شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۴۷ -


لذا اولين موجودى كه از حق - تعالى - صادر شد نور محمد است تا در عالم امكان مرآت همه صفاتش گردد، آنگاه آن نور را نصف كرد، يك نصف آينه عالم نبوت و عالم ذكر و عالم جلال و عالم عزت است كه در آيه شريفه فرمود: سبحان ربك رب العزة عما يصفون (1211) و از اين عالم به عالم كتاب و قرآن تعبير مى نمايند و نصف ديگر آينه عالم جمال و حمد و عالم ولايت و عالم كتاب مبين و عالم فرقان و عالم الله اسمى است .
سپس اين كه اين ، گاه با اله الاله جل جلاله و عظم شاءنه - سنجيده مى شود، در اين صورت به آن حقيقت محمديه و حقيقت نبوت مى گويند. و دومى به حقيقت علويه و حقيقت ولايت ناميده مى شود، پس محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در عالم امكان صورت نور اول و آينه اوست و على (عليه السلام) صورت نصف دوم و آينه آن است و هر يك مراتبى كلى و مراتبى جزيى دارد. پس هر يك از پيامبران (عليهم السلام ) صورتى در مراتب كليه محمديه دارند و هر يك از اوصياء صورتى در مراتب كليه علويه دارند و ديگر مردم صور مراتب جزئيه حقيقت محمديه هستند. پس پيامبران و اوصياء و رعيت مظاهر حقيقت محمديه الهيه اند و در ايشان همه مراتب آن مكنون است يعنى نبوت و ولايت و ديگر اجزاء علوى و سفلى از آسمان و زمين و موجودات آنها و در بالا و پايين و بين آنها از فروع حقيقت محمديه اند، گرچه هر يك از اجزاء عالم اختصاص به ظهور مرتبه اى از مراتب حقيقت محمديه دارد، تا آينه آن مرتبه از آن حقيقت شود پس موثر در هر موجودى از ابتدا تا همه مراتب و شؤ ون بخشى از حقيقت محمديه الهيه و حقيقت نبوت در مرتبه علوى است كه سر على (عليه السلام) است و همى ((مثل اعلى )) است كه خداوند درباره آن فرمود: و هو الذى يبداء الخلق ثم يعيده و هو اءهون عيه و له المثل الاءعلى فى السموات والاءرض .(1212)
و اين مطلب در و شهداء دارالفناء و شفعاء دارالبقا با توضيحات بيشتر بيان شد به آن جا مراجعه كن !
پس مراد از اين حديث و امثال آن كه فرمود: ((من به اذن خدا كشتى نوح را حمل كردم و من يونس را از شكم ماهى به در آوردم ... من قدرت خدا هستم )).
همان صورت علويه الهيه است كه خداوند هزاران سال قبل از خلق خلايق آن را آفريد و از اسم خود اسمى براى حضرت على (عليه السلام) مشتق نمود و او واسطه خلقت بين خدا و خلقش شد و الا على (عليه السلام) نيز در عرض ديگر مردم است . چه اين كه همه آنها متاءثر بلاواسطه از خدا هستند، چنانكه بيان و برهان آن در شرح يا اهل بيت النبوه بيان شد.
در كافى (1213) به اسنادش از ابن سنان روايت شده كه گفت : ((از امام ابوالحسن رضا (عليه السلام) پرسيدم : آيا خداوند قبل از آفرينش خلايق به خود عارف بود؟))
فرمود: آرى .
پرسيدم : آيا خود را مى ديد و از خود مى شنيد؟
فرمود: به اين ها نيازى نداشت ، چه اين كه خودش از خود نمى پرسيد و چيزى نمى خواست ، خودش خودش بود، و خودش قدرت نافذ بود. لذا نيازى نداشت كه بر خود نامى نهد (از خود بشنود) ليكن براى خويش ‍ نام هايى از ديگران برگزيد تا او را با آن نام ها بخوانند، چه اين كه اگر خداوند به اسمى خوانده نشود شناخته نمى شود، پس اولين چيزى را كه براى خود اختيار كرد، على عظيم است ، چه اين كه وى از همه اشياء بالاتر بود، پس ‍ معناى آن الله است و نام او ((العلى العظيم )) مى باشد و اين اولين نامش ‍ مى باشد كه بر همه اشياء علو پيدا كرد)).
