كلمه طيبه

علامه حاج ميرزا حسين طبرسى نورى(ره)

- ۱۴ -


باب هشتم: در شروط صدقه و آداب انفاق كه بى مراعات آنها فوايد و ثمرات آن به دست نيايد.

1. شرائط صدقه دهنده و فوائد و آداب انفاق.
2. در مفسده و معنى منت و اذيت.
3. در آداب زرع و زارع و منفق.
4. تكليف انسان نسبت به برادران ايمانى.
5. گناهان مبطلل صدقه است.
6. انفاق به آنچه كه دوست مى‏دارد بايد باشد.
7. حديث شريف در نزول مائده بر اهل عبا عليهم السلام.
8. حديث شريف در اضعاف شدن صدقه.
9. آداب صدقه دهنده و انفاق كننده.
10. بهترين انفاق قبل از اظهار فقير بر حاجت خود است.
و آنها اگر چه، بسيار و متشتت در مطاوى آيات و اخبار ولكن بعمده آنها اشاره شده در آياتى كه انفاق در راه خدا را به باغ و بوستان و زراعت و خوشه آن تشبيه مى‏فرمايند چنانچه در اواخر سوره بقره آمده است.
مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبة و الله يضاعف لمن يشآء والله واسع عليم‏289
مثل آنان كه انفاق مى‏كنند، مالهاى خود را در راه خداوند، مانند دانه‏اى است كه هفت خوشه آورد و در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند زياد مى‏كند براى هر كه خواهد و خداوند واسع و تواناست بر هر كس در هر وقت هر چه خواهد عطا فرمايد پس انفاق كننده به منزله زارعى است كه تخمى بكارد و از محصول آن فائده ببرد، پس آنچه زارع بايست رعايت كند پيش از كاشتن و وقت تخم افشاندن و پس از آن تا به دست آمدن خوشه انفاق كننده را چاره از مراعات آن نيست و عمده آن‏ها پانزده چيز است.
اول: آن كه زارع ناچار است از تحصيل بذر صالح بى عيب كه قابل كاشتن و سبز شدن و ترقى كردن باشد، چه تخم بى مغز كرم خورده را كاشتن جز خسران مال چيزى ديگرى به دست نمى‏آيد و براى منفق چاره‏اى نيست جز اين كه مال پاكيزه‏اى پيدا كند؛ چنانچه خداوند مى‏فرمايد:
يا ايهاالذين امنواانفقوا من طيبات ماكسبتم و مما اخرجنالكم من الارض و لا تيمموا الخبيث منه تنفقون و لستم باخذيه الا ان تغمضوا فيه‏290
اى كسانى كه ايمان آورديد انفاق كنيد از پاكيزه‏هاى آنچه را كه كسب كرديد و دارا نبوديد آن را از ايمان و عقل مكتسب و علوم عزت و جاه و غير آن و از آنچه بيرون آوردم براى شما از زمين از نبات و معادن و امثال آن و قصد نكنيد انفاق از خبيث را چه رسد به دادن آن و حال آن كه خود نمى‏گيريد آن را مگر آن كه در گرفتنش، چشم بپوشيد، پس انسان كه با همه جهل و نادانى و احتياج و پريشانى و خساست طبع و پستى فطرت اگر چيزى را به نظر خود خبيث داند و طبعش نسازد و به او دهند نگيرد و بسا هست كه به غضب آيد، هر چند حقى در آن داده نداشته باشد. چگونه خداوند خبير دانا به تمام نيك و بد اشيا كه از تمام نعمت كه به بنده عطيت فرموده پاره را به قرض خواسته كه در هنگام تمام حاجت او به آن چندين برابر كرده به او برگرداند مالهاى خبيث را قبول خواهد فرمود. و حال آن كه نهى فرموده از كسب آنها و بر فرض كسب براى آن مصارفى معين نموده، پس در انفاق خبيث در نزد خداوند علاوه بر آن كه از قبول نشدن فائده نبخشد، كسب معصيتى تازه شود.
در تفسير حضرت عسكرى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: كسى كه پيروى هوا كند و براى خود اعتماد نمايد مانند مردى است كه شنيدم كه اراذل و اوباش عوام او را تعظيم مى‏كردند و مدح مى‏نمودند، پس اراده كردم كه او را ملاقات كنم به نحوى كه مرا نشناسد، پس ديدم او را كه حلقه زده بودند بر گرد او خلق بسيارى از اوباش عوام، پس پيوسته حيله مى‏كرد با ايشان تا از آنها جدا شد و درنگ نمى‏كرد، پس متابعت كردم او را تا به خبازى رسيد و او را غافل كرد و دو نان از دكان او سرقت كرد از او تعجب كردم از او و گفتم در نفس خود شايد اين معامله بوده، پس گذشت به صاحب انارى و پيوسته با او بود تا او را غافل كرد و از پيش او دو انار به دزدى گرفت پس تعجب كردم و در نفس خود گفتم شايد معامله بوده باز گفتم اگر معامله، داشتند چه حاجت بود به دزدى، پيوسته او را متابعت مى‏كردم تا آن كه به مريضى گذشت پس آن دو انار و آن دو نان را در پيش او گذاشت، پس حضرت از سبب آن كارها از او سئوال كرد گفت: شايد تو جعفر بن محمد باشى گفتم: آرى گفت: چه مى‏بخشد شرف اصل تو با جهلت گفتم چه امر است كه ندانستم آن را گفت فرموده خداوند عزوجل من جآء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسيئه فلايجزى الا مثلها291 هر كس يك حسنه آورد براى اوست ده برابر آن و هر كس يك بدى كند، پس نيست پاداش آن مگر مثلش و من چون دو نان دزديم اين دو معصيت و چون دو انار دزديدم شد دو معصيت ديگر، پس اين چهار معصيت چون صدقه دادم به هر يك از آن‏ها براى من چهل حسنه باشد پس از چهل حسنه چهار سيئه كم مى‏شود باقى مى‏ماند براى من سى و شش حسنه پس گفتم به او مادرت به عزايت بنشيند تويى جاهل به كتاب خداوند آيا نشنيدى خداوند مى‏فرمايد: انما يتقبل الله من المتقين292 خداوند همانا از پرهيزكاران قبول مى‏كند، يعنى در هر عمل تا تقوى متعلق به آن ملاحظه نشود قبول نفرمايد، تو چون دو نان دزديدى، شد دو معصيت و چون دو انار دزديدى آن نيز دو معصيت، چون آنها را دادى به غير صاحبش و بدون امر او، افزودى چهار گناه بر آن چهار گناه نه آن كه افزودى چهل حسنه بر آن چهار گناه، پس مرا قدرى نگاه كرد آن گاه برگشت.
