اسلام و سيماى تمدّن غرب

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۴ -


تناقضات زندگى در دنياى كنونى

توسعه روز افزون سرمايه دارى و انقلاب صنعتى در همه شؤون مخصوصاً در زندگى مادّى مردم، شكاف عميقى به وجود آورد، پيشرفت صنايع و تكنيك، سرمايه هاى بزرگ را به صورت كمپانى ها، كارتلها، تراستها در آورد، يك دسته از افراد، زندگى افسانه اى و تجمّلى پيدا كرده، داراى همه چيز شدند حتى به طور باور نكردنى براى سگ و گربه خود نيز وسايل زندگى تهيه كردند. در مقابل دسته ديگر كه درآمد آنها كفاف زندگى عادى آنان را نداده، از دسترسى به وسايل اوليّه زندگى محروم شدند.

اين ستم جانكاه و ظلم عظيم كه مولود سازمانهاى اجتماعى دنياى كنونى است، براى وجدان هاى بيدار متفكرين، بسيار رنج آور و دردناك است.

غالب بدبختيهايى كه در گذشته در دايره كوچكى دامنگير بشر بود، امروز در يك مقياس وسيع و جهانى، به سراغ او آمده است، در جهان ما در بسيارى از مسايل جنبه هاى افراط، تفريط و تناقض فاحش، با وضع نفرت انگيز و زننده اى خودنمايى مى كند.

كوشش براى ترقى اقتصادى در كشورهاى پيشرفته، نه تنها در يك مقياس جهانى و به نفع عموم انسانها صورت نمى گيرد، بلكه چون فقط در انديشه پيشبرد اقتصاد خود هستند، حتى به قيمت سقوط برخى از ملّتها و كشورهاى ديگر تمام مى شود و روز به روز شكاف طبقاتى وسيع تر مى گردد، فقر و گرسنگى، امروز در بسيارى از نقاط جهان بيداد مى كند، طبق آمار منتشر شده: «مسأله تغذيه جهانى، در دونكته آشكار مى گردد:

1 ـ از دوهزار و پانصد ميليون انسان در كشورهاى كم رشد، پانصد ميليون نفر به اندازه كافى غذا ندارند و از كمبود خوراك، رنج مى برند.

2 ـ يك هزار و پانصد ميليون نفر غذاى كامل نمى خورند و در تغذيه آنها نقصان وجود دارد.

نتيجه مستقيم يا غيرمستقيم وضع فوق، آن است كه سالانه بالغ بر هشت ميليون نفر از گرسنگى مى ميرند.

فقط در برزيل سالانه 250 هزار كودك بر اثر كمبود غذا مى ميرند، در هند اين مرگ و مير به تناسب افزايش جمعيت بالا مى گيرد، پس مانده غذاى يك خانواده معمولى آمريكايى برابر با خوراك چهار روز يك خانواده هندى است.(1)

در چنين شرايطى، جمعى مغرور و سبكسر براى در دست داشتن كنترل قيمتها و به وجود آوردن كمبود مصنوعى، با قساوت و بى رحمى ميليونها تن از مواد غذايى كه مى تواند جان ميليونها گرسنه را از خطر مرگ نجات بخشد، نابود مى سازند كه اگر جلو اينگونه اسراف و تبذيرها و اعمال غير انسانى گرفته شود، گرسنه اى در دنيا باقى نخواهد ماند، شاهد گوياى اين موضوع آمار اسف انگيزى است كه در جرايد انتشار يافته است:

در سال 1960، صد و بيست و پنج ميليون تن نان در انبارهاى آمريكا از بين رفت، همين يك قلم خوراك، كافى بود تا يك سال تمام، بيش از پانصد ميليون جمعيت هندى را سير نگهدارد، همه ساله مقادير بسيار عظيمى از مواد غذايى را آمريكا نابود مى سازد، فقط براى آنكه منابع خود و قدرتش را محفوظ نگهدارد، در سالهاى اخير فشار دستگاههاى كاپيتاليستى غرب جهت ادامه قحطى و گرسنگى موجود در جهان افزايش يافته است.

وقتى آمريكا مواد خوراكى را در انبارهاريخته و مى گذارد فاسد شود، نه تنها گرسنگى را توسعه مى دهد بلكه كشورهاى ديگر را مجبور مى سازد تا غذا را به قيمت گزاف بخرند و بفروشند و از اين راه به اقتصاد آنها لطمه فراوان مى زند، اين ثروتهاى بر باد رفته و حرام شده كه توسط عده اى قدرت طلب خودخواه از نقاط مختلف كره زمين به سرقت رفته است، در واقع سلاح هاى مؤثرى است كه از آنها به منظور قتل ميليونها انسان بى گناه استفاده مى شود».(2)

«برتراندراسل» فيلسوف شهير مى نويسد: «درخلال چهارده سال گذشته، آمريكا چهار ميليارد دلار پول براى خريد مازاد گندم كشاورزان خود پرداخته است، ميليونها تن گندم، جو، ذرّت، پنير و كره در انبارهاى دولتى آمريكا مانده و فاسد گرديده است، تا قيمتها را در بازار جهانى بالا نگاه دارند، اكنون كوههاى بزرگى از كره و پنير را با رنگ، غير قابل مصرف مى سازند كه مبادا قيمت لبنيات تنزل پيدا كند».

