شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۲۵ -


و لام دليل بر الوهيت است كه خداست و الف و لام در هم ادغام شده و در تلفظ ظاهر نمى شود و لذا به گوش نمى خورند، ولى در نوشتار ظاهر مى شوند و همين دلالت دارد بر اين كه الوهيت وى به خاطر لطف خدا پنهان است و به حواس در نمى آيد و در زبان وصف كننده اى قرار نمى گيرد و بر گوش شنوايى نمى رسد، زيرا تفسير ((اله )) اين است كه خلايق از درك ماهيت و چگونگى وى به حس يا به و هم (عقل ) درمانده و متحير شدند هرگز آنها نمى توانند او را دريابند، چه اين كه او آفريننده اوهام (عقول ) و حواس مى باشد و علت اين كه در نوشتار ظاهر مى شوند اين است كه خداى تعالى ربوبيت خويش را در ابداع خلايق و تركيب ارواح لطيف با اجساد ضخيم مردم روشن ساخته ، هنگامى كه بنده به خود بنگرد، روان خود را نمى بيند، چنان كه لام صمد به بيان لفظى در نمى آيد و در حاسه اى از حواس پنجگانه وارد نمى شود، ولى وقتى به نوشته آن بنگرد، آنچه پنهان مانده و لطافت دارد براى او آشكار مى گردد، پس هنگامى كه بنده در ماهيت بارى تعالى و چگونگى آن تفكر و انديشه كند حيرت زده مى گردد و فكر وى به آن نمى رسد و متحير مى شود و نمى تواند تصور نمايد، زيرا خداى عزوجل خالق همه صور مى باشد، پس وقتى به خلايق نگريست براى وى روشن مى شود كه خداوند خالق آنهاست و ارواح آنها را با اجسادشان پيوند زده است .
و اما ((صاد)) دليل بر اين است كه خداى تعالى صادق است و سخن وى صدق و بندگان خويش را به صدق به پيروى از صدق دعوت كرد و به صدق وعده دارالصدق داد.
و اما ((ميم )) بر ملك وى دلالت دارد و اين كه وى ملك حق تعالى بوده و خواهد بود و ملك وى فانى نمى شود.
و اما ((دال )) دليل بر دوام ملك خداست و اين كه وى دائم بوده و از كون و زوال متعالى است ، بلكه او مكون و آفريننده كائنات است ، و به آفرينش وى همه پديده ها موجود مى گردند.
آنگاه امام باقر (عليه السلام) فرمود: اگر براى دانشى كه خداوند به من داده بود حاملانى مى يافتم ، توحيد و اسلام و ايمان و دين و شرايع را از همين ((صمد)) نشر مى كردم ، چگونه چنين اشخاص را پيدا كنم ، در حالى كه جدم اميرالمومنين (عليه السلام) حاملانى براى دانش خود نيافت ، به طورى كه آه سردى مى كشيد. بر منبر مى فرمود: قبل از اين كه مرا نيابيد از من بپرسيد، چون كه در سينه ام دانشى فراوان وجود داد، (آه ، آه ، آه ).
آگاه باشيد من كسى را نمى يابم كه آنرا بدوش كشد، هشدار كه من حجت بالغه خدا بر شما هستم ، كسانى را كه خداوند بر ايشان خشم گرفته دوست نگيريد، ايشان از آخرت مايوسند، همانند كفار از اهل گورستان .
آنگاه امام باقر (عليه السلام) فرمود: سپاس خدايى را كه بر ما منت گذاشت و ما را توفيق عبادت احد صمدى دارد كه نمى زايد و زاده نشده و همسرى ندارد، ما را از عبادت بتان دور نمود، سپاسى كه هميشگى بود و شكرى كه پيوسته باشد)).
خلاصه اين كه هر كس خويش را بشناسد و بهره آن اسم اعظم را در خود بيابد، او اهليت فهم كتاب و توجه به اسرار و تاءويلات و چشيدن شيرينى احاديث وارده از آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را دارد و هر كس ‍ در خود جز جسمش را نيافت ، محروم از لذائذ كتاب و سنت است ، پس ‍ چگونه به فهم حقيقت ائمه نائل مى شود در حالى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) همه شؤ ون آن اسم به جز مستاءثره را به ارث ايشان داد، پس ايشان حاملان همه مراتب و شؤ ون كتابند.
