كلمه طيبه

علامه حاج ميرزا حسين طبرسى نورى(ره)

- ۱۱ -


در يكى از يازده از حقوق لازمه كه از خداى تعالى است و اوليائش و ملائكه و آسمان و زمين و پدر و مادر و معلم و مصاحب و همسايه و عيال و فرزند و اخوان ايمانى و ارحام دست و پا و چشم و گوش و زبان و شكم و فرج و نظاير آن كه بر هر انسان داناى با خرد است و خيانت در اين امانات الاهيه و بيرون نيامدن از عهده شكر لازم اين نعمت‏هاى سنيه نفسيه چه بسيار كم باشند. آنان كه چون شب به حساب خود رسند خويشتن را فارغ از تمامى حقوق ببينند و علاوه بر اين ابتلا غالبا از فيض آن عمل خير كه در آن روز قدرت داشت بر او محروم يا از زشتى كردار دستش از دامن توسل به آن كار نيك كوتاه، پس هر روزه انسانى مبتلاست به عصيانى يا خسرانى و پس از اين كمتر شود كه به او نرسد. بلايى آسمانى يا زمينى مالى يا نفسانى و از تامل در مطاوى كتاب و سنت و موارد و وجوب و سنت انفاق و صدقه بر اهل خير و مسكنت مى‏تواند فهميد كه جبران كسر عصيان و تدارك خير طاعت رفته از دست انسان از و تلافى مصائب دوران نشود، جز به نيكى و احسان بر اخوان و انفاق بر اهل ايمان و به جهت ضبط و تنبيه در نهايت اختصار اشاره به جمله از آن موارد كرد باقى را به محلش موكول مى‏كنيم.
اول؛ در دعوات سيد فضل الله راوندى از امام زين العابدين (عليه‏السلام) مروى است كه: به اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مصيبتى نرسيد مگر آن كه در آن روز هزار ركعت نماز كرد و بر شصت مسكين صدقه داد و سه روز روزه گرفت و فرمود: به فرزندانش هرگاه برسد بر شما مصيبتى، پس بكنيد مثل آنچه من كردم كه ديدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه چنين مى‏كرد. پس پيروى كنيد آثار پيغمبر خود را و مخالفت نكنيد كه خداوند مخالفت مى‏كند با شما به درستى كه خداوند مى‏فرمايد: و لمن صبر و غفران ذلك لمن عزم الامور223 پس حضرت امام زين العابدين (عليه‏السلام) فرمود: كه من پيوسته به عمل اميرالمؤمنين (عليه السلام) عمل مى‏كنم.
دوم: اگر كسى عمدا با زن خود در حال حيض مقاربت كند، اگر در اول اوست يك دينار كه به قيمت يك اشرفى است و اگر در وسط اوست نصف آن و اگر در آخر است ربع آن و اگر كنيز باشد مطلقا سه مد طعام بر فقير صدقه بدهد.
سوم: اگر زن در مصيبت روى خود را به خراشد يا موى خود را بكند. يك بنده آزاد كند يا ده نفر مسكين را طعام كند يا ايشان را بپوشاند.
چهارم: اگر زن در مصيبت موى خود را بتراشد يا بچيند يا بسوزاند، بلكه در غير او يك بنده آزاد كند يا دو ماه پى در پى روزه گيرد يا شصت مسكين را طعام دهد و بعضى اين را به تربيت گفتند.
پنجم: اگر به سبب مرض كه عقل را نبرد نوافل يوميه فوت شود از هر دو ركعت يك مد طعام و اگر متمكن نشد از هر روزى يك مد به مسكين صدقه دهد.
ششم: پير و آنكه طاقت تشنگى ندارد و زن آبستن و زن شيرده، كم شير، روزه را افطار مى‏كنند و به جهت هر روز يك مد طعام صدقه مى‏دهند.
هفتم: كسى كه قضاى روزه ماه مبارك بر ذمه دارد و نگرفت تا ماه مبارك آينده براى هر روز از ماه مبارك را بايد روزه بگيرد و دو ماه پى در پى يا بنده آزاد كند يا شصت مسكين را طعام كند.
هشتم: كسى كه افطار كند روزى از ماه مبارك را، بايد دو ماه پى در پى، روزه بگيرد و يا بنده آزاد كند و شصت مسكين را طعام دهد.
نهم: كسى كه روزه، روز معين را كه نذر كرده افطار كند نيز چنين كند.
دهم: آنكه خلاف عهد نذر كند كفاره او مثل سابق است.
يازدهم: كسى كه روزه قضاء ماه رمضان را افطار كند بعد از زوال، ده مسكين را طعام دهد و اگر عجز دارد سه روز روزه بگيرد.
دوازدهم: كسى كه در روز مبارك به چيز حرامى افطار كند دو ماه روزه گيرد يك بنده آزاد كند و شصت مسكين را طعام دهد.
سيزدهم: كسى كه عاجز شد از روزه گرفتن سه روز در هر ماه كه پنجشنبه اول و آخر و چهارشنبه اول دهه دوم است براى هر روز يك مد طعام يا يك درهم صدقه دهد.
چهاردهم: اگر عاجز شد از گرفتن روزه معين كه نذر كرده اطعام كند مسكينى را به دو مد طعام و اگر نتواند صدقه دهد به آنچه قادر است و اگر عاجز است استغفار كند.
پانزدهم: كفاره عمل سلطان قضاى حوائج اخوان است.
شانزدهم: اگر كسى بكند درخت حرم مكه معظمه را اگر بزرگ است يك گاو و اگر كوچك است يك گوسفند بكشد و به فقراء بدهد و اگر شاخه آن را بريد قيمت آن را به فقير دهد.
هفدهم: براى صيد در حرم حتى ملخ او كفاره معينى است، بلكه در دوشيدن شير آهوى او چنانچه در محلش مشروحا ذكر شده و فرق نيست كه انسان محرم باشد يا نباشد.
هيجدهم: از براى كسى كه محرم شد، براى حج، يا عمره و در حال احرام صيدى كرد چه در حرم باشد يا نباشد يا به جاى آرد بعضى از آنچه بر او حرام است كفاراتى معين شده به تفصيلى كه در فقه مذكور است؛ بلكه مستحب است پس از فراغ از اعمال به درهمى خرما بخرد و هشت مشت صدقه بدهد به احتمال افتادن شپشى يا مويى در حال احرام.
نوزدهم: كسى كه وفا نكند به قسمى كه خورده بنده آزاد كند، يا ده نفر مسكين را اطعام دهد به هر يك، يك مد يا ايشان را بپوشاند و اگر عاجز شد سه روز، روزه بگيرد.
بيستم: كسى با زن خود مظاهره كند بنده آزاد كند و با عجز از آن دو ماه روزه و با عجز از آن شصت مسكين را طعام دهد
بيست و يكم: كسى كه قسم خورده به بيزارى از خدا يا پيامبر يا يكى از ائمه (عليهم‏السلام) چنان كند كه مظاهر مى‏كند و با عجز چون كسى است كه به قسم خود وفا نكرده.