ادامه اين وضع آينده وحشتناك و قابل انفجارى در پيش خواهد داشت، مگر اينكه فرمول زندگى مردم اين سامان عوض شود، انگيزه اصلى اين اعمال ننگ آور و شيطانى، چيزى جز انحطاط و فقر فوق العاده شديد اخلاقى نيست و تمدّن صنعتى منهاى اخلاق و ايمان يك چنين وضع اسف آورى را به بار آورده است.

جامعه شناس و فيلسوف شهير «سوروكين»(3) مى گويد: «با وجود توسعه وسايل فنى، صنعتى و تكنيكى، هنوز ما به مراتب بيش از زمان ديگر احساس فقر اخلاقى و انسانى مى كنيم و جامعه هاى صنعتى پيشرفته كمتر مى توانند دعوى برترى اخلاقى نسبت به جوامع تنگدست و عقب مانده نمايند، تمدّن مادى امروزى، پر از تناقض و تضاد است; تناقض در گفتار و كردار، تناقض در پندار و اعتراف، تناقض در انديشه و احساس.

فرهنگ مادى، در منشورهاى گوناگون حقوقى خويش برابرى تمام انسانها را عموماً قاطعانه اعلام مى دارد، ليكن در عمل، انواع تبعيضها، بى عدالتيهاى اخلاقى، فكرى ، مذهبى، اقتصادى، سياسى، روانى، اجتماعى و خانوادگى را نه تنها در قلمرو خويش تحميل مى كند بلكه متعصبانه خود، آنهارا اعمال مى نمايد، مدعى دمكراسى است; حكومت مردم بر مردم براى مردم را شعار سياسى خود مى داند، ولى در عمل، حكومت (اليگارشى) حكومت خود برتربينان و خودكامگان را تا حد اعلاى ديكتاتورى فردى و استبدادى، ميدان مى دهد.

در سخن، خواهان كاميابى و خوشبختى همگان است، ليكن در عمل، احساس ناكاميها، شكستها، نگرانيها و بدبختيها را توسعه مى دهد، تمدّن مادى در آموزشهاى خود خويشتن پرستى و خود خواهى را مطرود مى شمارد و ديگر خواهى و جمع گرايى را تشويق مى كند، در حالى كه انواع خود شيفتگى، بى اعتنايى به سرنوشت ديگران قساوتهاى فردى و گروهى، استثمار و بهره جويى سوداگرانه و جاه طلبانه از همنوعان در آن بيش از هر زمان ديگر ميدان تجلى يافته است».(4)

با اينكه كشورهاى توسعه يافته 25 درصد مردم جهان را تشكيل مى دهند، صاحب 85 درصد ثروت جهانند و كشورهاى عقب افتاده با اينكه 75 درصد هستند تنها پانزده درصد ثروت جهان را در اختيار دارند و اين فاصله با گذشت زمان، بيشتر مى شود در همين كشورهاى ثروتمند نيز ثروتهاى كلان در دست گروه معدودى است، در آمريكا يك كميته تحقيق مجلس سنا در سال 1946 اثبات كرد كه: «تنها پنج درصد از شركتهاى عظيم آمريكا متجاوز از هشتاد درصد سرمايه كليه صنايع را در اختيار دارند و بيش از شصت درصد كليه كارگران صنايع را به خود اختصاص داده اند و 84 در صد سود خالص كليه كارخانه ها را منحصر به خود ساخته اند».(5)

رئيس سازمان جهانى خواربار و كشاورزى ملل متحد مى گويد: «هنوز در حدود دو سوم از سكنه جهان در حال گرسنگى مدام به سر مى برند و حدود يك ميليارد و نيم از افراد انسان، براى نجات از چنگال اين وحشتناك ترين بلاى اجتماعى، معاش كافى به دست نمى آورند».(6)

«دو كاسترو» ضمن بيان علل گرسنگى ميليونها مردم محروم جهان مى گويد: من يك بار با «ترومن» رئيس جمهور اسبق آمريكا صحبت كردم و از او خواستم تا ترتيبى اتخاذ شود كه اضافه توليد كشاورزى و غذايى آمريكا در اختيار يك مركز بين المللى مخصوص توزيع مواد غذايى قرار گيرد تا در ميان محرومين جهان تقسيم شود.

او گفت: «به عنوان رئيس جمهور آمريكا نمى تواند با اين پيشنهاد موافقت كند; زيرا اقدامات كمكى نمى تواند از اغراض سياسى منفك و جداباشد!!».

وحشيگريها در عصر تمدّن

هر چند برخى از جامعه شناسان را عقيده براين است كه جنگ از زندگى بشر انفكاك ناپذير است و حيات آدمى از ابتداء توأم با ستيز، تصادم و خونريزى بوده، ولى محققين از جامعه شناسان و دانشمندان روان شناس، اين نظريه را رد كرده و مى گويند: جنگ از پديده هاى اجتناب ناپذير جوامع بشرى نيست بلكه انحرافات اخلاقى و نابسامانى اجتماعى و اقتصادى است كه به نبردهاى خونين منجر مى شود و لذا بايد علل جنگ را در خارج از طبيعت بشرى جستجو نمود و با تعليم و تربيت صحيح و اساسى و سامان دادن اوضاع اجتماعى، علل و موجبات آن را از ميان برد و از ضربه هاى عظيم و جبران ناپذيرى كه از اين راه به جامعه انسانى وارد مى شود، جلوگيرى كرد.

