شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه)

علامه سيد حسين همدانى درود آبادى
مترجم : محمد حسين نائيجى

- ۱۸ -


روشن است كه هيچكس به شناخت ايمان مربوط به جوارح نائل نمى شود، مگر اين كه كسى به او بشناساند، و بگويد كه كدام مرتبه از ايمان به كدام عضو اختصاص دارد و معرفت و شناخت آن بدون شناخت همه اسماء ممكن نيست ، شناخت همه اسماء در اعضا به اين است كه بفهمد كه هر اسمى در مرتبه نزول خود به عالم ملكات و عالم افعال در صورت انفرادى و يا تركيب با اسماء ديگر و يا با شاءنى از شؤ ون اسم ديگر و يا اسماى گوناگون و يا شؤ ون متعدد چه صورتى دارد، فهم و دست يابى به چنين علمى تنها از كسى ممكن است كه خداوند منصوب كرده چه اين كه چنين انسانى را تنها خداوند مى شناسد و بدون معرفى خدا نمى توان او را يافت ، و او بعد از رسول خدا كسى جز اميرالمومنين (عليه السلام) و اولاد طاهرين (عليه السلام) او نيست ، پس ايشان ابواب ايمانند، و لذا نمى توان به ايمان جوارح دست پيدا كرد، مگر اين كه ايشان ايمان ويژه هر عضوى را بيان كنند چنان كه رسول خدا فرمود: اءنا مدينة العلم و على بابها(419) يعنى : ((من شهر علم هستم و على در آن است )).
دانستيد كه يكى از اعضاء قلب است و عمل آن شناخت و معرفت مى باشد، چنان كه در روايت بيان شده است ، پس ايمانى كه بر قلب واجب شده اقرار و معرفت و اعتقاد و رضايت و پذيرفتن اين است كه لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا و اين كه وى همسر و فرزندى ندارد، و محمد بنده و پيامبرش (صلى الله عليه و آله و سلم) مى باشد، و اقرار و اعتراف به اين كه آنچه آن حضرت آورده از ناحيه خداست .
روشن است كه معرفت بناگذارى بر اين نيست كه خدايى جز خداى يكتا نيست و او شريكى ندارد و محمد بنده و رسولش (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى باشد، بلكه معرفت عبارت از دريافت دل و آرامش و اعتقاد به مراتب فوق است ، چنان كه روايت تصريح كرده است ، بلكه معرفت عبارت از اين نيست كه اجمالا بدانيم كه اشياء سازنده و آفريننده اى دارند كه از سنخ آنها نيست ، گرچه اين مقدار انسان را از كفر خارج مى كند و به حزب مسلمانان داخل مى نمايد.
در شناخت حقيقى خدا
چنان كه در كافى (420) روايت شده و بابى براى آن باز شده و عنوانى اين چنين دارد: ((ادنى المعرفة ))؛ يعنى : كمترين مرتبه معرفت )). بلكه حقيقت معرفت جدا كردن خالق از مخلوق و روشن كردن و يافتن خدا به حقيقت ايمان است .
و به همين جهت اميرالمومنين (عليه السلام) بنابر روايت كافى (421) به اسنادش به امام صادق (عليه السلام) فرمود: اعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة و اءولى الاءمر بالاءمر بالمعروف و العدل و الاحسان و معناى معرفت خدا به وسيله خدا اين است كه خداوند افراد و انوار و جواهر و اعيان را آفريد، اعيان ابدانند و جواهر ارواح مى باشند، و خداوند شبيه جسم و روح نيست و هيچكس در خلقت روح حساس دراك دستى ندارد و تنها او به آفرينش ارواح و اجسام متفرد است ، و چون شباهت خدا به ارواح و ابدان منتفى شود، لذا خداوند به خودش شناخته شده است و اگر خداوند به روح و يا بدن تشبيه شود، پس خداوند به خودش شناخته شده است . در كافى از و معنى قوله اعرفوا الله بالله يعنى ان الله ... فلم يعرف الله بالله از كلام كلينى است نه از فرمايش امام صادق .