بيست و دوم: كسى كه زنى را در عده تزويج كند او را رها نمايد و پس از آن پنج صاع آرد به مسكين صدقه دهد.
بيست و سوم: كسى كه قسم خورد كه با زن خود مقاربت نكند و به شروط مذكور در محلش بايد كفارة دهد مثل كفاره قسم بدهد.
بيست و چهارم: كسى كه مومنى را به خطا كشت غير از ديه بايد كفاره مثل كفاره ظهار بدهد.
بيست و پنجم: اگر كسى عمدا مومنى را بكشد، بايد هر سه كار را بكند، يعنى عتق و اطعام و شصت روز روزه بگيرد.
بيست و ششم: اگر كسى بنده خود را زياد بر حد شرعى بزند بايد او را آزاد كند.
بيست و هفتم: براى كسى كه فوت شود از او پاره‏اى از واجبات حج يا عمره كفاراتى معين شده به جهت تدارك آن فوت شده بايد بدهد.
بيست و هشتم: قطب راوندى در لب لباب روايت كرده از لقمان كه به فرزندش گفت: هر وقت گناهى كردى صدقه بده.
بيست و نهم: در فقيه مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى گروه تجار، حفظ كنيد مالهاى خود را به صدقه كه كفاره است براى گناهان شما و قسمها كه مى‏خوريد در آن تجارت كه نيكو خواهد شد كسب شما و در كتاب جعفريات مروى است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) در بازار كوفه به آواز بلند فرمود: به درستى كه اين بازارهاى شما را حاضر مى‏شود قسم‏ها، يعنى قسم بسيار در آن خورده مى‏شود پس مخلوط نمائيد قسم‏هاى خود را به صدقه و باز داريد خود را از قسم خوردن به خدا، زيرا كه خداوند پاكيزه نمى‏كند آن را كه به اسم او دروغ قسم خورد.
سى‏ام: در ارشاد شيخ مفيد مروى است كه: ابوحمزه، ثمالى چند كبوتر را از روى غضب كشت، پس حضرت باقر (عليه‏السلام) بعد از تهديد به او فرمود: صدقه بده از هر يك از آنها به يك اشرفى، زيرا كه كشتى آنها را از روى خشم و چون علت صدقه دادن را فرمودند كه كشتن از روى غضب است، پس هر حيوانى را كه چنين بكشد بايست آن مقدار صدقه دهد.
سى و يكم: در كتاب جعفريات و نوادر سيد راوندى از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: نگوييد رمضان، به درستى كه شما نمى‏دانيد چيست رمضان، پس هر كس گفت رمضان، صدقه بدهد، و روزه بگيرد به جهت كفاره اين كلامش، ولكن بگوييد ماه رمضان، چنانچه خداوند فرموده.
سى و دوم: در جعفريات از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مروى است كه فرمود: اگر كسى به برادر مسلم خود بگويد لا ام لك224 پس هر آينه به چيزى صدقه كند.
سى و سوم: اگر مردى در مصيبت فرزند يا زن جامه خود را بدرد كفاره دهد چون كفاره زنى كه روى خود را بخراشد.
سى و چهارم: كسى كه عاجز باشد از روزه ماه رجب به جهت ضعف يا مرض يا حيض، پس از براى هر روز صدقه دهد، چنانچه صدوق در كتاب فضائل الاشهر و غيره از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده.
و بالجمله پس از تدبر در اين موارد و غير آن ظاهر مى‏شود، آنچه گفتيم از بودن صدقه جابر، كسر عبادت و كاسر صولت معصيت علاوه بر بودن آن مفاتيح خزينه هر خير و سپر بلاى هر شر و عصاى دست براى هر حركت از بلدى به بلدى، يا خانه به خانه و هر انتقالى از حالتى به حالتى، يا زنادارى خانه يا بنده يا زن يا فرزند به دارايى، هر يك از آنها يا از زمانى به زمانى، از شب به روز و روز به شب و از ماهى به ماهى و از سالى به سالى، يا از صحتى به مرضى و از مرضى به صحتى و غير آن؛ چنانچه بيايد. پس بر هر كسى لازم كه به جهت تدارك عبادات از دست رفته و پاك كردن قذارت گناهان گذشته، پس از توبه پيوسته چيزى معين نموده و به بهترين محل آن رسانده و از خداى تعالى خواسته كه از ثواب آنها محروم و به عقاب اينها مبتلا نشده و از شرور آسمانى و زمينى آسوده شود. و در لب لباب قطب راوندى از رسول خدا مروى است كه فرمود: به درستى كه در بنى آدم سيصد و شصت استخوان است، پس در هر استخوانى از آن هر روز صدقه‏اى است و اگر هيچ يك از اينها محرك نشد پس صاحب آن محتاج است به دعا دواى بسيار كه به غايت رنجور عليل است.
و اما مانع پنجم: كه پيدا نبودن محل قابل است در اين جماعت؛ چنانچه شيطان زينت داده اين شبهه را در قلوب بسيارى از بى بصيرتان، كه در نزد خود شروط و آدابى مقرر نموده‏اند، براى اهل علم كه اسمى نيست از آن در كتاب و سنت و چون كسى را فاقدى بينيد او را از طالبين علم نشمرند، پس مى‏گوييم اولا گرفتن عيب از افعال ديگران و دانستن اين كه كار فلانى فاسد و به خلاف رضاى خداوند است از امور بسيار مشكله دقيقه و علوم غامضه است، كه جز او احدى از دانايان بالنسبه به پاره‏اى از آن از عهده بر نيايند. چه هر كارى كه از كسى صادر مى‏شود، جهات بسيارى در آن احتمال مى‏توان داد، كه اين كار از يكى از آن، جهات باشد به نحوى كه بر صاحبش هيچ ملامتى وارد نيايد؛ بلكه در اخبار آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيده كه هر كارى هفتاد محمل صحيح دارد، كه با احتمال يكى از آنها حمل بر فساد نتوان كرد؛ مثلا مومنى را ديدى يتيمى را طپانچه زد احتمال مى‏رود كه به جهت تاديب باشد يا براى اصلاح مرضى چون گزيدگى عقرب مثلا يا به جهت اشتباه آن به طفل خود يا به جهت ندانستن حرمت آن به جهت فراموشى يا به خيال زدن ديگرى و خوردن به آن به خطا يا به جهت بيرون غرض تخويف و صورت آن بود و بعد از حركت اختيار از دست رفت و يا آن كه اشتباه در زدن شده، كه تو چنان ديدى و او بقوت حركت داد، به سستى بر رخسارش گذاشت، و غير اينها از احتمالات كه بسيارى از آن در بيشتر كارهاى فاسد در انظار مى‏رود و با دادن احتمال چگونه مى‏توان جزم كرد كه اين كار از روى عناد و عمد و معصيت بود، آن گاه بر آن تمام آثار و احكام آن را ترتيب داد و اين بالنسبه به دانايان است