آنچه در آمريكا نيافتم

سيد ابوالحسن ندوى
مترجم : زاهد ويسى

- ۲ -


اكنون كه اين مطالب را به خوانندگان گرامى تقديم مى دارم ، آرزومند و اميدوارم كه با استقبال گرم آنها رو به رو شده و خوانندگان بتوانند با اين سخنان همراه و همنوا شوند و اين مطالب بتواند آنها را در بازگرداندن اعتماد به رسالتى كه حامل آن هستند و نقشى كه مسئوليت آن را بر عهده دارند و نيز در زمينه اعتلاى معنويت و از ميان برداشتن خود كم بينى و استحقارى كه بيشتر جوانان ما در مقابل تمدن غربى ، ارزشها و الگوهاى آن ، از آن رنج مى برند يارى دهد. اين سخنرانيها را به عنوان هديه سفر آمريكا تقديم خوانندگان جهان عرب و جهان اسلام مى كنم . علاوه بر اين به عنوان پاسخى متواضعانه در برابر اخلاص و محبتى است كه سخنران به وسيله آن با دوستان ، دوستداران و ميزبانان مخلص در آمريكا رو به رو شده است .
اگر اين سخنرانيهاى تواضع آميز، ويژگى برجسته اى داشته باشد كه بتواند انتشار آنها را موجه كند، چيزى جز صراحت نيست . به طورى كه سخنران در مورد فرهنگ غربى و تمدن مادى آمريكايى ، از سطح عالى اى كه اسلام و قرآن ، پيروان حق جو و دانش جويان مخلص علم و دين را به سوى آن فرا مى خوانند، حرف زده است : قله اى كه عالم قديم و جديد را به مانند يك سراب فريبنده به ناظر نشان مى دهد، آرايه هاى فريبنده را ظاهر مى كند و شادابى و درخشندگى آن را مانند درخشش نگينهاى فريبنده و تقلبى نمايان مى سازد.
البته ناگفته نماند كه فضل هيچ كدام از اينها به هوش خطيب ، قدرت تحقيق و بررسى ، زيركى ، صحت نظريات و يا بديهى بودن يافته هاى او بر نمى گردد، بلكه فضل همه آنها به تعاليم و رسالتى بر مى گردد كه پيروان خود را به چنين سطحى مى رساند كه از آن بلندا مى تواند عالم را در پايين ترين سطوح و درجات ، ببيند: مرتبه اى كه در آن تمام غبارها از جلوى چشم زدوده مى شود و شخص مى تواند حقيقت اشيا و واقعيتها را چنان كه هست ببيند.(21)
مولف بر خود واجب مى داند از همه كسانى كه زحمت ترتيب دادن اين سفر، تهيه امكانات و وسايل لازم ، فراهم نمودن تسهيلات مربوط به آن و تنظيم اجتماعات گسترده را بر خود هموار نمودند تشكر نمايد؛ بويژه برادران مخلصى كه زمينه اين ديدار را فراهم نموده و در تنظيم و اتخاذ تدابير مناسب و مربوط به آن تلاش كردند. از جمله جناب سيد ناظرالدين على الحيدرآبادى نايب رئيس M.S.A و مسئول بخش برنامه ها و دوست با اخلاص ، جناب ((انيس احمد)) مدير بخش آموزش ، نشر، تبليغ و اخبار آن سازمان تشكر كند.
همچنين لازم است از جناب دكتر ((محمد رشدان )) دبير كل و ((يعقوب مرزا)) رئيس سازمان كه اين ديدار را سازماندهى كرده و جهت گسترش ديدار و ملاقات ها و تعميم نفع و تاثير آن و فراهم نمودن هر چه بيشتر امكانات رفاهى و آسايش براى بنده ، تلاش بى وقفه اى را بر خود هموار نمودند، سپاسگزارى نمايم .
