رياحين الشريعة جلد ۲

ذبيح الله محلاتى

- ۸ -


است سلام بر تو باد يا رسول خدا سلام وداع كننده كه از مواصلت و پيوستگى ملال به هم نرسانيده باشد و از روى دلگيرى مفارقت ننمايد اينك با تو وداع مى كنم و مى روم ولى وداع من از روى ملال و دلگيرى نيست اگر از نزد قبر تو بروم از روى ملال نيست و اگر نزد قبر تو اقامت نمايم از بدگمانى من نيست از ثوابهائى كه خداوند وعده فرموده صابرين را آرى صبر كردن مبارك تر و نيكوتر است و اگر بيم غلبه ى و شماتت كسانى كه بر ما مستولى شدند نبود البته اقامت نزد قبر تو را بر خود لازم مى دانستم و در نزد ضريح تو اعتكاف مى نمودم و در اين مصيبت در ناله و عويل كوتاهى نمى كردم مثل اينكه فرزند او مرده باشد همانا خدا بينا و شنواست و مى داند كه من از ترس دشمنان دخترت را پنهان دفن مى كنم آن دختر تو كه حق او را به ظلم ماخوذ داشته اند و ميراث او را علاينه غصب كردند و به قهر و غلبه او را محروم كردند و حال آنكه عهد تو مدتى نگذشته بود و هنوز نام تو در ميان مردم كهنه نشده بود يا رسول الله به سوى بارى تعالى اين شكايت بردم و در اطاعت تو تسلى و صبر نيكو و ممدوح است پس صلوات و بركات و رحمت واهب العطيات بر تو و بر دختر تو باد.

پس اين شعر را على عليه السلام قرائت كرد:

نفسى على زفراتها محبوسته اخشى مخافة ان تطول حيواتى
لا خير بعدك فى الحيوة و انما يا ليتها خرجت مع الزفراتى

علمة مجلسى در بحار مى نويسد كه چون أميرالمؤمنين عليه السلام نعش فاطمه را به مصلى آورد و نماز بر او خواند ثم صلى ركعتيين پس دستها به جانب آسمان بلند كرد فنادى هذه بنت نبيك محمد اخرجتها من الظلمات الى النور فاضائت الارض ميلا فى ميل فلما ارادو ان يدفنوها نودوا من بقعة البقيع الى الى فقد رفع تربتها منى فنظر فاذا هى بقبر محفور فحملوا السرير اليها فدفنوها فجلس على عليه السلام على شفير القبر فقال يا ارض استود عتك وديعتى هذه بنت رسول الله فنودى منها يا على انا ارفق بها منك فارجع ولاتهتم فرمود اين دختر پيغمبر تو است كه او را برگزيده داشتى اين وقت يك ميل در يك ميل زمين روشن كرديد در آن حال قبرى ساخته و پرداخته نمايان شد و ندائى از او شنيدند كه مى گويد بيائيد بيائيد به سوى من كه تربت فاطمه را از من برداشته اند اين وقت سرير را به سوى او حمل دادند و آن گوهر پاك را در همان مكان به زير خاك پنهان كردند و حضرت امير در كنار قبر بنشست و فرمود اى زمين به تو سپردم وديعه رسول خدا را زمين ندا درداد يا على انا ارفق بها منك مراجعت كن و خاطر جمع دار.

و چه قدر اين شاعر خوب گفته

ولاى الا مورتد فن سرا بضعة المصطفى و يعفى ثراها
فمضت و هى اعظم الناس شجوا فى فم الدهر غصته من جواها
وثوت لا ترى لها الناس مثوى اى قدس يضعه فى مثواها

عزيمت عمر در نبش قبر فاطمه

(نا) أميرالمؤمنين عليه السلام چون به خانه مراجعت كرد بامدادان ابوبكر و عمر و گروهى از مهاجر و انصار بر در سراى على عليه السلام حاضر شدند تا بر فاطمه نماز گذارند مقداد بن اسود گفت فاطمه را ديشت دفن كردند عمر روى با ابوبكر آورد و گفت من نگفتم چنين خواهند كرد عباس بن عبدالمطلب فرمود فاطمه وصيت كرد كه شما بر وى نماز نگذاريد

(فقال عمر: لا تتركون يا بنى هاشم حسدكم القديم لنا ابدا ان هذه الضغائن التى فى صدوركم لن تذهب و الله لقد هممت ان انبشها فاصلى عليها فقال على و الله لو رمت ذاك يابن صهاك لارجعت اليك يمنيك لئن سللت سيفى لاغمدته دون اذهاق نفسك)

عمر گفت اى بنى هاشم اين حقد و حسد ديرينه كه از ما در خاطر داريد هرگز ترك نخواهيد گفت و اين كيد و كينه كه در سينه پنهان داريد هيچ گاه بيرون نخواهيد گذاشت به خدا قسم هر آينه به تحقيق كه عزم كردم كه او را از قبر بيرون آورم و بر وى نماز گذارم على عليه السلام گفتا اى پسر صهاك حبشية به خدا قسم اگر اين اراده بنمائى دست راست تو به تو بازنگردد چه اگر شمشير برانگيزم تا خون تو نريزم جاى در غلاف ندهم عمر دانست على سوگند خويش را راست كند دم فرو بست.