در مكارم‏الاخلاق مروى است كه شخصى خدمت آن جناب عرض كرد: دو آيه است در قرآن هر چه او را طلب مى‏كنم نمى‏يابم تا آن كه گفت دومى قول خداوند و ما انفقتم من شى‏ء فهو يخلفه293 آنچه انفاق مى‏كنيد از اموال پس خداوند به جايش مى‏گذارد و من انفاق مى‏كنم و جانشين آن را نمى‏بينم حضرت فرمود: آيا مى‏بينى خداوند را كه خلف وعده مى‏كند گفت نه فرمود: پس چه شده گفت: نمى‏دانم فرمود: اگر كسى از شما مال را از حلال كسب كند و آن را در راه خدا خرج كند يك درهم خرج نخواهد كرد مگر، آن كه خداوند به جاى آن مى‏گذارد و مراد از طيب كه خداوند امر فرموده به انفاق از آن يا چيزهايى است كه آنها را حلال نموده يا چيزهايى كه از تمامى شبهات پاك شده يا آنها كه در او ضررى براى نفس و جسد نباشد، يا چيزهائى كه لذيذ باشد و طبعهاى مستقيمه از آن نفرت نكنند، يا چيزهائى كه در او جهت قبحى نباشد، كه سبب منع كردن از او شود خبيث مقابل اوست به هر معنى كه استعمال شده و شايد در آيه شريفه كه معنى اول يقينا اراده شده، ساير معانى نيز مقصود باشد؛ چنانچه از تفسير آيه و پاره‏اى از اخبار مستفاد مى‏شود و اين كه سبب نزول آيه، صدقه دادن بعضى صحابه بود به بقيه به صورت ربائى، كه از پيش داشتند و يا صدقه دادن به بعضى به خرماى پست كه هسته بزرگ داشت، پس در اشياء هر چه جامع تمام معانى يا بيشتر آن باشد سزاوارتر است به انفاق و از اينجا معلوم مى‏شود سر افضليت صدقه آب از غيرش؛ چنانچه كلينى از حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) روايت نموده كه اول چيزى كه ابتدا مى‏كنند به آن صدقه، آب است و نيز از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت نموده كه بهترين صدقه سرد نمودن حرارت كبد است و نيز از آن جناب روايت نموده كه هر كه سيراب كند در موضعى كه يافت مى‏شود آب در آنجا، پس چنان است كه بنده آزاد كرده و اگر سيراب كند در جائيكه آب يافت نمى‏شود مانند كسى كه زنده كرده نفسى را و من احياها فكأنما احيى الناس جميعا294 هر كه زنده كند يك نفس را چنان است كه تمامى مردم را زنده كرده باشد. چون آب طيب است به همه معانى حلال است، براى تمام خلايق و نزديك‏تر اشياء است به طهارت و دورترين آنها از طرق شبهات و اسباب حرمت چه پيدا شدن آنها در چيزى از تصرفات دست انسانى است در آن و آب براى آشاميدن هيچ محتاج به تصرف و اصلاحى نباشد و به ساير تصرفات كمتر محتاج باشد و از زيادى و وفور دست ظلم و تعدى به او كمتر رسد بلكه در پاره از آنها با وجود عصبيت مانعى از آشاميدن نباشد و همچنين در آن به قدر حاجت ضررى نباشد و لذت آن به درجه ايست كه تمام جنبنده به تمام ميل آن را نوشند و حاجت به آن بيشتر باشد، از ساير اشياء بلكه قوام زندگى به اوست؛ چنانچه فرموده و جعلناه من المآء كل شيى‏ء حى295
پس جهت فتحى در او تصور نشود و اين اخبار منافى نيست با اخبارى كه در فصل اول از باب چهارم گذشت كه صدقه علم و حكمت افضل صدقات است و خواهد آمد نيز در قسم سوم از مقام دوم از باب نهم، چه شايد از لفظ آب در اخبار سابقه علوم حقه را نيز اراده كرده باشند به نحو صحيحى كه در جاى خود مقرر شده و آب در بسيارى از آيات به علوم حقه تفسير شده با آن كه ظاهر آن نيز مراد است و اين دو در نهايت شباهتند چه به همان قسم كه آب سبب حيات جسد است علم نيز سبب حيات نفس است، پس تمام زندگى انسان به اين دو باشد و گذشت كه امام (عليه‏السلام) به همين آيه كه: و من احيا نفسا در صدقه آب استشهاد كردند در صدقه به علم نيز استشهاد فرمودند.
دوم: آنكه زارع محتاج است به زمين نرم پاكيزه كه سخت و شوره زار و در زير خاك آن، سنگ نباشد چه والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا296 از زمين پاكيزه گياه به امر و اعلام پروردگار بيرون مى‏آيد و آنچه خبيث است بيرون نمى‏آيد از او مگر چيز كم، منفق نيز بايد پيدا كند براى محل انفاقش صاحبان دلهاى نرم شده به ايمان كه به نور رجا و آتش خوف الاهى ملايم و رقيق و منشرح شده باشد و آنچه به او رسد معين او شود در نيكى و پرهيزكارى و قوت دهد او را در عمل و بپرهيزد از صاحبان دلها كه از اثر كفر و نفاق و معاصى از سنگ خارا سخت‏تر از زمين شوره زار مرده‏تر، بيفزايد نيكى بر ايشان جز بر قساوت قلب و قوت بر فساد و افساد و دورى از خداوند و فرو رفتن در گرداب ظلم و عدوان و در بسيار جاها از آيات تشبيه فرموده مخالف حق را به زمين مرده و سنگ سخت و درياى شور و نظاير اينها و حضرت امام حسن (عليه‏السلام) هم به آيه سابقه استدلال فرمود و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به ابوذر فرمود: رفاقت مكن مگر با مومن و طعام تو را نخورد مگر صاحب تقوا و طعام فاسقين را نخور، اى ابوذر بخوران طعام خود را به كسى كه دوست مى‏دارى او را در راه خدا و بخور طعام كسى را كه دوست مى‏دارد تو را در راه خدا و در محاسن برقى مروى است از آن جناب كه فرمود: مهمانى كن به طعام خود آن را كه دوست مى‏دارى در راه خدا و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: نخوران كسى را كه دشمن دارد چيزى را از حق يا دشمنى كند با چيزى از حق و در عوالى ابن ابى جمهور مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: به ابوسعيد خدرى، بخوران طعام خود را به اتقياء و نيكى خود را به مومنين عطا كن.
در نهج البلاغه مذكور است كه اميرالمؤمنين به امام حسين (عليه‏السلام) فرمود: اى پسر من، بعد از خود چيزى از مال دنيا را مگذار، زيرا كه خواهى گذاشت آن را براى يكى از دو نفر يا مردى كه عمل كند در آن مال به طاعت خدا، پس سعيد شد به آنچه تو به سبب او شقى شدى، يا مردى كه عمل كند در آن به معصيت خدا، پس تو معين او در معصيتش شدى، پس اگر به گذاشتن مال براى وارث كه پس از او به آن مال معصيت كند و شايد حالش بر او پوشيده باشد انسان معين عاصى شود؛ البته به دست خود دادن به آن كه چنين كند قبحش بيشتر خواهد بود و گذشت‏297 كه خداوند بعد از شرح فضيلت و آداب و مفاسد و مبطلات انفاق براى تشخيص محل آن فرموده للفقرآء الذين احصروا فى سبيل الله لايستطيعون ضربا فى الارض يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف تعرفهم بسيماهم لايسئلون الناس الحافا298
و اينكه اين اوصاف منطبق است بر حال اهل علم و صلحاء طالبين معالم شريعت غراء؛ بلكه اغلب اصناف هشت گانه متسحقين زكات از آنهايند كه در اعانت ايشان دين است چه حضرت صادق (عليه‏السلام)، چنانچه على بن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده، فقرا را به همان فقرا كه در آيه سابقه ذكر شده تفسير فرمود و مولفه را به آنانكه اقرار كرده‏اند به توحيد و هنوز معرفت به رسالت حضرت ختمى مآب در دلشان داخل نشده و از اين جهت سهمى بر ايشان مقرر شد، كه سبب رغبت و ميل ايشان شود و به اسلام و رقاب را به قومى از مؤمنين كه كفارتى بر گردن ايشان افتاده در قتل خطا و اظهار و صيد حرم و قسم و قدرت بر آن ندارند، پس سهمى به جهت ايشان معين شده تا صرف در كفاره كنند و غارمين را به قرض دارها از مالها كه در راه خدا خرج كردند و فى سبيل الله را به جمعى كه خواهند به جهاد يا حج يا هر راه طاعتى بروند و مال ندارند، ابن السبيل را به كسانى كه در سفر طاعت مالشان را بردند و نتوانستند خود را به مق صد رسانند بلى فاجر را در هنگام ضرورت به قدر حفظ نفس بايد مراعات كرد.