و نيز در كافى (422) روايت شده كه از آن حضرت پرسيدند: بم عرفت ربك قال بما عرفنى نفسه قيل و كيف عرفك نفسه قال لا يشبهه صورة و لا يحس ‍ بالحواس و لا يقاس بالناس قريب فى بعده بعيد فى قربه فوق كل شى ء و لا يقال شى ء فوقه اءمام كل شى ء و لا يقال له اءمام داخل فى الاءشياء لا كشى ء داخل فى شى ء و خارج من الاءشياء لا كشى ء خارج من شى ء سبحان من هو هكذا و لا هكذا غيره و لكل شى ء مبتداء يعنى : ((چگونه پروردگارت را شناختى ؟ فرمود: آن گونه كه خود مرا با خودش آشنا كرد.
پرسيدند: خداوند چگونه خودش را به شما شناسانيد؟
پاسخ داد: هيچ صورتى با او شباهت ندارد، و هيچ حسى او را در نمى يابد، با مردم مقايسه نمى شود، در عين دور بودن نزديك است و در عين نزديك بودن دور، بالاتر از همه اشياءست و نمى گويند چيزى بالاتر از او است ، جلوى هر چيزى است و نمى گويند او جلويى دارد، در اشياء داخل است نه اينكه همانند چيزى داخل در چيز ديگر باشد و از اشياء بيرون است نه اين كه همانند چيزى باشد كه از چيز ديگر بيرون است ، منزه است خدايى كه چنين است و غير اين نيست و هر چيزى ابتدايى دارد.))
در توحيد(423) از اميرالمومنين روايت شده كه فرمود: اعرفوا الله بالله و الرسول بالرسالة و اءولى الاءمر بالاءمر بالمعروف و العدل و الاحسان
پس مراد از اين روايات اين است كه انسان بعد از تخليه از صورت و جسم و روح در عالم خود به چيزى مى رسد كه از جواهر نيست و از انوار و اعيان نمى باشد، به حواس درك نمى شود و با چيزى سنجيده نمى گردد و مى بيند كه وى جلوى همه اشياء و با همه اشياء در عالم خود آن شى ء مى باشد، دور نيست و نزديك باشد، داخل در اشيايى كه در عالم خويشند نيست و از آن خارج نمى باشد و مبداى هر چه را در عالمش ادراك مى كند مى باشد، و بعد از اين كه چنين معرفتى به شى ء پيدا كرد مى فهمد كه خدايى كه آفريننده چنين موجودى است كه اين گونه مى باشد، پس او فوقش و آفريننده اش و دهنده اسباب هر موجود مى باشد، كه مى توان آن شى ء را بيافريند، پس چنين موجودى منزه از ادراك و احاطه است .
به همين جهت مولى اميرالمومنين (عليه السلام) بنابر خطبه توحيدى كه در نهج البلاغه (424) آمده فرمود: لا يشمل بحد و لا يحسب بعد و انما تحد الاءدوات اءنفسها و تشير الالات الى نظائرها منعتها منذ القدمة و حمتها قد الاءزلية و جنبتها لو لا التكملة يعنى : ((خداوند محدود به حدى نيست و به شمار در نمى آيد و ادوات (احساسى ) خودشان را محدود مى كنند و آلت هاى ادراكى به نظاير خود اشاره مى كنند، قدرم بودنش از داشتن آلت حادث جلوگيرى كرده و ازليت حق تعالى از داشتن آلات تازه پديد آمده منع مى كند و كامل بودنش از داشتن آلات غير كامل مانع مى گردند)).(425)
بنابراين شناخت خداى تعالى تنها با اسمى ممكن مى گردد كه خودش را به آن ناميد، اسمى كه در همه نفوس به وديعت گذاشته و آن اسم خليفه و مثل اعلى و آيت كبرى در هر نفسى است ، پس هر كس او را شناخت ، خدا را شناخت و هر كس او را نشناخت ، خداوند را نشناخت و هر كس از او خالى ماند از خدا خالى ماند و همانست كه داراى ولايت نوريه مورد اشاره در آيه شريفه است : الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اءولياؤ هم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اءولئك اءصحاب النار(426) يعنى : ((خداوند ولى كسانى است كه ايمان آورده اند ايشان را از تاريكى ها به نور بيرون مى آورد و اولياى كسانى كه كفر ورزيدند طاغوت است و آنها كفار را از نور به سوى تاريكى ها مى برند، ايشان با آتش ‍ همنشينند...))
