حيوة القلوب جلد پنجم
امام شناسى

علامه مجلسى رحمة الله عليه

- ۱۹ -


فصل سى و ششم : در بيان آنكه كلمه و كلمات در قرآن مجيد مؤول است به اهل بيت عليه السلام و ولايت ايشان و آيات در آين مقام بسيار است
اول : و جعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون ( 1659) حق تعالى اين سخن را بعد از قصه ابراهيم عليه السلام فرموده است ، يعنى : و گردانيد توحيد را باقى در ذريه ابراهيم ، يعنى هميشه در ذريه ابراهيم ، يعنى هميشه در ذريه او اهل توحيد است كه خدا را به يگانگى قايل باشد و مردم را بسوى يگانگى خدا دعوت كند شايد برگردند مشركان به دعوت موحدان .
و در احاديث بسيار وارد شده است كه : مراد آن است كه امامت را گردانيد كلمه باقيه در عقب ابراهيم عليه السلام و حضرت رسول صلى الله عليه و آله تا روز قيامت ، چنانكه شيخ طبرسى گفته كه : بعضى گفته اند مراد كلمه توحيد است ؛ و بعضى گفته اند مراد امامت است كه در ذريه اوست تا روز قيامت ، و از حضرت صادق عليه السلام چنين روايت شده ، و گفته است ؛ اختلاف كردند كه مراد از عقب او كيست ؟ بعضى گفته اند فرزندان ابراهيم عليه السلام هستند تا روز قيامت ، و سدى گفته است : آل محمد صلى الله عليه و آله هستند. ( 1660)
و ابن ماهيار از سليم بن قيس روايت كرده است كه : روزى در مسجد بوديم حضرت امير عليه السلام بيرون آمد بسوى ما و فرمود : بپرسيد از من آنچه را خواهيد پيش از آنكه مرا نيابيد؛ سؤ ال كنيد از من از تفسير قرآن زيرا كه در قرآن علم اولين و آخرين هست و از او براى كسى راه سخنى نگذاشته است و نمى داند قرآن را مگر خدا و راسخان در علم ، و راسخان يكى نيست بلكه بسيارند و حضرت رسول صلى الله عليه و آله يكى از ايشان بود، خدا علم قرآن را تعليم او كرده بود و آن حضرت به من تعليم كرد و پيوسته در فرزندان او اين علم خواهد بود تا روز قيامت ، پس حضرت به من تعليم كرد و پيوسته در فرزندان او اين علم خواهد بود تا روز قيامت . پس ‍ حضرت اين آيه را خواندند كه خدا در باب تابوت سكينه مى فرمايد فيه سكينة من ربكم وبقية مما تكر آل موسى وآل هارون تحمله الملائكة ( 1661) يعنى : در تابوت هست سكينه از پروردگار شما و بقيه از آنچه گذاشته اند آل موسى و آل هارون ، بر مى دارند آن را ملائكه . حضرت اين آيه را بر سبيل تنظير و تشبيه خواندند، يعنى همچنان كه بقيه علم و آثار حضرت موسى و هارون كه وصى او بود در سكينه محفوظ بود، علوم و آثار پيغمبر آخر الزمان و وصى او نزد ذريه ايشان محفوظ است ، لهذا بعد از آن فرمود كه : من نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله به منزله هارونم از موسى و در همه چيز مثل اويم بغير از پيغمبرى ، و علم در ذريه او هست تا روز قيامت ؛ پس اين آيه را خواند، و جعلها كلمة باقية فى عقبة ، پس ‍ فرمود كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله عقب ابراهيم است ، و ما اهل بيت عقب ابراهيم عليه السلام و عقب محمد صلى الله عليه و آله هر دو هستيم . ( 1662)
و ايضا از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : اين آيه در شان حضرت امام حسين عليه السلام جارى شد و از روزى كه امامت به آن حضرت منتهى شد پيوسته از پدر به فرزند مى رسد و به برادر و عم نمى رسد، و هيچ امامى بعد از امام حسين عليه السلام نيست مگر آنكه البته فرزندى مى آورد تا امام دوازدهم ، و عبدالله افطح ، ( 1663) چون بى فرزند از دنيا رفت ، او امام نيست . ( 1664)
و على بن ابراهيم نيز روايت كرده است كه : مراد از كلمه لعلهم يرجعون اشاره به رجعت است ، يعنى : ايشان پيش از قيامت به دنيا بر خواهند گشت . ( 1665)
در اكمال الدين به سند معتبر از مفضل بن عمر روايت كرده است كه : از حضرت صادق عليه السلام سوال كردم از تفسير وجعلها كلمة باقية فى عقبه ، حضرت فرمود كه : مراد امامت است كه خدا در عقب امام حسين عليه السلام قرار داد تا روز قيامت .
