اسلام و سيماى تمدّن غرب

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۶ -


پاسخ اسلام به مشكلات جهان

به سراغ اسلام برويم

در يك سلسله بحثهاى گذشته، تجزيه و تحليلى از تمدّن غرب به عمل آورديم، اكنون موقع آن رسيده است كه بررسى خود را درباره تمدّن اسلامى آغاز كنيم. ما اين نكات را بدان جهت مورد توجه قرار مى دهيم تا از راه مقايسه معلوم گردد كه اسلام، چه روش منطقى و متينى در همه زمينه ها به عالم بشريت پيشنهاد كرده است.

با استمداد از خداوند متعال، اميدواريم اين بحث براى افرادى كه با گرمى و خلوص در جستجوى حقايق و ايده هاى اسلامى بوده و از روى صدق، جوياى حقيقت هستند از هر جهت مفيد و آموزنده باشد.

گرچه دامنه بحث هر يك از عناوينى كه انتخاب شده، بسيار وسيع و نيازمند شرح و بسط زيادى است، ولى براى آنكه خوانندگان از مباحث آن احساس خستگى نكنند، به طور فشرده طرح و مورد تجزيه و تحليل قرار گرفت تا به منزله كليدى باشد كه تا حدودى مارا به حقيقت رهنمون گردد.

* * *

نظريه اسلام در هماهنگى، تكامل و شمول تمام جنبه هاى روحى و همه جنبه هاى زندگى و حيات، از لحاظ عمق و جامعيت، بى مانند ترين نظامى است كه تا كنون به دست بشريت رسيده; زيرا كليه راه هاى خيرو سعادت را داراست و با روح طبيبانه خود، تمام

دردهاى بشر را درمان مى كند و متانت احكام آن در تمام شؤون اجتماع تاجايى كه عقل انسانى پيش مى رود، كاملاً روشن و محسوس است.

اصيل ترين هدف قوانين اسلام تربيت و تكامل همه جانبه انسان است و چون هيچ واقعيتى را در عالم تربيت نمى توان ناديده گرفت، از اين رو متوجه كليه واقعيتهايى است كه تماس با وجود آدمى دارد.

اسلام، در باره تصور ماهيت انسان، هرگز به اشتباهات بشر امروز و نظامهاى فاسد كنونى آلوده نشده است، همين نظامهايى كه در تعيين موقعيت انسان چنان به راه خطا مى روند كه گاهى او را تا مقام الوهيت بالا برده، تا در اين صورت فقط به غرور بى جا و خودخواهى خويش تكيه زند و گاهى او را تا نازلترين مراحل بردگى سقوطش مى دهند، هرگونه قدرت و اراده را از وى سلب نموده و در برابر جبرهاى طبيعى و مادّى، عاجز، ناتوان و بيچاره اش مى دانند.

اما اسلام، انسان را در جايگاه واقعى خود قرار داده و او را با بهترين و زيباترين شكلى كه سزاوار است، معرفى مى نمايد و موقعيت ممتاز و خاص وى را در برابر ساير موجودات، تثبيت مى كند.

بشر در آيينه اسلام، آفريده اى است كه مقامى بس رفيع داشته و در ميان ساير مخلوقات، شاخص و بى نظير است.

اسلام، خاطرنشان مى سازد كه حيات بشر با مقراض مرگ قطع نمى شود و حيات او يك حيات جاودانى و متصل و جنبه دنيوى و اخروى از يكديگر جدا شدنى نيست و به واسطه پيوستگى كاملى كه ميان روح و بدن برقرار است، هرگز ميان عنصر روح و عنصر بدن، شكاف و جدايى ايجاد نمى گردد و لذا برنامه درخشان دو جهان را ارائه داده و مى خواهد انسان ابدى را تربيت كند و اين روشى است كه از نيروى عمومى دستگاه عظيم آفرينش، الهام مى گيرد.

با اينكه ابديّت بر اساس نواميس عمومى و تغيير ناپذير جهان در تمام جوانب مكتب غنى و پر مايه اسلام، عقايد، احكام و اخلاق، پرتو افكنده است، در عين حال در مسير

پيشرفت و تكامل، باب آزادى فكر و انديشه و اجتهاد را در مسائل روز و موضوعات مورد نياز جامعه ها با استناد به اصول كلى باز گذاشته است، تا بتوان اوضاع و احوال متغيّر و متحوّل زندگى را با اصول ثابت و تغيير ناپذير شريعت، وفق داد.

درنظر اسلام، بشر داراى انگيزه هايى است كه به ماديّت مربوط مى گردد و نيز خواسته ها و تمايلات ديگرى دارد كه گسستن قيود ماديّات، ارتقا وتعالى، هدف آن است، جسم، عقل و روح انسانى هريك داراى خواسته هايى هستند كه بايد باكمال واقع بينى، بدان توجه گردد بدون آنكه مصلحتى بر مصلحت ديگر، ترجيح داده شود.

اسلام، بافقدان موازنه مخالف است و سعادت انسان را با يك ديد همه جانبه و توجّه به مجموعه تمايلات مادّى و معنوى، ملاحظه مى كند و بدون اينكه چيزى از تمايلات فطرى انسان را سركوب كرده و در كشاندن وى به تعالى، رشته هاى اتصال او را با ماديّت قطع نمايد، به طهارت و پاكى طبيعت آدمى تا سرحد امكان، توجّه دارد. خلاصه، اسلام در ميان دو قطب متضاد يك سلسله عقايد و نظامهايى كه در راه سركوبى غرايز انسانى وضع گرديده و در مقابل افكار افراطى آزادى مطلق حيوانى كه گروهى از روانشناسان نظير «فرويد» از آن حمايت و طرفدارى مى نمايند، قرار گرفته است.

اسلام، يك تئورى خيالى در عالم تصورات نيست و نيامده است روشهاى زندگى را تصحيح كند، بلكه خود موجد زندگى پر معنا بوده و فرهنگ جامع الاطراف آن داراى امتياز تحرك و سازندگى است و تنها سيستم زنده اى است كه در باره زندگى، طرز فكر جامعى دارد و به مراتب مترقّى تر و بالاتر از طرز فكر مادّى حاكم بر دو اردوگاه شرق و غرب است و مى تواند ايدئولوژى نيرومند تر، جامع تر و كاملترى را جايگزين مسلكها و مكتبهاى ديگر بنمايد كه از نقطه نظر، پهناورى افق، بر همه آنها امتياز و تفوق دارد.

اسلام، طرز تفكر مادّى محض را طرد كرده و اولويّت مادّه، اقتصاد و اصالت لذّت را اساس خوشبختى و ملاك اصيل سعادت نمى شناسد و در طبيعت اصول خود، انديشه اش درباره زندگى با نظامهاى موجود در جهان كنونى كه هيچگونه هدف عالى زندگى و نتيجه غير مادى را نمى پذيرند، اختلافى كلى و اساسى دارد.

