تاريخ از نگاه قرآن و نهج البلاغه

جعفر وفا

- ۱ -


كليّات تاريخ
واژه تاريخ
واژه تاريخ از متداولترين واژه هايى است كه در محاورات مردم جريان دارد، اين كلمه از مادّه (اَرْخ ) يا (وَرْخ ) به معناى شناختن وقت و تعيين زمان وقوع يك رويداد چون زلزله ، طوفان ، جنگ و ... است .(1). مؤ يّد اين معنا روايتى است از حضرت على (ع ) كه مى فرمايد:
(مَعاشِرَ النّاسِ اَقيموُا تاريخَ اْلوَقْتِ وَ اَعْلِموُهُ ...).(2)
اى مردم ! تعيين وقت (وتاريخ حادثه ) را بنويسيد و آن را اعلام نماييد.
همچنين از پيامبر اسلام (ص ) نقل شده است كه مى فرمايد:
(مَنْ وَرَّخَ مُؤْمِنا فَكَاءَنَّمااَحْياهُ ).(3)
هر كس سرگذشت مؤ منى را ثبت كند گويا او را زنده كرده است .
آيـا (تـاريـخ ) يـك كـلمـه عـربـى اسـت يـا ريـشـه در زبـانـهـاى ديـگـر دارد كـه بـتـدريـج داخـل زبـان عـربـى شـده است ؟ دراين باره نظريات ، متفاوت است و مورد بحث ما نيست ؛ ازاين رو تنها به چند نكته بسنده مى كنيم :
الف ـ واژه تاريخ در قرآن بكار نرفته است و قرآن براى بيان حوادث تاريخى و اهميت آن ، از واژه هـايـى چـون ( عـبـرت ) ، ( قصه +) +(4) +++، ( نبأ +) +(5) +++( خبر بسيار مهم ) ، ذكر ( ياد+) +(6) +++و ماده ( قول +) +(7) +++استفاده مى كند.
ب ـ در زبـان فـارسـى نـيـز اصطلاح (تاريخ ) به همان معنا و مفهوم كه در زبان عربى وجود دارد، كـاربـرد پـيـدا كـرده و در مـتـون كـهـن بـه كـار رفـتـه و امـروز نـيـز هـمـان معنا را دارا مى باشد..(8)
تعريف تاريخ
پـيـش از پـرداختن به نظر قرآن درباره تاريخ ، به نظريات برخى از مورّخان و انديشمندان مـى پـردازيـم تا ببينيم تاريخ از نظر آنها چگونه تعريف و تفسير شده است و با بينش قرآن تـا چـه حـدّ نـزديـك اسـت ، مـقـصـود از تـاريـخ در ايـن كتاب بررسى سرگذشت انسانهاست نه دگـرگـونـيـهـاى يـك حـوزه هـسـتـى در طـول زمان همانند مطالعه پيدايش و تحوّلات حيات (زيست شناسى ) يا مطالعه دگرگونيهاى زمين (زمين شناسى )..(9)
تاريخ در نظر (مقريزى ) مورخ مشهور عبارت است از:
(خبر دادن از آنچه در گذشته در جهان رخ داده است .).(10)
و از نظر (ايجى ) عبارت است از:
(آشنايى با اوضاع و احوال جهان ).(11)
و نظر (سخاوى ) چنين است :
(علم به اوضاع و احوال انسان و زمان ، در چهارچوبى عام .).(12)
برخى ديگر بر اين عقيده اند كه تاريخ عبارت است از:
(حوادث و رويدادهايى كه به وجود آمده و در نقطه اى از زمان از ميان رفته اند.).(13)
مـقـصـود از تـاريـخ (عـلمـى و آمـوزنـده ) صـرف روايـت و نـقـل وقـايـع نـيـسـت بـلكـه هـدف اصـلى فـراهم آوردن موادى است تا قوانين كلى كه در پشت اين رويدادها نهفته است به دست آيد..(14) پس گردآورى اطلاعات درباره حوادث مهم در راه مـقـصـودى كـه تـاريخ دنبال مى كند، گام اول است نه رسالت نهايى آن . و اين نوع برداشت ، تـاريـخ را تـنـها قوه حافظه نوع انسان و وسيله اى براى ضبط حوادث معرفى مى كند و نمى تواند آن را در قلمرو علم قرار دهد..(15)
بينش تاريخى قرآن
تـاريـخ از ديـدگـاه قـرآن ، مـجـمـوعـه وقـايـع و حوادثى است كه در چارچوب قوانين و سنتهاى تـغـييرناپذير بروز كرده اند و بايد به عنوان تجربه و عبرت ، در فراروى آيندگان قرار گـيـرنـد. اسـلام ، تـاريـخ گـذشته را با زندگى امروز مرتبط و شناخت درست آن را دانش زا و ايمان بخش مى داند:
(لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاِوُلِى الاَْلْبابِ).(16)
در سرگذشت آنان درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود.
از نـظـر قـرآن و نـهج البلاغه ، عبرت آموز بودن حوادث و عبرت گرفتن ، روح تاريخ است و بدون آن ، تاريخ به پيكره جامد و بى جان مى ماند.
