اسلام و سيماى تمدّن غرب

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۵ -


تزلزل نظام خانوادگى

زندگى خانوادگى كه بخش كوچكى از زندگى اجتماعى است، و ريشه و اساس جامعه هاى بزرگ را تشكيل مى دهد، بيش از هر چيز به مهر و عواطف نيازمند است. فصول گوناگون زندگى انسان ازمحيط خانه شروع و در همين جابه پايان مى رسد. وقتى محيط خانه به كانون خوشبختى و آسايشگاه دلپذير و آرام، تبديل مى شود كه زندگى آنها بر محور پيوند قلبى اعتماد و اطمينان متقابل چرخيده، صميميّت پيرامون معاشرتهاى آنان سايه افكند. خلاصه هرقدر پيوندهاى روحى و اخلاقى ميان اعضاى خانواده محكمتر باشد به همان نسبت سعادت و خوشبختى در آن محيط بيشتر خواهد بود، چه انسان در صحنه پرغوغاى حيات، فوق العاده به آسودگى خيال و آرامش فكر احتياج دارد.

قبل از انقلاب صنعتى كه ملل غرب، مراحل ساده زندگى را طى مى كردند، محيط خانواده آنها لطف و صفاى ويژه اى داشت، مردان براى تأمين معيشت به كارهاى خارج مى پرداختند، زنان تربيت و پرورش كودكان خويش را بر هر چيز ترجيح مى دادند و فعاليّتهاى آنان از محيط خانواده تجاوز نمى كرد.

توسعه صنايع كه قهراً احتياج به افراد زيادى داشت، نخستين ثمرش اين بود كه زن و مرد، كوچك و بزرگ را به مراكز صنعتى ادارات دولتى، تجارتخانه ها و ساير مؤسسات عمومى كشانيد و به طور كلى وضع شهرى را واژگون كرد و موجبات تلاش و فعاليّتهاى بيشترى را به خاطر بهتر زيستن و سرو صورت دادن به ظواهر زندگى فراهم نمود.

به دنبال اين تغيير وضع، تفرقه و جدايى ميان اعضاى خانواده پديد آمد، پيوند زناشويى سست شد، مهر و عواطف خويشاوندى به طور فاحشى كاهش يافت، و زن را در علاقه مندى به محيط خانواده و عشق به فرزند، دچار شك و ترديد ساخت; بانوانى كه محفل دل خود را تا آن زمان به بزرگ كردن چند فرزند روشن ساخته بودند، علاقه خود را از دست دادند و ديگر توقع تربيت اولاد و خانه دارى از آنان بيجا و غير قابل عمل بود.

چون زنان بيشتر نيروهاى خود را صرف كار مى كنند، ديگر قادر نيستند تلاش ها و كوششهاى خويش را تنها صرف خانه كنند و به همين سبب، زن، دو شغل دارد; يكى به عنوان كارمند و كارگر در مراكز صنعتى و اداره و يكى به عنوان زن و مادر در خانه، لذا زنان وقت لازم، فرصت كافى و فراغت خاطر براى نظم داخلى خانه و سامان دادن به وضع آن را ندارند، بانويى كه نيروهايش پراكنده شود و ناچار به حضور سر ساعت در كارخانه و اداره باشد، درمحيط منزل حاصلى جز سهل انگارى، ملالت و خستگى نمى تواند داشته باشد.

از طرف ديگر، آزادى عمل مطلق و بى حد و حصر، بلاى خانمانسوزى بود كه سايه شوم و سنگين خود را بر سر اجتماع افكند، اصل اساسى عفت و پاكدامنى را از ميان بسيارى از خانواده ها ريشه كن ساخت و جز بدبختى و از هم پاشيدگى نتيجه اى به بار نياورد. و نيز بسيارى از اصول اخلاقى و شؤون فاميلى و اجتماعى كه بيشتر روى مبادى دين و فضيلت بود به تدريج از ميان رفت، امروز ازدياد آمار طلاق و قوس صعودى آن به صورت يكى از مشكلات بزرگ اجتماعى ملل متمدّن جلوه كرده و آنها را در يك بن بست خطرناك گرفتار ساخته است، به طورى كه نمى توانند براى تعديل و جلوگيرى از ازدياد آن چاره اى پيدا كنند.

اندك اختلاف سليقه بين زن و مرد، زمينه جدال و تنازع را فراهم مى كند و اختلافات و كشمكشهاى دامنه دار ميان آنها درگير مى شود و براى يك سلسله موضوعات باور نكردنى و مضحك، اساس خانواده ها به طرز رقت بارى از هم مى پاشد،

بديهى است وقتى ابرهاى هوا و هوس افق زندگى زناشويى را فرا گرفت، آن وحدت و يگانگى فيمابين به مرور زمان نابود مى شود و مقدس ترين مسائل، فداى مضحك ترين هوسها مى گردد.

منشأ برخى از طلاقها مسائل كوچكى است كه حل آن به سهولت امكان پذير است، اندكى گذشت و فداكارى، شكاف موجود را از بين مى برد و آتش اختلاف را فرو مى نشاند، اغماض و گذشت از ناحيه هريك از زن و مرد بروز كند، كاملاً مى تواند در استحكام پيوند زناشويى آنان مؤثر واقع شود و اصل و داد و محبّت را عميق و پايدار سازد.

