ج ـ آثار آزمايش خداوند
آزمايشات خداوند آثار و بركات فراوانى دارد كه آيات و روايات وارده نيز به صراحت آن
آثار را بيان مىنمايند. اين آيات و روايات متعدّد و متنوع است. بيان و بررسى همه
آنها در اين مختصر ممكن نيست. در اين قسمت به بعضى از آثار آزمايش خداوند اشاره
مىشود:
1 ـ سنجش ميزان اعتقاد و ايمان
انسانها از حيث ايمان و ميزان پايبندى به فرامين پروردگار در يك درجه نيستند. بعضى
داراى ايمانى قوى و مثل «جَبَل راسخ» هستند و در مقابل، عدهاى ديگر ايمانشان سست
بوده و به تعبيرى داراى «ايمان عاريهاي» هستند. (1) در شرايط معمولى اينها از هم
متمايز نيستند، بلكه سست ايمانها با تظاهر خود را معتقد و مؤمن به وعدههاى الهى
معرّفى مىكنند. حتى گاهى اوقات امر به خود انسان
نيز مشتبه مىشود و انسان خودش را بيش از آنكه هست مىبيند. اين قبيل اشخاص، در شرايط
حسّاس و بحرانى دچار تزلزل مىشوند و بر خودشان و ديگران روشن مىشود كه مسأله آنجور
كه گمان مىكردهاند نيست.
«اذ جاؤكم من فوقكم و من اسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و
تظنّون باللّه ظنوناً * هنالك ابتلى المؤمنون و زلزلوا زلزالاً شديداً» (2)
اين آيه مربوط به جنگ احزاب است. وقتى آتش جنگ شعلهور شد، زمان آن طولانى شد و
پيروزى به تأخير افتاد، از يك طرف منافقين شناخته شدند و از طرف ديگر مؤمنين ضعيف
نيز دچار شك و ترديد شده و متزلزل شدند. اين از آثار امتحان خداوند است. بلاها مثل
غربالى هستند كه خوبان را از بدان جدا مىكند و در بين خوبان نيز، افراد قوى را از
اشخاص ضعيف متمايز مىسازد. چه بسا افرادى كه اظهار ايمان مىكنند و در اين ادّعا
صادق نيز هستند
ولى نور ايمان در عمق جانشان نفوذ نكرده است. به عبارت روشنتر، سه گروه در ميان
جمعيّت مسلمان وجود دارند كه براى افراد عادّى تشخيص آنها ممكن نيست. يك گروه
مؤمنين واقعى هستند، گروه دوم تظاهر به اسلام مىكنند (منافقين) و گروه سوم كسانى
هستند كه داراى درجات ضعيف ايمان هستند. وقتى آزمايش شوند، هر سه گروه از هم متمايز
مىشوند نظير همين آيه در سوره آل عمران نيز آمده است:
«و ما اصابكم يوم التقى الجمعان فباذن اللّه و ليعلم المؤمنين * و ليعلم الّذين
نافقوا...» (3)
يعنى: «و آنچه در روز اُحد هنگام مقابله در صف كارزار به شما رسيد به قضاى خدا و
مشيت نافذ او بود تا آنكه بيازمايد اهل ايمان را تا معلوم شود حال آنان كه ثابت قدم
در ايمانند، و نيز تا معلوم شود حال آنهايى كه در دين نفاق و دورويى كردهاند.»
و در جاى ديگر نيز فرموده است:
«... و ليبتلى اللّه ما فى صدوركم و ليمحّص ما فى قلوبكم و اللّه عليم بذات
الصّدور» (4)
«... تا خدا آنچه در سينه دارند بيازمايد و هر چه در دل دارند پاك و خالص گرداند و
خدا از راز درونها آگاه است.»
سوم امام شيعيان، حضرت اباعبداللّه الحسين (عليه
السلام)
بيان جالبى در اين خصوص دارند. آن حضرت، پس از آن كه در جريان قيام تاريخى خود، مكه
را به قصد كوفه ترك مىكند، در بين راه با فرزدَق شاعر برخورد مىكند. امام از او
مىپرسد: از كجا مىآئى؟ او در پاسخ مىگويد، از كوفه مىآيم. امام مىفرمايد: از كوفه
چه خبر؟ او مىگويد كه مردم كوفه دلشان با شماست و در دل شما را دوست دارند ولى
شمشرهايشان با بنىاميّه و در حمايت از آنان است. امام پس از اين مكالمه، جملهاى
فرمودهاند كه در تاريخ ثبت شده است. آن حضرت فرمودهاند:
«انّ النّاس عبيدالدّنيا و الدّين لعق على السنتهم، يحوطونه ما درّت معايشهم، فاذا
محّصوا بالبلاء قلّ الدّيّانون.» (5)
يعنى: «همانا مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبانى
آنهاست. تا زمانى دين دارند كه معيشت و زندگيشان تأمين باشد، اما وقتى كه به بلا
آزموده مىشوند، در اين صورت دينداران واقعى كم هستند.»
اين بيان بسيار زيبا و رساست و مىگويد كه متديّنين واقعى اندك هستند ولى اين حقيقت
پس از امتحان و آزمايش روشن خواهد شد.