عـبـرت بـه مـعـنـاى عـبـور كـردن ، گـام فرانهادن و گذشتن از بيرون يك چيز به درون آن است ..(17) عـبـرت پـلى اسـت از رويـدادهـاى تـاريخى كه از آن بايد گذشت و به طبيعت و عـلل آنـهـا رسـيـد و به باطنشان نفوذ كرد بسان نفوذ اشعه آفتاب ، درون شيشه يا بسان دانش پـژوهـى كـه از ظـاهـر (عـبـارت ) عـبـورمـى كند و به معنامى رسد و يا خوابگزارى كه از قالب تمثيلى رؤ يا مى گذرد و به درونش راه مى يابد و آن را (تعبير) مى كند..(18)
در تـفـسـيـر تـاريـخ بـايـد بـدون پـيـش داورى بـه آن نـگـريـسـت تـا عـلل حـوادث را دريـافت و به قوانين كلى رسيد وگرنه تاريخ جز تلى از معلومات و محفوظات نخواهد بود از اين روست كه انديشمندان متاءخر، تاريخ را اين گونه تعريف كرده اند:
(تاريخ عبارت است از جدايى از طبيعت ، درنتيجه بيدارى حس آگاهى .).(19)
و يا گفته اند:
(تـاريـخ حـوادث و رويـدادهـايـى اسـت هـمـراه بـا عـوامـل مـحـسـوس ، قـوانـيـن كـلى و علل منطقى كه به عنوان وقايع تاريخى ثبت نمى شوند.).(20)
مـثـلاً شـروع جـنگ جهانى دوم دو علت دارد: يكى حمله هيتلر به (دانتيسك ).(21) و ديگرى خودپرستى و عشق به قدرت حاكم بر هيتلر كه خود به آن اعتراف مى كند و مى گويد:
(به سبب استعداد هاى سياسى من ، همه چيز بسته به وجود من است و شايد در آينده مردى كه بيش از مـن قـدرت داشـتـه بـاشـد اصـلاً بـوجـود نـيـايـد. پـس وجـود مـن عامل بس ذى قيمتى است .).(22)
و بـا ايـن وصـف حـالت روانـى و خـودپـرسـتـى غـالباً از وقايع تاريخى محسوب نمى گردد. تـاريـخ بـا ايـن تـعـريـف مـى تـوانـد تـفـسـيـركـنـنـده گـذشـتـه وپ +++يـشـگـوى آيـنـده باشد.++.(23)حضرت على (ع )مى فرمايد:
(اِسْتَدِلَّ عَلى مالَمْ يَكُنْ بِما قَدْ كانَ فَاِنَّ الاُْمُورَ اَشْباهٌ).(24)
بـر پـايـه رويـدادهـاى تـاريـخـى گـذشـتـه ، در مـورد آيـنـده استدلال كن ، چرا كه جريان هاى تاريخى همانند يكديگر است .
و نيز مى فرمايد:
(وَ لَوِ اعْتَبَرْتَ بِما مَضى حَفِظْتَ ما بَقِىَ).(25)
اگر با چشم عبرت به تاريخ بنگرى (با جمع بندى درست ) آينده ات را پاس خواهى داشت .
اقسام تاريخ
بـا نـظـر بـه ابـعـاد و روشـهـاى تـحـليـل تاريخ ، مى توان آن را به سه قسم تقسيم كرد:
1 ـ تاريخ نقلى :
عـلم به وقايع و حوادث سپرى شده و اوضاع و احوال گذشتگان است . همانند جنگهاى صليبى ، انـقـراض امـپراتورى روم ، تولّد يا ظهور حضرت پيامبر اسلام (ص ) و انقلاب اسلامى ايران . تاريخ به اين معنا داراى چهار مشخصّه است :
الف ـ جزئى بودن .
ب ـ نقلى بودن
ج ـ علم به (بودن ) ها نه به (شدن ) ها.
د ـ علم به گذشته نه حال .
2 ـ تاريخ علمى :
يـعـنـى (عـلم بـه قـواعـد و سـنـن حـاكـم بـر زنـدگـيـهـاى گـذشـتـه ) تـاريـخ بـه مـعـنـاى اوّل بـمنزله مبادى و مقدمات اين علم به شمار مى رود. مورخ در پى كشف طبيعت حوادث تاريخى و روابـط عـلّى و مـعـلولى آنـهـاسـت تـا بـه يـك سـلسـله قـواعـد و ضـوابـط عـمـومـى و قـابـل تـعـمـيم به موارد مشابه حال و گذشته دست يابد. تاريخ با اين معنا نيز چهار مشخصه دارد:
الف ـ عقلى بودن .
ب ـ كلى بودن .
ج ـ علم به گذشته نه حال و آينده .
د ـ علم به (بودن )ها نه (شدن )ها.
3 ـ فلسفه تاريخ :
يـعـنى (علم به تحولات و تطورات جامعه ها از مرحله اى به مرحله ديگر و قوانين حاكم بر اين تطورات و تحولات )..(26)
مثلا حركت تاريخ از شرك به توحيد و اسلام و از حكومت ماده و خرافات به حكومت خدا و معنويّات يـا تبديل جامعه چادرنشين و جنگجو به جامعه اى شهرى و صلحجو،.(27) نوعى تطوّر و تـحـوّل زيـربـنـايى است ، كه درباره علل هر يك از آنها بايد به گفتگو نشست ، اين نوع از تطوّر و (تنوّع ) بسان تنوع جانداران است كه در فرضيّه داروين ، جاندار از نوعى به نوعى تـبـديـل مى گردد و در جامعه نيز تمام تشكيلات و نظامات از بُن عوض مى شود و نظام جديدى جـايـگـزيـن آن مـى گـردد..(28) و آن را در طـول تـاريـخ بـشـر مـى بـينيم . انسان بدوى و دور از تمدن زمانى فاقد كمالات معنوى بود و همانند حيوانات تلاشى جز در سطح مادى و ابتدايى نداشت ، ولى در جريان تاريخ توانست پا فراتر بگذارد و در افق روشنترى از انسانيت قرار گيرد..(29)
فـلسـفـه تـاريـخ نيز همانند دو نوع گذشته (تاريخ نقلى و علم تاريخ ) داراى چهار خصيصه اساسى زير است :
الف ـ كُلّى بودن .