على رغم پيروزيهاى بى سابقه و درخشانى كه در دانش و صنعت، نصيب مردم قرن ما شده است، نبردهاى خونين و خانمان برانداز قرن بيستم كه براى توسعه طلبى، مطامع مادى و اشباع تمايلات طغيانگر گروهى از افراد صورت مى گيرد، غير انسانى ترين جنگهاى تاريخ بشر است ، اگر نظرى كوتاه به كارنامه سياه اين جنگها و حوادثى كه در مدّت هفتاد سال كه از قرن بيستم مى گذرد، بيفكنيم، براى ما آشكار مى شود جناياتى كه در اين مدّت كوتاه از بشر متمدّن سرزده، شايد از تمام جناياتى كه در تاريخ پرماجراى بشر صورت گرفته، بيشتر باشد.

دنياى غرب كه داراى وسايل صنعتى و بمبهاى اتمى است با نيروى دانش، بشر را به خاك و خون مى كشد و مناطق آباد روى زمين را به ويرانه ها تبديل مى سازد، از اين

رهگذر ناله هاى ستمديدگان به دنبال ضعف فكرى و سقوط اخلاقى غرب به آسمان بلند است.

محصول دو جنگ جهانى ناشى از تضاد منافع مادى دول استعمارى، نتايج شوم و اسف بارى براى بشريت به بار آورد كه به هيچ وجه نمى توان لكه هاى جنايت و قساوت و بى رحمى را از دامان جنگ افروزان اين قرن شست.

ارقام عجيب اين وقايع مخوف به قرار زير است:

جنگ جهانى اول 1565 روز ادامه داشت. تعداد كسانى كه در ميدانهاى اين جنگ كشته شدند، بالغ بر نه ميليون نفر، تعداد افرادى كه ناقص و از كار افتاده شدند، حدود بيست و دو ميليون نفر، تعداد مفقودالأثرها بالغ بر پنج ميليون نفر شمارش شده است، اين تلفات مربوط به ميدان جنگ است، در صورتى كه تلفات در شهرها فوق العاده بيشتر از مجموع تلفات و زخميهاى ميدان جنگ بوده است.

مجموع هزينه اين جنگ را «چهار صد هزار ميليون دلار» برآورد كرده اند، طبق حساب مؤسسه (وقف كارنگى براى صلح بين المللى) با اين رقم بودجه ممكن بود، براى هر يك از خانواده هاى ممالك انگلستان، ايرلند، اسكاتلند، بلژيك، روسيه، آمريكا، آلمان، كانادا و استراليا يك خانه آبرومند با مقدار كافى اثاث منزل تهيّه نمود!(7)

جنگ بين المللى اوّل باتلفات و خسارات فوق العاده پايان يافت اما هنوز ناله و فرياد بازماندگان بركشتگان خود خاموش نشده بود و ويرانه ها آباد نگرديده بود كه ناگهان جنگ دوّم جهانى، قيافه وحشتناك خود را نمايان ساخت و در اندك مدّتى مردم دنيا را به آتش و خون كشيد.

در جنگ بين المللى دوّم، 35 ميليون نفر كشته بيست ميليون نفر از داشتن دست و پا محروم گرديدند، هفده ميليون ليتر خون بر زمين ريخت، دوازده ميليون نفر از ضايعه سقط جنين به خانواده هاى بشر آسيب وارد گشت، در اين جنگ سيزده هزار دبستان و دبيرستان و شش هزار دانشگاه و هشت هزار لابراتوار منهدم و ويران گرديد و 390 هزار ميليارد گلوله در هوا منفجر شد!

در سال 1945 دو بمب اتمى كوچك از طرف آمريكايى ها در جنگ ژاپن پرتاب شد، يكى را روى شهر «هيروشيما» و ديگرى را سه روز بعد روى شهر «ناكازاكى» منفجر كردند، در هيروشيما هفتاد هزار نفر بكلى نابود گرديدند و به همين مقدار هم مجروح شدند. و در شهر «ناكازاكى» قريب به چهل هزار نفر كشته و همين مقدار هم زخمى شدند. خانه ها آسيب فراوان ديد و كودكان بى گناه و حتى حيوانات زيادى قربانى اين فاجعه گرديدند و پس از پنج روز ژاپنى ها در مقابل آمريكايى ها تسليم بلاشرط شدند، خبرى در اواخر جنگ بين المللى دوم در جرايد به اين مضمون انتشار يافت:

«دولت شوروى از كارخانه هاى آمريكا خواسته است كه چهار ميليون پا براى سربازانى كه در جنگ، پاى خود را از دست داده اند، بسازد، از اين خبر وحشتناك، به خوبى ميزان ساير اعضايى كه در اثر جنگ از ميان رفته است، دانسته مى شود.