و در خبر ديگر بدين گونه است كه مهاجر و انصار و ابوبكر و عمر در بقيع غرق در انجمن شدند و چهل قبر يافتند كه همگان همانند بودند و قبر فاطمه شناخته نمى شد از مردمان ناله و نحيب برآمد و يكديگر را مورد ملامت ساخته اند و به سرزنش و شناعت گرفته اند و گفته اند پيغمبر شما جز يك دختر ميان شما نگذاشت و او از دنيا رفت نه به جنازه او حاضر شديد و نه بر او نماز گذارديد و نه اكنون قبر او را مى دانيد چه بى حميت مردم كه شما هستيد بعضى از بزرگان قوم گفتند زنان مسلمين حاضرند اين قبور را نبش مى كنند تا آنكه فاطمه را دريابند آنگاه بر وى نماز مى كنيم و ديگر باره به خاك مى سپاريم و قبر او شناخته مى گردد اين خبر به أميرالمؤمنين بردند آن حضرت چون شير خشمناك از خانه بيرون شد در حالى كه ديده هاى حق بين او چون عناب سرخ شده است و رگهاى گردنش از شدت غضب مملو از خون گرديده و قباى زردى كه خاص روز مقاتله است و يوم كريهته بود در برداشت و ذوالفقار حمايل كرده راه بقيع پيش گرفت مردم همديگر را اعلام نمودند كه اينك على بن ابى طالب است كه به اين صفت كه مى نگريد درمى رسد و قسم ياد كرده كه اگر كسى از اين قبور سنگى را جنبش دهد اين جماعت را تا به آخر به قتل مى رسانم اين وقت عمر با گروهى آن حضرت را ديدار كرده اند.

(و قال له عمر مالك يا ابا الحسن و الله لننبشن قبرها و لنصلين عليها فضرب على بيده الى جوامع ثوبه فهزه ثم ضرب به الارض و قال له يابن السوداء الحبشية اما حقى فتركته مخافة ان يرتد الناس عن دينهم و اما قبر فاطمة فوالذى نفس على بيده لئن رمت و اصحابك بشيئى من ذلك لاسقين الارض من دمائكم فان شئت فاعرض يا عمر فتلقاه ابوبكر فقال يا ابا الحسن بحق رسول الله و بحق من فوق العرش الاخليت عنه فانا غير فاعلين شيئا تكرهه).

عمر گفت يا اباالحسن چيست ترا سوگند با خداى نبش مى كنم قبر فاطمه را و بر او نماز مى گزارم على عليه السلام دست بزد و اطراف جامه عمر را در هم پيچيد و حركتى داد و سخت او را بر زمين بكوفت و گفت اى زاده ى كنيز سياه حبشية خلافت كه حق من بود به من نگذاشتيد و من دست بازداشتم به جهت اينكه مرم مرتد نشوند و از دين برنگردند اما قبر فاطمه به آن خدائى كه جان من در قبضه قدرت او است اگر تو يا اصحاب تو قصد آن بنمائيد زمين را از خون شما سيراب مى كنم اگر مى خواهى و باورت نمى شود امتحان كن ابوبكر چون اين بديد قدم پيش گذاشت و گفت يا اباالحسن تو را قسم مى دهم به حق رسول خداى و بحق آفريننده عرش دست از عمر بازدار كه ما هرگز دست به كارى نزنيم كه مكروه خاطر تو باشد پس على عليه السلام او را رها كرد و مردم متفرق شدند.