اسلام، انسان را در چهار چوب ماديّات و امور اقتصادى محبوس نمى كند; زيرا اساس دعوتش جامع تر و وسيع تر از آن است كه در چهار ديوارى اصلاحات اقتصادى محدود گردد، بلكه از نواحى گوناگون ديگر، حيات و تمايلات عالى وى نيز غافل نيست و رژيم زندگى و روش خود را بر پايه اصول معنوى، روحى، اخلاقى و مقرراتى كه بر دستگاه آفرينش عمومى و خصوصى انسان قابل تطبيق است، قرار داده و در عين برقرارى تعاون و همكارى اجتماعى، ارزش زندگى را به افق بالاتر از اين افقهاى نزديك مادّى مى برد، فرد و اجتماع را از تنگناى هدفهاى كوچك و پست، خارج مى سازد و آنها را در ميدان هدفهاى عالى زندگى، به تلاش و كوشش وامى دارد. و نيروهاى بشرى را به سوى تحوّل، ترقى، پيشرفت و تكاملى كه ناموس خلقت براى او در نظر گرفته است، مى كشاند.

تربيت اسلامى بر اين اساس استوار است كه عواطف انسانى را تهذيب و ت نموده و آن را در مجراى معقول و صحيح به كار اندازد و در اين زمينه براى تأمين هدف خود، با بصيرت تمام گامهايى به جلو بر مى دارد.

عوامل محركه زندگى را كه در مزاج و طبيعت آدمى وجود دارد، با خواسته هاى فطرى و نيازمنديهاى اصيل و ريشه دار وى در يك نظم مخصوص در مى آورد و بر مراعات هر كدام به جاى خود و به نوبه خود اهتمام مىورزد، تمايلات تند رو را با وسايل مختلف كنترل و مهار مى كند تا اين غرايز نتوانند عقل را زندانى نموده، سرنوشت وجود آدمى را به كلى در اختيار خود بگيرند و بدين ترتيب، شؤون انسان را از در افتادن به ورطه هولناك افراط، باز مى دارد و در عين حال سهم معقولى از كاميابى را براى هر فردى جايز و روا مى شمارد.

بنابر اين، انسان در بناى زندگى و پيشرفت حياتى، پيوسته يك قسمت از نيروهاى خود را صرف برقرارى زندگى و قسمت ديگر را در پاسخ گويى به خواسته هاى معنوى و تمايلات روانى خود به كار خواهد برد.

هرگاه در نهاد افراد چنين هماهنگى پديد آمد، فرد و اجتماع هر دو منظم گرديده و در پندار، رفتار و سلوك خويش متعادل مى شوند و سراسر زندگى انسان به راستى مى گرايد.

چون اساس اين تربيت بر شالوده تعقل پى ريزى شده، از اين رو دعوت دينى به سوى يك سلسله عقايد پاك و خالى از شائبه اوهام و قوانين و مقررات عملى و فضايل اخلاقى است كه انسان بانيروى تعقل خدادادى، واقعيت و صحت آن را درك مى كند.

همه تعاليم و تكاليف وى در چهارچوبه قدرت و نيروى هر فردى است، هنگام تشريع امورى نفياً يااثباتاً، تمام امكانات و شرايط طبيعت بشرى را در نظر مى گيرد و انسان را در اعمال و رفتار به بيش از آنچه در نيروى خود دارد، مكلف نمى سازد و هر كس بر طبق اراده و توانايى كه در زمينه سقوط يا تكامل دارد، مسؤول انجام وظايفى است كه در روز باز خواست، برابرش به او پاداش مى دهند.

* * *

اصيل ترين منبع حقوق امروز اراده هاى عمومى است، تكيه گاه قانون در سيستم دمكراسى دنياى كنونى، خواست اكثريت (پنجاه و يك درصد) مردم است و در تعيين سرنوشت اجتماع، هيچ عامل ديگرى را غير از اراده هاى عمومى به رسميت نمى شناسند، دراينگونه رژيم ها خواست اقليت (چهل و نه درصد) مردم را مردود و بى ارزش دانسته و آزادى عمل را از آنها سلب مى كنند، هرچند نظر اقليت درست و منطبق با واقع باشد. خلاصه، دنياى متمدّن «حاكميت اراده انسان» را مقدس ترين اصل اجتماعى شناخته است، هيچگاه اين قدس و عظمت از اراده عمومى جدا نمى گردد و برگشت تمام ارزشهاى مادى و معنوى منوط به اراده ملّى خواهد بود.

اما زمام وضع و تشريع در اسلام، منوط به اراده خداوند جهان است، نه بر اساس تمايلات و عواطف بى بند و بار اكثريت افراد.

از نظر اسلام، مقام قانون گذارى و تشريع، از مقام الوهيت هرگز منفك و جدا نيست، شعاع تصور اسلام درباره الوهيت و حاكميت، بسيار گسترده و وسيع است بطورى كه سراسر جهان، زندگى و شؤون آدمى را فرا مى گيرد، چنانكه پرستش مختص

ذات بى همتاى اوست، همچنين حاكميت مطلق و جعل قوانين و صدور اوامردر قلمرو بندگان، فقط از شؤون خداوند است و هيچ فردى، حق وضع قوانين يا صدور حكمى را به دلخواه خود ندارد.

چگونه مى توان خدارا سزاوار پرستش مطلق دانست، در حالى كه از غير خدا دستورات نظام زندگى خود را گرفت و در همه جا تابع احكام و دستورات غير او بود؟

بنابر اين، هيچ فردى نمى تواند در موضوع حاكميت، خود را انباز خدا بداند و در عرض قوانين الهى، قانونگذار شود.

اسلام، هدفش اين است كه در تمام شؤون جامعه انسانى، مقتضاى حق اجرا شود; زيرا حق منحصراً به حالات و اوضاع اجتماعى، يا سياسى، يا اقتصادى اختصاصى نيافته، بلكه اين لباس زيبا و پرارزش، تنها به قامت خود انسان دوخته شده است.

* * *

همانطوركه ساختمان وجود انسان پيچيده و اسرار آميز است، مقررات و قوانين مربوط به زندگى آدمى نيز چنين مى باشد، هيچكس نمى تواند ادعا كند كه به طور كامل و دقيق، از تمام اسرار وجود انسان و كيفيّات پيچيده اجتماعى كه ناشى از وضع خاص روحى و جسمى افراد و روابط آنها با يكديگر است، اطلاع دارد و يا از لغزش، گناه، خطا و اشتباه مصون بوده و به تمام معنا از عوامل سعادت و نيكبختى انسان آگاه است.

