كلمه طيبه

علامه حاج ميرزا حسين طبرسى نورى(ره)

- ۲۳ -


حكايت دوم: سيدى فقير از اهل طالقان قزوين سفر رشت كرد به جهت اصلاح حال و تحصيل معاش در زمان آبادى رشت و فراوانى زر و سيم و ترقى ابريشم، چندى در آنجا ماند خداوند اعانت فرمود قريب دويست اشرفى براى او جمع شد به همراه خود برداشت و از راه كنار دريا عزم ييلاق نور كرد و رسيدن خدمت علامه عصر و وحيدالدهر و الدماجد مولف اعلى الله تعالى مقامه كه در آن زمان صيت فضل و تقوى و كرم و زهدش اصقاع را پر كرده بود. در بين راه سوارى از راهزنان معروف طايفه خبيثه كه ايشان را عبدالملكى مى‏گويند و غالب ايشان از غلاة و دزد و بى باك و خون ريزند، به سيد برخورد كه تنها مى‏رود اظهار مهربانى كرد و از حالش پرسيد صادقانه شرح كرد، دزد مسرور كه لقمه چربى بى تعب به چنگ افتاده از مقصد پرسيد گفت: نور خدمت علامه نورى گفت: من نيز اراده آنجا دارم سيد خوشحال شد نزديك ظهر به بعضى از چادر نشينان كنار دريا كه به جهت گرفتن ماهى در آنجا ساكن بودند رسيدند و بر آنها وارد شدند، آنها چون سيد را با او ديدند كه بيچاره ندانسته خود را به هلاكت انداخته، چون معرفت به حال آن خبيث داشتند وليكن جرأت اظهار نداشتند، بعد از صرف غذا آن مرد به جهت قضاى حاجت بيرون رفت، پس آن جماعت به سيد گفتن تو اين شخص را مى‏شناسى گفت: در راه با من رفيق شد، گفتند: اين از دزدهاى خونريز معروف است و ناچار تو را خواهد كشت سيد به گريه و لابه افتاد كه مرا نجات دهيد گفتند: ما را آن توانايى نيست و خود به جهت سلامتى از او در اينجا هر سال مبلغى به او مى‏دهيم وليكن اين قدر توانيم كردن، كه چون او بيايد تو به بهانه كارى بيرون روى و ما را چند ساعتى مشغول كنيم، تا بتوانى از راه غير متعارف برو، شايد خود را به جائى برسانى تا او تو را پيدا نكند. پس چنين كردند و قريب به دريا جنگل است كه راه در آن به آبادى باريك و مشتبه و منحصر در يكى از غير اهالى آنجا كسى نمى‏شناسند و اگر كسى فى الجمله از آن منحرف شد نجات از آن و از درندگانش مشكل است، پس سيد خود را به جنگل رساند و با شتاب تمام از غير جاده تا غروب مى‏رفت آن گاه درخت عظيمى را به نظر آورد كه در جنگل آنجا بود بسيار و مى‏شود كه چند نفر خود را در ميان شاخه‏هاى آن پنهان كنند، پس از ترس جانوران بالا رفت و در ميان شاخه جا گرفت آن مرد چون قدرى گذشت از حال سيد پرسيد عذرى از كار يا خواب براى او كردند براى اندكى صبر كرد باز پرسيد عذر آوردند بد گمان شد، بيرون آمد سيد را نديد دانست كه از دستش رها كردند، پس آنها را دشنام داد و تهديد كرد و سوار شد و از پى سيد رو به جنگل كرد و رفت اتفاقا سيرش در خطى افتاد كه سيد رفته بود او نيز چون نزديك شد كه تاريك شود همان درخت را به نظر آورد و رو به آنجا كرد و پيوسته به سيد دشنام مى‏داد و خطاب مى‏كرد كه اگر به تو رسيدم چنين و چنان خواهم كرد چون سيد از دور او را ديد و صداى تهديد و وعيد و دشنام او را شنيد، از خود مايوس شد و از ترس جرأت نفس كشيدن نداشت و آهسته گريه مى‏كرد و متوسل به اجداد طاهرين خود (عليهم‏السلام) شد آن خبيث چون از اسب پايين آمد آن را به كنارى بست و زينش را گرفت و در پهلوى خود گذاشت و شمشير و تفنگ خود را نيز در آنجا گذاشت و غذايى كه همراه داشت خورد و در زير آن درخت خوابيد و سيد بيدار مشغول تضرع و زارى چون پاسى از شب گذشت، شغالى صدا كرد، پس شغالهاى بسيارى جمع شدند اما همه ساكت و ساكن، پس يكى از آنها چون دزدان، آهسته آهسته آمد و يكى از اسلحه او را برد و، پس پوست او را خوردند و خودش را زير خاك پنهان كردند و ديگرى آمد چيزى ديگر را برد همان كار را كردند و همچنين لجام و زين چون از آنها فارغ شدند تمام آنها به هيات اجتماع آهسته و آرام آمدند نزديك آن خبيث و يك دفعه بر روى او ريختند به نحوى كه او را مجال حركت نشد و در اندك زمانى استخوانى خالى از پوست و گوشت از او باقى گذاشتند و رفتند و سيد همه را مى‏ديد و شكر الهى به جا مى‏آورد، چون صبح شد از درخت به زير آمد و اسلحه را از زير خاك گرفت و بر آن اسب سوار شد و آمد در قريه سعادت آباد كه محل استقرار والد اعلى الله مقامه بود و از آنجا دو فرسخ است تا شهر آمل و قصه خود را نقل كرد و مؤمنين را سرور بر ايمانش افزود. اين حاصل حكايت است و چون زمانه تحمل آن طولى كشيده دور نيست كه در بيان زياد و كمى شده كه در عهده من نيست والله العالم.
چون واضح و مبين شد كه گروه حيوان از عساكر فرمان بردار و زينت دهنده زمين از تسبيح خداوند جبارند، پس انفاق بر آنها در نظر عقل راجع و باقى داشتن آنها برپا داشتن عبادت خداوند است، كه پسنديده و ممدوح است در زبان تمام انبياء عظام و اوصياء كرام؛ بلكه انفاق بر بسيارى از آنها بهتر است از انفاق بر بيشتر بنى آدم، كه پروردگار خود را نشناسند و اگر شناسند عبادت نكنند و اگر كنند درست نباشد و اگر درست باشد، آن قدر معصيت كنند كه عبادت در جنب آن نابود و مستهلك باشد و گذشت كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: شتر مرا جانوران بخورند خوش‏تر است در نزد من از آن كه اعراب باديه بخورند و در كتاب جعفريات و غيره مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: قرار ندهيد پشت چهارپايان خود كرسى را كه چه بسيار مركوب است كه بهتر است از راكب خود و فرمان بردارند مر خداى را و ذكرش و هيچ حيوان نباشد كه خداوند خود را نشناسد.
چنانچه در كافى و فقيه و خصال از حضرت سجاد و صادق (عليهم‏السلام) روايت شده كه فرمودند: كه هر چه گنگ باشند بهائم از چهار چيز گنگ نيستند معرفت آنها به پروردگارشان، يا آن كه براى ايشان خالقى است و شناختن ايشان نر را از ماده و شناختن چراگاه و شناختن مرگ و خداوند در قرآن مجيد مى‏فرمايد: آيا نمى‏بينى اى محمد، كه خداى را سجده مى‏كنند براى او هر كس كه در آسمانها است و در زمين و آفتاب و ماه و ستاره‏ها و كوهها و درخت و جنبندگان يا چهارپايان و بسيارى از مردم و بسيارى واجب شده بر ايشان عذاب كه سجده نكنند، پس مستحق عذاب شوند از هيچ گروهى استثناى سركشى از پرستش خويش نفرمود جز از بنى آدم و بالجمله در حسن صدقه و انفاق بر ايشان محتاج به رسيدن نفعى به واسطه يا بلا واسطه از آنها به انفاق كننده نيست، به آن كه مى‏رسد؛ چنانچه فرقى در مراتب صدقه و انفاقات نيست و اقل مرتبه آن كه هر كسى متمكن از آن است نگاه داشتن خود و ديگران است از اذيت آنها؛ بلكه از صفات مومن است كه به مورچه و پست‏تر از آن اذيت نمى‏كند.