2 ـ شكوفايى استعدادها و بروز خلاّقيتها
تاريخ گوياى اين حقيقت هست كه اكتشافات، ابتكارات و خلاّقيتها هميشه در شرايط
نابسامان از قبيل قحطى، جنگ و غيره خودش را نشان داده و يا حدّاقل در اين شرايط،
بشر بيشتر دست به ابتكار و خلاّقيت زده است، و در زمان رفاه و فراوانى، انگيزهاى
براى اين كار ندارد. مقايسه كشور ما در شرايط قبل از انقلاب و پس از آن به ويژه در
دوران جنگ، مؤيّد اين ادعا خواهد بود. قبل از انقلاب، سياست دولت فروش نفت و به
ازاى آن واردات نيازمنديها بود، به طورى كه تمام نيازمنديهاى مردم از خارج وارد
مىشد و مردم هر چه مىخواستند در بازار تهيّه مىكردند. اما پس از انقلاب و آغاز جنگ
تحميلى و شروع محاصره اقتصادى دشمن، شرايطى ايجاد شد كه در كشور از حيث خوراك،
پوشاك، صنايع و ابزار آلات نظامى كمبود به
وجود آمد. كشورهايى كه در گذشته اين قبيل امكانات را در اختيار ما قرار مىدادند،
ديگر حاضر نبودند آنها را به ما بفروشند. دولت و ملّت ناچار تصميم گرفتند تا خود به
توليد و ساخت اين لوازم بپردازند. توليدات را بالا ببرند، ماشين آلات و قطعات آن را
بسازند و در بُعد نظامى هم سلاحهاى سبك و سنگين و مهمّات آن را توليد كنند. پس از
جنگ و در دوران سازندگى نيز اين روند سرعت بيشترى پيدا كرد و در كمتر از دو دهه، ما
شاهد بوديم كه در كشور يك تحوّلى ايجاد شد. كشورى كه در همه چيزش محتاج بيگانگان
بود، اكنون تا حدودى آنها را خودش مىسازد و توليد مىكند و در قسمتهاى زيادى توانست
وابستگى را از بين ببرد. بنابراين، سختيها و مشكلات بيدارساز و هوشيار كننده
انسانهاى خفته و تحريك كننده عزمها و ارادههاست.
بلايا تربيت كننده فرد هستند و باعث مىشوند انسان براى مقابله با مشكلات تلاش كند.
در وضعيتى كه انسان براى چيره شدن بر مشكلات دست و پا مىزند، اراده او قوى شده و
توان او تقويت مىشود. اصولاً بين شخصى كه پيوسته در رفاه و آسايش زندگى مىكند با
كسى كه در مشكلات و سختىها غوطه مىخورد تفاوت بسيارى وجود دارد. اولى فردى ضعيف، كم
تحمّل و كم تحرّك است
ولى دومى شخصى صبور، مقاوم و خستگىناپذير است. مردان بزرگ تاريخ، عموماً كسانى
بودهاند كه با سختى و گرفتارى زندگى كردهاند و همين امر سبب شده كه آنها در مقابل
مشكل كمر خم نكرده و زانو نزنند. امير بيان، على (عليه
السلام)
در ضمن نامهاش به عثمان بن حنيف مىفرمايند:
«... الا و انّ الشّجرة البرّيّة اصلَبُ عوداً و الرّوائع الخَضِرة ارقُّ جُلوداً و
النّباتات البدويّة اقوى وُقوداً و اَبطاء خُموداً.» (6)
يعنى: «بدانيد درخت بيابانى (كه آب كم به آن مىرسد چوبش سختتر (استوارتر) است، و
درختهاى سبز و خرّم (كه در باغهاى پر آب كاشته شده) پوستشان نازكتر است، و گياهان
دشتى (كه جز آب باران آب ديگرى نيابند) شعله آتش آنها افروختهتر و خاموشى آنها
ديرتر است.»
بنابراين، امتحانات خداوند كه در قالب بلايا و سختيها به وجود مىآيد سازنده و بيدار
كننده است. (7)
همه عمر تلخى كشيده است سعدى
***
كه نامش برآمد به شيرين زبانى
در روايات و متون دينى ما آمده است كه انسان داراى استعدادهاى گوناگونى است. در
بيان امام صادق (عليه
السلام)
تشبيه جالبى به كار رفته است:
«النّاس معادن كمعادن الذّهب و الفضّة.» (8)
«انسان مثل معدن طلا و نقره است.»
يا در بيانى ديگر از حضرت امير (عليه
السلام)
آمده است كه انبيا آمدهاند تا گنجهاى نهفته وجود انسان را آشكار نمايند:
«و يثيروا لهم دفائن العقول.» (9)
«دفائن»، جمع دفينه است و آن به معناى پنهان و دفن شده در زمين است. اصولاً اشياى
گرانبها را در زمين دفن مىكنند تا از دستبرد طمعكاران مصون و محفوظ بماند.
براى استخراج و بهرهبردارى از معادن بايد چند مرحله را انجام داد:
1 ـ كشف و شناسايى معدن و اينكه كدام نقطه از زمين اشياى گرانبهايى در دل آن قرار
دارد.