لازم است بدانيد اين سفارش شوروى به آمريكا پس از اقدامات كارخانه هاى خود شوروى براى ساختن پاهاى مصنوعى است و چون كارخانه هاى شوروى نتوانست مقدار احتياجات را جواب گويد، به آمريكا متوصل شد.

و ديگر آنكه با در نظر گرفتن اين سفارش به ميزان تلفات نفوس و ميزان نقص غير قابل جبران ساير اعضاو كشته شدن سربازان ممالك اروپايى غير از شوروى و عوارض شوم ديگر، مى توان حدث زد كه چه وضع ديوانه كننده اى در اثر جنگ پديدار شد».

بمبى كه در اوت 1945 به «هيروشيما و ناكازاكى» ريخته شد، فقط 235 واحد اورانيوم و 239 واحد پلوتونيوم و 335 هزار مواد منفجرهTNT داشت، يك بمب اتمى عادى، پنج هزار مرتبه قوى تر از بمبى است كه به هيروشيما ريخته شد و يك بمب هيدروژنى پنج ميليون مرتبه شديدتر از بمب اتمى است، يك بمب اتمى كافى است كه شهرهاى نيويورك، پاريس، لندن، و مسكو را با خاك يكسان كند، براى انتقال بمب لازم نيست كه سرباز فداكارى هواپيما را از شبكه هاى دفاعى عبور دهد، باموشكهاى

هدايت شونده تا دوهزار مايل مى توان بمب را به هر نقطه اى كه بخواهند فرود آورند، هر آزمايش اتمى در مسافتى قريب به هفت هزار مايل مؤثر است.

خطر بمب هاى «مگاتنى» طبق تحقيقات دكتر «لينوس پولينگ» شيميدان معروف آمريكايى برنده جايزه نوبل، طورى است كه با ده هزار بمب مگاتنى در ساعت اول جنگ 175 ميليون از ساكنين كشورهاى پر جمعيت از بين مى روند.

بايد تذكر داد كه در حال حاضر، آمريكا 240 هزار، اتحاد شوروى، هشتاد هزار وانگلستان قريب پانزده هزار بمب مگاتنى دارند!.

يكى از اعضاى پيشين ستاد ارتش آمريكا به نام «نومان»(8) درباره جنگ آينده مى نويسد: «تلفات جنگ آينده اختصاصى به سپاهيان جنگى ندارد، بلكه آن جنگ به نابودى همه ملتها تمام خواهد شد، حتى زنها و كودكان نيز از آفات آن جنگ در امان نخواهند بود; زيرا عقول دانشمندان فيزيك، وظايف جنگى را از سپاهيان انسانى گرفته، به تركيبات فيزيكى و آلات جنگى بى شعور تفويض كرده اند و آن سلاح هاى جنگى بى شعور، فرقى بين افراد جنگجو و غير جنگجو نمى گذارند.

اكنون ديگر دشمنان در ميدانهاى جنگ يا قلعه ها به جنگ يكديگر نمى روند، بلكه ميدان جنگ به شهرها و روستاها كشيده شده است; زيرا بر طبق نظريات جديد، نيروى اصلى دشمن در سپاه نيست بلكه در شهرهاى آباد و بازارهاى تجارتى و كارخانه ها متمركز است، پس اگر جنگى اتفاق افتاد، اين اماكن به وسيله نيروى هوايى،بمباران خواهد شد، بمبهايى كه حامل مواد منفجره و گازهاى سمى و ميكروبهاى مولّد بيمارى مى باشند».

اين همه نابسامانى ها و بدبختيهايى كه در اثر اين دو جنگ بر سر مردم سايه افكند و دنيا را در گرداب بلاانداخت كوچكترين اثرى در اخلاق ملل غرب نكرد، اخلاقى كه از ثروت مادّى و مشروبات الكلى مست شده بود، عوض نگرديد و بالأخره از دو تجربه تلخ و دردناك گذشته، عبرت نگرفت، در حال حاضر هر روز جنگ تازه اى در گوشه اى از جهان روشن مى شود و بيم آن مى رود كه جنگهاى منطقه اى به يك جنگ بزرگ جهانى تبديل شود و اساس مدنيت و انسانيت را يكسره نابود سازد.

ملل متمدّن امروز، قسمت عمده ذخاير فكرى و نيروى بدنى و سرمايه هاى عظيمى كه بايد در راه رفاه و آسايش عمومى به كار افتد، صرف تهيه خطرناكترين وسايل نابودى خود مى كنند; زيرا اين همه تسليحات خطرناك كه هر روز مقادير قابل توجهى از بودجه آنها را مى بلعد، براى بازيچه روى هم انبار نكرده اند.

«برتراندراسل» فيلسوف انگليسى مى گويد: «اين دولتهايى كه امروز براى پرتاب موشك و فرستادن اقمار مصنوعى به ماه و گرد ماه با يكديگر مسابقه مى دهند، سرانجام اين مسابقه، براى نابودى دنيا خواهد بود، اگر در گذشته جنگ، غارت و آدمكشى، از ضروريات اجتماع بود، اما امروز همين جنگ و خونريزى، مانع و رادع مهمّى در پيشرفت و ترقى اجتماع است و در آينده بسيار نزديك، اسباب بدبختى و اضمحلال و بالأخره وسيله انقراض بشريت را فراهم مى آورد، و مسابقه توليدات اقتصادى كه امروز در عالم رواج دارد، خود يكى از عوامل نابودى اجتماع است».