نظر به محدوديت علم و دانش بشر، با همه تلاش و كوششى كه از طرف دانشمندان براى كشف اسرار وجود انسان به عمل آمده، اين موضوع همچنان به صورت معمايى باقى مانده است.

«دكتر آلكسيس كارل» دانشمند معروف با الهام از دانش روز، چنين مى نويسد: «راستى نوع بشر، كوشش فراوانى در راه شناختن خويش مبذول داشته، ولى با وجود آنكه مطالب بسيارى در اين زمينه از طريق دانشمندان، فلاسفه، بزرگان، و حتى شعرا، به دستمان آمده، تازه ما توانسته ايم جهات معينى از جهان درون خود را بشناسيم، ما انسان را سراپا درك نكرده ايم بلكه او به نظر ما موجودى مركب از اجزايى است كه آنها را ابزار و وسايل ما مشخص ساخته اند، گرداگرد هريك از اين اجزا را هاله هايى احاطه كرده كه باز از ميانشان حقايق ناشناخته اى نظر مارا به خود جلب مى كنند.

حقيقت اين است كه نادانى ما بسى شديد است، چه بسيارى از سوالاتى كه حتى براى اهل فن; يعنى آن كسانى كه به مطالعه نوع بشر پرداخته اند پيش مى آيد، غالباً بى جواب مانده و اين به علّت آن است كه حوزه هاى نامحدودى در دنياى درون ما وجود دارد كه هنوز تسخير نگرديده است.

بديهى است تمام آنچه دانشمندان در مطالعه انسان به دست آورده اند، بسيار ناچيز بوده به طورى كه ما در خودشناسى غالباً مراحل ابتدايى را سير مى كنيم».(1)

پس بنابراين، با عدم شناخت كامل اسرار وجود انسان، ممكن نيست بشر بتواند قوانينى تنظيم كند كه با منافع نوع انسانى، صددرصد تطبيق نمايد و براى حل انبوه مشكلات بشرى، راه حلّ عادلانه اى پيدا كند، آشكار ترين دليل، سرگردانى و حيرت دانشمندان و حقوق دانها در برابر مشكلات تازه و بن بستهايى است كه هر روز گريبان گير آنها مى شود، و قوانين تدوين شده مرتباً در معرض تغيير و فعل و انفعالات قرار مى گيرد، علاوه بر اين، قانونگذاران بشرى تحت تأثير خواسته ها و اميال نفسانى و غرايز خودخواهى، منفعت طلبى، حب جاه و مقام و افكار مخصوصى كه از شرايط محيط و طرز زندگى ناشى مى شود، مى باشند، بدين سبب در وضع قانون، نظريات و خواسته هاى شخصى را دخالت داده و هنگام تنظيم قانون، دانسته يا ندانسته محور افكارشان متوجه جهتى مى شود كه نظر شخصى آنان را تأمين كند.

«منتسكيو» مى نويسد: «هيچ قانون گذارى كه در قانون نظر خصوصى نداشته باشد، وجود ندارد، علتش اين است كه هر قانون گذارى، داراى عواطف و افكار مخصوصى است و در حين وضع قانون، مى خواهد نظريات خود را در آن بگنجاند.

«ارسطو» در وضع قوانين گاهى مى خواست احساسات، حقد و حسد خود را نسبت به افلاطون تسكين بدهد و زمانى علاقه و محبت خود را نسبت به اسكندر ظاهر سازد.

«افلاطون» از استبداد ملّت آتن بيزار بود و اين نفرت در قوانين او محسوس است، مقصود اين است كه قانون، همواره با عواطف و احساسات قانونگذاران برخورد مى نمايد و گاهى هم قانون مطلقا و به طور كامل تحت تأثير عواطف و نظريات خصوصى قانون گذاران قرار مى گيرد».(2)

در دنياى كنونى نيز شعارهاى آزادى، برابرى، اراده ملى، كلماتى توخالى بيش نيستند و نمى توانند بر حقايق سرپوش بگذارند، اراده ملّت در وضع قوانين چهره ظاهرى و خيالى سياست در عصر جديد است، ولى در واقع اين اراده زمامداران است كه پيوسته چهره واقعى آن را تشكيل مى دهد.

«هنرى فورد» نويسنده انگليسى درباره اوضاع كشور خويش ـ كه مادر دمكراسى جهان به شمار مى رود ـ چنين مى گويد:

«هنوز به خاطر داريم حادثه اى را كه بر اثر اعتصاب عمومى در انگلستان به سال 1926 رخ داد، دولت با تمام قوا كوشيد تا اين اعتصاب را در هم بشكند و آنگاه قانونى كه به دست سرمايه داران وضع گرديده بود، اعلام كرد كه چنين اعتصابى بر خلاف اصول مملكت بوده، دستجات پليس و هنگهاى ارتش باكمك گلوله و تانك به جان مردم افتادند.

همزمان راديوها و روزنامه ها شروع به تبليغ كرده، دولت را خدمتگذار كارگران معرفى نمودند و سپس سنديكاهاى كارگرى را به مصادره اموال و زندانى كردن رهبرانشان تهديد كردند».

بيانات «خروشچف» در كنگره بيست و دوّم كميته مركزى حزب كمونيست شوروى، ماهيت نظام ديكتاتورى كارگرى را نيز آشكار مى سازد، وى چنين مى گويد:

«در گذشته يعنى آن موقع كه فرد، پرستش مى شد (مقصودش دوره استالين بود) مفاسدى در رهبرى حزب، دولت و شؤون اقتصادى پديد آمد، چه آنان اوامرى صادر مى كردند، حقايقى پايمال مى نمودند، كارها بااحتياط صورت مى گرفت، نسبت به آينده بيم در كار بود و در اين شرايط تعداد زيادى چاپلوس، خاكسار، نادرست و خلاف گو به ظهور آمدند».

اين شكل عادى اين سيستم حكومتها در شرق و غرب است، اما در صورت ظاهر از اراده ملّت، حكومت پارلمانى، كميته هاى ملّى و خواسته هاى مردم و اينگونه ماسكهاى فريبنده دم مى زنند.

قوانين در اين نظامهاى فاسد چه سرمايه دارى و چه كمونيستى، چون بر اساس دستورات آسمانى استوار نگرديده، ناگزير در همه حالات، برمبناى تمايلات و منافع زمامداران وضع مى شود.