و لذا خداى تعالى در حق تعالى ايشان فرمود: و اذا جاءهم اءمر من الاءمن اءو الخوف اءذاعوا به و لو ردوه الى الرسول و الى اءولى الاءمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم ؛(583) هنگامى كه مطلبى از امنيت و يا ترس به ايشان رسيد آن را انتشار مى دهند، اگر آن را به پيامبر و اولى الامر مى رساندند از كسانى كه اهل استنباط بوده اند آنرا مى فهميدند)).
از امام باقر (عليه السلام) در جوامع الجامع روايت شده است كه فرمود: ((هم الائمة المعصومون )) يعنى : ((ايشان امامان معصوم (عليه السلام ) هستند)).
و عياشى (584) از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده كه آل محمد، و هم الذين يستنبطون من القرآن ، و يعرفون الحلال و الحرام ، و هم الحجة لله على خلقه يعنى : ((ايشان آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هستند و ايشان كسانى هستند كه از قرآن استنباط مى كنند و حلال و حرام را مى دانند، و ايشان حجت خدا بر مردمند)).
و مراد از استنباط استخراج ظاهر قرآن از باطن آن است . يعنى تنزيل هر مرتبه اى را به مرتبه اى پايين تر و تنزيل مراتب قرآن كليه به مراتب جزئيه را مى دانند.
اكنون كه حقيقت كتاب را دانستيد و اين كه كتاب با همه مراتب خود اسم اعظم است ، و خداى تبارك و تعالى كتاب را به پيامبرش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) آموخت و آن حضرت همه مراتب آن به جز مستاءثره را به اهل بيت خود آموخت .
امام مبين كيست ؟
پس مراد از اين كه ايشان حاملان كتاب خدا هستند، يعنى ايشان عين كتاب خدا هستند، چه اين كه در شرح قول آن حضرت ((يا اهل بيت النبوة )) دانستيد كه حقيقت نبوت و اسم اعظم و حقيقت محمديه يك چيزند و محمد و آلش مظاهر كليه و آيات كامله آنند.
چه اين كه عياشى (585) در تفسير سخن حق تعالى : و لا رطب و لا يابس ‍ الا فى كتاب مبين (586) روايت كرده كه امام كاظم فرمود: فقال الورقة السقط يسقط من بطن اءمه ... فى كتاب مبين ((قال فى امام مبين )) يعنى : ((ورقه سقط شده اى است كه از شكم مادر سقط مى شود... و كتاب مبين به معناى امام مبين است )).
و در احتجاج از امام صادق در حديثى آمده است كه فرمود:
و قال لصاحبكم قل كفى بالله سهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب و قال و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين و قوله تعالى : و كل شى ء اءحصيناه فى امام مبين المفسر باميرالمومنين يعنى : ((به رفيق شما فرمود: بگو كفايت مى كند كه بين من و شما، خدا و كسى كه علم كتاب در نزد اوست شاهد و ناظر باشند، و فرمود: هيچ تر و خشكى نيست مگر اين كه در كتاب مبين موجود است .
و خدا فرمود: و كل شى ء اءحصيناه فى امام مبين يعنى : ((همه چيزها را در امام مبين احصاء و شماره كرده ايم )) و امام مبين در آيه شريفه به اميرالمومنين (عليه السلام) تفسير شده است .
قمى (587) از اميرالمومنين روايت كرده است كه فرمود: اءنا و الله الامام المبين يعنى : ((به خدا قسم من امام مبين هستم )).
و در معانى (588) از امام باقر از پدرش از جدش روايت كرده كه وقتى اين آيه بر رسول خدا نازل شد، ابوبكر و عمر از جايشان برخاستند و گفتند: اى رسول خدا! آيا مراد از امام مبين تورات است ! فرمود: نه . گفتند: آيا انجيل است پاسخ داد: خير، پرسيدند: آيا مراد قرآن است ؟ فرمود: نه ، در اين هنگام اميرالمومنين روى آورد، رسول خدا فرمود: او آن امام است كه علم همه اشياء را خداوند در وى احصاء كرده است )).