و در فقيه مروى است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: بپرهيزيد از خداوند در آنچه به شما داده و در زبان بسته‏هاى از اموال خود؛ كسى گفت: كدام است زبان بسته آنها فرمود: گوسفند و گاو و كبوتر، و در اختصاص و غيره مروى است كه نافه حضرت سجاد (عليه‏السلام) بعد از وفات آن جناب آمد بر سر قبر و خود از بر آن مى‏ماليد و آن جناب در سفر حج و عمره بر او سوار مى‏شد و هرگز تازيانه بر او نزد به روايتى بيست حج و به روايتى چهل حج بر او كرد و سيد رضى در مجازات نبويه روايت كرده كه فرمود: دشنام مدهيد شتر را، زيرا كه به او خون بسته مى‏شود؛ در ديه دادن براى كشته كه مانع است از خونريزى در مقام خونخواهى و در محاسن برقى مروى است از جناب كاظم (عليه‏السلام) كه فرمود: چون بلغزد چهار پا در زير پاى مرد، پس به او بگويد كه هلاك يا نگونسار شوى او مى‏گويد هلاك و نگونسار شود هر كدام از ما كه عصيانش به پروردگارش بيشتر است و در اخبار كثيره است كه در پشت آنها نايستيد مگر در راه خدا و بار نكنيد ايشان را زياده از طاقتشان و تكليف نكنيد آنها را در رفتن مگر آنچه را طاقت دارند و رويشان را نزنند و داغ نگذارند كه تسبيح خداوند مى‏كنند و سه نفر بر يك حيوان سوار نشوند و اگر شدند، پيشى ملعون است و اگر رم كرد نزنيد؛ زيرا كه آنها مى‏بينند آنچه را كه شما نمى‏بينيد و حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شترى را ديد كه پايش بسته و جهازش بر پشتش فرمود: صاحبش كجا است امر كنيد او را كه براى خصومت با او در روز قيامت مهيا شود و فرمودند هيچ حيوانى نيست كه صاحبش اراده سوار شدن بر او را دارد مگر آنكه مى‏گويد بار خدايا او را به من مهربان كن و بر پشت او نخوابند و آن را مجلس صحبت قرار ندهند.
شيخ طوسى روايت كرده از جناب صادق (عليه‏السلام) كه: مرد پيرى از عباد بنى اسرائيل مشغول نماز بود، كه ديد دو طفل خروسى را گرفتند و پرش را مى‏كنند، پس او مشغول عبادت شد و ايشان را منع نكرد، پس خداوند بر زمين وحى كرد كه او را فرو بر، پس او را فرو برد. پس او تا آخر دهر فرو مى‏رود، و در خرائج مروى است كه آن جناب فرمود: پرستوك را اذيت مكنيد كه او ما اهلبيت را دوست مى‏دارد و خصال مروى است كه: آن جناب مردى را ديد كه در دستش پرستوكى كشته شده بود، پس حضرت از جاى خود برخاست و آن را از دست او گرفت آن گاه به زمين انداخت و فرمود: آيا عالم يا فقيه شما؛ شما را به اين امر كرده به تحقيق كه خبر داد مرا پدرم از جدم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نهى فرمود از كشتن شش حيوان. مگس عسل، مورچه، غوك، صرد، كه او را دركاك گويند و گنجشك هدهد و پرستوك را صيد مكنيد تا آخر، آنچه در وجه سوم از طريق ثانى از فصل اول از باب چهارم گذشت.
در فقيه مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نهى فرمود: از سوزاندن چيزى از حيوانات را، و در نوادر راوندى است كه آن جناب گذشت به قومى كه مرغ خانگى را زنده وا داشته بود و او را به تير مى‏زدند، پس فرمود: كيستند اينها خدا ايشان را لعنت كند و در شهاب قضاعى مرويست كه آن حضرت فرمود: هر كس عبث گنجشكى را بكشد و براى او است روز قيامت ناله حول عرش، مى‏گويد: پروردگارا بپرس از اين كه چرا مرا بى غرض و منفعتى كشته.
در ارشاد شيخ مفيد (رحمه الله) مروى است كه: ابوحمزه ثمالى چند كبوتر را از روى غضب كشت، پس حضرت باقر (عليه‏السلام) به او فرمود: آيا نمى‏دانى كه چون از اهل زمين، يعنى شياطين، عبثى به اطفال ما باشد ضرر او را به پر زدن كبوتر دفع مى‏كنيم و ايشان به وقت نماز در آخر شب خير مى‏دهد، پس صدقه بده از هر يك از آنها به يك اشرفى زيرا كه آنها را از روى خشم كشتى و بر اين مضمون كه پر زدن كبوتر سبب دور شدن جن و شياطين از خانه است، اخبار بسيار است و از اين جهت امر فرمودند: به نگاهداشتن او در خانه.
و در عقاب الاعمال از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: زنى را عذاب كردند به جهت آن كه گربه را بست تا از تشنگى مرد. و در كافى مروى است كه آن جناب فرمود: شخصى در حال احرام روباهى را گرفت و آتش را نزديك روى او مى‏برد و روباه فرياد مى‏كرد و ريح از او بيرون مى‏رفت و رفقايش او را نهى مى‏كردند قبول نمى‏كرد، پس او را رها كرد و خوابيد، پس مارى آمد و در دهنش داخل شد و نگذاشت او را تا آن كه چون روباه ريح از او خارج شد، پس واگذاشت او را و نيز روايت كرده از آن جناب در ضمن وصاياى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به سر كرده لشكر چون به جايى مى‏فرستاد، كه پى نكنيد هيچ چهارپايى را، كه گوشتش خورده مى‏شود، مگر آنچه را كه چاره از خوردنش نداريد. و در مكارم الاخلاق از آن جناب مروى است كه فرمود: كثيف‏ترين گناهها سه چيز است كشتن به هيمه و حبس نمودن مهر زدن و مزد مزدور را منع كردن.
هفتم: از موارد صدقه و انفاق نباتات و انفاق بر آنها به كاشتن و آب دادن و حفظ كردن از آفات و غير آنها است چه از خود باشد يا نباشد و انفاق بر اين رقم از دو راه است.
اول: آن كه انفاق بر آن حقيقت انفاق است بر انسان، چه نفع خوردن و تداوى و منافع حبوبها و ميوه‏ها و چوبها و گياهها كه احصاء نتوان كرد و تصفيه آنها هوا را از كدورت و مضرات كه از بهترين نعمتهاست راجع به ايشان و به حيوان است اگر چه در ميان انسان باشد مستحق و غير مستحق و مسلم و كافر و متقى و فاجر وليكن يك مؤمن مستحق از آن كافى است در رجحان آن هر چند به طفيل او دشمنان خداوند نيز از آن منتفع شوند.
چنانچه از كافى از حضرت باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: پدرم مى‏فرمود: بهتر و نيكوترين اعمال كشت است كه مى‏خورد از او نيكان و بدكاران؛ اما نيكان هر چند خورند از چيزى استغفار مى‏كند براى تو بد كاران و اما هر چه از آن خورند او را لعن مى‏كند و از آن كشت بهائم و مرغان مى‏خورد، و در تفسير عياشى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه فرمود: كسى كه آب دهد درخت بزرگى كه در ريگستان است، يا درخت موز كه همان طلح است كه در قرآن مذكور است يا درخت سدر را، پس گويا كه مؤمنى را از تشنگى سيراب كرده.
