اسلام و سيماى تمدّن غرب

سيد مجتبى موسوى لارى

- ۱۱ -


انگيزه جهاد اسلامى

هدف اسلام از جنگها، مبارزات و نهضت عمومى بر ضد مشركان، انگيزه مادّى مانند كشورگشايى، توسعه طلبى و براى هدفهاى استعمارى و تسلط بر منابع اقتصادى ديگران نبوده و در اين زمينه، حساب اسلام از همه شيوه ها و مكتب ها جداست و هدفهايى بس عميق و انسانى و بزرگ را تعقيب مى كند.

اسلام در آغاز طلوع خود با خاصيّت سازندگى و تحول انگيزش، وضع موجود اشراف، مغروران و ستمگران را تهديد مى كرد و لذا نيروى مخالف، متشكل و بسيج شدند تا جلوى نشر و اشاعه اين آيين نوظهور را گرفته و از پيشرفت عقيده و ايدئولوژى اسلام جلوگيرى نمايند، در آن محيط از تمام امكانات و وسايل و نيروهاى مادّى برضد اسلام استفاده كردند و حتى افرادى كه به حقيقت اين آيين پى برده و به آن مى گرويدند، به وضع رقت بارى شكنجه مى ديدند.

قريش با ياران پيغمبر(صلى الله عليه وآله) قطع رابطه كرد و مدت سه سال آن حضرت و كسانش به يكى از كوههاى مكه پناه برده، متحمّل هرگونه رنج و مشقتى شدند و حتى گاهى براى قوت لايموت، معطّل مى ماندند.

پيامبر اسلام پس از آنكه در مدينه استقرار يافت و در برابر مشركان، اجتماع نيرومندى تشكيل داد، باز هم مشركين آرام ننشستند و همواره موجوديت اسلام از طرف آنها در معرض هجوم، مخاطره و حمله قرار مى گرفت، در چنين شرايطى، مسلمانان مأموريت يافتند كه از موجوديت خود دفاع كنند.

بيشتر غزوات رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) داراى جنبه دفاعى بود و گروههايى كه براى سركوب كردن و پراكنده ساختن اجتماعاتى كه به فكر دسته بندى و حمله به مدينه بودند، اعزام مى گرديدند، در واقع هدف، پاسخ به حملات دشمن بود و غالباً به اين منظور صورت مى گرفت كه پيش از آنكه مخالفين موفق به تجهيز قوا براى حمله به مدينه گردند، آنها را در هم بكوبند و جنبشهاى ضد اسلامى كه در ميان عوامل مخرب در حال تكوين بود، در نطفه خفه سازند.

در اين آيات، نخستين انگيزه تشريع جهاد كه همان پاسخ به تعرضات دشمنان و زورگويان است، بيان گرديده است:

«به كسانى كه در راه خدا جهاد مى كنند، اجازه دفاع داده شده; زيرا آنان افراد ستم ديده اند، خداوند بر يارى آنان تواناست، آنان كسانى هستند كه بدون سبب از ديارشان اخراج شده اند (جرم آنان اين بود) كه مى گفتند پروردگار ما خداست».(1)

«با كسانى كه با شما نبرد مى كنند، در راه خدا با آنان بجنگيد، ولى مراقب باشيد كه از حد تجاوز نكنيد».(2)

از آنجا كه اسلام يك مكتب جهانى و براى همه بشريت است و بايد به همه انسانها فيض برساند، نمى تواند خود را در مرزهاى جغرافيايى يك منطقه محصور سازد، بلكه بايد تمام بشريّت را از چنگال شرك و آلودگى روحى نجات داده و كلمه حق و رسالت جهانى خود را به گوش تمام توده ها در سراسر اقطار جهان، برساند.

