاده بود و تقريبا يكى دو نفس به آخر مانده بود كه جان دهد، آن حضرت را به اسماء جلاليه خدا قسم مى دهد كه ديگر به او نزديك نگردند. بعد از دو هفته كه اين شخص در مسجد كوفه مشغول ذكر بود حضرت بر او ظاهر شدند و مراد خود را مى يابد و به شرف ملاقات مى رسد. مرحوم قاضى مى فرمود: اين شخص آقا شيخ محمد تقى آملى بوده است !(19)
يا مهدى ادركنى 
آيت الله جوادى آملى درباره استادش مى فرمايد: آيت الله آقا شيخ محمد تقى آملى از قبيله جوان بود و جوان اسم جدشان بوده كه در زمان صفويه مى زيست .
آيت الله در سن 36 سالگى از آيت الله العظمى شيخ عبدالنبى نورى ، درجه اجتهاد گرفت . استاد شرح مفصلى بر عروه الوثقى نگاشته است كه به نام مصباح الهدى فى شرح العروه الوثقى چاپ شده . زمانى كه ايشان كاغذهاى شرح عروه را به ما مى داد تا پاك نويس و تنظيم كنيم ، ديديم بالاى همه صفحات بلااستثناء نوشته است : يا مهدى ادركنى ! (20)
مكاشفه در قبرستان شيخان 
آيت الله سيد رضى شيرازى درباره آيت الله العظمى محمد تقى آملى مى فرمايند: مرحوم آيت الله شيخ محمد تقى آملى ، خيلى مرد متواضعى بود. با اين كه در رديف مراجع وقت بود، ولى حاضر نشد مساله بنويسد. من مطمئن ام ايشان و آقاى ميرزا احمد آشتيانى ، در حدى بودند كه اگر رساله مى دادند، عده زيادى ، از آن دو تقليد مى كردند، ولى از روى تواضع اين كار را نكردند.
در اواخر عمر، جريانى را براى ما نقل كردند كه حكايتگر بعد معنوى ايشان است . فرمودند: در حدود چهل سال سن داشتم كه رفتم قم . روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت معصومه عليه السلام روضه مى خواندند، خيلى متاثر شدم و زياد گريه كردم . بعد از آن ، آمدم قبرستان شيخان و زيارت اهل قبور و السلام على اهل لا اله الا الله ... را خواندم . در اين هنگام ديدم تمام ارواح ، روى قبرهاشان نشسته اند و همگى گفتند: عليكم السلام ! شنيدم زمزمه اى داشتند مثل اين كه درباره امام حسين عليه السلام و عاشورا بود. (21)
شان انبياء و ائمه اطهار عليه السلام را بشناسيم 
استاد حسن زاده آملى مى فرمايد: از جناب استاد آيت الله شيخ محمد تقى آملى - رضوان الله عليه - پرسيده ام كه حضرت سليمان نبى عليه السلام چرا خودش عرش بلقيس را از سباى يمن به شام نياورد و از ديگران خواست ، تا عفريتى از جن و آصف بن برخيا - وزير حضرت سليمان عليه السلام - قال يا ايها الملا ايكم ياتينى بعرشها قبل ان ياتونى مسلمين * قال عفريت من الجن انا اتيك به قبل ان تقوم من مقامك و انى عليه لقوى امين * قال الذى عنده علم من الكتاب انا اتيك به قبل ان يدتد اليك طرفك ... (22)
حضرت سليمان عليه السلام گفت : اى سران كشور! كدام يك از شما تخت او را - پيش از آن كه مطيعانه نزد من آيند - براى من مى آورد؟ عفريتى از جن گفت : من آن را پيش از آن كه از خود برخيزى براى تو مى آورم و بر اين كار سخت توانا و مورد اعتمادم . كسى كه نزد او دانشى از كتاب الهى بود، گفت : من آن را پيش از آن كه چشم خود را بر هم زنى برايت مى آورم ...
آيت الله محمد تقى آملى در جوابم فرمود: اين گونه امور دون شان حضرت سليمان عليه السلام بود، آن جناب كارهاى بزرگ تر از مثل آن را كه از عهده ديگران خارج است بايد انجام دهد؛ چنان كه ما حاجت هاى بسيارى از امام هشتم ، على بن موسى الرضا عليه السلام خواسته ايم برآورده نشده است و از حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام خواسته ايم عليه السلام خواسته ايم ، برآورده شده است ! از كجا فهميده ايد؟!