طبق نوشته مجله «تحقيقات اقتصادى» دنيا در نيمه اول قرن بيستم چهار هزار ميليارد دلار خرج تسليحات و جنگ كرده است كه با همين پول امكان داشت طى همين پنجاه سال به تمامى افراد روى زمين مجاناً غذا داد و براى پانصد ميليون خانوار; يعنى دو ثلث جمعيت جهان، خانه هاى راحت ساخت.

از يك طرف در دنيايى زندگى مى كنيم كه دو ثلث مردم آن هنوز با مشكل گرسنگى يا كم غذايى روبرو هستند و هنوز بى سوادند، در چنين دنيايى است كه ساليانه 120 ميليارد دلار خرج مصارف نظامى مى شود!!

به عبارت ديگر، هر شبانه روزى كه مى گذرد حدود 350 ميليون دلار، يا به پول خودمان دو ميليارد و هشتصد ميليون تومان از دسترنج بشر خرج مصارف تخريبى مى گردد، اين مبلغ به تصديق بزرگترين متخصصين اقتصادى جهان، معادل دو ثلث عايدى ملّى كشورهاى در حال رشد است.

اين رقم، معادل ارزش تمامى كالاهاى صادراتى جهان در سال است، اين رقم نصف جمع كل سرمايه هايى است كه همه ساله در جهان تشكيل مى شود...

طبق اطلاعاتى كه از طرف فدراسيون جهانى كارگران جمع آورى شده است، هفتاد درصد پرسنل علمى جهان به نحوى از انحا براى صنايع جنگى كار مى كنند.

سلاحهاى مخرب و نابود كننده امروز به اندازه اى وحشت زاست كه اگر جنگ سومى درگير شود خود به خود مفهوم پيروزى از ميان خواهد رفت، زيرا در اين جنگ غالب و مغلوبى باقى نمى ماند و در مدّتى بسيار كوتاه بايد فاتحه انسانيت را خواند!

دانشمند شهير روسى «پى تريم آ. سوركين» مى گويد: «مسأله اساسى زمان ما در حقيقت اين نيست كه «كاپيتاليسم» بهتر است يا كمونيسم، ناسيوناليسم برترى دارد يا انتر ناسيوناليسم؟ بلكه مسأله واقعى عصر ما جانشينى مرحله اى ديگر از فرهنگ بشرى در مقام فرهنگ مادى كنونى است، همان طور كه من بارها تذكر داده ام، زمان ما عصر برزخ انتقال مدنى، انتقال و تحوّلى اجتناب ناپذير است.

در طى جنگ جهانى اوّل و دوّم به كرّات شنيديم كه هر گروه مدعى بود كه اگر گروه ديگر ازميان برود، صلح و آرامش برقرار خواهد شد، در جنگ اوّل، بسيارى مى پنداشتند كه اگر «قيصر آلبرت ويكتور ويلهلم» امپراتور آلمان از ميان برداشته شود، يا انگليس نابود گردد، جنگ پايان خواهد يافت. در جنگ دوّم نيز همچنين تصور مى رفت كه اگر «هيتلر» نمى بود، يا استعفا مى داد يا كشته مى شد و يا «چرچيل» سكته مى كرد و يا «موسيلينى» از مادر نمى زاد و يا «هيروهيتو» از مقام خدايى ژاپن تنزل مى يافت و يا «تروتسكى» به جاى «استالين» زمام امور شوروى را در دست مى داشت، در آن صورت كارها همه به مراد دل مى گشت و هرگز جنگى آغاز نمى شد.

در صورتى كه اينك همه آنها از ميان رفته اند، ليكن بدبختانه، هنوز تب بحران جنگ همچنان ادامه دارد و بشريت به مراتب نگران تر از پيش است; زيرا در حقيقت

اينان قيصر ويلهلم، هيتلر، موسيلينى، چرچيل و يااستالين نبودند كه بحران سده بيستم را به وجود آورده بودند، بلكه آنها خود زاده بحران و آلت فعل آن به شمار مى رفتند، اگر آنها نمى بودند هيتلرها، موسيلينى ها، استالين ها، روزولتهاو چرچيلهاى ديگر و احياناً به مراتب خشن ترى در جاى آنها پديد مى آمدند.

اينان به مثابه جوشهاى چركين كالبدى هستند كه خونش كثيف شده باشد، جوشهاى چنين كالبدى را مى توان فشار داد و برداشت، ليكن جوشهاى ديگرى به سرعت در جاى آنها خواهند روييد، مگر آن كه به درمان اساسى خون بيمار بپردازند».(9)

دنيايى كه براى جلوگيرى از ظلم و تعدى به حيوانات «جمعيّت حمايت از حيوانات» را تشكيل مى دهد، دنيايى كه به خاطر نجات بيمارى دردمند از قلب مرده و مصنوعى استفاده مى كنند، اما شب و روز بمبهاى آتشزا بر سر مردم بى پناه مى ريزد و با سلاحهاى مدرن، گروه گروه را به كام مرگ و نيستى مى سپارد.

