شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۳۷ -


چنان كه اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود:(902) الهى و مولاى اءجريت على حكما اتبعت فيه هوى نفسى و لم اءحترس فيه من تزيين عدوى فغرنى بما اءهوى و اءسعده على ذلك القضاء فتجاوزت بما جرى على من ذلك من نقض حدودك و خالفت بعض اءوامرك فلك الحمد على فى جميع ذلك و لا حجة لى فيما جرى على فيه قضاؤ ك يعنى : ((خدايا! آيا حكمى را بر من جارى كردى كه در آن هواى نفسم را پيروى كردم و در آن از زينت دادن دشمنم غفلت كردم و شيطان در مسير هواى من مرا فريفت و قضاء نيز همراه آن شد و با آنچه بر من جارى شد از برخى حدود تو خارج شدم و برخى از دستورات تو را سرپيچى كردم ، ستايش تو راست در همه آنها، و من حجتى در آنچه قضاى تو بر من جارى كرده ندارم )) بلكه خداوند پسنديده است چه اين كه نيروى خويش را در مسير نهى به كار انداخته و علت آن اين بود كه خود شخص مى خواست در آن مسير حركت كند، لذا حضرت فرمود: فلك الحمد على جميع ذلك .
پس هر كس جانب امر و رفتن به سوى مبداءش را، كه بهره او از حقيقت نبوت از اسم الله است ، اختيار كند پيامد آن بهشت و رسيدن به نعمت هاى آن است و هر كس طرف شيطنت و رفتن به سوى مبداء طاغوتى آن كه حقيقت نهى است را انتخاب نمايد. پى آمد آن ورود به دوزخ و ابتلاء به عذاب و سختى هاى آن است و لذا خداى - تعالى - فرمود: و ما ظلمهم الله ولكن اءنفسهم يظلمون (903) يعنى : ((خداوند ستم نكرده است ، ليكن ايشان بر خود ستم روا داشته اند)).
و فرمود: كل نفس بما كسبت رهينة (904) يعنى : ((هر كس موهون اعمال خويش است )). و فرمود: كل امرئ بما سكب رهين (905) يعنى : ((هر كس رهين كردار خويش است )). و فرمود: انما تجزون ما كنتم تعملون (906) يعنى : ((جزا و پاداش شما همانست كه عمل كرده ايد)) و نظاير اين آيات ، بلكه اگر كسى انديشه كند اختيار را بديهى مى يابد، بلكه اختيار داشتن براى تحقق كمال انسان ضرورى است ، چه اين كه انسان مظهر كامل صفات خداى تعالى است ، چنان كه تفصيل آن را در ((و دعائم الاخيار و عناصر الابرار)) بيان كرديم .
پس از آنچه بيان كرديم روشن شد كه اوامر و نواهى براى ارشاد و بيدارى بندگان است ، تا ايشان را سود بخشد و از زيان ايشان جلوگيرى كند، چنانكه رواى علل از امام صادق (عليه السلام) و آيات قبلى بر آن دلالت داشت و نيز بديهى است كه خداوند از مردم بى نياز است و ايمان و طاعت ايشان او را سودى ندارد و كفر و عصيان ايشان زيانى به حال او ندارد، همان طور كه آيات سابق در بيان ((حقيقت نبوت )) دلالت مى كرد، و اين كه فرستادن پيامبران براى آگاهى بخشيدن بندگان به عوالم نورى و ظلمانى و شاخه هاى آن است بنابراين ستايش و سپاسگزار خداونديم كه ما را به دين خويش ‍ راهنمايى كرد.