و به روايت صدوق در علل الشرايع كه مردى از امام صادق عليه السلام پرسش كرد آن حضرت فرمود بعد از اينكه على عليه السلام جنازه را بيرون آورد و چوبهاى چندى از درخت خرما را افروخته كه به روشنى آتش راه مى پيمود تا آنكه بر او نماز خواند و شب او را دفن كرد چون صبح شد ابوبكر و عمر مردى از قريش را ملاقات كردند گفتند از كجا مى آئى گفت از تعزيه ى فاطمه مى آيم رفته بودم على را سر سلامتى بگويم گفتند مگر فاطمه را دفن كردند گفت آرى فاطمه را در نيمه شب او را دفن كردند پس ابوبكر و عمر از خوف سرزنش مردم بسيار متغير شدند و بى تابى كردند و به خدمت على عليه السلام آمدند و به آن حضرت عرض كردند كه به خدا قسم از مكر و حيله و دشمنى با ما هيچ فروگذار نكردى اينها همه از كينه هائى است كه از ما در دل دارى اين عمل شما نظير آن است كه پيغمبر را غسل دادى و ما را خبر نكردى و چنانچه پسر خود حسن را تعليم كردى و ياد دادى كه به مسجد درآيد و به روى ابوبكر فرياد بزند كه اى ابوبكر از منبر پدرم فرود آى أميرالمؤمنين به ابوبكر و عمر فرمود اگر قسم ياد بكنم حرف مرا تصديق خواهيد كرد ابوبكر گفت آرى آن حضرت قسم ياد كرد و آنها را به مسجد درآورد و فرمود كه رسول خدا مرا وصيت كرد و سفارش فرمود كه ديگرى را در وقت غسل دادن او حاضر نگردانم و فرمود كه كسى جز پسر عمم على عليه السلام به بدن او نظر نكند پس من آن حضرت را غسل مى دادم ملائكه او را ميگردانيدند و فضل بن عباس آن به من مى داد در حالى كه چشمهايش بسته بود چون خواستم كه پيراهن آن حضرت را بيرون كنم هاتفى از كنار خانه مرا آواز داد كه صداى او را شنيدم و شخص او را نديدم گفت پيراهن رسول را بيرون مياور و من مكرر صداى او را مى شنيدم ولى صورت او را نمى ديدم پس من پيراهن آن جناب را نكندم و دست خود را زير پيراهن كرده او را غسل دادم سپس كفن آن جناب را نزد من آوردند و او را كفن كردم و پس از كفن كردن آن وقت پيراهن آن حضرت را كندم اما پسر من حسن پس شما و همه ى اهل مدينه مى دانند كه او در اثناى نماز مى آمد و از مابين صفوف مى گذشت و خود را به نزد رسول خدا مى رسانيد و حال آنكه پيغمبر در سجده بود بر پشت آن حضرت سوار مى شد چون رسول خدا سر از سجده برمى داشت يك دست بر پشت حسن مى گرفت و يك دست بر پاهاى او و بدين طريق حسن را در دوش خود نگاه مى داشت تا از نماز فارغ مى شد گفت آرى ما اين را مى دانيم باز أميرالمؤمنين فرمود كه شما و همه اهل مدينه مى دانيد كه حسن فرزندم وارد مسجد مى شد و رسول خدا در بالاى منبر خطبه مى خواند آن حضرت در اثناى خطبه خواندن حسن را بر گردن خود سوار مى كرد و پاهاى حسن را به سينه خود مى گرفت تا خطبه را تمام كند و مردم برق خلخالهاى حسن را از منتهاى مسجد مى ديدند چون اين ملاطفتها را از جد خود پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مشاهده كرده بود چون بر منبر او بيگانه را ديد بر او سخت و دشوار آمد از اين جهت آن كلام را گفت و به خدا قسم كه من فرزندم را به چنين كارى امر نفرمودم و حسن هم به امر من اين كار نكرده.

اما فاطمة پس او همان زنى است كه من براى شما رخصت گرفتم و به عيادت نزد او آمديد و سخنان او را شنيديد و غضب او را با خودتان دانستيد به خدا قسم كه خود فاطمة به من وصيت كرد كه شما را در جنازه او حاضر نكنم و شما بر او نماز نگذاريد و من هرگز نخواستم كه وصيت او را مخالفت كنم درباره شما عمر گفت اين سخنان لغو را بگذار من خود اكنون به قبرستان مى روم و او را از قبر بيرون مى آورم و بر او نماز مى خوانيم أميرالمؤمنين فرمود به خدا قسم اگر چنين كارى را قصد كنى و اراده نمائى پيش از آنكه اين عمل را به جا آورى سرت را از بدن قطع مى كنم و در اين صورت معامله ى من با شما با شمشير باشد و بس پس مابين أميرالمؤمنين و عمر سخنها رد و بدل گرديد و نزديك بود كه به يكديگر حمله كنند پس مهاجرين و انصار جمع شدند و گفتند كه به خدا قسم ما راضى نمى شويم كه درباره ى پسر عم و برادر و وصى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اين سخنان ناسزا گفته شود و چون عمر بيم آن داشت كه فتنه توليد شود دست برداشت و برفت و مردم متفرق شدند.