2 ـ استخراج معدن و به اصطلاح به فعليّت رسانيدن آن. در اين مرحله موادّ معدنى از
دل خاك بيرون آورده مىشود و در كورههايى كه به اين منظور در نظر گرفته شده حرارت
داده مىشود تا ناخالصىهاى آن جدا گردد.
3 ـ هدايت و بهرهبردارى از آن. آنچه كه از معدن استخراج مىشود، براى استفاده صحيح
از آن بايد آماده شود. مثلاً طلا را به اَشكال مناسب درآورده يا آب چاه را پس از
استخراج توسّط نهرهايى به جاهاى مورد نياز منتقل نمود.
اين مراحل، كم و بيش در خصوص استعدادها و تواناييهاى بالقوّه انسان نيز جريان دارد.
ابتدا بايد استعدادها و قابليّتهاى هر فرد را شناخت و پس از آن براى به فعليّت
رسانيدن آن برنامهريزى كرد. اين برنامهريزى در قالب تعليماتى از سوى مربّيان بشر
(انبيا) صورت مىگيرد. انبيا نيز تعليمات خويش را در قالب تكاليف براى بشر عرضه
كردهاند. اين تكاليف كه عمل به آنها عموماً رنج و مشقّت دارد، سازنده هستند. نماز،
روزه، حج، جهاد و مانند آن. بعلاوه، محرّمات
كه بايد از آنها اجتناب كرد و لذّتهاى نامشروع كه بايد از آن دورى كرد و كار كه
براى كسب درآمد حلال بايد به آن تن داد، همه اينها در واقع براى اين است كه گوهر
وجود انسان آبديده گردد و براى رسيدن به كمال مطلوب آمده شود.
«ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لمّا يأتكم مثل الّذين خلوا من قبلكم مسّتهم البأساء و
الضّرّاء...» (10)
«گمان كرديد كه به بهشت درآييد بدون آزمايشهايى كه پيش از شما بر گذشتگان آمد كه بر
آنان رنج و سختيها رسيد...»
بنابراين، از رنج و مشقّت و مشكلات نهراسيم، بلكه خود را براى آن آماده سازيم كه
آثار و بركات زيادى دارد.
گندمى را زير خاك انداختند
***
پس ز خاكش خوشهها برساختند
بار ديگر كوفتندش زآسيا
***
قيمتش افزون و نان شد جان فزا
باز نان را زير دندان كوفتند
***
گشت عقل و جان و فهم سودمند
باز آن نان چونكه محو عشق گشت
***
يعجب الزّراع آمد بعد كشت (11)
3 ـ جداسازى نيكان از بدان
يكى ديگر از آثار ارزنده امتحانات خداوند اين است كه نيكان از بدان مشخص مىشوند.
اين حقيقت در قرآن كريم، تحت عنوان تشخيص «راستگويان از دروغگويان»، «شاكرين از
ناسپاسان»، «مجاهدين از قاعدين» و مانند آن بيان شده است. پيش از بيان آيات مربوط
به آن، ذكر اين نكته لازم است كه اصولاً تشخيص راستگو از دروغگو و كلاًّ آدمهاى خوب
از بد مشكل است. معمولاً اشخاص دروغگو با سخنان به ظاهر جذّاب و با تأكيدها و قسمها
پى در پى اعتماد ديگران را به خود جلب مىنمايند. در مجالس معركه گرفته و شعارهاى
عجيب مىدهند و اشخاص زودباور را دور خود جمع مىكنند. بهترين راه براى پىبردن به
باطن آنان «مرحله عمل» است.
حضرت امير، على (عليه
السلام)
در مورد اين اشخاص مىفرمايد:
«كلا مُكم يُوهِى الصُّمَ الصِّلاب و فعلكم يُطمع فيكم الاعداء! تقولون فى المجالس
كَيْتَ و كَيْتَ، فاذا جاء القتالُ قلتم: حِيْدى حَيادِ» (12)
سخنان شما (لاف و گزافتان) سنگهاى سخت را نرم مىگرداند، و كار شما (كه در خانه
نشسته براى جنگيدن با دشمن حاضر نيستيد) دشمنان را در شما به طمع مىاندازد (كه آنچه
داريد به تصرّف درآورده، بر شما دست يابند). در مجالس (كه دور هم نشستهايد) چنين و
چنان مىگوييد (لاف زده و گزاف بسيار گفته، اظهار دليرى و مردانگى مىنمائيد) و چون
وقت جنگيدن با دشمنان پيش مىآيد مىگوييد: «حيدى حياد»، يعنى اى جنگ از ما دور شو.