و شيخ طوسى در تهذيب از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: هيچ عملى محبوب‏تر نيست نزد خداوند از زراعت و هيچ پيغمبرى را خداوند مبعوث نكرد، مگر آن كه زارع بود مگر حضرت ادريس كه خياط بود و مفيد ثانى از حضرت سجاد (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: من زرع نمى‏كنم آنچه را كه زرع مى‏كنم، به جهت طلب زيادى در او، يعنى منفعت كردن از آن و زرع نمى‏كنم آن را مگر آن كه تناول كند از او فقير و ارباب حاجت و براى آن كه تناول كند از او قنبره، مخصوصا از ميان مرغان قنبره همان قبره است كه او را چكاوك مى‏گويند و او به قدر گنجشكى است كه كاكل بر سر دارد و شيخ برسى از محمد بن مسلم روايت كرده كه با حضرت باقر (عليه‏السلام) بيرون رفتيم ناگاه به زمين خشكى رسيديم كه آتش از او مشتعل بود؛ يعنى از بسيارى حرارت در آنجا گنجشك بسيارى بود كه دور استر آن حضرت پر مى‏زدند و چرخ مى‏خوردند حضرت آنها را راند و فرمود: اكرامى نيست، يعنى براى شما، پس آن جناب تا به مقصد خويش رفت چون فردا رجوع كرديم به همان زمين رسيديم باز آن گنجشكها پرواز مى‏كردند و دور استر آن حضرت مى‏گشتند و بر بالاى سر پر مى‏زدند، پس شنيدم كه آن حضرت فرمود بنوشيد و سيراب شويد چون نظر كردم ديدم در آن بيابان آب بسياريست گفتم: اى آقاى من، ديروز آنها را منع كردى امروز سيرابشان كردى فرمود: بدان كه امروز در ميانشان قنبره مختلط بود، پس آب دادم به ايشان و اگر قنبره نبود به ايشان آب نمى‏دادم، گفتم: اى آقاى من، چه فرق است ميان قنبره و گنجشك فرمود: واى بر تو، اما گنجشك، پس آنها از مواليان فلانند؛ زيرا كه ايشان از اويند و اما قنبره، پس از موالى ما اهل بيت‏اند و ايشان در صفير خود مى‏گويند بوركتم اهل البيت و بوركت شيعتكم ولعن الله اعدائكم‏554
دوم: آن كه غرض حفظ و حراست و باقى داشتن و ترقى دادن و زنده داشتن خود نبات باشد از درخت و غيره چه نفعش به كسى برسد يا نرسد. نظر به اين كه نباتات را مقدارى است از شعور كه به آن خداوند و خداوند پرستان را مى‏شناسند و خداى را تسبيح و سجده مى‏كنند و منضجرند از گناهكاران و تا از ذكر خداى تعالى غافل نشوند خشك يا شكسته نشوند، پس باقى داشتن آنها اعانت در مرتبه بندگى ايشان و زياد كردن در عبادت و ذكر خداوند است و پايه شعور آنها به جايى رسيده كه حجت و واسطه فيض خود را شناسند و به ملاقات ايشان خرسند شوند و منبسط شوند و در فراق و مصيبت ايشان اندوهناك و گريان شوند. و در تفسير على بن ابراهيم از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: به درستى كه تمامى درخت پيوسته بى خار بود تا آن كه خوانده شد براى خداوند رحمن ولدى، يعنى خلق، گفتند كه خداوند را پسرى است ارجمند و بزرگوار است، از آن كه بوده باشد مر او را فرزندى، پس نزديك شد كه آسمانها از هم جدا شود و زمين پاره پاره گردد و كوهها از هم بپاشند پس در اين حال درخت بر خود لرزيد و براى او خارى از ترس نزول عذاب پيدا شد.
و در علل الشرايع از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: خلق نكرد، خداوند عزوجل درختى را مگر آنكه براى او ثمرى بود. كه از آن مى‏خوردند چون مردم گفتند كه خداوند به جهت خود فرزند گرفته نصف آن ثمر رفت و چون براى خداوند شريك گرفتند درخت، خار برآورد و در تفسير عياشى از آن جناب روايت كرده كه فرمود: هرگز غضب نمى‏كند براى خداوند چيزى مثل غضب طلح و و سدر، طلح مانند ترنجى بود و سدر مثل خربزه يعنى بار اين دو درخت چنين بود چون يهود گفتند يدالله مغلوله‏555 دست خداوند بسته آنچه بايد بشود، نوشته و مقدر شده ديگر خداى را در خلقش تصرفى نيست بار خود را كم كردند پس هسته براى او شد و هسته سخت شد و چون نصارى گفتند مسيح پسر خداوند است ترسيدند، پس براى درختان اين خارها بيرون آمد و بار خود را كم كردند و نبق گرديد به اين مقدار كه ميوه سدر است و ميوه طلح رفت و بار ندهد تا ظهور حضرت حجة امام عصر (عليه‏السلام) با قيام قيامت و مراد از طلح‏556 اگر درخت موز باشد، پس مقصود آن كه ثمر معهودش رفت و اگر درخت مغيلان باشد؛ چنانچه اهل لغت گفتند و با خار مذكور هم مناسبت دارد، پس مقصود ظاهر است.
و در كتاب خلاصه الوفا، سيد على سمهودى شافعى از جابر روايت كرده كه گفت، روزى با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بودم در بعضى از باغهاى مدينه و دست على (عليه‏السلام) در دستش بود، پس گذشتيم به نخلى، پس نخل صيحه زد كه اين محمد است سيد پيغمبران و اين على است سيد اوصياء و اولياء و پدر ائمه طاهرين (عليهم‏السلام)، پس گذشتيم به نخلى، پس صيحه زد كه اين محمد است رسول الله و اين على است سيف الله، پس شد ملتفت شد پيغمبر به على (عليهم‏السلام) و فرمود: نام او را صيحانى بگذار، پس اين بود سبب ناميدن اين از خرما را به صيحانى، يا مراد محل او بود و امروز در مدينه جايى است كه او را صيحانى مى‏گويند و ابن شهر آشوب اين خبر را چنين نقل كرده كه گفت: بوديم با حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در بعضى از كوچه‏هاى مدينه كه ناگاه پنجه خود را در پنجه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) كرد و نديديم دو پنجه نيكوتر از آن دو پنجه، پس گذشتيم به نخل مدينه، پس آواز داد نخلى جفت خود را كه اين محمد مصطفى است و اين على مرتضى است، پس گذشتيم از آنها، پس دومى آواز داد به سومى كه اين است نوح نبى و اين است ابراهيم خليل، پس گذشتيم از آنها، پس سومى به چهارمى آواز داد كه اين است موسى و برادر او هارون، پس از آنها گذشتيم، پس آواز داد چهارمى به پنجمى كه اين محمد است، سيد نبيين و اين على است سيد وصيين، پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تبسم كرد و فرمود: يا على، به نام نخل مدينه را صيحانى كه صيحه زد به فضل من و به فضل تو، ابن شهر آشوب مى‏گويد: من روايت كردم كه آن باغ از عامر بن سعد بود در عقيق سفلى و در مكارم الاخلاق از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: بادمجان را بخوريد كه درخت او را در بهشت ديدم براى خدا، به راستى، گواهى داد و براى من به پيغمبرى و براى على (عليه‏السلام) به ولايت؛ و در روايت ديگر فرمود: اول درختى است كه به خداى عزوجل و در باب عرض ولايت ائمه طاهرين (عليهم‏السلام) ايمان آورد از اين رقم اخبار بسيار است.
و شيخ ابن عياش در كتاب مقتضب الاثر روايت كرده كه: جناب موسى (عليه السلام) در شب خطاب، يعنى شبى كه خداوند در طور با او تكلم فرمود نظر كرد به سوى هر درختى كه در طور بود و هر سنگى و گياهى كه به ذكر محمد و دوازده اوصياءى بعد از او (صلى الله عليه و آله و سلم) سخن مى‏گفت و شيخ كشى در رجال خود روايت كرده در احوال يونس بن يعقوب كه از خاصان جناب رضا (عليه‏السلام) بود و در مدينه فوت شده كه حضرت كفن و حنوط براى او فرستاد و امر فرمود: جميع غلامهاى خود و غلامان پدر و جدش را كه در جنازه او حاضر شوند و فرمود: اين شخص مولاى ابى عبدالله (عليه‏السلام) بود و در عراق منزل داشت، اگر منع كرديد كه او را در بقيع دفن كنيم ما هم نمى‏گذاريم شما هم، مواليان خود را در آنجا دفن كنيد و گويا آن جناب توريه كرد در لفظ مولى كه به معنى دوست و آزاد كرده شده و بنده، هر سه آمده و در آن جا مذكور است كه موكل بقيع گفت: سرير پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نزد من است، پس هرگاه مردى از بنى هاشم بميرد سرير صدايى مى‏كند، پس مى‏گويم كه مرده از ايشان تا آن كه در روز مى‏فهميم و در شبى كه اين مرد، يعنى يونس مرد سرير آواز داد، گفتم: كسى را ناخوش نمى‏بينم از ايشان پس كى مرده از ايشان چون روز شد آمدند و سرير را از من گرفتند و گفتند آزاد كرده جناب صادق (عليه‏السلام) بود كه در عراق منزل داشت.
هشتم: جمادات، يعنى زمين و آنچه در بر دارد و غير از اصناف گذشته و انفاق بر آن عبادت كردن و ياد آوردن خداوند و سجده كردن بر آن است، چه حقيقت انفاق و صدقه بر غير رساندن چيزى است كه به او و كردن كارى با او به زبان يا جوارح كه در آن نفعى يا سرورى و انبساطى براى او باشد و خداوند بر آنها آن مقدار شعور آفريده كه گناه كار را از متقى و عبادت را از معصيت تميز دهند از آن خرسند و از اين دلگير و از آن مستريح و از اين در رنج باشد؛ مؤمن را دوست دارد و فاجر را لعنت كند، پس جميع كردار نيك احسانى است بر آن بقعه كه اينها در او شود.