چنانچه در علل از حضرت ابوالحسن (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: داده مى‏شود مؤمن سه هزار پس فرمود: يا ده هزار و داده مى‏شود فاجر به اندازه، يعنى مقدار قوت، زيرا كه مومن خرج مى‏كند آنها را در طاعت خدا و فاجر در معصيت خدا و در امالى و معانى الاخبار، از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه، جناب عيسى (عليه‏السلام) فرمود: به بنى اسرائيل خبر ندهيد جهال را از حكمت تا آن كه ظلم كرده باشيد به حكمت و منع مى‏كنيد آن را از اهلش تا آن كه ظلم كرده باشيد به ايشان‏299 و در تحف‏العقول مروى است كه جناب كاظم (عليه‏السلام) فرمود: به هشام به درستى كه زرع مى‏رويد در زمين نرم و نمى‏رويد در سنگ سخت همچنين حكمت زنده مى‏ماند در قلب متواضع، يا آباد مى‏كند آن را يا آباد مى‏شود، در آنجا و زنده نمى‏ماند در قلب متكبر جبار يا معمور نمى‏كند آن را يا نمى‏ماند در آنجا؛ زيرا كه خداوند قرار داد تواضع را آلت عقل و تكبر را آلت براى جهل و انفاق از حكمت و علم اشرف اقسام انفاق است؛ چنانچه بيايد.
سوم: آن كه زارع بايست پنهان كند تخم را در زمين و مخفى كند آن را از دشمنانش چون طيور و مورد امثال آنها به مقدارى كه از او برآيد و حفظ حقيقى از آنها و از ساير اعداء چون حشرات زير خاك و غير ايشان با مالك ملوك است كه به مضمون ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون300 جز پاره‏اى از مقدمات زراعت كه به فرمان همايونش بنده را از كردن آن گريزى نيست و قوت و تعليم آن نيز با اوست تمام مقدمات با جناب اوست. منفق نيز بايد پنهان دارد صدقه را از تمام خلق؛ بلكه از شخص گيرنده به اين كه برساند به او به نحوى كه نداند از كيست؛ بلكه در مقام تاكيد در اخفا و مبالغه در آن فرموده‏اند چنان بده كه دست چپ تو نداند كه دست راست تو چه داده و چگونه چنين نباشد و حال آن كه تمامى حالات قلبيه كه بايد در صدقه دهنده باشد در حال دادن و به دادن صدقه درجه هر يك بالا رود و نقصش به كمال رسد در پنهان داشتن او است و تمام مفاسد صدقه در اظهارش چه اولا بايد محبت به محبوب خدا چگونه تحصيل رضاى او توان كرد و اميد خير از آن داشت.
در كافى مروى است كه حضرت صادق (عليه‏السلام) به حسين بن نعيم فرمود: نفع نمى‏دهى احدى از فقرا را تا آن كه دوست داشته باشى ايشان را و اين در صدقه نهانى ميسر است و اما در ظاهر، پس بسيار باشد كه با نهايت عداوت به جهت پاره‏اى از اغراض انسان مال فراوان دهد و هرگز نشود كه انسان در نهانى به دشمن خود چيزى دهد و ثانيا بايد محبت صدقه دادن را داشته باشد، چه آن از جمله عبادات عظميه است كه از اجزاى جوارحيه ايمان است كه در تمامى آنها اين محبت بايست رعايت شود وگرنه داخل نشود در زمره ولكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم‏301 و يكى از احتمالات آيه مباركه و أتى المال على حبه302 كه در عداد و اوصاف صادقين ذكر شده؛ چنانچه سيد مرتضى (قدس‏سره) و غير او احتمال داده‏اند آن است كه بدهد مال را با دوست داشتن آن و در سوره توبه يكى از اسباب قبول نكردن انفاق را كراهت داشتن، انفاق كردن را شمرده كه و لا ينفقون الا و هم كارهون303 و با كراهت و بغض دادن كسى در نهانى چيزى ندهد و اگر دهد از روى محبت و ميل آن است و اما در آشكار با بغض به آن بسيار شود كه انفاق كنند به جهت وجود بعضى از مقاصد دنيويه.
و ثالثا محبت دادن مال نه از روى اين كه خداوند امر به آن كرده و امر نكند مگر به آنچه او را دوست دارد و دوست خدا را بايد دوست داشت؛ بلكه دوست داشتن كرم بخشش و رفع كردن پريشانى انام كه در همه اصناف خلق پيدا مى‏شود و اين نيز چون سابق او است.
و رابعا محبت حضرت واهب العطايا كه جزء اعظم ايمان است. و مؤمن را گريزى از منظور داشتن آن نيست در هيچ طاعتى مخصوص انفاق؛ چنانچه يكى از احتمالات آيه سابقه است و بودن آن در اغلب صدقه، سر چون صعوبت تحصيلش در صدقه علانيه بر هر ناقدى هويداست.
و خامسا محبت مال، يعنى آنچه را دوست مى‏دارد، انفاق كند، چنانچه خواهد آمد و احتمال ظاهر آيه گذشته است و در نهانى داعى نشود بر دادن مال محبوب، جز رضاى خدا و از براى آن در علانيه دواعى بسيار باشد و سادسا داشتن يقين به وجود صانع جل و علا و رسولش كه اصل حقيقت ايمان است و بى آن اطاعت و فرمان بردارى هرگز صورت نگيرد و محرك نشود امر به صدقه و انفاق انسان را براى امتثال او و بى آن كسى در خفا غالبا چيزى به كسى ندهد و در ظاهر بسيار شود به ملاحظه بعضى از اغراض به عنوان صدقه و انفاق بذل كنند، هر چند اعتقادى نداشته باشند چنانچه مى‏فرمايد: و ما منعهم ان تقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفورا بالله و برسوله‏304 مانع نبود چيزى از قبول كردن نفقات منافقين مگر كفرشان به خداوند و رسولش. و سابعا اخلاص در انفاق و شريك نگرفتن براى خداوند احدى را در دادن صدقه چه فوايد سابقه را در صدقه با اخلاص مقرر فرمودند، چنانچه مى‏فرمايد: مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغآء مرضات الله و تثبيتا من انفسهم كمثل جنة بربوة اصابها وابل فاتت اكلها ضعفين فان لم يصبها وابل فطلل‏305 مثل آنانكه انفاق مى‏كنند اموال خود را به جهت تحصيل رضاى خدا با يقين ثابت به صدقه وعده او مثل بستانى است در بلندى كه رسيده به آن باران تند پس ميوه داده دو چندان و اگر باران شديد نباشد، پس شبنم به او خواهد رسيد به قدرى كه كافى باشد و فرموده، مثل آنان كه از روى ريا انفاق كنند كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لايقدرون على شيى‏ء مما كسبوا306 مانند سنگى است كه بر روى آن خاكى باشد، پس برسد به او باران تندى، پس پاك كند او را از خاك و از آنچه كردند خيرى به بينند چه تخم بر روى سنگ هرگز نرويد و تحصيل صدقه با اخلاص در نهانى در غايت آسانى؛ چنانچه تهذيب آن از ريا و صدقه آشكارا در نهايت دشوارى است.
و ثامنا توكل و اعتماد بر وعده خداوند كه فرموده و ما تنفقوا من خير يوف أليكم307 آنچه انفاق كنيد از خيرات به تمام به شما برمى گردد و ما انفقتم من شى‏ء فهو يخلفه308 هر چه را انفاق كنيد، پس خداوند به جاى او مى‏گذارد و وعده به دادن عوض و ساير فوائد صدقه را با تصديق و اعتقاد به راستى آن داده؛ چنانچه مى‏فرمايد فاما من اعطى واتقى و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى‏309 هر كس بدهد و در اين عمل متقى و پرهيزكار باشد به اين كه بردارد از او مفاسدش را يا در جميع اعمال خود و تصديق كند به ثوابها و خيرهاى دنيا و آخرت كه به ازاء آن وعده داده شده، پس به زودى آسان و موفق مى‏كنيم او را براى آسانى‏هاى دنيا و آخرت و رسيدن به حسنى و راحت و تثبيت نفس كه در آيه سابقه مذكور شد بى تحصيل اين مقام نشود و اين نيز چون مقامات گذشته غالبا از صدقه نهانى نشود و تاسعا منت و اذيت كه از مفاسد انفاق است؛ چنانچه بيايد بيشتر آن است كه در صدقه علانيه است چه دواعى داشتن آن كمتر مقتضى منت و اذيت شود.