«ژان ژاك روسو» مى نويسد: «براى كشف بهترين قوانين كه به درد ملل بخورد، يك عقل كل لازم است كه تمام شهوات انسانى را ببيند ولى خود هيچ حس نكند، با طبيعت هيچ رابطه اى نداشته باشد، ولى آن را كاملاً بشناسد، سعادت او مربوط به ما نباشد، ولى حاضر شود به سعادت ما كمك كند».(3)

با توجه به حقايق ياد شده، بهترين قانون گذار صلاحيت دار كه به عاليترين وجه، شرايط را دارا است،خداوند بزرگ، آفريننده انسان است كه از تمام اسرار وجود او آگاه است، در اجتماعات بشرى منافعى ندارد و از همه افراد انسان، بى نياز مى باشد، لذا بايد اصول قوانين صحيح اجتماعى را از كسى آموخت كه مستقيماً از اين مبدأ الهام مى گيرد و تعليماتش از فروغ وحى سرچشمه گرفته و به علم نامحدود خداوندى، متكى است.

* * *

يك تفاوت اساسى كه بين قوانين الهى و قوانين بشرى وجود دارد، اين است كه اساس قوانين و مقررات موضوعه بشرى همان نظم اجتماع است و قلمرو و مقررات آنها از اين مرز تجاوز نمى كند و در مورد چگونگى حالات شخص، سبك فكر انسان و صفات و مزاياى روحى و ساير شؤونى كه به اجتماع مربوط نيست، دخالتى ندارد و به اصلاح پليديها و آلودگى هاى باطنى مادامى كه به مرحله عمل نرسيده و منشأ اخلال نظم جامعه نشود، علاقه مند نيست، هرچند يك فرد در تمام شؤون فكرى و روحى، ناپاك و آلوده و پر از نواقص گوناگون باشد، قوانينى كه امروز بر دنياى غرب حكومت مى كند فقط ناظر اعمال مردم است و نظرى به پاكى و طهارت قلبهاى مردم ندارد، اما شعاع نظر اسلام نسبت به حيات و زندگى، بسيار وسيع و دامنه دار است و مقررات خود را بر اساس تكامل فردى و اجتماعى پى ريزى كرده است.

اسلام، علاوه بر توجه به نظم اجتماع، خواستار تكامل، تربيت و اصلاح حالات و شؤون زندگى فرد است و شخصيّت معنوى فرد را اصيل دانسته و به تكامل آن توجه اصلى نموده است.

هدف اسلام اين است كه اجتماع منظم باشد، اخلاق پاك، فكر و عمل صحيح، روان هم متكامل باشد، لذا در همه شؤون دستور دارد و به معناى وسيع خود، همه جا حكومت مى كند.

اسلام مى خواهد همانطور كه بين پديده هاى كوچك و بزرگ دستگاه آفرينش و نواميس طبيعى، سازش و نظم بر قرار است، همچنين بين زندگى مادى و معنوى، بين افراد و جوامع و بين پديده هاى فكرى نيز نظم صحيحى برقرار باشد و انسان از مدار اين مقررات كه منطبق بر نظام آفرينش است، تخلّف نكند، چه سرپيچى از آن موجب درهم ريختگى و آشفتگى همه شؤون انسانى خواهد گرديد.

در قوانين بشرى سازمانهاى انتظامى و اجرايى، مأمور اجراى قانون مى باشند، اما در اسلام، ضامن اجراى قانون، ايمان عميق و ريشه دار مردم است و مسلمان روى نيروى معنوى و ايمانى، وظايف قانونى خود را در مكانى كه جز خداوند، هيچكس او را نمى بيند، به بهترين وجهى انجام مى دهد و تنها در موارد محدودى براى افراد سست عقيده و منافق، توسل به قواى انتظامى ضرورت پيدا مى كند. خلاصه، اسلام به پاكى دل و نيكى عمل هر دو توجه دارد و عملى را پاك دانسته و مستحق پاداش مى داند كه متكى به خلوص بوده و از منبع ايمان، سرچشمه گرفته باشد.

دادستان ديوان كشور آمريكا در مقدمه كتاب «حقوق در اسلام» مى نويسد:

«قانون در آمريكا فقط يك تماس محدودى با اجراى وظايف اخلاقى دارد، درحقيقت يك شخص آمريكايى درهمان حال كه ممكن است يك فرد مطيع قانون باشد، ممكن است از حيث اخلاق يك فرد پست و فاسدى هم باشد، ولى برعكس آن، در قوانين اسلامى، سرچشمه و منبع قانون، اراده خداوند است، اراده اى كه بر رسول او محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) مكشوف و عيان گرديده است، اين قانون و اين اراده الهى، تمام مؤمنين را جامعه واحدى مى شناسد گرچه از قبايل و عشاير گوناگون تشكيل يافته و در مواضع و محلهاى دور و مجزاى از يكديگر واقع شده باشند، در اينجا مذهب، نيروى صحيح و سالم، التصاق دهنده جماعت مى باشد، نه ملّيت و حدود جغرافيايى، در اينجا خود دولت هم مطيع و فرمانبردار قرآن است و مجالى براى قانونگذارى ديگرى باقى نمى گذارد چه رسد به اينكه اجازه انتقاد، شقاق و نفاق بدهد، به نظر مؤمن، اين جهان، دهليزى است به جهان ديگر كه جهان بهتر باشد و قرآن; قواعد، قوانين و طرز سلوك را نسبت به يكديگر و نسبت به اجتماع آنها معين مى كند تا آن تحول سالم را از اين عالم به عالم ديگر، تأمين نمايد».

با اينكه طرز تفكر غربيها نسبت به اسلام كوتاه و گاهى همراه با تحريف واقعيّات و غرض ورزى بوده است، در عين حال بسيارى از متفكرين آنها عمق و اصالت تعليمات اسلام را در يافته و در برابر بنيان گذار اسلام و تعاليم پر ارج آيين او از تحسين و خضوع خود دارى نكرده اند.

بديهى است كه ستايش يك دانشمند مسلمان از قوانين و نظامهاى اسلامى، شگفت آور نيست، اما اگر يك شخصيّت بزرگ علمى غير مسلمان با اينكه گرفتار تعصّبات مذهبى خود مى باشد، باز به عظمت و بزرگى از اسلام و رهبر عاليقدرش ياد كند، حايز اهميّت فراوانى است، تنها چيزى كه آنها را در برابر اين آيين مقدس، به تعظيم، احترام و خضوع واداشته، قوانين مترقى و نظامهاى حيرت انگيزى است كه شخصيّت بزرگ جهان انسانيت و پيشواى عاليقدر اسلام، به جهان بشريت، هديه كرده است.

منظور ما از نقل گفتار بزرگان غرب در اينجا اين نيست كه بخواهيم افتخارات مذهب خود را از زبان بيگانگان بشنويم، بلكه هدف اين است كه دراين واقعيت بزرگ، براى جويندگان حقيقت، جاى هيچگونه ترديدى باقى نماند.