همچنين مديون دوستان مخلص و دوستداران اسلام و مسلمينى هستم كه از روى محبت ، اخوت و ميهمان نوازى ، كريمانه در شهرها و اماكن محل سكونت خود از بنده استقبال نموده و با شور، نشاط و عنايت فراوانى ، در گردهمايى ها و جلسات شركت نمودند كه اگر بخواهيم همه آنها را يكى يكى نام ببريم به طول مى انجامد.
در پايان از خداوند مى خواهم كه به همه آنها پاداش خير داده و آنان را براى آنچه خود دوست دارد و مى پسندد، موفق و مويد گرداند.
ابوالحسن على الحسنى الندوى
دايره شيخ علم الله الحسنى

رائى بريلى هند
سوم ربيع الاول 1398 ه
يازدهم فوريه 1978 م .

بدون اسلام هيچ اعتبارى نداريم
دفتر اداره ((رابطه العالم الاسلامى )) سازمان ملل متحد در نيويورك ، از جناب سيد ابوالحسن ندوى به عنوان عضو مجلس بنيانگذارى آن اداره و به مناسبت ديدار ايشان از آمريكاى شمالى ، دعوت كرد تا ضمن بازديد از آن اداره و ايراد خطبه نماز در نمازخانه ساختمان ((سازمان ملل متحد))، براى نمايندگان حاضر كشورهاى اسلامى و اعضاى ادارات دولتهاى اسلامى در تاريخ پانزدهم جمادى الاخر سال 1397 ه برابر با سوم ژوئن 1977 م . سخنرانى نمايد. ايشان هم اين دعوت را پذيرفتند و نماز جمعه نيز با امامت آن بزرگوار برگزار گرديد. اينك مشروح سخنرانى و خطبه آن بزرگوار:
الحمدلله نحمده و نستعينه و نستغفره و نؤ من به و نتوكل عليه و نعوذ بالله من شرور انفسنا و من سيئات اعمالنا، من يهده الله فلا مضل له و من يضلله فلا هادى له و نشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و نشهد ان سيدنا و نبينا و مولانا محمدا عبده و رسوله ، و صلى الله على محمد و على آله و اصحابه و ازواجه و ذرياته و بارك و سلم تسليما كثيرا.
وضعيت عرب ها در بامداد اسلام
... ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان كنتم مومنين (22)
((... و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...))
برادران من ! اين آيه زمانى نازل شد كه اسلام در دوران طفوليت و كودكى خود به سر مى برد. دولتى نداشت ، به جزيره العرب محدود و در ميان عربها منحصر بود. عربها هم در يك زندگى ابتدايى و امكانات محدود و نارسا زندگى مى كردند. غذاى غالب و همگانى آنها خرما، گوشت شتر و جو بود. لباس غالب آنها هم لباسهاى خشن بود. خانه هايشان از گل و لاى و موى شتر و خودشان چون گوسفندان باران زده در يك شب سرد و زمستانى بودند و فرموده خداوند متعال در اين باره ، دقيق ترين و شيواترين تصوير موجود در اين زمينه است كه مى فرمايد:
... و اذكروا اذ اءنتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون اءن يتخطفكم الناس ...(23)
...(( (اى مومنان ،) به ياد آوريد هنگامى را كه شما گروه اندك و ضعيفى در سرزمين (مكه ) بوديد و مى ترسيديد كه مردم شما را بربايند ...))
برعكس روميها و ايرانيها حكمرانان جهان و پيشروان مدنيت و بشريت بودند كه در شرق و غرب آن زمان پراكنده شده بودند. به طورى كه شرق در دست ايرانيها و غرب در دست روميها بود. زندگى به آنها روى خوش نشان مى داد. دنياى آنها گسترده و وسيع بود. رزق و روزى بر سر آنها باريده بود. طبيعت هم با ملايمت و سخاوت با آنها برخورد مى كرد و كشورها و ملت هاى مختلف تسليم امر و گوش به فرمان آنها بودند. بهره و سهم آنها از زندگى ، انبوه و بسيار شده بود و پرچم تفوق و اقتدارشان در شرق و غرب عالم در اهتزاز بود.