جهانى كه با ايجاد «سازمان ملل»، «كنوانسيون اروپايى حقوق بشر» خود را دشمن ستمگر و پشتيبان مظلوم معرفى مى كند، شاهد مرگ هزاران درمانده اى است كه از فرط گرسنگى و كمبود غذا جان مى دهند و يا در شعله هاى آتش جنگهايى كه زائيده سياستهاى متضاد است، مى سوزند و نابود مى شوند.

آيا اين همه محافل و انجمن هايى كه به صورت هاى گوناگون به نام دفاع از حقوق انسانى تشكيل مى شود و بسيارى از اعضاى آن جنگ را تقبيح مى كنند، خود آتش افروزان جنگ نيستند؟ آيا آنهايى كه مى گويند بايد هر نوع اختلاف را از راه «ديپلماسى» حلّ نمود و مرتب دم از صلح جهانى مى زنند، خود در زير همين عنوان، تحميلات و فشارهاى دور از انصاف و انسانيت را نسبت به ديگران روا نمى دارند؟

پيشوايان مذهبى مسيحى نيز آنچه به نظر مردم دنيا خوشايند است دستاويز خود قرار داده و به نام دين تبليغ مى نمايند و آن صلح خواهى و تقبيح جنگ و خونريزى است، اين حربه اى كه پيشوايان مذهب مسيح دم از آن مى زنند، نمى تواند اساس درستى داشته باشد، چه صلح خود به خود معنا ندارد، اگر قرار باشد با جنگ و خون ريزى مبارزه شود، بايد با علل بروز جنگ و خون ريزى مبارزه كرد، به علاوه هنوز سالخوردگان اروپا خاطره سازش ننگين كليساى روم با جنايت كاران نازيسم و فاشيسم را فراموش نكرده اند!!.

تبعيضات نژادى

تئورى «تبعيضات نژادى» كه مستند به مبدأ فكر و ايده يكى از نويسندگان متفكر و يا فيلسوفى است، به مساوات، و برابرى ملّتها اعتقادى ندارد، طرفداران و مروجين «برترى نژادى» خواستار آنند كه بهترين و نيرومندترين نژاد در جهان پيروز شود و نژادهاى ضعيف و پست، به پيروى و اطاعت از آنها گردن نهند.

گذشته از اينكه چنين طرز تفكرى با فلسفه حيات بشرى و اصول آزادى فردى و اجتماعى به كلى ناسازگار است و خود موجب انحطاط و عدم رشد ملل ضعيف خواهد گرديد، اصولاً از نظر علمى و تاريخى، بسيارى از محققين و فلاسفه معاصر، تفوّق نژادى را امرى موهوم و ساختگى و بى اساس مى داند.

«بايد دانست كه بعضى از محققين روى اين اصل كه تا كنون نژادى خالص ديده نشده و به علاوه هيچ گونه تحقيق علمى، اين امر نژادى را كاملاً مسلم و روشن نساخته است، معتقدند كه داستان نژاد آريايى، افسانه اى بيش نيست و به هيچ وجه مسلم نيست كه در تاريخ واقعاً نژادى به نام «آريايى» وجود داشته باشد، آنچه مسلم است، زبانهاى آريايى وجود داشته، و اغلب ديده مى شود كه نژادهاى مختلف به زبان واحد تكلم مى كنند»(10).

يكى از علل جنگ خونين جهانى دوّم، ظهور فلسفه «ناسيونال سوسياليسم» در آلمان هيتلرى بود كه بر اساس برترى نژادى، پى ريزى گرديده بود، هدف نهايى هيتلر توسعه اراضى آلمان و ايجاد يك دولت نيرومند و مقتدر «ژرمنيك» در مركز اروپا بود، اين رژيم در دوران حكومت جابرانه خود، با تشكيل كنگره هاو تبليغات وسيع و دامنه دار، نيروى ملى را به خود جلب نمود و از آنها به نفع مقاصد توسعه طلبانه خود، بهره بردارى فراوان كرد.

«دكتر گوستاو لوبون» مى گويد: «يكى از مبادى كه نقش مهمّى را در اجتماع بازى كرد مبدأ نژادى است، سياستمداران گذشته خيلى به آن اهميّت مى دادند و محور سياست آنها بود و مبدأ كشمكشهاى خونين و بالأخره موجب صلح مسلح گرديد و عاقبت به ويرانيهاى بى نهايت منجر شد.