و مراد از ((شناخت من به نورانيت معرفت خداست و معرفت خدا معرفت من به نورانيت است )) معرفت اسم الله است كه در همه اشياء به وديعت گذاشته شده ، و اين سر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است ، چه اين كه خداوند به آن شناخته مى شود، و اگر اين سر نبود خداوند شناخته نمى گرديد، چنان كه در شرح ((و ابواب الايمان )) بيان كرديم .
اكنون كه حقيقت معرفت معلوم شد، چنين معرفتى از همه اقرار كنندگان به ولايت ممكن نيست ، چه اين كه مبادى و علل كمى مردم در عالم وجود و كيفى آنها در عالم جبلت تفاوت مى كند، هر يك به اندازه اى كه در ابتداى وجود به او داده شده و به اندازه اى از ايمان كه در عالم جبلت به او داده شده مى تواند به همان اندازه عارف به حق ايشان باشد.
و لذا بنا بر روايت كافى (1214) به اسنادش به شهاب كه گفت : ((از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: اگر مردم مى دانستند كه خداوند چگونه خلايق را آفريد هرگز كس ديگرى را ملامت نمى كرد.
پرسيدم : خدا كار شما را به اصلاح آورد! چگونه ؟
فرمود: خداوند مردم را از اجزايى كه به چهل و نه جزء مى رسيد آفريد، آنگاه اجزاء را ده ده مرتب كرد و هر جزيى را ده جزء كرد، آنگاه بين مردم تقسيم كرد، در يكى ده جز و در ديگرى بيست جزء تا به كسى كه يك جزء كامل را داشته باشد رسيد. و در يكى يك جزء و يك دهم جزء و در ديگرى يك جزء و دو دهم جزء و ديگرى يك جزء و سه دهم جزء تا به دو جزء كامل رسيد. همين طور اجزاء را گوناگون چيده تا به بالاترين درجه كه چهل و نه جزء است رسيد، آن كس كه در او تنها يك دهم جزء قرار داده شده توانايى ندارد تا همانند صاحب دو جزء گردد و اگر مردم مى دانستند كه خداوند اين گونه مردم را آفريد هيچكس ديگرى را ملامت نمى كرد)).
و در آن اخبارى ديگرى (1215) در اين معنا روايت شده است ، البته در روايات ياد شده درباره درجات اختلافاتى موجود است . ليكن مراد از آن درجات مثال است و منظور شمردن درجه ايمان نيست تا عددى مخصوص معلوم گردد چه اين كه تحقيق اقتضاء مى كند كه درجات ايمان غير متناهى است ، زيرا كه همه خلايق مظاهر اسماء هستند و مراتب و شؤ ون اسماء غير متناهى اند، و از آنجايى كه آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مظاهر اسم جامع همه اسماء هستند، مگر اسمى كه خداوند به خود اختصاص داده است ، پس معرفت و شناخت ايشان با اختلاف علل و مبادى وجودى خلايق گوناگون مى شود و هر كس اعتقاد دارد كه به حق امام (عليه السلام) معرفت دارد و بالاتر از عالم او عالمى نيت ، مگر خداوند يارى كند، هر چه معرفت ايشان بيشتر شود، حرص و ولع به آن بيشتر مى شود و مى گويد: ((رب زدنى علما))
و همه مغرورند و سرزنشى متوجه ايشان نيست .
چنان كه در كافى (1216) از يعقوب بن ضماك از مردى از اصحاب ما به نام سراج كه خادم امام صادق (عليه السلام) بود روايت شده كه گفت : ((امام صادق (عليه السلام) در هنگامى كه با ما و عده اى غلامانش در حيره بود مرا براى كارى فرستاد، ما رفتيم ولى غمگين بازگشتيم و جاى من در اطراف محل فرود ما بود، من در همان حال آمدم و خود را بر بستر انداختم ، در همين حال بودم كه امام صادق (عليه السلام) آمد و فرمود: من آمدم ، من درست نشستم و آن حضرت بر بالاى تختم نشست و از من درباره آن كارى كه مرا براى آن فرستاده بود پرسيد، از ماجرا او را خبر دادم ، شكر خدا كرد. آنگاه از عده اى سخن به ميان آمد، عرض كردم : فدايت شوم ، من از ايشان برائت مى جويم ، چه اين كه ايشان اعتقادى همانند اعتقاد ما ندارند! فرمود: ايشان ما را ولى خود گرفتند و اگر آنچه شما معتقديد اعتقاد ندارند از ايشان تبرى مى جوييد؟
گفتم : آرى ! فرمود: ولى ما طور ديگرى مى گوييم و اعتقاد داريم ، آيا بايد از شما تبرى بجوييم !
