ريشه هاى گريز از دين در قرآن

قاسم سبحانى

- ۴ -


و اذ يقول المنافقون والذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا...(121) ((و در اين هنگام منافقان و بيماردلان مى گفتند خدا و رسولش ما را جز فريب وعده نداده اند.))
مقصود از بيماردلان يا همان منافقانند يا سست ايمانها، در هر صورت آيه شريفه مى فهماند كه بيماردلى آنان را به اين سخن كفرآميز وامى داشت .
آيات 20 از سوره محمد، 31 از سوره مدثر 10 از سوره بقره از اين قبيل است .
10 و اذا قالوا الهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب اليم .(122) ((يادكن وقتى را كه گفتند خدايا اگر اين قرآن (يا ولايت على عليه السلام ) حق است و از جانب تو است ، از آسمان بر ما سنگ ببار يا عذابى دردناك براى ما بياور.))
بيماردلى در اين جمعيت به اندازه اى شديد بود كه حاضر شدند كه به عذاب گرفتار شوند ولى حق را نپذيرند. پيام دين خدا جز عبوديت ، صداقت ، ايثار، عفت و حيا، شرافت و كرامت براى انسان نيست با اين حال آنها عذاب را بر آن ترجيح مى دادند.
كبر
كبر از شاخه هاى مهم بيماردلى است . كبر مرضى است كه آثار سوء آن دامن فرد و اجتماع را مى گيرد. متكبر، خود را منزوى و تنها مى كند و جامعه را به اسارت و بردگى وامى دارد. درباره پيامدهاى كبر، روايات ، فراوان است و پرداختن به آن در اينجا مناسب نيست . آنچه در اينجا بيانش لازم است ، اين است كه اثبات كنيم كه كبر از سرچشمه هاى انكار دعوت پيامبران خدا است .
قرآن كريم در بيان اين حقيقت ، از اولين كافر يعنى ابليس ، شروع مى كند: سبب اينكه ابليس دعوت خدا را نپذيرفت اين بود كه خود را برتر از آدم مى دانست . جنس او از آتش و جنس آدم از خاك بود و به نظر او آتش بهتر از خاك است .
سرگذشت سركشى و استكبار ابليس در چند جاى قرآن تكرار شده كه ما به ذكر يك مورد اكتفا مى كنيم : اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين فسجد الملائكة كلهم اجمعون الا ابليس استكبر و كان من الكافرين قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت من العالين قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين قال فاخرج منها فانك رجيم .(123) ((يادكن وقتى را كه خدايت به فرشتگان گفت مى خواهم انسانى از گل بيافرينم . وقتى كه آن را درست كردم و از روحم در او دميدم در مقابلش ‍ سجده كنيد. همه فرشتگان ، جز ابليس به سجده افتادند. ابليس تكبر كرد و در زمره كافران گشت . خدا فرمود: چرا در مقابل آنچه با دستهايم آفريدم سجده نكردى . خود را بزرگ دانستى يا بزرگ بودى . ابليس گفت من از او برترم مرا از آتش و او را از گل آفريدى . خدا فرمود از رحمتم بيرون شو كه تو رانده شده اى .))
ابليس ، بعد از گمراهى ، موفق شد جمع كثيرى از انسانها را به وسيله اين خصلت به جهنم ببرد.
نوح پيامبر دعوتش را شروع كرد ولى مردم استكبار كردند يعنى خود را برتر از پيامبر خدا و آئين خود را برتر از آئين او پنداشتند. نوح از دعوت شبانه روزى خود خسته شد و عرض كرد: رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الا فرارا و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم فى اذانهم و استغشوا ثيابهم و اصروا و استكبروا استكبارا.(124) ((پروردگارا! قوم خود را شبانه روز فرا خواندم ولى دعوت من جز بر فرار آنها نيفزود و هرگاه آنها را مى خوانم تا گناهشان را به پوشى انگشتان خود را در گوشها نهاده و لباسشان را بر خود پيچيده و بر استكبار خود پافشارى مى كنند.))
فرعونيان حقانيت موسى را دريافتند ولى خود را برتر يافتند و به گردن كشى پرداختند قرآن درباره آنها مى فرمايد: و استكبر هو و جنوده فى الارض بغير الحق و ظنوا انهم الينا لايرجعون .(125) ((او با لشكرش در زمين بدون استحقاق استكبار كردند و گمان كردند كه به سوى ما باز نمى گردند.))
نيز قرآن درباره اين جمعيت مى فرمايد:
فلما جاءتهم اياتنا مبصرة قالوا هذا سحر مبين و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان عاقبة المفسدين .(126) ((وقتى آيات ما براى آنها آمد و آن را مشاهده كردند گفتند اين سحرى آشكار است و در حاليكه به آن يقين داشتند از روى ستمگرى و برترى طلبى آن را انكار كردند، بنگر سرانجام فسادكنندگان چگونه است .))