و عاشرا در اظهار آن به سبب شياطين انس بسيار شود كه او را مانع شوند، از اصل دادن به تشكيك در وجود صانع يا صدق وعده‏هايش يا ترساندن از فقر و احتياج بعد از اين و امثال اينها كه از شياطين جن آموختند و به آنها در اضلال مردم شريك باشند و در نهانى جز وساوس شيطان جنى كه به مراتب ضعيف‏تر از قول و كردار انسى است مانعى نباشد و بالجمله افضليت پنهان داشتن صدقات به سبب آنچه گفتيم و غير آن كه بر متدبر پوشيده نيست بر صدقه علانيه بر هر عاقلى واضح و در آيه شريفه است ان تبدوا الصدقات فنعما هى و ان تخوفها و تؤتوها الفقرآء310 صدقه اولى به صدقه واجبه و دوم به مستحبه تفسير شده و در جاى خود مقرر شده كه اظهار كردن اعمال واجبه مطلقا بهتر است از پنهان داشتن آنها به عكس اعمال مستحبه و در كافى مروى است كه حضرت صادق (عليه‏السلام) به عمار ساباطى فرمود: قسم به خدا صدقه در پنهانى افضل است از صدقه در علانيه و در فقيه از حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: بهتر چيزى كه متوسل مى‏شوند به او توسل جويندگان ايمان به خدا و رسول اوست. تا اين كه فرمود: صدقه پنهانى، پس به درستى كه او خاموش مى‏كند گناه را و خاموش مى‏كند غضب خداوند را و اين ثمره كه خاموش كردن غضب جبار باشد.
براى صدقه پنهانى اخبار بسيار وارد شده و در كتاب غايات و غير آن مروى است از جناب صادق (عليه‏السلام) كه حواريين عرض كردند به عيسى بن مريم اى معلم خير بياموز ما را كه كدام چيز است سخت‏ترين اشياء فرمود: سخت‏ترين اشياء غضب خداوند است، پس زهى بزرگى قدر و بلندى مرتبه چيزى كه چنين سختى را نرم و چنين آتشى را خاموش كند. و از شدت اهتمام؛ ائمه اطهار (عليهم‏السلام) در پنهان داشتن صدقات با آراستگى قلوبشان به اعلى درجه مقامات سابقه و پاكى دامنشان از ادنى مرتبه مفاسد گذشته معلوم مى‏شود مقام و منزله او.
در خصال از حضرت باقر (عليه‏السلام) مروى است كه: حضرت على بن الحسين (عليه‏السلام) بيرون مى‏آمد در شب تاريك، پس بر مى‏داشت انبان را بر دوش خود و در او بود كيسه‏هاى دينار و درهم و بسا بود كه حمل مى‏كرد بر دوش خود طعام با هيزم و مى‏آمد تا در خانه، پس در را مى‏كوبيد و مى‏داد به هر كه بيرون مى‏آمد و وقتى كه به فقير چيزى مى‏داد روى مبارك را مى‏پوشانيد تا آن كه فقير نشناسد، چون وفات كرد نيافتند آن را، پس دانستند كه او على بن الحسين (عليهم‏السلام) بود و چون جسد مباركش را بر روى مغتسل گذاشتند نظر كردند بر پشتش كه بر او بود مانند زانوى شتر از آنچه بر پشتش به سوى خانه‏هاى فقراء و مساكين مى‏كشيد و در عيون از ابراهيم بن العباس روايت كرده كه بسيار معروف بود صدقه جناب رضا (عليه السلام) در نهانى و بيشتر آنها از آن جناب در شبهاى تاريك بود و در تفسير شيخ ابوالفتوح از عبدالله بن عباس مروى است كه او گفت: صدقه تطوع را در سر بر صدقه آشكارا چندان تفاوت است كه، يكى از اين هفتاد ضعف آن باشد و در جمله از اخبار است كه فرداى قيامت خداوند هفت كس را در سايه عرش سايه كند آنجا كه سايه نبود جز سايه عرش يكى از آنها مردى كه به دست راست صدقه دهد از دست چپ پوشيده دارد.
چهارم: آن كه زارع بايد در موسم زراعت تخم بيفشاند وگرنه از عملش خيرى نبيند و از آنچه در زمين پنهان كند چيزى عائد او نشود. منفق نيز در وقتى كه اميد حيات دارد و مال به كار او آيد انفاق كند چه در زمان نااميدى از زندگى و ديدن آثار مرگ و رسيدن مقدمات اجل اصل ايمان كه قوام قبول تمامى اعمال و طاعات به او است، بى ثمر است. چنانچه خداوند مى‏فرمايد:
فلما روابأسنا قالوا امنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين، فلم يك ينفعهم ايمانهم لما رأوا يأسنا سنت الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنا لك الكافرون‏311
پس زمانى كه مشاهده كردند كفار شدت عذاب ما را گفتند ايمان آورديم به خداوند يگانه و كافر شديم به آنچه به آن شريك قرار مى‏داديم، پس نفع نداد ايشان را ايمانشان زمانى كه ديدند شدت عذاب ما را كه قانون خداوندى است، در بندگانش جارى شد و زيان كار شدند در آن زمان كفار و در عيون مروى است كه شخصى از جناب رضا (عليه‏السلام) پرسيد كه به چه سبب خداوند فرعون را غرق كرد و حال آن كه به او ايمان آورد و به توحيد او اقرار كرد فرمود: به جهت آن كه ايمان آورد در زمان ديدن عذاب و ايمان هنگام ديدن عذاب قبول نيست و اين حكم خداونديست كه ذكر كرده آن را در سلف و خلف پس دو آيه مذكوره را خواند.
در كافى و غيره مرويست كه: شخصى نصرانى با زن مسلمه زنا كرد پس متوكل خواست بر او حد جارى كند، پس ايمان آورد. فقها گفتند، ايمان برد، شرك و كارهاى او را و و بعضى چيز ديگر گفتند، پس فرستاد خدمت امام على نقى (عليه‏السلام) و سؤال كرد، پس نوشت به او كه آنقدر او را بايد زد تا بميرد پس فقهاء منكر شدند و گفتند اين حكمى است كه در كتاب و سنت نيست چون دوباره از حضرت سوال كردند آن دو آيه را نوشت و چون اصل ايمان در زمان ديدن عذاب خداوندى به كار نيايد چگونه انفاق و صدقات كه شعبه‏اى است از اعمال جوارح كه آن بعضى از اجزاى ايمان تمامت پسنديده و به درجه قبول رسد، چنانچه توبه از معاصى نيز سود نبخشد چنانچه خداوند مى‏فرمايد: و ليست التوبه للذين يعملون السيئات حتى اذا نصر احدهم الموت قال انى تبت الان‏312 و نيست توبه مر آنان را كه كارهاى بد كنند، تا چون حاضر آيد ايشان را مرگ و علامات او حاضر گردد و آثارش پيدا شود و گويند ما توبه كرديم.