يكى از آقايان ايرانى اظهار مى داشت: دراين چند سال اخير كه در آلمان اقامت نموده ام تمام همسايگانم بلااستثنا كارشان به طلاق كشيده و زن و شوهر از يكديگر جدا شده اند!

«از مدّتى به اين طرف به منظور مبارزه با طلاق، مراكز راهنمايى براى حل مسائل خانوادگى و ازدواج در منطقه آلمان شرقى، تأسيس گشته و پزشكان و حقوق دانان نيز در اين زمينه فعاليّت زيادى ابراز مى دارند، مطبوعات نيز ستونهاى مخصوصى به اين امر اختصاص داده اند، علت اصلى قوس صعودى طلاق را اشتغال روز افزون زنان به كار خارج از خانه مى دانند.

قلّت درآمد خانواده ها موجب شده كه قريب به هفتاد درصد از زنان شوهردار، براى تأمين معاش در اين منطقه به كار اشتغال ورزند، شصت درصد از اين عده، داراى اولاد هستند، طبيعى است كه كار خارج، از يك طرف و امور خانه و بچه دارى از طرف ديگر، آنچنان فشارى بر اعصاب زن وارد مى آورد كه منجر به نزاعهاى دايم بين زن و شوهر و سرانجام وقوع طلاق مى گردد».(1)

«تولستوى» دانشمند شهير روسى مى گويد:

«علت كثرت و وفور طلاق را بايد اختيارات زياد زنان در طلاق با توجه به روحيه
متلوّن و طبع زود رنج آنان دانست، گرچه از علل و عوامل ديگر چون خستگى اعصاب مرد و زن در اثر ماشينى شدن كارها و معاشرت و اختلاط زياد زن و مرد كه خود به خود از جانبى موجب تكثير روابط نامشروع و از جانبى ديگر موجب بروز كدورت در خانواده ها مى شود و نيز كاركردن زنان در خارج از خانه و امثال اينها نبايد غفلت نمود».

«چند سال پيش هنگامى كه يكى از باشگاههاى نيويورك از ازدواجها و طلاقهاى شهر نيويورك و بصیر آمارى تهيه مى كرد، مسؤولين باشگاه متوجه شدند كه از پنجاه سال پيش تاكنون، هنرمندان! اين دو شهر بزرگ كه رقم بزرگى را تشكيل مى دادند، از تمام طبقات ديگر بيشتر طلاق گرفته اند، نتايجى كه در مورد هنرمندان نيويورك و بصیر به دست آمد، مسؤولين باشگاه را بر آن داشت كه يك آمارگيرى نيز از ازدواج و طلاقهاى شصت ساله در هوليوود به عمل آورند، ولى تعداد طلاق در تاريخ آن شهر آنقدر زياد و سرسام آور بود كه اشخاص مزبور از انتشار آن خوددارى كردند».(2)

«در گزارشى كه اخيراً در مطبوعات انگلستان منتشر شد، خاطر نشان گرديد كه سال گذشته، طلاق در انگلستان ركورد طلاق را در جهان شكست، نيمى از حوادث طلاق به علت خيانت و نصف ديگر، به علل مختلف صورت گرفت».(3)

يكى از نويسندگان درباره كثرت طلاق در آمريكا مى نويسد: «اگر حد متوسط طلاق را در هر صد فقره ازدواج در آمريكا در ده سال بين 1881 ـ 1890 يك واحد فرض كنيم، در سالهاى 1940 ـ 1949 ده برابر شده است و به طور تخمين از چهار ازدواج يكى به طلاق منجر مى شود.

در ايالت كاليفرنيا در سال 1956 در مقابل 87452 فقره ازدواج، 42471 فقره طلاق; يعنى در برابر هر دو ازدواج، يك فقره طلاق رخ داده است...».(4)

مجله «واك»(5) چاپ آمريكا مى نويسد: «در كشور سوئد در ده سال اخير، ميزان طلاق ده درصد و در پنجاه سال اخير، هزار درصد افزايش يافته است».(6)

دادگاههاى فرانسه در سال 1890 به 9785 فقره طلاق حكم دادند كه هفت هزار آن به درخواست زنان بوده است و اكنون اين نسبت كه بيش از هفتاد درصد مى باشد، بدون شك فزونى يافته است ... .

مشكل جديدى كه پس از جنگ جهانى اوّل و بخصوص بعد از دوّمين جنگ بين الملل، از تعداد ازدواجها كاسته، فساد اخلاقى است كه دامنگير طبقه جوان شده است، اين امر، آنها را به لااباليگرى و زندگى آزاد سوق داده و باعث افزايش طلاق نيز گرديده است.

«ژ.دوپلسى» پس از اينكه آمار ازدواج مطلقه ها را در سالهاى مختلف مقايسه مى كند و نشان مى دهد كه تعداد ازدواج آنان بسيار افزوده شده، اضافه مى كند: «افزايش نسبى ازدواج مطلقه ها نسبت به كسانى كه براى اولين بار ازدواج مى كنند، مسلماً مربوط به كثرت طلاق پس از جنگ 18 ـ 1914 مى باشد».(7)

«سال گذشته در فرانسه سى هزار مورد طلاق پيش آمد و چون هرسال اين رقم روبه زيادى است، فدراسيون خانواده هاى فرانسوى از دولت درخواست كرده است كه قانون مخصوص 1941 را كه در سال 1945 لغو شد، در اين باره اجرا كند، مطابق مفاد اين قانون، طلاق در سه سال اول ازدواج مطلقاً و به هر عنوان ممنوع است.

همين مقررات در انگلستان با دو استثناى زير عمل مى شود: خشونت و وحشيگرى فوق العاده از طرف مرد، خيانت و فساد بى اندازه از طرف زن».(8)

«زنهاى آمريكايى اكثراً پس از دوماه، يا پس از هشت ماه يا پس از 26 ماه از شوهرانشان جدا مى شوند و هرسال 150 هزار طفل، قربانى طلاق مى گردند».

مطابق يك حساب ديگر هم اكنون در آمريكا سه ميليون كودك وجود دارد كه پدران و مادرانشان به عللى از يكديگر جدا شده اند.(9)

«لوسون» نويسنده معروف آمريكايى ضمن بيان آمارهاى وحشت زاى طلاق در آن كشور مى نويسد: «هركسى كه اندك مايه اى از بشر دوستى در او باشد، از اين وضع موحش آمار طلاق، در رنج بوده و در فكر علاج است، چيزى كه بيشتر قابل نظر و دقّت است آنكه هشتاد درصد اين طلاقها بنابه تقاضاى زنان واقع شده و مى شود و افزايش طلاق را نيز بايد از همين جا جستجو كرد و بالأخره آن را حتماً محدود ساخت».

متأسفانه در كشور ما نيز ميان طبقاتى كه پيروى بى قيد و شرط از غرب را مبناى زندگى خود قرار داده اند، طلاق افزايش سرسام آورى پيدا كرده است.

«در ده سال گذشته تنها در تهران، بيش از هزار و چند طلاق، بخاطر دعواى زن و شوهر برسر مخارج آرايش، صورت گرفته است، البته تعداد طلاقهايى كه روى جهت فوق در تهران صورت گرفته بيش از اين مقدار است، ارقام بالا از آنچه در ستون جرايد خبرى منعكس شده، جمع آورى شده است».(10)

«طبق آمار رسمى، ازدواج در تهران در سال 1339، 15335 فقره و طلاق همين سال 4839 فقره بود; يعنى تقريباً از هر سه ازدواج، يك طلاق صورت گرفته است».(11)

و به طورى كه خبر نگاران جرايد از دفاتر ازدواج و طلاق، كسب اطلاعات نموده اند 76 درصد اين طلاقها بنا به درخواست زنان مد پرست و پيرو تمدّن غرب و هنرمند! صورت گرفته است و اين افزايش طلاق، اعلام خطر بزرگى است كه نمى توان آن را ناديده گرفت و به طور قطع با نفوذ فحشا و تمدّن خانمانسوز جديد، در تمام نقاط كشور، رقم طلاق روبه افزايش خواهد گذاشت و نظام بسيارى از خانواده ها در زير تازيانه هوسهاى گوناگون و شهوات نابود كننده، متلاشى خواهد شد، مگر آنكه اجتماع به سنن متقن و استوار اسلامى، باز گردد.

حيوان دوستى!

علاقه به سگ و نگهدارى از آن، در ميان برخى از خانواده هاى غربى، جنون آميز است، يكى از دانشجويان ايرانى كه در رشته پزشكى در آلمان تحصيل مى كرد، مى گفت: روزى خطر بيمارى كرم كدوى سگ(12) را به صاحب خانه ام كه به سگ خود علاقه مخصوصى داشت و مرتباً او را مى بوسيد و در بغل مى گرفت، گوشزد كردم، اما او سخنان مرا باور نكرد، ناچار كتاب پزشكى را به نظر وى رساندم، پس از مطالعه، دچار حيرت و شگفتى شد، پرسيد اگر تماس باسگ اين قدر خطرناك است، پس چرا پزشكان و اساتيد دانشگاه ها خودشان به سگ علاقه مندند و با سگ خود دائماً تماس دارند و در منزل خويش جاى مى دهند؟

در پاسخ وى گفتم: خيلى چيزهاست كه از نظر پزشكى و بهداشتى زيان بخش اعلام شده، اما در عين حال بسيارى از آقايان پزشكان به جاى تبعيّت از عقل و علم و دانش، از هوسهاى خود پيروى نموده، رعايت احتياط و حفظ سلامت خود را نمى كنند!

نشريه ارگان «جمعيت ملّى حمايت حيوانات ايران» از يكى از مجلات آمريكايى نقل مى كند كه: مجلّه مزبور از تمام خوانندگان سگ دوست خود كه غالباً از ميان خانمها هستند، تقاضا كرد به سؤالات زير صادقانه پاسخ دهند:

1 ـ آيا سگتان را بيشتر دوست مى داريد يا همسرتان را؟!

2 ـ اگر شما و سگتان هردو گرسنه شويد و غذا اندكى بيش موجود نباشد، آن را به سگتان مى دهيد يا خودتان ميل مى كنيد؟!

3 ـ آيا سگتان در اطاق شما مى خوابد؟!

4 ـ اگر سگتان بميرد، واقعاً گريه مى كنيد؟!

5 ـ آيا براى سگ خود شخصيّت «فوق حيوانى» قايل هستيد؟!

6 ـ اگر سگتان پاى كودكتان را گاز بگيرد و كودكتان هم سنگى به او بزند و يكى در حال گريه و ديگرى در حال زوزه كشيدن باشد، كداميك را فوراً مورد تفقد قرار مى دهيد؟!

7 ـ اگر سگتان و شوهرتان هردو باهم بيمار شوند، اوّل براى كدام يك پزشك مى آوريد؟!

8 ـ آيا در اداره مرتباً به فكر سگ خود هستيد؟!

پاسخ سؤالات فوق پس از مطالعه و بررسى 75 هزار نامه، چنين بود:

1 ـ در حدود دو سوم از خوانندگان جواب داده بودند كه همسرمان را وقتى دوست مى داريم، كه سگمان را دوست داشته باشد!؟ عده اى هم آشكارا نوشته بودند كه سگشان همه چيز آنهاست!

2 ـ شصت هزار نفر گفته بودند: غذا را به سگ مى دهند; چون اگر آنها از گرسنگى بميرند، سگ وجودش بالاتر از آنهاست!

3 ـ چهل و نه هزار خواننده ـ كه بيشتر آنها زن بودند ـ نوشتند:

البته ما سگ خود را در اطاق خود مى خوابانيم هرچه باشد بهتر از كس ديگرى است !

4 ـ دو سوم خوانندگان نوشتند: اگر سگ بميرد، برايش گريه مى كنند و حتى نذر هم مى كنند!

5 ـ تقريباً تمام خوانندگان نوشتند:

براى سگ خود اهميت فوق حيوانى قائلند و او را داراى شخصيّت معنوى مى دانند!

6 ـ در مورد سؤال ششم نوشتند:

سعى مى كنيم هر دو را آرام كنيم.

7 ـ در پاسخ اين سؤال نوشتند:

اوّل دامپزشك را خبر مى كنند و بعد پزشك را!!

8 ـ تمام خوانندگان ادارى نوشتند:

سگ اهميّتى بيش از آن دارد كه انسان در اداره به يادش نباشد ما همه جا به ياد او هستيم!

راستى عجيب است كه براى سگ مقام معنوى قايل مى شوند و در مرگش ناله و زارى مى كنند، اما هزاران انسان كه به خاطر كسب آزادى و استقلال قيام مى نمايند و بى رحمانه بر سر آنها بمبهاى آتشزا مى ريزند، قلب انسانهاى متمدّن را جريحه دار نمى سازد، سگ را در اطاق خواب خود جاى مى دهند، ولى به ميليونها انسان به جرم داشتن رنگ سياه اجازه ورود به مجامع عمومى را نمى دهند، اگر سگ بيمار شود، فوراً دامپزشك را خبر مى كنند و در معالجه اش اقدام مى نمايند، ولى گروه گروه انسان از فرط گرسنگى، فقر و بيمارى جان مى دهند، ولى نهاد اين انسانها از اين حوادث، دردناك نمى گردد.

در آمريكا مغازه هاى مخصوص سگها اخيراً ده نوع ادكلن مخصوص سگها را به معرض فروش گذاشته، در اين مغازه ها حتى خمير دندان مخصوص سگهابه فروش مى رسد، افرادى كه مايل باشند مى توانند از اين مغازه ها بهترين لوازم آرايش را براى سگ خويش خريدارى نمايند.

گزارش مجلّه «تايم» در باره ارقام عجيب سگها در شهرهاى بزرگ حاكى از شدّت علاقه مردم به اين حيوان است:

«برخى از شهرهاى بزرگ جهان به معناى تحت اللفظى كلمه نيز محل زندگى سگان شده است به خصوص لندن، توكيو و مكزيكوستى; در شهرهاى بزرگ، سگ آنقدر فراوان گرديده كه باعث اختلال در زندگى و آلودگى محيط شده است.

تعداد كودكان گزيده شده توسط سگ، روبه افزايش است و پارس سگها شهرهاى بزرگ را كه شلوغ هستند شلوغ تر مى كند، توكيو 280 هزار، لوس آنجلس 300 هزار، نيويورك 500 هزار، لندن 700 هزار و مكزيكوسيتى بيش از يك ميليون سگ دارند و به طور كلى سگها دارند دنيا را به هم مى ريزند».(13)

مجله «انى مال» چاپ فرانسه مى نويسد:

«در آمريكا صاحبان سگها هرسال سيصد ميليون دلار خرج هزينه آرايش و لباس سگهاى خود مى نمايند!

در شهرهاى نيويورك، سانفرانسيسكو، شيكاگو و لوس آنجلس، سالنهاى مخصوصى وجود دارد كه فقط سگهاى مردم را آرايش مى نمايند تعداد اين سالنها در شهرهاى نام برده بى شمار است و تقريباً هميشه شلوغ است و آرايشگران بايد در مدارس مخصوص، مدّت شش ماه الى يك سال كارآموزى نمايند تا به دريافت ديپلم آرايش سگ موفق شوند، تقريباً در تمام شهرهاى بزرگ آمريكا يك الى سه و چهار قبرستان مخصوص سگ نيز وجود دارد كه بازارشان سخت گرم است و هر سال از بابت كفن و دفن سگها و مراسمى كه به خاطر آن صورت مى گيرد، درآمد كلانى دارند».

در همين آمريكا كه براى آرايش سگ چه پولهايى خرج مى شود، پنج ميليون نفر انسان بيكار وجود دارد كه رنج مى كشند و براى تأمين زندگى خود از دست زدن به هر كارى روگردان نيستند.

شكى نيست كه حمايت از حيوانات و جلوگيرى از آزار آنها يك اقدام انسانى است ولى آيا نبايد انسانهاى رنج كشيده بى پناه به اندازه حيوانات از عطوفت و مهر انسانهاى متمدّن برخوردار شوند؟

از اين همه تناقض راستى انسان دچار حيرت مى شود، در دنياى ما روزانه هزارها نفر از گرسنگى جان مى دهند ولى صدها ميليون دلار خرج آرايش سگها مى شود، از مشاهده اين تناقضات غير انسانى و خودخواهى بى جاى انسان قرن بيستم فرياد دانشمندان واقع بينى چون «دكتر كارل» بلند مى شود و به دنياى متمدّن اعلام مى كند:

«طرح تمدّن انسانى را از نو بريزيد زيرا تمدّن عصر كنونى انسان را از امتيازات برجسته انسانى، عارى ساخته است».(14)

تصوير كمبودها و بى مهريها

زن از لحاظ سازمان بدن و وظايف بيولوژى، داراى وضع خاصى است.

دستگاه آفرينش، او را با مصالح مخصوصى مجهّز كرده و موظف است كه نقش خود را به خوبى در صحنه زندگى ايفا كند، در موازات كيفيّت و قابليّت جسمانى زن، خصايص مادرى يك نوع كيفيّت عاطفى، فكرى و عصبى خاصّى در روان او پديد مى آورد كه مهمترين وظيفه اش سرپرستى دقيق و نوازش فرزند است كه از نظر روانى، كمال اهميّت را دارد، خواسته هاى مداوم طفل و پرورش غرايز لطيفش در پناه عاطفه سوزان و احساسات شديد مادر تأمين مى شود و هيچ چيز نمى تواند جاى آن را پر كند، هيچگاه احساسات و عواطف كودك در كودكستانها و شيرخوارگاهها هرچند مجهّز و طبق اصول بهداشتى باشد، ارضا نمى گردد، كودكانى كه در سايه محبّت و عواطف مادر پرورش نيافته و از نوازشهاى مخصوص مادرى محروم شده اند، به انواع عقده هاى روانى گرفتار مى شوند، اما زن در دنياى مغرب زمين در اثر اشتغال به كارهاى خارج از خانه، از مرز طبيعى وظيفه خود گام بيرون نهاده و با منحرف ساختن نيروى عظيم خويش از مجراى صحيح و طبيعى، يكى از سنن مسلم حيات و طبيعت را در هم شكسته است.

بى شك نظام كمونيزم و تمدّن مادّى غرب هيچ كدام قادر به تغيير طبايع بشرى نيستند، آنها زن را از مقام اصلى و وظيفه اوليش خلع كرده و همين امر سبب پيدايش يك سلسله مفاسد روحى، اجتماعى و اخلاقى شده است.

آشفتگيها و پريشانى هايى را كه به علّت عقده روانى در كودكان محروم از عواطف مادرى، پديد مى آيد به هيچ طريقى نمى توان جبران كرد.

روانشناسان مى گويند: «پرورشكارى كه شغل را تنها به خاطر امرار معاش اختيار كرده و ذوق وشوقى براى تربيت ندارد و به كودكان با نظر عناد مى نگرد و بى حوصله، عصبى و فاقد اعتماد به نفس است، نمى تواند هيجانها و عواطف كودكان را در مسير صحيح سوق دهد».(15)

«دكتر الكسيس كارل»(16) دانشمند شهير در مورد اشتباه و خطاى خانواده هاى اروپايى چنين مى گويد:

«خبط بزرگ اجتماع امروزى در اين است كه از سنين كوچكى، كودكستان و دبستان را جايگزين كانون خانواده و دامان مادر كرده است، اين امر را بايد معلول خيانت زنان دانست، مادرانى كه كودكان خود را به كودكستان مى سپارند، تا به شغل ادارى و هوا و هوس و تفننات ادبى و هنرى خود بپردازند و يا فقط وقت خود را صرف بازى بريج(17) و سينما به بطالت بگذرانند، سبب خاموشى اجاقهاى خانوادگى كه كودكان در آنها بسى چيزها فرا مى گيرند، مى شوند، رشد كودكانى كه در ميان خانواده خود به سر مى برند، بيشتر از اطفالى است كه در مدارس شبانه روزى بين همسالان خود زندگى مى كنند، كودك به زودى شالوده خصايص بدنى، عاطفى و روانى خود را در قالب شرايط محيط مى ريزد و بدين جهت از كودكان همسن خود، كم چيز ياد مى گيرد و وقتى به صورت واحد گمنامى در مدرسه تنزل نمايد، خوب رشد نمى كند براى پرورش صحيح، هر فرد، محتاج به تنهايى نسبى و توجه اجتماع كوچك خانوادگى است».(18)

اين يك گزارش ازنابسامانيهاى خانوادگى و رنجهاى فراوان زنان درجامعه متمدن است كه در اثر زير پا گذاشتن وظايف اصلى خود و پرداختن به كارهاى خارج، دامنگير آنان شده است.