چه رسد به بى خبران كه هر را از بر تميز نداده و در وادى شهوت و جهالت فرو رفته كه ايشان را ابدا معرفتى نباشد به جهات كارهاى مردم، جز آن جهت فاسد كه خود غالبا به آن مبتلايند و هر كس را بر خويش قياس كنند؛ چنانچه اگر عالمى را صاحب خانه و لباسى پاكيزه و مركوبى مناسب نبيند و نه بينيد كه از كسى قرضى خواهد، يا چيزى خواهش نمايد او را از اغنيا دانند و بسا هست كه به جهت عفت نفس ظاهر خود را چنين آراسته و در باطن شب گرسنه بخوابد؛ بلكه به آن خيال خام قناعت نكرده آن ثروت و غناى موهوم را از ممر حرام اعتقاد كنند مثل مال وقف و ايتام و اموات و امانات و بسا باشد كه بيچاره در عمرش وقفى تصرف نكرده و وصايتى ننموده و قيمتى نشده و گاه باشد كه استدلال كنند، كه فلانى زراعت و باغ و وظيفه سلطانى ندارد، پس اين معاش و رياش از كجا بهم بسته، احمق آنقدر ندانسته كه سزاوارترين اشخاص كه مردم از روى طيب نفس براى او فرستند و نذر كنند و حاجت از خداوند خواهند عالم متقى است كه خداوند اكسير سعادت و من يتق الله يجعل له مخرجا225 را در خزانه دلش سپرده، راه رساندن روزى منحصر به باغ و كشت نيست، چه بسيار كسان كه سالها زندگى كردند و مى‏كنند و راه معاش ظاهرى نداشتند و ندارند از كسى چيزى نخواهند لدى الحاجة خداوند من حيث لا يحتسب و بى تعب و منت چيزى به ايشان رسانده كه حاجتشان رفع و احتياجشان به خلق برداشته شده پس چگونه مى‏شود كه يقين كرد يا مطمئن شد. اولا به ثروت و غناى او و ثانيا به حرمت و بى مبالاتى او كه سبب شوند از براى ترك كردن آنچه لازم است بر او از احترام و اعانت به مال و دست و زبان؛ بلكه گرفتن غير آن كه به صورت با شرع نسازد چه رسد به آن كه بسازد از دل بيرون كند لامحاله از سئوال كند كه راه صحت آن به دستش آيد و از شر سؤ ظن آسوده شود.
در كافى از حسن زيات بصرى مروى است كه: گفت داخل شدم بر جناب باقر (عليه‏السلام) من و رفيقى كه داشتم و آن جناب را ديديم در اطاقى آراسته و زينت كرده و بر آن جناب بود جامه گلگون و ريش مبارك را اصلاح كرده و سرمه را بر چشم كشيده، پس مسائلى پرسيدم، چون برخواستم به من فرمود: اى حسن، گفتم لبيك فرمود: چون فردا شود تو و رفيقت به نزد من بيايد گفتم باشد فدايت شوم، چون روز ديگر شد داخل شدم بر آن جناب پس ديدم در اطاقى است كه نيست در او جز حصيرى و بر آن جناب بود پيرآهن درشتى، پس رو كرد به رفيق من و فرمود: اى برادر بصره‏اى ديروز نزد من آمدى و من در خانه عيال خود بودم و ديروز روز او بود و زينت اطاق از او بود و او خود را براى من آراست كه من خود را براى او بيارايم؛ چنانچه خود را براى من زينت داده، پس داخل نشود در دلت چيزى، پس رفيقم گفت: فداى تو شوم. اما الان؛ پس قسم به خدا كه برد خدا چيزى كه بود و دانستم كه حق در آن است كه فرمودى و ثانيا آن كه زشتى پاره از كردار بعضى از اهل علم نشايد كه مانع شود از سد اين سبيل معروف و اعانت اين طايفه چه اگر درصدد برآيد. در هر دسته و مجمعى مقصود خود را به دست آرد و محل يقينى و جامع شرايط شرعى و عرفى را خواهد ديد كه از براى رعايت او جاى عذرى نباشد و در اين صدد بر آمدن محتاج است، به تفتيش و تفحص از حال ايشان از اهل خبره و معاشرت عارى از اغراض فاسده نه به قانونى كه جهال اين عصر پيشنهاد خود كرده كه در منزل خويش مستريح و متوقع از اهل علم كه در نهايت تذلل و مسكنت به منزل ايشان در آيند و كراماتى بنمايانند، آن گاه با هزار امتنان از فاسد شده فضول معاش كه كسى رغبتى به آن نكند، چيزى به ايشان دهند و خود را ذى حق بر خدا و رسول شمارند.
و ثالثا آن كه مقصود از اعانت اين طايفه گاهى خصوص اشخاص ايشان است و گاهى به جهت حفظ نوع و بقاء علوم دينيه و نشر و ترويج شرع كه معلق است بر حفظ و اعانت ايشان هر چند آحاد اشخاص ايشان جامع شروط و عامل به علم خود نباشد. چه خداوند تبارك و تعالى اعانت و يارى فرموده و مى‏فرمايد دين قويم خود را در بسيارى اوقات به كسانى كه حظى و نصيبى نباشد، ايشان را در دين، چنانچه شيخ كشى روايت كرده كه شخصى نوشت خدمت جناب صادق (عليه‏السلام) و خواهش نمود كه بخواهد از خداوند كه قرار دهد او را از كسانى كه يارى مى‏طلبد ايشان را براى دين خود، پس حضرت نوشت در آخر كاغذ كه خدا تو را رحمت كند به درستى كه خداوند يارى مى‏جويد براى دين خود به بدترين خلق خود.
و در كتاب زيد زراد كه از اصحاب حضرت صادق (عليه‏السلام) مروى است كه گفت: از آن جناب شنيدم كه فرمود: طلب نماييد علم را از معدن علم و زينهار از مغرورترين كه ايشان باز مى‏دارند از خداوند، آن گاه فرمود: علم رفت و باقى ماند بقيه يا غبارهاى علم در ظرف‏هاى بد و بترسيد از باطن آن، پس به درستى كه در باطن او هلاكت است و بر شما باد به ظاهر آن، پس به درستى كه در ظاهر آن نجات است. و نيز در آنجا روايت كرده از جابر جعفى كه گفت: شنيدم جناب باقر (عليه‏السلام) مى‏فرمود: به درستى كه براى ما است ظرفهايى كه پر مى‏كنيم او را از علم و حكمت و نيستند اهل از براى آنها و پر نمى‏كنيم آن را مگر آن كه به سوى شيعيان ما نقل كنند، پس نظر نماييد به آنچه در آن ظرفهاست، پس بگيريد آن را آن‏گاه آنها را خالص و تصفيه نماييد، از كدورت كه خواهيد گرفت آن را روشن و پاك شده و صاف و زينهار از خود آن ظرفها. به درستى كه آنها بد ظرفيند، پس سرنگون كنيد آنها را و گويا مراد از تصفيه جدا نمودن رايهاى فاسده و عقايد باطله و تاويلات بارده‏اى است كه ضم نمودند به آنچه از ايشان شنيدند و مسموعات از صادقين (عليهم‏السلام) را مخلوط نمودند به ترهات منتحلين پس مقصود گرفتن روايتشان باشد و گذاشتن راى‏هاى شان.