اشعار أميرالمؤمنين در مرثيه فاطمة

لما فرق أميرالمؤمنين عليه السلام من دفن فاطمة هاج به الحزن فجلس عند قبر فاطمة عليه السلام يبكى و هو يقول.

فراقك أعظم الاشياء عندى و فقدك فاطم ادهى الثكول
سابكى حسرة و انوح شجوا على خل مضى اسنا سبيل
الا يا عين جودى و اسعدينى فحزنى دائم ابكى خليل

و در حديث فضه اين اشعار نيز از أميرالمؤمنين عليه السلام است.

لكل اجتماع من خليلين فرقة و كل الذى دون الفراق قليل
و ان افتقادى فاطم بعد احمد دليل على ان لا يدوم خليل

هاتفى در پاسخ آن حضرت اين اشعار قرائت كرد

يريد الفتى ان لا يموت خليله و ليس الى ما يبتغيه سبيل
فلا بد من موت و لا بد من بلى و ان بقائى بعدكم لقليل
اذا انقطعت يوما من العيش مدتى فان بكاء الباكيات قليل
ستعرض عن ذكرى و تنسى مودتى و يحدث بعدى للخليل بديل

و له ايضا

الاهل الى طول الحيوة سبيل و انى و هذا الموت ليس يحول
و انى و ان اصبحت بالموت موقنأ فلى املى من دون ذاك طويل
و للدهر الوان تروح و تغتدى و ان نفوسا بينهن تسيل
و منزل حق لا معرج دونه لكل امرء منها اليه سبيل
قطعت بايام التعزز ذكره و كل عزيز ما هناك ذليل
ارى علل الدنيا على كثيرة و صاحبها حتى الممات عليل
و انى لمشتاق الى ما احبه فهل لى الى من قد هويت سبيل

و انى و ان شطت بى الدار نازحا و قد مات قبلى بالفراق جميل
فقد قال فى الامثال فى البين قائل اضربه يوم الفراق رحيل
و كيف هناك العيش من بعد فقدهم لعمرك شيئى ما اليه سبيل
و ليس خليلى من يدوم وصاله و يحفظ سرى قلبه و دخيل
و ليس خليلى بالملول و لا الذى اذا غبت يرضاه سواى بديل
اذا انقطعت يوما من العيش مدتى فان بكاء الباكيات قليل
و ليس جليلا رزء مال وفقده و لكن رزء الاكرمين جليل

و نيز اين اشعار را در كنار قبر فاطمة عليه السلام قرائت فرمود

مالى وقفت على القبور مسلما قبر الحبيب فلم يرد جوابى
احبيب مالك لا ترد جوابنا انسيت بعد خلة الاحباب

و اين اشعار را در پاسخ خود از جانب فاطمه (ع) مى فرمايد

قال الحبيب و كيف لى بجوابكم و انا رهين جنادل و تراب
اكل التراب محاسنى فنسيتكم و حجبت عن اهلى و عن اتراب
فعليكم منى السلام تقطعت عنى و عنكم خلة الاحباب

نسبت اين سه شعر به آن حضرت محقق نيست بلكه مظنون هم نيست

تو زهره ى فلكى زير خاك جاى تو نيست بر آر سر ز لحد خشت متكاى تو نيست
ستاره ى سحرم از چه رو نهان شدئى گل هميشه بهارم چرا خزان شده اى
مرا ببر كه مقامات عاليت بينم چسان به خانه روم جاى خاليت بينم

و له (ع) ايضا

حبيب ليس يعدله حبيب و ما لسواه فى قلبى نصيب
حبيب غاب عن عينى و جسمى و عن قلبى حبيبى لا يغيب

و له ايضا

و ما الدهر و الايام كما ترى رزية مال او فراق حبيب
و ان امرء قد جرب الدهر لم يخف تقلب حاليه لغير لبيب

و نيز فرموده

انى وجدت اجل كل رزية فقد الشباب و فرقة الاحباب
يقولون ان الموت صعب على الفتى مفارقة الاحباب و الله اصعب

حافظ گويد

مباد كس چه من خسته مبتلاى فراق كه عمر من همه بگذشت در بلاى فراق
اگر به دست من افتد فراق را بكشم ز آب ديده دهم باز خون بهاى فراق
كجا روم چكنم درد دل كرا گويم كه داد من بستاند دهد جزاى فراق
ز درد هجر و فراقم دمى خلاص نيست خداى تو بستان داد و ده جزاى فراق
ز گريه مردم چشمم نشسته در خون است ببين ز فرقت تو حال زار من چون است
ز مشرق سر كوى آفتاب طلعت تو اگر طلوع كند طالعم همايون است
چگونه شاد شود اندرون غمگينم به اختيار كه از اختيار بيرون است
اگر ز كوى تو بوئى به من رساند باد به مژده جان جهان را به باد خواهم داد
هواى روى تو ام ديده مى كند پر خون خيال خوى توام عمر مى دهد بر باد
نه در برابر چشمى نه غائب از نظرى به حق حق كه تو هرگز نمى روى از ياد