در اين فضاى تيره و تار، در اين تاريكى ظلمانى كه هيچ اميدى را بر نمى انگيخت ، قرآن بطور همزمان با اين دو قدرت حاكم به مبارزه برخاست و اعتماد به نفس ، احساس عزت و افتخار را در دل عربهاى مسلمان برانگيخت و فرمود:
...ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاعلون ان كنتم مومنين (24)
((... و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...))
قرآن با قريش ، امپراتورى روم و امپراتورى ايران به مبارزه برخاست .
خداوند هم سوره يوسف را براى تسلى خاطر رسول پيام آور و فرمانده اين پيش آهنگان مومن نازل كرد و فرمود:
لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين (25)
((در (سرگذشت ) يوسف و برادرانش دلايل و نشانه هايى (بر قدرت خدا و مرحمت او به بندگان با ايمانش ) است براى كسانى كه (مشتاقان آگاهى ) از آن مى باشند و درباره آن سوال مى كنند ...))
سوره مباركه را با اين آيه مباركه ختم مى كند كه مى فرمايد:
حتى اذا استيئس الرسل و ظنوا اءنهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء و لا يرد باءسنا عن القوم المجرمين # لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى ء و هدى و رحمه لقوم يومنون (26)
(((اى پيغمبر، يارى ما را از خويشتن دور مدان . يارى ما به شما نزديك و پيروزيتان حتمى است . پيش از اين پيغمبران متعددى آمده اند و به دعوت خود ادامه داده اند و دشمنان حق و حقيقت هم به مبارزه برخاسته و مخالفت نموده اند) تا آنجا كه پيغمبران (از ايمان آوردن كافران و پيروزى خود) نااميد گشته و گمان برده اند كه (از سوى پيروان اندك خويش هم ) تكذيب شده اند (و تنهاى تنها مانده اند). در اين هنگام يارى ما به سراغ ايشان آمده است (و لطف و فضل ما آنان را در برگرفته است ) و هر كس را كه خواسته ايم نجات داده ايم . (بلى ! در هيچ زمان و هيچ مكانى ) عذاب ما از سر مردمان گناهكار دور و دفع نمى گردد # به حقيقت در سرگذشت آنان (يعنى يوسف و برادران او و ديگر پيغمبران و اقوام مومن و با ايمان ، درسهاى بزرگ ) عبرت براى همه انديشمندان است (آنچه گفته شد) يك افسانه ساختگى (و داستان خيالى و دروغين ) نبوده است ، بلكه (يك وحى بزرگ آسمانى است كه ) كتابهاى (اصيل انبياى ) پيش را تصديق و پيغمبران (راستين ) را تاييد مى كند و (به علاوه ) بيانگر همه چيزهايى است كه (انسانها در سعادت و تكامل خود بدانها نياز دارند و به همين دليل مايه ) هدايت و رحمت براى همه كسانى است كه ايمان مى آورند ...))