ب ـ عقلى بودن .
ج ـ علم به (شدن ) جامعه ها نه (بودن ) آنها.
د ـ علم به يك جريان كه از گذشته آغاز شده و تا آينده كشيده مى شود..(30)
اهميّت تاريخ
از ديدگاه قرآن و نهج البلاغه
بـرخـى بـه تـاريـخ بـا نـظـر تـرديـد مـى نـگـرنـد، بـراى آن ارزش عـلمـى قـائل نـيـسـتـنـد و آن را بـسـان شـعـر مـى دانـنـد كـه بـر اسـاس نـيـاز، هـدف ، ذوق و تخيل شاعر سروده مى شود نه بر اساس ‍ واقعيّتها و عينيّتها. تا جايى كه مى گويند:
(تاريخ هيچ چيز نيست جُز دروغهايى مورد اتّفاق همه .).(31)
بد بينى اين افراد به تاريخ ، از مطالعه حوادث تحريف يافته ، مبالغه آميز و تعميم آن بر هـمـه زمانها ناشى شده است در حالى كه همه تاريخ دروغ و مشوش نيست . به علاوه ، بحث روى تاريخِ واقع نماست كه ببينيم چه اهميتى دارد؟
نگرش اسلام درباره تاريخ بر خلاف بدبينان از اهميت ويژه اى برخوردار است و اسلام نقش آن را در ابـعـاد نـظـرى و عـملى تعيين كننده مى داند و شناخت تاريخ را از لوازم شناخت تعاليم اين مـكـتـب مـى شـمـارد. در ايـن مـورد، قـرآن سـند زنده و دليل گوياست و در يك نگاه مى توان بينش تـاريـخى و ارزش آن را بدست آورد. با يادآورى اين نكته كه قرآن ، گرچه يك كتاب تاريخى نـيـسـت كه چون ديگر كتابها در پى وقايع نگارى و انعكاس رويدادها و زندگى اقوام گذشته بـاشـد ولى مـسائل زيادى ازآن قابل استنباط و استخراج است و مى توان ضوابط و قانونمندى حـاكـم بـر تـاريـخ را بـطـور عـمـيـق بـه دسـت آورد؛ زيـرا قـرآن عـلل پـيـروزيـهـا، شـكـسـتـهـا، پـيـشـرفـتـهـا وعـقـب مـانـدگـى هـاى بـرخـى از اُمـم گـذشـتـه را تـحـليـل مـى كـنـد و عـوامل ظهور و افول تمدنها را يادآور مى شود و اينسان ما را در متن زندگى گـذشـتـگـان قـرارمـى دهـد و از شـخـصـيـتـهـايـى يـاد مـى كـنـد كـه مـنـشـاء تحول جامعه شده و اثر مثبتى در تاريخ داشته اند و نيز از جبارانى سخن مى گويد كه قافله بشرى را سالها عقب نگه داشته اند.
اهتمام قرآن به تاريخ
قرآن به تاريخ اهميت و ارزش فراوانى داده است كه آن را از راههاى مختلفى مى توان به دست آورد از جمله :
1 ـ نام سوره ها:
نامهاى بخشى از سوره ها نشان دهنده اهتمام قرآن به تاريخ است . زيرا بيش از يك پنجم سوره هـاى قـرآن ؛ يـعـنـى 25 سـوره بـا نامهايى مشخص شده اند كه هر كدام كليد واژه اى است براى مـقـطـعـى از تـاريخ و پيام تاريخى دارد همانند (كهف )، (قصص )، (لقمان )، (انبياء)، (جاثيه )، (احقاف ) و (احزاب ) و ... .
نام سوره هاى قرآن از راه وحى تعيين نشده و جزو قرآن هم محسوب نمى شود، بلكه برگرفته از مـحـتـوا و بـرخـى از آيـات هـمـان سوره هاست ولى نامگذاريها در زمان امامان معصوم (ع ) انجام گرفته و به تاءييد آنان رسيده است ..(32)
2 ـ فراخوانى به مطالعه تاريخ :
قـرآن پـيـروان خـود را به مطالعه تاريخ گذشتگان فرامى خواند و با تكرار و تاءكيد زياد به پيروانش دستورمى دهد به سير و سفر بپردازند و از نزديك نشانه هاى تاريخى را مشاهده نمايند تا انديشه آنها بارور شود و سطح فكر و فرهنگشان ارتقا يابد؛ دستور مطالعه آثار تاريخى با تعبيرات مختلفى آمده است :
الف ـ به صورت امر مستقيم همانند:
(قُلْ سيروُا فِى الاَْرْضِ ...).(33)
(پيامبر به مردم ) بگو در زمين بگرديد ... .