و له ايضا

شيئان لو بكت الدماء عليهما عيناى حتى يؤذنا بذهاب
لم يبلغ المعشار من حقيهما فقد الشباب و فرقة الاحباب

وان شوى تاجدار وى و باب ناميش

قبر فاطمه در كجا است

(نا) شيخ طوسى مدفن فاطمه سلام الله عليها را در خانه خودش دانسته و اگر نه در روضة مطهره حضرت رسول است و دليل آنها به خبريست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود (ان بين قبرى و منبرى روضة من رياض الجنة) و حد روضه را ما بين قبر پيغمبر و منبر آن حضرت معين كرده اند از طرف ستونها كه به پهلوى صحن مسجد منتهى مى شود و اين روايت در صحيح بخارى چنين است بين بيتى و منبرى و در موطاء مالك و حليه و جامع ترمذى و مسند احمد بن حنبل مابين بيتى و منبرى مرقوم است.

و احمد بن محمد بن ابى نصر مى گويد سؤال كردم از ابوالحسن از قبر فاطمه فرمود قبر او در خانه اوست گاهى كه بنى اميه مسجد را بزرگ كردند در ميان مسجد درآمد.

و در كتاب عيون المعجزات و مناقب ابن شهرآشوب مى فرمايد قبر فاطمة در بقيع است.

و مجلسى مى فرمايد به قول ارباب تواريخ و خبر قبر فاطمه در بقيع است و سيد بن طاوس از كتاب مسائل حديث كند كه ابراهيم بن محمد همدانى عريضه اى خدمت امام على النقى فرستاد كه مرا خبر ده از قبر فاطمه در جواب رقم كردند كه با جد من رسول خدا مدفون است.

كيف كان محل قبر آن حضرت به طور يقين معلوم نيست و لعمرى ان هذه من مصائب الدهر كه دختر پيغمبر در مرآ و مسمع صحابه در پاى تخت اسلام و مركز مسلمين از دنيا برود و كسى راه به قبر او پيدا نكند نمى دانم حضرات اهل سنت علت مخفى شدن قبر فاطمه را چه مى گويند و گلوى شيخين را از اين عار و شنار چگونه خلاص مى نمايند.

مدت عمر فاطمه و روز و ماه وفات آن سيده

هيچيك به طور قطع معلوم نيست در عيون المعجزات هيجده سال و دو ماه ضبط كرده و ابن شهرآشوب هيجده سال و هفت ماه تعيين كرده.

محمد بن همام هيجده سال دانسته و مجلسى از سيد الحفاظ ابو منصور ديلمى مى نويسد كه او به اسناد خود مى گويد عبدالله محض فرزند حسن مثنى ابن الحسن المجتبى ابن أميرالمؤمنين عليه السلام بر هشام بن عبدالملك بن مروان وارد شد و كلبى نسابه در مجلس او حاضر بود هشام روى با عبدالله محض آورد و از سنين عمر فاطمه پرسش نمود عبدالله فرمود مدت عمر فاطمه سى سال بود با كلبى گفت تو چه گوئى گفت سى و پنج سال زندگانى يافت هشام روى به عبدالله آورد و گفت نمى شنوى كلبى چه مى گويد عبدالله گفت صواب آنست كه صفت مادر مرا از من پرسش كنى چه داناترم بر احوال مادر خود و صفت مادر كلبى را از كلبى پرسش كنى چه او نيكو داند مادر خود را.

و ديگر عاصمى مى گويد فاطمة بيست و نه سال زندگانى كرد و ديگر محمد بن اسحق مى گويد بيست و هشت سال مدت زندگانى فاطمه (ع) بود.

