از علقمه روايت شده كه گفت : روز جنگ صفين مردى از لشكر شام با سلاح بيرون آمد و
قرآن را حمايل خود كرده بود و به جاى رجز خواندن چنانكه مرسوم اعراب در جنگها مى
باشد سوره نباء را خواند: عم يتسائلون عن النبا العظيم الذى
هم فيه مختلفون
من خواستم پيش روم و با او به جنگ بپردازم . اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود:
به جاى خود باش خود آن حضرت پيش رفت و به او گفت : اتعرف
النباء العظيم هم فيه مختلفون ؟ آيا آن خبر بزرگ را كه در او اختلاف كردند
مى شناسى ؟ گفت : نه حضرت فرمود: والله انى انا النباء
العظيم فى اختلفتم و على ولايتى تنازعتم ...؛ منم ان نباء عظيم و خبر بزرگ
كه در من اختلاف كرديد و در ولايت من نزاع نموديد و از ولايت من برگشته و منحرف
شديد پس از آنكه آن را پذيرفته بوديد و به ظلم و ستم از آن برگشتيد و هلاك شديد...
پس از آن حضرت با شمشير سر و يك دستش را انداخت آنگاه برگشت و اين شعر را مى خواند:
ايى الله الا ان صفين دارنا
|
و داركم ما لاح فى الافق كوكب
|
و حتى تموتوا او نموت و مالنا
|
خداوند نخواست كه صفين منزل ما و شما نباشد مادامى كه ستاره
بر افق مى درخشد تا وقتى كه شما بميريد يا ما و ما را از جايگاه جنگ اميد فرار نيست
.(797) |