«در آمريكا 25 درصد از زنانى كه به دادگاه هاى طلاق مراجعه مى كنند، دچار انواع و اقسام بيماريهاى روانى هستند، هرسال 150 هزار طفل، قربانى جدايى پدر و مادرانشان مى شوند.

امروزه، زن آمريكايى خسته مى شود و به خانه باز مى گردد، آزموده است كه تلاش او در جامعه شهرى، نتيجه اى جز بيمارى روانى ندارد، ليكن فى الواقع زن آمريكايى در خانه هم رنج مى برد، ميليونها نفر از آنها در خانه مرتب قرص مى خورند به سراغ روانشناس مى روند و خلاصه خسته اند و اين خستگى، زاده فعاليّت شديد در صحنه اجتماع است، اجتماع ماشينى و پر هياهو و وسيع.

دكتر «جرج مالى» روانشناس جوانان مى گويد:

بسيارى از ناهنجاريهاى روانى جوانان يادگار عهد طفوليّت است و مادران مسؤول آنند، طفل دروغ پرداز، طفلى كه جانوران بيگناه را شكنجه مى كند و هر طفلى كه قانون جامعه را مقدس نمى شمارد، از مادرش مراقبت نديده است. اينك حرفه اصلى زنان آمريكا خانه دارى شده است».(19)

ارتباط و مودّت قلبى بين پدر، مادر و فرزند، ضعيف است، فرزندان به واسطه كمبود محبّت، مسؤوليت و تكليفى نسبت به والدين در خود احساس نمى كنند. بسيار اتفاق مى افتد كه سالها اعضاى خانواده، يكديگر را ملاقات نمى نمايند، طرز رفتار والدين نسبت به كودكانى كه به سنين بالا تقريباً هجده سالگى مى رسند، نامطلوب و خشن مى شود مكرر ديده مى شود كه والدين، فرزندان خود را همين كه به سن قانونى رسيدند، از منزل اخراج مى كنند و آنها ناچارند خانه پدرى را ترك كرده و به تنهايى زندگى كنند، چنانچه والدين اجازه دهند فرزندانشان نزد آنها بمانند، بايد مخارج روزانه خود را بپردازند و حتى اگر احياناً ظرفى شكستند، بايست بلافاصله از پول خود خريدارى كرده و به جاى آن بگذارند، اين گونه رفتار مخصوصاً در روحيه دختران، اثر بسيار نامطلوبى دارد و اغلب رنج تنهايى را به ماندن در خانه پدر و مادر، ترجيح مى دهندو در اثر تنهايى و دورى از خانواده و نداشتن يك مربى دلسوز و تماس با جوانان، به انواع مفاسد، آلوده مى شوند.

مناسبات دوستانه و روابط مردم با يكديگر، سرد و از عواطف عميق و ريشه دار خالى است، محبّت قلبى كه يك رابطه عاطفى و روشنى بخش زندگى است، گويى درميان چرخهاى ماشينهاى صنعتى متلاشى شده است، اصولاً از ايثار، گذشت، همدردى، خبرى نيست و شايد عدد دوستان هركس از شماره انگشتان دست، تجاوز نكند.

دنياى متمدّن در حقيقت براى برقرارى تشكيلات نوين و منظم اجتماعى خود، منابع انسانيت را در نفوس بشر خشكانده و اين منابع را در قالبهاى خشك و بى جانى ريخته است، همكارى افراد با يكديگر به حكم قانون است، در حالى كه قلباً از يكديگر دورند، اگر كسى دچار مشكلى شود، ديگران حاضر به گره گشايى از كار وى نيستند و ممكن نيست به خاطر او متحمّل كمترين خسارت مادى گرديده و يا خود را به زحمت و رنج بيندازند، مگر آنكه وظيفه قانونى آنها مانند «پليس» اقتضاى چنين همكارى و مساعدتى داشته باشد، اما بدون اينكه اين همكارى را به صورت اجراى يك عمل خير و وظيفه وجدانى تلقّى كند.

اوقاتى كه نگارنده در بيمارستان بسترى بودم، با اينكه ملاقات كنندگان از من زياد نبودند، اما در عين حال من بيش از همه بيماران آلمانى كه در آن بخش بسترى بودند، عيادت كننده داشتم وهمين موضوع براى كاركنان بيمارستان، بسيارجالب واعجاب آميز بود، چه به ندرت مى ديدم كه يك فرد آلمانى حتى از بيمار فاميل خود عيادت نمايد!!