و بنا به روايت ديگر بيست و سه سال و البته اختلافاتى كه در مقدار عمر آن حضرت نگاشته اند از جهت بى مبالاتى به ضبط تواريخ بوده و هرگز اين احاديث با هم ديگر مطابقت نخواهد كرد و پس از تامل و تحقيق و اقرب به صواب اين است كه عمر آن مستوره كبرى عليهاالسلام هيجده سال و دو ماه و يك روز بوده چنانچه صاحب ناسخ گويد ولادت فاطمة در روز جمعه بيستم جمادى الاخرة هشت سال شمسى قبل از هجرت است و چون وفات فاطمه را هفتاد و پنج روز بعد از رحلت رسول خدا بدانيم وفات آن مخدره روز سه شنبه بيست و هفتم جمادى الاولى خواهد بود در اين صورت مدت عمر آن حضرت هيجده سال و دو ماه و يك روز مى شود به حساب سال قمرى زيرا كه روز ولادت فاطمة بعد از شش هزار و دويست و هشت سال شمسى پس از هبوط آدم صفى در روز جمعه بيستم جمادى الاخره بود چون سالهاى شمسى را به شمار سال قمرى آريم ورود رسول خدا به مدينه كه دوشنبه دوازدهم ربيع الاول است بعد از شش هزار و دويست و شانزده سال در آن وقت عمر فاطمه در روز ورود رسول خدا به مدينه هفت سال و يازده ماه و شانزده روز قمرى مى شود و روز وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه نيز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول است در سال يازدهم هجرى قمرى است در آن وقت فاطمه هفده سال و يازده ماه و شانزده روز برمى آيد لاجرم بعد از هفتاد و پنج روز كه آن حضرت وفات كرد واجب مى كند كه مدت عمر آن حضرت هيجده سال و دو ماه و يك روز باشد بعد مى فرمايد همانا اگر خواستيم توانستيم كه از زيجات بقهقرى واپس شويم تا به سال يازدهم هجرى و روز وفات فاطمه را نيكوتر از اين مبرهن سازيم و از تخمين به يقين آريم لكن از اختلاف احاديث كثيره ضرورت داعى اين كاوش و كوشش نبود چه اگر آنچه نقد مى گشت و با حديثى موافقت مى نمود با حديث ديگر مطابقت نداشت لاجرم عنان قلم بازكشيديم.

و اما شهر وفات آن مستوره كبرى ايضا به يقين معلوم نيست.

ابن شهرآشوب در مناقب چهل روز گفته بنابراين در هشتم ربيع الثانى مى شود اگر بگوئيم وفات رسول خدا در بيست و هشتم صفر بوده و محمد بن همام زندگانى فاطمه را بعد از رسول خدا هشتاد و پنج روز گفته و به روايت ديگر هفتاد و پنج روز و به روايت ديگر هفتاد و دو روز و به روايت ديگر چهار ماه و به روايت ديگر دو ماه و به روايت ديگر سه ماه و به روايت ديگر سه ماه و ده روز و به روايت ديگر شش ماه و به روايت ديگر هشت ماه گفته اند و اين اقوال مختلفه معلوم نيست از كجا سرچشمه گرفته و معلوم است كه هرگز قابل جمع و تصحيح نخواهد بود و آنچه در نزد اكابر اماميه مشهور است زندگانى فاطمة بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هفتاد و پنج يا نود و پنج روز مى شود كه مطابق با پانزدهم جمادى الاول بنابر هفتاد و پنج و سوم جمادى الثانى بنا بر نود و پنج و اين قول اخير اصح اقوال است.

على بن عيسى اربلى در كشف الغمه روايت مى كند كه وفات فاطمة (ع) روز سوم جمادى الاخره بود و چون به خط كوفى خمسه و سبعين را با خمسة و تسعين يكسان و يك نحو مى نوشته اند فلذا علامه ى نورى مى فرمايد كه محتمل است راوى تسعين را به سبعين اشتباه كرده باشد و مؤيد است اين قول را روشن كردن سعف خرما هنگام بيرون آوردن جنازه چه اگر پانزدهم ماه بود محتاج به روشن كردن سعف نبود همان روشنائى قمر كافى بود به علاوه روايت مخصوص دارد (به آن فاطمه توفيت فى الثالث من جمادى الاخرة و الله اعلم) و اما روز وفات آن مستوره كبرى نيز معلوم نيست محمد بن جرير بن رستم الطبرى الامامى در دلائل روايت مى كند كه روز سه شنبه بيست و هفتم جمادى الاخره فاطمة وداع جهان گفت و ابن شهرآشوب در مناقب هفدهم ربيع الاول روز يكشنبه را روايت كرده در ناسخ بنابر تقرير ماتقدم روز سه شنبه را دانسته.

چون شب قدر از همه مستور شد لاجرم از پاى تا سر نور شد

مؤلف گويد اين اختلاف و اختفا خالى از نكته نخواهد بود و حقيقت آن را خداى دانا است ولى در دوره سال محبين فاطمه سلام الله عليها در اين شهور و ايامى كه نسبت به آن مخدره دارد تجديد مراسم عزادارى و لااقل قصيده و مرثيه در حق آن حضرت مى خوانند و به مدايح آن بانوى عظمى رطب اللسان مى شوند خداوند متعال به جهت خاطر آن مخدره رحمت و مغفرت خود را نصيب ايشان مى نمايد.