(23)
از مرحوم آيه الحق آيت الله العظمى حاج ميرزا على آقا قاضى - رضوان الله عليه - افراد بسيارى از تلامذه ايشان نقل كردند كه ايشان بسيار در وادى السلام نجف براى زيارت اهل قبور مى رفت و زيارتش دو و سه و چهار ساعت به طول مى انجاميد و بر مى گشتند و با خود مى گفتند: استاد چه عوالمى دارد كه اين طور به حال سكوت مى ماند و خسته نمى شود!
عالمى بود در طهران ، بسيار بزرگوار و متقى و حقا مرد خوبى بود؛ مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى - رحمه الله عليه - ايشان از شاگردان سلسله اول مرحوم قاضى در قسمت اخلاق و عرفان بوده اند.
از قول ايشان نقل شد كه : من مدت ها مى ديدم كه مرحوم قاضى ، دو سه ساعت در وادى السلام مى نشينند. با خود گفتم : انسان بايد زيارت كند و برگردد و به قرائت فاتحه اى روح مردگان را شاد كند؛ كارهاى لازم تر هم هست كه بايد به آنها پرداخت .اين اشكال در دل من بود اما به احدى ابراز نكردم ، حتى به صميمى ترين رفيق خود از شاگردان استاد.
مدت ها گذشت و من هر روز براى استفاده از محضر استاد به خدمتش مى رفتم ، تا آن كه از نجف اشرف عازم مراجعت به ايران شدم و ليكن در مصلحت بودن اين سفر ترديد داشتم ، اين نيت هم در ذهن من بود و كسى از آن مطلع نبود. شبى بود مى خواستم بخوابم ، در آن اطاقى كه بودم در طاقچه پايين پاى من كتاب بود، كتاب هاى علمى و دينى ؛ در وقت خواب طبعا پاى من به سوى كتاب ها كشيده مى شد. با خود گفتم برخيزم و جاى خواب خود را تغيير دهم ، يا نه لازم نيست ؟ چون كتاب ها درست مقابل پاى من نيست و بالاتر قرار گرفته ، اين هتك احترام به كتاب نيست . در اين ترديد و گفتگوى با خود بالاخره بنابر آن گذاشتم كه هتك نيست و خوابيدم .
صبح كه به محضر استاد مرحوم قاضى رفتم و سلام كردم ، فرمود: عليكم السلام ، صلاح نيست شما به ايران برويد، و پا دراز كردن به سوى كتاب ها هم هتك احترام است !
بى اختيار هول زده گفتم : آقا! شما از كجا فهميده ايد؟ از كجا فهميده ايد؟! علامه ميرزا على آقا قاضى فرمود: از وادى السلام فهميده ام !
(24)
رمز موفقيت 
استاد حسن زاده از قول استادشان مرحوم آقاى شيخ محمد تقى آملى رحمه الله عليه نقل كردند كه ايشان مى فرمود: آقا! درس ‍ خواندن و به جايى رسيدن بايستى با جان كندن همراه باشد، با تنبلى نمى توان به جايى رسيد. بدانيد هر فصلى نمى شود درس خواند، قدر جوانى تان را بدانيد، همين الان وقت درس خود شماست . هر چقدر الان بيشتر زحمت بكشيد در آينده كارتان سبك تر است ؛
هر كه سخن با سخنى ضم كند
قطره اى از خون جگر كم كند (25)
ليله القدر؟ 
آيت الله حسن زاده آملى مى فرمايد: در حدود بيست و پنج سال قبل ، در فرخنده روزى به محضر مبارك علم و طور تحقيق ، حبر فاخر و بحر زاخر آيت حق استاد بزرگوار جناب حاج شيخ محمد تقى آملى - كساه الله جلابيت رضوانه - تشرف حاصل كرده بودم . در آن اوان در ليله القدر سخن به ميان آوردم و نظر شريفش را در بيان آن استفسار نمودم . از جمله اشاراتى كه برايم بشارت بوده است اين كه فرمودند: به بيان امام صادق عليه السلام كه جده اش صديقه طاهره عليه السلام را ليله القدر خوانده است و ليله القدر را به آن جناب تفسير فرموده است دقت و تدبر نماييد.