آرى، اينگونه اشخاص وقتى پاى عمل به ميان مىآيد عذر و بهانه مىآورند. در تابستان
گرما و در زمستان سرماى هوا را بهانه كرده و حاضر به رويارويى با دشمن نيستند. (13)
آزمايش باعث مىشود كه افراد راستگو و ثابت قدم، اشخاص مجاهد و مبارز از آدمهاى
دروغگو، لافزن، ترسو و دنيا دوست جدا شوند. قرآن كريم مىفرمايد:
«احسب النّاس ان يتركوا ان يقولوا آمنّا و هم لا يفتنون * و لقد فتنّا الّذين من
قبلهم فليعلمنَّ اللّه الّذين صدقوا و ليعلمنَّ الكاذبين» (14)
آيا مردم گمان كردند همين كه بگويند ايمان آورديم به حال خود رها مىشوند و آزمايش
نخواهند شد؟ ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و اينها را نيز امتحان
مىكنيم)، بايد علم خدا درباره كسانى كه راست مىگويند و كسانى كه دروغ مىگويند تحقّق
يابد.
در سوره شريفه «محمّد (صلّى
الله عليه وآله وسلّم)»
نيز آمده است:
«و لنبلونّكم حتّى نعلم المجاهدين منكم و الصّابرين و نبلوا اخباركم» (15)
ما همه شما را قطعاً مىآزمائيم تا معلوم شود مجاهدان واقعى و صابران از ميان شما
كيانند و اخبار شما را بيازمائيم.
حضرت سيلمان نبى (عليه
السلام)
كه خداوند قدرت و سلطنت به او
عنايت فرمود، آن حضرت فرمانروايى خود را فضل خدا مىداند كه جهت آزمايش به او اعطا
شده است. او خطاب به اطرافيان خود مىگويد: «اى بزرگان! كدام يك از شما تخت او
(بلقيس) را براى من مىآورد، پيش از آنكه به حال تسليم نزد من آيند؟ عفريتى از جن
گفت: من آن را نزد تو مىآورم، پيش از آنكه از مجلست برخيزى و من نسبت به اين امر
توانا و امينم. امّا كسى كه دانشى از كتاب (آسماني) داشت گفت: پيش از آنكه چشم برهم
زنى، آن را نزد تو خواهم آورد.» (16)
وقتى آن حضرت تخت را با اين سرعت در مقابل خود ديد گفت:
«هذا من فضل ربّى ليبلونى ءاَشْكُر اَمْ اَكْفُر وَ من شَكَر فانّما يَشْكر لنفسِه
و مَن كَفَر فانّ ربّى غنى كريمٌ» (17)
اين از فضل پروردگار من است: تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را به جا مىآورم يا
كفران مىكنم؟ و هر كس شكر كند، به نفع خود شكر مىكند و هر كس كفران نمايد (به
زيان خويش نموده است كه) پروردگار من غنى و كريم است.
اين آيات به روشنى دلالت دارد كه امتحان يك ميزان و وسيله سنجش ايمان است و باعث
تميز خوبان از بدان و مؤمنان از منافقان خواهد بود.
بخش دوّم : عكسالعمل انسانها در قبال بلايا
عكسالعمل انسانها و نوع برخورد آنها با حوادث، اعم از حوادث تلخ و پيشامدهاى مسرّت
بخش يكسان نيست. هر كس به تناسب ميزان اعتقاداتش به خداوند و جهان آخرت، عكس العملى
مثبت يا منفى از خود بروز مىدهد و اتّفاقاً در همين پيشامدهاست كه انسانهاى خوب
شناخته مىشوند. حضرت امير (عليه
السلام)
در بيانى نورانى فرمودهاند:
«فى تَقلُّب الاحوال عِلمُ جواهرِ الرّجال.» (18)
در تغيير و گردش حالات، گوهرهاى مردان فهميده مىشود.
در شرايط معمولى، افراد باطن خود را كتمان مىكنند و با
تظاهر باعث فريب ديگران مىشوند، اما همين كه شرايط دگرگون مىشود، توانگرى و تندرستى
به آنها روى مىآورد يا گرفتار تنگدستى و بيمارى مىشوند، در اين صورت قادر به حفظ
تعادل خود نخواهند بود و بهتر مىتوان به خصوصيات اخلاقى آنها پىبرد. هر عكسالعمل،
گوياى ميزان اعتقاد و ايمان شخص خواهد بود.
1 ـ جَزَع و فَزَع (عكسالعمل منفي)
بعضى اشخاص، وقتى بلا و مصيبت به آنها روى مىآورد، آه و ناله مىكنند؛ گله و شكوه و
به تعبير قرآن «جَزَع» مىكنند. اين عدّه وقتى دچار مشكل و مصيبتى مىشوند، چرخ و
فلك، بخت و اقبال، شانس و سرنوشت و امثال اين امور را به باد تهمت و ناسزا مىگيرند.
احياناً پيراهن پاره مىكنند، صورتشان را خراش مىدهند و به اين وسيله عدم رضايت خود
را در مقابل خواست و اراده خداوند ابراز مىكنند. قرآن كريم در مذمّت اين اشخاص
مىفرمايد:
«انّ الانسانَ خلق هلوعاً * اذا مسَّه الشَّرُّ جَزوعاً * و اذا مسَّه الخيرُ
مَنوعاً» (19)
انسان مخلوقى طبعاً سخت حريص و بىصبر است، چون شرّ و زيانى به او رسد سخت جزع و
بىقرارى مىكند، و چون مال و دولتى به او رو كند (بخل ورزد و) منع (احسان) نمايد.