ب ـ بـه صـورت اسـتـفـهـام كه در معناى امر، همراه با نكوهش ترك سير و مطالعه تاريخ است ؛ چون :
(اَفَلَمْ يَسيروُا فِى الاَْرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ).(34)
آيا (مخالفان دعوت تو) در زمين سير نكردند تا ببينند عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چه شد؟
گـاهـى اين دستورات با تعبيراتى همانند؛ (تعقّل )، (نظر)، (لبّ)، (تَفكّر) ،(موعظه )، (عبرت )و (تـــذكــّر) مـورد تـاءكـيـد قـرارگـرفـتـه و در اكثر اين موارد، كلمات به صورت جمع آمـده اسـتهـــمـــانند: (اُنْظُرُوا) ( بنگريد)، (لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّروُنَ) (= شايد بينديشند)، (اَفَلا تـَعـْقـِلُونَ) (=آيانـمـى انـديـشـيـد؟) و (لِقـَوْمٍ يَعْلَمُونَ) (= براى گروهى كه مى دانند) و ... ؛ تا روشن شود كهتـاريخ در انحصار عدّه اى انگشت شمار و قشر خاصّى چون (مورّخان )، (سـيـاسـتـمـداران ) و (جـامـعـهشـــنــاسـان ) نـيـسـت و نبايد باشد؛ بلكه بينش تاريخى فراگير است و همگان بايد در اين امرشـركـت داده شـونـد و هيچ ملّتى نبايد از تاريخ خود بـى خـبـر بـاشـد..(35) زيـرا بخشعظيمى از حياط معنوى ، اجتماعى و سياسى ما مسلمانان بر تاريخ گذشتگان استوار است و اكنونبـر نـردبـانـى در حـركـتـيـم كـه پـله هـاى آن را پـيـشينيان ساخته اند در حدى كه اگر انسان ،گذشته خود را فراموش كند سر از نيستى بيرون مى آورد:
سرگذشت او اگر يادش رود
باز اندر نيستى گم مى شود
بـديـن جـهـت اسـت كـه رهـبـران ديـنـى و شـخـصـيـتـهاى برجسته اسلامى چون (امام خمينى )، (سيّد جـمـال اسـدآبـادى )، (شـيـخ مـحـمـد عـبـده ) و (اقـبال لاهورى ) در سخنرانيها، پيامها و بيانيّه هاى سياسى خود، مردم را به گذشته خود توجه مى دادند و توصيه مى كردند كه مسلمانان و مشرق زمـيـن بـايـد گـذشـتـه خـود را بـازيـابـنـد و عـظـمـت پـيـشـيـن خـود را بـه فـرامـوشـى نسپارند..(36)
3 ـ مقاطع مهم تاريخى در قرآن :
بـيـش از نصف قرآن مربوط به تاريخ و تبيين فلسفه تاريخ است ؛ حتى بخش عظيمى از آيات در مـوضـوعـات فـقـهـى ، كـلامـى و اجـتـمـاعـى و ... از نـظـر شـاءن نزول و تطبيق و تعيين مصداق با تاريخ درآميخته است . از سوى ديگر، برخى از سوره ها چون سوره حمد كه به ظاهر جنبه تاريخى ندارد ولى به سه جريان مهمّ تاريخى اشاره دارد:
الف ـ هدايت يافتگان (مُهتدين ).
ب ـ گروهى كه مورد خشم خداوند قرار گرفتند (مغضوبين ).
ج ـ گمراهان و (ضالّين ).
قرآن گاهى به نقل حوادث تاريخى تصريح مى كند و مى فرمايد:
(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ اَحْسَنَ الْقَصَصِ).(37)
ما بهترين سرگذشتها را از طريق اين قرآن بر تو بازگو مى كنيم .
و نيز مى فرمايد:
(كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ اَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ).(38)
اين گونه بخشى از اخبار پيشين را براى تو بازگو مى كنيم .
قـرآن گاهى علاوه بر نقل تاريخ ، تعبيراتى بكارمى برد تا شنونده را به دريافت فلسفه تـاريـخ بـرانـگـيـزد از جـمـله آنها كلمه (آيت ) است . و در مواردى هم تاريخ را از آيات الهى مى شـمرد و ميان طبيعت و تاريخ رابطه نزديكى برقرار مى كند تا مؤ منان و هوشمندان را با روح آن آشنا سازد:
(اِنَّ فى ذلِكَ لاَ ياتٍ لِلْمُتَوَسِّمينَ).(39)
در اين (سرگذشت عبرت انگيز) نشانه هايى است براى هوشياران .
در خـصـوص فـرعون نيز اين تعبير را بكار برده و خود او را به عنوان كسى كه منشاء پيدايش بخشى از تاريخ گشته است (آيت ) مى داند و مى فرمايد:
(فـَالْيـَوْمَ نـُنـَجـّيـكَ بـِبـَدَنـِكَ لِتـَكـوُنَ لِمـَنْ خـَلْفـَكَ ايـَةً وَ اِنَّ كـَثـيـرا مـِنَ النّاسِ عَنْ اياتِنا لَغافِلوُنَ).(40)
ولى امـروز بـدنـت را (ازآب ) نـجـات مـى دهيم ، تا عبرتى براى آيندگان باشى و بسيارى از مردم ، از آيات ما غافلند.