چه اينكه مراد از الله در آيه شريفه نمى تواند ((اللهى )) باشد كه رب مطلق است ، زيرا در آيه شريفه وظيفه ولايت اميرالمومنين بيان شده و ولايت طاغوت كه ويژه مخالفان كافر است بيان گرديده ، اگر اين الله همان الله آفريننده همه باشد لازم مى آيد كه مذهب ثنويه حق باشد، چه اين كه ايشان قائل به دو رب و مدبرند، بر عكس اگر مراد اسم اللهى باشد كه در عرض ‍ طاغوت ، شيطان قرار دارد، اين مطلب از آيات قرآن شواهد فراوانى دارد:
از جمله آيه : قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى (427) يعنى : ((رشد از گمراهى آشكار گرديد، پس هر كس به طاغوت كفر بورزد و به خدا ايمان آورد، به ريسمان محكم الهى چنگ زده است )).
تعبير از الله به ((عروة الوثقى )) كه هرگز پاره نمى شود دلالت بر همين معنا دارد، چه اينكه اين عروة الوثقى كه پاره نمى شود در مقابل عروه و دستگيره اى قرار دارد كه پاره مى گردد، پس از اين كه ((الله )) در اين جا به مرتبه ((عروة الوثقى )) تنزل كرده دلالت دارد بر اين كه مرتبه مسمى و مدلول آن بالاتر از اين مرتبه است .
آيه ديگر: و لقد بعثنا فى كل اءمة رسولا اءن اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت ؛(428) ما در هر امتى پيامبرى فرستاديم كه خداوند را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد... .
و در برخى آيات الله را صراط خود داشته مثل اين آيه : و كيف تكفرون و اءنتم تتلى عليكم آيات الله و فيكم رسوله و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم (429) يعنى : ((چگونه كفر مى ورزيد، در حالى كه بر شما آيات خدا تلاوت مى گردد و پيامبرش در بين شماست و هر كس به خداوند چنگ زند به صراط مستقيم هدايت شده است )).
پس مراد اين است كه الله خداوند همه است ، تنها با الله ويژه اى كه در تمام نفوس و در هر نفس وديعت گذاشته شده و اسم و صراط و سبيل و عروة الوثقى و نور و خليفه و حجت و مثل اعلى اوست و در هر نفس موجود است و بدايت و اعاده آنها به اوست شناخته مى گردد و همين الله آيه ، آن الله مطلق است چنان كه در آيه شريفه به آن اشاره شده است : سنريهم آياتنا فى الافاق و فى اءنفسهم (430) يعنى : ((ما به ايشان در آفاق و انفسشان آيات خود را نشان خواهيم داد)).
و به همين خاطر مولى اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود: يا من دل على ذاته بذاته و تنزه عن مجانسة مخلوقاته (431) يعنى : ((اى كسى كه به ذات خود بر ذات خويش دلالت مى كند و از شباهت با مخلوقات پاك و منزه است )).
و مولى سيد الساجدين فرمود: بك عرفتك و اءنت دللتنى عليك و دعوتنى اليك و لولا اءنت لم اءدر ما اءنت يعنى : ((من به واسطه خودت تو را شناختم و تو مرا به سوى خودت راهنمايى كردى و به سمت خود فرا خواندى ، و اگر تو نبودى من نمى دانستم كه كيستى )).
در اين كه ادراك اكتناهى خدا محال است
اين دو امام خواستند بگويند: تو از اين كه تو را بشناسند منزهى و ليكن در هر نفسى آيه اى از خود را به وديعت گذاشتى كه از همه صفات تو حكايت مى كند و صفات تو را تنزيه مى كند. پس چون آن آيه را آفريدى خلايق را به سوى خودت راهنمايى نمودى و به سوى خودت خواندى و اگر آنها را نمى آفريدى احدى نمى فهميد كه كيستى ، چنان كه در خطبه ديگرى كه در كافى (432) روايت شده اميرالمومنين فرمود: الدال على وجوده بخلقه و بحدوث خلقه على اءزله يعنى : ((خداوند نشانگر وجودش را خلقش و دلالت كننده بر ازلش را حدوث خلقش قرار داده است )).