پاسخ دادم : فدايت شوم ، خير.
فرمود: خداوند به گونه اى ديگر از مقامات اطلاع دارد و ما از آن آگاه نيستيم ، آيا گمان مى كنى كه خداوند ما را رد مى كند؟
پاسخ دادم : به خدا سوگند خير، فدايت شوم ، خداوند چنين نمى كند!
فرمود: ايشان را دوست خود بدانيد و از ايشان برائت نجوييد، عده اى از مسلمانان يك سهم و عده اى دو سهم و عده اى ديگر سه سهم و برخى چهار و برخى پنج و برخى شش و عده اى هفت سهم دارند. لذا آن كس كه يك سهم دارد نبايد بر كسانى كه داراى دو سهم اند اعتراض و ايراد نمايد و نه كسانى كه دو سهم دارند بر صاحبان سه سهم ايراد نمايند)). پايان .
بنابراين هر كس كه مى گويد: ((عارف بحقكم )) به اندازه معرفت خويش ‍ مى گويد و عالى نمى تواند بر سافل اعتراض كند و سافل نيز نبايد بر عالى اعتراض نمايد و او را تخطئه كند و او را كافر بشمارد و بازگشت هر دو به خداست و بايد از او خواست كه هر دو تن را به معرفتى بالاتر برساند. چه اين كه رعيت نمى توانند به كنه و واقعيت آنچه خدا به ايشان داده برسند.
فرمود:
مقر بفضلكم
بعد از اين كه ائمه را به اندازه توان شناختيد و به دل ايمان آورديد و حق ايمان قبلى را ادا كرديد، بايد ايمان به زبان آورده و حق زبان را ادا كند و لذا اقرار كرده و شهادت به ولايت مى دهد، پس اين جمله انشائى است ، چه اين كه اظهار آنچه در دل است واجب مى باشد.
فرمود: ((بفضلكم )) فضل ضد نقص به معناى زياده است ، يعنى شما به بالاترين درجه در عالم امكان رسيديد، به طورى كه آيندگان به شما نمى رسند و هيچ پيشى گيرنده اى كه توانايى بر مقدم شدن بر شما را ندارد، لذا فضيلت شما بر همه فضائل جهانيان فايق آمد و چون كسانى كه ائمه بر ايشان فضيلت دارند در اينجا ذكر نشده لذا حذف آنها دلالت دارد بر اين كه مطلق جهانيان مراد است .
فرمود:
محتمل لعلمكم محتجب بذمتكم معترف بكم
اين صفات سه گانه از باب افتعال هستند و باب ب افتعال بر فراوانى ((مواد)) آن دلالت دارد، لذا كوشش در زياده و احتجاب و استتار و ذمه و امان و ضمان مى كند.
پس مراد اين است كه من جديت و تلاش دارم تا علم شما را بيشتر حمل كنم و شما خواهيد ديد كه به امان و ضمان و عهدى كه با پروردگارم درباره ولايت شما بستم وفا مى كنم . لازمه آن عهد كفالت شما از شيعه و دوستان شما در برابر دوزخ و وارد شدن به بهشت و رستگارى به نعمت هاى جاودانى بى زوال و فنا و همنشينى با پيامبران و شهدا و صالحين و صديق است و ايشان رفيقان خوبى هستند.
در رجعت
فرمود:
مؤمن بايابكم مصدق برجعتكم
اين دو فقره براى تاءنيس آورده شده اند و نه تاكيد.
فقره نخست براى بيان اعتقاد به اين است كه رجعت اتفاق مى افتد، چه اين كه هر چه را معصومين خبر دهند، يعنى كسانى كه از اشتباه و و خطا مصونند خبر دهند، خواهد شد و بايد به آن ايمان داشت .