چيزى كه باعث انتشار فوق العاده اين مبدأ گرديد، اين خيال بود كه قوى ترين و محفوظ ترين ملل از مخاطر، ملتى است كه اراضى آن وسيع تر و جمعيتش زياد تر باشد، در صورتى كه اين گونه ملل به مغلوبيت نزديكترند».(11)

هنوز در مترقى ترين كشورهاى جهان، طرز فكر امتياز سفيد بر سياه و ارزش مقياسهاى پوسيده نژادى، نفوذ فوق العاده دارد، در مهد تمدّن، رنگ سياه، جرم است و عملاً سياهپوستان از بسيارى از آزاديهاى مشروع و حقوق انسانى محرومند. در بعضى از ايالات متحده آمريكا طبق قانون، نه تنها سياهپوست حق ازدواج با سفيد پوست را ندارد، بلكه مدرسه، دانشگاه، بيمارستانهاى سياهپوستان از سفيد پوستان جداست ورود آنها به مجامع عمومى و مهمانخانه ها و سالنهاى غذا خورى سفيد پوستان ممنوع است و در اتوبوسها و وسايل نقليه عمومى حق ندارند با سفيد پوستان در يك صندلى بنشينند، شرم آورتر آنكه در برخى كليساها سياهان براى انجام مراسم مذهبى حق ورود و شركت در عبادت را ندارند!

رئيس جمهور اسبق آمريكا در فوريه 1963 در كنگره اعلام داشت: «بدون توجه به ايالت خاصى، هركودك سياهپوستى كه امروزه در آمريكا متولد مى شود نصف يك كودك سفيد پوست اين شانس را دارد كه به دبيرستان وارد شود، يك سوّم اين شانس را دارد كه به دانشگاه راه يابد، يك سوّم اين موفقيّت را دارد كه متخصص فنى شود، در حالى كه دو برابر شانس را دارد كه بيكار بماند!».

بر اساس مطالعات مجله «اخبار و گزارش هاى جهان» در يازده ايالت آمريكا سياهان از حق رأى، تهيه محل سكنى، آزادى در رستوران، مغازه، كافه و خلاصه همه شؤون زندگى محرومند، در كليه مدارس آلاباما، مى سى سى پى و كاروليناى جنوبى، براى نمونه يك سياهپوست هم ديده نمى شود!

از سال 1954 كه ديوان عالى كشور آمريكا رأى داد تا سياهپوستان نيز بتوانند از مدارس يكسان استفاده كنند،فقط 4 درصد دانش آموز سياهپوست در مدارس سفيدپوستان پذيرفته شده اند و در بسيارى موارد، ثبت نام يك سياهپوست با جنگ و جدال و مداخله نيروهاى انتظامى همراه بوده است».(12)

سفيد پوستان طى مبارزات پيگير خود بر ضد سياهان، وحشيانه ترين فجايع و انواع ستمگرى را درباره آنها انجام مى دهند و اعمالى از آنها سر مى زند كه انسان را به ياد تبهكاريها و جنايات قرون وسطى مى اندازد.

تصويب اعلاميه جهانى حقوق بشر نتوانسته است به اين بيدادگريها پايان دهد و در زمان تسخير فضا، دنيا در آتش تعصبات قومى و نژادى فرو رفته و اختلاف رنگ، انسانها را در فاصله هاى سرسام آورى دور از هم نگهداشته است.

فيلسوف شهير «سوركين»(13) مى گويد: «من با اين شعر مخالفم كه مى گويد: شرق، شرق است و غرب، غرب و اين هردو به هم نخواهند رسيد! چرا به هم نخواهند رسيد؟ چه فرقى بين انسانهاست؟ پس از دو هزار سال كه «مسيح» آمده و گفته است: فضيلت و انسانيت به نيت، عمل نيك و محبت بستگى دارد، حالا ما بشرهاى متمدّن قرن بيستم، تازه برترى و فضيلت انسانها را منوط به نوع خون و رنگ پوست آنها مى دانيم!

مى گفتند «هيتلر» بد بود، به برترى نژادى معتقد بود، ولى حالا هرطرف را نگاه مى كنيم، پر است از هيتلرهاى كوچكى كه اگر دستشان برسد روى آن خداى مرحوم يا ملعون نازيها را سفيد خواهند كرد، نگاه كنيد به جنوب آفريقا، نگاه كنيد به همين آمريكا، همه جا پراست از تبعيض نژادى! من اصلاً معتقدم كه جنگ ما در ويتنام هم يكنوع «جنگ نژادى» است كه بر اثر احساس برترى نژاد سفيد غربى، نسبت به نژاد زرد آسيايى درگير شده است».(14)

در آفريقاى جنوبى سياهپوستان سه چهارم جمعيت اين كشور را تشكيل مى دهند، در عين حال سفيد پوستان با خشونت و شدّت به سياست تبعيض نژادى خود ادامه مى دهند، در اين كشور سياست تبعيض نژادى بر قانونى مبتنى است به نام «آپارتيد» كه ميان سياهپوستان و سفيد پوستان جدايى كامل جسمانى افكنده است.

به موجب اين قانون، سفيد پوستان از سياهپوستان، هنديهاى مهاجر دورگه ها، جدا زندگى مى كنند و اين موضوع در شناسنامه هاى آنها قيد مى شود.

شناسنامه يك تبعه آفريقاى جنوبى، علاوه بر شاخص هويت او مشخص كننده نژاد وى نيز هست. نژادهاى مختلف در اتوبوسها، قطارهاى مختلف، مسافرت مى نمايند، به كليساها و رستورانهاى جداگانه مى روند از ايستگاه هاى تاكسى و كيوسكهاى تلفن جداگانه استفاده مى كنند، به بيمارستانهاى متفاوتى مى روند و در گورستان هاى جداگانه اى به خاك سپرده مى شوند!