و هنگامى كه مطالب فوق را فهميدى پس آل محمد (عليهم السلام ) اهل بيت نبوت و موضع رسالت و آينه تمام نماى همه عالم جلا و جمال با همه مراتب و شؤ ون كليه و جزئيه و آيات كبرى هستند، همانطور كه قبلا فهميديد كه مبادى آفرينش اولين و آخرين مظهر جزيى از نعمت هاى داده شده به ايشان است و آن به سان قطره اى نسبت به اقيانوس مى باشد. آل محمد جايگاه هاى مشيت خدا و خزانه هاى علمش هستند و همه مراتب و شؤ ون اسم الله و همه مراتب و شؤ ون اسم طاغوت به ايشان داده شده است و چون خواستند از راه اسم الله به سوى مبادى خود روند لذا خداوند همان را در جبلت ايشان قرار داد، همانطور كه در فقره ((المعصومون )) و ((عصمكم الله من الزلل )) بيان كرديم ، پس در ايشان حقيقت همه خيرات از حقيقت نبوت و ولايت وجود دارد و مظاهر آن دو در عالم ملكات و افعال و فضائل و عبادات با همه مراتب و شؤ ون نيز در ايشان موجود است .
فرمود: و بذلتم اءنفسكم فى مرضات الله ؛ اشاره به اختيار ايشان در سلوك به مبادى ايشان يعنى اسم الله و نه طاغوت دارد، چه اين كه حقيقت اين سلوك فانى شدن و مردن مطلق حتى از مرگ مى باشد، چنان كه بارها آن را بيان كرديم .
در شكيبايى
فرمود:
و صبرتم على ما اءصابكم فى جنبه
اشاره به از دست رفتن حقوق و ريختن خون و چپاول اموال و اسارت زنان ايشان و معصيت هايى كه بعد از وفات رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر ايشان رسيده است .
پس حقيقت صبر و شكيبايى يعنى استوارى نفس و آرامش در هنگام سختى هاست ، و لازمه آن اضطراب نداشتن از حوادثى كه از ناحيه مولى مى رسد، حوادثى از قبيل كم شدن اموال و اولاد و نفس ها و منافع و ثمرات و همه چيزهايى كه به او مربوط است از قبيل عزت و راحت و غير آن ، چه اين كه خداوند فرمود: و لنبلونكم بشى ء من الخوف والجوع و نقص من الاءموال و الاءنفس و الثمرات و بشر الصابرين # الذين اذا اءصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون # اءولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اءولئك هم المهتدون (907) يعنى : ((شما را با ترس و گرسنگى و كمى اموال و ميوه ها مى آزماييم و كسانى كه شكيبايى كنند بشارت دهيد، كسانى كه وقتى به ايشان مصيبتى مى رسد، مى گويند: ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم ، اين دسته اند كه پروردگارشان بر ايشان درود و رحمت مى فرستد و ايشان راه يافتگان هستند)).
بلكه ايشان به بالاترين مرتبه شكيبايى رسيده اند، پاداش آن مشيت با خداست كه در آيه شريفه فرمود: ان الله مع الصابرين (908)
و در مصباح الشريعة (909) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: فمن صبر كرها و لم يشك الى الخلق اءو لم يجزع بهتك ستره فهو من العام و نصيبه ما قال الله عزوجل و بشر الصابرين اءى بالجنة و المغفرة و من استقبل البلاء بالرحب و صبر على سكينة و وقار فهو من الخاص و نصيبه ما قال تعالى (ان الله مع الصابرين ؛)(910) يعنى : ((هر كس از روى ناخوشايندى شكيبايى پيشه كند و به مردم شكايت نكند و ناله نكند به اين كه پرده را پاره ننمايد، او از عوام مردم است و بهره او اين آيه شريفه است كه فرمود: ((و به شكيبايى پيشه كنندگان بشارت بده يعنى به بهشت بشارت ده و هر كس با سينه اى باز از بلاها استقبال كند و با آرامش و وقار شكيباى نمايد، او از خواص است و بهره او آيه شريفه ان الله مع الصابرين است .