چنانچه شيخ طوسى در كتاب غيبت، روايت كرده از عبدالله كوفى خادم شيخ ابوالقاسم حسين بن روح كه كسى سئوال كرد از او از كسب شلمقانى كه در اول امر از علما اماميه بود و در آخر كار مذاهب فاسده اختراع نمود؛ پس شيخ گفت كه من مى‏گوييم در آن كتابها آنچه را كه عسكرى (عليه‏السلام) فرمود: در كتب بنى فضال و ايشان فطحى‏226 مذهب بودند چون به آن جناب عرض كردند كه چه كنم با كتابهاى ايشان و حال آن كه خانه‏هاى ما از او پر است فرمود: بگيريد آنچه را كه روايت كردند و واگذاريد آنچه را كه اعتقاد كرده‏اند؛ و بر اين مضامين اخبار بسيار وارد شده، پس در ترويج دين و باقى داشتن علوم خاتم النبين لازم نباشد، قصد صلاح خصوص حاملين، بلكه گاهى باشد كه منزله آنها منزله كتاب باشد كه مقصود نقوش و كتابتى است كه در آنها است. هر چند كاغذ و جلد آن پاكيزه نباشد، پس آن كتاب را به جهت آنكه در آن نوشته كه شايد سالها هزارها از آن هدايت يافته بايد حفظ نمود و نگاهدارى كرد.
و رابعا آن كه حمله دين گاهى به تكفل معاش آحاد ايشان است كه از آن هم فارغ شده مشغول تحصيل شوند و در اين عمل باب اين رقم شبهات و وسوسه باز و براى شياطين انس و جن ميدانى است وسيع كه به انواع مكر و حيله مانع و در خاطر جاهل اندازند كه فلان استعداد و تحصيل علم ندارد، يا غرضش از آن تحصيل دنيا و جذب قلوب يا اين علم كه خواند به كار نيايد. يا اين كه در معاش به غير خويش حاجت ندارد و امثال اينها از وساوس و گاهى به كردن كارى است، كه باقى و جارى و نفعش عام در مرور ايام و اعوام مانند بنيا مدارس و وقف كردن كتب و غير آن اگر روزى به دست غير اهل افتد سالها خير آن به اهلش رسد و اگر گاهى غير قابل از آن منتفع شود باز از او به اربابش منتقل گردد و انسان بايد در هر محلى كه احتمال دهد احسانى كند. شايد يكى به موقع افتد چه صدقه داراى شروط چنان چه خواهد آمد بسيار كم و لكن از ميسور موردى كه مى‏رود دست نبايد برداشت و گاه باشد كه با صدق نيت و اجتماع شروط خصوص حليت مال تاثير در گيرنده و محل را قابل كند و او را تطهير و تزكيه نمايد؛ چنانچه اين كار را به صاحبش كند.
در مناقب از تفسير ابوبكر شيرازى و غيره روايت كرده در تفسير آيه مباركه رجال لا تلهيهم227 الآيه از ابن عباس كه گفت: قسم به خدا كه مراد از آن اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) است؛ زيرا كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عطا فرمود: روزى به اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) سيصد اشرفى كه آن به هديه خدمت آن جناب آورده بودند على (عليه‏السلام) فرمود: آن را گرفتم و گفتم: قسم به خدا كه هر آينه تصدق مى‏كنم امشب از اين اشرفيها صدقه كه قبول نمايد آن را خداوند از من، پس چون نماز عشاء را با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به جا آوردم صد اشرفى از آن را برداشتم و از مسجد بيرون رفتم، پس زنى به من رسيد، پس آن اشرفى‏ها را به او دادم چون صبح شد مردم به يكديگر مى‏گفتند على (عليه‏السلام) ديشب صد اشرفى به زن زناكارى تصدق كرد، پس به غايت اندوهگين شدم چون شب آينده نماز عشاء را كردم صد اشرفى ديگر گرفتم و از مسجد بيرون رفتم و گفتم قسم به خدا كه صدقه مى‏دهم امشب به صدقه كه آن را پروردگار من قبول فرمايد: پس ملاقات نمودم مردى را، پس آن اشرفيها را بر او صدقه كردم چون روز شد اهل مدينه مى‏گفتند على (عليه‏السلام) ديشب صد اشرفى به مردى دزد صدقه داد، پس غمگين شدم و گفتم والله هر آينه صدقه خواهم داد امشب، صدقه كه بپذيرد آن را خداى تعالى از من، پس به جاى آوردم نماز عشا را با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آن‏گاه بيرون رفتم از مسجد و با من بود صد اشرفى، پس ملاقات كردم مردى را و آنها را به او دادم چون صباح شد اهل مدينه مى‏گفتند على (عليه السلام) ديشب صد اشرفى به مردى غنى صدقه داد، پس زياد اندوهناك شدم، و به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيدم و او را خبر دادم فرمود: يا على اين است جبرئيل و مى‏گويد خداى تعالى قبول كرد صدقات تو را و پاكيزه نمود عمل تو را به درستى كه صد اشرفى كه در شب اول صدقه دادى رسيد به دست زن بدكارى وقتى به منزل خود برگشت، و از كار فاسد خود توبه كرد و آن اشرفى‏ها را سرمايه خود كرد او در طلب شوهرى است كه به او شوهر كند و صدقه دوم رسيد به دست دزدى، پس به منزل خود برگشت و از دزدى خود توبه كرد و آن اشرفيها را سرمايه كرد كه به آن تجارت كند و صدقه سوم افتاد در دست مردى غنى كه سالها بود زكات مال خود را نداده بود، پس به منزل خود برگشت و خويشتن را سرزنش نمود و گفت لئامت باد تو را اى نفس اين على بن ابيطالب است كه صد اشرفى به من صدقه داد و او را مالى نيست و اما من پس خداى در مالم زكات را واجب نمود پس چند سال است من زكات ندادم، پس حساب نمود مال خود را و زكات او را بيرون كرد زكات آن را كه فلان مقدار اشرفى مى‏شود و خداوند نازل كرده در حق، تو رجال لاتلهيئهم تجارة228تا آخر آيه.
و قطب راوندى در لب لباب، در تفسير آيه من ذالذى يقرض الله قرضا حسنا229 فرموده در صدقه چيزها است از خير شفا و زيادتى عمر تا آنكه فرمود: صلاح نفس؛ چنانچه روايت شده است كه از براى على (عليه‏السلام) سيصد اشرفى بود، پس انفاق كرد آنها را در سه شب پس اتفاقا رسيد به زانيه و دزدى و غنى بخيلى، پس توبه كردند به بركت نيت آن جناب و از اين كلام معلوم مى‏شود كه اين كار از خواص انفاق، خالص است، پس دلالت كند بر آنچه دعوى كرديم؛ بلكه اگر تاثير آن صدقه از جهت حلال و تمكن آنها بود از آنكه پيش نداشتند يا اقدام آنها در معاصى از روى حرام بود كه غير آن نداشتند. يا از جهت بزرگ نمود شان صدقه و انفاق بود باز موافق است با مطلوب كه اگر مالى حلال محض نشر دين حضرت ذى الجلال به طالب علمى دهد، كه قصورى در قصد يا كردارش باشد قصدش را خالص و عملش را بايد به صلاح مبدل نمايد.