فقره دوم براى اين مطلب آورده شد كه چنان اى اعتقاد در من قوى است كه گويى بالعيان آن را مى بينم ، چه اين كه تصديق به چيزى عبارت از تحقق و وجود آن شى ء در عالم خودش است . نه اين كه تنها اعتقاد به آن داشته باشد، گرچه اين اعتقاد تقليدى و تعبدى باشد، چه اين كه حقيقت صدق چنان كه در فقره ((الصادقون )) بيان شد عبارت از واقعيت و وجود شى ء مى باشد، پس معنا اين است كه رجعت شما در دلم قرار گرفت به طورى كه من آن را احساس كردم و من در امان و تحت پرچم شما بودم . براى بيان مطلب بايد چند لمعه را تقديم كنيم .
لمعه نخست : در بيان حقيقت رجعت
رجعت بازگشت به زندگانى است كه از كسانى كه ايمان محض و يا كفرى محض دارند چنان كه آيه شريفه فرمود: و يوم نحشر من كل اءمة فوجا ممن يكذب بآياتنا فهم يوزعون # حتى اذا جاءوا قال اءكذبتم بآياتى و لم تحيطوا بها علما اءماذا كنتم تعملون (1217) يعنى : ((روزى كه از هر امتى عده اى كه آيات ما را تكذيب مى كردند، محشور مى كنيم ، و ايشان پراكنده اند تا هنگامى كه آمدند، به او مى گويد: آيا آيات را تكذيب كرده ايد در حالى كه به آن احاطه علمى نداشته ايد و يا شما اين چنين مشغول عمل بوده ايد)).
قمى (1218) از امام صادق (عليه السلام) در حديث ((دابة الارض )) روايت كرده است كه ((دليل بر اين است آيه مزبور در رجعت نازل شده است . فرمود: ((و يوم نحشر)) آيات اميرالمومنين و ائمه اند. مردى (1219) از آن حضرت پرسيد: عامه گمان مى كنند كه آيه و يوم نحشر من كل اءمة ... در قيامت نازل شده است .
حضرت فرمود: آيا خداوند در روز قيامت تنها عده اى از هر امتى را محشور مى كند و ديگران را رها مى كند! خير! اين آيه در رجعت است و اما آيه قيامت و حشرناهم فلم نغادر منهم اءحدا(1220) مى باشد، يعنى : ((ما ايشان را محشور كرده ايم و احدى را فروگذار نكرده ايم )).
گفت :(1221) پدرم از ابن ابى عمير از مفضل از امام صادق (عليه السلام) در آيه و يوم نحشر من كل اءمة فوجا روايت كرده است كه فرمود: هر مومنى كه كشته شده در آن روز باز مى گردد تا بميرد، و تنها كسانى كه ايمان محض ‍ دارند و يا كافر محض اند باز مى گردند)).
و در منتخب البصائر(1222) از محمد بن مسلم روايت شده است كه فرمود: ((از حمران بن اعين و ابا الخطاب قبل از ارتداد شنيدم كه هر دو حديث مى كردند كه از امام صادق (عليه السلام) شنيده اند كه مى فرمود: اولين كسى كه زمين براى او شكافته مى شود و به دنيا باز مى گردد حضرت حسين بن على (عليه السلام) است و رجعت عمومى نيست بلكه ويژه عده اى است . تنها كسانى باز مى گردند كه ايمان محض داشته و يا كافر محض ‍ باشند)).
و از كتاب بشارة المصطفى (1223) از سيد رضى الدين على بن طاووس يافتم كه در كتابى كه تاءليف جعفر بن محمد بن مالم كوفى به اسنادش به حمران يافتم كه گفت : ((عمر دنيا صد هزار سال است ، بيست هزار سال از آن ديگر مردم و هشتاد هزار سال از آن آل محمد (عليهم السلام ) است )).
سيد گفت : فكر مى كنم كه اين روايت را در كتاب طهر بن عبدالله از اين ساده تر يافتم .