پنجم: زارع تخمى را كه به جهت كاشتن معين نموده ناچار از پاك كردن آن، است از آنچه مانع نمو و ترقى كردن او است و از كندن آنچه با او روئيده از چيزهائى كه ثمر او را فاسد مى‏كند يا آن مقدار منفعت مقصود از او را ضايع مى‏نمايند منفق نيز بايد پاك كند قصد خود را از طلب خوشنودى غير خدا و عوض مال و جاه خواستن از مردم به دادن آن مال به اهلش به مغرور كردن آنها كه در راه خدا داده و اين قصد مانع شود از نموش، بالمره چنانچه دانستى كه مثل آن مال، مثل تخمى است كه بر سنگى بپاشند كه بر او خاكى نشسته كه چون باران به او برسد همه را با خود بشويد و ببرد و چيزى به دست نيايد و آن خاك در اينجا همان نماندن در انظار است، كه اين انفاق در راه خداست كه در موسم تميز اعمال و انكشاف پوشيده در باطن قلوب معلوم شود كه غرض غير او است، پس هيچ به دست نيايد و نيز پاك كند از تزلزل و شك در ثمر كردن، نه از جهت ملاحظه كردار زشت خود؛ بلكه از نداشتن اطمينان به وعده خداوند و حال آن كه فرمود: آنچه داديد، پس مى‏دهم، و نيز پاك كند از كراهت و بى ميلى به اين كار و رضا نبودن به اين تكليف چه دانستى كه خداوند سبب قبول نكردن انفاق بعضى را اكراه ايشان شمرده و نيز مى‏فرمايد: ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم‏313 چون ناخوش داشتند آنچه را خداى فرستاده، پس نابود كرد هر چه كردند و نيز پاك كند از عجب و تكيه كردن بر اين عمل و به سبب آن، خود را بيرون دانستن از دايره مقصرين از روى جهل به آفات و مفاسد اعمال كه كمتر عملى از غير معصوم سر زند كه آلوده نباشد به بعضى از آنها و ضرر آن در عبادت به درجه‏اى است كه فرمودند عاصى نادم بهتر از مطيع با عجب است و نيز پاك كند از حقير دانستن و گرفتن گيرنده و بزرگ شمردن آن عطا بالنسبه به او چه انسان آنچه سعى كند در اداى حقوق اخوان مؤمنين چه رسد به علماء كاملين باز از عهده آنها نتواند برآمد، پس چگونه بر آنها تواند بيفزايد تا آنكه او حقير و عطايش كبير نمايد.
در علل الشرايع از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه: تمام نمى‏شود عقل مرد تا اين كه بوده باشد در او ده خصلت و شمرد از آن ده آنكه كوچك شمرد خير بسيار كه از او صادر مى‏شود و بسيار داند خيركم را كه از غير او سر مى‏زند و در كتاب غايات.
از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: حواريين عرض كردند به جناب عيسى (عليه‏السلام) كه به چه مى‏توان پرهيز كرد از غضب خداوند فرمود: به اين كه او را به غضب نياوريد، گفتند: ابتداء غضب چيست؟ فرمود: كبر و تجرى و كوچك شمردن مردم؛
و در عقاب الاعمال از آن جناب مروى است كه فرمود: مؤمن فقير را حقير نشمريد، پس به درستى كه هر كس مؤمنى را تحقير كند يا استخفاف كند به او، خداوند او را حقير مى‏كند و پيوسته غضبناك است بر او تا از حقير شمردن خود برگردد و توبه كند و فرمود: كسى كه خوار شمرد مؤمنى را يا حقير كند او را به جهت تنگدستى او خداوند او را در روز قيامت آشكارا در محضر خلايق رسوا مى‏كند و در بعضى از كتب قدما از محمد بن صدقه مروى است كه گفت نشسته بودم خدمت جناب رضا (عليه‏السلام) كه داخل شدند بر او جماعتى از اهل ارمنيه، پس بزرگ آنها گفت آمديم نزد تو و شك در امامت تو نداريم و در آن امامت، با تو احدى را شريك نمى‏كنيم به درستيكه در نزد ما قومى هستند از برادران ما كه براى ايشان اموال بسيار است، آيا مى‏شود براى ما كه حمل كنيم زكات اموال خود را به سوى فقراء برادران خود و قرار دهيم اين را صله و نيكى به ايشان؛ پس حضرت به غضب آمد به نحوى كه زمين در زير ما به زلزله در آمد و نبود در ميان ما كسى كه جواب دهد و حضرت سر مبارك به زير انداخت زمانى پس سر را بلند كرد و فرمود: كسى كه حمل كند به سوى برادر خود چيزى را و اعتقاد داشته باشد، كه اين چيز نيكى و تفضيلى بر او، است او را عذاب مى‏كند، خداوند عذابى كه، عذاب نكند به احدى از اهل عالم را و نرسد به رحمت او پس بزرگ آن قوم گفت در حالى كه اشكش به رويش جارى بود چگونه چنين شده‏اى سيد من فرمود: آيا نمى‏دانى كه خداوند جدا نكرده ميان ايشان نه در نفس و نه در مال، پس هر كه چنان كرد راضى نشده به حكم خدا و قضايش را رد كرده و هر كه بكند آنچه بر او لازم شده خداوند به خاطر او بر ملائكه مباهات مى‏كند و بر او بهشت خود را و مباح مى‏كند و در كافى از حسين بن نعيم صحاف مروى است كه حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: آيا دوست مى‏دارى برادران خود را گفتم بلى: فرمود نفع مى‏دهى فقراء ايشان را گفتم آرى: فرمود: آگاه باش به درستى كه لازم است بر تو اين كه ايشان را دوست داشته باشى آيا دعوت مى‏كنى ايشان را به سوى منزل خود گفتم: نمى‏خورم مگر آن كه با من هستند از ايشان دو يا سه مرد يا بيشتر يا كمتر پس فرمود: آگاه باش كه فضل ايشان بر تو بزرگتر است از فضل تو بر ايشان گفتم فداى تو شوم مى‏خورانم ايشان را طعام خود و راه مى‏دهم ايشان را بر فراش خود و فضل ايشان بر من اعظم است فرمود: بلى ايشان چون داخل مى‏شوند منزل تو داخل مى‏شوند با آمرزش تو و آمرزش عيال تو و چون از منزل تو بيرون مى‏روند گناهان تو و گناهان عيال تو را با خود مى‏برند، و در خصال مروى است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: ضعفاء برادران خود را حقير نشمريد پس به درستى كه كسى كه مومنى را حقير بشمارد، جمع نمى‏كند خداوند ميان ايشان در بهشت مگر آن كه توبه كند. و در كشف الغمه مذكور است كه چون حضرت سجاد (عليه‏السلام) سائل را مى‏ديد مى‏فرمود: مرحبا به كسى كه توشه مرا به سوى آخرت برمى‏دارد.
