چون خواجه كونين و فخر عالمين را از سدره
(705) بگذرانيدند و به عرش رسانيدند و خلعت قربت
(706) قاب قوسين او ادنى
(707)اش پوشانيدند و بر بساط قدس شراب انسش چشانيدند و به صد هزار
اسرار بى زحمت اغيار با وى در ميان آوردند و با تاج لعمرك و دواج لولاكش
(708) باز گردانيدند، در وقت مراجعت به موسى عمران رسيد. موسى گفت : اى
سيد عالميان ! و خواجه هر دو سرا! بگو تا كجا بودى (و از كجا مى آيى ، چه بردى و چه
آوردى ؟)
ماه رويا راست گو تا خود كجا بودى تو دوش
|
كز رخت بوى گل آيد وز لبانت بوى نوش
|
در بهشت عدن بودى يا به بستان ارم
(709)
|
زنجبيل صرف خوردى يا شراب نيم جوش
|
حضرت خواجه صلى الله عليه و آله فرمود: ( دوست كجا رود جز به
نزديك دوست ، يار نباشد مگر پيش يار. ) بيت :
منزلگه من دوش بر جانان بود
|
راز دلم از جهانيان پنهان بود
|
انديشه در آن ميانه سرگردان بود
|
تن بى تن و دل بى دل و جان بى جان بود
|
هان اى خواجه ! مرا خبر ده كه چه كردى و چه بردى و چه آوردى ؟ گفت : نياز بردم و
ناز آوردم ، و راز گفتم و نماز آوردم . اى مهتر و بهتر! چند نماز آورده اى ؟ خواجه
وى را از كميت اعداد نماز خبر داد. موسى عليه السلام گفت : اى مهتر! اگر تخفيفى طلب
كنى ، بهتر باشد - كه امتان تو ضعيف اند و طاقت اين بار گران ندارند. خواجه در
بارگاه گرديد و حاجت به بارگاه برداشت . تخفيف آمد. چون موسى را خبر داد، گفت :
ديگر تخفيف خواه . هنوز خواجه تخفيف مى خواست ، تا بر نماز پنجگانه قرار افتاد. |