و در كتاب منتخب البصائر(1224) به اسنادش به ابو ابراهيم (امام موسى كاظم عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود: ((نفوسى كه رفته اند باز خواهند گشت و روزى كه برخيزند قصاص شوند و هر كس عذاب كند از آن قصاص مى شود و هر كس خشم گيرد خشم بگيرند و هر كس بكشد قصاص ‍ مى گردد و دشمنان ايشان نيز زنده خواهند شد تا انتقام گيرند. بعد از آن سى ماه زنده بمانند، آنگاه در يك شب در حالى كه انتقامشان را گرفته و دلشان خنك شده و دشمنان ايشان به سوى آتش روان شده اند مى ميرند. آن گاه در درگاه حضرت بايستند و حقوق آنها گرفته مى شود)).
لمعه دوم : در امكان عقلى رجعت
بدان كه ذاتا خداى - تعالى - بى نياز از خلق و ايمان و طاعت ايشان است و بزرگ تر از اين است كه با نافرمانى عاصيان از قدرت او چيزى كم شود و يا با طاعت مطيعان بر آن چيزى افزوده شود و او ذاتا بى نياز از وصف است ، بلكه كمال توحيدى وى نفى صفات از او است و خود نياز همه اشياء را بر آورده مى كند و هيچ چيز نياز او را بر نمى آورد. او عين علم و قدرت و سمع و بصر وجود است . پيوسته بوده و خواهد بود و هيچ دوستى او را از ذلت نمى رهاند، بنابراين خداوند را بزرگ بدانيد. خداوند به تنهايى خلايق را آفريد، بدون اين كه از كسى كمك بگيرد و هيچ شريك و همانند و كمك كارى ندارد. از آنچه شرك مى ورزند خداوند منزه و پاك است و ملكوت همه اشياء در دست اوست و همه به سوى او باز مى گردند.
صفات و اسماء را براى حجاب خويش آفريد و به بلندى خداوند زيانى نمى رسانند، او از وراء حجاب آنچه را بخواهد انجام مى دهد، بدون اين كه از اسباب كمك بگيرد و او آفريننده و تراشنده و صورتگرى نماينده و داراى اسماى حسنى است . چه اين كه آدم را بدون پدر و مادر آفريد و ناقه صالح را از كوه بيرون آورده و عصاى موسى را اژدها نموده و آتش را خنك و امن براى ابراهيم قرار داده و سنگ ريزه و دانه و درخت را براى پيامبر گويا ساخته و درخت خشك را براى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ميوه دار كرده است و نيز ديگر امورى كه بدون ترتيب معهود براى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل طاهرين او آفريده است .
چه اين كه خداوند در اشياء داخل است نه اين كه ممزوج با ايشان باشد و از آنها خارج است نه اين كه از آنها جدا باشد، هيچ مكانى از او خالى نيست و هيچ مكانى او را احاطه نمى كند، هيچ چيز از او دور نمى شود و با همه بر يك وزان نزديك است ، او از همه اسبابى كه براى اشياء قرار داده به اشياء نزديك تر است ، چه اين كه اشياء ظاهرند و هيچ ذره اى در آسمان ها و زمين از او خالى نيستند و او بر همه اشياء محيط است و بر همه آنها تواناست . اوست كه خلقت را شروع كرده و آنگاه آنها را بر مى گرداند و رجعت آنها ساده تر و آسانتر است و او داراى مثل اعلى در آسمان ها و زمين است و او داراى عزت و حكيم است .
مولى (1225) اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود: الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و اءنر اءبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق اءبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة
و حضرت سيدالشهداء(1226) فرمود: كيف اءترجم بمقالى و هو منك برز اليك
و خداى تعالى فرمود: الرحمن على العرش استوى (1227)
و امام صادق (عليه السلام) بنا بر روايت كافى (1228) در پاسخ از آيه مزبور فرمود: ((او بر همه اشياء استيلا پيدا كرده و هيچ از ديگرى نزديك تر به خدا نيست )).
و در روايت ديگر(1229) فرمود: ((بر همه اشياء استيلا پيدا كرده و هيچ دورى از او دور نيست و هيچ نزديكى به او نزديك نيست ، بر همه اشياء استيلا دارد)).