اين بىقرارى كه در آيه فوق به آن اشاره شد، گاهى اوقات به حدّى است كه سخنان
كفرآميز بر زبان جارى مىكند. مخصوصاً زنها كه در كوچهها راه افتاده و در مرئى و
منظر گريه و زارى مىكنند و چندان توجّهى هم به حجاب و پوشش خود ندارند. گريه در مرگ
عزيزان مانعى ندارد. پيامبر (صلّى
الله عليه وآله وسلّم)
در شهادت حمزه (عليه
السلام)
گريه كرده و ديگران را تشويق فرمودهاند تا براى او مجلس عزا اقامه كنند. (20) آن
حضرت همچنين در شهادت جعفر بن ابيطالب (عليه
السلام)
آنقدر گريه كردهاند كه دانههاى مبارك اشك بر گونههاى آن حضرت مىچكيد. (21) زهرى
اطهر (عليها
السلام)
در رحلت پيامبر (صلّى
الله عليه وآله وسلّم)
(22) و على (عليه
السلام)
در شهادت زهرا (عليها
السلام)
گريه كردند. (23) ولى گريه آنها به خاطر فقدان نعمت
وجود عزيزان از دست رفتهشان بوده است، نه اعتراض به قضا و قدر الهى كه گريزى از آن
نيست. آن بزرگان كه اسوه بودهاند، هيچگاه سخنان نامناسب بر زبان جارى نمىكردند و
به ديگران نيز توصيه مىكردند كه هنگام نزول بلا سخنان نامربوط بر زبان جارى
ننمايند.
امير بيان، على (عليه
السلام)
مىفرمايد:
«... من اصبح يشكو مصيبةً نزلت به، فانّما يَشكو ربَّه...» (24)
كسى كه از اندوهى كه به او رو آورده (نزد ديگري) گله نمايد، از پروردگارش شكايت
كرده است.
حضرت سيّد الشهداء در روز عاشورا، به اهلبيت خود (وقتى براى آخرين بار با آنها
خداحافظى مىكند) سفارش مىنمايد و مىفرمايد:
«... فلا تَشكوا و لا تَقولوا باَلْسِنتكم ما ينقص مِن قدرِكم.» (25)
شكايت نكنيد و كلماتى بر زبان جارى نكنيد كه ارزش شما را كم مىكند.
گريه بر مرگ عزيزان مانعى ندارد؛ آنچه كه نهى شده حركات و كلمات موهن است، به
گونهاى كه نوعى اعتراض به خواست خدا تلقّى شود.
همين مسأله در مورد حوادث ديگرى از قبيل فقر، بيمارى و... نيز صادق است. بعضى اشخاص
تا بيمار مىشوند گله و شكايت مىكنند و به هر كس مىرسند اظهار ناراحتى مىنمايند، يا
به گونهاى لباس مىپوشند كه خود را فقير و بىچيز نشان دهند. پيش هر كس و ناكسى دست
گدايى دراز مىكنند. غافل از اينكه اين امور براى آزمايش اوست و اينگونه عكسالعملها
از اجر و پاداش او مىكاهد. مگر نه اين است كه حضرت زينب (عليها
السلام)
از آن همه مصايب گله نكرد. مگر نه اين است كه جناب ايّوب (عليه
السلام)
از آن همه بيمارى و بلاهاى سخت و طاقتفرسا پيش خلق شكايتى نكرد و فقط به درگاه خدا
استغاثه مىكرد. اينها براى ما الگو و اسوه هستند و ما بايد با تأسّى به آن بزرگان
گفتار، كردار و پندار خود را اصلاح كنيم.
2 ـ صبر و بردبارى (عكسالعمل مثبت)
گروهى ديگر از مردم، با ايمان به وعدههاى خداوند و به اميد
دست يافتن به پاداشت صابرين، در مواقع روى آوردن بلا و مصيبت، خويشتندارى كرده و
بردبارى پيشه مىنمايند. با خود مىگويند، آنچه كه در دست ما بود از آن خدا بود، او
داده و اكنون خود او نيز باز ستاند. قرآن در مدح اين افراد مىفرمايد:
«.. و بشّر الصّابرين * الّذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انّا للّه و انّا اليه
راجعون * اولئك عليهم صلواتٌ من ربّهم و رحمةٌ و اولئك هم المهتدون» (26)
در اين آيه كريمه به صابرين بشارت داده شده است كه چون مصيبتى به آنان مىرسد،
مىگويند، همه از خدائيم و به سوى او باز مىگرديم. خداوند به اينها درود مىفرستد و
رحمت واسعه خودش را نصيب اينان مىفرمايد و اينها به حقيقت هدايت يافتگان واقعى
هستند. كلمه «بشِّر» مطلق است و شامل دنيا و آخرت خواهد شد. صبر كنندگان، در دنيا
از نتايج و بركات صبر بهرهمند شده و در آخرت نيز از اجر و ثواب برخوردار هستند. (27)
احاديث در اين زمينه بىشمار است كه به چند نمونه اشاره مىكنيم:
«قال الصّادق (عليه
السلام):
الصّبر من الايمان بمنزلة الرّأس من الجسد، فاذا ذهب الرّأس ذهب الجسد، كذلك اذا
ذهب الصّبر، ذهب الايمان.» (28)
صبر نسبت به ايمان به مثابه سر است نسبت به بدن. پس
وقتى سر رفت، جسد برود. همينطور، وقتى صبر رفت، ايمان هم برود.