با اينكه معارف دين و برنامه آن ، شفابخش ، بهجت زا و آرامش آور است اما افراد فراوانى از آن زيان ديده اند. قرآن براى چنين افرادى ، زيانبخش ، رنج آور و نفرت آور است . راز اين مطلب به خباثت روحى آنان مربوط است . آنها خود و آئين خود را محور مى دانند و استكبار مى ورزند و براى هميشه خود را از سعادت محروم مى كنند.
آيات قرآن در اين باره فراوان است كه ما برخى را يادآور مى شويم :
درباره يهود مى فرمايد: و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا....(127) ((البته آنچه به سوى تو نازل گشت ، بر سركشى و كفر بسيارى از آنان مى افزايد.))
درباره كسانى كه توان شنيدن آيات حق را ندارند مى فرمايد: و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات تعرف فى وجوه الذين كفروا المنكر يكادون يسطون بالذين يتلون عليهم اياتنا....(128) ((هرگاه آيات روشن ما بر آنها تلاوت مى شود، در چهره هاى كافران به گونه اى حالت انكار بينى كه نزديك است از فرط خشم ، بر تلاوت كنندگان حمله ور شوند.))
و درباره قريش كه قبل از بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، يهود را سرزنش مى كردند، مى فرمايد: و اقسموا بالله جهد ايمانهم لئن جاءهم نذير ليكونن اهدى من احدى الامم فلما جاءهم نذير مازادهم الا نفورا استكبارا فى الارض و مكر السى ء....(129) ((با تاكيد زياد قسم ياد مى كردند كه اگر پيامبرى به سويشان بيايد بيشتر از امت هاى ديگر به راه هدايت روند. آنگاه كه پيامبر به سويشان آمد جز بر دورى آنان نيفزود و اين بخاطر استكبار و حيله نادرست آنان بود....))
و سرانجام درباره تمام كسانى كه در برابر حق گردن افروزى مى كنند و با آيات خدا به جدال و مخاصمه برمى خيزند مى فرمايد: ان الذين يجادلون فى ايات الله بغير سلطان اتاهم ان فى صدورهم الا كبر ما هم ببالغيه فاستعذ بالله انه هو السميع البصير.(130) ((كسانى كه در آيات خدا به جدال و مخاصمه مى پردازند بى آنكه حجتى داشته باشند در سينه هايشان جز كبر نيست . آنها به مقصود خود نمى رسند، پس به خدا پناه بر كه او شنوا و بيناست .))
در حديث آمده است : ابوجهل يك وقت از اطرافيان خود پرسيد آيا محمد در ميان شما نيز صورت به خاك مى گذارد گفتند آرى ، گفت : سوگند به آنچه ما به آن سوگند ياد مى كنيم اگر او را در چنين حالى ببينم با پاى خود، گردن او را له مى كنم . به او گفتند ببين پيغمبر در آنجا مشغول نماز است . ابوجهل حركت كرد تا گردن پيامبر را زير پاى خود بفشارد ولى هنگامى كه نزديك شد، برگشت و گوئى با دستش چيزى را از خود دور مى كند، به او گفتند اين چه وضعى است در تو مى بينيم ، جواب داد: ميان خود و محمد خندقى از آتش ديدم و منظره وحشتناك و بال و پرهائى را مشاهده كردم .(131) چنانكه ملاحظه شد ابوجهل با مشاهده چنين صحنه اى به حقانيت و نبوت پيامبر پى برد ولى كبر و نخوت ، عناد و لجاجت مانع ايمان او شد.
در بين صفات نفسانى ، چيزى بدتر از كبر وجود ندارد. كبر تمام درهاى معنويت را به روى انسان مى بندد؛ چشمه هاى علم ، حكمت و معرفت از قلب انبيا و اولياء خدا مى جوشد و هركس به اندازه ظرفيت خود از آن بهره مى گيرد جز انسانى كه داراى كبر است . روى اين حساب كبر گاهى ولو اندكش انسان را به جهنم مى برد چنانكه امام صادق عليه السلام از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود:
لن يدخل الجنة عبد فى قلبه مثقال حبة من خردل من كبر و لا يدخل النار عبد فى قلبه مثفال حبه من ايمان قلت جعلت فداك ان الرجل ليلبس ‍ الثوب او يركب فيكاد يعرف منه كبر قال ليس بذاك انما الكبر انكار الحق و الايمان الاقرار بالحق .(132) ((كسى كه ذره اى كبر در دلش باشد وارد بهشت نخواهد شد و كسى كه ذره اى ايمان در دلش باشد وارد جهنم نمى شود. راوى گويد به امام عرض كردم چه بسا انسان لباسى مى پوشد يا بر مركبى سوار مى شود و در اين حال در او كبر مشاهده مى شود. امام فرمود مقصود اين نيست . كبر انكار حق است و ايمان اعتراف به حق .))
كبر سبب انكار حق است و آن چنان در انكار حق ريشه دارد كه پيامبر آنها را يكى دانسته است .

 

fehrest page back page