از مطالب ياد شده معلوم شد كه مراد از كتاب مبين و امام مبين يكى است . بله مرتبه امامان مرتبه فرقان كتاب است ، و مرتبه رسول خدا مرتبه قرآن كتاب مى باشد، و تفاوت بين قرآن و فرقان قبلا در فقره ((و ذوى النهى )) بيان شد، علاوه اين كه ظاهر از ((كتاب مبين )) مرتبه فرقان است چه اين كه آن را به ((مبين )) وصف كرده ، زيرا مرتبه قرآن مرتبه اجمال است و در آن بيانى نيست بنابراين استدلال به اين لازم نيست كه مراد از كتاب مبين امام مبين است ، و خداوند راهنماست و ستايش و سپاس از آن خداست .
در اوصياء پيامبر خاتم
فرمود:
و اءوصياء نبى الله
در ابتداى كتاب دانستيد كه حقيقت نبوت چيست و اين كه پيامبر كسى است كه به مرتبه نبوت رسيده ، ولى با تخليه از محدوديت ها و پاك شدن از همه قيود و پاكيزگى از حجابهاى بين خود و پروردگارش به آن درجه رسيد، وقتى به اخلاق متخلق و به آداب الهيه متاءدب گرديد، اهليت رسالت به مردم را پيدا مى كند چه اين كه مى تواند بدون واسطه از خداوند دريافت كند، برخلاف مردم .
و لذا بايد همه احتياجات مردم با استعدادهاى گوناگون در سلوك و اقبال به سوى خدا را برآورده سازد، چه اين كه مردم در ايمان به خدا و رسول خدا و معارفى كه از خدا مى آورد متفاوتند، زيرا بيشتر مردم نيازمند بيان برهانند و احتياج به معجزات دارند، چنان كه بايد توانايى بر جهاد و جنگ داشته باشد، و لذا اگر در تبليغ خود نياز به آن افتاد بايد توانايى آن را داشته باشد، و نيز پيامبر بايد ديگر نيازمندى هاى رسالت را واجد باشد، به ويژه اگر به سوى ثقلين و جن و انس مبعوث شود، و مخصوصا اگر خاتم پيامبران باشد، در اين صورت بايد احاطه به همه علوم اولين و آخرين داشته و توانايى داشته باشد كه معجزه اى براى همه آنها بياورد و بتواند آنچه به او پيشنهاد مى شود بياورد و نيز بداند كه براى مردم چه پيش مى آيد و سرنوشت ايشان از خوب و بد چه خواهد شد و از همه آسمانها و زمين و با ويژگى هاى آن اطلاع داشته باشند و از بهشت و دوزخ و درجات و منازل و نعمت ها و دركات و سختى هاى آنها مطلع باشند و نيز چيزهاى ديگرى كه باعث اتمام حجت بر مردم مى شود را بداند تا هر كس هلاك مى شود با بينه هلاك شود و هر كس با ايمان زنده مى شود، با حجت مومن مى گردد، و به همين خاطر امكان ندارد كه زمين تا پايان دنيا از حجت خالى بماند حتى اگر دو تن در زمين باقى بمانند يكى از آن دو حجت خداست و اگر تنها يك تن باقى باشد همو حجت خداست ، چنين شخصى را نمى توان شناخت مگر اين كه خداوند معرفى كند و يا پيامبرى كه خداوند به او آن شخص را معرفى كرده معرفى نمايد و يا اوصياء پيامبران آن شخص را بشناسانند ايشان بعد از حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) يازده فرزند او هستند و ايشان عبارتند از على و فاطمه و حسن و حسين و على بن حسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و حسن بن على و حجت بن الحسن صلوات الله عليهم اجمعين كه به نص خدا و پيامبر و نص ‍ هر سابقى بر لاحق شناخته شده اند ايشان بر پا دارندگان فرمان خدا و تاى تلو رسول خدا مى باشد و پيوسته وصيت از زمان حضرت آدم ادامه داشت ، و بعد از حضرت محمد تا روز قيامت ادامه دارد، بعد از پيامبر ما پيامبرى نيست ، و لذا ايشان پيوسته مبشرو منذر بوده و در راه خدا از ملامت ملامت گرى هراس ندارند.