اين صداى باشكوه و پرطنين ، در سوره قصص نيز پيچيد. خداوند اين سوره را در اين فضاى ظلمانى و جو كشنده ، به اين صورت آغاز مى كند كه :
طسم # تلك ءايات الكتاب المبين # نتلوا عليك من نبا موسى و فرعون بالحق لقوم يومنون # ان فرعون علا فى الارض و جعل اءهلها شيعا يستضعف طائفه منهم يذبح اءبناءهم و يستحى نساءهم انه كان من المفسدين # و نريد اءن نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم اءپئمه و نجعلهم الوارثين (27)
((طا. سين . ميم # اينها آيات كتاب روشن و روشنگرند # ما راست و درست بر تو گوشه اى از داستان واقعى موسى و فرعون را مى خوانيم ، (براى استفاده ) كسانى كه مومنند (و مى خواهند در ميان انبوه مشكلات ، راه خود را به سوى هدف بگشايند) # فرعون در سرزمين (مصر، شروع به ) استكبار و سلطه گرى كرد، و (در ميان ) مردمان آنجا (تفرقه انداخت و آنان ) را به گروهها و دسته هاى مختلفى تبديل نمود. (هر گروهى و دسته اى به دفاع از افراد خود و جنگ و دشمنى با سايرين مى پرداخت ، فرعون مخصوصا مردمان مصر را به دو گروه مشخص قبطيان و سبطيان تقسيم كرد) گروهى از ايشان را (كه سبطيان يعنى بنى اسرائيل بودند، در برابر قبطيان ) ضعيف و ناتوان مى كرد، پسرانشان را سر مى بريد و دخترانشان را (براى خدمتگذارى ) زنده نگاه مى داشت . او مسلما از زمره تباهكاران (و جنايتكاران تاريخ ) بود # ما مى خواستيم كه به ضعيفان و ناتوانان تفضل نماييم و ايشان را پيشوايان و وارثان (حكومت و قدرت ) سازيم ...))
آيا درست است كه فالگير يا كاهنى - اگر تعبير كاهن درست باشد - مى تواند در مورد آينده اين گروه مومن ضعيف و مستضعف ، مظلوم ، ستمديده ، كم تعداد و بى امكانات پيش بينى كند؟ آيا در دنيا كسى ، حتى با داشتن هوش سرشار، دورانديشى ، فراست ، جرات ، شايستگى ، ماجراجويى و بى باكى مى تواند وضعيت اين گروه كوچك مومن ، اين مجموعه ضعيف و مستضعف انسانى را، پيشگويى كند و به آنها بگويد:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان كنتم مومنين (28)
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد و (برايمان دوام داشته باشيد) ...))
عربها در نتيجه اين اطمينان و اعتمادى كه سراسر وجودشان را در برگرفته و جان و روح آنها را پر و لبريز كرده بود، حالتى پيدا كردند كه به آن همه نيرو و قدرت ، به چشم عروسكى نگاه مى كردند كه لباسهاى گران بها و فاخر بر تن دارد و آنها را به چشم پايه ها و بنيانهاى فرسوده و مجسمه هاى ساخته شده اى مى نگريستند. همچنان كه خداوند با رساترين و دقيق ترين بيان حالت آنها را تصوير نموده و فرموده است :
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان كنتم مومنين (29)
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (برايمان دوام داشته باشيد) ...))
لذا وقتى كه عربها از شبه جزيره خود سرازير شدند و حامل اين اعتماد، اين عزت و اين ايمان عميق بودند، حالتى داشتند كه تمام قدرتهاى موجودى كه تمام جهان را مملو از هراس و وحشت كرده بودند بدين صورت مى نگريستند. در حالى كه عربها و ساير انسانها تحت امر و اراده دو ابر قدرت زمان ، يعنى روم و ايران بودند، ولى اينها حامل قدرت ديگرى بودند: قدرتى خارق العاده ، قدرتى آسمانى ، قدرتى الهى ، قدرتى كه اسلام به آنها داده بود. در نتيجه امتى بودند غير از ديگر امتها، بشرى جدا از ديگران و انسانى غير از ساير انسانها شده بودند. آنها چيزى نداشتند و بر اينكه به خداوند تبارك و تعالى ايمان آوردند و حقايق جاويد آسمانى برايشان متجلى شد و به فرق ميان انسان با انسان ، و كفر باايمان پى بردند و تفاوت سرسام آور فاصله زمين تا آسمان ، ميان حقيقت و سايه ، آب و سراب و روكش تقلبى فريبنده و حقيقت روشن و آشكار را دريافتند، به اين صورت تغيير پيدا كرده و از ديگران متمايز شدند.