شيخ طوسى و غير او از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كردند كه فرمود: به ابوذر، هيچ مردى نيست كه بگذارد پيشانى خود را در بقعه‏اى از بقعه‏هاى زمين، مگر آنكه گواهى مى‏دهد براى او به آن سجده، در روز قيامت و هيچ منزلى نيست كه فرود آيند در آن گروهى، مگر آن كه صبح مى‏كند آن منزل، صلوات بر ايشان مى‏فرستد يا ايشان را لعنت مى‏كند اى ابوذر، هيچ بامداد و پسينى نيست مگر آن كه بقعه‏هاى زمين آواز مى‏كنند يكديگر را كه اى همسايه، آيا گذشته به تو امروز ياد آورى، مر خداى عزوجل را يا بنده‏اى كه گذاشته باشد پيشانى خود را بر تو به جهت سجده براى خداى عزوجل، پس بعضى گويند نه و بعضى گويند آرى، پس اگر گفت آرى؛ به خود مى‏بالد و منبسط مى‏شود و مى‏بيند براى خود بهترى، بر همسايه خود اى ابوذر چون خداوند زمين را و آنچه در او است آفريد درختى بر روى زمين نبود تا اين كه بنى آدم بسوى او مى‏رفتند، مگر آن كه نفعى از او مى‏بردند، پس پيوسته درخت در زمين چنين بود تا آن كه تكلم كردند فجره بنى آدم به كلمه بزرگ و گفتند كه خدا فرزند گرفته، خداوند از فرزند منزه است، پس چون گفتند آن را زمين به خود لرزيد و منفعت درختان رفت و شيخ حميرى در قرب الاسناد روايت كرده از جناب كاظم (عليه السلام) كه فرمود: چون مؤمن بميرد بر او، ملائكه و بقعه‏هاى زمين كه بر او عبادت مى‏كرد: گريه مى‏كنند و درهاى آسمان كه از آن درها اعمال او را بالا مى‏برند.
در كتاب مؤمن حسين بن سعيد اهوازى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: هيچ مومنى در زمين غربتى، كه گريه كنندگان از او غائب‏اند نميرد مگر آن كه بر او بقعه‏هاى زمينى كه عبادت مى‏كرد خداى را بر آنها و جامه‏هاى او گريه مى‏كنند الخ؛ و بر اين مضمون خبر بسيار رسيده؛ چنانچه در جمله از آنها وارد شده كه مردم در مردن دو صنفند؛ قسمى راحت مى‏افتد و آن مومن است كه از بلاها و مصائب و غموم دنيا به راحت مى‏افتد، و قسمى به راحت مى‏اندازند و از مردن آنها، انسان و حيوانات و درخت به راحت مى‏افتند و آن كافر است، و قطب رواندى در خرائج روايت كرده كه چون حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به جنگ تبوك تشريف برد، بيست و پنج هزار از مسلمانان با آن حضرت بود سواى خدامشان، پس گذشت آن جناب در سير خود به كوهى كه از بالاى آن آب ترشح مى‏كرد به پائين بى جريان، پس گفتند چه قدر عجيب است ترشح اين كوه، فرمود: اى كوه، گريه تو از چيست؟ پس كوه به زبان فصيح جواب داد كه آن جماعت شنيدند گفت يا رسول الله، گذشت به من عيسى بن مريم و او را مى‏خواند نارا وقودها الناس و الحجارة557 آتشى كه آتش افروزان احمر دانند و سنگ، پس من از آن روز گريه مى‏كنم از ترس آن كه مبادا بوده باشم من آن سنگ، پس فرمود: آرام گير در مكان خود كه تو از آن سنگ نيستى آن سنگ كبريت است، پس آن ترشحات از آن كوه در همان وقت خشك شد تا آن كه چيزى از آن رشح و رطوبتى كه در آن كوه بود ديده نمى‏شد.
و در كشف الغمه و مناقب ابن شهر آشوب مروى است از اسماء دختر عميس كه گفت: شنيدم سيده من فاطمه (عليهاالسلام) مى‏گفت: شبى كه على (عليه‏السلام) بر من داخل شد مرا در فراشم ترساند گفتم به چه تو را ترساند، اى سيده زنان عالم، فرمود: شنيدم زمين با او سخن مى‏گفت و او با زمين سخن مى‏گفت، پس صبح كردم در حالتى كه ترسان بودم، پدرم را خبر كردم، پس سجده كرد سجده طولانى، بعد سر بلند كرد و فرمود: اى فاطمه، بشارت باد تو را، به پاكيزگى نسل به درستى كه خداوند شوهر تو را بر تمامى خلق خود فضيلت داده و امر كرده زمين را كه اخبار خود را براى او نقل كند و هر چه بر روى او از شرق زمين تا غرب جارى مى‏شود.
در امالى شيخ طوسى مروى است كه: چون جنازه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) را مى‏بردند گذشتند به قائم و آن بنائى بود نزديك نجف اشرف پس منحنى شد، چنانچه سرير ابرهه وقتى كه عبدالمطلب بر او داخل شد كج شد و حال به جاى آن بنا مسجدى است كه او را حنانه مى‏گويند و در لب لباب راوندى مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: زمين به راه رفتن على (عليه‏السلام) بر پشت او افتخار مى‏كند و در كافى مروى است از جناب صادق (عليه‏السلام) كه فرمود: نيست محل قبرى مگر آن كه هر روز، سه مرتبه سخن مى‏گويد كه منم خانه خالى، منم خانه كهنه كننده، منم خانه كرم، فرمود: چون بنده مومن داخل شود در آن مى‏گويد مرحبا و اهلا آگاه باش؛ قسم به خداوند كه تو را دوست مى‏داشتم و حال آن كه تو بر پشت من راه مى‏رفتى حال چگونه باشد هرگاه در شكم من داخل شوى پس به زودى خواهى ديد، فرمود: پس فراخ مى‏شود براى او به قدر مد بصر او تا آن كه فرمود: هرگاه داخل شود كافر مى‏گويد نه مرحبا و نه اهلا آگاه باش، قسم به خدا كه تو را دشمن داشتم در آن حال كه بر پشت من راه مى‏رفتى حال چگونه است هر گاه داخل در شكم من شوى به زودى خواهى ديد، پس او را فشار مى‏دهد، به نحوى كه كوبيده مى‏شود و باز به حال خود بر مى‏گردد، الخ و نيز در آنجا مروى است از آن جناب كه براى قبر كلامى است در هر روز مى‏گويد منم خانه غربت، منم خانه وحشت، منم خانه كرم، منم قبر، منم روضه‏اى از رياض بهشت يا گودالى از گودال دوزخ؛ و در علل الشرايع از آن جناب مروى است كه خداوند وحى فرستاده به سوى جناب ابراهيم (عليه السلام) كه زمين شكايت كرده نزد من به جهت حيا از ديدن عورت تو، پس قرار ده ميان خود و ميان او حجابى، پس قرار داد چيزى كه او بزرگتر از جامه و پست‏تر از سراويل بود، پس آن را پوشيد و آن تا زانوى آن جناب بود.
در خصال از آن جناب مروى است كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) زمين فرياد و ناله نكرده به سوى پروردگار خود مانند فرياد او از سه چيز (خون حرامى كه ريخته مى‏شود بر او، و غسل از زنا، و خوابيدن بر آن پيش از برآمدن آفتاب)558
و در خرايج راوندى از جناب باقر (عليه‏السلام) مروى است كه: قرائت كردند سوره اذا زلزلت الارض559 را نزد اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) پس فرمود: منم انسان و به من خبر مى‏دهد خبرهاى خود را و اشاره فرمود به آيه و قال الانسان مالها، يومئذ تحدث اخبارها560 و شيخ طبرسى روايت كرده از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: آيا مى‏دانيد خبر دادن او چيست گفتند خدا و رسول او داناترند فرمود: خبر دادن او اين است كه شهادت مى‏دهد بر هر بنده و كنيز به آنچه كرده در پشت او مى‏گويد چنين و چنان كرد روز فلان و فلان، پس اين خبر دادن او است.
در كافى از جناب باقر (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: كعبه به سوى خداى عزوجل از آنچه مى‏رسد به او از نفسهاى مشركين، يعنى از بوى بد دهان ايشان؛ شكايت كرد، پس خدا به او وحى فرستاد كه اى كعبه ساكن باش كه من بدل خواهم كرد به قومى كه دهان خود را به شاخهاى درخت، پاكيزه كنند چون خداوند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را مبعوث فرمود وحى فرستاد به سوى او با جبرئيل به مسواك و خلال.