اولاد فاطمه زهراء

پنج تن فرزند داشت اول امام حسن عليه السلام دوم امام حسين عليه السلام كه از آفتاب آسمان شناخته ترند و فضايل ايشان را حيز زمين و زمان گنجايش ندارد سوم زينت كبرى سلام الله عليها چهارم ام كلثوم و دوره زندگانى اين دو مخدره را در جلد 3 همين كتاب ان شاء الله مفصلا مى نگاريم به نحوى كه سابقه نداشته باشد پنجم محسن السقط به شرحى كه مرقوم شد در كافى سند بابى عبدالله الصادق عليه السلام منتهى مى شود كه فرمود (قال أميرالمؤمنين ان اسقاطكم اذا لقوكم يوم القيمه و لم تسموهم يقول السقط لابيه الاسميتنى و قد سمى رسول الله محسنا قبل ان يولد) أميرالمؤمنين عليه السلام فرمود اين كودكان كه نارسيده از بطن مادر ساقط مى شود و پدران ايشان را به اسمى نامبردار نكرده اند در روز قيامت آن سقط پدر را مى گويد از چه روى مرا به نامى مسمى نساختى از اينجا است كه رسول خداى از آن پيش كه محسن سقط شود او را نام نهاد.

ثواب زيارت حضرت فاطمه

(نا) از اين پيش در ذيل قصه وفات آن حضرت مرقوم داشتيم كه در ميان علماى عامه و خاصة در تعيين محل قبر فاطمة خلاف است بعضى مدفن آن حضرت را در خانه خود دانسته اند كه پيوسته است با حجره رسول خدا و بعضى در روضه گفته اند و روضة در ميان قبر پيغمبر و منبر است و گروهى گفته اند در بقيع در كنار قبور ائمة بقيع است لاجرم در هر سه موضع زيارت كنند در نزد فاضل مجلسى استوارتر آن است كه در خانه خود مدفون است چه از حضرت رضا عليه السلام سؤال كردند فرمود مضجع او خانه او است گاهى كه بنى امية مسجد را بزرگ كردند در مسجد افتاد و نيز امام صادق عليه السلام فرمود در خانه مدفون است و هم از آن حضرت مروى است كه در روضه ى مدفون است و پيغمبر خبر داد كه روضه ى من از روضه هاى بهشت است و درى از آنجا به سوى بهشت گشاده است و جمع ميان اين حديث چنين تواند شد كه بگوئيم فاطمه در خانه خود از جانب مسجد در نشيب قبر مدفون است اين وقت داخل روضه خواهد بود و نيكوتر جاى روضة مى باشد از اينجا است كه صادق آل محمد عليه السلام فرمود نماز در خانه فاطمة افضل است از روضة و به اسناد معتبره از امام محمد تقى عليه الصلوة و السلام منقول است كه به يك تن از سادات فرمود كه چون به سوى قبر جده ى خود فاطمه عليه السلام مى روى بگو.

يا ممتحنة امتحنك الله الذى خلقك قبل ان يخلقك فوجدك لما امتحنك صابرة و زعمنا انا لك اولياء و مصدقون و صابرون لكل ما اتانابه ابوك و اتانابه وصيه فانا نسئلك ان كنا صدقناك الا الحقنا بتصديقنا لهما لنبشر انفسنا بانا قد طهرنا بولايتك در جلد 3 تاريخ سامره در ثواب زيارت امام على النقى اين حديث را به الفاظها نقل كردم كه مضمون او اين است رسول خدا فرمود هر كه مرا زيارت كند بعد از مرگ من مثل اين است كه زيارت كرده است مرا در حيوة من و هر كس فاطمه را زيارت كند مثل اين است كه مرا زيارت كرده است الخ.

و سيد بن طاوس در اقبال مى فرمايد كه وفات فاطمه در روز سوم جمادى الاخرة بوده است سزاوار است كه در آن روز زيارت كنند آن حضرت را و در زيارت فاطمه بگو (السلام عليك يا سيدة نساء العالمين السلام عليك يا والدة الحجج على الناس اجمعين السلام عليك ايتها المظلومة الممنوعة حقها (پس بگو) اللهم صل على امتك و ابنته نبيك و زوجة وصى نبيك صلوة تزلفها فوق زلفى عبادك المكرمين من اهل السماوات و اهل الارضين.)

بعد مى فرمايد به تحقيق روايت رسيده است كه هر كه به اين كلمات آن حضرت را زيارت كند و از خداوند طلب آمرزش نمايد خداوند از گناهانش درگذرد و او را در بهشت درآورد.