مفضل گفت : يابن رسول الله ! چرا امامت در فرزندان امام حسين عليه السلام قرار يافت و در فرزندان امام حسن عليه السلام نشد، و حال آنكه هر دو فرزند و فرزند زاده حضرت رسول صلى الله عليه و آله و بهترنى جوانان بهشت بودند؟ حضرت فرمود كه : موسى و هارون هر دو پيغمبر مرسل و برادر بودند و امامت را خدا در فرزندان هارون قرار داد نه در فرزندان موسى و كسى را نمى رسد كه اعتراض ‍ كند كه چرا چنين شد، همچنان امامت و خلافت به امر خداست در زمين و نمى رسد كسى را كه سوال كند كه چرا خدا در فرزندان حسين عليه السلام قرار داد و در فرزندان حسن عليه السلام قرار نداد، زيرا كه خدا حكيم است در افعال و آنچه مى كند بر وفق حكمت مى كند چنانكه فرموده لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون ( 1666) يعنى : خدا سوال كرده نمى شود از آنچه مى كند و ايشان سوال كرده مى شوند. ( 1667)
دوم : و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين * انهم لهم المنصورون * وان جندنا لهم الغالبون ( 1668) يعنى : پيشى گرفت كلمه ما - از براى بندگان ما كه فرستاده شده اند بسوى بندگان ، بدرستى كه ايشانند يارى كرده شدگان و بدرستى كه لشكر ما هر آينه ايشانند غلبه كنندگان بر كافران .
و ابن شهر آشوب از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است در تفسير اين آيه كه : مائيم ايشان . ( 1669)
مؤ لف گويد كه : شايد مراد آن باشد كه كلمه مائيم يا ولايت ماست كه بر پيغبران عرض شده است ، و انهم لهم المنصورون استيناف كلام ديگرباشد، يا آنكه مراد آن باشد كه نصرت ما نيز داخل است در اين نصرت كه خدا وعده داده است ، زيرا كه يارى ما يارى حضرت رسول صلى الله عليه و آله است و خدا ما را در آخر الزمان نصرت خواهد داد.
سوم : ولو ان ما فى الارض من شجرة اقلام والبحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم ( 1670) يعنى : و اگر مى بود آنچه در زمين است از درختان قلمها و دريا مدد مى داد آن را، و از بعد آن دريا هفت درياى ديگر مدد آن دريا مى كردند تمام نمى شود كلمات خدا، بدرستى كه خدا عزيز و عالم است به هر چه اراده كند و كارهاى او منوط به حكمت و مصلحت است .
بدان كه بعضى گفته اند مراد از كلمات خدا تقديرات خداست يا علوم او يا وعده ها و عيدهاى او. ( 1671)
و در احتجاج روايت كرده است كه : يحيى بن اكثم از امام على نقى عليه السلام پرسيد از تفسير اين آيه ، حضرت فرمود كه : مراد از هفت دريا، چشمه كبريت است ، و چشمه يمن ، و چشمه برهوت ، و چشمه طبريه ، و گرمابه ماسيدان ، و گرمابه افريقيه ، و چشمه باحوران ، و مائيم آن كلمات خدا كه فضايل ما را نمى توان يافت و استقصاى آنها نمى توان كرد. ( 1672)
و مؤ يد اين حديث است آنچه را از حضرت رسول صلى الله عليه و آله عامه و خاصه روايت كرده اند كه ؛ اگر درختان همه قلم شوند و درياها مداد گردند و جميع جن و انس كاتب شوند، عشرى از اعشار فضايل على بن ابيطالب را نتوانند نوشت . ( 1673)
و كلينى و ديگران از حضرت امام محمد تقى عليه السلام روايت كرده اند كه : در شب قدر نازل مى شود بر امام زمان تفسير جميع امور كه تعلق به او دارد و آنچه به اهل زمان او در غيبت او دارد، و در اوقات ديگر هر روز از علم خاص و علم مكنون و عجيب مخزون خدا بر امام نازل مى شود؛ پس حضرت اين آيه را خواندند. ( 1674) و اين حديث دلالت دارد بر آنكه مراد، از كلمات ، علومى است كه از جانب خدا بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ائمه عليه السلام نازل مى شود و اين آيه نيز داخل فضايل ايشان است .
چهارم : قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى ولو جئنا بمثله مددا ( 1675) يعنى : بگو - يا محمد : اگر بود دريا مداد براى نوشتن كلمات پروردگار من ، هر آينه آخر شدى دريا پيش از آنكه تمام شود كلمات پروردگارم و اگر چه بياورم مثل آن دريا را مداد، و دانستى كه در تفسير اهل بيت عليه السلام مراد از كلمات ، فضايل و علوم ايشان است كه پيوسته از جانب خدا بر ايشان فايض مى شود و هرگز به آخر نمى شود، چنانكه بعد از اين نيز مذكور خواهد شد، و احاديث در تفسير كلمة الله به ائمه عليه السلام بسيار است .
پنجم : فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم ( 1676) يعنى : چون آدم از بهشت فرود آمد به زمين پس فرا گرفت و قبول كرد آدم از پروردگار خود كلمه اى چند را، پس حق تعالى قبول كرد توبه او را، بدرستى كه اوست بسيار قبول كننده توبه توبه كنندگان و مهربان است نسبت به ايشان .
و در اين كلمات ، اختلاف بسيار است كه در جلد اول ذكر كرده ايم ، و كلينى و ابن بابويه در معانى الاخبار و خصال و شيخ طوسى و جماعت بسيار روايت كرده اند از حضرت صادق عليه السلام و باقر عليه السلام و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و ابن عباس كه آن كلمات آن بود كه گفت : خداوندا! سؤ ال مى كنم از تو بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام كه البته مرا رحم كنى و بيامرزى و توبه مرا قبول فرمايى ، پس خدا توبه او را قبول كرد. ( 1677)
و به روايت ديگر : بحق محمد و آل محمد سوال كردند. ( 1678)
و ابن مغازلى شافعى نيز اين مضمون را روايت كرده است . ( 1679)
و در بصائرالدرجات از حضرت صاق عليه السلام روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزما ( 1680) يعنى : بتحقيق كه عهد كرديم بسوى آدم پيشتر پس فراموش كرد و نيافتيم از براى او عزمى . حضرت فرمود كه : آيه چنين نازل شد : عهد كرديم بسوى آدم پيشتر كلمه اى چند در شان محمد و على و فاطمه و حسنين و ائمه از فرزندان ايشان پس ترك كرد و عزمى از او در اين باب نيافتيم . ( 1681) و احاديث در اين باب در احوال آدم عليه السلام گذشت .
ششم : واذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن ( 1682) يعنى : و ياد آور وقتى را كه امتحان كرد ابراهيم را پررودگار او به كلمه اى چند پس تمام كرد ابراهيم آنها را، و در تفسير اين كلمات خلاف است ، بعضى گفته اند كه سنتهاى حنيفه ابراهيم است ؛ و بعضى گفته اند مطلق تكاليف است . ( 1683)
و ابن بابويه و ديگران روايت كرده اند كه : مفضل بن عمر از حضرت صادق عليه السلام سؤ ال كرد از معنى اين كلمات ، حضرت فرمود كه : همان كلمات است كه آدم عليه السلام از پروردگار خود گرفت و به آنها توبه اش مقبول شد و گفت : سوال مى كنم از تو بحق محمد و على و فاطمه و حسنين عليه السلام كه توبه مرا قبول گردان ، پس خدا توبه اش را قبول كرد.
مفضول گفت : پس چه معنى دارد فاتمهن ؟ حضرت فرمود : يعنى تمام كرد ائمه را تا حضرت قائم عليه السلام كه دوازده امامند. ( 1684)
مؤ لف گويد كه : اين تاويل نهايت انطباق دارد بر تتمه آيه ، زيرا كه بعد از اين مى فرمايد كه : حق تعالى فرمود : من تو را امام كردم ، ابراهيم گفت : پس بعضى از ذريه مرا امام گردان ، حق تعالى فرمود كه : عهد امامت من به ستمكاران نمى رسد، يعنى از ذريه تو كسى را امام مى كنم كه معصوم باشد از همه گناهان ، پس معنى اين آيه آن خواهد بود كه خدا امامت ائمه را يا عطاى امامت را به او خبر داد، ابراهيم تمام آن كرد را كه براى ذريه خود طلبيد و خدا او را بشارت داد كه : هر كه معصوم است از ذريه تو همه را امام كرده ام تا حضرت قائم عليه السلام پس آيه كريمه بدون تكليف بر اين معنى منطبق مى شود، و بنابراين تفسير ممكن است ضمير فاعل فامتهن راجع به خدا باشد، يعنى : خدا تمام كرد امامت را تا آخر ايشان كه حضرت قائم عليه السلام است .
هفتم : فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين والزمهم كلمة التقوى وكانوا احق بها واهلها ( 1685) يعنى : پس فرستاد خدا آرام و اطمينان قلب را بر رسول خود و بر مؤ منان و لازم گردانيد آنها را كلمه تقوى ، و بودند سزاوارتر به آن كلمه و اهل آن ، و كلمه تقوى كلمه اى است كه ايشان را نگه مى دارد از عذاب الهى ، يا كلمه اى است كه پرهيزكاران آن را اختيار مى كنند؛ بعضى گفته اند كه آن كلمه طيبه لا اله الا الله است ، و در اقوال ديگر نيز هست ، ( 1686) و احاديث بسيار وارد شده است كه آن ولايت حضرت امير عليه السلام است . ( 1687)
چنانكه شيخ مفيد از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود : بدرستى كه خدا عهدى كرد بسوى من ، گفتم : پروردگارا! بيان كن از براى من : فرمود : بشنو، گفتم : مى شنوم ، فرمود : يا محمد! على رايت و علامت راه هدايت است بعد از تو و پيشواى دوستان است و نورى است براى هر كس كه اطاعت من كند، و اوست كلمه اى كه لازم متقيان گردانيده ام ، هر كه او را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن دارد مرا دشمن داشته است ، پس بشارت بده او را به آنچه گفتم . ( 1688)
و كلينى به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : كلمه تقوى ، ايمان است . ( 1689)
و در خصال از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت نموده است كه در آخر خطبه فرمود : مائيم كلمه تقوى . ( 1690)
هشتم : وتمت كلمة ربك صدقا لا مبدل لكلماته وهو سميع العليم ( 1691) يعنى : و تمام شد كلمه پروردگار تو از سوى راستى و عدالت ، تبديل كننده اى نيست كلمات او را و اوست شنواى دانا. و از احاديث اهل بيت عليه السلام مستفاد مى شود كه كلمات خدا، ائمه حقند و امامت ايشان را كسى تبديل نمى تواند كرد.
كلينى و ديگران به سندهاى بسيار از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده اند كه : چون اراده خداى تعلق مى گيرد به خلق امام عليه السلام ، امر مى كند ملكى را كه شربتى از آب از زير عرش ‍ مى گيرد و به نزد پدر امام مى آورد كه او مى آشامد، پس از آن آب خلق مى شود نطفه امام ، پس چهل روز در شكم مادر صدا نمى شنود، بعد از آن صدا نمى شنود، پس در رحم يا بعد از ولادت حق تعالى آن ملك را مى فرستد كه بر پيشانى امام يا بر بازوى راستش ‍ يا در ميان دو كتفش يا در همه اين مواضع مى نويسد كه و تمت كلمة ربك تا آخر آيه ، پس در وقتى كه امام مى شود حق تعالى عمودى از نور براى او بلند مى كند كه اعمال همه اهالى شهرها را در آن مى بيند، خدا چنين كسى را امام مى گرداند.( 1692)
و حق تعالى در جاى ديگر مى فرمايد لا مبدل لكلمات الله و باز مى فرمايد لا تبديل لكلمات الله . ( 1693)
على بن ابراهيم گفته است : يعنى امامت را كسى تغيير نمى تواند داد. ( 1694)
نهم : واذ يعدكم الله احدى الطائفين آنهالكم و تودون ان غير ذات الشوكة تكون لكم ويريد الله ان يحق الحق بكلماته ويقطع دابر الكافرين * ليحق الحق و يبطل الباطل ولو كره المجرمون ( 1695) يعنى : و ياد آور وقتى را - كه در جنگ بدر - كه وعده مى داد شما را خدا يكى از دو طايفه را كه آن از براى شما باشد، يكى قافله قريش كه مال با ايشان بود و ديگرى لشكر قريش كه با حربه و سلاح بر سر شما مى آمدند، و شما دوست مى داشتيد كه قافله مال كه شوكت - يعنى حربه و آلات جنگ - نداشتند بوده باشد براى شما، و مى خواست خدا كه ثابت گرداند حق را و غالب سازد دين حق را به كلمات خود - مفسران گفته اند كه : مراد از كلمات وحى هاى خداست يا تقديرات او يا امر كردن ملائكه را به يارى مؤ منان . ( 1696) و على بن ابراهيم روايت كرده است كه : مراد از كلمات ، ائمه عليه السلام هستند. ( 1697) و قطع كند و ببرد دنباله كافران را و عمده ايشان را هلاك گرداند تا آنكه ثابت نمايد دين حق را، و باطل و برطرف كند دين باطل را هر چند نخواهد مجرمان و كافران
.