و در خصال از حضرت سجاد (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چون طالب علم بيرون رود از منزل خود نمى‏گذارد پاى خود را بر، ترى و نه بر خشكى از زمين آن كه براى او هفت زمين تسبيح مى‏كند و در دعوات سيد راوندى مروى است كه چون مومن بميرد ندا مى‏كند بقعه‏هاى زمين بعضى، بعضى ديگر را كه مرد بنده خدا كه مومن بود، پس آسمان و زمين بر او گريه مى‏كند، پس خداوند مى‏فرمايد به آن دو كه چه شما را به گريه آورده بر بنده من و خداوند داناتر است به آنچه پرسيده؛ مى‏گويند: اى پروردگار ما، راه نمى‏رفت در هيچ ناحيه از زمين مگر آن كه ذكر تو را مى‏كرد؛ و نيز روايت كرده از مجاهد در تفسير قول خداى تعالى فما بكت عليهم السماء والارض561 كه نمى‏ميرد هيچ مومنى مگر آن كه بر او آسمان و زمين گريه مى‏كند پس گفت كه: آيا تعجب مى‏كند چرا نگريد زمين بر بنده كه او را به ركوع و سجود آباد مى‏كرد و چرا آسمان نگريد بر بنده كه بود براى او تسبيح و تكبير او در آن آوازى مانند آواز مگس عسل، و در قرب الاسناد از جناب كاظم (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: چون مؤمن بميرد بر او ملائكه و بقعه‏هاى زمينى كه عبادت مى‏كرد بر آنها و درهاى آسمان كه اعمال او را از آنجا بالا مى‏بردند گريه مى‏كند و در بعضى اخبار رسيده كه گريه زمين بر مومن چهل روز است و در امالى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: در مسجدها و در بقعه‏هاى مختلفه نماز كنيد؛ زيرا كه هر بقعه براى نماز گذار بر آن نماز روز قيامت شهادت مى‏دهد.
و در علل الشرايع و قصص الانبياء از آن جناب مروى است در كيفيت خلقت آدم كه: خداوند جبرئيل را به سوى زمين فرستاد كه از او چيزى، اگر خواست بردارد، پس زمين به او گفت: به خدا پناه مى‏برم از اين كه از من چيزى را بردارى، پس برگشت و گفت اى پروردگار من به تو پناه آورد، پس خداى تعالى به سوى او، اسرافيل را فرستاد و او را مخير كرد، پس به او نيز چنين گفت، پس برگشت، پس به سوى او، ميكائيل را فرستاد و او را نيز مخير كرد، پس زمين گفت: مثل آنچه به آنها گفت، چون برگشت به سوى او ملك الموت را فرستاد او را امر حتمى نمود زمين به خدا پناه برد كه چيزى از او بگيرد ملك الموت گفت من پناه مى‏برم به خداوند كه برگردم به سوى او مگر آن كه از تو قبضه‏اى، بگيرم.
سيد على بن طاووس در كتاب سعدالسعود از صحائف ادريس نقل نموده در صفت خلقت آدم كه: زمين را خداى تعالى شناساند كه از او خلقى بيافريند كه، بعضى از ايشان فرمان بردار و بعضى سركش باشند، پس زمين به خود لرزيد و از خداوند عطوفت را مسئلت كرد و سؤال نمود كه از او نگيرد كسى را كه عصيان او كند و داخل شود و جبرئيل نزد او آمد كه از او طينت آدم را بگيرد، پس سوال كرد از او به عزت خداوند كه از او چيزى نگيرد تا آن كه تضرع كند به سوى خداى تعالى، پس تضرع نمود و سوال كرد، پس امر فرمود او را خداوند كه برگردد. اسرافيل را به همان امر فرمود، زمين لرزيد و مسئلت كرد و تضرع نمود، پس امر فرمود كه از او منصرف شود پس عزرائيل را امر فرمود، پس لرزيد و تضرع نمود، پس عزرائيل گفت: پروردگار من، مرا امرى فرمود كه او را به جاى خواهم آورد، حال خوش آيد تو را يا بد آيد، پس قبضه از او گرفت، چنانچه خداى فرمود آن گاه بالا برد آن را تا موقف خويش، پس خداوند به او فرمود: چنانچه مباشر شدى قبض كردن او را از زمين، در حالتى كه او كراهت داشت اين را مباشر خواهى شد قبض ارواح هر كس كه بر او است و هر كس كه جارى شده بر او مردن از امروز تا روز قيامت.
و در ثواب الاعمال مروى است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: انگشتر عقيق در دست كنيد زيرا كه او اول كوهى است كه براى خداوند به وحدانيت؛ و براى من به نبوت و براى تو يا على به وصيت و براى شيعه تو به جنت اقرار كرده. و در خصال از آن جناب مروى است كه فرمود: مى‏آيد روز قيامت سه چيز كه شكايت مى‏كنند، قرآن و مسجد و عترت. قرآن مى‏گويد: اى پروردگار من، مرا سوزاندند و پاره پاره كردند و مسجد مى‏گويد اى پروردگار من، مرا خالى گذاشتند و ضايع كردند و عترت مى‏گويند ما را كشتند و راندند و آواره نمودند، پس به دو زانو مى‏افتم براى خصومت خداوند به من مى‏فرمايد: كه من سزاوارترم براى خصومت و در قصص الانبياء و تفسير عياشى مروى است كه از يكى از ائمه (عليهم‏السلام) كه چون خداوند فرمود: بعد از طوفان يا ارض ابلعى ماءك562 اى زمين آب خود را بلع كن و فرو بر؛ زمين گفت من مامور نشدم مگر به فرو بردن آب خود و بس و مامور نشدم به فرو بردن آب آسمان پس فرو برد زمين آب خود را و باقى ماند آب آسمان پس دريائى دور آسمان و دور دنيا گرديد.
در كتاب حسين بن سعيد اهوازى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به درستى كه كوهها گردن كشيدن براى كشتى نوح فروتنى شان از همه بيشتر بود، پس خداوند كشتى را بر او قرار داد و در كتاب اثنا عشريه سيد محمد بن قاسم عاملى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه قبر به پنج كلمه ندا مى‏كند منم خانه تنهايى، پس به سوى من، مونسى آريد و منم خانه مارها، پس به سوى من ترياقى آريد و منم خانه تاريكى، پس چراغى با خود به سوى من آريد و منم خانه خاكى پس فراشى با خود به سوى من آريد و منم خانه فقر، پس گنجى به سوى من آريد و نيز در آنجا مروى است كه از آن جناب كه فرمود: هان به درستى كه قبر به پنج كلمه فرياد مى‏كند و پس مى‏گويد اى پسر آدم بر پشتم راه مى‏روى و منزل تو در شكم من خواهد بود. در پشت من خرسندى مى‏كنى و در شكم من محزون خواهى شد در پشت من معصيت مى‏كنى و در شكم من معذب خواهى شد و در پشت من خنده مى‏كنى آن گاه در شكم من خواهى گريست و در پشت من حرام خورى مى‏كنى آن گاه تو را كرمها در شكم من مى‏خورد و در تنبيه الخاطر شيخ ورام از آن جناب مروى است كه فرمود: قبر به ميت در آن حين كه او را در قبر مى‏گذارند مى‏گويد: واى بر تو اى پسر آدم، چه تو را مغرور كرد آيا ندانستى كه منم خانه بلا و خانه تاريكى و خانه تنهايى و خانه كرم؛ چه تو را به من مغرور كرد در آن حال كه بر من مى‏گذشتى، پس اگر آن ميت صالح باشد كسى جواب قبر را مى‏دهد؛ پس مى‏گويد خبر ده مرا كه اگر اين شخص از آنها باشد كه امر به معروف و نهى از منكر، مى‏كرد، پس قبر مى‏گويد به درستى كه من در اين حال براى او سبز مى‏شوم و جسد او نورى مى‏شود و روح او را به آسمان بالا مى‏برند.
و در كافى مروى است از عبدالله بن جعفر كه او نوشت به حضرت عسكرى (عليه السلام) كه: روايت شده از صادقين؛ يعنى ائمه (عليهم‏السلام) كه ختنه كنيد فرزندان خود را روز هفتم كه پاكيزه مى‏شوند؛ زيرا كه زمين ناله مى‏كند به سوى خداى عزوجل از بول ختنه نكرده، الخ، و در كتاب صحيفه الرضا (عليه السلام) مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در ضمن فضائل مجاهدين فرمود: كه چون اهل بيتشان، ايشان را وداع كنند بر ايشان خانه‏ها و ديوارها بگريند و در جعفريات از آن جناب مروى است كه فرمود: هر كه راه رود بر روى زمين از روى تكبر او را زمين از زير او لعنت مى‏كند و بر اين مضمون آيات و اخبار بسيار است و تاويل در آنها به اين كه مراد زبان حال يا گوينده اهل آنها است از ملائكه يا جن يا شياطين بى آن كه برهانى قطعى يا وجدان حسى يا ضرورتى و اجماعى بر خلاف آن دلالت كند. جز عدم ادراك و شنيدن، چنانچه خداى مى‏فرمايد: و ان من شى‏ء الا يسبح بحمده و لكن لا يفقهون تسبيحهم‏563 خلاف طريقه اهل شرع و فتح باب الحاد و زندقه است اگر چه در قليلى از آنها چندان بعدى ندارد.

