آنچه در آمريكا نيافتم

سيد ابوالحسن ندوى
مترجم : زاهد ويسى

- ۱ -


با كه گويم كه در اين پرده چه ها مى بينم ؟
كارخانه حيات گرم است ، جريان زندگى پيش مى رود، انسانها در جنب و جوشند و امور آنها در غوغا و جنجال عجيبى به انجام مى رسد.
جوش و خروش سرسام آورى بر گستره حيات سايه افكنده و چنان مى نمايد كه حقيقت زندگى ، مانند سيماى آراسته و مزين ظاهرى اش ، مستقيم و متعادل است و همه چيز به كام و بر وفق مراد است .
دستاوردهاى بشر در علوم زيستى ، پزشكى ، فيزيك ، شيمى ، علوم رياضى ، محاسبات كامپيوترى و ساير حوزه هاى علم (1)، به نحو عجيبى باور نكردنى است . زيرا بسيارى از مجهولات و مشكلات گذشتگان ، در اين زمانه براى بشر حل و فصل شده و راههاى نارفته بيشمارى ، هموار گشته است . هر كس ديگرى هم كه باشد بشر اين عصر را سعادتمند و كامروا مى داند. مگر مى شود با داشتن اين همه فن (2) و دانش و برخوردارى از اين همه تسهيلات و امكانات ، باز هم زانوى غم در بغل گرفت و اظهار نارضايتى كرد؟ آيا مى توان تصور كرد كه امورى فراتر از مقبولات علم موجود باشد؟ و...
واقعيت اين است كه حاكميت همين روحيه علم باورى (3) و اعتقاد به صدق بى چون و چراى دستاوردهاى علوم طبيعى ، دايره معلومات بشرى را به حد علوم و معارف مادى تقليل داده و پاره اى از حقايق (4) موجود را به صرف غيرمادى بودن يا عدم سنخيت آنها با مناسبات و قواعد مادى (5) انكار كرده است .
به همين خاطر با آنكه در نگاه اول انتظار مى رود كه علم بشرى پاسخگوى تمام نيازهاى او باشد، بسيارى از خواسته ها و سوالات اصيل و همواره او را بى جواب مى گذارد. زيرا اين گونه امور يا علمى (6) محسوب نمى شوند و يا اگر پاسخى به آنها داده شود، خواه ناخواه ريشه در تعليلات مادى دارد؛ چرا كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست و يا حداكثر انسان را به گونه اى معنا مى كند كه در قالبهاى علمى - به معناى مورد نظر آنان - بگنجد تا بتواند با قوانين و روشهاى علمى آن را تبيين نمايد.
درست است كه جهان معاصر از لحاظ علم و تكنولوژى ، گامهاى عظيمى برداشته و تا حد زيادى در فراهم آوردن خوراك و پوشاك و نوشاك انسان ، توفيق حاصل نموده است ، بايد ديد كه براى سوالاتى نظير از كجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود؟ كه هستم ؟ چه خواهم شد؟ چه سرنوشتى در انتظار من است و... چه تدبيرى انديشيده است . زيرا اين گونه سوالات و پرسشهاى ارجمند ديگرى از اين قبيل ، بسى فربه تر از نيازمنديهاى نوزاد گونه اى است كه از بدو تولد همزاد انسان بوده و هنوز هم كه هنوز است رشد نكرده و در همان حالت طفوليت و نابالغى باقى مانده اند.
بدين ترتيب زمزمه هاى استيضاح علم مدرن از درون انسان به صدا در مى آيد و انسانها با طرح سوالات مواندام و تيغ صفتى نظير آنچه گذشت ، كالبد پولادنما و چند جداره آن را فرو مى كاوند و از خود مى پرسند كه :

اگر آدمى به چشم است و دهان و گوش و بينى   چه ميان نقش ‍ ديوار و ميان آدميت ؟
(سعدى )
ديده مى شود كه با نگاهى ژرف تر و نظرى به آن سوى ظواهر موجود زندگى كنونى ، سيماى ديگرى نهان است كه با اين چهره همخوانى ندارد و اگر قرار باشد تبيينهاى علمى (7) كنونى را بر آن تحميل نماييم ، يكباره تمام خوشيها و شيرينى هاى ظاهرى تلختر از زهر مى شود.