و عياشى از جابر روايت كرده است : كه از حضرت باقر عليه السلام عليه السلام پرسيدم از تفسير اين آيه مباركه ، حضرت فرمود: تفسيرش در باطن آن است كه خدا امرى را اراده كرده است و هنوز بعمل نياورده ، و مراد آن است كه خدا اراده كرده و مقدر ساخته كه حق آل محمد صلى الله عليه و آله را ثابت گرداند و به ايشان برگرداند، و كلمه خدا در بطن آيه على بن ابيطالب عليه السلام است ؛ و مراد از كافران ، بنى اميه اند كه خدا ايشان را مستاصل خواهد كرد، و مراد از ليحق الحق حق آل محمد صلى الله عليه و آله است و كه در زمان قائم عليه السلام به ايشان بر خواهد گشت ، و ويبطل الباطل آن است كه چون حضرت قائم عليه السلام ظاهر شود بنى اميه را زايل و ناچيز خواهد كرد و ريشه ايشان را خواهند كند. ( 1698)
مؤ لف گويد كه : موافق ظاهر آيه نيز چنانچه على بن ابراهيم روايت كرده است كلمات الله ، ائمه عليه السلام هستند، بر اين آيه منطبق است زيرا كه عمده فتح بدر بر دست حضرت رسول عليه السلام و حضرت اميرالمومنين عليه السلام جارى شد چناچه در باب جنگ بدر مذكور شد.
دهم : فان يشا الله يختم على قلبك و يمح الله الباطل و يحق الحق بكلماته انه عليم بذات الصدور ( 1699)
كلينى به سند معتبر روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه گفت : خدا براى دشمنان خود كه دوستان شيطان بودند و تكذيب حضرت رسول صلى الله عليه و آله و انكار گفته او مى كردند فرمودند قل ما اسئكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين ( 1700) يعنى: بگو - يا محمد به منافقان كه : - من مزد رسالت را كه مودت اهل بيت من است از شما نمى خواهم طلب نمايم - زيرا كه مى دانم شما آن را قبول نمى كنيد - و نيستم من تكلف كننده - پس منافقان مانند ابوبكر و عمر و اضراب ايشان با يكديگر گفتند كه : آيا بس نيست محمد را كه بيست سال ما را مقهور حكم خود كرده ؟ الحال مى خواهد كه اهل بيت خود را بر گردن ما سوار كند و دروغ مى گويد، خدا اين را نفرموده است ، اين را از پيش ‍ خود مى گويد و مى خواهد اهل بيت خود را به ما مسلط كند، اگر او كشته شود يا بميرد ما خلافت را از اهل بيت او خواهيم گرفت و هرگز به ايشان نخواهيم داد. پس خدا خواست كه اعلام كند پيغمبر خود را به آنچه در سينه هاى ايشان بود و پنهان مى كردند فرمود ام يقولون افترى على الله كذبا ( 1701) يعنى : بلكه مى گويند: افترا بسته است بر خدا به دروغ ، فان يشاء الله يختم على قلبك يعنى : پس اگر خدا مى خواست مهر مى زد بر دل تو، حضرت فرمود: يعنى اگر مى خواستم وحى را از تو حبس مى كردم پس خبر مى كردم پس خبر نمى دادى مردم را به فضيلت اهل بيت خود و نه به دوستى ايشان ، پس فرمود، ويمح الله الباطل ويحق الحق بكلماته انه عليم بذات الصدور حضرت فرمود كه : يعنى خدا مى داند آنچه ايشان پنهان كرده اند در سينه هاى خود از عداوت اهل بيت تو ظلم به ايشان بعد از تو. ( 1702)
يازدهم : ولولا كلمة الفصل لقضى بينهم ( 1703) يعنى : اگر آن كلمه فصل مى بود - يعنى وعده فرموده كه حكم فصل ميان خلق در قيامت بشود - هر آينه حكم ميان ايشان در دنيا مى شد و بر كافران عذاب نازل مى شد.