نگاه اعراب به ماوراء الطبيعه
هنگامى كه خداوند پرده غفلت و بى خبرى را از بصيرت و بينش آنها برداشت و چشمهايشان بينا شد، چنان حالى كه پيدا كردند كه اصل و حقيقت امور را مى ديدند و به حقيقت انسان مى نگريستند، اما راستى حقيقت انسان چيست ؟ حقيقت انسان از ديد آنها اين نيست كه بخورد و بياشامد يا بچرد و بازى كند. آنها وقتى كه حقيقت انسان را شناختند و حقيقت ايمان را درك نمودند حالى پيدا كردند كه به مراتبى فراتر از زمين و فراتر از اين عالم ظاهر محدود نگاه مى كردند. چنان شدند كه اين مظاهر فريبنده و جلوه هاى گول زننده را مسخره مى كردند و آنها را در برابر مقام حقيقى انسان كم و ناچيز مى شمردند و چنان شدند كه به اينها به چشم يك سگ رام و آرام ، يا پرندگان غزل خوان خوش آوازى كه در قفسهاى طلايين زندانى هستند، مى نگريستند: قفسى كه سيم ها، نرده ها، سقف ، كف و ظرفهايى كه با آن آب و غذا مى خورند و خلاصه همه چيز آن از طلا ساخته شده است ، اما هر چه باشد قفس است و قفس هم هر چه باشد، حتى طلايين يا حتى بزرگ و جادار، باز قفس است . زندان هم هر قدر بزرگ باشد و در آن باغها، پاركهاى فراوان و خوش آب و هوا و ساختمانهاى بلند و آسمانخراش وجود داشته باشد، باز زندان است . آنها به پادشاهان و كسانى كه خود را وزير، امير، فرمانده ، فيلسوف ، خردورز، مردان حكومتى و ...، مى ناميدند به چشم بازيگرانى كه در نمايشنامه اى كه براى آنها در نظر گرفته شده و به آنها امر شده كه در آن بازى كنند، مى نگريستند، نه كمتر و نه بيشتر.
اينها را با چشم موجوداتى نگاه مى كردند كه داراى قلبهايى خالى و متروك ، ارواحى پژمرده و عقلهايى تهى بودند و تنها چيزى كه آنها اين خلا را با آن پر مى كردند، ثروت ، دارايى ، رفاه مادى ، لذات زودگذر و احترام و تكريم موجود ميان آنها بود. ولى آنها مردمانى بودند كه به حركت واداشته مى شدند و صورتهايى بودند كه توسط ديگران به جنبش در مى آمدند، نه اينكه به اراده خودشان يا توسط نيرويى از درون خود آنها يا براى يك هدف عالى حركت كنند، آنها تنها براى خوردن ، لذت بردن و كام برگرفتن مى جنبيدند. در اين كار آنها، هيچ رحمتى براى بشريت و هيچ شفقت و مهر و محبتى براى انسانيت وجود نداشت . برعكس آنها انسانيت را در راه لذت ، كرامت و احترام ساختگى و رنگارنگ خود به كار مى گرفتند.
عزت آنها، تاجهايى بود بر سرهايى خالى از عقل و انديشه ، لباسهايى بود براندامهاى مسخره لاغر و مردنى ، روكشى درخشان بود بر ظرفهايى زيبا اما خالى و تهى .
قرآن ، ايمان و اطمينان را ارزانى مى كند
عربها وقتى كه از شبه جزيره خود (عربستان ) خارج شدند و به فتح سرزمينهاى ديگر پرداختند با چنين چيزهايى مواجه شدند، البته آنها سرزمينهاى ديگر را براى اين فتح نكردند كه قلمرو خود را گسترش دهند و سرزمينهاى بيشترى را به تصرف درآورند. آنها مى خواستند، بشريت را از دست دشمنانش رهايى بخشند و آنها را از چنگال درندگان وحشى نجات دهند و آنان را از ظلمى كه بر آنها سايه افكنده و ملازم زندگيشان شده و قرنها زندگى خود را با آن گذرانده اند نجات دهند.