روايت صدوق در اكمال الدين (589) از ابن متوكل از حميرى از ابن عيسى از حسن بن محبوب از مقاتل بن سليمان از امام صادق (عليه السلام) در اين باب كافى است ، آن حضرت فرمود:
أَنَا سَيِّدُ النَّبِيِّينَ وَ وَصِيِّي سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَ أَوْصِيَاؤُهُ سَادَةُ الْأَوْصِيَاءِ إِنَّ آدَمَ ع سَأَلَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَجْعَلَ لَهُ وَصِيّاً صَالِحاً فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ إِنِّي أَكْرَمْتُ الْأَنْبِيَاءَ بِالنُّبُوَّةِ ثُمَّ اخْتَرْتُ مِنْ خَلْقِي خَلْقاً وَ جَعَلْتُ خِيَارَهُمُ الْأَوْصِيَاءَ فَأَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ إِلَيْهِ يَا آدَمُ أَوْصِ إِلَى شَيْثٍ فَأَوْصَى آدَمُ ع إِلَى شَيْثٍ وَ هُوَ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ آدَمَ وَ أَوْصَى شَيْثٌ إِلَى ابْنِهِ شبان وَ هُوَ ابْنُ نَزْلَةَ الْحَوْرَاءِ الَّتِي أَنْزَلَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ فَزَوَّجَهَا ابْنَهُ شَيْثاً وَ أَوْصَى شَبَّانُ إِلَى محلث وَ أَوْصَى محلث إِلَى محوق وَ أَوْصَى محوق إِلَى غثميشا وَ أَوْصَى غثميشا إِلَى أ خنوخ وَ هُوَ إِدْرِيسُ النَّبِيُّ ع وَ أَوْصَى إِدْرِيسُ إِلَى نَاحُورَ وَ دَفَعَهَا نَاحُورُ إِلَى نُوحٍ ع وَ أَوْصَى نُوحٌ إِلَى سَامٍ وَ أَوْصَى سَامٌ إِلَى عَثَامِرَ وَ أَوْصَى عَثَامِرُ إِلَى برغيثاشا وَ أَوْصَى برغيثاشا إِلَى يَافِثَ وَ أَوْصَى يَافِثُ إِلَى برة وَ أَوْصَى برة إِلَى جفسية وَ أَوْصَى جفسية إِلَى عِمْرَانَ وَ دَفَعَهَا عِمْرَانُ إِلَى إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلِ ع وَ أَوْصَى إِبْرَاهِيمُ إِلَى ابْنِهِ إِسْمَاعِيلَ وَ أَوْصَى إِسْمَاعِيلُ إِلَى إِسْحَاقَ وَ أَوْصَى إِسْحَاقُ إِلَى يَعْقُوبَ وَ أَوْصَى يَعْقُوبُ إِلَى يُوسُفَ وَ أَوْصَى يُوسُفُ إِلَى بَثْرِيَاءَ وَ أَوْصَى بَثْرِيَاءُ إِلَى شُعَيْبٍ وَ دَفَعَهَا شُعَيْبٌ إِلَى مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ ع وَ أَوْصَى مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ إِلَى يُوشَعَ بْنِ نُونٍ وَ أَوْصَى يُوشَعُ بْنُ نُونٍ إِلَى دَاوُدَ وَ أَوْصَى دَاوُدُ إِلَى سُلَيْمَانَ ع وَ أَوْصَى سُلَيْمَانُ إِلَى آصَفَ بْنِ بَرْخِيَا وَ أَوْصَى آصَفُ بْنُ بَرْخِيَا إِلَى زَكَرِيَّا وَ دَفَعَهَا زَكَرِيَّا إِلَى عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ع وَ أَوْصَى عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ إِلَى شَمْعُونَ بْنِ حَمُّونَ الصَّفَا وَ أَوْصَى شَمْعُونُ إِلَى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا وَ أَوْصَى يَحْيَى بْنُ زَكَرِيَّا