و نيز ابن طاوس مى فرمايد در نماز زيارت آن حضرت اگر توانى نماز فاطمه را بگذار و آن دو ركعت است در هر ركعت بعد از حمد شصت مرتبه قل هو الله را قرائت كن و اگر بر تو ثقيل مى افتد در ركعت اول بعد الحمد سوره ى قل هو الله را يك مرتبه بخوان و در ثانى بعد الحمد يك مرتبه قل يا ايها الكافرون بخوان و در مفاتيح الجنان مى فرمايد كه اين زيارت به همين ترتيب در كتاب زوائد الفوائد فرزند سيد بن طاوس نقل شده است و ايشان آن را اختصاص به روز سوم جمادى الثانى كه روز وفات آن حضرت است داده است فقط نماز را قبل از زيارت گفته.

و در مفاتيح دو زيارت ديگر براى فاطمه نقل كرده است و چون در غايت اشتهار است در اينجا نقل نكرديم.

اوقات زيارت فاطمه

در همه ى اوقات زيارت آن حضرت مستحب است و در اوقات شريفه فاضل تر است مانند روز ولادت آن حضرت كه بيستم شهر جمادى الاخره است و روز وفات آن حضرت و روز تزويج آن حضرت كه يازدهم رجب يا اول ماه ذى الحجة و اگر نه ششم ذى الحجه گفته اند و شب زفاف آن حضرت كه نوزدهم ذى الحجة و اگر نه بيست و يكم محرم و روز نزول هل اتى كه 25 ذى الحجة يا 24 ذى الحجة و غير اين ايام در روزى كه كرامتى و فضيلتى از فاطمه به ظهور رسيده است.

نماز فاطمه ى زهراء

يكى همان نمازيا ست كه آنفا ذكر شد.

دوم در مفاتيح گويد حضرت فاطمه دو ركعت نماز مى كرد كه جبرئيل تعليم او كرده بود در ركعت اول بعد از سوره ى حمد صد مرتبه سوره ى انا انزلنا و در ركعت دوم بعد از حمد صد مرتبه سوره ى توحيد مى خواند و چون سلام مى گفت اين دعا را مى خواند سبحان ذى العز الشامخ المنيف سبحان ذى الجلال الباذخ العظيم سبحان ذى الملك الفاخر القديم سبحان من لبس البهجة و الجمال سبحان من تردى بالنور و الوقار سبحان من يرى اثر النمل فى الصفا سبحان من يرى وقع الطير فى الهواء سبحان من هو هكذا لا هكذا غيره.

و سيد بن طاوس فرموده كه در روايت ديگر وارد شده است كه بعد از اين نماز تسبيح مشهور حضرت فاطمه را كه بعد از هر نماز خوانده مى شود بخواند و بعد از آن صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد.

و شيخ طوسى در مصباح المتهجد اين نماز را با همين دعا به اين ترتيب ذكر كرده بعد مى فرمايد سزاوار است كسى كه اين نماز را به جا مى آورد چون از تسبيح فارغ مى شود زانوها را و ذراعها را برهنه نمايد و بچسباند همه ى مواضع سجود خود را به زمين بدون حاجز و حايلى و حاجت خود را بخواهد و دعا كند آنچه مى خواهد و بگويد در همان حال سجده يا من ليس غيره رب يدعى يا من ليس فوقه اله يخشى يا من ليس دونه ملك ينغى يا من ليس له وزير يؤتى يا من ليس له حاجب يرشى يا من ليس له بواب يغشى يا من لا يزداد على كثرة السؤال الا كرما وجودا و على كثرة الذنوب الا عفوا و صفحا صل على محمد و آل محمد و افعل بى كذا و كذا و بجاى اين كلمة حاجات خود را از خدا بخواهد.

سوم نمازى است كه شيخ و سيد روايت كرده اند از صفوان كه محمد بن على حلبى روز جمعة خدمت حضرت صادق عليه السلام شرفياب شد و سؤال كرد كه مى خواهم مرا عملى تعليم فرمائى كه بهترين اعمال باشد در اين روز حضرت فرمود كه من نمى دانم كسى را كه بزرگتر باشد نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از حضرت فاطمة (ع) و نمى دانم چيزى را افضل از آنچه تعليم كرد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه (ع) را فرمود كه هر كه صبح كند در روز جمعة پس غسل كند و قدمها را بگستراند و چهار ركعت نماز كند به دو سلام و بخواند در ركعت اول بعد از حمد توحيد پنجاه مرتبة و در ركعت دوم بعد از حمد و العاديات پنجاه مرتبة و در ركعت سوم بعد از حمد اذا زلزلت پنجاه مرتبه و در ركعت چهارم بعد از حمد اذا جاء نصر الله پنجاه مرتبه و اين سوره نصر است و آخر سوره ايست كه نازل شده و چون از نماز فارغ شود اين دعا بخواند.