وقتى عربها از سرزمين خود بيرون آمدند تا مردم را از عبادت انسانها به عبادت خداى يكتا، از محدوديت دنيا به وسعت و گستردگى آن و از جور اديان به عدل اسلام دعوت كنند، تمامى اين مظاهر، دولتها، پرچمهاى ذليل كنند، كاخهاى مجلل و ساختمانهاى آسمانخراش و سر به فلك كشيده ، سپاهيان ، لشكريان ، خدم و حشم ، در نظرشان كوچك و بى ارزش جلوه مى نمود و به آنها به چشم حيوانى بى درك و بى شعور نگاه مى كردند كه نه حامل رحمتى بود و نه داراى عطوفتى .
قرآن بدين صورت اين عربهاى امى - به معناى دقيق كلمه - را فربه كرد.
عربهايى كه در آخر كاروان مدنيت و پيشرفت بودند، اما قرآن باتريهاى آنها دوباره با ايمان ، افتخار، اطمينان ، تعالى ، بلندنظرى و توانى كه آنها را قادر مى سازد كه بتوانند اشيا و حقايق آن را بشناسند، شارژ كرد. به همين خاطر از وطن خود خارج شدند و راهى ديگر سرزمينها شدند و بسيارى از كشورهاى آن زمان را به تسخير خود درآوردند، ولى نه براى به تملك درآوردن و حكومت بر آنها و نه به خاطر مقاصدى كه خود اينها (امراى سرزمينهاى مفتوحه ) در تسخير سرزمينهاى ديگر مدنظر داشتند، بلكه به اين خاطر كه تنها در برابر خداى واحد بى همتا سجده كنند و سر و پيشانى خود را بر خاك نسايند. به اين خاطر كه آنها را به دايره اسلام ، يعنى دايره عدل آسمانى ، عقيده يكتاپرستى و رحمت بر انسانيت وارد نمايند.
ما به اين افتخار سزاوارتريم
ما در اينجا در فضاى سازمان ملل متحد هستيم و نقش نمايندگى 40 دولت را بر عهده داريم و البته به اين افتخار و اطمينان سزاوارتريم و شايسته است با همان صداى جاويد آسمانى ما را مخاطب قرار دهند و بگويند:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان كنتم مومنين (30)
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و بر ايمان دوام داشته باشيد) ...))
بله ! ما به اين خطاب سزاوارتريم . عربهاى زمان نزول اين آيات دولت و حكومتى - حتى در جزيره العرب - نداشتند. اين در حالى است كه بيش از ده سال از ظهور اسلام گذشته بود. با اين حال هنوز اسلام به كودك شيرخواره اى مى ماند كه چهار دست و پا راه مى رفت . ولى خداوند آنها را شايسته اين خطاب دانست .(31) آيا ما شايسته و سزاوار اين خطاب نيستيم ، حال آنكه نماينده 40 دولت و داراى پرچم هايى هستيم كه در اين سازمان به اهتزاز درآمده اند؟ هر چند ما داراى نيرو و توان ساير كشورها نيستيم و به خاطر عقب ماندن از كاروان پيشرفت و تمدن ، و كم كارى خود در دورى از علم و تمدن ، تنبلى و سستى و پاره پاره شدگى و تقسيم شدن به قسمتهاى گوناگون و بى ارزش كردن تعاليم اسلامى و ناسپاسى در برابر نعمت اسلام ، در سطح ديگر كشورها نيستم . با اين حال ما اكنون نسبت به عربهاى زمان نزول اين آيات كه حتى يك دولت هم نداشتند، در وضع بهترى هستيم . آيا نسبت به اين خطاب قرآنى سزاوارتر نيستيم ؟
ولى خداوند متعال در همان آيه مى فرمايد:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و اءنتم الاءعلون ان كنتم مومنين (32)
((و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...))