بنابراين با معرفت آيات الهى به معرفت تو اكتفا كردم و از آنچه در آفريده هايت شناختم . به معرفت تو خشنود شدم ، چه اين كه بندگان هر چه وسيع باشند از عالم خلق بيرون نمى روند و نمى توانند به عالم حق برسند، چگونه بندگان به معرفت تو صعود كنند در حالى كه حبيب تو محمد با رسيدن به قرب تو به مقام قاب قوسين او ادنى از شناخت تو مايوس گرديد و به همين خاطر از تو زيادت حيرت را خواستار شد، چگونه ديگران تو را بشناسند؟ به همين خاطر اميرالمومنين در خطبه اى كه در كافى روايت شده فرمود: حال دون غيبه المكنون حجب من الغيوب تاهت فى اءدنى اءدانيها طامحات العقول فى لطيفات الاءمور فتبارك الله الذى لا يبلغه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن . يعنى : ((حجابى از غيب مانع از رسيدن به غيب او شده و عقول بلند پرواز در پايين ترين مرحله ادراكى اين حجب در امور لطيف وامانده و متحير گرديدند. پس مبارك است خدايى كه همت هاى والا به او نمى رسند و فطانت هاى غواص به او دست نمى يابند)). و امام سجاد در روايت كافى به هنگام روايت اين آيه و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها يعنى : ((اگر نعمت خدا را بشماريد نمى توانيد آن را به اندازه و احصاء در آوريد)) مى فرمود: يقول سبحان من لم يجعل فى اءحد من معرفة نعمه الا المعرفة بالتفصير عن معرفتها كما لم يجعل فى اءحد من معرفة ادراكه اءكثر من العلم اءنه لا يدر كه فشكر جل و عز معرفة العارفين بالتفصير عن معرفة شكره فجعل معرفتهم بالتقصير شكرا كما علم علم العالمين اءنهم لا يدركونه فجعله ايمانا علما منه اءنه قد وسع العباد فلا يتجاوز ذلك فان شيئا من خلقه لا يبلغ مدى عبادته و كيف يبلغ مدى عبادته من لامدى له و لاكيف تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا يعنى : ((منزه است كسى كه در احدى معرفت نعمتش را قرار نداده ، مگر اين كه به وى شناساند كه وى از معرفت و شناخت نعمت ها كوتاهى دارد، چنان كه در احدى شناخت ادراك وى را قرار نداده ، مگر اين كه به وى بيش از اين نفهماند كه نمى تواند خدا را ادراك كند، به همين خاطر رضايت و شكر خداى تعالى همين است كه عارفان بشناسد كه از شناخت شكر وى مقصرند، پس معرفت و شناخت تقصير خودشان را شكر قرار داده چنان كه ابعاد دانش دانشمندان را مى داند كه ايشان به ادراك او نمى رسند و لذا همان را ايمان آنها به خدا قرار داد، چه اين كه مى داند كه اين مقدار در وسع عباد است ، بنابراين از آن نمى توانند تجاوز كنند، زيرا هيچيك از مخلوقات خدا به نهايت عبادت نمى رسد، چگونه مى توان به عبادت كسى كه پايان و كيفيتى ندارد رسيد، خداوند بسيار برتر از آن است )).
و اخبار در اين باره فراوان است ، به ويژه خطبه هايى كه از حضرت اميرالمومنين روايت شده است ، با اين كه مطالب گفته شده آن خطب خداوند را وصف مى كنند، اين وصف دلالت دارد بر اين كه او پروردگار خود را مى بيند به طورى كه اگر پرده برداشته شود يقين او زيادت نمى گردد(433) بلكه در برخى از آن خطب (434) وارد شده كه فرمود: ويلك ما كنت اءعبد ربا لم اءره يعنى : ((واى بر تو پروردگارى را كه نديده باشم نمى پرستم )) چنان كه در كافى از وى روايت كرده است .
و در همان كتاب (435) از امام باقر (عليه السلام) در پاسخ از مرد خارجى كه از وى پرسيد: اءى شى ء تعبد قال الله قال راءيته قال بلى لم تره العيون بمشاهدة الابصار و لكن راءته القلوب بحقائق الايمان يعنى : ((چه چيزى را مى پرستى ؟ پاسخ داد الله را؛ پرسيد: آيا او را ديدى ؟ پاسخ داد: آرى ، چشمان با ديدن بصرى او را نمى بينند، ليكن دلها با حقايق ايمان او را مى بينند)).