فراموش كردن خواسته هاى روحانى انسان ، مسكوت گذاشتن شور و شوقهاى درونى او، تحميل باورهاى برآمده از علم تجربى بر افراد، ناتوان بودن نظامهاى معرفتى موجود، ادعاهاى بلند پروازانه مدعيان حل و فصل مشكلات بشرى ، به بن بست رسيدن طرحهاى بشر ساخته اى نظير انسان مدارى (8)، عقلانيت (9) و مكاتب و راهكارهاى ديگرى از اين قبيل ، افزايش مستمر بيماريهاى عجيب و غريب و از جمله رشد فزاينده امراض روانى ، پرخاشهاى كلان در سطح ملى و بين المللى ، تجاوز به حريم و حرمت ديگران و ... هر يك به نوعى ، انسان مدرن امروزى را از جهان و هر چه در آن است دلزده و دلسرد كرده و او را به وادى پرابهام حيرت و سرگردانى سوق داده است .
طغيان قواى بد فرماى وجود افراد، طبع مكدر و نفس مهذب ناشده آنها، بسيارى از قدرتهاى ازلى و آراستگيهاى ذاتى انسان را فرو بلعيده ، او را در راه عملى ساختن انديشه هاى نابكارانه خود جسور ساخته و راه فراموش ‍ كردن فضيلتها و ارجمنديهاى راستين بشرى را براى او هموار نموده است .
نداى الهى فراموش شده ، دستاوردهاى قدسى بشر بر باد رفته و زمين محكوم نفرين عميقى شده است . انسانهاى فلك زده ، وظيفه مقدس خود را فراموش كرده و به آواى وحش و نغمه هاى حزن آفرينى از اين قبيل دل داده اند. هدف خود را گم كرده اند، در سراشيبى سقوط افتاده اند و نمى دانند در كدام سرزمين به دنبال سرمشق گمشده خود بگردند ... و اين هشدارى است به زندگان .
پيش از بعثت پيامبر اسلام (ص ) نيز عالمى آكنده از ماتم و نامرادى ، بشر بى پناه را در بر گرفته بود و بندگان خداوند، در چنان مصيبت مهيبى گرفتار آمده بودند كه اهداف و مقاصد اصلى وجود خويش را نيز فراموش كرده بودند. جهان سرد و زمستان زده بود و تمامى اركان آن در چنگال سوز و سرمايى بى امان گرفتار آمده بود.
بشر در بيابان و راه بى نهايتى گير افتاده بود و از هر طرف كه مى رفت جز وحشت و هراس نصيبى نداشت . شب سياهى بر عالم خيمه افكنده بود. سوسوى نورى هم كه گاه گاهى در اين ظلمتكده درخشيدن مى گرفت ، چندان نبود كه بتواند پرده تاريك اين شب سياه را بر درد و مردمان را به سوى اقليم روشنايى رهنمون شود.
انسانها راه مقصود خود را گم كرده بودند و از صميم قلب آرزومند برون آمدن ((كوكب هدايت )) بودند تا آسمان تاريك و ظلمانى حيات آنان را با پرتوى نورانى روشن كند و آنها را از اين برهوت سرگردانى نجات دهد.
مدتها بود كه جهان ، عقايد و باورهاى كهنه و فرسوده را به صورت مكرر دوباره خوانى مى كرد. با اين حال از كشف هر گونه مفهوم تازه و نوينى در آن كاملا ناتوان بود و حتى مقدس جلوه دادن و قدسى معرفى كردن آنها نيز كارى از پيش نمى برد. از هر گونه جذابيتى تهى شده بود و هيچ اميدى به استخراج مفاهيم نوين از اين مصالح كهنه و فرسوده وجود نداشت .
اصرار فراوان پيروان افكار و عقايد رايج در ميان مردم بر لزوم حفظ بى قيد و شرط آن عقايد و حتى حواشى و پيوستهايى نيز كه حقيقتا ربطى به آن عقايد نداشتند از يك طرف ، و ناتوان بودن كارگزاران آن عقايد از فهم و حل نيازهاى اصيل بشرى از سوى ديگر، به گونه اى عجيب ، انسان را با شك و سرگردانى رو به رو كرده بود.