على بن ابراهيم روايت كرده است كه : مراد از كلمه ، امام است ، و ان الظالمين يعنى : آنها كه ستم كرده اند بر اين كلمه ، لهم عذاب اليم ( 1704) بر اى آنها هست عذابى دردناك ، ترى الظالمين خواهى ديد ستمكاران را يعنى آنها را كه ستم كردند بر آل محمد صلى الله عليه و آله ، مشفقين مما كسبوا ترسان از آنچه در دنيا بعمل آورده اند، و هو واقع بهم و آنچه مى ترسند واقع مى شود بر ايشان ، پس ذكر كرد آنها را كه ايمان آوردند به كلمه و متابعت او كردند پس گفت والذين آمنوا وعملوا الصالحات يعنى : آنها كه ايمان آورند به كلمه و اعمال شايسته كردند، فى روضات الجنات ( 1705) از براى آنهاست باغهاى بهشتها و از براى ايشان است در آن بهشتها هر چه خواهند، اين است آن فضل بزرگ ، اين است آنچه بشارت مى دهد خدا بندگان خود را كه ايمان آورده اند به آن كلمه و اعمال شايسته كه ايشان به آن مامور شده اند كرده اند. تا اينجا روايت على بن ابراهيم است . ( 1706)
دوازدهم : ان الذين حقت كلمة ربك لا يؤ منون* ولو جائتهم كل آية حتى يروا العذاب الاليم ( 1707) يعنى : بدرستى كه آنها كه لازم شده است بر ايشان كلمه پروردگار تو ايمان نمى آورند هر چند بيايد بسوى ايشان هر آيتى تا ببينند عذاب دردناك را.
فصل سى و هفتم : در بيان آنكه ايشان داخلند در حرمتهاى الهى 
حق تعالى مى فرمايد ومن يعظم حرمات الله فهو خير له عند ربه ( 1708) يعنى : و هر كه تعظيم كند و بزرگ شمارد حرمتهاى خدا را، پس آن بهتر است از براى او نزد پروردگار او، و حرمت در لغت امرى است كه رعايت آن لازم باشد و استخفاف آن روا نباشد.
و در اين آيه بعضى از مفسران گفته اند كه مناسك حج است ؛ و بعضى گفته اند كه كعبه است و مكه و ماه حرام و مسجدالحرام . ( 1709)
و ابن بابويه به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : خدا را سه حرمت است كه مثل آنها چيزى نيست ، كتاب خدا كه حكمت و نور خداست ، و خانه كعبه كه آن قبله مردم گردانيده است و قبول نمى كند نماز را از كسى كه رو بغير آن كند و متوجه غير آن گردد، و عترت پيغمبر شما. ( 1710) .
و ايضا از طريق مخالفان از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: خدا را سه حرمت است ، هر كه حفظ آنها بكند خدا از براى او امور دين و دنياى او را حفظ كند، و هر كه حفظ آن حرمتها نكند خدا هيچ امر او را حفظ نكند، و آنها حرمت اسلام است و حرمت من و حرمت اهل بيت من است . ( 1711)
و ايضا از طريق ايشان از جابر انصارى روايت كرده است كه گفت : شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود : مى آيند در روز قيامت سه چيز و نزد خدا شكايت مى كند: مصحف : و مسجد و عترت من ؛ مصحف مى گويد: پروردگارا! مرا تحريف كردند و پاره نمودند! و مسجد مى گويد: پروردگارا! مرا معطل گذاشتند و ضايع كردند، و عترت مى گويد: با مردم ، پس خدا مى فرمايد كه : من سزاوارترم كه در اين امور با مردم خصمى كنم . ( 1712)
و ديلمى از محدثان عامه در فردوس الاخبار نيز اين حديث را روايت كرده است . ( 1713)
و كلينى به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : خداى عزوجل را در شهرها پنج حرمت است : حرمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و حرمت آل رسول عليه السلام ، و حرمت كتاب خدا، و حرمت كعبه ، و حرمت مؤ من . ( 1714)
و ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت امام موسى عليه السلام از پدر بزرگوارش روايت نموده است در تفسير اين آيه ومن يعظم حرمات الله كه : اينها سه حرمتند كه رعايت همه واجب است و هر كه يكى از آنها را قطع كند شرك به خدا آورده است : اول ، هتك حرمت خانه كعبه محترم گردانيده است ؛ دوم ، معطل گردانيدن كتاب خدا و عمل كردن به غير آن ؛ سوم قطع كردن آنچه خدا واجب گردانيده است از فرض مودت و اطاعت ما. ( 1715)
مولف گويد كه : از آيه كريمه و احاديث معتبره خاصه و عامه ظاهر مى شود كه تعظيم رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليه السلام در حال حيات و بعد از وفات واجب است و ايضا واجب است تعظيم هر چه منسوب به ايشان است از مشاهد مشرفه و ضرايح مقدسه ايشان و آثار ايشان و اخبار ايشان و ذريه ايشان كه بر طريقه ايشان باشد و راويان اخبار ايشان و حاملان علوم ايشان زيرا كه تعظيم همه به تعظيم ايشان بر مى گردد.