«دكتر واگليرى»(4) پروفسور معروف ايتاليايى و استاد دانشگاه ناپل، راجع به قرآن مقدس چنين مى نويسد:

«ما در اين كتاب، مخزنها و ذخايرى از دانش مى بينيم كه مافوق استعداد و ظرفيت باهوشترين اشخاص و بزرگترين فيلسوفان و قويترين رجال سياست است، به دليل تمام اين جهات است كه قرآن نمى تواند كار يك مرد تحصيل كرده باشد، آن هم مردى كه تمام عمرش را در ميان جامعه غيرمهذبى گذرانيده كه از محيط مردان دانش و دين، بسيار دور بوده اند، اين مرد كسى بود كه هميشه اصرار مىورزيد فردى است مانند ساير افراد بشر و در اين صورت، بدون كمك خداوند مقتدر، نمى توانست معجزاتى انجام دهد، منشأ و مصدر قرآن، فقط ممكن بود از ساحت آن خدايى سرچشمه گرفته باشد كه علم وى به آنچه در آسمانها و زمين است، احاطه دارد».

«برنارد شاو»(5) در كتاب «محمّد رسول خدا»(6) مى نويسد: «من هميشه نسبت به دين محمّد(صلى الله عليه وآله) به واسطه خصلت عجيب زنده بودنش، نهايت احترام را داشته ام. به نظر من، اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغيّر زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد، من پيش بينى مى كنم كه از هم اكنون آثار آن پديدار شده است كه ايمان محمّد(صلى الله عليه وآله) مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود.

روحانيون مسيحى مذهب قرون وسطى در نتيجه جهالت يا تعصّب، شمايل تاريكى از آيين محمد(صلى الله عليه وآله) رسم مى كردند، او به چشم آنها از روى كينه و عصبيت ضد مسيح جلوه كرده بود، من درباره اين مرد فوق العاده، مطالعه كردم و به اين نتيجه رسيدم كه نه تنها ضد مسيح نبوده، بلكه بايد او را ناجى بشريت ناميد. به عقيده من، اگر مردى مثل او رهبرى جهان نو را به عهده بگيرد در حل مشكلات آن پيروز خواهد گشت و صلح و سعادت را كه آرزوى بشر است، عملى و تأمين مى نمايد».

«ولتر»(7) كه ابتدا يكى از سر سخت ترين مخالفين اسلام بود و در مورد رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) قضاوتهاى ناروايى داشت، بعد از چهل سال، مطالعات مذهبى، فلسفى و تاريخى، حقيقت را دريافت و صريحاً اعلام داشت:

«دينى كه محمّد(صلى الله عليه وآله) آورد، بى شك از مسيحيّت برتر بود، در آيين او هرگز به كفر جنون آميز مسيحيان دچار نگشتند و يك خدا را سه خدا و سه خدا را يك خدا ندانستند، ايمان به خدايى يكتا تنها اصل آيين محمّد(صلى الله عليه وآله) بود، دين اسلام وجود خود را به فتوحات و جوانمرديهاى بنيانگذارش مديون است، در صورتى كه مسيحيان با كمك شمشير و تل آتش، آيين خود را به ديگران تحميل مى كنند، پروردگارا! كاش تمام ملتهاى اروپا، مسلمانان را سرمشق قرار مى دادند».(8)

«ولتر»، درباره يكى از بزرگان و نوابغ مورد احترامش «مارتين لوتر» مى گويد: «لوتر لياقت آن را ندارد كه بند كفش محمّد(صلى الله عليه وآله) را بگشايد».

«محمّد(صلى الله عليه وآله) بى گمان مردى بسيار بزرگ بود و مردانى بزرگ نيز در دامن فضل و كمال خويش پرورش داد، قانون آورى خردمند، سلطانى دادگر، پيامبرى پرهيزگار بود و بزرگترين انقلاب روى زمين را پديد آورد».(9)

«تولستوى» فيلسوف شهير روسى مى گويد: «اين فخر براى محمّد(صلى الله عليه وآله) بس است كه ملت پست و خونريزى را از چنگال اهريمنان عادات نكوهيده رهانيده و راه ترقى را به روى آنان باز كرد. شريعت محمد(صلى الله عليه وآله) به علّت توافق آن با عقل و حكمت، در آينده جهانگير خواهد شد».(10)

كوته فكران

پس از آن همه ترقيّات شگرف علمى و تلاش دانشمندان در كشف اسرار اين جهان، هنوز بسيارى از مسائل بدوى بر بشر مجهول مانده است به طورى كه معلومات انسان در برابر انبوه مجهولاتش اصلاً به حساب نمى آيد.

امروز، متفكرين بزرگ در تشخيص الفباى زندگى اجتماعى، سياسى و اقتصادى، دچار حيرت و سرگردانى شده و داراى عقايد و آراى مختلفى هستند و از اين جهت دنيا به دو قطب كاملاً متضاد تقسيم گرديده است، هر دو دسته از اين دانشمندان در اثبات درستى مرام و عقيده خود و اشتباه و خطاى عقيده طرف مقابل، هزاران كتاب و مقاله به رشته تحرير كشيده اند، هركدام روش ديگرى را موجب بد بختى و هرج و مرج مى داند و راه خود را تنها راه خوشبختى و سعادت معرفى مى كند، بديهى است كه همه اين نظرات متناقض نمى تواند صحيح و درست باشد، در عين حال هر دو دسته در زمينه پيشرفتهاى علمى و صنعتى به موفقيّتهاى قابل توجهى نايل آمده اند.

كسانى كه تصور مى كنند همانطورى كه ملل غرب از راه علم، به ترقيّات شگفت انگيزى رسيده، همان قدر هم از لحاظ راه و رسم زندگى انسانى، موفقيتهاى شايانى كسب كرده اند، سخت در اشتباهند.

هرگز نمى توان موفقيّتهاى علمى يك جامعه و ترقيّات و پيشرفتهاى آنها در يك ناحيه از زندگى را دليل بر صحت كليه روشهاى زندگى آنان دانست.

پيشرفتهاى صنعتى و تكنولوژى مربوط به پشتكار، مطالعه و صرف نيرو در همان خصوص است، همان طورى كه ممكن است يك فيزيكدان ماهر و يا يك پزشك برجسته و حاذق، از امور معمارى و نقشه كشى، كمترين اطلاعى نداشته باشد، هيچ مانعى ندارد، كه يك جامعه با همه ترقيات شگرف صنعتى، از لحاظ اسلوب زندگى، آداب اجتماعى، اخلاق و فضايل انسانى، منحط باشد. با مشاهده انواع مفاسد و نابسامانى ها و نواقص گوناگون در سيستم هاى جهان غرب، درك مى كنيم كه آنها در بيشتر عناصر تمدّن، فكر، دانش، مذهب، حكومت، اخلاق، به طور صحيح، پيش نرفته و به تكامل نرسيده اند.