باب دهم: در بيان آنكه در انفاقات و صدقات گاهى مقصود شخصى است يعنى رسيدن خير به آدمى مخصوص و معين و جهتى كه در اوست.

1. در شرح صدقات عامه.
2. ساختن پل و معابر.
3. ساختن اماكن مقدسه.
4. تهيه اسباب جهادگران و حافظان حدود ثغور مسلمين.
مثل آن كه به زيد چيزى مى‏دهد و غرضش رسيدن نفع آن است به شخص او هر چند محرك و داعى او بر آن دادن علم يا خويشى يا پريشانى يا بى پرستارى يا همسايگى باشد و گاهى نظر به شخص معين نيست، بلكه مقصود يا رسيدن خيرى است به نوع مسلمين و مؤمنين چه بشناسد آنها را چه نشناسد چه ذى حق باشد بر او يا نباشد؛ يا غرض اصلاح مطلبى است مهم در نزد خداوند و برداشتن مفاسد از چيزى كه بزرگ و محترم است در مقدس حضرتش به اين اتفاق هر چند بالاخره خير آن برگردد به همان جماعت و گاهى در يك عمل هر دو غرض را توان ملاحظه كرد. و مثال او ساختن پلها در معابر و اصلاح راهها و سايبان ساختن در منازل كه مقصود به راحت افتادن برادران دينى است، هر كه از هر كجا باشد و مهيا كردن آب در مكان احتياج به آن به ساختن حوضى يا آب انبارى يا آوردن جوئى از نهرى به آنجا و امثال آن؛ چنانچه صدوق در عقاب الاعمال روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه بنائى سازد در كنار راه منزلگاه براى عابرى سبيل مبعوث مى‏كند او را خداوند بر شتر گزيده از در و جوهر و نور رخسارش براى اهل محشر مى‏درخشد تا آن كه ابراهيم خليل را در قبه‏اش مراحمت كند، پس اهل محشر مى‏گويند: اين ملكى است از ملائكه خداوند كه هرگز مانند او ديده نشد و در بهشت به شفاعت او چهل هزار هزار مرد داخل مى‏شود و فرمود: هر كس چاهى براى آب كند تا آنكه آب او را بيرون آورد، پس آن را به مسلمين بذل كند براى او خواهد بود مثل اجر هر كه از او وضو گيرد و نماز كند و براى او است به عدد هر موئى كه از براى شاربين او است از انسان يا چهار پايان يا درندگان يا مرغان، آزادى هزار بنده و وارد مى‏شود روز قيامت و داخل مى‏شود در شفاعت او عدد ستاره‏ها بر حوض قدس، اصحاب گفتند: حوض قدس چيست؟ فرمود: حوض من، حوض من، حوض من سه مرتبه فرمودند.
مثال دوم تعمير كعبه معظمه و قبور مطهره و ساير مشاعر عظام و آراستن آنها به انواع زينت و آئين، چه خداوند خواسته كه اين اماكن شريفه و بقاع مطهره معظم و محترم باشد، و ساختن و زينت دادن آن يكى از اقسام تعظيم جوارحى است بالنسبه به آنها و در نهج البلاغه مذكور است كه وقتى نزد عمر ذكرى از زيور كعبه و زيادى آن رفت پس پاره از حواشى او گفتند اگر بگيرى آنها را و صرف كنى و در تهيه اسباب جهادكنندگان مسلمين ثوابش بزرگتر است، كعبه چه مى‏كند با زينت و زيور، پس عمر قصد كرد كه چنين كند و از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) سؤال كرد، فرمود: قرآن بر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شد و اموال را بر چهار قسم نمود اموال مسلمين، يعنى آنچه را كه يك يك مالكند، پس آن را تقسيم كرد ميان ورثه به حساب فريضه كه معهود است و آنچه در جنگ مسلمانان فرا گيرند و آن را تقسيم فرمود بر مستحقش و خمس ومقرر فرمود آن را خداوند در همان محلى كه معين فرمود و زكات و آن را قرار داد در جائى كه مشخص نمود و زيور كعبه در آن روز بود، پس خداوند او را به حال خود واگذاشت. وانگذاشت از روى فراموشى و پوشيده نبود مكان او بر خداوند، پس آنها را به جاى خود بگذارد؛ چنانچه خدا و رسولش گذاشتند؛ پس عمر گفت اگر تو نبودى ما رسوا مى‏شديم، پس آن را به جاى خود گذاشت.
مثال سوم، مساجد، چه شود كه مقصود از بنا كردن و تعمير آنها تعظيم خداوند باشد؛ زيرا كه سبب شود براى بندگى و پرستيدن او در آنجا و به بزرگى ياد نمودن و ظاهر شدن جلال خدائى، بلكه تزويج شود دين او و ندا كنند به اسم مباركش در اوقات مخصوصه و بالجمله غرض ظهور عظمت و الوهيت و جلال كبريائى است در آنجا و به آنچه سبب او باشد از نماز و دعا و مناجات و مذاكره دين و تعليم جاهلين و تخويف عاصين و تنبيه غافلين و ممكن است كه غرض به فيض رسيدن مسلمين باشد به نماز و عبادت در آنجا چه ديدن و عبور به آنجا خود مذكر نماز است و نماز در آنجا را فضيلتى، مخصوص باشد و غالب آن كه به پا نشود جماعت مگر در آنجا و همچنين سائر فوائد مسجد كه به آحاد مسلمين مى‏رسد، پس او به آن بنا، ايشان به آن فيوضات رسيدن را قصد كند.
مخفى نماند كه: انفاقات در اين امور عامه بى نظر ثاقب و تامل در عواقب اگر خود از اهل رشد و تميز باشد يا به مشورت داناى ناصح خبير به دقائق امور دين نشود، چه آن مختلف شود، به حسب اختلاف زمان و مكان و كثرت انتفاع مسلمين و قلت آن و رسيدن يك منفعت به ايشان يا منافع بى پايان و معظم و معزز شدن شعائر به آن مصارف يا نبودن فائده در آن چه بسيار شده كه كلى مصارفى كنند و مسجدى سازند، اما در محلى كه عبادت در آن نشود، مگر كمى از اوقات و ديگرى عشر آن خرج كند در محلى كه منقطع نشود عبادت در او در شبانه روز يا در صحراى خشكى آبى مهيا كند و جايى سازد كه هر ساله، جان‏ها خرد از انسان و حيوان و حشرات و نفوسها حفظ كند و بعضى بى خردان زيورهاى سنگين و سنگهاى قيمتى رنگين به حرمهاى مطهره فرستند كه جاى حفظى جز در مخزنى ندارند و از آنها نه خيرى به مسلمى رسد و نه براى آئين آن حرمها زينتى فزايد؛ و شيخ طوسى در امالى از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: به مفضل هرگاه خواستى بدانى كه فلان مرد شقى است يا سعيد، پس نظر كند به او كه احسان و نيكى به چه كسى مى‏كند اگر آنها را به آن كه اهل است كرد؛ پس بدان كه انجامش به خوبى است و اگر به غير اهلش كرد؛ پس بدان كه او را در نزد خداوند خيرى نيست.
و در كافى است، آن جناب روايت كرده كه فرمود: چون خواهى بدانى كه عاقبت مردى به خير است يا شر، پس ببين نيكى خود را به كجا مى‏گذارد و اگر گذاشت در نزد اهلش، پس بدان به سوى خير است و اگر گذاشت در نزد غير اهلش، پس بدان كه در آخرت براى او نصيبى نيست و بالجمله صاحبان مال و ثروت و ارباب نعمت و قدرت كه به اندازه قدرت زيادى آنها تكاليف خاصه به ايشان متوجه مى‏شود و حقوق در آن اموال، پس از اداى حق واجب چون خواهند خدمتى بزرگ كنند و نام خود را نيكى پس از خود باقى گذارند به فكر يا تالم اهم امور را در نزد خداوند به دست آرند كه وجود و قوت و نشر و كثرت و اعزاز و حرمت آن را بيش از همه خواسته و تاكيد در آن زياده از هر چيزى فرموده؛ بلكه از مالها و عرض‏ها و جان‏هاى عباد و خود حتى خاصان و مقربان و انبياء و اوصياء (عليهم‏السلام) كه همه عالم طفيل وجود مبارك ايشان‏اند كه در سر خوان نعمت وجود به جهت بقا و قوت آن گذشت و آن دين است كه اقامه و به پاداشتن آن را در همه مقدم داشته و چيزى را نخواسته، مگر آنكه به واسطه يا، بى واسطه مقدمه، اقامه و ترويج او است چنانچه از گفتار و كردار ابرار در جميع اعصار معلوم مى‏شود.