ولى ناگاه لطف فراگير خداوند و كرم بى پايان او به فرياد انسان رسيد و كوكب هدايت را در ميان خود آنها برافروخت و بار ديگر در اوج ضعف و ناكامى بشر، روح اميد به زندگى و رحمت خود را در دل آنان زنده كرد و آيين بازگشت به راه اصلى حيات و ماندن بر اين صراط مستقيم را به آنان آموخت .
بعثت محمد رسول الله (ص ) يعنى همان ستاره اى كه درخشيد و ماه مجلس بشريت شد، تنها يك انتخاب ساده پارلمانى براى اداره نظام سياسى و حاكميت امور اجتماعى و مدنى انسان نبود. محمد (ص ) نماد حقيقى شكست تئوريها و طرحهاى بشر ساخته اى بود كه مى كوشيد با نظرهاى محدود و مختصر خود، انسان را به سرمنزل مقصود برساند؛ غافل از اينكه به علت عدم صلاحيتى كه در ذات اين فرضيه ها نهفته بود، كارى جز تحريف و انحراف انجام نمى داد.
اسلام به عنوان يك دين و روشى براى زندگى ، از همان روزهاى آغازين پيدايش خود در قالب دعوت پيامبر اكرم (ص )، مدعى داشتن حرفهاى تازه اى براى ديگران و به صور و اشكال گوناگون مى كوشيد وجود، هويت و كيستى آنها را در برخوردى كاملا منطقى و معقول به نقد و بررسى بكشاند. ارائه صورت واقعى رويكردها، نظرگاهها و رهيافتهاى مخاطبان دعوت پيامبر (ص ) و به طور كلى به مناقشه كشاندن باورهاى حاكم بر جامعه آن زمان ، نمونه بارزى از نوآورى و ابداع اين دين در عرصه جهان بينى و جهان شناسى است .
گويى با اين كار، كهنگى و فرسودگى عقايد و باورهاى حاكم بر ذهن و زبان مردمان آن زمان را به رخشان مى كشيد و مى كوشيد با ارائه كراهت و زشتى نهفته در بطن جنب و جوشهاى آراسته و فريبنده آنان ، آنها را با نور حقيقت آشتى دهد و از ظلمت و تاريكى بطلان برهاند. به همين خاطر بارها و به طرق مختلف عقايد و باورهاى اصيل و ريشه دار آنها را به باد انتقاد مى گرفت و چنان محكم و با صلابت آنها را به نقد مى كشيد كه جايى را براى هيچ حرف و حديث ديگرى خالى نمى گذاشت .
از همين رهگذر زمينه يك نوع بحران هويت و درهم شكستن برج و با روى ارزشهاى چندين و چند ساله آنها فراهم شد تا جايى كه در برابر اين دعوت ، ناچار به ((انتخاب )) شدند. به طورى كه بناچار بايد تكليف خود را در برابر اين رويكرد نوين و روشن تازه روشن مى كردند؛ چرا كه اين عقيده و نظرگاه نوين ، چنان فربه و آكنده بود كه جايى را براى عرض اندام ديگر عقايد و باورها باقى نمى گذاشت و آنها را چنان كم رنگ و بى رونق مى ساخت ، كه پس از چندى جز نام و خاطره اى مبهم چيزى از آنها باقى نمى ماند.
از سوى ديگر آنهايى كه به اين دعوت لبيك گفتند و در مسير رو به ترقى و تعالى آن گام برداشتند، در زمانى اندك ، جزئى از اين اقيانوس بيكران شدند و به سلسله درخشان جاودانگان تاريخ پيوستند. آنها در سايه ايمان به اصول اين دين و اجراى عملى مقتضيات اين عقيده ، عملا ضعف و عجز ديگران را مجسم ساخته و از اين راه هويت آنها را بحرانى ساختند. اين بود كه به صورتى برق آسا، راه صد ساله را در يك شب پيمودند و در مدتى واقعا كم ، تحولى چنان شگرف ايجاد كردند كه شايد هرگز در تاريخ تكرار نشود همچنان كه قبلا نيز نشده بوده است .
به هر حال نوسازى و ابداعى همزاد با اين دين در عالم آن زمان پديد آمد. چنان كه در سايه اين ابداع ، گرد و غبار غفلت از دل و جان توده هاى عظيمى از مردم زدوده شد و با فروغ اين جلا و درخشش ، در مسير تكامل و تعالى مواهب وجودى خود گام برداشتند و با حركتى رو به سوى روشنايى ، گامى فرا پيش نهادند و با دميدن روحى تازه در كالبد مرده مردم و دنياى آنان ، هواى تازه اى را در فضاى سنگين و خسته كننده جهان آن روزگاران پراكندند و در سايه چنين اعجازى به احياى بسيارى از ارزشهاى فراموش شده و اصلاح پاره اى از ارزشمنديهاى مخدوش شده برخاستند و در يك كلام به ((تعمير جهان )) پرداختند و كاملا واضح و آشكار است كه به جز در سايه ابداع و نوسازى كه نياز مبرم آن زمان بوده چنين امرى امكان نداشته است .
امروز نيز مثل همان دوران است و گويى حوادث آن روزگار فرصت تكرار يافته اند، اما در حقيقت تكرار نيست ، بلكه تجلى مشابهى است كه از روح واحدى برآمده است ! چرا كه جانمايه تمام انحرافها و تحريفها يكى است ؛ و آن عدم شناخت صحيح الوهيت و عدم انجام درست وظيفه عبوديت است . از اين روست كه معتقديم ، مسئله جاهليت ، زمانى نيست .
بلكه جوهر و روحى است كه هرگاه شرايط كافى ظهور يابد، تجلى مى كند.
اسلام نيز همين گونه است و به همين خاطر هرگز در قيد و بندهاى زمان و مكان نمى گنجد. روح جان آفرينى است كه هرگاه بستر مناسبى بيابد، پرتو افشانى مى كند و به مثابه فيض روح القدس ، به افراد لايق و قابلى كه حامل پيام آن باشند، قدرتى مى دهد كه مانند مسيحاى جوانمرد، مردگان را به زندگى برگردانند و بار ديگر سرود ((بودن )) و نغمه ((ماندن )) را زمزمه كنند.
تعادل ناموزون حاكم بر جهان پايدار نمى ماند و شكى نيست كه اين اوضاع و احوال تلختر از زهر مى گذرد و بار ديگر روزگار چون شكر مى آيد.
شيطان به قتل مى رسد، ديو از خانه جان انسان بيرون مى رود و فرشته رحمت به آن سرا در مى آيد. اشكهاى خفته بشرى بيدار مى شوند و احساسهاى والاتبار انسانى قدرت مى گيرند. نسيم تحول ورزيدن گرفته است و صداى پاى دگرگونى به گوش مى رسد.
و اكنون بوضوح ديده مى شود كه انسان در جستجوى معنى است و به دنبال خويشتن مقدس خود مى گردد. بشر در حال گذار از تحميل به انتخاب است . از يقين جزم انديشانه (10) حاصل از دستاوردهاى علمى دست برداشته و پا به وادى شك و ترديد در صدق بى چون و چراى آنها نهاده است .
اكنون بسيارى از امورى كه پيشتر براى انسان پوچ و بى بها بود، قابل عنايت شده اند. اخبار ناقابل قبلى تا حد بسيار زيادى ((انگيزاننده )) شده اند.
بشر نيازمند ((ايمان )) و محتاج ((اعتقاد)) است و نيك مى داند كه بدون برخوردارى از موهبت نيايش و پرستش ، به پاسخ درست بسيارى از پرسشهاى خود نمى رسد.
اكنون زمان آن رسيده كه بسيارى از نهانيها آشكار شوند. بسيارى از ناگفته ها بر زبان آيند و حقايق پنهان مانده اى كه تاكنون زمينه ظهور نيافته اند تابيدن بگيرند و قدرتهاى ازلى را در روح انسان زنده كنند.
زمان آن رسيده كه ((موسا)) يى از ميان پيروان محمد كبير (ص ) قد علم كند و با عصايى چوبين عصيانهاى آهنين را درهم شكند. آرى ، هنگام آن رسيده كه پيروان پيامبر با حضور فربه و غنى خود بار ديگر به ((تعمير جهان )) برخيزند و با اصلاحى اصيل و بنيادين ، تكليف مقدس مصلحى را دوباره پيشه كنند.
هنگام آن رسيده كه كاروان خوش خيال بديها و ناراستيهايى كه راه ناكجاآباد را پيش گرفته اند متوقف شود، نمايش تكرارى حيات زيستى خاتمه يابد، نداى كرامت ازلى انسان بار ديگر از مناره مساجد محمد (ص )، به جاى يك سرزمين در تمام زمين سر داده شود و انسان را به زندگى لايق و درخورى كه خداوند به او عطا فرموده برگرداند.
وقت آن است كه پيام پيامبر به گوش همگان برسد، حقيقت برملا شود، و درد شناسان بكوشند مردمان مريض را به طريقى دلسوزانه مداوا كنند. ترش ‍ و تلخ روزگار آنان را هراسان نكند و درد و رنج بيشمار آنها را پريشان نسازد؛ چرا كه اين ، راه محمد (ص ) است و دوستداران صديق آن بزرگوار در هميشه تاريخ اين گونه بوده اند.
با اين حال بايد دانست كه هر زمان اقتضاى خاصى دارد و بايد حرمت آن را نگه داشت صيادان موفق ، موقعيت شكارگرى را هرگز فراموش نمى كنند. درست است كه ما آمده ايم تا بندگان خداوند را از بندگى بندگان به بندگى خداوند، از تنگى دنيا به فراخى آن و از جور اديان به عدل اسلام رهنمون شويم ، اما توفيق در اين كار، مائده مجردى نيست كه از آسمان فرود آيد. اين كار، امر عظيمى است و مانند هر امر عظيمى ، نيازمند تهيه مقدمات است .
پى افكندن نظام روشمند و دقيق براى دعوت انسان به دين خداوند، امرى لازم و ضرورى است . زيرا بناكردن رويكرد مكتبى بر امور متغير و بى ثبات ، جز هرج و مرج و بى ثمرى بهره اى ندارد. براى كارآمدتر كردن نظام دعوت نيز، پيش از هر چيز نيازمند ((مصلحين صالح )) و اصلاح انديشى هستيم كه با فهم دقيق ، اصولى و عزيزانه اهداف و مقاصد اين دين و در پيش گرفتن رويكردهاى مبتنى بر دو اصل ((دلسوزى )) و ((دردشناسى ))، از سطح آه و سوزهاى عاطفى و دردمنديهاى غيركاربردى فراتر روند و با اين رهيافت ، به مداواى حكيمانه دردهاى نهفته در بطن خانواده بزرگ بشرى بپردازند.
حضور فربه و غنى دعوتگرانى از اين تبار در عرصه هاى گوناگون حيات انسانى ، برگ زرين و برهان محكمى است كه آرمانهاى كلان اين امت را به صورت عينى و مجسم نمايان مى سازد و از اين راه الگوى عملى پرورش ‍ يافتگان اين دين را نشان مى دهد. بدين ترتيب مردم مى توانند از طريق اين ((اسوه ))ها اسلام را به صورت مجسم و عينى در حيات روزانه خود حس و لمس كنند و بدانند كه نتيجه گام برداشتن در مسير اسلام ، چگونه است .
در اينجا به اجمال بايد گفت كه اسلام ، مخالف علم ، تكنيك و توسعه (11) نيست و هرگز نفى آمريكا، غرب و هر كدام از ديگر جلوه هاى استكبار و اتراف ، به معنى نفى پيشرفت و مدنيت نيست و چه بسا امتها و سرزمينهايى بدون اذعان به حقانيت آمريكا و اعوان و انصارش ، در مسير پيشرفت و ترقى گام نهاده اند و آثار درخشانى هم داشته اند. پس نبايد نوسازى (12) يك جامعه را با غربى سازى (13) آن يكى گرفت . زيرا چنان كه گذشت غرب ناتوان تر از آن است كه بتواند همه دردها و آلام ما را درمان كند. غرب ، طبيب درمانگرى است كه خود از انواع دردها رنج مى برد.
پس متوليان دعوت و اصلاح اسلامى ، بايد بكوشند به جاى بهره گيرى از مصلحين بى صلاحيت و انتقام جويى كه مى كوشند انتقام سيئات و بديهاى گذشتگان را از اكنونيان بگيرند، از مصلحين صالح و باصلاحيتى يارى بخواهند كه از نظرگاه هم پذيرى ، هم گرايى و هم انديشى به جهان مى نگرند و مى كوشند امكان و زمينه عملى ساختن آرمانهاى شيرين خود را فراهم سازند و به جاى انتقام ، مقابله به مثل و روياروييهاى خشن ، بى عاطفه و بى انعطاف ، ((درمان مدارى )) را در راس برنامه هاى دعوت و اصلاح خود قرار دهند و قادرند به عنوان پيروان محمد (ص )، سليمان وار با هر موجودى به زبان خاص خود سخن بگويند و چون سواران روز و عابدان شب ، براى تعمير جهان به هم ريخته كنونى ، تدبيرى مدبرانه بينديشند، ملك دين و دنيا را در دست بگيرند و بار ديگر بر روى زمين با قانون آسمان زندگى كنند.
در اينجا بهتر است با مولف دعوتگر اين كتاب نيز به صورتى مختصر آشنا شويم (14). ايشان ابوالحسن على بن عبدالحى بن فخرالدين حسنى است كه از طريق عبدالله الاشتر بن محمد ذى النفس الزكيه ، به امام حسن مجتبى و حضرت اميرالمومنين على بن ابى طالب عليهما السلام مى رسد. پدر او سيد عبدالحى ، پزشك و دانشمند بزرگى بود كه به خاطر تاليف كتاب عظيم ((نزهه الخواطر)) درباره شخصيتهاى نامدار مسلمان در هند، به ((ابن خلكان هند)) معروف شد.
ندوى در ششم ماه محرم سال 1333 هجرى (1914 م .) در روستاى ((تكيه كلان )) در ايالت شمالى اتراپراديش هند متولد شد. تحصيلات مقدماتى قرآنى را در خانه آغاز كرد. سپس به مكتب خانه رفت و در آنجا زبانهاى اردو و فارسى را ياد گرفت .
پس از آن دروس دينى را با جديت و تلاش خستگى ناپذيرى پيگيرى كرد تا اينكه در سال 1934 م . به عنوان استاد ((دارالعلوم ندوه العلما)) منصوب شد. در سال 1943 م . مركزى را براى تنظيم مجالس درسى قرآن و سنت نبوى تاسيس نمود. در سال 1951 م . نيز حركت ((پيام انسانى ميان مسلمانان و هندوها)) را بنيان گذاشت و در سال 1961 م . نيز به عنوان رئيس دارالعلوم ندوه العلما منصوب شد و ...
از آثار تاليفى او مى توان به مختارات من ادب العرب 1940 م ، قصص ‍ النبيين للاطفال و القراءه الراشده ، 1944 م ، ماذا خسرالعالم بانحطاط المسلمين ، 1944 م . رجال الفكر و الدعوه ، القاديانى و القاديانيه ، السيره النبويه ، العقيده و العباده و السلوك ، و زندگينامه حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب تحت عنوان المرتضى كه در سال 1988 م . منتشر شد و ... اشاره كرد.
ايشان در راستاى اهداف و تلاشهاى دعوتگرانه خود به نقاط مختلف جهان اسلامى و غيراسلامى سفر كرده است . در يك سفر بزرگ ، به همراه چند تن از بزرگان اسلامى به ايران سر زده و با علما و بزرگان حوزه علميه قم نيز ديدار و گفتگو داشته است . چندين بار جايزه هاى ملى و بين المللى اسلامى را از آن خود كرده و به چندين درجه و نشان علمى نيز مفتخر شده است . عضو هيات علمى بسيارى از دانشگاههاى اسلامى و غيراسلامى نظير رياست مركز تحقيقات اسلامى ، اكسفورد، بوده است (15) و ...
جناب ندوى چند سال پيش در مراسم نماز جمعه ، در ماه مبارك رمضان ، هنگامى كه مشغول تلاوت سوره كهف بودند، دار فانى را وداع گفتند و در روزنامه هاى ايران نيز در باب ايشان مطالبى چاب و منتشر شد.