هـمـچـنـانـكـه هـر يـك از پـديـده هـاى طـبيعى چون ماه و خورشيد و كوه و دشت وسيله اى است براى تفحّص در وجود خداوند و شناخت وى ، هر كدام از مقاطع تاريخى گذشته ، روزنه اى است براى دريافت حقايق سياسى اجتماعى و كسب تجربه و دانش . پس تاريخ از ديدگاه قرآن منبع شناخت است و مى تواند آينده را نشان دهد:
(فَجَعَلْناهُمْ سَلَفا وَ مَثَلا لِلاْ خِرينَ).(41)
و آنها را پيشگامان (در عذاب ) و عبرتى براى ديگران قرار داديم .
بـا ايـن شـرط كـه انـسـان ، تـاريـخ را صـرف روايـت و در حـال سـكـون نـبـيـنـد؛ بـلكـه به عنوان مدل و نمونه زنده اى از گذشته دريابد و تاريخ را از حـصـار گـذشـتـه بـه زمـان حـال بـيـاورد و بلكه آن را به زمان آينده نيز تعميم دهد. كسى كه تـاريـخ مـى نـويـسـد و كـسـى كـه تـاريـخ را مـطـالعـه مـى كـنـد بـايـد (سـَلَف ) و (مَثَل ) بودن تاريخ را همواره در نظر گيرد تا از آن درس ‍ بياموزد..(42)
ارزش تاريخ در نهج البلاغه
الف ـ تاريخ محصول تجربيات گذشتگان :
هـر كـسـى در زندگى خود احتياج به تجربه دارد اما عمر يك شخص براى كسب همه تجربه ها كـافـى نـيـسـت . تنها از راه تاريخ مى توان از تجربه هاى گذشتگان بهره گرفت ؛ تاريخ دربـردارنده تجربه هاى افراد و جامعه هايى است كه در گذشته زندگى كرده و تجربه هاى تـلخ و شـيـريـن كـسـب نموده اند. اكنون مى توان از آنها سود جست . چنين كسى آن را ماند كه به درازاى تاريخ عمر كرده است . حضرت على (ع ) مى فرمايد:
اِنـّى وَ اِنْ لَمْ اَكـُنْ عـُمِّرْتُ عـُمُرَ مَنْ كانَ قَبْلى فَقَدْ نَظَرْتُ فى اَعْمالِهِمْ وَ فَكَّرْتُ فى اَخْبارِهِمْ وَ سـِرْتُ فـى اثـارِهـِمْ حـَتّى عُدْتُ كَاَحَدِهِمْ بَلْ كَاَنّى بِمَا انْتَهى اِلَىَّ مِنْ اُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ اَوَّلِهِمْ اِلى ا خِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذلِكَ مِنْ كَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ).(43)
پـسـرم ! اگـر چـه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من بوده اند نزيسته ام اما در كردار آنان بـدقت نگريستم و در اخبارشان تفكّر نمودم و در آثار آنها به سير و سياحت پرداختم تا همچون يـكـى از آنـان شـدم ؛ بـلكـه گـويـا در اثـر آنـچه از تاريخ آنها به من رسيده با همه آنان از اول تـا آخـر بـوده ام من قسمت زلال زندگى آنان را از قسمت تاريك و آلوده باز شناختم و سود و زيانش را دانستم .
ب ـ تاريخ احياگر دلهاى فرد و جامعه :
هـمـچـنـانـكـه نـهادهاى انسانى همچون ؛ (مذهب )، (علم )، (فلسفه ) و (هنر) به احياگر نياز دارند، كـانـون آنها يعنى دل نيز احتياج به احياكننده اى دارد كه زنگار از چهره آنها بزدايد يعنى قلب جامعه و وجدان عمومى به نيروى محرك نياز دارد كه پيوسته آن را از ركود و سكون و آلودگيها و مـرگ و ميرها نجات دهد و به سوى ، (تحرك )، (پاكى )، و (بيدارى ) فراخواند و اين كار از ديـدگـاه نـهـج البـلاغـه از علم تاريخ ساخته است . يا دست كم مى توان گفت تاريخ در احياى دل فـرد و جـامـعـه نـقـش عـمـده اى دارد. حـضـرت عـلى (ع ) خـطاب به فرزندش امام حسن (ع ) مى فرمايد:
(قـلبـت را بـا مـوعـظـه و انـدرز زنـده كـن ... و بـا نشان دادن فجايع و مصائب دنيا آن را بصير گردان و از حملات روزگار و زشتيهاى گردش شب و روز برحذرش دار! اخبار گذشتگان را بر او عرضه كن و آنچه را كه به پيشينيان رسيده است يادآوريش كن . در ديار و آثار مخروبه آنها گردش نما و درست بنگر كه آنها چه كرده اند.).(44)
تـاريـخ در نـهـج البـلاغـه بـه مـثـابـه شـخـص دلسـوز و آگـاه مـعـرفـى شـده اسـت كـه در مراحل مختلف زندگى به انسان هوشمند، رهنمود مى دهد:
(اَلْفِكْرُ مِرْاةٌ صافِيَةٌ وَ الاِْعْتِبارُ مُنْذِرٌ ناصِحٌ).(45)
تفكر آيينه زندگى و عبرت گرفتن (از تحولات تاريخى ) بيم دهنده اى خيرخواه است .
