در ايام اعتكاف على (عليه السلام ) در مسجد كوفه معتكف بود. هنگام افطار عربى نزد
آن حضرت آمد. امام (عليه السلام ) از انبان نان جو كوبيده شده خود را در آورد و
مقدارى به عرب داد. آن مرد عرب آن را نخورده و به گوشه عمامه اش بست و به طرف خانه
امام حسن و امام حسين عليهم السلام حركت كرد و بعد از آنكه وارد شد با آنها هم غذا
شد و عرض كرد: مردى را در مسجد غريب ديدم كه جز اين كوبيده نان جو چيزى نداشت . دلم
براى او سوخت مى خواهم كمى از اين غذاى شما را براى او ببرم تا او هم ميل كند.
حسنين عليهم السلام به گريه افتادند و گفتند: او پدر ما اميرالمؤ منين (عليه السلام
) است كه به اين رياضت با نفس خود مجاهدت مى كند.(687)
لذا امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: به خدا سوگند جدم چنان بود كه مانند
بندگان غذا مى خورد و بر زمين مى نشست ...و در مدت خلافتش آجرى روى آجر نگذاشت و
طلا و نقره اى نيندوخت ، به مردم نان گندم و گوشت مى خورانيد و خود نان جو با سرگه
مى خورد و هرگاه با دو كار خدا پسندانه رودررو مى شد، سخت ترين آنها را انتخاب مى
كرد و هزار بنده را با دسترنج و دستمزد كار خود آزاد كرد در حاليكه دستش خاك آلود و
صورتش غرق بود و خود حضرت مى فرمايد:
من در خوراك و پوشاك بدانگونه ام كه اگر فقيرترين مردم مرا ببيند مى تواند در برابر
فقر و فاقه خود صبور و شكيبا باشد زيرا وقتى امام خود را چنين ببيند از وضع حال خود
راضى مى شود.
آن شير دلاور كه براى طمع نفس
|
بر خوان جهان پنجه نيالود على بود(688) |
|