باب هفتم: در مدح انفاق و فوائد صدقات به بيان كلى و آنچه از آيه مباركه: خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها وصل عليهم ان صلاتك سكن لهم‏230 فراگير، از مالهاى ايشان صدقه را كه پاك گردانى و پاكيزه كنى ايشان را يا به سبب آن بركت در جانها و مالهايشان دهى و رحمت فرست بر ايشان به درستى كه دعاى تو سبب آرامى ايشان است.

1. دادن صدقه و تطهير صاحب‏اش.
2. در كيفيت نجاسات و مشروب و مأكول.
3. در مشقت كشيدن در راه تحصيل حلال.
4. كيفيت تزكيه.
5. تزكيه كردن رسول الله امت خويش را به گفتار خويش.
6. در تاثير ماكولات و مشروبات در اخلاق حسنه و رذيله.
7. در آثار اغذيه در نفوس.
8. تاثير غذاهاى حرام و نجس در قلب انسانى.
9. شرايط غذاى حلال و حقوق ماليه در اموال اعنيا.
10. در اينكه صدقه سكون نفس است.
11. خوف ممدوح و مذموم.
12. فايده صدقه.
مخفى نماند كه از اعظم نعمت‏هاى حضرت منان و اجل الطاف خداوند بر بنى نوع انسان، قرار دادن صدقات و انفاقات است و امر به خيرات و مبرات كه به اين اكسير احمر و كيمياى اكبر آنچه نفع دنيوى كه به عقل در آيد و به اسباب بسيار و كوشش بى شمار گاه به دست آيد و گاه نيايد كه آن را بى مشقت و زحمت و رنج و كلفت تحصيل نمود و به تمام نعمت‏هاى گوناگون آخرت و لذت‏هاى بى اندازه و نهايت كه وعده به آن شده توان رسيد به اين قلعه حصين و سپر آهنين از جميع شرور و آفات ارضى و سمائى مى‏شود، محفوظ شد. و سالم ماند لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون231 هرگز نخواهيد رسيد به خير تا آنكه انفاق كنيد از آنچه دوست داريد، پس هر چيزى به هر كس رسد، از انفاقى است كه گاهى از او سر زده هر چند سير كردن مورى يا ادخال سرورى بر قلب مومنى باشد؛ چنانچه خواهى دانست كه امثال اينها داخل در معنى انفاق است و در آيه مباركه خذ من‏232 اموالهم اشاره به تمام فوائد آن شده چه ظاهر آيه اين است كه از دادن صدقه كه شامل جميع اقسام واجب و مستحب است اين سه كار - كه آن تطهير و تزكيه و سكون است - حاصل شود و ما شرح هر يك را در فصلى بيان كنيم.
فصل اول: در فايده اول؛ يعنى ظاهر شدن ايشان به صدقه كه نشود مگر به تطهير اموال ايشان كه در خوردن و پوشيدن و نشستن و غير آن صرف كنند و اگر به قدر خردلى به كثافات شرعيه و قذارات باطنيه ملوث باشد، مانع شود، از طهارت اعضاء و جوارج و قلب و تاثير كردن عبادات در آنها چه ظاهر آيه آن است كه به صدقه ايشان پاك مى‏شوند يا ايشان را پاك مى‏كنند و اين نشود، مگر آن كه خباثت و طهارتى از جانب مال به انسان رسد و به توسط و استعمال آن گاهى پاك و پاكيزه شود و گاهى خبيث و نجس، پس اگر طيب و طاهر شد، افعال و اقوام و احوالش نيكو و پسنديده شود، در فصل دوم از اين آيه مباركه شرحى و بيانى خواهد شد الطيبات للطيبين و اگر خبيث شد آنها خبيث شوند، الخبيثات للخبيثين بدان ايدك الله تعالى كه آنچه به دست انسان مى‏رسد از وقت منعقد شدن ماده آن از آب و خاك و آتش و باد تا رسيدن بدست و هنگام صرف آن قدر كثافات و قذارات باطنيه و ظاهريه دنيويه و اخرويه و مفاسد بدنيه و عقليه و شرور سمائيه و ارضيه به او مى‏رسد كه جز خداوند كسى نداند، چه از زمين‏ها بعضى مغضوب كه خداوند در آنجا قومى را معذب فرموده يا خواهد فرمود: بعضى مغضوب و مذموم كه قبول ولايت نكرده و خبيث كه بيرون نمى‏آيد از او مگر خبيث و اگر ممزوج شود، به آن نجاسات و كثافات؛ چنانچه متداول است بر قذارتش بيفزايد و از آبها بسيارى مذموم چون آب شور و گرم بعضى بلاد، چون دجله و از اختلاط به آن قذارت و صفات ذميمه كه در آنها است. و از بادها پاره‏اى سموم و عقيم كه از وزيدن آنها هر چيزى مقدارى سميت و ضرر پيدا شود و آفتاب و ماه و ساير كواكب را حالات نحوست و وبالى است كه به تجزيه و امتحان معلوم شده و از تابش اشعه و حركات روز و شب آنها نحوستى به آنچه در تكوين آنها مدخليت دارند، رسد و از حيوانات از درنده و وحوش و حشرات و طيور به ملاقات آنها به گزيدن يا ماليدن يا بوئيدن يا نگاه كردن يا مردن در ميان آنها از اول تا آخر كار اقسام ضرر و مفاسد و نجاسات به او مى‏رسد و از شياطين و جن كه در آنچه اسم خداوند بر او خوانده نشد، شريك و متصرفند انواع خرابى‏ها و قذرات در آن پيدا مى‏شود و از طبقات طايفه انسان كه به توسط ايشان قابل خوردن و پوشيدن مى‏شود يا بعد از آن در دست ايشان مى‏گردد، تا به دست آيد، از ظلم و دزدى و خيانت و اسراف و تبذير و چشم زدن اكثر اقسام نجاسات و امثال آن نه آنقدر قذرات ظاهريه و باطنيه در آن پيدا مى‏شود، كه قابل پاكى و نظافت باشد و از آنجا كه معرفت تمامى اين مفاسد و قذارت از قوه بشر بيرون و بر فرض دانستن تمام آن علم به اصلاح آن و طاقت عمل به آن محل و با اين مفاسد، رشته بندگى كه بى زندگى نشود به هم بسته نشود؛ لهذا خداوند به حكمت بالغه و لطف عميم اين اكسير سعادت و ترياق كبير را معين و مقرر فرمود كه با او آن مضرتها و كثافتها را از مال بردارند و آن را پاك و پاكيزه و حلال و طيب كنند.
پس نگويند مگر قول طيب و نكنند مگر عمل صالح و در قلب نگيرند مگر صفات حميده و از آنچه كه از اين گوهر گران بها اين آثار عظيمه ظاهر مى‏شود خداوند به دست قدرت خود مباشر گرفتن آن شود پيش از رسيدن به دست گيرنده.
چنانچه بعد از آن، آيه سابقه مى‏فرمايد: الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقات و ان الله هو التواب الرحيم‏233 آيا ندانستى كه بس خداوند توبه را از بندگانش قبول مى‏كند و صدقات را مى‏گيرد و عياشى و غيره از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده‏اند كه هيچ چيز نيست مگر آن كه موكل است بر او ملكى مگر صدقه، پس به درستى كه خداوند مى‏گيرد آن را به دست قدرت خود تا آخر حديث كه در باب سيزدهم بيايد. از اين جهت وارد شده كه ائمه (عليهم‏السلام) چون صدقه مى‏دادند و به دست سائل مى‏رسيد بر مى‏گرداندند و آن را بو مى‏كردند و مى‏بوسيدند و دست خود را نيز مى‏بوسيدند و امر مى‏كردند و مى‏فرمودند: چون به دست خداوند مى‏رسد پيش از آنكه به دست سائل برسد و شواهد اين دو مطلب كه يكى رسيدن ضرر و قذارت باشد در ماكول و غير آن به سبب انقلابات مذكوره و ديگرى رفع و پاك شدن آن باشد به توسط صدقه در مطاوى اخبار اهل بيت (عليهم‏السلام) زياد است؛ مثل آنچه وارد شده كه بعضى آبها غير تو را مى‏برد و بعضى از وادى جهنم بيرون مى‏آيد و بعضى قبول ولايت نكرده و آبى كه شب سر او را نپوشند و اسم خدا بر او نخوانند شيطان از او مى‏خورد و بر او تف مى‏اندازد و آبى كه حيوان حرام گوشت از آن خورده، يا ملاقات كرده نخورند و گاه در آبها ماده وبا را داخل كنند، به جهت عذاب؛ چنانچه در صحيفه كامله در دعاى بر كفار مى‏فرمايد: امزج مياهم باالوباء234 مخلوط كن آبهايشان را به وباء كه مراد از آن طاعون است، يا مرض عام و بعضى گفته‏اند آب غسل زنا كننده اين تاثير را داد و فرموده‏اند آب نيل دل را مى‏ميراند و اگر گناه كاران در فرات غسل نمى‏كردند، هر آينه شفا بود از جميع مرض‏ها و دست را در وقت غذا خوردن بشويند و چه بسيار دست‏هاى نشسته كه آن را ملاقات كرده و شيطان و در زير درخت انگور و خرما بول كرده و در اول بار انگور و خرما را مكيد و اثر بول و مكيدن در آنها هست و در يك بال مگس مرض است و در ديگرى شفا و گياه كه در مزابل مى‏رويد نخورند و گوشت و شير حيوان حلال گوشت به دست زندانبان رسيد، به آن جناب داد نخورد با آن كه از خودشان بود و سيد على بن طاوس به جهت آيه نهى از خوردن حيوانى كه بغير نام خداى كشته شده احتياط كرده از هر غذايى كه از براى غير خدا تربيت داده شده و اما ضرر و حرمت كه از روى غصب و خيانت و نجاست در آنها داخل مى‏شود.
پس از كثرت وضوح محتاج به بيان نيست و در سر حرمت زكات بر بنى هاشم وارد شده كه چون او چرك‏هاى دست‏هاى مردم است و از زمين‏ها بعضى مذمومند چون قبول ولايت نكردند و شوره زارند. يا در آنها خداوند قومى را غضب كرده به فرو بردن يا سوزانيدن يا مسخ كردن و فرمودند: گل بصره و مصر غيرت را مى‏برد و به جهت بعضى بلاد، ذم مخصوص رسيده و البته در خاك آنها آثارى است كه در نشستن يا استعمال كردن يا در خوردن نبات آن ظاهر مى‏شود و از ماندن اغذيه در ظروف كه از آن خاك‏ها يا مس و مثل آن ساخته شده كسب فساد و ضرر كه در آنهاست خواهد كرد و در آبها به توسط آلات حيوانات كوچك بسيارى ديده‏اند و باد پيوسته خاك هر بلدى را به بلدى مى‏برد و خبيث آن را به طيب آن ممزوج مى‏كند و همچنين گل‏ها و خاك‏ها كه به توسط سيل جمع مى‏شود كه مجمع همه كثافات حيوانات و غير حيوان است كه آن را باران مى‏شويد و اهل تجربه تصريح كرده‏اند كه انگورى كه در قبرستان روئيده مورث هم است و ميوه‏ها كه به قوت نجاسات تربيت شده سبب امراض بسيار است و جمله از علماء235 به خوردن يك لقمه نان مى‏فهميدند كه آن را حايض پخته و فرمودند سبب حلال بودن گاو كوهى و ساير وحوش حلال گوشت آن است كه نمى‏خورند غذاى مكروه و نه غذاى حرام و نه به يكديگر ضرر مى‏رسانند و نه به انسان اذيت مى‏كنند و نه بد سيما و مهيبند و از اين خبر حال علف‏ها و ميوه‏ها كه از نجاسات و كثافات تربيت مى‏شود و شير و گوشت گوسفند و گاوى كه آنها را مى‏خورند معلوم مى‏شود، از آنچه وارد شده در ذم اعضاء ذبيحه كه نزديك است به مجراى بول وروث يا مجراى آنها است و مذمت مرغ خانگى و اينكه خوك طيور است، چون به خوردن نجاست عادت دارد و بسيار شود كه اموات در قبور خاك شوند و خاك آنها در جاى خود و يا در جاهاى ديگر به توسط باد و سيلاب گياه و درخت شود.
در نهج البلاغه به اين اشاره فرمودند كه: اگر از قبور به پرسيد، از حال اموات هر آينه خواهند گفت گمراهانه رفتند و شما مى‏رويد از دنبال آنها به نادانى لگد مى‏زنيد بر كله‏هايشان و گياه مى‏رويانيد در جسدهايشان و اگر كسى به ديده عقل و تدبر در اينها و امثال اينها نظر و تامل كند، حقيقت بغض دنيا كه فرمودند: پس از معرفت بهتر از او خصلت صفى نيست به دستش آيد و دنيا را به عيان مردارى بيند گنديده كه پرده غفلتى بر روى آن كشيده و هر لقمه از آن از اقسام كثافات و قاذورات و گوشت و پوست انسان و حيوانات فراهم آمده، پس بالطبع معامله نكند، با او مگر معامله گرسنه با مردار گنديده كه بيش از سد رمق از او چيزى نخورد و تا ممكن است، از اعضاى او كه به چند جهت خباثت و اسباب تنفر دارد نگيرد و در آن اخبار كه فرمودند دنيا را به منزله تيه‏236 قرار داده و به گير از او به قدر ضرورت و دنيا خوارتر است از گوشت خوك كه در دست پيس‏237 باشد و امثال آن محتاج بتاويل و تصرف در ظاهر آن نشود و در ترك دنيا محتاج به تكلف و مشقت و حبس نفس از شهوات نشود، چه نفس را بعد از تدبر حقيقت و مبادى لذايذ شهوت و ميلى نماند؛ چنانچه احدى محتاج نيست در نخوردن خون و چرك و بول و غايط به دانستن مقدار عقاب آنها در آخرت و ثمره اسقام و امراض آنها در دنيا از طريق شنيدن يا ديدن در كتب و اين يكى از راههاى مذمت دنيا است كه بايست در آن بسيار تامل كرد، تا بغض او در دل قرار گيرد و زاهد واقعى شود و ترك دنيا را از روى بغض به او كند نه از ترس عقاب و طول حساب و خجلت عتاب و ابتلا به پاره‏اى از تكاليف دشوار انبياء و اوصياء و ائمه هدى (عليهم‏السلام) زهد را در ماكول و ملبوس و قناعت كردن به مرتبه پست از آنها هر چند مالك اموال بسيار؛ بلكه سلطان زمان بودند، هر صبح و شام در سر سفره نعمتشان گروهى از خلايق حاضر مى‏شدند و همچنين اجتناب ايشان از اغذيه لذيذه چه فراهم آمدن آن متوقف است از اجتماع جمله از آنها كه هر يك مشتمل است بر آن مفاسد و شرور و كثرت گرديدن، آنها در دستها كه در هر استعمالى و تصرفى كسب شرى و ضررى كند. پس مفاسد اغذيه لذيذه و اطعمه مركبه اضعاف غذاهاى مفرده است كه اگر دست مجرم به او نرسد جز مفاسد عامه چيزى در او نباشد و به اين سبب غالبا گياه صحرا و ميوه درختان و شير حيوانات را اختيار مى‏كردند.
در نهج البلاغه مى‏فرمايد: حضرت موسى گياه صحرا مى‏خورد و از لاغرى سبزى گياه از زير پرده شكم مباركش پيدا بود و فاكهه و غذاى جناب عيسى چيزى بود كه زمين مى‏رويانيد از براى بهائم و غذاى جناب يحيى برگ درخت بود؛ چنانچه در عدةاللداعى است، بلكه از عهد جناب آدم تا زمان حضرت نوح گوشت حيوانات حلال نبود و اگر به ملاحظه مصلحتى گاهى ميل به غذاى مطبوخ و مركب مى‏كردند به قدر امكان در صدد آن بودند كه تقلب دست‏ها در آن كمتر شود و از اين جهت بعضى زراعت مى‏كردند و بعضى شبانى و بعضى زنبيل بافى و بعضى به مزد آب كشى و بعضى خياطى و بعضى هيزم كشى؛ بلكه خود مباشر آرد و خمير كردن و نان پختن و آب كشيدن مى‏شدند.
در علل الشرايع از حضرت كاظم (عليه‏السلام) مروى است كه: صديقه طاهره (عليهاالسلام) آن قدر آب كشيد تا اين كه در سينه مباركش اثر كرد و آن قدر آرد كرد با آسياب تا آن كه پوست دست مباركش زبر و كلفت شد و آن قدر خانه را جاروب كرد تا آن كه جامه‏اش چركين شد چون به خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) رفت و خادم طلب نمود فرمود: چيزى به تو تعليم مى‏كنم بهتر از خادم، پس تسبيح معروف را به آن مخدره تعليم كرد و خادم نداد و به همان تعب مشقت او راضى شد و در خبر ديگر است كه حضرت امير (عليه‏السلام) هيزم جمع مى‏كرد آب مى‏كشيد و جاروب مى‏كرد و حضرت فاطمه (عليهاالسلام) آرد مى‏كرد و خمير مى‏نمود و نان مى‏پخت. شخصى مى‏گويد حضرت صادق (عليه‏السلام) را ديدم بيل در دست مباركش بود و در بستان راه آب را باز مى‏كرد و يك پيرآهن در تنش بود كه گويا از تنگى بر تن مباركش دوخته بودند و حضرت امير (عليه‏السلام) هر گاه از جهاد فارغ مى‏شد، مشغول به تعليم و مرافعه مى‏شد و چون از آن فارغ مى‏شد در بستانى با دست مبارك مشغول به كار مى‏شد و با مداومت ذكر خدا و از اين كلمات ظاهر مى‏شود، كه تحصيل حلال طيب كه بايست در ماكول رعايت شود؛ چنانچه خداوند مى‏فرمايد. كلوا مما فى الارض حلالا طيبا238 از همه چيز مشكل‏تر و مقدار آن از همه آنها كمتر و حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: جمع نكرده هرگز مردى ده هزار از حلال. و در روايت ديگر فرمود: مال چهار هزار است و دوازده هزار كنز است و جمع نمى‏شود، بيست هزار از حلال و صاحب سى هزار از هلاك شدگان است و نيست شيعه ما كسى كه مالك صد هزار باشد و گويا مراد؛ در همه اينها درهم است كه از نيم قران كمتر است و همچنين تحصيل آن افضل اعمال و اعظم عبادت است؛ چنانچه از جناب سلمان مروى است كه افضل اعمال ايمان به خدا است و نان حلال پيدا كردن و حضرت كاظم (عليه السلام) فرمود: كسى كه طلب كند روزى را از راه حلال به جهت آن كه بر خود و بر عيالش صرف كند، مانند كسى است كه در راه خدا جهاد نمايد و تتمه اين كلام خواهد آمد در فصل آينده انشاالله تعالى و اما آنچه دلالت مى‏كند، بر اين كه صدقه اذيت‏ها و خباثت‏هاى آنها را رفع مى‏كند، هفتاد مردن بد را و عمر را زياد مى‏كند. و صدقه در اول صبح بر مى‏گرداند شر آنچه از آسمان به زمين در آن روز فرود مى‏آيد و صدقه در اول شب نيز چنين مى‏كند و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خداوندى نيست جز خدايى كه او دفع مى‏كند، به صدقه درد و دبيله‏239 و سوختن و غرق شدن و زير بنا ماندن و جنون؛ و شمردند؛ هفتاد قسم از بديها را و حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: هفتاد قسم از بلاهاى دنيا را مى‏برد با مردن بد و فرمود: صدقه نحوست نجوم و نحوست شب و نحوست روز را بر مى‏دارد و حضرت امير (عليه‏السلام) هنگام وفات به امام حسن (عليه‏السلام) فرمود: البته طعامى مخور تا آن كه صدقه دهى از او پيش از آن كه از آن بخورى و خوش داشتند كه حاضر شود در سر سفره ايشان ايتام و آفت دارها، و زمين گيرها، مساكين كه راهى به معيشت ندارند و ابن ابى عمير عرض كرد خدمت جناب صادق (عليه‏السلام) من نظر مى‏كنم به نجوم و عارفم به آن و به مطالع، پس در قلبم چيزى مى‏افتد، يعنى در وقت كردن كارها با نحوست به نجوم، فرمود: چون چنين شود چيزى بردار و تصدق كن بر اول مسكين كه مى‏بينى، پس به درستى كه خداوند از تو دفع مى‏كند و حضرت سجاد (عليه‏السلام) طعامى نمى‏خورد مگر آن كه اول به مثل آن صدقه مى‏داد و حضرت رضا (عليه‏السلام) هر وقت غذا ميل مى‏كرد ظرفى مى‏آوردند، پس از هر طعام پاكيزه لذيذ چيزى بر مى‏داشت و در ميان آن مى‏گذاشت و براى مساكين مى‏فرستاد و فرمودند: منع زكات سبب هلاك مواشى است و منع كردن بركات خود را از زرع و ثمار و معادن و فرمودند: اگر مى‏خواهى خداوند بدنت را صحيح نگاه دارد، پس بسيار صدقه بده.
حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) آنچه از قوت عيال در شب زياد مى‏آمد در انبان مى‏كرد و به دوش مى‏برد و مى‏داد به آنهايى كه الحاح در سئوال نمى‏كردند به نحوى كه ندانند و حضرت صادق (عليه‏السلام) به عيسى بن موسى فرمود: مال‏ها، مال خداست كه به امانت در نزد خلقش گذاشته و امر كرده ايشان را كه بخورند و بياشامند و بپوشند و نكاح كنند و سوار شوند از آنها به ميانه روى و مابقى را صرف بر فقراى از مؤمنين كنند، پس هر كه از آن تعدى كند آنچه مى‏خورد و آنچه مى‏پوشد و آنچه مى‏نوشد و آنچه نكاح مى‏كند و آنچه سوار مى‏شود حرام است و فرمودند: به صدقه در اول ماه بعد از دو ركعت نماز معروف سلامتى آن ماه خريده مى‏شود و صدقه در اول سفر سبب سلامتى در آن سفر است.
حضرت سجاد (عليه‏السلام) در روز جمعه به كنيز خود فرمود: هيچ سائلى بر در خانه نيايد مگر آن كه او را اطعام كنى ابوحمزه عرض كرد هر سائلى مستحق نيست فرمود: نازل شد به يعقوب و آل او، اطعام كنيد ايشان را، پس حضرت قصه يعقوب (عليه‏السلام) را نقل كرد به نحوى كه با ساير اخبار متعلق به اين مقام خواهد آمد. مخفى نماند كه اكثر دردها و مرضها و آزارها و شرور آسمانى و زمينى كه بر بنى آدم مى‏رسد و در غير انبياء و اولياء به توسط مأكولات و مشروبات و تعدى و تفريط در كميت و كيفيت و زمان آنها است، لهذا حضرت به قبرستانى نظر كرد و فرمود: هيچ يك از اينها به اجل خدايى نمردند؛ بلكه همه به واسطه بدى غذا مردند پس بر گرديدن بلايا به صدقه به برداشتن اسباب مذكوره و انداختن آنها است از تاثير، به جهت پاك و پاكيزه شدن آن، به سبب صدقه و از اين عجيب‏تر آن كه بلاها و مرض‏هاى وارد شده به توسط آن اسباب را نيز بردارد و امراض را برطرف كند؛ چنانچه مشروحا در مقام اول از باب نهم بيايد.
معاذ بن مسلم مى‏گويد: خدمت جناب صادق (عليه‏السلام) بودم كه صحبت از درد شد، پس فرمود: مداوا كنيد ناخوشهاى خود را به صدقه و ضرر نمى‏رساند يكى از شماها را اينكه قوت يك روز خود را تصدق كند به درستى كه مى‏اندازند به سوى ملك رقعه‏اى براى قبض روح بنده پس تصدق مى‏كند. پس به او مى‏گويند رقعه را برگردان پس صدقه هم حافظ صحت است هم زايل كننده مرض و هم دفع بلا و هم رافع دردهاست.

پى‏نوشتها:‌


223) سوره شورا 42 آيه 43
224) لا ام لك) كلمه ذم است، يعنى تو از زمين بر گرفته مادر معروفى ندارى و اين كنايه است از حرامزادگى و گاه در مقام مدح هم گويند. (منه
225) سوره طلاق 65 آيه 2
226) فطحيه از فرق شيعه كسانيند كه قائل شدند امام بعد از امام جعفر بن صادق (عليه‏السلام) پسرش عبدالله را و او از همه پسرها بزرگتر بود و با نفس زكيه خروج كرده بود و هفتاد روز بعد از پدر بزرگوارش وفات كرد از او نسل نماند پس بيشتر تابعانش برگشتند و اقرار كردند به امامت حضرت كاظم (عليه‏السلام) و چون سرش با پاهايش پهن بود او را افطح مى‏گفتند و تابعانش را فطحيه و بعضى گويند چون رئيس اين طايفه مردى از اهل كوفه بود كه او را عبدالله بن فطيح مى‏گفتند و هر كه از قول ما به امت او برنگشت بعد از فوت او امامت را در جناب كاظم (عليه‏السلام) قرار داده و با اماميه شريك شد؛ چنانچه شيخ كشى در رجال و حسن بن موسى نوبختى در فرق تصريح كرده.
227) سوره النور 24 آيه 37
228) سوره نور 24 آيه 37
229) سوره البقره 2 آيه 245
230) يا مراد آنكه آن نيكى در نظر گرفتيد كه به او برسيد، نخواهيد رسيد مگر به انفاق نه آنكه هر چيزى بايد به سبب انفاق باشد؛ بلكه براى رسيدن به آن اسباب ديگر باشد چون قسمت اوليه الاهيه و دعاى خود و ديگران و غير آن منه.سوره توبه‏9 آيه 103
231) سوره آل عمران 3 آيه 92
232) سوره توبه‏9 آيه 103
233) سوره توبه 9آيه 104
234) صحيفه سجاديه، ص 146 و كان من دعائه (عليه‏السلام) لاهل الثغور (از دعاى امام (عليه‏السلام) براى مرز داران.
235) در دعوات سيد راوندى مروى است كه چون باران با اميرالمؤمنين (عليه السلام) بر مى‏خورد به پيشانى خود مى‏ماليد و مى‏فرمود بركتى است از آسمان كه بر نخورده به او نه دست نه مشكى و نورالله قلبه.
236) تيه بيابانى بى آب و علف را مى‏گويند. م‏
237) دست پيس يعنى دست بد كه در اصل اين لغت كردى و تركى است. م‏
238) سوره بقره 2 آيه 168
239) دبيله، ورمى است بزرگتر از دمل كه در فارسى آن را كفكرك گويند و بعضى گفته‏اند دبيله معرب دو بيله فارسى است يعنى دو كيسه دارد. در مورد اين نوع بيمارى به مخزن الادويه مراجعه شود. م.