نـهـج البـلاغه افزون بر اينكه ما را به مطالعه و سير و تحقيق در تاريخ ترغيب مى كند خود در نقل حوادث و وقايع مهم و حساس تاريخى پيشگام است و بيش از هر كتاب سخن از تاريخ به مـيـان آورده اسـت ؛ در نـخـسـتـيـن خـطبه آن ، مقاطع مهمى از تاريخ عنوان شده است . همانند تاريخ پـيـدايـش جـهـان و مراحل طبيعى آن ، آفرينش انسان نخستين (حضرت آدم (ع ) )، خلقت فرشتگان و بعثت انبيا(ع ) كه همه اينها نشانگر اهميت تاريخ در نهج البلاغه است .
روشهاى قرآن و نهج البلاغه
در تجزيه و تحليل حوادث تاريخى
هـمـچـنـانـكه قرآن و نهج البلاغه از نظر بينش تاريخى با منابع معمولى تاريخ متفاوتند، از نـظـر شـيـوه تـحـليـل نـيـز تـفـاوت زيـادى بـا آنـهـا دارنـد و مسائل تاريخ را با اصول و روشهاى خاصى تحليل مى كنند كه فراخور دقت و بحث و بررسى اسـت و بـر مـورّخـان و تـحـليـلگـران تـاريـخـى و اجتماعى لازم است از اين روشها پيروى كنند. برخى از آن روشها بدين شرح هستند:
1 ـ اسناد يقينى
قـرآن و نـهـج البـلاغـه ، در بُعد تاريخ چون ديگر ابعادشان متّكى بر (وحى ) و (علم يقينى ) هـسـتـنـد..(46) و مـانـنـد كـتـابـهـاى تـاريخى و مورّخان معمولى نياز به اسناد و مدارك تاريخى و ارجاع به افراد و شاهدان عينى ندارند و خودشان سند معتبر و قطعى هستند. به همين جهت درمقام نقل تاريخ ارائه سند نمى دهند. چرا كه گوينده آن يعنى خداوند (گواه صادق )، (حىّ وناظر) و حاضر در تمام صحنه هاست و همه حوادث با علم حضورى او انجام گرفته است .
(فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنّا غائِبينَ).(47)
و مسلّما (اعمالشان را) با علم (خود)براى آنان شرح خواهيم داد و ما هرگز غائب نبوديم .
البتّه قرآن گرچه دراصل تـاريـخ بـا اتّكا بر اعتبار وحى سخن مى گويد ولى در مورد آثار و پيامدهاى دنيوى حوادث ، بـه روش تـجـربى توصيه كرده و بطور مكرّر پيروانش را به ملاحظه آثار گذشتگان فرا مى خواند:
(قـَدْ خـَلَتْ مـِنـْقـَبـْلِكـُمْ سـُنـَنٌ فـَسـيـرُوا فـِى الاَْرْضِ فـَانـْظـُرُوا كـَيـْفـَكـانـَ عاقِبَةُالمُكَذِّبينَ).(48)
پـيـش از شـمـا، سنتهايى وجود داشت ؛ پس بر روى زمين ، گردش كنيد و ببينيد سرانجام تكذيب كنندگان چگونه بود!
حضرت على (ع ) مى فرمايد:
(آيـا در آثـار گـذشـتـگـان بـراى شـمـا جلوگيرى (از ارتكاب فساد نيست ) و آيا در سرگذشت نـيـاكـانـتـان اگـر تعقّل كنيد عبرتى برايتان نيست ؟ آيا نمى بينيد كه گذشتگانتان بر نمى گردند و جانشينانى كه از آنان مانده اند، بقايى ندارند؟ ...).(49)
2 ـ الگوسازى
از آنـجا كه وجود الگو از نظر تعليم و تربيت تاءثير زيادى بر افراد و جامعه دارد قرآن و نـهـج البـلاغـه بـراى درس آمـوز بـودن تـاريـخ واخـذ تـجـربـه و تـربـيـت از آن ، بـه (سمبل ) و (اسوه ) قرار گرفتن چهره هاى شايسته ، توصيه وتصريح مى كند؛ درباره حضرت رسول اكرم (ص ) مى فرمايد:
(لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ).(50)
براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى است .
و درباره حضرت ابراهيم (ع ) مى فرمايد:
(قَدْ كانَتْ لَكُمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فى اِبْراهيمَ وَالَّذينَ مَعَهُ).(51)
براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود دارد.
ايـن دو مـنـبـع بـزرگ (قرآن ونهج البلاغه ) همچنانكه از جبهه حق ، شخصيتهايى چون ابراهيم ، مـوسـى ، صـالح ، شـعـيـب و يـوسـف عـليـهماالسلام را به عنوان اسوه معرفى مى كنند، از جبهه بـاطـل هـم افـرادى را كه در تاريخ نقش منفى داشته و منشاء انحرافات فكرى وعملى گشته اند بـه عـنـوان شـخصيتهاى (عبرت آموز) معرفى نمايند، همانند (فرعون )، (قارون )، (نمرود)، قوم (عاد و ثمود) ، (ابولهب ) و (زليخا) و ... .