بد نيست دراينجا حادثه جالبى را به عنوان يك شاهد زنده براى شما نقل كنم تا به ميزان مهر و عواطف ملل متمدّن پى ببريد: چند سال قبل، يكى از اساتيد دانشگاه آلمان در حضور سرپرست جمعيّت اسلامى هامبورگ به شرف اسلام فايز گشت، پس از مدّتى

تازه مسلمان در اثر عارضه بيمارى، در يكى از بيمارستانها بسترى گرديد، سرپرست جمعيّت اسلامى پس از استحضار از حال وى، در بيمارستان از او عيادت كرد، اما بر خلاف انتظار با چهره افسرده و غمگين پروفسور مواجه گرديد و علّت افسردگى و ناراحتى را از مشاراليه جويا شد، پروفسور كه تا آن لحظه سخنى نمى گفت و سرگرم افكار ملالت بار خويش بود، لب به سخن گشود و ماجراى شگفت انگيز و تأسف آور خود را اينطور شرح داد:

امروز زن و فرزندم به ملاقاتم آمدند، از بخش مربوطه بيمارستان به اطلاع آنها رسيد كه من مبتلابه سرطان شده ام، هنگام توديع و خروج از بيمارستان، آنها مرا مخاطب ساخته و گفتند: طبق اطلاعى كه هم اكنون به ما رسيد شما در اثر ابتلاى به سرطان در آستانه مرگ قرار گرفته ايد و از عمرتان بيش از چند روز ديگر باقى نيست، ما براى آخرين بار با شما توديع مى كنيم و از عيادت مجدد شما معذرت مى خواهيم!!

آنگاه بيمار به سخنان خود اينطور ادامه داد: هرگز اين ناراحتى محسوس و عذاب روحى من براى آن نيست كه درهاى اميد برويم بسته شده و از ادامه حيات مأيوس گشته ام، بلكه اين رفتار دور از انصاف و غير انسانى كه از زن و فرزند خود مشاهده كردم، مرا سخت تحت فشار و ناراحتى قرار داده است.

سرپرست جمعيت اسلامى در حالى كه تحت تأثير حالت اسف انگيز او قرار گرفته بود، اظهار داشت: چون در اسلام عيادت نمودن از بيمار، بسيار تأكيد شده، من هرگاه فرصتى يابم به ملاقات شما خواهم آمد و وظيفه دينى خود را انجام خواهم داد، از اين بيان بر قيافه دردناكش شعفى زايد الوصف پرتو افكند.

وضع بيمار به تدريج رو به وخامت مى رفت و پس از ايّامى چند زندگى را بدرود گفت، براى انجام مراسم دينى و دفن، عدّه اى از مسلمانان به بيمارستان رفته و جنازه تازه مسلمان را به قبرستان حمل نمودند، اما قضيّه به همين جا خاتمه نيافت، مقارن دفن، ناگهان جوانى كه آثار عصبانيّت از چهره اش نمايان بود با عجله از راه رسيد و پرسيد: جنازه پروفسور كجاست؟ در جوابش گفتند: مگر شما با متوفى نسبتى دارى؟ گفت:

آرى، او پدر من است و آمده ام جنازه اش را براى تشريح تحويل بيمارستان بدهم; زيرا چند روز قبل از فوت، جنازه پدرم را به مبلغ سى مارك (قريب شصت تومان) به بيمارستان فروخته ام!! اگر چه براى اين موضوع، اصرار و پا فشارى زيادى كرد، ولى چون با مخالفت و عدم رضايت حضّار، روبه رو گرديد، ناچار از تعقيب قضيّه منصرف شد، بعد كه از شغل وى صحبت به ميان آمد، جوان گفت: صبح ها در يكى از كارخانجات مشغول كارم و عصرها هم آرايشگرى سگ مى كنم!!

اين حادثه ـ كه يك واقعيّت تلخى است ـ مى رساند كه تا چه حدّ، مهرو عواطف انسانى در جامعه متمدّن رو به نابودى گذارده است.

امروز سير قهقرايى بشريّت از نظر فضايل اخلاقى و طغيان مفاسد اجتماعى، غيرقابل انكار است، متفكّرين بزرگ، ضمن اعتراف به اين حقيقت تلخ، به فكر چاره جويى افتاده و از ادامه اين وضع ناگوار، به سختى رنج مى برند، آنها درد را به خوبى درك نموده و لزوم مبارزات اساسى را عليه خودسريهاو بى بندوباريها و ساختن يك دنياى نوين بر اساس ايمان و فضيلت، احساس كرده اند.

كسانى كه خود در اين نوع زندگى، غرقند، متوجه شده اند كه اين نوع زندگى يك نوع زندگى توخالى است و هرگز نمى تواند سعادت را به بشريّت هديه كند، خوب است اين اعتراف جالب و صريح را از زبان رئيس جمهور فعلى آمريكا هنگام اداى سوگند بشنويد:

«ما خود را در كالاها غنى مى يابيم، اما روحيه متزلزلى داريم، درحالى كه با دقّتى درخشان به ماه مى رسيم، اما اينجا در زمين، گرفتار تشتتى خرد كننده ايم!

ما گرفتار جنگيم، صلح مى خواهيم، نفاق ما را از هم گسيخته اما در پى اتفاقيم!

گرداگرد خويش، زندگانى هاى توخالى مى بينيم، در آرزوى ارضا شدن هستيم، در برابر بحرانى معنوى كه دامنگير ما شده، احتياج به پاسخى معنوى داريم و براى يافتن چنان جوابى، بايد فقط به خودمان بنگريم، هنگامى كه به نداى وجدان گوش فرا دهيم، خواهيم ديد كه چيزهاى ساده و اساسى; مانند خوبى، عفّت، عشق و مهربانى را گرامى مى دارد!».