فصل سى و هشتم : در تاويل آيات عدل و معروف و احسان و قسط و ميزان به ولايت ائمه عليه السلام ؛ و تاويل كفر و فسوق و عصيان و فحشاء و منكر وبغى به عداوت و ترك ولايت ايشان وآيات در اين باب بسياراست
اول : ان الله يامر بالعدل والاحسان وايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى يعظكم لعلكم تذكرون ( 1716) يعنى : بدرستى كه خدا امر مى كند به عدالت و نيكوكارى و عطا كردن به خويشان و نهى مى كند از كار زشت و ناپسنديده و ظلم ، و پند مى دهد و خدا شما را شايد كه شما پند گيريد.
على بن ابراهيم گفته كه : عدل ، گواهى لا اله الا الله و محمد رسول الله است ؛ و احسان اميرالمؤ منين عليه السلام ؛ و فحشا و منكر و بغى ، ابوبكر و عمر عثمان است . ( 1717) ؛
و در ارشاد القلوب از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه : عدل ، شهادت توحيد و رسالت است ، و احسان ، ولايت اميرالمومنين عليه السلام و. اطاعت اوست ؛ و ايتاء ذى القربى ، اذاء حق حسن و حسين عليه السلام است و امامان از فرزندان حسين عليه السلام ، و فحشاء و منكر و بغى ، آنهايند كه ستم كردند بر اهل بيت و كشتند ايشان را و منع حق ايشان كردند. ( 1718)
و عياشى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : عدل ، شهادت توحيد است ؛ و احسان ، شهادت رسالت است ؛ و ايتاء ذى القربى آن است كه هر امامى امامت را به امامى بعد از خود بدهد؛ و فحشا و منكر بغى ، ولايت ائمه جور است . ( 1719)
و از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه : عدل ، شهادتين است ، و احسان ، ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است ؛ و فحشاء ابوبكر؛ و منكر و عمر؛ و بغى ، عثمان است . ( 1720)
و به روايت ديگر فرمود كه : عدل ، محمد صلى الله عليه و آله است ، پس هر كه اطاعت او كند عدل كرده است ؛ و احسان ، على عليه السلام است ، هر كه ولايت او را اختيار كند احسان كرده است ، و حسن در بهشت است ؛ و ايتاء ذى القربى ، رعايت قرابت ماست خدا امر كرده است به مودت ما و فرزندان ما، نهى كرده مردم را از فحشاء و منكر و بغى ، يعنى كسانى كه بغى و ظلمى كنند به ما و مردم را بسوى غير ما خوانند. ( 1721)
و فرات بن ابراهيم از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه : عدل ، رسول خدا صلى الله عليه و آله است ؛ و احسان ، اميرالمؤ منين عليه السلام است ، و ذى القربى ، فاطمه عليه السلام است . ( 1722)
دوم : ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لايقدر شى ء و هو كل على مولاه اينما يوجهه لايات بخير هل يستوى هو و من يامر بالعدل وهو صراط مستقيم ( 1723) يعنى : خدا زده مثل دو مردى كه يكى از آن دو گنگ است كه قادر نيست بر چيزى و او گران است و بار است بر آقاى خود، به هر جا كه او را متوجه مى گرداند نمى آورد هيچ چيز را، آيا مساوى است او و كسى كه امر مى كند به عدالت و اوست بر راه راست ؟
بعضى از مفسران گفته اند كه خدا اين مثل را براى بتها و خود تعالى شانه زده است ، و بعضى گفته اند كه براى كافر و مؤ من زده است . ( 1724)
و على بن ابراهيم روايت نموده است كه : اين مثل براى اميرالمؤ منين و ائمه عليه السلام و غاصبان حق ايشان است - زيرا كه اميرالمؤ منين و ائمه عليه السلام امر مى كردند مردم را به عدالت در اقوال و افعال ، و بر راه راست بودند و طريق حق با ايشان بود، و اولى و دومى و ساير ائمه جور لال بودند از بيان حق و هدايت خلق و هيچ امر امور خدا از ايشان متمشى نمى شد - چگونه اينها با آنها برابر باشند؟ ( 1725) و بنابر اين ممكن است كه مراد از آقا، خدا باشد يا حضرت رسول صلى الله عليه و آله زيرا كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به هر جنگى كه آنها را فرستاد گريختند و هيچ امر خيرى بر دست ايشان جارى نشد؛ و انطباق اين تفسير بر آيه از تفاسير ديگر بيشتر است به جهات بسيار.