اصولاً هر نظام و آيينى كه بخواهد نظامات كهن و عقايد فاسد را در هم بريزد و نظام نوينى را جايگزين نظامات پوسيده و كهنه سازد، بدون جنگ و مبارزه، به ثمر نخواهد رسيد، مگر انقلابات جهانى در طى تاريخ، بدون درگيرى و جنگ، جامه عمل به خود پوشيده و به نتيجه رسيده است؟

ما مى توانيم با يك مطالعه اجمالى در انقلاب فرانسه، انقلاب هند، نهضت استقلال طلبانه مردم آمريكا و انقلاب روسيه براى برچيدن نظام كهن، به اين حقيقت پى ببريم، مگر اين انقلابات بدون جنگ و خون ريزى به ثمر رسيد و براى انقلابيون، سهل و ساده تمام شد؟

چون هدف اسلام دگرگون كردن عادات و افكار فاسد و انحرافى و لغو امتيازات موهوم بود، چنين نهضت و انقلاب وسيع در ميان كلّيه قشرهاى اجتماع، خواه و ناخواه، مورد تعرض گروههايى كه بر مطامع و سود مادى آنها لطمه وارد مى شود، قرار خواهد گرفت و طبعاً جنگ و درگيرى را به دنبال خواهد داشت.

براى اشاعه و گسترش يك مكتب جهانى كه نظر اصلاحى به تمام شؤون مردم دارد، تنها نيروى قلم و بيان، صددرصد نتيجه بخش نيست، نيروى قلم و بيان به هر اندازه نيرومند و برّنده باشد، نمى تواند در ايجاد يك محيط آزاد و از ميان بردن همه عوامل فساد، انحراف و بدبختى جامعه،نقش كاملاً مؤثّرى داشته باشد.

گروهى از مردم چنان در عادات و رسوم انحرافى خود پا فشارى مى كنندكه در هدايت آنها هيچ منطق و برهان كوبنده اى مؤثر واقع نمى گردد و جز در پرتو قدرت و زور، دست از عادات زشت و روشهاى خرافى و باطل خود بر نمى دارند و تسليم حق و حقيقت نمى گردند، پيامبر اسلام اين واقعيت را چنين بيان مى فرمايد:

«نيكى و خير در سايه قدرت و شمشير است و (برخى از) مردم جز در سايه قدرت، به حق تن در نمى دهند».(3)

اگر نيروهاى مخالف و تشكيلات منظم نظامى آنها در برابر نفوذ و بسط حق و دين الهى، سدى نيرومند ايجاد كرده و جلو نشر حقايق را گرفتند، آيا جز توسل به قدرت نظامى، راه ديگرى وجود دارد؟

در موقعيتى كه زمينه آزادى تفكر و امكان انتخاب راه صحيح و اصولى زندگى از مردم سلب شده بود، دستور جنگ و توسل به قدرت نظامى صادر شد و اسلام براى سركوبى ستمگران و زور گويانى كه مانع از دعوت آزاد اسلامى مى شدند مبارزه مسلحانه را آغاز كرد تا اختناق فكرى محيط از ميان برود و از هر نوع عوامل مخرب و منفى، آزاد و خالى گردد و توده هاى بشرى در فضاى آزاد فكرى بتوانند با اراده و اختيار، راه صحيح زندگى را انتخاب كنند، چه در غير اين صورت هرگونه حقيقت در نطفه خفه خواهد گرديد.

جنگى را كه اسلام آغاز مى كند، در حقيقت جنگ آزادى بشريت به معناى واقعى كلمه است، براى آزاد ساختن عقل از بند اسارت خرافات و اوهام و آزادى انسان از هرگونه قيد و زنجير غير انسانى است، جنگى است دور از هوسها و زورگويى ها و امور مادى، جنگ بر ضد تبهكارانى است كه با نام خدا مبارزه مى كنند و در روى زمين، فساد و تباهى بر پا مى دارند و انسانها را از بهره مندى از عدالت و نورانيتى كه در نام خدا وجود دارد، محروم مى سازند.

اسلام در راه تثبيت مقياسها و ارزشهاى بشرى، نبرد مى كند و عدالت، عزّت و سربلندى را براى بشر به ارمغان مى آورد.