ششم: آن كه زارع بايد حفظ كند زرع را از تطرق آفاتى كه براى او است از وقت پنهان شدن در زير خاك تا وقت درو و چيدن رسد، به مقدارى كه از او بر آيد كه دفع نمايد. منفق نيز ناچار است از شناختن آنچه صدقه را بعد از دادن از اصل نابود كند يا ثمرات و فوايدش را كم كند يا او را از طراوت و نضارت‏314 بيندازد. و مراقب بودن از رسيدن آنها به صدقه به تمامى توانايى كه دارد و نهايت اهتمام كه از او بر آيد و اعظم آنها كفر و شرك و نفاق است، كه اگر با آنها از دنيا بيرون رود آنچه كرده از خيرات و حسنات نابود شود چه شرط جزاء تمام اعمال حسنه بقاى ايمان است تا مفارقت روح از جسد، تصريح كتاب و سنت و ضرورت ملت و اين آفتى است كه ريشه عمل را خشك مى‏كند و همچنين فسق؛ چنانچه مى‏فرمايد: قل أنفقوا طوعا اوكرها لن يتقبل منكم انكم كنتم قوما فاسقين‏315 چون شما گروهى بوديد فاسق هرگز انفاق شما قبول نشود چه به رضا انفاق كنيد، يا به كراهت و اگر فسق سابق يا مقارن مانع از قبول شد. البته از فسق لاحق نيز اين ضرر خواهد رسيد و در آيه سابقه كه فرمود: فاما من اعطى و اتقى316 الخ، هر كه چيزى دهد و از آنچه در او سخط خداوند است بپرهيزيد نيز شاهدى است بر مقصود چه تقوى شامل است تمام مراتب آن را از تقوى از كفر و نفاق و محرمات از كباير و صغاير و اعم است از بودن آن در حين عطا و پس از آن همچنين منت گذاردن بر گيرنده، پس از احسان و اذيت كردن او به جوارح و تيغ زبان؛ چنانچه مى‏فرمايد: يا ايهاالذين امنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى‏317 اى گروه مؤمنان صدقات خود را به منت گذاشتن و اذيت كردن باطل نكنيد و در امالى مروى است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كسى كه به برادر خود نيكى كند و صدقه دهد از هر قسم كه باشد، پس منت بر او بگذارد، پس خداوند عمل او را نابود، و گناهان او را ثبت و شكر سعى او را نمى‏كند، پس فرمود: كه خداوند مى‏فرمايد: حرام كردم بهشت را بر منت گذاران و بخيل و نمام و در خصال از آن جناب مروى است كه فرمود: سه نفرند كه خداوند به ايشان سخن نگويد، منت گذارى كه چيزى ندهد مگر به منت و آن كه دامن خود را بكشد، يعنى از روى كبر و آن كه متاع خود را به قسم دروغ صرف كند.
و در كافى از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است كه: منت كارهاى نيك را هدم مى‏كند. در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيه شريفه الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله ثم لايتبعون ماانفقوا منا ولا اذى لهم اجرهم عندربهم ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون‏318 آنان كه انفاق مى‏كنند در راه خدا پس از پى در نمى‏آرند آن را كه دادند منتى و نه اذيتى و رنجى، براى ايشان است مزدشان در نزد پروردگار ايشان و هيچ ترسى نيست بر ايشان در دنيا، به زوال ايمان و تسلط شيطان و حبط كردار و در آخرت به دخول نار و مجاورت اشرار و محزون نمى‏شوند، به ورود مكروهى بر ايشان با رفتن مالشان يا به شبهات يا در عرصات يا در جنت به نداشتن نعمت يا به رفتن آن يا نيامدن آن با نتوانستن صرف آن؛ از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت كرده كه فرمود: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) هر كس خيرى به مومنى رساند، پس او را اذيت كند به كلام يا منت بگذارد بر او، پس به تحقيق كه باطل مى‏كند خداوند صدقه او را و بالجمله نهايت حماقت آن است كه مالى را در نزد كسى به امانت گذارند، آن گاه پاره از آن را از او به نحو قرض، نفعى كه يك به هفتصد يا بيشتر، پس گيرند، پس او بر صاحب مال منت گذارد كه مال تو را به آن كه حواله كردى دادم چه منت بر گيرنده در اينجا منت بر صاحب مال است؛ چنانچه مكرر گذشت كه صدقه اول به دست قدرت خداوند مى‏رسد و متوالى گرفتن او است و اينكه صدقه از اجزاء ايمان است پس اين احمق داخل است در آن احمقها كه خداوند از ايشان خبر داده يمنون عليك ان اسلموا قل لاتمنوا عى اسلامكم بل الله يمن عليكم ان هديكم للايمان ان كنتم صادقين‏319 منت مى‏گذارند بر تو به اين كه اسلام آوردند، بگو منت نگذاريد بر من به اسلام آوردن خود، بلكه خداوند بر شما منت مى‏گذارد كه شما را براى ايمان هدايت كرده اگر در دعوى خود راست مى‏گوييد كه ايمان آورديد و مثل اين جماعت مثل آوردن مريضى است كه به انواع امراض مهلكه مبتلا باشد و طبيب حاذق مهربان او را معالجه كند و از خود به او غذا دهد تا عافيت يابد و از جانب او جز شنيدن قول طبيب در خوردن آنچه گويد و نخوردن آنچه از آن به جهت ضرر نهى كند چيزى نباشد و حق علاجى نيز ندهد، آن گاه بر طبيب منت گذارد در شنيدن سخنان او با آن كه چه بسيار ميان اين دو ضعف از همه جهت فرق است و اما اذيت مومن، پس از صدقه پس آن نيز اذيت است مر خدا و رسول خدا و ائمه (عليهم‏السلام)، را چه در اذيت آنها است و ايضا ابتلاى صدقه دهنده به معصيت اذيت چون ساير معاصى خود سبب هم و اندوه ايشان است، چه ايشان شيعيان خود را دوست مى‏دارند و البته دوست مهموم و غمگين مى‏شود چون به بيند دوستش در بلاء و مهلكه افتاده و هر كس سبب هم ديگرى شود او را اذيت كرده و ايضا اذيت گيرنده اذيت ايشان است، چه در اخبار بسيار وارد شده كه فرمودند: ما خوشحال مى‏شويم به جهت خوشحالى شيعيان خود و محزون مى‏شويم به خاطر اين كه شيعيان ما محزون مى‏شوند.
در كافى به چند طريق مروى است كه خداوند به رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كسى كه اهانت كند دوست مرا، پس به تحقيق كه، در آورده خود را به مبارزت من و ايضا از آن جناب روايت نموده كه هر كه استخفاف كند فقير مسلمى را پس به تحقيق كه استخفاف كرده به حق خدا و خدا او را استخفاف مى كند، در روز قيامت و شيخ كشى از رميله روايت نموده كه گفت در زمان اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) تب شديدى كردم پس در خود خفتى يافتم، در روز جمعه گفتم نمى‏يابم چيزى را بهتر از آن كه آبى بر خود بريزم‏320 و در عقب اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) نماز كنم، پس چنين كردم و به مسجد آمدم، چون حضرت بر منبر برآمد آن تبم برگشت چون حضرت فارغ شد و داخل قصر شد من نيز داخل شدم به من ملتفت شد و فرمود: اى رميله چه شده بود كه ديدم تو را كه بعضى از اعضايت در بعضى فرو مى‏رفت، پس قصه خود را عرض كردم و آنچه مرا واداشت بر رغبت در نماز عقب آن جناب، پس فرمود: اى رميله هيچ مومنى مريض نمى‏شود مگر آن كه ما به جهت مرض او مريض مى‏شويم و محزنمى‏شود مگر آن كه ما به جهت حزن او محزون مى‏شويم و دعا نمى‏كند مگر: كه آمين مى‏گوييم و ساكت نمى‏شود مگر آن كه براى او دعا مى‏كنيم، پس گفتم يا اميرالمؤمنين، فداى تو شوم اين براى آنها است كه با تو در اين بلدند مرا خبر ده از آنها كه در اطراف بلادند فرمود: اى رميله پنهان نمى‏شود از ما هيچ مومنى در شرق و غرب زمين، چون دانستى اجمالا مفاسد منت و اذى را، پس بدان كه هر يك از اين دو گاهى به قلب است، بدون اظهار به جوارح و گاهى به حركات و سكنات است بى اعانت زبان و گاهى به زبان است بدون آن دو، و گاهى به دو از آن سه و گاهى به هر سه، پس اقسام هر يك از من و اذى به ملاحظه قلب و رفتار و گفتار هفت شود و مجموع چهل و دو قسم شود و تمام آن گاهى به شخص گيرنده شود و گاهى با اصدقاء و اخوان و گاهى به خداوند و خلفاء او اين صد و بيست و شش قسم و آن كه بر او انفاق كنند يا زنده است يا مرده پس اقسام منت و اذيت به دويست و چهل رسد و كمتر انفاق واجب و مستحب از علم و جاه و مال از مردم سر زند كه آلوده نباشد به بعضى يا بيشتر از آنها و مغرور نشود از مبتلا نبودن به افراد جليه آن چون زدن و فحش دادن و گفتن اين كه اگر من احسان به تو نكنم يا نكرده بودم چه مى‏كردى و چه كسى تو را رعايت مى‏كرد يا از گرسنگى تلف مى‏شدى يا اين را بگير و شر را از ما دور كن و امثال اين از كلمات كه متعارف و شايع است يا سلام نكردن و پيش افتادن در راه، تواضع نكردن به جهت آنكه وقتى چيزى به او داده يا مى‏خواهد يا علمى به او آموخته يا قصد آن را دارد يا رو ترش كردن و پشت به او كردن؛ چنانچه خداوند مى‏فرمايد: عبس و تولى، ان جائه الاعمى321 و غير اينها؛ بلكه براى آن دو افراد خفيه است كه معرفت و تحفظ آن در نهايت صعوبت است؛ مثل آن كه به محتاج مى‏گويد آخر فكرى براى تو مى‏كنم هر چند از خرج يوميه خودم باشد، يا اين را بگير كه خود به آن محتاج بودم و تو را بر خود مقدم داشتم يا بگويد اين مطلب را سالها زحمت كشيدم تا بدست آوردم و از غير من نخواهى شنيد و اگر تو نبودى نمى‏گفتم يا چون نقل كلامى از كسى كنند بگويد اين را از من شنيده و نظاير آن كه بر متامل در حالات و كلمات مردم پوشيده نيست و تمامى آن خرابى‏ها و معايب از تحصيل نكردن تكليف قلبيه و رعايت آن است بالنسبه به برادران ايمانى كه از نبودن آن مفسدها در انفاق پيدا مى‏شود و از براى آن چند درجه است.