سوم : واوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا * واوفوا الكيل اذا كلتم وزنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير واحسن تاويلا ( 1726) يعنى : وفا كنيد به عهد و پيمان بدرستى كه از عهد سوال خواهند كرد در قيامت ، و تمام نماييد پيمانه را چون كيل نمائيد و بسنجيد به ترازوى درست ، آن بهتر و نيكوتر است از جهت تاويل و عاقبت .
سيد ابن طاووس از تفسير ابن ماهيار روايت كرده است از حضرت كاظم از پدرش عليه السلام كه : مراد به عهد، آن عهدى است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله بر مردم گرفت در مودت ما اهل بيت و اطاعت جناب امير عليه السلام و آنكه مخالفت او نكنند و بر او پيشى نگيرند در خلافت و قطع رحم او نكنند، و خبر داد، ايشان را كه در قيامت سوال خواهد كرد خدا از ايشان كه با اهل بيت پيغمبر عليه السلام و با كتاب خدا چه كردند؛ و مراد به قسطاس ، امام است كه به عدالت در ميان مردم سلوك مى كند؛ و حكم ائمه عليه السلام ميزان عدل است لهذا فرمود كه او او بهتر است و تاويلش نيكوتر يعنى او بهتر مى داند تاويل قرآن را و او مى داند كه چگونه حكم كند در ميان مردم . ( 1727) و مؤ يد اين است آنچه كلينى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است در تاويل آيه ونضع الموازين القسط ليوم القيامة ( 1728) يعنى : خواهيم گذاشت ترازوى عدالت را از براى قيامت حضرت فرمود كه : آن ترازو، پيغمبران و اوصياى ايشان است . ( 1729)
چهارم : خذ العفو وامر بالعرف واعرض عن الجاهلين ( 1730) يعنى : بگير عفو را - يعنى هر چه بر ايشان آسان باشد - يا عفو كن از ايشان و امر كن و امر كن مردم را به نيكى و اعراض كن از نادانان و متعرض ايشان مشو.
عياشى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : مراد به عرف ، ولايت ائمه عليه السلام است . ( 1731)
پنجم : ولا يزيد الظالمين الا خسارا ( 1732) يعنى : قرآن زياد نمى كند ظالمان را مگر زيانكارى .
عياشى از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده است كه : مراد، ظلم كنندگان به آل محمدند كه حق آنها را غصب نمودند، و آيه را جبرئيل چنين آورد ولا يزيد آل محمد حقهم الا خسارا ( 1733)
ششم : قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ( 1734) يعنى : اين است و جز اين نيست كه حرام كرده است پروردگار من كارهاى بسيار بد را، آنچه ظاهر باشد از آن و آنچه باطن باشد و پنهان .
مفسران گفته اند: مراد زناهاى آشكار و زناهاى پنهان است . ( 1735) و كلينى و نعمانى روايت نموده اند كه : قرآن ظاهرى و باطنى دارد، و آنچه خدا در قرآن حرام كرده ظاهرش حرام است و باطنش پيشوايان جور و دشمنان اهل بيت عليه السلام اند، و جميع آنچه خدا در قرآن حلال كرده است ظاهرش حلال و باطنش امامان حقند. ( 1736)
هفتم : واذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا والله امرنا بها قل ان الله لا يامر بالفحشاء اتقولون على الله ما الا تعلمون ( 1737) يعنى : چون كنند كار بسيار بد را گويند: يافته ايم بر اين كار بد پدران خود را و خدا ما را امر كرده است به آن ، بگو - يا محمد: - بدرستى كه خدا امر نكرده است به كار بد، آيا افترا مى زنيد به خدا آنچه را نمى دانيد؟.
كلينى روايت نموده است كه : محمد بن منصور از معنى اين آيه سوال كرده از حضرت صادق عليه السلام ، حضرت فرمود كه : آيا ديده اى كسى را كه بگويد خدا امر كرده است او را به زنا و آشاميدن شراب يا چيزى از اين محرمات ؟ گفت : نه ، فرمود: پس چيست آن فاحشه و عمل قبيح كه ايشان دعوى مى كردند كه خدا آنها را به آن امر كرده است ؟ گفت : خدا و ولى او بهتر مى دانند، حضرت فرمود كه : اين آيه درشان پيشوايان جور است مخالفان دعوى مى كنند خدا امر را امر كرده است كه متابعت ايشان بكنيم ، پس خدا خبر داد كه ايشان دروغ بسته اند بر خدا، و اين متابعت را خدا فاحشه ناميد زيرا كه معصيتى است رسوا.( 1738)