«قال على بن الحسين (عليه
السلام):
الصّبر من الايمان بمنزلة الرّأس من الجسد و لا ايمان لمن لا صبر له.» (29)
صبر نسبت به ايمان به منزله سر نسبت به بدن است. پس كسى كه صبر ندارد، ايمان ندارد.
امام صادق (عليه
السلام)
از پيامبر (صلّى
الله عليه وآله وسلّم)
نقل كردهاند:
«اذا نُشرت الدّواوين و نُصبت الموازين، لم ينصب لاهل البلاء ميزان و لم ينشر لهم
ديوان، ثم تلاهذه الايه: (انّما يوفّى الصّابرون اجرهم بغير حساب) زمر: 10» (30)
هنگامى كه نامههاى اعمال باز شده و ميزان عدل خداوند نصب مىگردد، در آن روز براى
كسانى كه بلا ديدهاند ميزانى نصب نشده و پروندهاى گشوده نخواهد شد. آنگاه پيامبر
اين آيه را تلاوت كردند كه «خداوند به صابران پاداش بىحساب عنايت مىكند.»
آيا شكايت بردن به درگاه خداوند با صبر و بردبارى منافات دارد؟
از مجموع مطالب گذشته و آنچه كه در مورد صبر و بردبارى و نهى از بكار بردن كلمات
موهن نقل شد، اين شبهه به ذهن مىآيد كه پس آنچه قرآن از زبان بعضى انبيا نقل
مىنمايد، مبنى بر اينكه آنها از درد و رنج خويش به درگاه خداوند شكايت بردهاند چه
توجيهى دارد؟ حضرت ايوّب پيامبر (عليه
السلام)
به خدا عرض كرد:
«اذ نادى ربَّه انّى مسَّنى الشّيطان بنصب و عذاب» (31)
پروردگارا! شيطان مرا سخت رنج و عذاب رسانيده است.
در حالى كه در آيه بعد او را به صفت «صابر» ستوده و فرمود:
«انّا وجدناه صابراً نعم العبد انّه اوّاب» (32)
ما ايّوب را بندهاى صابر يافتيم و او بندهاى بود كه دايم رجوع و توجّهش به سوى ما
بود.
همچنين حضرت يعقوب پيامبر (عليه
السلام)
فرموده است:
«انّما اشكوا بثّى و حزنى الى اللّه» (33)
شكايت غم و اندوه خويش به خدا مىبرم.
با اينكه ايشان از پيامبران بوده و قطعاً از صابرين بوده است.
جهت رفع اين شبهه مىگوييم كه بايد بين تضرّع و ناله و زارى به درگاه خدا و درخواست
رفع بلا در قالب دعا و بين اعتراض به قضا و قدر الهى و به كار بردن الفاظ سست و
بىپايه و موهن فرق گذاشت. آنچه كه ممنوع است اعتراض به خواست خداوند است. علاوه بر
آن، بعضى از بزرگان فرمودند كه مقصود از ترك شكايت و گله، خوددارى از شكايت به
مخلوق است نه خالق. (34)
3 ـ شكر و سپاسگزارى (عكسالعمل انسان كامل)
عالىترين و بهترين نوع عكسالعمل در برابر مصايب و بليّات، شكر و سپاسگزارى است؛
اينكه انسان بلا را چون از طرف خداوند رسيده است نعمت ببيند و در قبال آن خدا را
سپاس گويد: «هرچه از دوست رسد نيكوست».
در بخش گذشته براى صبر و بردبارى فضايلى بيان شده و
صابران مورد ستايش قرار گرفتهاند. با اين همه مقام صابرين با همه آن آثار و بركات،
مقام متوسّطين است. (35) بنده مؤمن، مخلص و كامل خداوند در اين جهان آفرينش بلا و
مصيبتى نمىبيند؛ هر چه مىبيند خير محض است و شرّ را امرى عدمى مىپندارد. او بلا و
رنج و مصيبت را هم نعمت مىبيند و خود را ملزم به شكر و سپاسگزارى مىداند و البته
اين مرحله نصيب هر كس نخواهد شد. اين مقام ويژه انسانهاى كامل است كه جهان را سراسر
نور مىبينند. صديقه صغرى، حضرت زينب كبرى (عليها
السلام)
در پاسخ سخن نيشدار آن تربيت شده يزيد (ابن زياد) كه گفته بود:
«زينب! كار خدا را با اهلبيت خودت چگونه ديدى؟» (36)
كنايه از اينكه ديدى خداوند چه بلائى بر سرتان آورد؟ زينب (عليها
السلام)
جواب دندانشكنى به او داد كه ضمناً اوج اعتقاد به يگانگى خدا و جهانبينى او را
نيز مىرساند. ايشان فرمودند:
«ما رأيت الاّ جميلاً.» (37)
من جز جمال و زيبايى از خداى جميل نديدم.