در محاسن برقى مروى است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على وصيت مى‏كنم تو را به خصالى؛ پس حفظ كن آن‏ها را و بار خدايا او را اعانت كن؛ تا آنكه فرمود: پنجم:564 آنكه مال و خون خود را براى دين خود بذل كنى؛ يعنى در گذرى از آنها به جهت حفظ او و در كافى مروى است كه حضرت امير (عليه السلام) به اصحاب فرمود وصيت مى‏كرد كه چون بليه بر شما نازل شود قرار دهيد مال‏هاى خود را پيش جان‏هاى خود و اگر فرود آيد بلاى سختى، پس قرار دهيد جان‏هاى خود را پيش دين خود و بدانيد كه هلاك شده كسى است كه؛ دينش هلاك شده و مال برده شده كسى است كه؛ دينش را بردند آگاه باشيد كه نيست فقرى بعد از بهشت؛ يعنى آنكه بهشت دادند داراى همه چيزها است و نيست بى نيازى بعد از دوزخ كه اسيرش رها نشود و كورش بينا نشود و بر احدى پوشيده نيست كه قوام دين و حفظش و نشرش و تقويتش از وجود علماء و اهل دانش است خصوص در ايام غيبت كه باب دعوت به شمشير و مجاهده با كفار مسدود و منحصر شده مجاهده و مرابطه در سعى و كوشش علماء و حفظ ثغور دين و قلوب مسلمين از غارت شكوك منافقين و شبهات ملحدين به قوت رمح قلم و تيغ زبان و مشروحا گذشت كه مجاهده اين جماعت از چند جهت بزرگتر و با نفع‏تر و مشكل‏تر از جهاد با كافر است و بيان كرديم مراتب ايشان را در دين و جهات و رسيدن خير و منفعت ايشان را به عامه مسلمين، پس آن را كه دست كوتاه باشد از تعليم و تعلم و اعانت شريعت، به نحو مرقوم چاره نباشد از تقويت دين به تقويت اين جماعت و فراهم آوردن اسباب تحصيل و اشتغال و معاش لازمه كه اختلال آن مورث تشتت قلب و صرف عمر در اصلاح آن منافى ياد گرفتن و نوشتن علوم دينيه است، تا به سبب اين خدمت شريك شود آن جماعت را در فيوضات خاصه كه به بركت علم به ايشان مى‏رسد و از خوان نعمتى كه آنها خورند او را نيز اسير كنند و بر اورنگى، كه آنها تكيه زنند او را نيز بسترى دهند و اگر چنين نكند از قسم چهارم است كه هالكند؛ چنانچه گذشت كه فرمود: يا عالم باش يا متعلم يا محب ايشان و صنف چهارم مباش كه هلاك مى‏شوى و محب به راستى نشود، اگر از مال يا دست يا زبان مضايقه كند و به توسط آنها به ايشان خيرى نرساند و چون در اين مقام برآمد در خصوصيات آن كه چند نفر مستعدى را از همه جهت آسوده كند يا بسيارى از هم يا بعضى جهات، چون منزل و روشنايى و آب و كتاب و نظاير آن فارغ نمايد و غير اينها از مطالب جزئيه كه به حسب زمان و مكان و اشخاص مختلف است بايد رجوع كند به عالم زيرك ناصح كه دامنش از لوث طمع و نفسانيت پاك و آنچه فرمايد صدقه خود را در آنجا صرف نمايد، كه به آنچه وعده فرمودند خواهد رسيد. ان شآء الله تعالى.

باب يازدهم‏

1. در حكم دادن صدقه، با دست خود و يا با واسطه
2. دادن صدقه با دست خود.
3. فضيلت صدقه كه بدون واسطه داده مى‏شود.
هر كسى كه بخواهد صدقه دهد، اگر واسطه پيدا شد كه طالب خير و ساعى در احسان باشد و رساندن آن را به اهلش براى خويش فوزى شمارد، خصوصا اگر متمكن از آن نباشد و در دادن منت و اذيت از او به گيرنده نرسد و به توسط آن شخص دهد و او را از بركت آن صدقه به خيرى رساند؛ بلكه اگر زياده از يكى باشد چنين كند چه با جمع اين شروط و نبودن محذورى در رساندن واسطه صدقه به اهلش رسيده و از صاحبش چيزى كم نشده و جمعى به ثواب رسيدند و بسا هست كه به همان مقدار وساطت نفاق‏ها و كينه‏ها و كدورت‏ها از دلها برداشته شده و الفت‏ها پيدا شود و سبب رغبت و ميل جمعى گردد در انفاق و گاه هست دهنده را از آن مقدار به جهت كمى يا كوچكى شرم آيد، وليكن با واسطه در آن حزازتى نباشد.
در ثواب الاعمال از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: اگر جارى شود خيرى به هشتاد دست، هر آينه همه مزد مى‏گيرند، بدون آن كه از مزد صاحبش چيزى كم شود و در عقاب الاعمال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: هر كه تصدق كند به صدقه از جانب مردى به مسكينى، براى او اجرى است، هر چند فراگيرند آن صدقه را از يكديگر چهل هزار انسان باشد. آن گاه برسد به هر انسان كه براى هر يك، يك اجر كاملى است و آنچه در نزد خداوند است بهتر و با داوم‏تر است، براى آنان كه پرهيزكار باشند و احسان كنند اگر شما بدانيد، و در خصال از جناب باقر و صادق (عليه‏السلام) روايت كرده دهندگان سه كسند: خداوند عزوجل، و آن كه از مالش دهد و آن كه بر دستش جارى شود و اما آنچه وارد شده در مدح و فضيلت دادن صدقه به دست خود؛ چنانچه در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: صدقه به دست نگاه مى‏دارد مردن بد را و دفع مى‏كند هفتاد قسم از بلا را و رها مى‏شود و از لحيه هفتاد شيطان كه همه امر مى‏كنند او را كه ندهد.
و در تفسير عياشى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: دو خصلت است كه دوست ندارم كه شريك شود مرا در آنها احدى وضوى من، پس به درستى كه آن از نماز من است، يعنى به منزله جزء او است و صدقه من كه او بايد از دست من به دست سائل برسد كه او به دست خداوند رحمن مى‏رسد، و در جمله از اخبار است كه چون صدقه از قبيل درهم يا نان و امثال آن به سائل مى‏دادند بعد از رسيدن به دست سائل بر مى‏گرداندند و آن را مى‏بوسيدند و مى‏بوئيدند، آنگاه بر مى‏گرداندند، پس منافاتى با آنچه ذكر شده ندارد، چه احتمال دارد كه اين اخبار در مقابل آن باشد كه انسان هيچ دست به صدقه نزند بلكه به فرزند يا غلام يا رفيق خود بگويد فلان چيز را بردار و به فقير بده، بلكه شايسته است، كه خود بدهد و در اصل بيرون كردن صدقه از مال خود شريكى نگيرد و احتمال دارد كه دست واسطه به منزله دست سائل باشد، چه هر كس نوع وكالتى از فقير دارد و كه هر جا تواند چيزى براى او تحصيل كند و دست وكيل دست موكل است و عمده مجاهد ماليه دل كندن از آن و از دست دادن است و بعد از رسيدن به دست واسطه، علقه منقطع و چنان است كه به محلش رسيده و احتمال دارد كه دادن بى واسطه در جائى باشد كه واسطه را در گرفتن آن و دادن به غير اعتقاد خير و رجاى ثوابى نباشد و به جهت كمى يا بى قدرى آن در نظر فقير، يا گيرنده را ضررى رسد هر چند عرضى باشد از گرفتن از آن واسطه يا دهنده را بر اطلاع آن واسطه ضررى باشد.