«دكتر الكسيس كارل» فيزيولوژيست و دانشمند شهير فرانسوى مى نويسد:

«ما به دنيايى احتياج داريم، كه در آن، هركس بتواند از نو جايى فراخور خود پيدا كند و مادى و معنوى از هم جدا نباشد و بدانيم چگونه زندگى كنيم; زيرا كم كم فهميده ايم كه راهروى در جادّه زندگى، بدون قطب نما و هادى، خطرناك است. عجب اينكه توجه به اين خطر مارا وادار به جستجوى وسايلى براى تشكيلات عقلانى زندگى نكرده است، حقيقت اين است كه شماره كسانى كه هم اكنون به عظمت خطر توجّه دارند، بسيار ناچيز است.

قسمت اعظم مردم امروزى، به هواى دل خود رفتار مى كند و از تسهيلات مادّى كه تكنولوژى توانسته براى او فراهم بياورد، سرمست است و حاضر نيست از هيچيك از مزايايى كه تمدّن جديد به وجود آورده است، دست بشويد و چشم بپوشد; همچون آب رودخانه اى كه در درياچه يا شنزارها و يا باتلاقها فرو مى رود، زندگى نيز سراشيب تمنيّات ما را پيروى مى كند و به طرف همه قسم فساد و پستى مى لغزد; چنانچه امروز به طرف سودجويى و ارضاى تمنيّات و تفريحات مى گرايد.

به جاى آن كه تشكيلات خود را بر مفاهيم علمى; يعنى حقيقت واقع بالاببريم، ما آنها را در غالب ايدئولوژيها ريخته ايم، بدين جهت دنيايى ايجاد شده است كه نمى تواند احتياجات حقيقى ما را ارضا كند و ما براى هميشه در آن بيگانه خواهيم ماند، انسان متجدد براى ماده، اولويت قايل شده و معنويت را در برابر اقتصاد، قربانى كرد و آسايش را بر نيرو و شادى، ترجيح داد.

ما امروز در جاده زمان، به تصادف ترقيات تكنولوژى بدون آنكه به احتياجات اصلى جسم و جان خود توجه كنيم، پيش مى رويم، با آنكه در جهان مادى، غوطه وريم، ما خود را مستقل از آن مى پنداريم و نمى خواهيم بفهميم كه براى ادامه زندگى بايستى نه بر وفق هوا و هوس بلكه به مقتضاى طبيعت اشيا و خود، رفتار كنيم، چندين قرن است كه بشريت متمدّن در اين گرداب مى لغزد و فرو مى رود.

انسان ماشينى مخلوق ليبراليسم و ماركسيسم است نه طبيعت، انسان براى ايجاد و مصرف ساخته نشده، بلكه از آغاز تكاملش به عشق جمال و حس مذهبى و كنجكاوى فكرى و تصور خلاّقه و حس فداكارى و زندگى قهرمانى اقبال كرده است، اگر انسان را فقط به فعاليّت اقتصاديش منحصر كنند; مانند آن است كه قسمت بزرگى را از وى بريده باشند، بنابر اين، ليبراليسم و ماركسيسم هر دو تمايلات اصلى طبيعى را پايمال مى كنند».(20)

اگر دنياى كنونى بخواهد ريشه همه اين مفاسد و انحطاط را بسوزاند، راهى ندارد جزاينكه از تعليمات آسمانى انبياى خدا الهام بگيرد، آرى تا وقتى كه فضاى عقل بشر را توفان شهوات، تاريك ساخته و پليديها چون زنجيرى به دست و پاى او پيچيده و مانع سير صعودى و سعادت انسانى است، به نجات بشريت اميدى نيست، تنها با ايجاد انقلاب در افكار و انديشه هاى خفتگان وادى ضلالت، درهم كوبيدن فساد و تباهى، امكان پذير و ميسّر مى گردد. خلاصه تا به انسانيّت واقعى و ارزشهاى معنوى بذل توجه خاصى نشود، قيافه واقعى سعادت در افق زندگى بشر، نمودار نخواهد شد.


پى‏نوشتها:

1) كيهان، شماره 6926.
2) طلاق و تجدد، ص 94 و 95.
3) كيهان، 28 فروردين 39.
4) روزنامه كيهان.
5) . Wake
6) جامعه شناسى، ص 295.
7) طلاق و تجدد، ص 92.
8) خواندنيها، سال 25، شماره 103.
9) اطلاعات هفتگى، شماره 1206.
10) اطلاعات هفتگى.
11) روزنامه دنيا.
12) . Kysteshydatigues
13) اطلاعات، شماره 13241.
14) راه و رسم زندگى، ص 10.
15) روانشناسى كودك، ص 297.
16) . DR . alexis Carrel
17)«بريج» بازى دسته جمعى با ورق كه در آن، هر بازيكن هميشه يك تن شريك روبه روى خود دارد و آن دو بايد به نفع يكديگر بازى كنند. در اين بازى معمولاً چهارتن بازى كنند (فرهنگ معين).
18) انسان موجود ناشناخته، ص 260.
19) اطلاعات هفتگى، شماره 1206، نقل از منابع خارجى.
20) راه و رسم زندگى، ص 15 و 34.