اول: آن كه در دادن آن علم يا مال يا جاه هيچ حقى بر او، براى خود نبيند، و خود را برتر از او نداند، پس از او تشكر و ثناء متوقع نباشد و چنان تصور كند كه سنگى را در پهلوى سنگى گذاشته و آبى به بيابان بريه فرستاده كه از گذاشتن آن سنگ و فرستادن آب كارى به آن سنگ ديگر و بيابان نكرده و خيرى به آنها نرسانده و آنها را مالك رساندن نفعى و ضررى ندانسته و از آنها توقع جزائى نداشته و خود را بر آنها صاحب حق نشمرده و البته با اقرار به بندگى و اعتراف به آنكه در زير دست او است از مالك او است و به امر او داده چگونه چنين نباشد و چگونه توان خود را بر او صاحب حق دانست و سيره انبياء و اوصياء (عليهم‏السلام) بر اين نحو بوده كه هر چه به هر كس مى‏دادند، نداده مى‏پنداشتند؛ چنانچه خداوند از زبان اهل بيت (عليهم‏السلام) حكايت فرموده: انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزآء و لا شكورا322 جز اين نيست كه اطعام مى‏كنم شما را؛ يعنى مسكين و يتيم و اسير را براى رضاى خداوند نمى‏خواهيم از شما پاداش و ثنايى را، بلكه با دادن عطاهاى بزرگ عذر مى‏خواستند حضرت ابى عبدالله (عليه‏السلام) با دادن چهار هزار اشرفى به مرد اعرابى از شكاف در به جهت اظهار خجلت از كمى آن مى‏فرمايد: خذها فانى اليك معتذر بگيرد اين را كه من از تو معذرت مى‏خواهم واعلم بانى عليك ذوشفقة و بدان كه من بر تو مهربانم و اين عطا از روى مهربانى است و بالجمله با شدن آن سه مقام البته منفق بالنسبه به گيرنده، كرده خود را نكرده خواهد ديد. پس هرگز به خيال منت و اذيتى نيفتد و از او گاهى سر زند.
دوم: آن كه علاوه بر اين كه كرده خود را نكرده بيند گيرنده را بر خود صاحب حقوق بسيار داند كه بايد از عهده اداى آنها بر آيد، مگر او را عفو كند و گرنه در قيامت از او مطالبه كنند، چنانچه در كنز كراچكى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده كه از براى مسلم بر برادرش سى حق است، كه برأتى نيست براى او از آنها مگر به اداء يا عفو نمودن و پس ذكر آن سى حق؛ فرمود، به درستى كه يكى از شما هر آينه وامى‏گذارد از حقوق برادر خود چيزى را پس آن برادر از او آن حق را در قيامت مطالبه مى‏كند پس براى او بر آن شخص حكم كرده مى‏شود.
در كافى و خصال و امالى شيخ طوسى مروى است كه: معلى بن خنيس از جناب صادق (عليه‏السلام) سؤال كرد كه چيست، حق مسلم بر مسلم فرمود: هفت حق؛ از آنها حقى واجب نيست مگر آن كه بر او واجب است اگر ضايع كرد از آن چيزى را بيرون مى‏رود از ولايت خدا و طاعت او نيست از براى خداوند در آن نسيبى يعنى از دايره بندگى بالمره بيرون مى‏رود عرض كرد آنها چيست فرمود: من بر تو مهربانم مى‏ترسم ضايع كنى و حفظ نكنى و ياد بگيرى و عمل نكنى عرض كرد لاقوة الا بالله پس فرمود: آسان‏ترين حق از آن هفت اين كه دوست داشته باشى براى او آنچه را براى خود دوست دارى و ناخوش دارى براى او آنچه را براى خود ناخوش دارى؛ حق دوم: آن كه از سخط او دورى بجويى و رضاى او را پيروى كنى و امر او را اطاعت كنى حق سوم: آن كه او را به جان و مال و زبان و دست و پاى خود اعانت كنى؛ حق چهارم: آن كه بوده چشم او و راهنماى و آئينه او باشى، حق پنجم: آن كه سير نشوى، اگر گرسنه باشد. و سيراب نشوى و او تشنه باشد و پوشيده نباشى و او برهنه باشد حق ششم: آن كه اگر تو خادم دارى و براى برادر تو خادم نيست، پس واجب است كه بفرستى خادم خود را كه جامه او را بشويد طعام او را درست كند و فراش او را بيندازد؛ حق هفتم: آن كه قسم او را قبول كنى و دعوت او اجابت كنى و ناخوش او را عيادت كنى و در جنازه او حاضر شوى و چون دانستى حاجتى دارد مبادرت به برآوردن آن كنى و او را به سوى سئوال كردن او آن حاجت را از تو؛ ملجا نكنى، بلكه پيشى بگيرى پس چون چنين كنى ولايت خود را به ولايت او ولايت او را به ولايت خود و وصل كردى تمام سى حق كه در خبر اول است، اين هفت بند آن را شامل است.
در كافى از آن جناب مروى است كه: عبادت كرده نشده خدا به چيزى افضل از اداى حق مؤمن و در خصال از آن جناب مروى است، كه هر كس حبس كند حق مومنى را خداوند او پانصد سال به پا نگاه مى‏دارد تا آن كه از عرق او واديها جارى مى‏شود. پس ندا مى‏كند منادى از جانب خداوند كه اين آن ظالمى است كه حق خدا را حبس كرده بعد چهل سال او را سرزنش مى‏كنند بعد امر مى‏شود كه او را به آتش جهنم اندازند و اخبار در بزرگى امر حقوق اخوان و فوائد آن و تفصيل آن بسيار است و در دارالاسلام مشروحا ذكر نمودم و البته با تأمل در آنها برادر مؤمن در نظر بزرگ نمايد و او را صاحب حقوقى كه مطالب آن خداست بداند و در قلب معظم شود و به قدر آن خود را حقير و ذليل و مقصر بيند در برآمدن از عهده آن حقوق و پيوسته ترسان باشند از تضيع آنها و ماندن در آنها گردنش هر چند سعى و كوشش كند در اداء آنها، چه كمتر كسى را طاقت اداء قليلى از آنها است و دامن خيال صاحب اين درجه هرگز بلوث من و اذى آلوده نشود.