در پايان اميدوارم خداوند متعال اين تلاش عاجزانه را با لطف و كرم خود بپذيرد و به من ناقابل نيز پرتوى از فيض رحمانى خود را عطا فرمايد تا در سايه آن فيض الهى بتوانم حقيقت پاره اى از امور را دريابم و به جاى مهره اى كارگشا براى بشر، سم كشنده اى نباشم و دعايى جز اين ندارم كه :
بضاعت نياوردم الا اميد   خدايا ز عفوم مكن نااميد
(سعدى )
و ما ذلك على الله بعزيز

زاهد ويسى
تهران ؛ زمستان 1380

پيشگفتار
مطالب كتاب حاضر در برگيرنده سخنرانيهايى است كه در اماكن مختلف ايالات متحده آمريكا و كانادا ايراد كرده ام . بنده بنا به دعوت سازمان دانشجويان مسلمان در آمريكا و كانادا(16) در تابستان سال 1977 م . براى حضور در كنگره سالانه آن سازمان كه در بلومينگتون (17) انديانا(18) برگزار شد، به انجام اين سفر پرداختم كه از تاريخ 27 ژوئيه 1977 م . تا ششم آگوست 1977 م . به طول انجاميد.
گردانندگان و مجريان كنگره پس از مراسم اختتاميه آن ، يك سفر 20 روزه را براى ديدار از آمريكاى شمالى و كانادا - كه در آنها اقليت چشمگير مهاجران مسلمان ، دانشجويان ، تحصيلكردگان و تعداد كثير ديگرى از مسلمانان عرب ، هندى ، پاكستانى و ...، زندگى مى كنند و در زمينه هاى مختلف زندگى مشغول كار و فعاليت هستند - ترتيب داده بودند.
سفر از شهر نيويورك (19) شروع شد و به شيكاگو(20) خاتمه يافت . شهرهاى آمريكاى شمالى كه از آنها ديدار كردم عبارت بودند از: نيويورك ، جرسى ، فلادلفيا، بالتى مور، بوستن ، شيكاگو، ديتريت ، سالت ليك سيتى ، سان فرانسيسكو، سان جوزى ، لس آنجلس (كاليفرنيا) و از ميان شهرهاى كانادا نيز از مونتريال ، تورنتو، به اضافه شهر بصیر كه در انتهاى اين سفر به آنجا رفتم .
توفيق الهى با من يار بود و توانستم در اين سفرها 20 سخنرانى ايراد كنم كه 10 مورد از آنها به زبان عربى و 10 سخنرانى ديگر به زبان اردو بود.
همچنين موفق شدم كه در پنج دانشگاه از دانشگاههاى بزرگ و مشهور آمريكا، يعنى دانشگاه كلمبيا (نيويورك )، دانشگاه هاروارد، دانشگاه ديتريت (آن آربور)، دانشگاه كاليفرنياى جنوبى (لوس آنجلس ) و دانشگاه اوتا (سالت ليك سيتى ) سخنرانى كنم . علاوه بر آن توانستم در محل نمازخانه ساختمان سازمان ملل متحد در نيويورك و دانشگاههاى تورنتو و ديتريت ، به ايراد خطبه نماز جمعه بپردازم .
شايان ذكر است كه تحصيلكردگان مسلمان - كه اكثريت مسلمانان مقيم آمريكا را تشكيل مى دهند - و تعداد زيادى از جوانان اسلامى عرب ، هندى و پاكستانى ، با شور و اشتياق فراوانى به اين خطبه ها گوش مى دادند و در پايان ، همچون رسم معمول امروزى ، سوالاتى را از سخنران مى پرسيدند و در مورد مسائل و مشكلاتى كه برايشان مهم بود، از او نظرخواهى كردند.
نكته ديگر اينكه آنها در ضبط سخنرانيها و اهداى آنها به عنوان يك هديه باارزش به برادران ، بستگان ، رفقا و همكاران خود، با يكديگر مسابقه مى دادند. بنده هم توانستم برخى از نوارهاى ضبط شده را به دست آورم (البته نتوانستم به همه آنها دسترسى پيدا كنم . چون بعضى از آنها در گيرودار سفر از بين رفته بود) و وقتى كه به هند برگشتم ، برادران گرامى ((سيد سعيد حسن ))، ((سيد سليمان الحسينى )) و ((علاءالدين )) بيشتر اين سخنرانيها را از روى نوار پياده كردند. مطالب حاضر بخشى از سخنرانيهاى عربى است كه تقديم خوانندگان عرب زبان مى گردد. سخنرانيهاى پياده شده غير عربى نيز در يك مجموعه مستقل تقديم خوانندگان اردو زبان مى شود.