اين ايمان تنها عامل و معيار ارزش فرد مومن است . اين ايمان مخزن اين باترى است . لذا اگر مخزنى نباشد، ارزشى ندارد. اين ايمان وزنه سنگينى است كه اگر در كفه ترازو گذاشته شود آن را سنگين مى كند. اين وزنه همان است كه پيامبر (ص ) در روز غزوه بدر آن را در ترازو گذاشته و فرموده است كه :
اللهم ان تهلك هذه العصابه لن تعبد(33)
((خدايا اگر اين جماعت نابود شوند، هرگز پرستيده نمى شوى .))
پيامبر با توجه به عقل سليم و شايستگى رويارويى صحيح با موقعيتهاى گوناگونى كه خدا به او داده بود، دانست كه اگر پيروزى و به دست آوردن اداره امور تنها با قدرت و توان نظامى و امكانات و نظرات باشد، اسلام و مسلمين آينده اى ندارند(34) و روى زمين هم وجودى نخواهند داشت . نيروهاى مسلمان 313 نفر بودند كه در برابر آنها هزار نفر با سلاح و مهمات فراوان قرار داشتند. اصلا چگونه اين مقدار نيروى كم بر آن ارتش پيروز مى شد؟ اينجا بود كه پيامبر (ص ) به خدا پناه برد و با خضوع تمام به او گفت : بار الها! اگر اين دسته و جماعت نابود شوند ديگر هرگز كسى تو را عبادت نمى كند.
اين است ارزش ما اى مسلمانان ! اين است ارزش اين دولتها و ملتهاى فراوان مسلمان كه در جهان پراكنده شده اند و امروزه در سازمان ملل متحد - كه ما امروز توفيق نمايندگى آنها را در اينجا داريم - مى توانند حرف خود را بزنند اين دولتها و ملتها اگر حامل اين ايمان عميق ، فروزان و شعله ورى باشند كه بر احساسات انسان چيره مى شود و احساسات و عواطف انسان را در كنترل مى گيرد، شخص مومن ، عزت پيدا مى كند و در جهان جايگاه شايسته خود را مى يابد، پس شرط اصلى اين است كه مومن باشيم .
از طرف ديگر هرگاه از ايمان خالى شديم ، همانند دولتها و ملتهايى مى شويم كه از ايمان خود كه زمانى بدان باور داشتند، ولى پس از مدتى از آن خالى شدند و به صورت اجسامى پوسيده و چوبهايى خشكيده درآمدند، پس مواظب باشيم و نگذاريم كه مانند چوب خشك و بى فايده شويم و نگذاريم اسمهاى قشنگ و درخشان داشته باشيم و در ليست كشورهاى جهان نامهاى فراوانى را به خود اختصاص دهيم ، اما در ميزان سنجش الهى - كه ميزان حقيقى دنيا و آخرت است - وزن و اعتبارى نداشته باشيم . بايد بدانيم كه ما در اين ميزان هم وزنى نخواهيم داشت ، مگر با انصاف ما به ايمان و حمل شعله هاى فروزان آن و حمل رسالت اسلام و افتخار ما به آن .
اينجا در آمريكا و در اين پايتخت بزرگ و در قلب اروپا و در كشورهاى خودمان و پايتخت ها و شهرهاى آن به اسلام افتخار مى كنيم و مى گوييم در يك كلام ما مسلمانيم و خداوند تعالى ما را با بزرگترين نعمت خود يعنى اسلام مورد تكريم و احترام قرار داده است . لذا اگر به اسلام افتخار كرديم و با آن مباهات نموديم ، خداوند تعالى هم ياريگر و مويد ما خواهد بود و به ما شرافت و عزت مى بخشد. اين هم وعده الهى است كه مى فرمايد:
ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اءقدامكم (35)
((اگر (دين ) خدا را يارى كنيد، خدا شما را يارى مى كند (و شما را بر دشمنانتان پيروز مى گرداند) و گامهايتان را استوار مى دارد (و كار و بارتان را استقرار مى بخشد) ...))