حـضـرت عـلى (ع ) در خـطـبـه اى از ايـن دو گـروه (حـق و بـاطـل ) سـخـن گـفـتـه و بـا اسـتـعـانـت از تـاريـخ سـيـمـاى هـر يـك از اقـوام حـق و باطل را مجسم مى سازد و مى فرمايد:
(... چـه ضـررى كـردنـد بـرادران مـا كـه در جـنـگ صـفـيـن خونشان به زمين ريخت (و به شهادت رسـيدند) امروز نيستند كه آب تيره و فتنه ها بنوشند و غصه ها بخورند. به خدا سوگند آنها خـدا را مـلاقـات كـردند و مزدشان داده شد و خداوند آنان را بعد از (خوف ) در سراى (امن ) خويش جايگزين ساخت .
كـجايند برادران من ؟ همانها كه سواره به راه مى افتادند و در راه حق قدم بر مى داشتند كجاست (عمّار)؟ كجاست (ابن تيهان )؟ و كجاست (ذوالشّهادتين )؟ و كجايند نظير آنها از برادرانشان كه پيمان بر جانبازى بستند و سرهاشان بسوى ستمگران فرستاده شد؟!...).(52)
در خصوص افراد باطل پيشه كه براى آيندگان مى توانند مايه عبرت باشند مى فرمايد:
(بـى شـك تـاريـخ قـرون گـذشـتـه ، بـراى شـمـا بـسـى عبرت آور است : كجايند (عمالقه ) و فـرزنـدانـشـان ؟ كـجـايند فرعون و فرعونيان ؟ كجايند دار ودسته شهرهاى (رس )؟ همانها كه پيامبران را كشتند، سنتهاى رسولان را خاموش ‍ كردند و به جايش سنتهاى جباران را احيا كردند و كـجـايند آن زورمداران كه ارتشهاى عظيمى را بسيج مى كردند: رقباى خود را هزارهزار در هم مى شكستند، لشگرها آرايش مى دادند و شهرها پى مى نهادند.).(53)
چند نكته
1 ـ توجه به ارزشهاى معنوى
قـرآن از آنـجـا كـه افـرادى را به عنوان (اسوه ) معرفى مى كند، توجّهى به شخصيّت دنيايى آنـها ندارد، اعتبارات ظاهرى چون ثروت ، مقام ، حسب و نسب و ... را به حساب نمى آورد، شخصيت اخـلاقـى و انـسـانـى را در نـظـر مى گيرد، آنچنانكه از غلام سياهى به نام (لقمان ) كه نه در شـمـار پـادشـاهان است و نه در شمار فيلسوفان و ثروتمندان ، بلكه برده ايست روشن بين ، بـه نـام حـكـيـم يـادمـى كـنـد و او را در جـهـان صـاحب حكمت معرفى مى كند..(54) از اين قـبـيـل اسـت (مـؤ مـن آل فـرعـون ).(55) و (مـؤ مـن آل ياسين ).(56).
2 ـ رشد دهنده
قـرآن در كـيـفـيـت مـعـرفـى شـخـصـيـتـهـاى الگـو و عـبـرت آمـوز، بـه گـونـه اى عـمـل مـى كـنـد كـه روزنـه هـاى بـدآمـوزى و سـوء بـرداشـتـهـا را مى بندد و بهانه اى به دست هـواپـرسـتـان نـمـى دهـد. بـه عـنـوان نـمـونـه چـهـره زليخا را با وجود زيبايى زياد، كريه و تـنـفـّرانـگـيـز و چـهـره يوسف (ع ) را صرف نظر از زيبايى وصف ناپذيرش ، پاك ، متعالى و معصوم تصوير مى كند. در حقيقت در اين ماجرا قرآن به چهره باطنى اين دو شخصيت نظر دارد تا زيباييهاى حقيقى را جلوه دهد:
(زنى كه يوسف در خانه او بود به ميل نفس خود با او بناى مراوده گذاشت ، درها را بست و گفت بيا ... .
دنـبـال او دويـد و جامه اش را از پشت دريد. زنان مصر آگاه شدند و ملامتش كردند. گفتند: تو از فرط محبت قصد مراوده با غلام داشتى و شيفته او شده اى ؟.(57))
با دقت در آيات سوره يوسف روشن مى شود كه صفاتى كه مستقيم يا غيرمستقيم به زليخا نسبت داده شـده و واژه هـايـى كـه او را مـعـرفـى كـرده هـمـانـند: (ظالمون )، (فحشاء)، (كاذب )، (مكار)، (گناهكار)، (خطاكار)، (گمراه )، (نادان ) و (خيانت پيشه ) در مجموع چهره او را مطرود و منفور مى سـازد..(58) بـويـژه هـنـگـامـى كـه از زبـان وى نقل مى كند كه گفت :
(اكنون حقيقت آشكار شد و من به خواهش نفسم با يوسف قصد مراوده داشتم .).(59)
بـا ايـن عـبارات و صفات زنى معرفى مى گردد كه عبرت آميز است و يك كلمه مدح از زيباييهاى ظاهرى او نشده است و حتى نام او نيز نيامده است ..(60)
3 ـ تقطيع و تكرار
تـكـرار وقـايـع تـاريـخ از روشهاى ديگر قرآن است كه نكات فراوانى دارد چون جريان بنى اسـرائيـل و حـضـرت مـوسـى (ع ) كـه در اكـثـر سـوره هـاى قـرآن بـه تفصيل ، يا به اختصار و يا به اشاره و گذرا مطرح شده است ؛ البته نه به صورت يكنواخت ، كـليـشـه اى و قـالبى ؛ بلكه به صورت مقطّع ، گزينشى و با الفاظ و عبارات متفاوت كه خواننده خود بايد آنها را به هم مرتبط سازد. اين روش با وجود تكرار زياد دربردارنده نكات برجسته و درسهاى تازه اى است كه با ملاحت خاصى ، حسِّتنوع و تجدّدطلبى انسان را نيز به خـوبـى اشـبـاع مـى كـنـد و هـيچ گونه خستگى و تنفّرى پديد نمى آورد. با توجه به سودمند بـودن تـكـرار، قـرآن ديـگـران را نـيز امر مى كند كه تذكرات مفيد را پياپى يادآور شوند كه تذكرات متوالى در تربيت و تزكيه نفس اثر زيادى دارد:
(وَذَكِّرْ فَاِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنينَ).(61)
و پيوسته تذكر ده ، زيرا تذكر مؤ منان را سود مى بخشد.