و در روايت ديگر(1230) فرمود: ((بر همه اشياء استيلا پيدا كرده و اگر چنين نمى بود بايد محدود شود و هر كس خدا را محدود كند او را به احصاء و شمارش در آورده و هر كس او را بشمارد ازليت او را از بين برده است .
اكنون كه خداوند نسبت به خلايق چنين ارتباطى را حائر است پس آفرينش ‍ اسباب و ترتيب براى ظهور و مقصود بالذات بودن آنهاست نه اين كه چون مسببات را مى خواهد خلق كند آنها را آفريده است چه اين كه ذات و صفات خداى - تعالى - در عالم امكان نمى گنجد، چه اين كه عالم امكان گنجايش ‍ وجود خدا و صفاتش را ندارد، لذا براى هر صفتى مظهرى آفريده و براى هر مرتبه و شاءنى مظهرى آفريده تا بر آن صفات ذاتى دلالت مى كنند. پس هر موجودى به خاطر اين كه ذات او مطلوب و اصل بوده آفريده شده ، گرچه درجات موجودات متفاوت بوده و ذات برخى از ديگر اشياء متاءخرتر باشد.
يعنى اشياء دو قسم اند، برخى همانند وجودى واحد دارند كه مشروط به مقدم شدن وجود ديگر نيستند، و يا در وجود آنها شرط نشده كه چيزى به او لاحق گردد.
برخى وجوداتى اند كه مشروط به مقدم شدن موجودات ديگرند، مثل ديگر اعداد، كه هرگاه واحد خلق نشود دو خلق نمى شود، و سه موجود نمى گردد. پس اگر كسى بخواهد دو را بياورد بايد ابتدا يك را بياورد، ولى اين كه بدون يك نتوان دو را آورد به خاطر اين نيست كه قدرت قصور دارد و يا وجود دو بستگى به وجود يك دارد و به او مستند است ، بلكه وجود يك شرطيت براى دو دارد نه اين كه سببيت براى آن دانسته باشدت همين مطلب در باب فرزند و ديگر موجودات مترتب بر امور ديگر مى آيد، بلكه ترتيب آنها همان طورى است كه خداوند مترتب ساخته ، اين نوع ترتيب و تسبيب نوعى قدرت نمايى است ، چنان كه اگر خداوند معجزاتى را جارى مى كند كه بر خلايق ترتيب طبيعى است مى خواهد قدرت نمايى كند. وگرنه فهميديد كه علم و قدرت او نسبت به همه اشياء يكى است و در هنگامى كه بخواهد چيزى را خلق كند تنه به او ((بشو)) مى گويد.
اكنون كه فهميديد پس فرستادن و تنزل انسان كه مظهر همه صفات خداست و به او همه اسماء را آموخت و عالم اكبر در او منطوى است و نسبت به وى به همه عوالم يكسان است و مى تواند از عالم اجسام ظهور كند، بدن اينكه به عالم نطفه گى بيايد و يا در عوالم ديگر ظهور پيدا نمايد چه اين كه ترتيب ياد شده كه هم اكنون موجود است نيز براى اظهار قدرت مى باشد و فرستادن به اين عالم از راه ديگر نيز نوعى قدرت نمايى از مجراى ديگر است . چنان كه ناقه را از كوه بيرون آورد بدون اين كه پدر و مادرى داشته باشد و نيز مثل آدم ، بلكه اين نوع از خلقت راحت تر است ، چه اين كه اين خلقت ابداء و اظهار است و اعاده نيز اين طورى است ، علاوه بر اين كه بهترين دليل بر امكان هر چيز وقوع آن است .
رجعت چند جا در قرآن كريم اتفاق افتاده است : اءو كالذى مر على قرية و هى خاوية على عروشها قال اءنى يحيى هذه الله بعد موتها فاءماته الله مائة عام ثم بعثه قال كم لبثت قال لبثت يوما اءو بعض يوم قال بل لبثت مائة عالم فانظر الى طعامك و شرابك لم يتسنه و انظر الى حمارك و لنجعلك آية للناس و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحما فلما تبين له قال اءعلم اءن الله على كل شى ء قدير(1231) يعنى : ((مثل كيس كه بر دهى عبور كرد، آن ده خراب و ويران بود، گفت : چه كسى اين مردگان را بعد از مرگ زنده مى كند؟ خداوند صد سال او را ميراند، آنگاه او را برانگيخت ، از او پرسيد چند سال در اينجا بودى ؟ وى گفت : من روز و يا بخشى از آن را در اينجا توقف كردم ، گفت : تو صد سال در اينجا بودى . به غذا و آبت بنگر، هنوز كهنه نشده و تغيير نكرده ، و به الاغ خود بنگر، ما تو را نشانه اى براى مردم قرار مى دهيم و به استخوان هاى آن بنگر، چگونه آن را جمع كرده و بر آن گوشت مى رويانيم . هنگامى كه بر او آشكار شد، گفت : خدايا مى دانم كه تو بر همه اشياء قدرت دارى )).