پس از آن براى تحصيل حديث ، فحص بسيار كردم تا به ادراك آن در تفسير شريف فرات كوفى - رضوان الله تعالى - كه حامل اسرار ولايت است توفيق يافتم ... (26)
... گاه استاد به گونه اى كه كليد به دست شاگرد مى دهد و اگر شاگرد هم ، فرد قابلى باشد، همين كه استاد كافى است كه او را از بسيارى كتاب ها و استادان ديگر، بى نياز سازد. مثلا اين رساله انسان و قرآن ما، عصاره دو كلمه آقاى قزوينى و آقاى آملى است . ليله القدر، فاطمه زهرا عليه السلام است .
نمونه علم و عمل 
علامه طهرانى رحمه الله عليه مى فرمايد: مرحوم آقا شيخ محمد تقى آملى از علماى برجسته طهران و از طراز اول بودند؛ چه از نقطه نظر فقاهت و چه از نقطه نظر اخلاق و معارف . تدريس فقه و فلسفه مى نمودند، منظومه سبزوارى و اسفار را تدريس مى كردند؛ و صاحب حاشيه مصباح الهدى فى شرح العروه الوثقى و حاشيه و شرح منظومه سبزوارى هستند و با پدر حقير، سوابق علمى و آشنايى از زمان طلبگى را داشته اند. حقير محضر ايشان را مكررا ادراك كرده ام ؛ بسيار خليق و مودب و سليم النفس و دور از هوى بود؛ و تا آخر عمر متصدى فتوى نشد و رساله به طبع نرسانيد. آن مرحوم در ايام جوانى و تحصيل در نجف اشرف از محضر درس استاد قاضى رحمه الله عليه در امور عرفانى استفاده مى نموده و داراى كمالاتى بوده است . (27)
نشانى داده اندت از خرابات 
آيت الله حسن زاده مى فرمايد: ... چهارشنبه 27 ذى حجه ، 1374 هق از قم به تهران رفتم و به محضر مبارك جناب استاد آيت الله حاج شيخ محمد تقى آملى - رضوان الله تعالى عليه - مشرف شدم و خوابى كه ايشان را ديده ام كه در عالم رويا به من ، فرمود: التوحيد ان تنسى غيرالله به ايشان عرض كردم ، اين جمله توحيديه را كه از من شنيد اين بيت گلشن راز عارف شبسترى را در بيان آن برايم قرائت فرمود:
نشانى داده اندت از خرابات
كه التوحيد اسقاط الاضافات
اما مرحوم آملى ، مصرع اول را چنين قرائت فرمود:
خبر در داده اندت از خرابات . (28)
چگونه كلاس اخلاق تشكيل شد؟ 
مرحوم قاضى هميشه در ايام زيارتى ، از نجف اشرف به كربلا مشرف مى شد، هيچگاه كسى نديد كه او سوار ماشين شود و از اين سو احدى مطلع نشد جز يك نفر كسبه بازار ساعت بازار بزرگ كه به مشهد مقدس مشرف شده بود و مرحوم قاضى را در مشهد ديدم . مرحوم قاضى خيلى عصبانى شدند و گفتند: همه مى دانند كه من در نجف بوده ام و مسافرتى نكرده ام . علامه طهرانى در پاورقى كتاب مهر تابان مى فرمايد: اين داستان را سابقا براى بنده ، دوست معظم حقير، جناب حجه الاسلام آقاى حاج سيد محمد رضا خلخالى دامت بركاته كه فعلا از علماى نجف اشرف هستند، نقل كرده اند...
نقل آقاى خلخالى اين تتمه را داشت كه : چون آن مرد كاسب از مشهد مقدس به نجف اشرف مراجعت كرد به رفقاى خود گفت : گذرنامه من دچار اشكال بود و در شهربانى دست مى شد و من براى مراجعت ، به آقاى متوسل شدم و گذرنامه را به ايشان دادم و ايشان گفتند: فردا برو شهربانى و گذرنامه ات را بگير!
من فرداى آن روز به شهربانى مراجعه كردم ، شهربانى گذرنامه مرا اصلاح كرده و حاضر نموده بود، گرفتم و به نجف برگشتم .
دوستان آن مرد گفتند: آقاى قاضى آمد و داستان خود را مفصلا براى آقاى قاضى گفت و مرحوم قاضى انكار كرده و گفت : همه مردم نجف مى دانند كه من مسافرت نكرده ام .