او بايد چنين نگرشى داشته باشد، چون كه دختر بىهمتاى على بن ابيطالب (عليه
السلام)
است و على همان كسى است كه زمان فرود آمدن شمشير شقاوت دشمن بر فرق مباركش خدا را
شكر مىگويد و آن را لحظه رستگارى خود مىداند. آن حضرت خاطرهاى از پيامبر نقل كرده
و مىفرمايد:
«...فقلتُ يا رسول اللّه! او ليس قد قلتَ لى يوم احد حيث استُشهِد من استُشْهِد من
المسلمين و حِيزَت عنّى الشّهادة، فَشقّ ذلك على فقلتَ لى (اَبشِر، فانّ الشّهادة
من ورائك؟) فقال لى: انّ ذلك لكذلك، فكيف صبرك اذن؟ فقلتُ: يا رسول اللّه ليس هذا
من مواطِن الصّبر و لكن من مواطن البُشرى و الشّكر.» (38)
پس گفتم: اى رسول خدا! آيا نبود كه در آن روز اُحد، آنجا كه گروهى از مسلمانان به
درجه رفيع شهادت رسيدند و كشته شدن در راه خدا از من بازداشته شد، و كشته نشدنم بر
من دشوار گرديد، به من فرمودى: مژده باد ترا كه بعد از اين كشته خواهى شد؟ پس به من
فرمود: آنچه بيان كردى درست است. هنگام دريافت شهادت، شكيبايى و صبر تو چگونه است؟
گفتم: اى رسول خدا! اين كار از موارد صبر نيست، بلكه جاى مژده و سپاسگزارى و شكر
است.
مقصود اميرالمؤمنين (عليه
السلام)
در اين جملات اين است كه كشته شدن وقتى در راه خداوند باشد، درد و رنج و بلا و
مصيبت نيست تا آن را تحمّل كنم و صبر نمايم، بلكه نعمت و بزرگترين عطيّه الهى است و
بايد خدا را بر اين نعمت شكر نمايم.
مرحوم فيض كاشانى رحمهالله در كتاب شريف «المحجّة البيضاء» شش دليل اقامه مىكنند
بر اينكه انسان بايد در مقابل بلا شكر نمايد. ايشان ابتدا هر يك از بلا و نعمت را
به مطلق و مقيّد تقسيم مىنمايند و سپس مىفرمايند:
يك چيز از جهتى رنجآور و از جهت ديگر مسرّت بخش است. به خاطر رنجآور بودن بايد
صبر كرد و از جهت مسرّت بخش بودن آن بايد شكر كرد. (39) شخص عاقل بايد به خاطر فقر و
مرض و امثال اين امور خوشحال باشد و خدا را شكر كند، زيرا:
اوّلاً، هر مصيبت و هر مرضى كه تصوّر شود، بزرگتر و سنگينتر از آن نيز وجود دارد.
پس بايد خدا را شكر كرد كه گرفتار بدتر از آن نشده است.
ثانياً، ممكن است كه مصيبت در دين انسان پيدا شود. شخصى گفت: دزد وارد منزلم شد و
اموالم را ربود. عاقلى گفت: خدا را شكر كن كه شيطان وارد قلبت نشد و دينت را نبرد.
پس بايد خوشحال بود كه دين سالم است و خدا را به خاطر آن سپاس گفت. آنگونه كه در
دعاها آمده است:
«اللّهم لا تجعل مصيبتى فى ديني»
ثالثاً، خداوند عقوبت بعضى از گناهكاران را به آخرت واگذار كرده و آنجا آنها را
مجازات خواهد كرد. چون مجازات در دنيا خفيفتر و مدّت آن نيز كوتاهتر است، پس بايد
خوشحال باشيم كه در همين دنيا مجازات مىشويم. چون بلا براى مؤمن كفّاره محسوب
مىشود.
رابعاً، مصايب و بليّات در امّ الكتاب و در لوح محفوظ ثبت و ضبط است و چارهاى از
آن نيست. هر بلائى كه به مؤمن مىرسد در واقع از بخشى از آن فراغت پيدا كرده است.
همانند شخصى كه بايد يك تُن بار را جا به جا كند. هر مقدار از آن را كه جا به جا
مىكند، به
همان ميزان خوشحال مىشود و در دل آرزو مىكند كه هر چه زودتر بقيّه آن را نيز به
مقصد برساند. بلا ديده بايد خدا را سپاس گويد، به خاطر اينكه مقدارى از مصايب
مقرّرهاش را پشت سر گذاشته است.
خامساً، بلايا و مصايب همانند داروى تلخى است كه شفابخش است. يعنى گرچه رنجآور است
ولى سبب تأديب و تذكّر و تنبّه انسان است. بايد به خاطر اين جهت هم خدا را شكر كرد
و سپاس گفت.