إِلَى مُنْذِرٍ وَ أَوْصَى مُنْذِرٌ إِلَى سُلَيْمَةَ وَ أَوْصَى سُلَيْمَةُ إِلَى بُرْدَةَ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ دَفَعَهَا إِلَيَّ بُرْدَةُ وَ أَنَا أَدْفَعُهَا إِلَيْكَ يَا عَلِيُّ وَ أَنْتَ تَدْفَعَهَا إِلَى وَصِيِّكَ وَ يَدْفَعُهَا وَصِيُّكَ إِلَى أَوْصِيَائِكَ مِنْ وُلْدِكَ وَاحِدٍ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّى تُدْفَعَ إِلَى خَيْرِ أَهْلِ الْأَرْضِ بَعْدَكَ وَ لَتَكْفُرَنَّ بِكَ الْأُمَّةُ وَ لَتَخْتَلِفَنَّ عَلَيْكَ اخْتِلَافاً شَدِيداً الثَّابِتُ عَلَيْكَ كَالْمُقِيمِ مَعِي وَ الشَّاذُّ عَنْكَ فِي النَّارِ وَ النَّارُ مَثْوَى الْكَافِرِينَ
يعنى : ((رسول خدا فرمود: من سيد پيامبران و وصى من سيد اوصياء و اوصياء من سادات اوصياء هستند هنگامى كه آدم از خداوند خواست كه براى وى وصى صالحى قرار دهد، خداوند به او وحى كرد كه من پيامبران را به نبوت گرامى داشتم آنگاه خلايق را انتخاب كرده و بهترين ايشان را اوصياء قرار داد.
آدم عرضه داشت : پروردگارم براى من بهترين اوصياء را قرار ده ! خداى عزوجل به او خطاب كرد: اى آدم ! به شيث وصيت نما، آدم به شيث وصيت نمود و او هبة الله بن آدم است و شيث به فرزندش شبان وصيت كرد و شبان فرزند نزلة الحوراء است كه خداوند براى آدم از بهشت فرستاد و حضرت آدم او را به تزويج شيث در آورد و شبان به مجلث و مجلث به محلق و محلق به عميشا و عميشا به اخنوخ كه ادريس پيامبر است و او به ناحور و ناحور به نوح و نوح به سام و او به عثامر و او به برعتياشا و او به يافث و او به برة و برة به جفيسه و او به عمران و او به ابراهيم خليل و ابراهيم به فرزندش اسماعيل و اسماعيل به اسحاق و اسحاق به يعقوب و وى به يوسف و يوسف به بثريا و او به شعيب و او به موسى و موسى به يوشع بن نون و او به داوود و او به سليمان و سليمان به آصف بن برخيا و آصف به زكريا و زكريا به عيسى بن مريم و وى به شمعون بن حمون صفا و او به يحيى بن زكريا و يحيى به منذر و منذر به سليمه و سليمه به برده وصيت كردند.
آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: و برده وصيت را به من تحويل داد و من به تو يا على تحويل مى دهم و تو به وصى خود و وصى تو به اوصياء فرزندانت يكى پس از ديگرى تا به بهترين اهل زمين بعد از تو تحويل دهد و امت به تو كفر مى ورزد و با تو اختلافى شديد مى نمايد، هر كس با تو بماند همانند اين است كه با من مانده و هر كس از تو دور شود در آتش است و آتش جايگاه كافران است )).
و شيخ در امالى (590) از غضائرى از صدوق مثل اين حديث را نقل كرده است .
در اكمال (591) به سند ديگرى از ابن محبوب از مقاتل نظير آن نقل شده است .
و از جمله ادله بر اين كه به طور صريح از امامت امامان (عليه السلام) از ناحيه خدا و پيامبرش نام برده شده است .
در لوح اهدايى خدا به پيامبرش در وصيت
روايت كافى به اسنادش به ابو بصير از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود:
قَالَ أَبِي لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ إِنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً فَمَتَى يَخِفُّ عَلَيْكَ أَنْ أَخْلُوَ بِكَ فَأَسْأَلَكَ عَنْهَا فَقَالَ لَهُ جَابِرٌ أَيَّ الْأَوْقَاتِ أَحْبَبْتَهُ فَخَلَا بِهِ فِي بَعْضِ الْأَيَّامِ فَقَالَ لَهُ يَا جَابِرُ أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّوْحِ الَّذِي رَأَيْتَهُ فِي يَدِ أُمِّي فَاطِمَةَ ع بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مَا أَخْبَرَتْكَ بِهِ أُمِّي أَنَّهُ فِي ذَلِكَ اللَّوْحِ مَكْتُوبٌ فَقَالَ جَابِرٌ أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنِّي دَخَلْتُ عَلَى أُمِّكَ فَاطِمَةَ ع فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص ‍ فَهَنَّيْتُهَا بِوِلَادَةِ الْحُسَيْنِ وَ رَأَيْتُ فِي يَدَيْهَا لَوْحاً أَخْضَرَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ وَ رَأَيْتُ فِيهِ كِتَاباً أَبْيَضَ شِبْهَ لَوْنِ الشَّمْسِ فَقُلْتُ لَهَا بِأَبِي وَ أُمِّي يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص مَا هَذَا اللَّوْحُ فَقَالَتْ هَذَا لَوْحٌ أَهْدَاهُ اللَّهُ إِلَى رَسُولِهِ ص فِيهِ اسْمُ أَبِي وَ اسْمُ بَعْلِي وَ اسْمُ ابْنَيَّ وَ اسْمُ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِي وَ أَعْطَانِيهِ أَبِي لِيُبَشِّرَنِي بِذَلِكَ قَالَ جَابِرٌ فَأَعْطَتْنِيهِ أُمُّكَ فَاطِمَةُ ع فَقَرَأْتُهُ وَ اسْتَنْسَخْتُهُ فَقَالَ لَهُ أَبِي فَهَلْ لَكَ يَا جَابِرُ أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَيَّ قَالَ نَعَمْ فَمَشَى مَعَهُ أَبِي إِلَى مَنْزِلِ جَابِرٍ فَأَخْرَجَ صَحِيفَةً مِنْ رَقٍّ فَقَالَ يَا جَابِرُ انْظُرْ فِي كِتَابِكَ لِأَقْرَأَ أَنَا عَلَيْكَ فَنَظَرَ جَابِرٌ فِي نُسْخَةٍ فَقَرَأَهُ أَبِي فَمَا خَالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً فَقَالَ جَابِرٌ فَأَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنِّي هَكَذَا رَأَيْتُهُ فِي اللَّوْحِ مَكْتُوباً بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَذَا كِتَابٌ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ لِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ نُورِهِ وَ سَفِيرِهِ وَ حِجَابِهِ وَ دَلِيلِهِ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِينَ عَظِّمْ يَا مُحَمَّدُ أَسْمَائِي وَ اشْكُرْ نَعْمَائِي وَ لَا تَجْحَدْ آلَائِي إِنِّي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا قَاصِمُ الْجَبَّارِينَ وَ مُدِيلُ الْمَظْلُومِينَ وَ دَيَّانُ الدِّينِ إِنِّي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَمَنْ رَجَا غَيْرَ فَضْلِي أَوْ خَافَ غَيْرَ عَدْلِي عَذَّبْتُهُ عَذَاباً لَا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ فَإِيَّايَ فَاعْبُدْ وَ عَلَيَّ فَتَوَكَّلْ إِنِّي لَمْ أَبْعَثْ نَبِيّاً فَأُكْمِلَتْ أَيَّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِيّاً وَ إِنِّي فَضَّلْتُكَ عَلَى الْأَنْبِيَاءِ وَ فَضَّلْتُ وَصِيَّكَ عَلَى الْأَوْصِيَاءِ وَ أَكْرَمْتُكَ بِشِبْلَيْكَ وَ سِبْطَيْكَ حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمِي بَعْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ أَبِيهِ وَ جَعَلْتُ حُسَيْناً خَازِنَ وَحْيِي وَ أَكْرَمْتُهُ بِالشَّهَادَةِ وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعَادَةِ فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ وَ أَرْفَعُ الشُّهَدَاءِ دَرَجَةً جَعَلْتُ كَلِمَتِيَ التَّامَّةَ مَعَهُ وَ حُجَّتِيَ الْبَالِغَةَ عِنْدَهُ بِعِتْرَتِهِ أُثِيبُ وَ أُعَاقِبُ أَوَّلُهُمْ عَلِيٌّ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ وَ زَيْنُ أَوْلِيَائِيَ الْمَاضِينَ وَ ابْنُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ مُحَمَّدٌ الْبَاقِرُ عِلْمِي وَ الْمَعْدِنُ لِحِكْمَتِي سَيَهْلِكُ الْمُرْتَابُونَ فِي جَعْفَرٍ الرَّادُّ عَلَيْهِ كَالرَّادِّ عَلَيَّ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأُكْرِمَنَّ مَثْوَى جَعْفَرٍ وَ لَأَسُرَّنَّهُ فِي أَشْيَاعِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ أُتِيحَتْ بَعْدَهُ مُوسَى فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ حِنْدِسٌ لِأَنَّ خَيْطَ فَرْضِي لَا يَنْقَطِعُ وَ حُجَّتِي لَا تَخْفَى وَ أَنَّ أَوْلِيَائِي يُسْقَوْنَ بِالْكَأْسِ الْأَوْفَى مَنْ جَحَدَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتِي وَ مَنْ غَيَّرَ آيَةً مِنْ كِتَابِي فَقَدِ افْتَرَى عَلَيَّ وَيْلٌ لِلْمُفْتَرِينَ الْجَاحِدِينَ عِنْدَ انْقِضَاءِ مُدَّةِ مُوسَى عَبْدِي وَ حَبِيبِي وَ خِيَرَتِي فِي عَلِيٍّ وَلِيِّي وَ نَاصِرِي وَ مَنْ أَضَعُ عَلَيْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّةِ وَ أَمْتَحِنُهُ بِالِاضْطِلَاعِ بِهَا يَقْتُلُهُ عِفْرِيتٌ مُسْتَكْبِرٌ يُدْفَنُ فِي الْمَدِينَةِ الَّتِي بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ إِلَى جَنْبِ شَرِّ خَلْقِي حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَسُرَّنَّهُ بِمُحَمَّدٍ ابْنِهِ وَ خَلِيفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ وَارِثِ عِلْمِهِ فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمِي وَ مَوْضِعُ سِرِّي وَ حُجَّتِي عَلَى خَلْقِي لَا يُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ إِلَّا جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْوَاهُ وَ شَفَّعْتُهُ فِي سَبْعِينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ وَ أَخْتِمُ بِالسَّعَادَةِ لِابْنِهِ عَلِيٍّ وَلِيِّي وَ نَاصِرِي وَ الشَّاهِدِ فِي خَلْقِي وَ أَمِينِي عَلَى وَحْيِي أُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِيَ إِلَى سَبِيلِي وَ الْخَازِنَ لِعِلْمِيَ الْحَسَنَ وَ أُكْمِلُ ذَلِكَ بِابْنِهِ م ح م د رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ عَلَيْهِ كَمَالُ مُوسَى وَ بَهَاءُ عِيسَى وَ صَبْرُ أَيُّوبَ فَيُذَلُّ أَوْلِيَائِي فِي زَمَانِهِ وَ تُتَهَادَى رُءُوسُهُمْ كَمَا تُتَهَادَى رُءُوسُ التُّرْكِ وَ الدَّيْلَمِ فَيُقْتَلُونَ وَ يُحْرَقُونَ وَ يَكُونُونَ خَائِفِينَ مَرْعُوبِينَ وَجِلِينَ تُصْبَغُ الْأَرْضُ بِدِمَائِهِمْ وَ يَفْشُو الْوَيْلُ وَ الرَّنَّةُ فِي نِسَائِهِمْ أُولَئِكَ أَوْلِيَائِي حَقّاً بِهِمْ أَدْفَعُ كُلَّ فِتْنَةٍ عَمْيَاءَ حِنْدِسٍ وَ بِهِمْ أَكْشِفُ الزَّلَازِلَ وَ أَدْفَعُ الاْصَارَ وَ الْأَغْلَالَ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سَالِمٍ قَالَ أَبُو بَصِيرٍ لَوْ لَمْ تَسْمَعْ فِي دَهْرِكَ إِلَّا هَذَا الْحَدِيثَ لَكَفَاكَ فَصُنْهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِهِ
((پدرم به جابر بن عبدالله انصارى فرمود: من با تو كارى دارم هرگاه توانستى با تو در خلوت بگويم و از آن بپرسم .