آن نزد فضلاى آن عصر نجف اشرف چون آقاى حاج شيخ محمد تقى آملى آمد و داستان را گفت . آنها به نزد مرحوم قاضى آمده و قضيه را بازگو كردند و مرحوم قاضى انكار كرد و آنها با اصرار و ابرام بسيار، مرحوم قاضى را وادار كردند كه براى آنها يك جلسه اخلاقى ترتيب داده و درس اخلاق براى آنها بازگو بگويد. در آن زمان ، مرحوم قاضى بسيار گمنام بود و از حالات او احدى خبر نداشت ؛ و بالاخره قول داد براى آنها يك جلسه درس اخلاق معين كند و جلسه ترتيب داده شد و در رديف اول ، همين افراد به اضافه آقاى حاج سيد حسن مسقطى و غير هم ، در آن شركت داشتند. (29)
آيت الله حسن زاده آملى هم فرمودند: يكى از شاگردان آن مرحوم نقل كرد: من محمد تقى آملى شب در خانه به متكا تكيه داده بودم و قرآن مى خواندم ، فردا كه به درس حضرت استادم آيت الله قاضى ، حاضر شدم بدون سوال از من ، فرمودند: اين چه نوع قرآن خواندن است ؟! مدتى از اين ماجرا گذشت ، شبى ديگر كه مى خواستم در خانه پايم را دراز كنم ، كتاب ها را بالاى طاقچه گذاشتم تا رعايت ادب بشود، صبح كه به درس آمدم حضرت استاد فرمودند: حالا كتاب ها را بالا گذاشتى ، بى ادبى نيست ! (30)
اقتداى امام خمينى به آيت الله العظمى آملى 
آيت الله آقا شيخ يحيى عابدى فرمودند: طلبه قم بودند و مى خواستم به مشهد مقدس مشرف شوم آمدم تهران بليت تهيه كنم . آن موقع مركز بليت فروشى در ميدان توپخانه و اطراف آنجا بود. چون وقت مغرب بود رفتم در مسجد مجد نماز بخوانم ديدم امام خمينى قدس سره كه آن زمان معروف به حاج آقا روح الله بودند در صف چهارم نماز جماعت ايستاده و به آيت الله آملى اقتداء كرده است . امام خمينى به ايشان اظهار ارادت مى نمود.
تدريس آيت الله آملى 
آيت الله آقا سيد رضى شيرازى فرمودند: آقاى آملى فقه و اصول تدريس مى كرد و درس اخلاق هم در مسجد مجد تدريس ‍ مى نمودند كه عده اى از مامورين شركت مى كردند. البته آيت الله آملى درس اخلاق را به روش علمى تدريس مى كردند. ولى تعهدها از گفتن درس فلسفه و معقول منصرف شدند. حالا چه پيشامدى رخ داده بود نمى دانم . خود من در سال 1342 يعنى 38 سال پيش از خدمت ايشان درخواست درس معقول كردم ايشان خيلى مودبانه عذر آوردند. عرض كردم : پس درس اصول بدهيد. فرمودند: دلم مى خواهد فقه بگويم و قول مى دهم مسائل اصول را كاملا در آنجا متعرض بشوم . شرح عروه و درس خارج را از كتاب مياه شروع كردند. آيت الله آملى همين مصباح الهدى فى شرح عروه الوثقى را به شكل جزوه مى نوشت و در درس خارج آنرا مى خواند و بحث مى كرد. كتاب صلاه را نگفت و فرمود كه چون من صلاه ميرزا نائينى را در سه جلد نوشته ام ديگر لازم نيست تدريس كنم . اينجانب حدود هشت سال در درس ايشان حاضر شدم .
عالم اعلم 
دكتر سجادى فرمودند: ما مى خواستيم كفايه الاصول بخوانيم دنبال استاد خوب مى گشتيم . لذا رفتيم خدمت آيت الله آقا شيخ محمد تقى آملى و از بيانات شيواى ايشان بهره برديم و همان جلسه اول شيفته ايشان شديم . درس ايشان از همه دروس مفيدتر بود و از شهرت بسزايى هم برخوردار بود. حتى بعضى ها درس ايشان را به درس هاى حوزه ديگر مثل حوزه قم نيز ترجيح مى دادند. بارها از علماى محترم تهران شنيده بودم كه آيت الله آملى از همه علما، لااقل علماى تهران برتر بودند و خطيب نامى مرحوم راشد مى فرمود: آقا شيخ محمد تقى آملى اعلم من فى الارض هستند !