«دكتر كارل»، نواقص تمدّن كنونى را چنين بازگو مى كند: «تمدّن امروز در موقعيّت دشوارى قرار گرفته چه آن هرگز با نهاد ما هماهنگ نيست; زيرا اين تمدّن بر اساس شناسايى حقيقت نهاد ما پديد نيامده و تنها، مولود اوهام اكتشافات علمى، تمايلات مردم، نظرات و مشهودات آنان مى باشد، اين تمدّن با آنكه با كوشش خود ما تحقق يافته ولى نسبت به وضع و ساختمان ما بى تناسب است، اهل نظر، شالوده تمدّنهايى به منظور نفع رسانى به بشر مى ريزند ولى اينها جز با وضع ناقص يا تصوير مغشوشى از انسان، سازگار نمى آيد.

در اين باره بايد انسان را مقياس هر چيز قرار داد در حالى كه اينان به عكس اين حقيقت رفتار مى كنند، انسان به خودى خود قادر به روبه راه ساختن جهان خويش نيست چه او به تنهايى هيچ پديده اى را به خوبى نمى تواند شناخت.

از اين رو پيشرفت عظيمى كه علوم غير زيستى بر علوم زيست شناسى پيدا كرده، يكى از بزرگترين جنايات بشرى است، ما گروه نگونبختى هستيم; چون از نظر اخلاق و عقل، منحط گشته ايم، اكنون اگر در ملتها و اجتماعاتى كه صنايع و علوم غير زيستى را به اوج خود رسانده اند بنگريم، مى بينيم چنان به سستى و ضعف گراييده اند كه بسى زودتر از سايرين به حال توحش اوّليه خود باز خواهند گشت».(11)

تكامل و تعالى آدمى در نواحى گوناگون، به يك سلسله تعاليم صحيح و جامع كه متكى به واقعيات حيات و خالى از هرگونه خطا و اشتباه باشد، نيازمند است و اين جز در سايه پيروى از تعليمات پيامبران خدا كه از طريق وحى به مبدأ جهان هستى ارتباط دارند، امكان پذير نيست.

اگر اخلاق، متكى به يك نيروى مافوق طبيعت نباشد و از ماوراى ماده الهام نگيرد و تنها بر اساس تربيت، بنيان گذارى شود، قابل دوام و پيشرفت نخواهد بود.

از وقتى كه بشر قدم به عرصه گيتى گذارده و شالوده تمدّن را ريخته است، نداى رسايى از اعماق وجودش به نام «دين» بلند بوده و اين حقيقت پيوسته حافظ مقررات و نظم اخلاقى بوده است.

توسعه فجايع ضد انسانى، حقكشيها، بيدادگريها، استعمار، خونريزيها، جنگها در دنياى امروز گواه بر اين حقيقت است كه هرگز دولتها و قوانين آنها نمى توانند جاى عواطف، ايمان و احساسات بشرى را بگيرند و در نظام اجتماعى، عدالت، سعادت، صلح و صفا را ايجاد نمايند. علم و دانش با همه ترقياتش بدون همبستگى با دين، قدرت حل كليه مشكلات زندگى و جلوگيرى از انحرافات و فجايع و اداره صحيح نظام اجتماع را ندارد.

«ويل دورانت» فيلسوف و جامعه شناس آمريكايى مى نويسد: «ولى آيا دولت چنان قدرت و پايه اقتصادى و اخلاقى دارد كه بتواند همه مواريث علمى، اخلاقى و هنرى يك قوم را كه عصاره و تار پود تمدّن اوست، حفظ كند و بر آن بيفزايد و به آيندگان منتقل كند و يا دولت با ماشين كنونى كه دارد، به خودى خود به دستهايى از طبقه دوم و سوم خواهد افتاد كه علم در نظرشان كفر است و هنر، سرى غريب و بيگانه؟!

چرا بر بزرگترين شهرهاى آمريكا، كوچكترين مردان حكومت مى كنند؟ چرا راه اداره از گذر تشكيلاتى است كه فاقد حسن سياست، وطن خواهى و دلسوزى است؟

چرا فساد و تقلب در انتخابات و حيف و ميل اموال عمومى چنان شايع شده است كه كشف و آشكار شدن آن ديگر اثرى در تحريك خشم و عمل مردم ندارد؟

چرا عمل اساسى دولت، امروز به جلوگيرى از جرايم منحصر شده است و چرا دولت در عين معاهدات صلح، تدارك جنگ مى بيند؟

اين دولت همان مؤسسه اى است كه كليسا و خانواده بايد حمايت از تمدّن را به عهده او واگذار كنند»؟!(12)

جامعه غرب، نظر به محدوديت نيروهايش تا ميزان معيّنى مى تواند هرج و مرج اخلاقى و امواج شكننده آن را تحمّل كند، اما ادامه اين روش زنگ يك خطر قطعى است; زيرا هنگامى تمدّن بر اساس خود استوار مى ماند كه تعادل بين اسباب، هدف، قدرت و اوصاف، محفوظ بماند، ولى وقتى اين تعادل به هم خورد و تبهكارى به آخرين مرحله شدّت خود رسيد، ديگر در چنين شرايط ظلمانى، هيچ نيكى قادر به خودنمايى نخواهد بود و سر انجام سرنوشت اين انحطاط و ناهماهنگى كه ويرانى و انهدام است، فرا خواهد رسيد، هيچ ملّت و قومى را در ادوار حيات و زندگى بشر نخواهيد يافت كه در عين شهوت پرستى و آلودگى اخلاقى، نيرومند و پايدار مانده باشد.

همانطور كه در طول تاريخ در اثر چنين هرج و مرجهايى، امپراتورى بزرگ روم سقوط كرد و زانوى ذلّت به زمين زد، مجد و عظمت يونان در هم شكست و به همين سرنوشت نكبت بار مبتلا شد، ملّت عيّاش و شهوتران فرانسه نيز در برابر نخستين ضربت نازيها به زانو درآمد و قدرت و شوكت خود را از دست داد، به موجب يادداشتى كه يكى از ژنرالهاى معروف فرانسه نوشته، قسمت اعظم شكست اين ملت كهن سال و متمدّن را به عيّاشى و شهوت رانى افراطى هموطنان خود نسبت مى دهد.