در اين كشور ازدواج سفيد پوستان با سياهپوستان قدغن است و عاملين به طرزى وحشيانه تنبيه مى گردند غير سفيد پوستان در منطقه سفيد پوستان نمى توانند كارهاى فنى به عهده بگيرند، بلكه به كارهاى پست با دستمزدى كم گمارده مى شوند.

در آفريقاى جنوبى، طبقه بندى نژادى يك شخص، حائز اهميت است، چه اين طبقه بندى، حدود اختيارات و آزاديهاى وى را معين مى كند كه كجا و چگونه مى تواند زندگى كند، با چه كسى مجاز است ازدواج نمايد و چه كارى مى تواند بر عهده بگيرد و از چه نوع تعليم و تربيتى مى تواند بر خوردار شود، گاهى اوقات تعداد زندانيان در اين كشور به رقم نيم ميليون نفر مى رسد.

از نظر قضائى، سرنوشت سياهان در دست قضات سفيد پوست است و هيچ قانونى از آنها حمايت نمى كند، در جرايد در مورد رأى يكى از دادگاه هاى اين كشور خبرى به اين مضمون انتشار يافت:

«در يك خانواده سفيد پوست در يك شهر آفريقاى جنوبى دخترى سياهپوست متولد شده، او اتفاقاً سياهپوست است و دادگاه نژادى آفريقاى جنوبى فقط به خاطر اينكه يك سياهپوست حق ندارد عضو يك خانواده سفيد پوست باشد، رأى داد: بايد اين دختر از خانوده اش اخراج شود، او بايد محله سفيد پوستها را رها سازد و به محله سياهپوستان «ژوهانسبورك» برود، دادگاه گفته: دختر فقط مى تواند به عنوان كلفت در خانه پدرش استخدام شود!

پدر و مادر او در برابر اين جنايت بزرگ، به كلى گيج و مبهوت شده اند، پدر او گفته چنانچه تلاش من براى احقاق حق دخترم و تثبيت وضع او در خانواده ام با شكست روبرو شود و بالاترين مراجع قانونى آفريقاى جنوبى، دخترم را از اين رأى ضد انسانى رها نكنند، او را با آنهايى كه در خارج از اين مملكت حاضر به قبول او گردند، خواهم سپرد!».(15)

حادثه «شارپويل» نمونه اى از جنايات سفيد پوستان آفريقاى جنوبى نسبت به سياهپوستان است. «روز 21 مارس 1960 در چند شهر آفريقاى جنوبى تظاهراتى به منظور اعتراض به لزوم همراه داشتن شناسنامه صورت گرفت، در شارپ ويل عده اى از آفريقايى ها با آرامش تمام از مقابل كلانترى محل عبور كردند، تا پليس آنها را به علت همراه نداشتن شناسنامه توقيف كند، پليس به جاى توقيف، آنها را به مسلسل بست كه در اين واقعه 69 نفر كشته و 180 نفر مجروح شدند».(16)

نام اين همه رفتار ضد انسانى و وحشيانه چيست و از كدام عاطفه بشرى الهام مى گيرد؟ آيا از اين جنايات و اعمال خشونت آميز، غير از بردگى منظور ديگرى دارند؟ مگر پيروى اجبارى جمعيتى از جمعيت ديگر، غير از حقيقت بردگى است؟ كدام بردگى پس از آن همه جنب و جوشها در جهان لغو شد؟ و كدام دست عدالت بر قانون بردگى خط بطلان كشيد؟

نويسنده معروف آمريكايى «هارى هاريود» در كتاب آزادى زنگيان، چنين مى نويسد: «درست است كه بردگى به آن شكل كه در قرون وسطى متداول بود، از ميان رفته است، ولى به شكل طبقه بندى هنوز در نظام اجتماعى ما باقى مانده و كوشش مى شود سياهان در سطح پايين ترى نگهداشته شوند.

گاهى در طى قوانين جائرانه، حقوق آنان پايمال مى گردد و بعضى اوقات بدون اعتنابه ظاهر سازى دستگاه دولت و احياناً بدون اطلاع، به اندك بهانه اى از طرف مردم محكوم و بى پروا كشته مى شوند».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ


پى‏نوشتها:

1) مجله فردوسى، مورخ 28/7/48.
2) روشنفكرى، ص 719.
3) . A . sorokin
4) خداوند دو كعبه، ص 145 و 146.
5) ساموئيل كينك (Samuel Konig) جامعه شناسى، ص 157.
6) ژوزوئه دو كاسترو، انسان گرسنه، شماره 8، ص 26.
7) جهان در قرن بيستم.
8) . neumann
9) خداوند دو كعبه، ص 150 ـ 151.
10) تاريخ اديان، ص 219.
11) مبانى روحى تطور ملل، ص 194.
12) تهران مصور، شماره 1174.
13) . A . Sorokin
14) خداوند دو كعبه، ص 198.
15) كيهان، شماره 7013.
16) اطلاعات، شماره 13149.