در اين باره به خواست خدا در فقره من اراد الله بدء بكم پژوهشى بيشتر خواهيم كرد؛ از آنچه ياد شد روشن مى شود كه مراد از عدم شناخت و معرفت ، عدم معرفت خداى تعالى به لحاظ احاطه به ذات و رسيدن به كنه حق تعالى و احاطه اكتناهى به صفتى از صفات حق تعالى مى باشد، مراد از رويت حق رويت اسم حق كه خداوند بالاتر از وصف وصف كنندگان است مى باشد و شما دانستيد كه آن اسم مبارك سر آل محمد و در هر نفسى مى باشد، و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مظاهر آن در عالم خلقند، پس ايشان ابواب ايمان در نهان و آشكارند.
به همين خاطر در شاءن ايشان وارد شده كه معرفت ايشان معرفت خداست و جهل به ايشان جهل به خدا و ايمان به ايشان ايمان به خداست و كفر به ايشان كفر به خداست ، خالى بودن از ايشان خالى بودن از خداست ، پس ‍ حقيقت معرفت مورد دستور همان معرفت آن اسم مباركى است كه در همه نفوس و شؤ ون و آيات و مرآئى به وديعت گذاشته و اين حكايت از همه عوالم جلال و جمال دارد، به همين سر آل محمد (عليه السلام) است .
و به همين خاطر اميرالمومنين در حديث سلمان و جندب فرمود: معرفتى بالنورانية معرفة الله (436) يعنى : ((معرفت من به نورانيت معرفت خداست )) و در بسيارى از آيات مومنان به خدا و چنگ زنندگان و عابدان به خدا به كسانى تفسير شده اند كه به ولايت ايمان آورده باشند چنان كه كسانى كه دستى در تفسير دارند، مى دانند. خداى پرورنده جهانيان را بر هدايت و نعمتهايش سپاس مى گزاريم ، آن چنان كه شايسته است .
فرمود:
و اءمناء الرحمن
((امناء)) جمع ((امين )) است ، و در اضافه امناء به ((الرحمن )) اشاره به اين دارد كه علم و قدرت و احسان و ديگر صفات ايشان تنها مربوط به مومنين نيست ، بلكه شامل همه مخلوقات مى شود، چنان كه رحمت رحمانى خدا همه مخلوقات را در بر مى گيرد، پس ايشان مظاهر رحمت واسعه الهى اند كه همه اشياء را در بر مى گيرد، به همين خاطر اين ويژگى را دارند كه ولايت ايشان بر همه عرضه گرديده است .
در سرائر ابن ادريس از كتاب جامع (437) بزنطى از سليمان بن خالد روايت شده است كه گفت : سمعت اءبا عبدالله (عليه السلام) يقول ما من شى ء و لا من آدمى و لا انسى و لا جنى و لا ملك فى السماوات الا و نحن الحجج عليهم و ما خلق الله خلقا الا و قد عرض و لا يتنا عليه و احتج بنا عليه فمؤمن بنا و كافر و جاحد حتى السماوات و الاءرض و الجبال يعنى : ((از ابو عبدالله امام صادق شنيدم كه مى فرمود: احدى از آدمى و انسان و جن و فرشته در آسمانها نيست ، مگر اين كه ما حجت بر ايشان هستيم و هيچ مخلوقى را نيافريده ، مگر اين كه ولايت ما را در ايشان عرضه كرد و عده اى مومن و عده اى كافر و منكرند، حتى آسمانها و زمين و كوه ها)).
ما در ضمن سخن آن حضرت : ((و معدن الرحمة ))(438) شرحش كرديم ، ابو عبدالله حضرت امام حسين در دعاء عرفه فرمود: الهى اءمرت بالرجوع الى الاثار فارجعنى اليك بكسوة الانوار و هداية الاستبصار حتى اءرجع اليك منها كما دخلت اليك (439) منها مصون السر عن النظر اليها و مرفوع الهمة عن الاعتماد عليها انك على كل شى ء قدير(440) يعنى ((خدايا! فرمانم داده اى كه به آثار رجوع كنم ، مرا با لباس انوار و هدايت و استبصار به سوى خود باز گردان ، تا از آنها به سوى تو باز گردم چنان كه از تو بر آنها وارد شدم در حالى كه سرم از نگاه به آثار پاك بوده و همت من بر آنها والاتر باشد، تو بر همه اشياء توانايى )).