درباره آيه و رواى گوييم : شكيبايى و صبر، ايستادگى در سختى هاست . صبر و شكيبايى از علم ناشى مى شود، زيرا مى داند با صبر به سود فراوان مى رسد و يا زيانى را از جسم دور مى سازد و نيز صبر ناشى از مرگ در دست خداى - تعالى - است چه اين كه اراده صابر در اراده خدا از بين مى رود به گونه اى كه هيچ اراده براى وى باقى نمى ماند و به خودش التفاتى نمى نمايد، چه رسد به اين كه در سود و زيان خود بيانديشد پس در صورت نخست صابر همانند بيمارى است كه پزشك به او از خواسته ها و مشتهيات پرهيز مى دهد و به او گاه دوا مى خوراند و گاه به او غذاهايى كه دوست ندارد مى دهد، بنابراين شكيبايى وى براى دستيابى به سلامتى و دفع بيماريهاى كشنده و رسيدن به زندگى مطلوب است . بنابراين او خواهان زندگى است و در شكيبايى خود اميد نجات از مرگ را دارد و براى سود خود شكيبايى مى كند و نه براى خدا. پس به آرزوى خود مى رسد.
و لذا خداوند فرمود: (و بشر الصابرين ) يعنى ((با رسيدن به آرزويش كه نجات از آتش و رسيدن به بهشت است مى رسد.
و در صورت دوم شكيبايى كننده به زندگى مى رسد و مشتاق به مرگ و فناى در دست خدايى است كه مرگ و زندگى را آفريد و در راه خدا الغايات كشته شده و هواى او را بر هواى خود اختيار مى كند، پس معيت خداى - تعالى - با او مثل معيت غسل دهنده با ميت است ، پس حكم از غسل دهنده است و نه براى ميت پس وى به حيات خدا زنده و به بقاى خدا باقى است ، پس ‍ آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) - كه پدر و مادر و جانم فداى ايشان باد - از دسته دومند، ايشان با خدا هستند و خدا با ايشان مى باشد، و ستايش و سپاس از آن خدايى است كه به ما ولايت و معرفت مقام ايشان را عنايت فرموده و سپاسگزار هدايت او هستيم .
در معناى اقامه نماز
فرمود:
و اءقمتم الصلاة
اشاره به اقامت و بر پا داشتن ولايت كليه نوريه است . چه اين كه حقيقت نماز دعاست و آن بالا رفتن خواننده به سوى خدا به مقام مدعو (و خوانده شده ) مى باشد، يعنى محو همه حدود و تخليه از همه بندها و برداشت همه پرده ها و ايستادن در مرتبه فنا و مرگ در دست پروردگار عالميان و قيام به خدايى كه مسماست (نه اسم ).
پس اين مرتبه اسم خداست كه ظاهر آن در عالم انسان آل محمد (عليهم السلام ) هستند، و در ملكات فضائل و در اعمال نماز و ديگر عبادات مظاهر او هستند. به همين خاطر نماز در كلام خدا يتساءلون # عن المجرمين # ما سلككم فى سقر # قالوا لم نك من المصلين (911) يعنى : ((از گناهكاران مى پرسند كه چه چيز شما را در آتش افكند؟ پاسخ دهند ما از نمازگزاران نبوده ايم ...)) به پيروى از ائمه (عليهم السلام ) تفسير شده است .(912)
در كافى (913) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: ((مراد اين است كه ما از پيروان ائمه عليهم اسلام كه خداوند درباره ايشان فرمود: و السابقون السابقون # اءولئك المقربون (914) نبوده ايم )).
آيا نديده ايد كه مردم به كيس كه در زينت و زيبايى بعد از ديگرى مى آيد به او ((مصلى )) مى گويند، به همين خاطر در آيه كسانى كه گفتند: لم نك من المصلين يعنى ما از پيروان ((سابقين )) نبوده ايم .
و از امام كاظم (عليه السلام)(915) روايت شده كه فرمود: ((ما بعد از محمد با وصى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و اوصياء او دوستى نكرده ايم و بر ايشان درود نفرستاده ايم )). و اخبارى كه وارد شده در اين كه ايشان ((صلوة )) در كتاب خدا هستند، و همه خيراتى كه در قرآن ذكر شده ايشان هستند و مرحوم كلينى در كافى براى آن بابى باز كرد.
فرمود:
و آتيتم الزكاة
اشاره به آيه شريفه والشمس و ضحاها قد اءفلح من زكاها # و قد خاب من دساها(916) مراد از تزكيه نفوس ايشان از پليدى هاى جاهليت و پيروى از هواست كه همان طهارت در آيه شريفه تطهير مى باشد و از جمل آن زكات مال واجب در عالم فعل است .
فرمود:
و اءمرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر
اشاره به پيروى ايشان از اسماء حسنى و ترك اسماء طاغوتى در عوالم شان دارد. آثار آن در عالم فعل امر به معروف و نهى از منكر است .
در معناى جهاد
فرمود:
و جاهدتم فى الله حق جهاده
اشاره به جهاد در راه خدا دارد، ايشان با جان و مال خود جهاد كردند كه در آيه شريفه فرمود: ان الله اشترى من المومنين اءنفسهم و اءموالهم باءن لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة والانجيل والقرآن و من اءوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم # التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر والحافظون لحدود الله و بشر المومنين (917) يعنى : ((خداوند از مومنين جان ها و اموال ايشان را خيريد و در مقابل به ايشان بهشت مى دهد، ايشان در راه خدا مى جنگند و مى كشند و كشته مى شوند، اين وعده حقى است كه در تورات و انجيل و قرآن به ايشان داده و هر كس به عهد خدايى وفا كند، پس به اين معامله اى كه انجام شده به شما بشارت باد!... ايشان عبادت كنندگان و ستايشگران و سباحان و ركوع كنندگان و سجده كنندگان و آمران به معروف و نهى كنندگان از منكر و پاسداران حدود خدايى اند و مومنان را بشارت ده )).
عياشى (918) و قمى (919) روايت كرده اند كه آيه شريفه در ائمه (عليهم السلام ) نازل شده ، چه اين كه ايشان را به وصفى ستوده كه جز در ايشان پياده نشده و مراد از جهاد شايسته و حق ، جهادى است كه با تمام امكانات و قوا باشد و شامل قيام با شمشير و دادن جان و مال و دورى از اموال فانى دنيا و زينت هاى آن و عبادت هاى سخت و اداى مستحبات و آداب به ويژه اين كه اگر در زمانى كسى متصف به برخى كمالات صورى و معنوى باشد بايد ايشان در مرحله اى باشند كه كمال وى در كنار كمال ايشان فانى شود و در عرض كمالات ايشان مغلوب گردد.
و اگر طاغوتى از طاغوت هاى زمان ايشان به صفات حلم و (؟) و يا به صفات ديگر متصف باشد كه مردم بدان فريفته شده و از دين خدا منحرف گردند، بايد ائمه (عليهم السلام ) در آن صفات در اعلى درجه باشند تا حجت خدا را بر مردم تمام كنند و بدانند كه حق با ايشان است تا هر كس ‍ انكار ايشان كند با علم و يقين - به اين كه ايشان حجت هاى خدا و اوصياء پيامبر هستند و بر مردم لازم است كه از ايشان پيروى نمايند و عبوديت ايشان را بر گردن گيرند - ايشان را انكار كند، به همين خاطر هيچ كس بر خداوند حجتى ندارد.
فرمود:
حتى اءعلنتم دعوته
در قول آن حضرت (عليه السلام) ((و الدعوة الحسنى )) مراد از دعوت از خدا بيان شد. و اين كه ((الله )) همان اسم خدايى است كه در هر نفسى به وديعت گذاشته شده است ، پس مراد از اعلان دعوت اظهار و آگاهى دادن به مردم است كه الله در ايشان مكنون است و لازم است كه مردم از آن به سوى مبداء خود سلوك كنند و آن الله در ايشان وجه الله در مردم است ، و لذا اولياء خدا بايد متوجه آن شوند و از آن باب به سوى خدا روند.
در حقيقت احكام و فرائض الهى
فرمود:
و بينتم فرائضه
((تبيين )) اظهار و جدا كردن شى ء است به طورى كه با چيز ديگر اشتباه نگردد و مراد از فرائض اين است كه در كتاب خدا وجوب آن بيان شده و آن خواندن خدا با اسماء حسنى است كه داراى سر و علانيه مى باشد، سر آن همان است كه در هر نفسى به وديعت گذاشته و آن اسم خدا و فروع و مراتب آن است . يعنى اسماء حسنى كه سر آل محمد (عليهم السلام ) مى باشد. و علانيه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) علانيه ائمه و شاخه هاى ايشان است . از قبيل نماز و زكات و روزه و حج و جهاد كه خداوند در كتاب واجب كرده است .
در بيان حدود و احكام اشياء
فرمود:
و اءقمتم حدوده
حد شى ء عبارت از زير بنا و مايه آن است ، و حد چيزى است كه شى ء با آن ذاتا از امور ديگر جدا مى شود و بر پاداشتن حدود عبارت از معتدل كردن پايه ها و كامل كردن شرايط و نگهدارى از چيزهايى كه باعث از بين رفتن و يا كمبود و خروج از اعتدال دارد. و مراد روشن كردن و تبيين همه مراتب اسم الله است به طورى كه از همه مراتب طاغوت و فروع آن جدا شود، به طورى كه عوالم ملكات و افعال آن دو از هم متمايز شود، تا هيچ نسبتى با آسمان ها و زمين و دريا و خشكى و گياه و جماد و حيوان و درندگان و حشرات و غيره نداشته باشند، بنابراين همه نسبت به او حدى دارند، پس ‍ براى حوادث آسمانى از زمان خسوف و كسوف باران ها و رعد و برق و ديگر امور احكامى باى كردند و نيز براى حوادث زمينى احكامى بيان نمود و براى آب ها و گياهان و ميوه ها و سبزيجات و زمان ها و مكان ها و لباس ها و غذاها و نوشيدنى ها و اجزاء انسان از قبيل مو و ناخن و دندان و غيره نيز حكم و حدى دارند تا بر مردم هيچ حدى از حدود و حكمى از احكام در عالمى از عوالم مشتبه نگردد.
فرمود:
و نشرتم شرائع اءحكامه
شرائع جمع شريعت جايگاهى كه مردم براى سيرابى بدان وارد مى شوند، و اضافه شرايع به احكام بيانى است ، يعنى مراد از شرايع همان احكام يعنى واجبات و منهيات است كه در هر چيزى به عنوان مظاهر اسم خدا و طاغوت وجود دارد تا آن واجبات شريعه اى و راهى براى رسيدن به مرتبه اسم الله شود و آن ترك ها و منهيات بيانگر مرتبه طاغوت مى باشد تا بنده در سلوك خود بصيرت داشته باشد، همانطور كه خداى - عزوجل - فرمود: ثم جعلناك على شريعة من الاءمر فاتبعها و لا تتبع اءهواء الذين لا يعلمون (920) يعنى : ((سپس تو را بر راهى از امر قرار داديم ، پس از آن راه و شريعت پيروى نما و از هواهاى كسانى كه نمى دانند پيروى ننما)). خداوند آنچه را كه پيامبر بدان مبعوث شده را شريعت و راهى نسبت به امرى كه خداوند با حبيب خود (صلى الله عليه و آله و سلم) عهد كرده قرار داده است .
فرمود:
و سننتم سنته
سنت به معناى طريقه و سيره است و مراد نست هايى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گذاشت . آن سنت ها براى رسيدن به خداست ، يعنى شما در مسير پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) حركت كرديد و از آن تجاوز ننموديد و اندك انحرافى در امر كوچك و بزرگ و در سر و آشكار نداشته ايد، گويا اين دو فقره بيان براى ((اقمتم حدوده )) است .
در رضا
فرمود:
و صرتم فى ذلك منه الى الرضا و سلمتم له القضاء
رضا سرور و خوشحالى بنده از آنچه كه از مولايش به او مى رسد و ابتهاج به آن در هر شرايط اگر خوشايند و يا ناخوشايند خودش باشد. چه اين كه مى داند كه هر چه خداوند حكم مى كند در مسير مصالح وى مى باشد و لا غير و نيز سرور و رضايت وى براى اين است كه مى داند مولى او را در نظر دارد و او را فراموش نكرده . بنابراين آنچه از ناحيه مولى رسيد به عنوان تحفه و هديه اى مورد پذيرش اوست .
به همين خاطر در كافى (921) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه گفت : لقى الحسن بن على (عليه السلام) بعد الله بن جعفر فقال يا عبد الله كيف يكون المومن مومنا و هو يسخط قسمه و يحقر منزلته و الحاكم عليه الله و اءنا الضامن لمن لم يهجس فى قلبه الا الرضا اءن يدعو الله فيستجاب له ؛ يعنى : ((امام حسن بن على (عليه السلام) با عبدالله بن جعفر برخورد كرد، به عبدالله گفت : چگونه مومن ، مومن باقى مى ماند در حالى كه قسمت هاى خويش را دوست ندارد، و جايگاه خود را حقير مى شمارد در صورتى كه حكم كننده خداست .
من ضمانت مى كنم كه اگر كسى در دل خود رضايت از خدا داشته باشد، اگر خداوند را بخواند خداوند دعاى او را مستجاب مى كند (مستجاب الدعوه شود).))
و نيز از آن حضرت روايت شده است (922) كه در پاسخ كسى كه پرسيد: باءى شى ء يعلم المومن باءنه مومن قال بالتسليم لله و الرضا فيما ورد عليه من سرور اءو سخط؛ يعنى : ((از كجا معلوم مى شود كه مومن مومن است ؟ فرمود: از راه تسليم به خدا و رضايت به حوادثى كه بر وى وارد مى شود. خواه خوشايند و خواه ناخوشايند باشد)).
و نيز از آن حضرت (923) روايت شده كه فرمود: لم يكن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يقول لشى ء قد مضى لو كان غيره ؛ يعنى : ((هرگز رسول خدا به امرى كه گذشت نفرمود: اى كاش آن گونه نبود.))
و نيز از آن حضرت (924) روايت شده كه فرمود: ان اءعلم الناس بالله اءرضاهم بقضاء الله عزوجل ؛ داناترين مردم به خداوند خشنودترين آنها به قضاى خداوندند.
پس مراد اين است كه شما در صرف و بذل جان خويش در رضايت پروردگار و شكيبايى بر آنچه در جنب وى به شما رسيد و برپا داشتن نماز و دادن زكات و امر به معروف و نهى از منكر و جهاد و آشكار كردن دعوت دينى و بيان فرائض و اقامه حدود و نشر احكام و شرايع و سنت ها به سمت و سوى عالم رضا پيش مى رويد به طورى كه به حقيقت رضا رسيده ايد و آن رضوان خداست كه بزرگ تر است و اين رستگارى بزرگ مى باشد، و هنگامى كه به حقيقت رضا رسيدند لازمه آن پذيرش قضا است ، چه اين كه مرتبه رضا بالاتر از مرتبه تسليم است ، بنابراين گفتار آن حضرت كه فرمود: و سلّمتم له القضاء به عنوان عطف لازم بر ملزوم است .
فرمود:
و صدقتم من رسله من مضى
يعنى هر چه از علم و قدرت و عبوديت و ديگر صفات كه خداوند همه و يا برخى از مراتب آن را به انبياء سابق داده به طورى كه امت هاى ايشان آن صفات و مقامات را بزرگ مى شمردند و ديگر اين كه حاضر نبود و مشاهده نكرده اند آن صفات را از ايشان دور مى دانسته و خداوند به شما داده است . و در اين عطيه چيزى را به منصه ظهور رسانيده كه عقول دور شمرده و اوهام غريب شمرده اند، پس خداوند معجزات انبياء و عبادات و شجاعت و زنده كردن مرده و نفوذ اراده آنها در مردم گوناگون و زهد و شكيبايى و تحمل رنج در مسير خدا كه در كتابهاى سير پيامبران آمده را به شما داده است ، چه اين كه شما فضيلت هر دو عالم را حائزيد، و خداوند از آن هم بر شما فضيلت بيشترى داده است .
فرمود:
فالراغب عنكم مارق
((فاء)) براى نتيجه است ، يعنى بعد از اين كه ثابت شده كه شما مختار خدا و برگزيدگان خدا براى خلافت هستيد، پس هر كس از شما روى گرداند مارق و خارج از دين و حزب خداست و وارد دين و حزب شيطان مى شود و حزب شيطان زيان كارند.
فرمود:
واللازم لكم لاحق
كسانى كه در ديانت و احكام و آداب دينى با شما ملازمت دارند، به طورى كه شما را در پيش چشم خود قرار داده و الگوى سلوك خود نموده و هر جا شما مى رويد به دنبال شما دور مى زند و هر كجا شما فرود آييد به شما مى پيوندد، بنابراين هرگز نمى ميرد و پيوسته در نزد خدا زنده است و روزى مى خورد.
در كافى (925) از امام باقر (عليه السلام) در قول حق - تعالى -
لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ 000َ هُمْ وَ اللَّهِ شِيعَتُنَا حِينَ صَارَتْ أَرْوَاحُهُمْ فِي الْجَنَّةِ وَ اسْتَقْبَلُوا الْكَرَامَةَ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمُوا وَ اسْتَيْقَنُوا أَنَّهُمْ كَانُوا عَلَى الْحَقِّ وَ عَلَى دِينِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اسْتَبْشَرُوا بِمَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِهِمْ مِنْ إِخْوَانِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ
يعنى : ((به خدا قسم ايشان شيعه ما هستند، چه اين كه ارواح ايشان در بهشت قرار گرفته و كرامت خدا به استقبال ايشان آمد، عمل كردند و تعيين نمودند كه بر حقند و بر دين خدا قرار دارند و لذا به برادرانى كه بعد مى آيند و به فرزندان خود بشارت مى دهند)).
و در مجمع البيان از آن حضرت روايت شده است كه : ((آيه شامل همه كسانى كه در راهى از راه هاى خداوند كشته شده اند، خواه در راه جهاد اصغر براى كسب رضايت خدا كشته شده باشند و يا در جهاد اكبر و كشتن نفس و رياضت كشيدن براى كوبيدن هواى نفس )).
در معناى حق
فرمود:
والمقصر فى حقكم زاهق
يعنى هر كس به امامت شما قائل شد، ولى مقام و جايگاه شما را نشناخت ، چه اين كه در مسير رسيدن به سر شما كوتاهى كرده و سرى را كه در عالم نفس خود كه آيه اى از آيات و قطره اى از اقيانوس وجود شما بوده نشناخته ، گرچه چنين شخصى نجات مى يابد و در حزب خدا داخل است ، ولى زاهق يعنى ساقط است ، چه اين كه وى همانند استخوانى است كه مغز آن گرفته شده است ، زيرا زاهق از ((زهق العظم زهوقا)) مثل منع به معناى گرفتن مغز استخوان است .
پس مراد اين است كه كسى كه در معرفت شما كوتاهى كند مغز ندارد، مثل دانه اى است كه مغز آن را گرفته باشند، آن دانه ميوه نمى آورد و رشد نمى كند و آثارى بر آن بار نمى باشد، همانند پوسته دانه .
و لذا در آخر اين زيارت فرمود: فبحقهم الذى اءوجبت لهم عليك اءساءلك اءن تدخلنى فى جملة العارفين بهم پس معرفت ايشان غير از معرفت حق و شاءن و مقام ايشان است و معرفت حق ايشان امكان ندارد مگر اين كه انسان انوار ايشان را در عالم خود ببيند و تكوين آن نور و رشد و ترقى آن را شاهد باشد، خداوند ما و همه برادران را عارف به حق ايشان قرار دهد.
فرمود:
والحق معكم و فيكم و منكم
و اليكم و اءنتم اءهله و معدنه

و در قاموس آمده است : ((حق از اسماء و يا صفات خداست و نيز به معناى قرآن و ضد باطل مى باشد)).
تحقيق اين است كه حق ضد باطل و اطلاق آن بر خداى - تعالى - و وصف خدا به آن براى ازليت و ابديت و عدم زوال و بطلان آن است و به همين اعتبار نيز به قرآن حق مى گوييم چه اين كه در آيه شريفه فرمود: و انه لكتاب عزيز # لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد(926) يعنى : ((اين كتاب گرامى است كه باطل از پيش رو و پشت سر بر او روى نمى آورد و از طرف حكيم حميد فرو فرستاده شده است )). مراد از ((عزيز)) چيز بسيار كمياب و يا به معناى غالب و چيره است .