جابر گفت : هر وقتى را دوست داشتى در اختيار تو هستم ، روزى آن حضرت با جابر گفت و گو كرد و از جابر پرسيد: از لوحى كه در دست مادرم فاطمه دختر رسول خدا ديدى و آنچه مادرم از نوشته هاى آن لوح به تو خبر داد به من بگو.
جابر گفت : خدا را شاهد مى گيرم كه من خدمت فاطمه زهرا (عليهما السلام ) در زمان زندگانى رسول خدا رسيدم و او را به ولادت امام حسين تهنيت گفتم ، در دست وى لوحى سبز ديدم گمان كردم كه آن از زمرد است و در آن نوشته اى ديدم مانند خورشيدى مى درخشيد، پرسيدم : پدر و مادرم فدايت اى دختر رسول خدا اين لوح چيست ؟
فرمود: خداوند اى لوح را به پيامبرش هديه داد، و در آن نام پدرم و شوهرم و فرزندم و نام اوصياء از فرزندان فرزندم نوشته شده و پدرم به من داد تا به من بشارت دهد.
جابر گفت : من از فاطمه زهرا (عليها السلام ) خواستم تا لوح را به من دهد تا بنگرم در آن چيست ؟ آن حضرت به من داد خوشحالى فراوانى مرا در بر گرفت ، و به آن حضرت گفتم اى سيده زنان آيا به من اجازه مى دهى تا از آن نسخه بردارم ، فرمود: بردار، از او گرفتم و نسخه اى از آن در نزد من است .
پدرم از او پرسيد: اى جابر آيا مى توانى آن نسخه را به من نشان دهى ؟ جابر گفت : آرى پدرم با جابر به خانه وى رفت و صحيفه اى از پوست در آورد و به جابر گفت : در نسخه خود بنگر تا من از روى اين صحيفه پوستى بخوانم ، جابر در نسخه خود نگاه مى كرد، نسخه پدرم با نسخه او در هيچ حرفى تفاوت نداشت .
جابر گفت : خدا را شاهد مى گيرم كه من اين گونه نوشته را در لوح ديدم .
بسم الله الرحمن الرحيم
اين نامه اى از خداى عزيز و حكيم به محمد پيامبر و نور و سفير و حجاب و دليلش مى باشد، روح الامين از نزد رب جهانيان آن را نازل كرد.
اى محمد! نامهايم را بزرگ بدار و نعمت هاى مرا سپاس گزار و نعمتهاى مرا ناسپاسى منما، من خدايى هستم كه خدايى جز من نيست ، كوبنده جباران و دولت دهنده ستمديدگانم و حسابرس روز جزا هستم ، من خدايى هستم كه پروردگارى جز من نيست ، هر كس اميدى به غير من ببندد و يا از غير از عدالت من بترسد او را عذابى كنم كه احدى از جهانيان را بدان سان عذاب نكردم ، فقط مرا بپرست و بر من توكل كن !
من هر پيامبرى فرستادم ، و روزگار او كامل شد و مدت او پايان يافت براى او وصيى قرار دادم .