«شپگلر» آلمانى به سقوط و زوال تمدّن در مغرب زمين معتقد است و صريحاً اعلام مى دارد كه سرزمينهاى ديگرى در آينده، شاهد تمدّن درخشان خواهند شد، از كجا معلوم كه بار ديگر اين تمدّن به مشرق زمين يعنى مهد نخستين خود باز نگردد، ولى خود به خود، به دنبال فروريزى كاخ تمدّن گمراه، سرنوشت مردم به دست يك نظام عادلانه اى نخواهد افتاد، بلكه از ميان رفتن و سقوط هر تمدّنى براى مردم فرصتى است تا به سوى برنامه الهى راه پيدا نموده و به اين حقيقت عالى بگروند و زندگى را بر اساس نيكى بنا نهند، اما اگر از اين موقعيّت حساس استفاده نشد و فرصت استقبال از برنامه الهى و مرام صحيح را مردم از دست دادند، نه تنها بر زندگى آنها نيكى سايه نمى افكند، بلكه از دامن يك گمراهى به گمراهى ديگرى در خواهند افتاد.

متأسفانه امروز، نشانه و علايم عقده حقارت در برابر تفوق صنعتى غرب و تأثير مرگبار آن درتمام شؤون زندگى ملل شرق نمايان است و از در و ديوارشان احساس حقارت مى بارد، بسيارى از مسلمانان به طورى افكار و مبادى تمدّن غربى در آنها رسوخ كرده كه مى خواهند همه چيز را با عينك غربى مشاهده كنند و معتقدند براى پيشرفت و ترقى، بايد قدم به قدم از اصول و فروع، آداب، اخلاق، قوانين، حقوق و بالأخره همه چيز آنها تقليد كرد و در برابر افكار آنان، چشم و گوش بسته، تسليم شد و بى چون و چرا حلقه بندگى ملل غرب را در گوش كرد.

تمكن علمى غرب به طورى محيط فكرى آنها را اشغال كرده كه به آسانى و افتخار و مباهات شخصيّت، اراده، سرمايه هاى مادّى و معنوى، سنن و آداب مذهبى و ملّى را به خاك پاى آنان تقديم نموده و پيروى از نمودهاى مختلف تمدّن را وظيفه هر ترقى خواهى مى دانند، اين حالت، بزرگترين عامل اسارت، ذلّت، بدبختى و عاطل كردن نيروى مادى و معنوى مسلمانان است و غافلند كه علم و دانش غرب قادر نيست مسائلى را كه تحت فكرو قياس نيامده حل كند، مهمترين مسائلى كه بشر با آن روبه رو است از آن مسائلى نيستند كه بتوان پاسخ آنها را در آزمايشگاه ها يافت. بديهى است كه اين كوته فكران نمى توانند باطرز تفكر اسلامى بينديشند و با ديده اسلامى، حوادث جهان را بنگرند، با اينكه به جامعه مسلمين بستگى دارند، ولى دين در دست آنها به كلى قيافه خود را از دست داده و از تعاليم، فرهنگ و تمدّن اسلامى بيگانه اند و همواره مى خواهند احكام و قوانين اسلامى و آداب و رسوم مسلمين را با مقياسهاى غربى بسنجند.

يكى از متفكرين برجسته اسلامى مى گويد: «عذر ما چيست درصورتى كه نظام ديگرى باشد كه ما را در ذيل كاروان تمدّن، جاى نمى دهد; نه در جبهه كمونيستى و نه در جبهه سرمايه دارى، بلكه هم عدالت اجتماعى كامل در داخل كشور ما ايجاد مى كند و هم شخصيّت بين المللى به ما مى دهد، نظامى كه حيثيّت گذشته ما را در مجامع دولتهاى ديگر به ما بر مى گرداند، هم ما را و هم جامعه بشريت را از بلاى جنگ خانمان سوز نجات مى بخشد.

حرف ما چيست وقتى در همين دين خودمان، قوانين و مقرراتى باشد كه مشكلات داخلى ما را حل مى كند، به علاوه هيچگاه نمى گذارد كه بر سفره انسانيت جاى گدايان ذليل را بگيريم، بلكه ما را در دستگاه تمدّن صاحب سهم مى نمايد، صاحب سهمى كه خود به دستگاه كمك مى كند و سرمايه هايى هم كه از خودش دارد اندك و ناچيز نمى باشد؟.

من تعجب مى كنم چطور ممكن است انسانى خود را از جايگاه شرافت، به ميدان ذلّت افكند، چطور ممكن است انسانى حاضر شود دست بخشنده خود را به دست گدايى تبديل كند، من نمى فهمم كدام انسانى است كه مقام فرماندهى خود را بدهد و فرمانبرى را اختيار كند، در حالى كه مى تواند طريق صحيح را انتخاب نمايد، اگر با حسّ حقارت و ذلّت در ضمير خود، مبارزه كند.

بدون شك ما سرمايه هايى از خودمان داريم كه به جامعه تمدّن بشرى اعطا كنيم، آنگونه نيستيم كه جبهه شرق و غرب مى خواهند به ما تلقين كنند كه عقب مانده و بى چاره ايم، بلى آنها مى خواهند ما اين طور فكر كنيم تا جاى حس اعتماد ما را اضطراب و جاى اميد ما را يأس و نااميدى بگيرد تا مانند شكارهاى خود باخته، گاهى در چنگال اين و گاهى در دام آن، گرفتار باشيم.

از جهت ديگر ما آنقدر تجربه كرديم كه از تجربه كردن، سير شديم، اين مظاهر تمدّن پر باد و ظاهر آراسته را كه مانند گدايان از اينجا و آنجا گرفتيم، در تمام شؤون زندگى، حيات فكرى، اجتماعى و قانونى خود به كار بستيم تا آنجاكه وضع امروز ما به صورت يك «كارنوال» مضحكى در آمده، هم در طرز فكر و قيافه اجتماعى ما، هم در شكل خوراك و پوشاك ما.

براى نمونه قوانينى را ياد آور مى شويم كه ابتدا از فرانسه يا از ساير دول اروپا گرفتيم و پس از آن مرتباً هر گاه احتياج به وضع قانون براى زندگى خود داشته ايم، از قوانين ممالك مختلف، اقتباس كرده ايم، در اينجا تضادى است دايمى ميان روح قوانينى كه ما از خارج گرفته ايم و روح ملّتى كه اين قوانين را براى او درست مى كنيم ملّت به هركس كه از قانون تخلف كند، نشان افتخار مى دهد و او را قهرمان مى شناسد و از هيچگونه كمك و تشويق درباره او دريغ نمى نمايد، ميزان اين تشويق هم به اندازه نفرتى است كه نسبت به دولتهاى مجرى قانون دارد و در اعتماد خود نسبت به هيأتهاى حاكمه بخل روا مى دارد و يا از كمك خود در جمع ادله، قراين و شهادات، مضايقه نمى نمايد.

چرا اين طور است؟ مى گويند چون مردم، عامى و جاهلند! ولى خير! علّت جهل نيست، تحصيل كرده ها هم به قانون جواب مثبت نمى دهند، علت حقيقى، تنافر ميان ملت و روح قانون در عاريتى بودن آن است; زيرا اين قوانين به هيچ وجه از مقتضيات اجتماعى، سوابق تاريخى، شعور ملى و اعتقادات مردم كمك و نيرو نگرفته، بلكه از محيطى آمده كه با روح اين ملّت از هر جهت بيگانه است، از جمعيتى است كه براى خود تاريخ، دين، احتياجات و موقعيت هاى خاص دارد، ماداميكه قانون به روحيه ملت و احتياجات آن جواب مثبت ندهند، ملت هرگز حاضر به اطاعت و اخلاص نخواهد شد».(13)

«هاكنج» دانشمند معروف آمريكايى و استاد دانشگاه «هاروارد» در كتاب خود چنين مى نويسد:

«راه پيشرفت كشورهاى اسلامى اين نيست كه از نظامها و ارزشهاى غرب تقليد كنند و آن را در زندگى خودشان به كار بندند، عده اى مى پرسند آيا در اسلام اين نيرو وجود دارد كه افكار جديدى توليد كند و قوانين و دستورات ممتاز و مستقلى براى بشر
عرضه بدارد كه كاملاً با احتياجات و مقتضيات زندگى جديد، موافق باشد؟ پاسخ اين است كه در نظام اسلامى نه تنها هرنوع استعداد و آمادگى براى پيشرفت و تكامل وجود دارد، بلكه قابليّت تطور نظام اسلامى از بسيارى از نظامهاى ديگر بيشتر است، مشكل كشورهاى اسلامى اين نيست كه در آيين اسلام ابزار پيشرفت نيست، بلكه اين است كه در اين كشورها تمايل و اراده لازم براى استفاده از اين ابزار پيشرفت وجود ندارد، من با كمال واقع بينى درك مى كنم كه شريعت اسلامى كليه مبادى و اصول لازم براى پيشرفت و تكامل را در بر دارد».(14)

يك روز، رعايت دستورات و مقررات اسلام و ترك معاصى و محرمات دينى داراى چه نتايج بسيار پر ارزش و آرامش و صلح و صفاى كم نظيرى در اجتماع است، خبر ذيل نمونه اى از يك آرامش وصف نشدنى در اثر يك روز رعايت مقررات مذهبى به پاس بزرگداشت شهادت مولاى متقيان على(عليه السلام) است كه بر شهر بزرگ و پر جمعيت تهران سايه افكند. روزنامه ها در باره اين موضوع چنين نوشتند:

«تهران ديروز آرام و بى حادثه بود، پزشك قانونى بيكار مانده بود و در كلانتريها از پرونده و متهم خبرى نبود. ديروز آرامترين روز سال بود و تقريباً هيچ حادثه اى رخ نداد، اداره پزشكى قانونى تهران ديروز حتى يك جسد براى معاينه نداشت، پزشك كشيك گفت: تمام روز حتى يك جسد به اداره پزشكى قانونى نياوردند.

در 24 ساعت گذشته، هيچ حادثه اى كه منجر به مرگ كسى شود، در تهران اتفاق نيفتاد. و به قول معروف «آب از آب تكان نخورد». در كلانتريها و پاسگاه هاى ژاندارمرى نيز اين وضع حكمفرما بود، مأمورين كلانتريها مى گفتند: اكثر مردها ديروز در خانه هايشان بودند و اگر اختلافى بين آنها و همسرانشان اتفاق مى افتاد به احترام شهادت مولاى متقيان على(عليه السلام) از ادامه آن صرف نظر مى كردند، به همين دليل پرونده اى درباره اختلافات زناشويى تشكيل نشد».(15)

«مطابق آمار اداره پزشكى قانونى، در سال، 2525 جسد در تهران كالبد شكافى شده است و به طور متوسط روزانه شش الى هشت نعش در آنجا كالبد شكافى مى شود و جواز دفن، صادر مى گردد، البته در روزهاى «سوگواريهاى مذهبى» اين تعداد به نحو فاحشى كاهش مى يابد، كما اينكه در هفته گذشته، در روز شهادت مولاى متقيان (13 ديماه 45) حتى يك جسد هم به اداره پزشكى قانونى آورده نشد و اين امر مى رساند كه معتقدات مذهبى، هنوز هم قوى است و زمانى كه كاباره ها و مراكز فسق و فجور و مشروب فروشيها بسته باشد، اجتماع چگونه رو به سلامت گرايش پيدا مى كند».(16)

چه نيرويى توانست اين آرامش فوق العاده را به محيط اجتماع ببخشد؟ راستى اگر در اجتماع، قوانين و مقررات اسلامى اجرا شود و مردم تكاليف دينى خود را به خوبى انجام دهند چگونه جامعه سالم و سعادتمندى بوجود مى آيد و چه آرامش، امنيت، صلح و صفاى شگفت انگيزى در محيط زندگى مردم، حكم فرما خواهد گرديد.

آيا دول غرب، با پول و قدرت كافى، هرگز مى توانند در سال، يك ساعت چنين آرامشى را در محيط زندگى خود برقرار سازند؟ در سراسر جهان غرب، يك شهر بزرگ و يا كوچك وجود ندارد كه حتى يك ساعت از ساعات، حيات خود را بدون قتل، جنايت، دزدى، تصادف و... سپرى سازد كه تهران پر جمعيت در مدت 24 ساعت به مناسبت سالروز شهادت پيشواى مذهبى پشت سر گذاشت، آيا مى توان هرگز بهاى چنين آرامش، صلح و صفايى را پرداخت؟ اينجاست كه با يك دنيا تأسف بايد گفت:

سالها دل طلب جام جم از ما مى كرد *** آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مى كرد!


پى‏نوشتها:

1) دكتر آلكسيس كارل، انسان موجود ناشناخته.
2) روح القوانين، ص 593.
3) قرارداد اجتماعى، ص 336.
4) . Dr. laura . Vacciea . vaglieri
5) . Bernard . shaw
6) . mohammad a postolof allah
7) . voltare
8) اسلام از نظر ولتر، ص 99.
9) كليّات ولتر، ج 24، ص 555.
10) كتاب قهرمانان.
11) آلكسيس كارل، انسان موجود ناشناخته.
12) لذّات فلسفه، ص 326 و 327.
13) اسلام و ديگران، ص 41، 42، 48 و 49.
14) روح سياست جهانى.
15) كيهان، 14 ديماه 1345.
16) خواندنيها، شماره 37، سال 27.