جديت در تحصيل 
جناب دكتر كاظم آملى فرزند ايشان فرمودند: پدرم به تعليم و تعلم علاقه مفرطى داشتند و تمام عمرشان به همين ترتيب سپرى شد. در همان دوران جوانى پدرشان رحلت كردند و ايشان با اينكه چند فرزند داشتند برادران و خواهرانش تحت تكفل ايشان قرار گرفتند و با اين شرايط و مشكلات با جديت به تحصيل پرداختند و براى رسيدن خدمت اساتيد پياده راه هاى طولانى و نامناسبى را طى مى كردند تا استفاده علمى نمايند؛ حتى نوشته اند كه در تاريكى شب در زمستان سرد و برفى خودشان را به استاد مى رساندند و به تعلم و تلمذ مى پرداختند.
حتى ايشان به علوم جديد هم توجه داشتند و در اين خصوص مطالعاتى داشتند. مطالبى كه در هيئت و نجوم منتشر مى شد مطالعه مى نمودند.
شاگردان از خدمت ايشان استفاده مى كردند. يادم مى آيد يكى از افراد كه به طور اختصاصى از محضر پدرم درس مى گرفت مرحوم آيت الله سيد محمد طالقانى بود.
برخورد يكسان با ثروتمند و تهيدست 
جناب آقاى دكتر آملى فرمودند: پدرم در خدمت به مردم و اسلام و عبادت خدا كوشا بودند و من هيچ شكى در كارشان نداشتم . تلقى ايشان از مردم بر اساس قرآن بود. ان اكرمكم عندالله اتقاكم سوره حجرات ، آيه 13 و در جاى ديگر خداوند متعال مى فرمايد و الذى خلق الموت و الحياه ليبلوكم ايكم احسن عملا سوره ملك آيه 2 او همان كسى است كه مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد....
پدرم اين ديد را نسبت به مردم داشتند و به غنى و فقير فرقى نمى گذاشتند و با هر دو گروه سروكار داشتند ولى با اين همه كاملا اين ديد را پاس مى داشتند و من شاهد بودم كه هيچ فرقى بين آنها قائل نبودند.
من يك دوست خيلى صميمى داشتم و ايشان مورد علاقه پدرم بودند با اينكه ايشان كارگر بودند و يك گارى داشتند و با آن كار مى كردند ولى چون اهل تقوى بودند و شخصى پارسا و خوش عملى بودند لذا ايشان هر وقت خدمت پدرم مى رسيدند پدرم احترام خاصى به آن دوستم مى گذاشتند.
اخلاق شايسته 
آيت الله حاج آقا سيد محمد على آل احمد طالقانى نوه آيت الله آقا شيخ محمد تقى آملى فرمودند: اينجانب خيلى به آيت الله آملى نزديك بودم . با اينكه در قم مشغول تحصيل بودم ولى مرتب به خدمتشان شرفياب مى شدم و علاقه وافرى به ايشان داشتم . ايشان نيز همه نوه هايشان را دوست مى داشتند و مورد تفقد و مهربانى قرار مى دادند و هيچ سراغ ندارم كه ايشان كوچكترين برخوردى با كسى داشته باشد. بسيار بزرگوار بودند كه ايشان كوچكترين برخوردى با كسى داشته باشد. بسيار بزرگوار بودند و من با خود فكر مى كردم كه ايشان رحلت كنند من چه خواهم كرد و چگونه اين مصيبت بزرگ را تحمل خواهم نمود. آيت الله آملى اخلاق بسيار بى نظيرى داشت و همه خويشاوندان دور و نزديك دوستش داشتند. در كارهايشان بيسار منظم بودند حتى در جزئى ترين مساله نظم را رعايت مى كردند. خواب و خوراك ، درس و بحث و دعا و عبادت همه روى نظم و حساب بود. بعضى شبها كه در اتاقش مى خوابيدم مى ديدم بسيار آرام از رختخواب بلند مى شود و به مناجات و عبادت مى پردازند. ديدار با ايشان غم و قصه را از دلها مى زدود و هر وقت برايم ناراحتى پيش مى آمد خدمتش مى رسيدم و سر كيف مى آمدم . مثل اينكه غم و قصه جرات وارد شدن به اتاق ايشان را نداشت همان دم در مى ايستاد و من بدون غم و غصه وارد ايشان مى شدم .
دعوت به دانشگاه تهران