و بالجمله، نبودن واسطه جامع شروط و احتمال مى‏رود كه دادن به واسطه در جائى باشد كه آن واسطه داناتر باشد از صاحب مال به مورد انفاق و طبقات مردم از غنى و فقير و عالم و جاهل و متعفف و مدلس و عاجز و مضطر و نظائر ايشان و تواند صدقه را به محل محبوب خداوند تعالى رساند، چه در اين صورت معين است دادن به واسطه، چنانچه در باب پنجم بيان كرديم و احتمال دارد كه دادن به واسطه در آنجا باشد كه تحصيل خلاص بى آن ميسر نشود.

باب دوازدهم‏

1. در اين كه بايد صدقه را در جهت حفظ وجود مبارك امام عصر (عج) داد و يا او را مقدم داشت.
2. در تقديم وجود مبارك امام عصر (عج) در وقت دعا و صدقه.
هر صدقه كه انسان به هر كسى براى هر فائده مى‏دهد و هر غرضى كه در نظر گرفته، يا براى نفس خود است يا براى محبوب عزيزى كه گرامى است در نزد او؛ و متوقف به حسب ظاهر اصلاح بسيارى از امور معاد و معاش او به وجود و سلامتى او چون معلم ناصح و والدين و فرزند و عيال و اخوان و امثال ايشان در حالت مرض يا سفر يكى از ايشان صدقه مى‏دهد. به جهت صحت و سلامتى او و خير آن بالاخره راجع مى‏شود به خود او چه صحت عالم سبب سلامتى دين او است و سلامتى فرزند باعث قلت يا برطرف شدن زحمت و كلفت او است، و چون به برهان عقل و نقل و وجدان، هيچ نفسى عزيزتر و گرامى‏تر از وجود مقدس حضرت امام عصر روحنا و روح العالمين فداه نيست، بلكه محبوب‏تر از نفس خويش است كه اگر چنين نباشد در ايمان ضعف و نقصان و در اعتقاد سستى و خللى است؛ چنانچه به اسانيد معتبره از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيده كه فرمود: ايمان نياورده احدى از شما تا اين كه من و اهل بيتم محبوبتر نزد او از جان و فرزند و تمام مردم بوده باشم و چگونه چنين نباشد و حال آن كه وجود و حيات و دين و عقل و صحت و عافيت و ساير نعمت ظاهرى و باطنى تمام موجودات از پرتو وجود آن وجود مقدس و اوصياء او است، چون ناموس عصر و مدار دهر و منير آفتاب و ماه و صاحب اين قصر و بارگاه و سبب سكون زمين و حركت افلاك و رونق دنيا از سمك تا سماك حاضر در قلوب اخيار و غائب از مردمك اغيار در اين اعصار حضرت حجة (عليه السلام) است و جامه صحت و لباس عافيت اندازه قامت آن نفس مقدس و شايسته قد آن ذات اقدس است، پس بر خود پرستان كه تمامى اهتمامشان در حفظ و حراست خويش است، چه رسد به آنان كه جز آن وجود مقدس كسى را لايق هستى و سزاوار عافيت و تندرستى ندانند. لازم و متحتم است كه مقصود اولى و غرض اهم ايشان از چنگ زدن به دامان هر وسيله و سببى كه براى بقاى صحت و استجلاب عافيت و قضاء حاجت و دفع بليت مقرر شده، چون دعا و تضرع و تصدق و توسل سلامتى و حفظ آن وجود مقدس روحنا فداه باشد و بر متتبع در مضامين ادعيه تعقيب نمازها و ماه مبارك و غير اينها پوشيده نيست، كه ائمه طاهرين (عليهم‏السلام) تا چه حد اهتمام و تاكيد فرموده‏اند در دعا براى حفظ و سلامتى آن وجود معظم از شر جن و انس و طول عمر و ساير نعم الهيه دنيويه و اخرويه، بلكه سالها قبل از ولادت آن مولود مبارك خود در عقب نماز و ساير اوقات چنين مى‏كردند و فرقى در وسيله ميان دعا و صدقه نيست و شايد تاثير اخير بيش باشد و از اين جاست كه سيد جليل صاحب كرامات، على بن طاوس در كتاب كشف المحجه بعد از وصاياى بسيار به فرزندش و امر به تمسك و راستى در موالات آن جناب مى‏گويد: و مقدم دار حوائج آن جناب را بر حوائج خود؛ در وقتى كه نماز حاجت مى‏كنى و صدقه از جانب او را بر صدقه از جانب خود و از هر كه عزيز است نزد تو و دعا براى او را پيش از دعا براى خود، و مقدم دار آن جناب را در هر خير كه اين وفا است براى او يعنى وفا است به عقد بيعت و عهد بندگى كه با او بستى و مقتضى است مر اقبال او را بر تو و احسان او را به سوى تو و عرض كن حاجات خود را به او در هر روز دوشنبه و پنج شنبه از هفته و در كتاب امان الاخطار در ضمن دعائى كه براى صدقه دادن وقت سفر كردن ذكر كرده چنين فرموده اللهم ان هذا لك و منك و هى صدقة عن مولانا محمد عجل الله فرجه و صلى عليه و بين يدى اسفاره و حركاته و سكناته فى ساعات ليله و نهاره و صدقة عمن يعنيه امره و ما لا يغنيه امره و ما يصحبه و ما يخلفه‏565 و اين عمل، عملى است جليل كه اهل دانش از بزرگى قدرش نبايد غفلت كنند.

پى‏نوشتها:‌


504) بحار، ج 60، ص 113، ب‏32
505) بحار، ج 64، ص 35، روايت 12
506) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1
507) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1
508) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1.
509) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1.
510) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1.
511) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1.
512) بحار. ج 27، ص 272، روايت 26
513) بحار، ج 64، ص 29، روايت 8 ب‏1
514) بحار، ج 83، ص 325، روايت 25 ب‏5، و عدةالداعى ص 97
515) مناقب ابن شهر آشوب ص 303
516) جعفريات ص 152
517) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1
518) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1.
519) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1.
520) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1
521) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1.
522) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1.
523) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1.
524) بحار، ج 64ص 29، ب‏1.
525) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1.
526) بحار، ج 64، ص 29، ب‏1.
527) بحار، ج 14، ص‏97
528) بحار، ج 64، ص 49
529) بحار، ج 14، ص 94، ب‏7
530) بحار، ج 64، ص 27
531) بحار، ج 64، ص 27
532) بحار، ج 64، ص‏27
533) بحار، ج 14، ص 412، و بحار، ج 64، ص 27
534) بحار، ج 64، ص 27
535) بحار، ج 14، ص 412
536) بحار، ج 14، ص 412.
537) بحار، ج 64، ص 28
538) بحار، ج 64، ص 28.
539) بحار، ج 64، ص 28.
540) بحار، ج 64، ص 28.
541) بحار، ج 64، ص 28
542) بحار، ج 64،ص 28.
543) بحار، ج 64،ص 28..
544) تمامى اذكار فوق از شماره 1 تا 20 در بحار ج 64ص 29 تا 27 آمده است.
545) سوره اسراء 17 آيه 1
546) سوره نحل 16 آيه 98
547) سوره يس 36 آيه‏9
548) بحارالانوار،ج 14،ص 97 ب‏7
549) بحارالانوار، ج 14، ص 97 ب‏7
550) بحارالانوار، ج 64، ص 38 ب‏1
551) بحارالانوار، ج 64، ص 35 ب‏1
552) بحار، ج 89 ص 281 ب‏2
553) بحارالانوار، ج 41 ص 238، ب‏111
554) ذكر قنبره است كه در چند صفحه قبل گذشت كه البته در آن جا به عنوان چكاوك آورده كه اسم فارسى قنبره يا قبره است.م.
555) سوره مائده 5 آيه 64
556) در لغت طلح هم به معناى درخت موز و هم به معناى خار و يا درخت مغيلان آمده است. (م)
557) سوره تحريم 66 آيه 6 اين روايت در كتاب خرائج مرحوم قطب راوندى ص 169ذكر شده‏
558) ما عجب الارض كعجيجها من ثلاث: من دم حرام يسفك عليها او اغتسال من الزنا اولنوم عليها قبل طلوع الشمس، بحار ج 76، ص 184 م‏
559) سوره زلزال 99 آيه 1
560) سوره زلزال، 99 آيه 4-3
561) سوره دخان 44 آيه‏29
562) سوره هود 11 آيه 44
563) سوره اسرا 17 آيه 44
564) مرحوم نورى چهار خصلت را نقل نكرده و خصلت پنجم را تحت عنوان (پنجم) ذكر كرده لذا به همين منظور مطالب انسجام خاص خود را ندارد. (م)
565) الامان من اخطار الاسفار مرحوم سيد على بن موسى بن جعفر بن طاوس متوفى 664- موسسه آل البيت.