سادساً، در روايات آمده است كه عشق و علاقه به دنيا سرچشمه همه گناهان است. بلاها و
مصايب از علاقه و محبّت انسان به دنيا مىكاهد و چه بسا انسان را از دنيا متنفّر
مىكند. اين خود يكى از بزرگترين نعمتهاست و بايد خدا را به خاطر چيزى كه سبب قطع
علاقه ما به دنيا مىشود شكر كرد و سپاس گفت. (40)
اين بخش از بحث را با اين جمله زيارت عاشورا به پايان مىبريم:
«اللّهم لك الحمد حمد الشّاكرين لك على مصابهم»
پاورقى:
1 ـ مرحوم كلينى رحمهالله در كتاب شريف كافى بابى را به نام «باب المعارين»
اختصاص داده و رواياتى را در مورد كسانى كه ايمان عاريهاى دارند بيان كرده است.
ر.ك. اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر.
2 ـ ترجمه: «ياد آوريد وقتى را كه (در جنگ احزاب) لشكر كفّار از بالا و زير بر شما
حملهور شدند و چشمها حيران شد و جانها به گلو رسيد و درباره خدا به پندارها
افتاديد، در آن هنگام بود كه مؤمنين آزمايش شدند و سخت متزلزل گشتند.» احزاب: 10 و
11.
3 ـ آل عمران: 166 و 167.
4 ـ همان: 154.
5 ـ بحارالانوار: ج 78، ص 117.
6 ـ نهجالبلاغه: نامه 45، ص 971.
7 ـ از آنجا كه جامعه از افراد تشكيل مىشود، بنابراين بلايا از حيث اجتماعى نيز
سازنده هستند.
8 ـ بحارالانوار: ج 61، ص 65.
9 ـ نهجالبلاغه: خ اول، ص 33.
10 ـ بقره: 214.
11 ـ جلال الدين مولوى.
12 ـ نهجالبلاغه: خ 29، ص 102.
13 ـ نهجالبلاغه: خ 27، ص 95.
14 ـ عنكبوت: 2 و 3.
15 ـ محمّد: 31.
16 ـ نمل: 38 و 39.
17 ـ نمل: 40.
18 ـ نهجالبلاغه: ح 208، ص 1183.
19 ـ معارج: 19 ـ 21.
20 ـ سيره ابن هشام، داراحياء التراث العربى، بيروت ـ لبنان، ج 3، ص 104.
21 ـ بحارالانوار: ج 21، ص 54 و 55.
22 ـ بحارالانوار: ج 43، ص 175.
23 ـ نهجالبلاغه: خ 193 ص 651.
24 ـ نهجالبلاغه: ح 219، ص 1187.
25 ـ مقرّم، سيد عبدالرزّاق، مقتل الحسين: 276.
26 ـ بقره: 155، 156 و 157.
27 ـ در اين اوراق مناسب است كه شمّهاى از آثار صبر از كتاب شريف چهل حديث حضرت
امام خمينى رحمهالله نقل شود:
«بدان كه از براى صبر نتايج بسيار است كه از جمله آنها ارتياض و تربيت نفس است. اگر
انسان مدتى در پيشامدهاى ناگوار و بليّات روزگار و در مشقت عبادات و مناسك و تلخى
ترك لذّات نفسانيه، به واسطه فرمان ولى النّعم صبر كند و تحمّل مشاقّ را گرچه سخت و
ناگوار باشد بنمايد، كمكم نفس عادت مىكند و مرتاض مىشود و از چموشى بيرون مىآيد و
سختى مشاقّ بر آن آسان مىشود و از براى نفس ملكه راسخه نوريه پيدا مىشود كه به
واسطه آن از مقام صبر ترقّى مىكند و به مقامات عاليه ديگر نايل مىشود. بلكه صبر در
معاصى منشأ تقواى نفس مىشود و صبر در طاعات منشأ اُنس به حق مىگردد و صبر در بليّات
منشأ رضا به قضاى الهى شود و اينها از مقامات بزرگ اهل ايمان بلكه اهل عرفان است.»
امام خمينى، چهل حديث، مركز نشر فرهنگى رجاء، چ دوّم ـ 1368، حديث 16، ص 223.
28 ـ اصول كافى: باب صبر، حديث 5.
29 ـ همان، حديث 4.
30 ـ مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، دارالكتب الاسلامية، چ هشتم ـ 1369، ج 19، ص
403.
31 ـ ص: 41.
32 ـ همان: 44.
33 ـ يوسف: 87.
34 ـ «عارف معروف، كمال الدّين عبدالرزّاق كاشانى در شرح منازل گويد: مراد شيخ كه
فرمايد صبر خوددارى از شكايت است، شكايت به مخلوق است و الاّ شكايت به حق تعالى و
اظهار جزع در درگاه قدس او با صبر منافات ندارد.» امام خمينى، چهل حديث، حديث
شانزدهم: ص 222.
35 ـ همان مأخذ: ص 228.
36 ـ «كيف رأيت فعل اللّه باهل بيتك؟» مقتل الحسين: ص 324.
37 ـ همان مأخذ.
38 ـ نهجالبلاغه: خ 155، ص 491.
39 ـ البته بُعد مسرت بخش بودن آن بر عوام مخفى است ولى عارف به آن توجه دارد.
40 ـ المحجة البيضاء: ج 7، ص 226 الى 230.