فرمود:
و سلالة النبيين
مجمع اليان ((سلاله )) را به خلاصه معنا كرد، چه اين كه سلاله پاكى از پليدى است و در اين جمله اشاره شد به اين كه ايشان محل جمع تمام اوصاف و علوم و آيات انبياء و لوازم نبوت آنها هستند، و آنها را به طور زلال و خالص واجدند، چه اين كه هر يك از انبياء مظاهر مرتبه اى از مراتب نبوت مى باشند و ريشه و مصدر همه شؤ ون آنها يك اسم و يا چند اسم از اسماء حسنى الهى مى باشد، چنان كه مقتضاى روايات است . از جمله روايت كافى (441) به اسنادش از امام صادق است كه آن حضرت فرمود: ان عيسى ابن مريم اءعطى حرفين كان يعمل بهما و اءعطى موسى اءربعة اءحرف و اءعطى ابراهيم ثمانية اءحرف و اءعطى نوح خمسة عشر حرفا و اءعطى آدم خمسة و عشرين حرفا و ان الله تعالى جمع ذلك كله لمحمد ص و ان اسم الله الاءعظم ثلاثة و سبعون حرفا اءعطى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) اثنين و سبعين حرفا و حجب عنه حرف واحد يعنى : ((به عيسى بن مريم (عليه السلام) دو حرف داده شده ، وى با آن دو كار مى كند، و به موسى چهار حرف داده شده و به ابراهيم (عليه السلام) هشت حرف داده شده ، و به نوح (عليه السلام) پانزده حرف و به آدم (عليه السلام ) بيست و پنج حرف داده شده و خداى تبارك و تعالى همه آنها را براى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) جمع كرده ، و اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و به محمد هفتاد و دو حرف داده شده و يك حرف را از او پنهان كرد)).
لطيفه اى در معناى اين كه ائمه از نسل پيامبراند
پس هر پيامبرى غير از حرفهايى كه به وى داده شده محجوب است ، و اين تاريكى و كدر بودن خود اوست ، اما براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) آن حجابها برداشته شده تا به مقام ((قاب قوسين او ادنى )) رسيده و تمام علم و كمالى كه خداوند به او داده (به جز نبوت محمديه ) به اهل بيت خود ارث داده است ، و آن حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) بدون حجاب و تاريكى همه حروف انبياء را دارا بود، به همين خاطر مبداى او و فرزندانش از كدورت حجاب پيامبران خالص بوده ، و مراد از جمله و سلالة النبيين همين است ، نه اين كه ايشان از انبياء زاده شده باشند، چه اين كه بديهى است كه بيشتر انبياء در سلسله نسب ولادت ايشان نبوده و نسبت پدرى به آنها ندارند، بلكه تنها برخى از آنها واسطه شده اند، چنان كه در نسب آنها تا آدم رواياتى وارد شده است .
فرمود:
و صفوة المرسلين
((صفوة )) به ضم و كسر و فتح اول به معناى ((خلاصه )) است ، معناى اين فقره همان معناى فقره سابق است ، و تنها تفاوت آنها در اين است كه فقره قبلى گزينش ذاتى آنها را بيان كرده و اين فقره گزينش پيامبر در امر تبليغ را بيان نموده ، چه اين كه آن حضرت براى بيان اعلى مراتب توحيد مبعوث شده ، و به اساسى ترين مراتب عبوديت راهنمايى مى نمايد، چنان كه خداى تعالى فرمود: ان هذا القرآن يهدى للتى هى اءقوم و يبشر المومنين يعنى : ((اين قرآن به طريقى كه اساسى تر است راهنمايى مى كند و مومنان را بشارت مى دهد)) گر چه اين اعتبار در فقره دوم از فروعات اعتبا در فقره اول است .