اين آيه شريفه در عزير و يا ارميا نازل شده ، خداوند او را ميرانده و آنگاه بعد از صد سال او را زنده كرد.
و نيز دليل آن آيه شريفه است كه : و اذكر عبدنا اءيوب اذ نادى ربه اءنى مسنى الشيطان بنصب و عذاب # اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب # و وهبنا له اءهله و مثلهم معهم رحمة منا و ذكرى لاولى الاءلباب (1232) يعنى : ((بنده ما ايوب را به يادآور، هنگامى كه پروردگار خويش را خواند، پروردگارا شيطان مرا در رنج و تعب انداخت ، به او خطاب آمد با پايت برو، اين آب براى شستشوست و خنك و نوشيدنى مى باشد و خانواده اش و همانند آن را به او بخشيديم ، چه اين كه بر او رحمت آورده و تا ياد كردى براى خردمندان باشد)).
خداوند به يك باره سقف را بر فرزندان او فرود آورد، همه فرزندانش مردند و بعد از سلامتى ايوب خداوند آنها را زنده كرد و خانواده اش را باز گردانيد و همانند ايشان را نيز به وى بخشيد. اين داستان در كتابهاى ديگر آمده است . دليل ديگر آيه شريفه : اءلم تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم اءلوف حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثم اءحياهم (1233) يعنى : ((آيا نديدى كسانى را كه از شهرهاى خود بيرون رفته بودند، ايشان هزاران تن بودند، چه اين كه از مرگ مى ترسيدند، خداوند به ايشان فرمود: بميريد، سپس ايشان را زنده كرد)). پيامبرى كه ايشان را زنده كرده بود ((حزقيل )) بود. هنگامى كه اين استخوان ها را ديده بود گريست و گفت : پروردگارا! كاش ايشان را زنده مى كردى . خداوند ايشان را زنده كرد، مرگ آنها به بيمارى طاعون بود و آنها به خاطر ترس از مرگ از شهر خارج شده بودند، چنانكه آيه بدان تصريح مى كند. دليل ديگر آيه : و اذ قلتم يا موسى لن نؤ من لك حتى نرى الله جهرة فاءخذتكم الصاعقة و اءنتم تنظرون # ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون (1234) يعنى : ((هنگامى كه گفتيد اى موسى ، ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه خدا را به طور آشكار ببينيم ، صاعقه شما را فرو گرفت و شما مى ديديد، آنگاه شما را بعد از مرگ زنده كرديم ، شايد سپاس ‍ گزاريد)).
لمعه سوم : در حكمت رجعت
حكمت رجعت چند چيز است :
علت اول : از صفات خداى - تعالى - عدالت است ، عدالت اين است كه همه صفات خدا نسبت به همه اشياء يكى است ، يعنى نسبت به خود شى ء و نقيض و ضدش يكى است ، به اين معنا كه همان گونه كه خداوند توانايى بر آفرينش نور دارد بر آفرينش تاريكى و ظلمت نيز قدرت دارد و همان طور كه بر رحمت قدرت دارد بر انتقام نيز قادر است ، و همانطور كه بر هدايت تواناست بر گمراه كردن نيز قادر است . وگرنه در افعال خويش مختار نبود. اكنون كه اين مطلب معلوم شد، آن چيزى كه خداوند را مجبور مى سازد به الوهيت سزاتر است و از همين جاست كه خداوند ظلمات و نور را آفريده و اسماء ظلمانى و نورى و شاخه هاى آن دو را آفريده است .