4 ـ آميختگى
شـيـوه قـرآن در تـبـيـيـن رويـدادهـا نـه (روش نـقلى ) و يا (علمى ) خالص و نه به سبك فلسفه تـاريـخ اسـت ؛ بـلكـه آمـيـخـتـه اى از سـبـكـهـاى سـه گـانـه مـى بـاشـد؛ يـعـنـى نـقـل تـاريـخ را از فـلسـفـه و تـحـليـل تـاريـخ جـدا نـكـرده اسـت ؛ زيـرا هـدف قـرآن در طـرح مـسـائل تـاريـخى نشان دادن علل پيشرفتها و انحطاطهاست و مى خواهد سنتهاى حاكم بر جامعه و تاريخ را بيان كند و راز صعود و سقوط اقوام گذشته را آشكار نمايد. بدين جهت گاهى مقطعى از تـاريـخ را نـقـل مـى كـنـد و در ضـمـن آن ، عـوامـل تـحـولات و قـوانـيـن كـلى و قـابـل تـعـمـيـم در آن را، بـراى آيـنـدگـان روشـن مـى سـازد. بـراى مـثـال وقـتى آيات 30 تا 39 سوره بقره را كه اختصاص به خلقت حضرت آدم (ع ) دارد به دقت مـى خـوانـيـم درمـى يـابـيـم كـه مـطـالب تـاريـخـى و فـلسـفـه تـاريـخ بـه صورت فشرده و غيرقابل تفكيك بيان شده است :
الف ـ كيفيت پيدايش انسان .
ب ـ موقعيت انسان در پيشگاه خداوند.
ج ـ مقام و منزلت انسان در مقابل فرشتگان .
د ـ وضعيت و سرشت شيطان .
ه‍ ـ مقابله دو خط يا دو جريان شيطانى و رحمانى .
و ـ ويژگيهاى فسق و كفر و استكبار در جريان شيطانى .
ز ـ ويـژگـيـهـاى فـرمـانـبـردارى ، ايـمـان و تـواضـع در جـريـان الهـى كـه سمبل آن در اينجا فرشته هاست .
ح ـ ويژگيهاى علم ، اراده ، قدرت و نيروى سنجش كه انسان را شايسته تكليف مى سازد.
ط ـ پايان هر يك از دو جريان ، به عنوان سنت الهى و امر حتمى ..(62)ماجراى شنيدنى حـضـرت يـوسـف (ع ) از ايـن مـقـوله اسـت يـعـنـى بـه صـورت نـقـلى و انـعـكـاس واقـعـه و يكجا نـقـل شـده اسـت كـه علاوه بر خود سرگذشت زيباى آن حضرت ، بيش از پنجاه درس و نكته ، در مـقـوله هاى روانشناسى ، جرم شناسى ، جامعه شناسى ، اخلاق ، سياست ، مديريت و اقتصاد و ... بدست مى دهد..(63)
5 ـ نپرداختن به جزئيات
مـقصود قرآن ثبت جزئيات حوادث تاريخى نيست ؛ بلكه مقصودش عبرت ، حكمت و درسى است كه از تـاريـخ بـه دسـت مـى آيـد و آنـهـا هـم بـدون بـيـان دقـيـق زمان و مكان در اكثر اوقات محقق مى شود..(64)
قـرآن در مـقـام مـعـرفـى شـخـصـيـتـهـاى تاريخى بر هويت شخصى (زادگاه ، پدر و مادر، سن ، تـحـصـيـل ، مـدرك و ...) تـوجـه نـمـى كند و به جاى آنها به هدف نهايى مى پردازد؛ هنگام سؤ ال از ذوالقرنين به لياقت ذاتى و اكتسابى و توفيقات و امكاناتى كه خداوند به وى داده است ، بـسـنـده مـى كند و تنها به شخصيت ذوالقرنين مى پردازد و نه شخص ‍ وى ..(65) و هـمـچـنـيـن در خـصـوص اصـحـاب كـهـف بـدون اشـاره بـه اسـم ، سـن و سال و شغل ، به جوانمردى ، ايمان ، و اعتقاد راستين آنان تكيه مى كند:
(اِنَّهُمْ فِتْيَةٌ امَنوُا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدى ).(66)
آنها جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان آوردند و ما بر هدايتشان افزوديم .
چون آنچه كه هدف تاريخ را تاءمين مى كند اين امور است نه شؤ ون شخصى افراد.
ماهيّت تاريخ