در بيان گزينش انوار محمديه (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل وى روايت رياض الجنان از جابر بن عبدالله انصارى كافى است :
أَوَّلُ شَيْءٍ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَى مَا هُوَ فَقَالَ نُورُ نَبِيِّكَ يَا جَابِرُ خَلَقَهُ اللَّهُ ثُمَّ خَلَقَ مِنْهُ كُلَّ خَيْرٍ ثُمَّ أَقَامَهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فِي مَقَامِ الْقُرْبِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ جَعَلَهُ أَقْسَاماً فَخَلَقَ الْعَرْشَ مِنْ قِسْمٍ وَ الْكُرْسِيَّ مِنْ قِسْمٍ وَ حَمَلَةَ الْعَرْشِ وَ خَزَنَةَ الْكُرْسِيِّ مِنْ قِسْمٍ وَ أَقَامَ الْقِسْمَ الرَّابِعَ فِي مَقَامِ الْحُبِّ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ جَعَلَهُ أَقْسَاماً فَخَلَقَ الْقَلَمَ مِنْ قِسْمٍ وَ اللَّوْحَ مِنْ قِسْمٍ وَ الْجَنَّةَ مِنْ قِسْمٍ وَ أَقَامَ الْقِسْمَ الرَّابِعَ فِي مَقَامِ الْخَوْفِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ جَعَلَهُ أَجْزَاءً فَخَلَقَ الْمَلَائِكَةَ مِنْ جُزْءٍ وَ الشَّمْسَ مِنْ جُزْءٍ وَ الْقَمَرَ وَ الْكَوَاكِبَ مِنْ جُزْءٍ وَ أَقَامَ الْقِسْمَ الرَّابِعَ فِي مَقَامِ الرَّجَاءِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ جَعَلَهُ أَجْزَاءً فَخَلَقَ الْعَقْلَ مِنْ جُزْءٍ وَ الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ مِنْ جُزْءٍ وَ الْعِصْمَةَ وَ التَّوْفِيقَ مِنْ جُزْءٍ وَ أَقَامَ الْقِسْمَ الرَّابِعَ فِي مَقَامِ الْحَيَاءِ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نَظَرَ إِلَيْهِ بِعَيْنِ الْهَيْبَةِ فَرَشَحَ ذَلِكَ النُّورُ وَ قَطَرَتْ مِنْهُ مِائَةُ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ قَطْرَةٍ فَخَلَقَ اللَّهُ مِنْ كُلِّ قَطْرَةٍ رُوحَ نَبِيٍّ وَ رَسُولٍ ثُمَّ تَنَفَّسَتْ أَرْوَاحُ الْأَنْبِيَاءِ فَخَلَقَ اللَّهُ مِنْ أَنْفَاسِهَا أَرْوَاحَ الْأَوْلِيَاءِ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ
جابر گفت : از پيامبر پرسيدم ، اولين آفريده خدا چيست ؟ فرمود: نور پيامبرت اى جابر، خداوند ابتداء او را آفريد، آنگاه همه خيرات را آفريد، آنگاه آن را در مقام قرب به اندازه اى كه خواست نگه داشت ، سپس آن را به اقسامى تقسيم كرد عرش را از قسمى و كرسى را از بخشى و حاملين عرش و خازنان كرسى را از بخشى ديگر آفريد و قسم چهارم را به اندازه اى كه خواست در مقام حب نگه داشت آنگاه آن را به اقسامى تقسيم كرد پس قلم را از قسمى و لوح را از قسمى و بهشت را از قسمى خلق كرد و قسم چهارم را در مقام خوف آنچه خواست قرار داد، آنگاه آن را به اجزايى تقسيم كرد، ملائكه را از جزئى و خورشيد را از جزيى ديگر و ماه را از جزيى و كواكب را از جزيى آفريد و قسم چهارم را در مقام حياء آنچه خواست نگه داشت آن گاه آن را به اجزائى تقسيم كرد سپس عقل را از جزئى و علم و حلم را از جزئى و عصمت و توفيق را از جزئى خلق كرد و قسم چهارم را در مقام حياء آن چه خواست قرار داد. آنگاه به نگاه هيبت در او نگريست ، آن نور قطره قطره شد، صد و بيست و چهار هزار قطره از آن ترشح كرد، پس خداوند از هر قطره اى روح نبى و پيامبرى را آفريد، آنگاه ارواح تنفس كردند، و خداوند از آن انفاس ارواح اولياء و شهداء و صالحين را آفريد)) و همانند اين حديث فراوان است ، هر كس خواهد استقصاء كند به بحار مراجعه نمايد، با تامل در اين حديث شريف چگونگى صفاء و زلالى نور محمد و آلش از ديگر انوار روشن مى شود.
و عترة خيرة رب العالمين
فرمود: