كلمه طيبه

علامه حاج ميرزا حسين طبرسى نورى(ره)

- ۲ -


در اوقات زيارات مخصوصه از ظلم اعداء در ميان خار و خاشاك پنهان و واقفان اسرار الهيه كه از بركت وجودشان مور صحرا و ماهى دريا روزى خورند. اذل طوائف انسان، تاجوران دين كه بر تارك شان افسر هدايت گذاشتند، از كثرت كهنگى جامه و قذارت لباس به عباى بى پود استغنا و تعفف كنند و پيشوايان دين كه از قلوبشان زنگ جهالت را برداشتند و نه آنقدر در انظار خار كه ايشان را به قدر فاجر و تاجرى ملتى اعتنا كنند. هر يك به وطن اصلى خود به مراحل دور و به اندازه قوت لايموت شاكر و مسرورند. نه اهل بلد و اقربا در صدد تكفل اين غربا و نه زوار متمول در فكر رعايت امثال اينهاست، اگر چه گاهى از ارباب ديوان و اعوان سلطان و تجار ثروتمند، به زيارت آيند و در مقام بذل مال و اصلاح حال مجاورين افتند از ندانستن رسوم انفاق و شرايط آن به فساد ملت و حرمت مالشان چندان عيار و اشرار به لباس اخيار به ميان درآمده واسطه رساندن شوند. كه حبه و دينارى به محل محبوب خداوند نرسد. و بالجمله شرع نبوى و دين احمدى از نصرت اين جماعت به ملاحظه اين موانع مايوس و خائب‏اند.
و ثالثا شر ذمه قليلى اگر چه به مساعدت اسباب و مرافقت توفيق و موافقت همت بارى به منزل رسانده از تحصيل و اكتساب فارغ و لواى ترويج و نشر دين را در اطراف و اكناف بلاد افراختند، و ايتام آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را سرپرستى و دلهاى مرده را زنده ساختند. ليكن چه سود كه از كثرت جور متغلبين و تعدى اراذل و طغام و نشر قوانين كفر و مشركين و عدم قدرت علما بر كفالت امور مشتغلين و دفع ظلم از محصلين كه به توسط آنها شرايع منتشر و احكام خداوند در بيان خلايق دائر شود و رواج گيرد؛ بلكه رسيدن ناملائمات از ضرر مالى و عرضى به نفوس مقدسه ايشان از جانب اشرار بركت و انتفاع به وجود اين چراغان راه هدايت از ميان خلق برداشته شده، بعضى در زاويه خمول محتجب و خموش و بعضى به سعايت مفسدين ممنوع و محبوس و بعضى از مستقر و وطن خود آواره مطرود و بعضى از شكستن شيشه صبر و تحمل، هجرت به بلاد غربت كرده، به علم و ايمان خود مانوس و قليلى كه قوت هجرت ندارند، يا ضرر رفتن را بيش از توقف دانند غالب ايام در مجادله و مخاصمه به احكام و دفع تعدى از انامند.
پس از براى نصرت دين، رساندن احكام و آداب شريعت سيد المرسلين و تعظيم شعائر و تعليم علوم حقه ياور و معينى و حافظى و امينى باقى نماند. آنانكه مقام تكميل نفس و تهذيب قلب را به جاى رساندند و ابواب علوم غيبيه بر قلبشان گشوده، و قابل گرفتن اسرار و تحمل راز شدند به الهامات و سائر طرق انكشافات فائز واقفند، بر لب قفل خموشى زدند و خود در لباس نادان نماندند، دست خلايق از فيض ايشان خالى و به ضلالت و جهالت خود باقى، پس منكشف شد، كه نتيجه اين دور كن اعظم فساد دين و دو باب بزرگ اغواى شياطين كه يكى تزيين و زواج قواعد و آداب كفر است در ملت اسلام و ديگرى تقويت نكردن دين به اعانت علماء و حاملان كتاب و سنت و انهدام اساس اسلام و اختلال امور معاد انام نباشد.
چنانچه ديده مى‏شود كه عظم دين و شدت حاجت به احكام آن چنان از ميان مردم برداشته شده كه به مقدار سگى با او رفتار نكنند. چه اگر در دهى كه در آن، ده خانوار باشد، سگ گله يا حافظ ايشان تلف شود. البته درصدد تحصيل بدل آن در همان روز بر آيند و صلاح امور معاش خود را متوقف بر وجود او دانند و سالها مى‏گذرد بر قراء و قصبه‏ها كه مشتمل است بر مرد و زن بسيار و در بين ايشان كسى كه نيست مقدار واجب از اصول دين و فروع كه همه آنها يا اكثر آنها محتاج و مبتلايند، تعليم كند و هرگز در فكر آوردن كسى از خارج يا فرستادن كسى از خود كه تحصيل كند و به ايشان برساند نيفتادند. بلكه اگر گاهى به نعمت وجودش فائز شوند از بى اعتنائى و بى اعانتى ناچار به تعليم اطفال مبتلا شود يا به سبب اشتغال به كسب و زراعت علم آموختن را از دست مى‏دهد. يا از آنجا فرار كند و رشته كار امت پيغمبر آخرالزمان به جايى رسيده كه غالب عوام از ضروريات مسائل بى خبرند. بلكه از تردد و مجالست و انس با نصارى و زنادقه و دهريين چنان كلمات كفر و سخنان منكرانه كه مورث ارتداد است، در ميان مردم شايع شده كه فوج فوج از دين بيرون روند و ندانند و اگر هم به دانند از هم خود نشمارند، اكابر و اعيان به معاصى بزرگ چون خوردن روزه شهر رمضان خلايق مفتخرانه و بر پيروان دين خنده زنند و سخريه و استهزاء كنند و ايشان را بى شعور و ادراك دانند. در سلك بى خبران و بى ذوقان شمارند. و گاهى ايشان را خشك و مقدس نامند و بر افعال خداوند عزوجل پيوسته اعتراض كنند و ايراد گيرند و مدايح و توصيف حكماء و اهل صنايع فرنگ و كثرت عقل و هوش ايشان را ورد زبان و زينت مجالس نمايند و صنايع اعمالشان را كه نتيجه علوم طبيعى و رياضى است از قوت بشر بيرون دانند و با معاجز و خوارق عادات انبياء و اوصياء: برابر سازند و از مجالس علماء گريزان و از صحبت علم دين و ذكر معاد ملول و هنرجو شوند، و اگر در محفلى گرفتار شوند به خواب روند يا دل به جاى ديگر فرستند و رعايت فقراء و اهل دين را لغو و بى فائده انكارند. و از اموال نجسه كه از چندين راه حرام و از خون ارامل و ايتام به دست آورده و در مصارف حرام و معاصى عظام خرج مى‏كنند. خود را غنى و معظم و لازم الاحترام مى‏شمرند. و علماء و اتقيا را خورنده مال مردم و حلوائى و گدا و ذليل پندارند. استعمال ظروف از نقره و طلا و مردان لباس زرى و ديبا مى‏پوشند. شاربها بلند ريشها17 تراشيده به هيئت بنى مروان و بنى اميه در مى‏آيند. سخن محبوب و زبان مرغوب زبان فرانسه و انگليسى است به جاى كتاب خداوند و آثار ائمه اطهار: كتب ضلال ومولفات كفره انيس و جليس آنهاست.
يهوديان كه سالها در بلاد فرنگ با عيسويان محشورند، رسوم مذهب و كيش خود را از دست ندادند و مسلمانان از سفر چند ماه به آن صوب دل از مسلمانى كشيدند، لباس كفره دوخته ايشان، متداول و ممدوح شده است و عمامه و ردا كه تاج ملائكه و لباس انبياست قبيح و مطرود است كمتر معصيتى مانده كه شايع نشده و قبحش از انظار برداشته و كمتر مطاعى و عبادتى باقى است كه از آن جز صورت و اسمى نمانده اهل حق از اقامه معروف و نهى از منكر عاجز از تاثير آن مايوس و در خلوات بر ضعف ايمان و غربت اسلام و شيوع منكر گريان و مغموم و الحمدلله كه صدق اخبار حضرت ختمى مآب (صلى الله عليه و آله و سلم) به وقوع اين مفاسد و غير آن در امت او ظاهر شد.
چنانچه شيخ جليل على بن ابراهيم قمى در تفسير خود از ابن عباس روايت كرده كه، با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) حج مى‏كرديم، حلقه در كعبه را گرفت و روى مبارك را متوجه نمود به ما و فرمود آيا خبر ندهم شما را به علامات قيامت و نزديكترين مردم در آن روز؛ به آن جناب سلمان رضى الله عنه گفت بلى يا رسول الله پس فرمود: (از علامات قيامت ضايع كردن نماز است و پيروى شهوات و ميل به آراى باطله و تعظيم ارباب مال و فروختن دين به دنيا، سلمان گفت: يا رسول الله، به درستى اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست اى سلمان، پس در آن گاه منكر معروف مى‏شود و معروف منكر و امين خائن مى‏شود و امين خيانت مى‏كند. و دروغگو تصديق مى‏شود و صادق تكذيب مى‏شود سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد فرمود آرى به آن كه جانم در دست اوست قسم، اى سلمان در آن زمان زنان رياست مى‏كنند و اطفال بر منبرها مى‏نشينند دروغ را ظرافت و زكات غرامت مى‏پندارند؛ يعنى دادن آن را ضرر در مال خود مى‏دانند. مال كفار را كه به غلبه گيرند غنيمت خود كنند؛ يعنى در مصارف مسلمين صرف نكنند و مردم به پدر و مادر خود جفا مى‏كنند و از صديق بى زارى مى‏جويند ستاره دنباله دار طلوع مى‏كند. سلمان گفت: اينها خواهد شد يا رسول الله، فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست به درستى كه در آن وقت زن با شوهرش در تجارت شريك مى‏شود و باران در تابستان مى‏آيد و جوانمردان تمام و يا حقير مى‏شوند.
پس در آن وقت بازارها نزديك يكديگر شود كه ناگاه اين مى‏گويد چيزى نفروختم و اين مى‏گويد به چيزى نفعى نكردم، پس نمى‏بينى مگر مذمت كننده براى خدا. سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست اى سلمان در آن زمان والى كسانى خواهد شد، كه اگر سخنى بگويند بكشند و اگر سكوت كنند آنها را هرگز نبينند هر آينه غنيمت آنها را پايمال كنند حرمت ايشان را و بريزند. خونهاى ايشان را هر آينه دلهاى ايشان از فساد و ترس پر شود. سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست.
آن زمان چيزى از مشرق و چيزى از مغرب آورده شود و به رنگها و زينت‏هاى مختلفه در آيند، پس واى بر ضعفهاى امت من واى بر آنها از خداوند، صغير را رحم و بزرگ را توقير نمى‏كنند، است از بدكاران جثه ايشان آدميان و دلشان دل شياطين است سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست اى سلمان در آن وقت اكتفا كنند مردان به مردان و زنان به زنان و رشگ برند بر مردان؛ چنانچه رشگ برده مى‏شود بر دختران و مردان شبيه به زنان و زنان شبيه به مردان مى‏شوند و زنان بر زين سوار شوند پس لعنت خداوند بر اين زنان از امت باد، سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد، فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست به درستى كه در آن وقت مسجدها را نقش و طلا كارى كنند؛ چنانچه معبد يهود و نصارى را نقش و تذهيب كنند و قرآنها و زينت داده مى‏شود و منارها دراز مى‏شود و بسيار مى‏شود و صفها كه دلشان با يكديگر كينه و عداوت دارند و زبانهاشان مختلف است. سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن‏كه جانم در دست اوست و در آن وقت مردهاى امت را به طلا آرايش كنند و حرير و ديباج بپوشند و پوست پلنگ به جهت جامه زير درع بگيرند سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست اى سلمان، در آن وقت ظاهر مى‏شود، ربواء18 و معامله عينه كنند. يعنى متاعى را بفروشند و به وعده به قيمت معين بعد آن متاع را بايع از مشترى بخرد و به كمتر از آن قيمت و اين نوعى از حيله تحليل ربوا است داد و ستد رشوه است. دين پست و دنيا بلند شود، سلمان گفت: يا رسول الله اينها خواهد شد: فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست و در آن وقت كنيزكان خواننده ظاهر شوند و آلات لهو چون عود و طنبور كه حكايت مقامات آواز را كند و شرورترين افراد والى اين امت مى‏شوند سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست اى سلمان در آن وقت اغنيا براى نزهت و متوسطين ايشان براى تجارت و فقراى ايشان براى ريا و سمعه حج مى‏كنند، پس در آن وقت پيدا شود قومى كه ياد گيرند قرآن را براى غير خداوند و او را براى خود خوانندگى بگيرند و پيدا شود كه قومى كه علم دين آموزند براى غير خدا و بسيار شود اولاد زنا و خوانندگى كنند به قرآن و براى دنيا بر روى يكديگرند بريزند. سلمان گفت: اينها واقع خواهد شد يا رسول الله، فرمود: آرى: قسم به آن كه جانم در دست اوست اى سلمان اين در وقتى است كه دريده شود حرمتها و معاصى كسب شود و مسلط شوند بدان بر خوبان و منتشر شود دروغ و ظاهر شود لجاجت و شايع شود فقر و احتياج و به لباس افتخار كنند و بر ايشان باران در غير وقت باران ببارد و نرد و شطرنج و طبل و آلات ساز را نيكو دانند و امر به معروف و نهى از منكر را قبيح دانند تا آن كه مومن در آن وقت خوارتر از كنيز مى‏شود و ملامت ميان قراء و عباد فاش مى‏شود. پس آنها در ملكوت آسمانها ارجاس و انجاس خوانده شوند سلمان گفت: يا رسول الله، اينها خواهد شد: فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست اى سلمان پس در آن وقت نترسد غنى بر فقير تا آن كه سوال كند از جمعه ديگر؛ پس نمى‏بايد احدى را كه در كف او چيزى بگذارد. سلمان گفت: يا رسول الله اينها خواهد شد فرمود: آرى قسم به آن كه جانم در دست اوست انتهى الخبر19
و بالجمله غيرت در دين و عصبيت در مذهب چنان از خلق برداشته شده كه اگر از كافرى يا مخالفى ضررهاى كلى به دين او برسد. اندوهگين نشود به مقدار همين كه از ضرر جزئى مالى كه از برادر مسلم به او رسيده پيدا مى‏شود. و اگر دسته دسته مردم از دين برگردند، هرگز غمگين نشوند و از امور عجيبه كه كاشف است از نهايت بى اعتنايى و بى غيرتى و خذلان الهى مر، دلشان را آن كه در تمام چاپخانه‏هاى شهرهاى دولت عثمانى مثل اسلامبول و مصر و بيروت و شام و بغداد و به اتفاق دولت و ملت كتابى كه معلوم شود مصنف آن شيعه است و به اصطلاحشان رافضى است. نمى‏گذارند چاپ شود و در ايران خصوص تهران چه بسيار كتب اهل سنت چاپ شده كه در آن طعنها و فحشها به شيعه و بى ادبى به اعيان و علماء مذكور است، بلكه در اول كتاب محض ترويج بازار مصنف كتاب را به القاب بسيار ذكر كنند. غافل از آن كه چه قدر دين خود را به دنيا فروختند و دشمنان خدا را محبوب مردم كردند و بسا هست كه از همان سنخ كتاب بهتر و مكرر از اماميه در دست هست و اعتنايى ندارند يا فرقى نگذارند. پس واى بر آن كاتب و صاحب چاپ و چاپخانه و فروشنده مادح از غضب‏خداى جبار و مخاصمه رسول مختار و حيدر كرار و ائمه اطهار و علماى اخيار.

باب سوم: در ذكر بلاها و مصائب كه از آثار مفاسده سابقه و نتايج اعمال گذشته و غير آنهاست و خلايق به آنها در دنيامعذب و مبتلايند.

1. در مفاسد گماهان دنيوى.
2. معنى مكر و حيله معاصى.
3. معناى اسراف و تبذير.
4. جزاى دنيوى جرايم.
5. آثار دنيوى معاصى.
6. در عقوبت دنيوى گناهان.
7. در مفاسد عاجله گناهان.
8. در مفساد دنيوى مفاسد.
9. كيفيت عقوبات عاجله اين است.
10. عقوبات دنيوى گناهان و تبديل شدن عقاب داخلى به خارجى و خارجى به داخلى.
11. در اينكه مبدا تمام گناهان جهل است.
و مبدأ تمام اينها اعراض ايشان از اخيار علماست و سركشى از اطاعت و فرمان ايشان، از ارباب بصيرت و بينش هويداست. كه از اعظم آيات الهيه كه در دلالت كردن بر و وجود ذات مقدس الهى و صدق رسالت حضرت ختمى مآبى بى نظير و از نعمت‏هاى خفيه كه ترساندن خلايق از بدى عاقبت كردار زشت و مانع شدن ايشان از اقدام بر جرايم و هتك محارم بهتر از هر وعظ و تذكير نيست ظهور و عيدهاى الهى است كه در دار دنيا بر اعمال قبيحه داده و فوج فوج مردم را به جزاى كارهاى بد معاقب ساخته و به انواع نكال و تعذيب ايشان را عبرت ديگران نموده و به اندك تامل صادق و نظر درست در افعال و كردار خلايق و آنچه بر آنها مترتب مى‏شود، از بلاها و مصائب اين باب عظيم و جليل در ابواب معرفت حضرت احديت و زاجر از ارتكاب بزرگ و كوچك معصيت و مفتوح و مدعا مكشوف و مبين شود.
و در كتاب خداوند و سنت نبوى و آثار ائمه (عليهم‏السلام) در مواضع بسيار به اين تصريح شده، چنانچه در كتاب درالاسلام ذكر نمودم و در اين جا به بعضى از آنها قناعت مى‏كنم خداوند فرموده: و لنذيقنهم من العذاب الادنى دون العذاب الاكبر لعلهم يرجعون‏20 و عذاب دنيا را بيش از آن عذاب بزرگتر به ايشان بچشانيم باشد، كه باز گردند. و نيز فرمود: و لقد اخذناهم بالعذاب فما استكانوا لربهم و ما يتضرعون‏21 و به تحقيق كه گرفتيم ايشان را به عذاب پس فروتنى و خوارى نكردند براى پروردگار خود و زارى ننمودند و نيز فرمودند: قل هو القادر على ان يعبث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم بأس بعض انظر كيف نصرف الايات لعلهم يفقهون‏22
بگو اى محمد، كه اوست توانا كه بفرستد بر شما عذابى از بالاى شما مانند عذاب قوم لوط و اصحاب فيل و طوفان.
يا مرداد دود صيحه اين است: چنانچه شيخ عياشى از جناب باقر (عليه‏السلام) روايت نموده يا مراد ظلم سلاطين است كه در رتبه ظاهرى فوق رعايانيد چنانچه شيخ طبرسى از جناب صادق (عليه‏السلام) روايت نموده يا از زير شما مانند عذاب فرعون و قارون كه با غرق و فرو رفتن به زمين بود يا از بندگان بد و آنانكه در ايشان خيرى نيست، چنانچه در خبر دوم مذكور است. يا شما را بيامرزد، با يكديگر در حالى كه گروههاى متفرقه باشيد، در راى و هواى نفس هر فرقه تابع رئيسى و مراد از آميزش اختلاط است و درهم شدن همگام جنگ يا مخالفت در دين و طعن بعضى بر بعضى در آن يا زدن بعضى، بعضى را بسبب آنچه در ميان ايشان از دشمنى و عصبيت است، مى‏باشد؛ چنانچه در خبر عياشى است يا به چشاندن بعضى از شما را سخنى جمعى ديگر كه مراد كشتن بعضى است بعضى ديگر را يا اذيت همسايه؛ چنانچه در خبر دوم است و حضرت باقر (عليه‏السلام) فرمود: جميع اينها به جهت اهل قبله است. يعنى مسلمين را بنگر چگونه مى‏گردانيم دليل‏ها و علامات را به تقريرات و انواع گوناگون تا مگر ايشان دريابند و بفهمند و چون اين آيه نازل شد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به جبرئيل فرمود: بقاى امت من با اين عذابها چه خواهد بود. و از براى اين آيه زياده از اين توضيح بيايد ان شاء الله تعالى.
و نيز فرمود:
افا من الذين مكروا السيئات ان يخسف الله بهم الارض او يأتيهم العذاب من حيث لا يشعرن او يأخذهم فما هم بمعجزين او يأخذهم على تخوف فان ربكم لرؤف رحيم‏23
آيا آنان كه مرتكب بديها مى‏شوند مگر ايمنند از اين كه زمين به فرمان خدا آنها را فرو برد يا عذاب از جايى كه نمى‏دانند بر سرشان فرود آيد. يا به هنگام آمد و شد فرو گيرشان، چنان كه نتوانند بگريزند؟ يا از آنان يكان يكان بكاهد؟ هر آينه پروردگارتان رئوف و مهربان است. كه گناهكاران مهلت مى‏دهد در اين آيه شريفه و در مواضع ديگر اشاره به آن شده يا بالنسبته به خلق است چنانچه بسيارى به آن گرفتارند، كه صورت طاعاتى از واجب يا مستحب كنند و در آن جز جذب قلوب بيننده يا شنونده و محبت آنها غرضى ندارند و به ايشان چنان بنمايانند، كه ما در اين طاعت جز رضاى خداوند فرمانبردارى امر او محركى نداريم و حال آنكه در دل مقدار خردى از خلوص و قربت نباشد و اين خود از معاصى كبيره و در حدود شرك است.
وليكن در لباس طاعت و صورت عبادت كه بندگان به آن مغرور شوند و فريب خورند و يا بالنسبته به خالق جل و على است. چه بسيارى از خلق باشند كه شيطان از اغوا و انداختن ايشان به معاصى علاوه بر فتح ذاتى در انظار نيز مستهجن و قبيح‏اند مايوس و نااميد و ناچار از راه مباحات و طاعات كه گاهى مقدمه شوند، از براى معصيتى يا خود به جهت نداشتن پاره‏اى شروط كه بى آن نه مباح شود نه طاعت بلكه از اقسام معصيت شمرده مى‏شود. پيش آيد و وسوسه نمايد. چنانچه در بشارت المصطفى و تحف‏العقول مرويست كه اميرالمومنين (عليه‏السلام) فرمود: به كميل از براى شيطان مكرها و بانگها و زينتها و وسوسه‏ها و كبرها است كه بر هر كسى به قدر منزلت او در طاعت و معصيت او مى‏نماياند. پس به حسب آن بر او مستولى مى‏شود. اى كميل به درستى كه ايشان شما را فريب به خويشتن مى‏دهند، پس اگر اجابت نكردى ايشان را مكر ميكنند. تا تو و نفس تو به محبوب نمودن يا نيكو نماندن ايشان خواهش‏هاى نفسانيه تو را به سوى تو و دادن تو را آروزها و مقصودى‏هاى؛ تا تو را به بيراهه اندازند و ببرند از خاطر تو و نهى كنند تو را و امر كنند تو را و نيكو نمايند گنان تو را به خداى، تا به او اميدوار شوى، پس به اين مغرور شوى و گناه كنى و جزاى گناه كار دوزخ است. اى كميل، حفظ كن قول خداوند عزوجل را كه الشيطان سول لهم و املى لهم24 پس تسويل كننده شيطان است و مهلت دهنده خدا. اى كميل به ياد دار قول خداوند را به ابليس لعنت الله واجلب عليهم بخيلك و رجلك و شاركهم فى الاموال و الاولاد وعدهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا25 و بانگ زدن بر ايشان يا جمع كن بر ايشان، آنچه توانى از فريب با سواران و پيادگانت و شريك ايشان شود در اموال و اولاد و وعده ده ايشان را و وعده نمى‏دهد. شيطان ايشان را مگر فريب اى كميل به درستى كه شيطان وعده نمى‏دهد ايشان را از جانب خود بلكه وعده مى‏دهد ايشان را از جانب پروردگار خود، تا اينكه وا دارد ايشان را بر معصيت او پس هلاك ايشان را نمايد.
اى كميل، به درستى كه شيطان به سوى تو با آن مكر دقيق مى‏آيد و تو را به چيزى كه مى‏داند امر مى‏كند كه تو به او از طاعتى كه ترك نمى‏كنى او را پس گمان مى‏كنى كه اوست ملكى كه كريم يعنى اين كه در دل، تو را ترغيب و تحريص به اين عبادت مى‏كند، نه كه او شيطانى است رجيم. پس همين كه آرامى گرفتى به سوى او و مطمئن شدى وا مى‏دارد تو را به مهلكه‏هاى بزرگ كه نجاتى به آنها نيست.
اى كميل، براى او دامهايى است كه آنها را گسترده پس بترس از آن كه تو را در آنها بيندازد. و از جناب صادق (عليه‏السلام) مرويست كه فرمود: كه تو را از زينت دادن شيطان طاعت را براى تو مغرور نكند. كه او بر تو نود و نه در از خير باز مى‏كند، تا آن كه بر تو در صدمين ظفر بيايد و غرض از اين دو خبر و امثال آن كه ذكر نشد. مخفى شدن معصيت است بر انسان تا آن جا كه او را طاعت پندارد و به جهت تقصير در مقدمات عارى باشد. مثلا از پاره شروط و اجزا يا دارا باشيد، حمله‏اى از موانع را كه از آنهاست خواستن به آن عمل در مكنون خاطر و سويداى قلب خشنودى و غير خداوند را، هر چند خود به اين مفسده شرك‏آميز ملتفت نباشد: وليكن به محك جزئى و ميزان الهى معلوم مى‏شود و گاه شود كه تقصير در مقدمات علميه است و از آنها چيزى را دليل و حجت ميان خود و خالق پندارد و پس به آن بسيارى از آنچه حرام است حلال و واجب است، مستحب شمارد و به اين جهت در عمرش زياد از شماره به مكر و حيله گناه كرده و گاه شود كار به جايى رسد، كه احتمالى دهد يا اعتقاد كند كه خداى تعالى از نهانى دلش آگاه نيست يا غفلت نموده كه عين كفر است و مكر و خدعه كه در گناه به كار برده مى‏شود، چه با خالق يا با مخلوق گاه در دين است. گاه در عرض و گاه در مال و گاه در نفس به اقسام آن خلايق مبتلا چه بسيارند كه اعتراف كنند و در نزد خداوند يا خلق كه من معتقدم به فلان چيز كه اعتقاد به آن واجب است و يا نيست گويند: سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم‏26 و در دل و عمل به عكس‏اند و باطل را لباس حق پوشانند و به مردم القا كنند و در لباس محبت جوياى خفيات امور شوند و غرضشان تجسس از معائب است كه در انظار خوارش نمايند و عيب پوشيده را شايع سازند. و بالجمله بل الانسان على نفسه بصيرة27 هر كس در حال خود نگردد در كار خود تفتيش نمايد خدعه از اين رقم پيدا كند كه خود متحير ماند و اين مقام گنجايش شرح زياده از اين نيست و نيز فرمودند: ان الله ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم‏28 خداى تعالى تبديل نكند و تغيير ندهد آنچه عطا فرموده به قومى از نعمت و عافيت تا آن كه آنها تغيير دهند از حالت‏هاى نيكو به حالت‏هاى بد، چنانچه طبرسى از اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) و عياشى از جناب باقر (عليه السلام) روايت نمودند كه: خداوند در تقدير حتمى قرار داده، كه هيچ نعمتى ندهد به بنده پس آن را از او بگيرد پيش از آنكه بنده معصيتى كند كه مستحق شود به آن جرم گرفتن آن نغمت را از او و نيز فرموده: اامنتهم من فى السماء ان يخسف بكم الارض فاذا هى تمور ام امنتم من فى السماء ان يرسل عليكم حاصبا فستعلمون كيف نذير29 آيا ايمن شديد از آن كه در آسمان ملكوت است و سلطنت و امر او اين بود كه فرو برد شما را به زمين پس آن گاه حركت كند به اضطراب آيا ايمن شديد از آن كه در آسمان است. تدبير و قهر او اين كه بر شما باد تندى فرستد، كه در او سنگريزه باشد پس خواهيد دانست كه چگونه است عاقبت ترساندن شماها به كتاب و رسول صادق يا چگونه است صدق رسول كه تحذير نموده در حالى كه شما را سود ندهد؛ چنانچه ظاهرا آيه ايست و نيز فرموده: وما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير30 اگر شما را مصيبتى رسد به خاطر كارهايى است كه كرده‏ايد و خدا بسيارى از گناهان را عفو مى‏كند و نيز فرموده: و لو ان اهل القرى امنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون افامن اهل القرى ان يأتيهم باسنا بياتا و هم نائمون اوامن اهل القرى ان يأتيهم بأسنا ضحى و هم يلعبون‏31 ترجمه اين آيه با ديگر آيات، مناسبه آن در آخر فصل دوم از باب ششم بيايد. و نيز در مقام سرزنش و توبيخ و عبرت نگرفتن ظالمين به عقابهاى خداوندى با ظهور و تبين آن. مى‏فرمايد: و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم و ضربنا لكم الامثال‏32 و منزل گرفتيد در جايگاه آنها كه ستم كردند بر نفس‏هاى خويش و ظاهر شد، بر شماها را كه چگونه رفتار كرديم با ايشان و از براى شما مثل‏ها زديم و به مشاهده و عيان و بيان بر شما هويدا شد، كه چه با آنها از عقوبت و صفات كرديم آنچه كردند و آنچه كرديم به ايشان بيان نموديم. يا از براى دليل بر توانايى عذاب دنيا مثلها آورديم.
در امالى شيخ مروى است كه: حضرت سجاد هر روز جمعه به اين كلمات در مسجد رسول خدا موعظه مى‏كرد و آن طولانى است و بعضى از فقراتش اين است كه از غافلين نباشيد كه به زينت زندگى دنيا مايلند پس خواهيد شد از آنان كه به حيله معصيت كردند و حال آن كه خداى فرموده: افامن الذين مكروا السئيات33 تا آخر آيه كه گذشت، پس از چيزى كه خداوند شما را مى‏ترساند، بترسيد. از او پند گيريد از آنچه به ستمكاران كرده، چنانچه در كتاب خود فرمود: و ايمن نباشيد از آن‏كه به شما فرود آمد.
بعضى از آنچه كه به آن قوم ظالمين را در قرآن ترساند، قسم به خداوند كه پند داده شديد به غير خود، پس به درستى كه، سعادتمند آن است كه پند گيرد به غير خود و به تحقيق كه شنواند شما را خداوند، در كتاب خود آنچه به ظالمان كرده از اهل بلاد، پيش از شما، چنانچه فرموده:
و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة و انشأنا بعدها قوما اخرين فلما احسوا بأسنا اذاهم منها يركضون لاتركضوا و ارجعوا الى ما اترفتم فيه و مساكنكم لعلكم تسئلون قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين فما زالت تلك دعواهم حتى جعلنا هم حصيدا خامدين‏34
و چه بسيار كه تباه كرديم از اهل ده يا شهرى كه ستم كار بودند و آفريديم پس از ايشان گروهى ديگرى، پس چون مشاهده كردند عذاب و شكنجه ما را آن گاه مى‏دويدند از آنها گريزان، و بازگرديد و به جايهاى خودتان و به سوى آنچه كه به آن ناز پرورده شديد. شايد كه شما پرسيده شويد، گفتند: اى واى كه ما از ستمكاران بوديم، پس پيوسته همين بود تا اين كه گردانيديم ايشان را در آن پژمرده و قسم به خداى به درستى كه اين كلام براى شما پند است ترساندن است اگر پند بگيريد و بترسيد. آن گاه برگشت خداوند به سوى سخن در كتاب خود به سوى اهل معاصى و گناه‏ها پس فرمود: و لئن مستهم نفخة من عذاب ربك ليقولن يا ويلنا انا كنا ظالمين‏35 و اگر برسد به ايشان پاره‏اى از عذاب پروردگار هر آينه مى‏گويند: اى واى بر ما كه ما از ستمكاران بوديم. پس اگر بگوييد اى مردم كه خداوند اراده فرموده از اين كلام همان مشركين را پس چگونه اين باشد يعنى چنين نيست. و حال آنكه بعد از آن مى‏فرمايد: و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بناحاسبين‏36 ترازوهاى نصب فرماييم براى دادخواهى در روز رستخيز، پس ستم كرده نشود نفسى به چيزى، هر چند مقدار حبه از خردل باشد. كه بياوريم آن را يا جزا دهيم و ما هستيم كه حساب رسى مى‏كنيم. بدانيد اى بندگان خدا، به درستى كه براى اهل شرك ترازوها نصب كنند و براى ايشان دفترها را باز كنند جز اين نه، دفترها را براى اهل اسلام باز كنند و در قرآن در مواضع بسيار و در اخبار ائمه اطهار (عليهم‏السلام) به تامل و نظر در قصه امت‏هاى گذشته امر شده و چگونگى گرفتن خداوند آنها را به انواع شكنجه‏ها و عذاب‏ها و شناختن سبب آن عقوبت، تا آن كه ترك نمايند و مبتلا نشوند و دانستن سبب نجات ديگران تا عمل نمايند به آن و خلاص شوند.
در خطبه قاصعه اميرالمومنين (عليه‏السلام) كه در نهج البلاغه است مذكور است. و احذروا ما نزل بالامم قبلكم من المثلات بسؤ الافعال و ذميم الاعمال فتذكروا فى الخير والشر احوالهم واحذروا ان تكونوا امثالهم‏37
بترسيد از آنچه نازل شده از عقوبت‏ها به امت‏ها كه پيش از شما بودند به جهت بدى كردار و زشتى اعمال كه آنها انجام مى‏دادند، پس به خاطر آريد در حال خوبى و بدى و عافيت و بلا و شدت در حالات ايشان را و بترسيد و از آن كه مانند ايشان بشويد و در جاى ديگر فرموده:
فاعتبروا بما اصاب الامم المستكبرين من قبلكم من بأس الله و صولاته و وقائعه و مثلاته واتعظوا بمثاوى خدودهم و مصارع جنوبهم‏38 عبرتى بگيريد به آنچه رسيد امتان گردنكشان، پيش از شما را، عذاب خداوند و گرفتنهاى او و پند گيريد به جايگاه چهرهايتان و محل افتادن پهلوهايشان، يعنى قبورشان كه در آنجا به خوارى و ذلك خوابيده‏اند.
در امالى شيخ صدوق و غيره روايت شده از جناب باقر (عليه‏السلام) كه فرمود: هيچ سالى بارانش كمتر از سالى نيست، وليكن خداوند آن را هر جا كه بخواهد مى‏دهد. به درستى كه چون قومى معصيت كنند خداوند از ايشان آنچه را مقدر كرده بر ايشان از باران در اين سال به سوى صحراها و درياها و كوهها برگرداند.
به درستى كه خداوند هر آينه عذاب مى‏كند جعل را در سوراخش به سبب حبس باران از زمينى كه در آن معصيت كنند به جهت گناهان كسانى كه نزد اويند. به تحقيق كه خداوند قرار داده براى او راه به سوى مكانى غير از محله اهل معاصى يعنى سبب عذاب كردن جعل كناره نگرفتن از زمين عاصيان است كه محل ترقب و نزول از آسمان است. پس كناره نگرفتن از آنها خود جرم مى‏باشد، كه صاحبش را با آن جماعت در عذاب شريك نمايد.
پس آن حضرت فرمود: اى صاحبان بصيرت، عبرت گيريد. آن گاه فرمود: يافتيم در كتاب على (عليه‏السلام) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هرگاه زنا ظاهر شود مرگ فجأه زياد و هر گاه در معامله كيل كم داده شود خداوند ايشان را به قهر و نقص در اموال عقاب مى‏كند و هر گاه زكات را منع كنند زمين بركات خود را از زرع و ميوه و معدن منع مى‏كند و هرگاه در حكم جور كنند و يكديگر را بر ظلم اعانت كنند و هرگاه عهد و پيمان را بشكنند خداوند بر ايشان دشمنشان را مسلط مى‏كند و هر گاه قطع رحم كنند اموال را در دست بدان افتد. و هر گاه امر به معروف و نهى از منكر نكنند و پيروى نكنند خوبان از اهل بيت مرا، خداوند بر ايشان ظالم مسلط مى‏كند.
پس در آن وقت خوبانشان دعا كنند مستجاب نشود. پوشيده نماند كه تحصيل بغض و معاصى و كراهت قلبى و نفرت از آن بالطبع، پس از معرفت نواهى الهيه معرفت مفاسد و آثار زشت آنهاست و بعد از آن معرفت، مترتب شدن آن آثار بر آنها و ديدن يا شنيدن از راست گويان كه فلان چنين كرد، پس به او چنان كردند، و پس از آن مشاهده آن در خويشتن و تجربه آن تاثير در كردار خود و بعد از آن فهميدن، مناسبت هر عملى مر عقوبتى را، چنانچه به پاره‏اى از آن در اين خبر شريف اشاره شده و اين باب بزرگى است در معارف احمديه كه آخر آن منتهى شود، به عصمت و دست هر كسى به دامن وصالش نرسد و مراد از شكستن عهد يا عهد و پيمانى است كه با خداى خود بسته در ضمن ايمان كه او را اطاعت و بندگى كند خداى نيز او را اجابت كند، هر گاه او را بخواند، چنانچه مى‏فرمايد اوفوا بعهدى اوف بعهدكم39 پس نكردن عبادتى شكستن عهدى باشد، يا عهدى و پيمانى است، كه با امام خود بسته در وقت بيعت كردن كه جان و مال خود را در راه او به امر و فرمان او نثار كند و خواهش او را بر خواهش خويشتن مقدم دارد، پس در روز رزم فرار كند و مالى را كه فرمود: به كسى دهد يا در محلى صرف نمايد بخل ورزد و يا عهد و پيمانى است كه با خلق بسته در ضمن معاملاتى كه با ايشان مى‏كند.
در معانى الاخبار از جناب سجاد (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: آن گناهان كه نعمت‏ها را تغيير دهد، ظلم بر مردم است. و ترك عادت در خير و نيكى، يعنى آن چيزى را كه عادت داشت واگذارد و ترك شكر كند آن كه بغى و ستم را داند يعنى عالم، به اوامر و نواهى الهى بودن و سركشى بر مردم كردن و استهزاء به ايشان و سخريه كردن و گناهانى كه روزى مقسوم را برگرداند، اظهار بى چيزى كردن و خواب ماندن و نماز عشاء و صبح از دست دادن و نعمت الهى را كوچك شمردن و از معبود شكايت داشتن و گناهانى كه پرده را پاره كند، مثل شراب خوارى و قماربازى و لغو و شوخى را براى خنده مردم رواج دادن، ذكر عيب‏هاى مردم و نشستن با كسانى كه متهم‏اند، به فرياد درمانده نرسيدن و اعانت به مظلوم نكردن و ضايع كردن امر به معروف و نهى از منكر و گناهانى كه دشمن براه انسان چيره مى‏كند. آشكار ظلم و فجور كردن و حرام‏ها مباح گردانيدن و عصيان و اطاعت بدان گناهانى كه اجل را نزديك مى‏كند. قطع رحم و قسم دروغ و سخنان كذب و زنا بستن به مسلمانان و دعوى امامت باطله كردن و گناهانى كه پرده را از كار آدمى بر مى‏دارد، قرض كردن به نيت پس ندادن و اسراف در نفقه، بيهوده و بخل بر اهل و اولاد و خويشان و بدى خلق و كم صبرى و ملالت و كسالت پيشه كردن و اهل دين را سبك شمردن و گناهانى كه مانع استجابت دعا شود انجام دادن. بدى، نيت و ناپاكى سريرت و نفاق با برادران و تصديق نداشتن مستجاب شدن دعا، و تاخير نماز واجب تا آن كه وقتش بگذرد. ترك تقرب به سوى خداوند ترك نيكى و صدقه و سخن بيهوده و فحش گفتن و گناهانى كه باران آسمان را حبس كند و شهادت دروغ و كتمان شهادت و منع زكات و قرض و سائر منافع خيريه و سخت دلى و فقراء و نيازمندان و ستم بر يتيم و مردان و تهمت زنان بى پرستار و راندن سائل و او را در شب برگرداندن.
مخفى نماند كه مراد از نفقه بيهوده مقدار زيادى از اندازه مخارج است كه به ملاحظه حرمت بيهوده شده، چه هر مصرفى كه انسان مال خود را در آن صرف مى‏كند، يا مصرفى است كه در آن فائده و نفعى عقلائى هست يا خيالى است از آن خرج كردن در محل دوم تبذير باشد، كه آن خرج مال بيهوده است و لغو و آنچه در شرع حرام شده داخل در اين قسم است، چه شارع مقدس آن منافع را حرام كرده و آن را فائده آن چيز قرار نداده. پس محل داخل شود در آنچه بالاصل فائده ندارد، مثل طلاكارى خانه و بسيارى از اقسام آتش بازى و شكستن ظروف و تلف كردن مال و نظائر آن و قسم اول بر دو قسم است، زيرا كه از براى هر كسى در مصرفى حدى معين است به حسب حالت و شخص و زمان و مكان كه از آن حد نبايد بگذرد. پس اگر بگذشت صرف در آن به حق و ممدوح باشد و اگر از آن حد تجاوز نمود، حاضر كند مسرف باشد و ديگرى چندين رنگ و مسرف نباشد به ملاحظه شان و غنى و فقر و همچنين در سائر لوازم از خانه و لباس و مركوب و زن و امثال آن و اما تبذير، پس مختلف نشود به اختلاف آنها و اسراف و تبذير دو نوع از گناهان كبيره است.
و اما بدى نيت و خبث سريره كه در رقم، هفتم گناهان ذكر فرمودند. پس مخفى نماند كه آدمى گاهى با خبث فطرت و سؤ سنخيت باشد، كه هر چه از او طراود، شر و آزار و عباد و افساد بلاد باشد. هر چند كه خيرى در آن شر براى او نباشد و قصد نفع و صلاحى در آن اذيت براى خويش نكرده باشند، بلكه مى‏شود كه با اين فطرت زشت قصد رسيدن شر از آن به غيرى نداشته باشد؛ وليكن بالطبع نخواهد و نكند مگر، بدى را و گاهى به حسب فطرت چنين نباشد. و شرى براى احدى بالطبع دوست نداشته باشد؛ وليكن به حسب پاره‏اى از مقاصد و اغراض قصدش، بد شود و در كارش اراده بدى كند و گاه شود از داشتن چنين نيت خود كاره باشد؛ ليكن آن غرض خارجى و نفع خيالى او را به آن وادارد و لهذا چنين شخص محل تعجب شود، كه فلان با فطرت نيك و سلامتى ذات و پاكى طينت نبايست چنين كند و گاه شود كه اين دو با هم جمع شوند و نه در كارى اراده كند هر چند هزارها خير او در او باشد و اين نهايت سعادت است و اين چهار قسم مى‏تواند به اختيار به يكديگر شود و در باب ششم اشاره به اين خواهد شد.
در كتاب تمحيص از ابوعلى محمد بن همام مروى است از متعب غلام حضرت صادق (عليه‏السلام) كه: اسماعيل پسر آن جناب تب شديدى كرد، پس حضرت را از تب او خبر كردند، پس فرمود: برو به نزد او و سئوال كن كه امروز چه كار بدى كرده‏اى؟ لذا خداى تعالى در عقوبت تو تعجيل فرمود: گفت: پس آمدم در حالتى كه تب داشت پس سئوال كردم از او آنچه را كه كرده بود، پس ساكت شد، و كسى به من گفت كه او دختر زلفى را زده است.
و او افتاد بالاى عتبه رويش خراشيده شد. آمدم نزد حضرت، آن جناب را خبر دادم به آنچه گذشته بود. پس فرمود: الحمدلله به درستى كه ما اهل بيتيم كه خداوند براى اولاد ما عقوبت را در دنيا قرار مى‏دهد، پس آن كنيزك را طلبيد و فرمود: از اين كه اسمعيل تو را زده است او را حلال كن، كنيزك گفت: او را حلال كردم و حضرت چيزى به او بخشيد و آن گاه به من فرمود: برو ببين حال او چگونه است معتب گفت: پس آمدم نزد او ديدم تب او زائل شده است در اين خبر شريف قانون و دستورالعملى است الهى از براى عاصيان مبتلا به عقوبات حدى و عرضى و مالى دنيوى. انسان كه به معصيت اولا تفحص در رفتار و گفتار و نيات گذشته خود بايد به كند تا سبب آن بلا را به دست آورد چه دانستى كه هر چه برسد از بلاها آثار گناهى است كه مرتكب آن شده و بسا شود كه از روى لطف بلا را مختص به آن عضو كنند كه گناه از او سر زده، چون درد چشم براى نظر كننده به حرام و درد گوش براى گوش دهنده به غنا. و غيبت و فحش حرام و نظائر آنها و بدين قياس درد را به همان عضو دهند كه به دو معصيت نموده تا زود متنبه شود، و در صدد تدارك برآيد.
و اگر چنين نشود، خود فكر كند و در كردهاى گذشته خود جستجو كند. تا آن را پيدا كند، پس اولا اصل او را چاره كند و از ميان بردارد و اگر مشغول است به آن ترك نمايد. و ثانيا آن چه خرابى كرده و افساد نموده اصلاح نمايد؛ چنانچه در اين خبر اول از دختر زلفى استحلال كردند كه صاحب حق بود و آن تير زهرآلود الهى از طرف قلب شكسته و صورت خراشيده او به جناب اسماعيل رسيد، پس عفو كرد آن گاه اما شكستن دل او آن دختر اسماعيل را عفو كرد و نعمت صحت و عافيت به جاى خود آمد و اگر توهم شود كه مجرد گذشت كافى و رضاى قلبى لازم نباشد جوابش اين است، كه برگشتن نعمت صحت كه تفضل محض بود نيز او را واجب نباشد و اگر از اين باب داخل نشد بسا هست توبه كند و مالها صدقه دهد و عبادت‏هاى بسيار به جاى آرد و سالها بگذرد كه به همان درد مبتلا شود، چه آن دل شكسته كه از او تير عقوبت به آن رسيده به حال خود باقى است، هرگز درصد رضاى او بر نيامد.
پس هر چه كند اگر چه نيك است اما علاج درد و شفاى مرض او نباشد و شايد اشاره به اين مقام باشد، آنچه در قصص الانبياء از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است؛ كه جناب موسى على نبينا و (عليه‏السلام) گذشت بر مردى كه بلند كرده بود دست خود را به سوى آسمان و دعا مى‏كرد؛ پس جناب موسى به طلب حاجت خود رفت و هفت روز از او غائب شد، آنگاه برگشت به سوى او و او دستهاى خود را هنوز بلند داشت و دعا مى‏كرد و زارى مى‏نمود و حاجت خود را مى‏خواست. پس خداى تعالى وحى فرستاد كه اى موسى، اگر آنقدر مرا بخواند تا آن كه زبانش از كار بيفتد، او را اجابت نخواهم كرد مگر آن كه بيايد به سوى من از درى كه امرش كردم كه از آن در داخل شود و دعا كند و در دارالسلام اين مطلب را مشروحا ذكر نمودم.
و در عقاب الاعمال و علل الشرايع از جناب صادق (عليه‏السلام) مروى است: كه عيسى بن مريم در سياحت خود از قريه‏اى مى‏گذشت، ديد همه اهل آن قريه در خانه‏هايشان مرده‏اند، پس گفت: اينها به غضب خداوند مردند و اگر به سبب ديگر مرده بودند يكديگر را دفن مى‏كردند. پس اصحاب او گفتند دوست داريم بر قصه ايشان مطلع شويم. پس به آن جناب گفته شد كه ايشان را ندا كن. پس فرمود: اى اهل قريه، يكى از آنها جواب داد لبيك يا روح الله، فرمود: حال شما و قصه شما چيست؟ گفت: صبح كرده بوديم در عافيت و شب را به سر آورده در هاويه؛ فرمود: هاويه چيست گفت درياى از آتش كه در اوست كوههاى مثل آتش فرمود: چه رسانيد شما را به آنچه مى‏بينيم گفت: حب دنيا و بندگى پيشوايان گمراه، فرمود: محبت دنياى شما به كجا رسيده بود گفت: مثل محبت كودك به مادر خود كه چون مادر رو كند به او مسرور شود چون پشت كند به او محزون شود. پس فرمود: بندگى شما پيشوايان گمراه را به كجا رسيده بود گفت: هر گاه امر مى‏كردند ايشان را اطاعت مى‏كرديم فرمود: چگونه شد كه تو در ميان ايشان مرا جواب دادى گفت: زيرا كه همه آنها را لجام كرده‏اند به لجامى از آتش و بر ايشان ملائكه بر غلاظ شداد موكل‏اند و من در ميان ايشان مثل آنها نبودم. چون عذاب به ايشان رسيد. مرا نيز گرفت من معلقم به درختى و در بعض نسخ به موئى هستم كه مى‏ترسم به رو در افتم.
پس عيسى (عليه‏السلام) به اصحاب خود فرمود: خوابيدن بر جاى ناهموار مزبله‏ها و خوردن نان جو كم است با سلامتى دين، و در كافى از امام على نقى (عليه‏السلام) مرويست كه: خداوند بعضى از زمين خود را بقعه‏ها قرار داد كه مرحومات ناميده شده دوست دارد كه دعا شود در آن، پس اجابت فرمايد و به درستى كه خداوند قرار داد بعضى از زمين خود را كه شقمات ناميده شده، پس هر گاه كسى مالى كسب كرد از غير مال حلال مسلط ميكند بر آن شخص يكى از آنها را پس آن مال در آن بقعه خرج مى‏كند. مخفى نماند كه در زمينى كه معصيت و ظلمى در آن بشود، ملائك از آن زمين نفرت و شياطين به آنجا انس و الفت پيدا مى‏كنند كه خير و بركت و رحمت از آنجا منقطع شود و به عذاب و لعنت نزديك گردد و چون هر جا كه تردد بنى آدم در آنجا بيشتر، گناه نيز در او بيشتر شود. و لهذا در شرع براى عبادت جاى مخصوص چون مساجد و مشاهد معين فرمودند، بلكه مقرر شده هر كس در خانه خود مصلاى مخصوصى به منزله مسجد داشته باشد كه در آنجا عبادت كند و كارهاى ديگر خود در جاهاى ديگر كند.
در آداب خواب از جناب صادق (عليه‏السلام) رسيده كه بر فراش نظيفى بخوابد مقاربت در آن به حلال يا حرام نكرده باشد، پس اگر مقاربت حلال چنين تاثيرى دارد، خواب را از ديدن ملائكه و مطالب صادقه ببرد. پس تاثير حرام اضعاف آن باشد. و شايد سر بيرون رفتن ائمه (عليهم‏السلام) و خلص اصحاب ايشان بسيارى از اوقات به صحرا و عبادت كردن در آنجا تحصيل مكان پاك از گناه بوده چون در بلد چنين مكانى كمتر به دست مى‏آيد و در حرمت نشستن بر سر سفره طعامى كه در آن خمر خورند. بلكه هر معصيتى اگر كرده شود، چنانچه بعضى فرموده‏اند، شاهدى است براى مقصود كه حرام در مكان چگونه تاثير مى‏كند و اگر در مكان چنين تاثير كرد، پس در جسد و قلب و روح چه خواهد كرد؟
در عقاب الاعمال از جناب باقر (عليه‏السلام) مروى است كه فرمود: در كتاب على (عليه‏السلام) آمده است هر كسى سه خصلت داشته باشد نمى‏ميرد مگر اينكه وبال آنرا در دنيا ببيند. ظلم و قطع رحم و قسم دروغ، كه خداى در عقوبت آنها تعجيل مى‏كند؛ و نيز در آن كتاب از جناب صادق (عليه السلام) روايت كرده است هر كسى مال يتيم را بخورد هر چه زودتر وبالش را ببيند. در ذريه او بعد او در دار دنيا پوشيده نماند، كه با رضايت آنها به ظلم پدر يا علم به اين كه تركه پدر از مال ايتام است در رسيدن وبال به ايشان محذورى نباشد و به گناه كس ديگرى را نگرفته باشد و نيز از آن جناب روايت نموده و غير او به چنين سند كه هيچ مالى ضايع نشده در برى يا بحرى مگر به ندادن زكات.

پى‏نوشتها:‌


17) شهيد اول در قواعد فرموده جايز نيست براى خنثى تراشيدن ريش؛ زيرا كه احتمال مى‏رود و مرد باشد و ظاهرا اين عبارت مسلم بودن حرمت است براى مرد، ميرداماد در شارع النجاة حكم به حرمت كرده و گويا نسبت به اجماع داده و مجلسى در حليه نسبت به مشهور داده اگر چه والدش در شرح فقيه و شيخ على سبط شهيد ثانى در درالمنشور تصريح كردند كه قبل از شهيد، نصى از اصحاب نديدم و شيخ جعفر در كشف الغطاء و غيره نيز تصريح كردند و در كتاب جعفريات به سند صحيح مرويست كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده تراشيدن ريش از مثله است و هر كه مثله كند لعنت خدا بر او باد و در عوالى الآلى مرويست كه آن جناب فرمود: (ليس منا من سلق و لا خرق ولا حلق نيست از ما كسى كه با بى حيايى و وقاحت سخن بسيار گويد و مال خود را تبذير كند و ريش را بتراشد چنانچه مولف ابن ابى جمهور در حاشيه، تفسير نموده و در كافى مروى است كه اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) را تازيانه‏اى بود كه دو طرف داشت و مى‏زد با آن آنها را كه جرى و مارماهى و دمسير، كه نوعى از ماهى حرام است مى‏فروختند و مى‏فرمود: اى فروشندگان مسوخ بنى اسرائيل و اى جند بنى مروان، كسى گفت كه جند بنى مروان كيست فرمود گروهيكه مى‏تراشند ريش را و تاب مى‏دهند سيبيل را و به روايتى فرمود چون چنين كردند خدا ايشان را مسخ كرده در فقيه مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود شارب را بگيريد و ريش را بلند بگذاريد و به يهوديان و گبران خود را شبيه نگردانيد و نيز فرمود گبران ريشهاى خود را چيدند و سبيلان خود را زياد كردند و ما شارب خود را مى‏چينيم و ريش را مى‏گذاريم و چون نامه دعوت آن جناب به ملوك رسيد كسرى به باذان كه عالم يمن بود نوشت كه آن حضرت را نزد او فرستد و او كاتب خود بانويه و مردى كه او را خرخسك مى‏گفتند به مدينه فرستاد و آن دو ريشها را تراشيده و شارب گذاشته بودند پس آن جناب را ناخوش آمد كه به ايشان نظر كند و فرمود واى بر شما، كى امر كرده شما را به اين گفتند رب ما يعنى كسرى فرمود ليكن پروردگار من امر كرده مرا بگذاشتن ريش و چيدن شارب و سيوطى در جامع صغير از امام حسن (عليه‏السلام) روايت كرده كه آن جناب فرمود ده خصلت است كه قوم لوط كردند و به سبب آن هلاك شدند و زياد كنند بر آن امت من يك خصلت ديگر را و شمرد از آن ده بريدن ريش را با مقراض است. و شيخعلى در درالمنشور از دو راه استدلال كرده يكى به خبر فقيه مذكور و مستحب بودن يك جزء آن به جهت دليل خارج منافات با وجوب جزء ديگر ندارد به جهت ظاهر امر كه وجوب است خصوص يا نهى از تشبيه به يهود و گبر دوم آنكه براى ازاله موى ريش در شرع ديه كامله مقرر شده و هر چه چنين باشد فعلش بر غير بلكه بر صاحبش حرام است و بيرون رفتن بعضى افراد نادره مثل ازاله موى منافات با اين قاعده كليه ندارد و مقام را گنجايش بيش از اين نيست (منه نور الله)
18) ربوا به معنى رباست يعنى در بيع زيادى گرفتن و يا سود خورى ظاهرا از نظر رسم الخط همان ربا درست است اضافه كردن واو (ربوا) حفظ كردن رسم الخط قرآن چاپهاى قديم است. م‏
19) ترجمه گفتگوى پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم) با سلمان است كه در تفسير ياد شده ذكر شده م‏
20) سوره سجده 32 آيه 21
21) سوره مومنون 23 آيه 76
22) سوره انعام (6) آيه 65
23) سوره نحل: 16 آيه 46-45
24) سوره محمد 17 آيه 25
25) سوره اسراء: 17 آيه 64
26) فرازى از زيارت امام حسين (عليه‏السلام) عاشورا.
27) سوره قيامت 75 آيه 14
28) سوره رعد 13 آيه 11
29) سوره ملك 67 آيه 17-16
30) سوره شورى 42 آيه 30
31) سوره اعراف: 7 آيه 98-96
32) سوره ابراهيم: 14 آيه 45
33) سوره نحل 16 آيه 45
34) سوره انبياء: 21 آيه 15-11
35) سوره انبياء 21 آيه 46
36) سوره انبياء 21 آيه 47
37) نهج البلاغه شهيدى خ 193 ص 218
38) نهج البلاغه شهيدى: خ 192 ص 214
39) سوره بقره 2 آيه 40