سوم: آن كه علاوه بر اينك او را بزرگ و صاحب حقوق و خود را حقير و مديون داند، چنان داند كه محبوب‏ترين چيزها در نزد او كه از جانش عزيزتر است در لطيف‏ترين ظرفها كه از شيشه به مراتب نازك و رقيق‏تر است در نزد برادر مومن او است كه پيوسته از طرف خود و از جانب او و از طرف خداوند و اصدقاء و اعداء و از حوادث و هر سوانح روزگار سنگ آفات و بليات بر او ريخته مى‏شود و البته اگر چنين داند، تمام هم و نهايت مقدور خود را در حفظ و حراست آن از رسيدن آن آفات در مدت عمر مرعى خواهد داشت و اين مقام نه آن قدر عالى و دور از اذهان است، كه بتوان تصور آن را كرد، چه رسد به عمل به لوازم آن و در خبر است كه اگر تمام دنيا را لقمه كنم و در دهان مومنى گذارم گمان دارم باز كه در حق او تقصير كرده باشم.
در لب لباب قطب راوندى مروى است كه: كسى به جناب امام حسن (عليه‏السلام) عرض كرد جواد و نيكوكار كيست، فرمود: آن كه اگر همه دنيا از او باشد و همه را انفاق كند باز حقوقى بر نفس خود محسوب كند، و بالجمله اگر مومن طى كرده باشد يكى از مراتب سه گونه را و حالت قلبيه خود را با برادران درست و تكليف باطنى خود را بالنسبه به ايشان به دست آورده باشد از شر من و اذى آسوده شود و از براى پاك زرع انفاق خود از اين دو آفت محتاج نشود به مراجعه كتاب و سنت و شيخ جليل ابوالفتوح رازى را در ترجمه آيه من و اذى كلامى است شيرين كه دل را ترويج كند. فرموده آنان كه مال در راه خداى هديه كنند و مال آن كه در راه غذاى مصرف شود كه قصد و نيت و اراده او خداى باشد و طلب رضاى او براى رضاى حق باشد نه براى رياء خلق، آن گاه در راه خداى باشد كه براى خداى باشد. اول در مقدمه چنين نيت بايد كه سابق بود، رنجى نه آيد از منتى و اذيتى اگر بدهى، منتى ننهى و بر سر ستاننده نزنى و رنج بر دل او ننهى، از تو قبول كنند و اگر وقتى از اوقات بر سر او زنى هم در آن وقت بر روى تو زنند به منت منكد مكن و به اذيت مكدر مگردان، كريم آن باشد كه بدهد و منت بر خود نهد نه آن كه منت بر گيرنده بگذارد و عذر خواهد چنان كه گفت: يعطى عطاء المحسن الخضل الندى عفوا و يعتذر اعتذار المذنب و ديگرى گفته يعطيك مبتدء فان اعجلته اعطاك معتذرا كان قد اجرما كريم آن باشد كه عطا دهد و پوشيده دارد بدهد و منت ننهد و ببخشايد و نبخشد به اول متل‏323 ندهد و به آخرت منت ننهد دعا بخواند و جزاء چشم ندارد و ثنا بجويد و آنچه داده باشد با كس نگويد چنان كه آن سر324 جوانمردان كرد در شب بداد و در روز باز نگفت شرط بر نهاد منت بر ننهاد سائل را كه كس نگويد: لا نريد منكم جزآء ولا شكورا325 و اصل منت و من قطع بود من قولهم جبل متين اى ضعيف؛ زيرا كه او زود منقطع شود و منه قوله تعالى لهم اجر غير ممنون326 اى غير مقطوع؛ يعنى براى ايشان است مزد پيوسته كه هرگز منقطع نشود و گفته‏اند اصل منت نعمت بود مى‏گويند من عليه آن گاه كه بر او انعامى كرده و منه قوله تعالى هذا عطآئنا فامنن327 يعنى عطا كن و اذى رنج باشد آن باشد كه ذكر آن بسيار كند و پيش كسانى باز گويد كه او را خوش نيايد يا گويد چند از اين سئوال كنى تو را خدا سير تواند كردن و تو هميشه درويش خواهى بودن و خداى مرا از تو برهاند و عبدالرحمان بن زيد بن اسلم گفت: پدرم گفت: چون كسى را عطاى دهى و دانى كه سلام تو بر آن گران خواهد آمد بر او سلام مكن. زنى به نزد اسامة بن زيد آمد گفت: من جعبه دارم و تيرى چند در او مرا به مردى راهنمايى كه رفتن او به جهاد براى خداى بود نه براى ريا كه مجاهدان بيشتر براى آن روند تا از باغهاى مردمان ميوه خورند اسامه گفت لا بارك الله فيك و فى جعبتك پيش از آن كه به دادى اذيت كردى ايشان را خداى تعالى حرام كرده منت نهادن بر عطا را، گفت كس را نرسد كه منت نهد بر كسى در عطا، اين مرا رسد كه بر بندگان خود منت نهم براى آنكه منت خلقان تكدير و تغيير باشد و منت خداى تنبيه و تذكير انتهى و آن معنى كه براى من كرد كه به معنى قطع است مى‏توان در آيه احتمال داد كه باطل نكنيد صدقات خود را به قطع كردن صدقه به اين كه پس از احسانى، احسانى نكنيد و خواهد آمد كه اتمام احسان بهتر از ابتداء به آن است و تا اينجا آنچه گفتيم، بنا بر اين بود كه مراد در آيه لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى328 صدقه دادن خود انسان باشد و از من و اذى منت گذاردن و اذيت كردن گيرنده باشد و در هر دو احتمال ديگر مى‏رود.

پى‏نوشتها:‌


289) سوره بقره 2 آيه 261
290) سوره بقره 2 آيه 267
291) سوره انعام 6 آيه 160
292) سوره مائده 5 آيه 27
293) سوره سباء 34 آيه 39
294) سوره مائده 5 آيه 32
295) سوره انبياء 21 آيه 30
296) سوره اعراف 7 آيه 58
297) در باب پنجم عنوان فقر
298) سوره بقره 2 آيه 273
299) اين ترديدات به جهت اختلاف قرائت لفظ حديث است كه الحكمة تعمر فى قلب المتواضع و لا تعمر فى قلب المتكبر الجبار(منه نورالله قلبه)
300) سوره واقعه 56 آيه 64
301) سوره الحجرات 49 آيه 7
302) سوره بقره 2 آيه 177
303) سوره توبه‏9 آيه 54
304) سوره توبه‏9 آيه 54
305) سوره البقره 2 آيه 265
306) سوره بقره 2 آيه 264
307) سوره بقره 2 آيه 272
308) سوره سباء 34 آيه 39
309) سوره الليل 92 آيه 5 و 6 و 7
310) سوره بقره 2 آيه 271
311) سوره غافر 40 آيه 84 و 85
312) سوره النساء 4 آيه 18
313) سوره محمد 47 آيه‏9
314) نضارت، يعنى شادابى، زيبايى
315) سوره توبه‏9 آيه 52
316) سوره الليل 92 آيه 5
317) سوره بقره 2 آيه 264
318) سوره بقره 2 آيه 262
319) سوره الحجرات 49 آيه 17
320) گويا غسل جمعه باشد منه.
321) سوره عبس، 80 آيه 1 و 2
322) سوره الانسان 76 آيه‏9
323) مطل ندهد، يعنى سر ندواند، امروز و فردا نكند. م‏
324) مراد على (عليه السلام) است.
325) سوره الانسان 76 آيه‏9
326) سوره فصلت 41 آيه 8
327) سوره ص 38 آيه 39
328) سوره بقره 2 آيه 264