اسلام خير و سود عموم مردم را اراده مى كند و مى خواهد موجبات فساد و عواملى را كه سبب از كار افتادن خير عمومى مى شود، از ميان ببرد، بدون اينكه نفع خاصّى را در نظر بگيرد و يا هواى نفسى را اعمال كند.

هنگامى كه مسلمانان در مكّه فقط به خاطر پذيرفتن اسلام، زير شكنجه و فشار مشركين قرار گرفته بودند، به موجب يك دستور آسمانى، مسلمانان موظّف شدند توده هاى مظلوم را از سلطه و چنگال ستمگران مكه رها سازند و عوامل اسارت و استعمار فكرى را از راه توسل به نيروى نظامى از بين ببرند تا جامعه نوظهور اسلامى، در محيطى آزاد، موجوديت خود را حفظ كرده و به رشد خود ادامه دهد:

«چرا در راه خدا به جهاد بر نمى خيزيد در صورتى كه جمعى ناتوان از زن و مرد و

كودك شما در مكه اسير ظلم بيدادگرانند. آنها كه مى گويند پروردگارا! ما را ازمحيط ستمكاران نجات بده و رهايمان بخش و از جانب خود براى ما پيشوا، ياور و مددكارى فرست».(4)

جنگ در انظار، مفهومى غير از كشتن، بستن، نابودى دشمن، شقاوت و بى رحمى ندارد، اما تفسير اسلام درباره جنگ، چيز ديگرى است، اسلام مى گويد: جنگ يعنى مبارزه با ستمگران، فساد و تباهيها و ريشه كن ساختن ظلم، تجاوز و احياى حق و حقيقت و خلاصه، آخرين راه براى محو و نابودى گمراهى و بسط فضيلت و عدالت است.

اساس دعوت اسلام اين است كه مردم از پرستش هرنوع معبودى جز خدا آزاد شوند و بر افكار و قلوب اجتماع چيزى جز قوانين، اراده و شرايع خداوند حكومت نكند، چه انحرافى بالاتر از اين كه بشر در برابر سنگ، چوب و موجودات بى شعور، به پرستش و كرنش بپردازد و خويش را بيچاره و زبون سازد، اين بزرگترين انحراف از مسير صحيح فطرت و عقل انسانى است و اينكه قبل از آغاز جنگ مقرر شده كه مسلمانان دشمن را دعوت به اسلام نمايند، خود هدف و منظور را روشن مى سازد.

هنگامى كه نيروى اسلام با سپاهيان ايران براى جنگ روبه رو شدند، رستم فرخ زاد كه فرماندهى سپاه ايران را به عهده داشت، نماينده اى از سعدوقاص فرمانده ارتش مسلمين درخواست كرد كه تا به وسيله گفتگو از هدف جهاد اسلامى، استحضار حاصل كند، نماينده مسلمانان هدف جهاد اسلامى را براى وى چنين بيان داشت:

«ما آمده ايم بندگان خدا را از پرستش و بندگى معبودهاى باطل منع كرده و به عبادت و بندگى پروردگار يكتا و رسالت پيامبر او (محمّد(صلى الله عليه وآله)) دعوت كنيم. ما آمده ايم بندگان خدا را از بندگى مخلوق نجات داده و به بندگى خدا سوق دهيم. ما آمده ايم شما را به اعتقاد به روز رستاخيز دعوت نموده، از محدوديت و فشار دنيا برهانيم و عدل و دادگرى را جانشين سنّتها و آيينهاى باطل، ظلم و بيدادگرى سازيم».

درمدت سه روز، سه نماينده از طرف سپاه مسلمين با رستم به مذاكره پرداختند، در عين حال سخنان همه يكى بود. و همچنين همه در پايان سخنان خود تأكيد كردند كه اگر دعوت ما را بپذيريد ما از همين جا برمى گرديم، اين شما و اين هم كشورتان.

رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: «نبرد و جنگ را با هيچ كس آغاز مكن تا او را به اسلام دعوت كنى، به خدا سوگند! اگر پروردگار، يك نفر را به وسيله تو هدايت كند، براى تو بهتر است از اينكه آنچه خورشيد بر آن مى تابد، مال تو باشد».(5)

منطق اسلام در جنگ بر مبناى جهاد در راه خدا و نزديكى و قرب به حق و نيل به سعادت ابدى استوار شده و هرگز به مسلمين نگفته است، پيكار كنيد، كشورگشايى نماييد و ملتها را مستعمره و بنده خود سازيد و لذا اينگونه نبردها هرگز با كشورگشايى هاى زورمندان در طول تاريخ كه در فتوحات خود داراى هيچگونه انگيزه الهى و حق طلبى نبوده و جز مطامع مادّى و برترى جويى و استعمار، هدفى ديگر نداشته اند، قابل قياس نيست.

مسلمانان جنگ را به منظور عبادت و وظيفه خطير دينى انجام مى دهند. آنها در راه برترى و اعتلاى كلمه حق، نبردى پى گير و بى امان داشتند و معتقد بودند وقتى نام خدا سراسر روى زمين را فرا گرفت، بساط هر گونه ظلم و بيدادگرى برچيده مى شود و مساوات كامل بين همه افراد بشر برقرار خواهد گرديد. خداوند افراد رزمنده اى كه در ميدانهاى چنين جنگى جان فشانى مى كنند، دوست مى دارد.

«خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او در صف واحدى; صفى همچون بنيانى محكم و به هم پيوسته، جهاد مى كنند».(6)

وقتى دسته اى از مجاهدين كه بنا به عادات ناپسند جاهليت، به غنايم مادى چشم دوخته بودند، به شدّت مورد سرزنش و توبيخ قرار گرفتند:

«شما مال و متاع دنيا مى خواهيد، ولى خداوند براى شما آخرت را خواهان است».(7)

بى شك، اين مزيت بزرگ اسلام در ميدان مبارزات بشرى در راه عدالت، شرافت انسانى و آزادى است.

«دكتر مجيد خدورى» مى نويسد: «بايد توجه داشت كه جهاد در اسلام به منزله ابزارى در نظر گرفته شده است كه بدين وسيله «دار الحرب» را به «دار الاسلام» مبدّل سازند. و اگر روزى اين منظور حاصل مى شد، دار الحرب و غايت وجودى جهاد، جز در مورد مبارزه و سركوبى دشمنان داخلى اسلام، منتفى مى گرديد و جنگهاى داخلى نيز بالأخره از بين مى رفت.

بنابراين، مى توان گفت كه در تئورى قانونگذارى اسلام، جنگ، بالذات هدف نبوده، بلكه براى تأسيس و تأمين صلح، وسيله نهايى شناخته شده است».(8)

در مقررات جنگى اسلام، جنبه اخلاق به طور كامل رعايت شده و در ميدان نبرد و كشمكشهاى مرگبار، عطوفت، بزرگوارى و اخلاق مسلمين كاملاً چشمگير بوده است، به حدى برنامه نظامى اسلام توأم با شرافت، اخلاق و جوانمردى است كه نمونه آن در هيچيك از قوانين جنگى و نظامى كشورهاى متمدّن امروز به چشم نمى خورد، اسلام در راه حفظ نفوس و منع كشتار، قدمهاى برجسته اى برداشته و تا سرحد امكان از خونريزى جلوگيرى كرده است.

در جهاد اسلامى ترك مخاصمه و اعلام آتش بس، منحصر به تسليم شدن دشمن نيست، بلكه كافى است مسلمانان از اخلال و شرّ دشمن ايمن گردند و متعهّد شوند كه از تجاوز و تعدى به حقوق و مقدسات جامعه اسلامى خوددارى نموده و دست از طغيان، فساد و فتنه بردارند.

در جبهه جنگ اگر يك نفر از مجاهدين با دشمن معاهده اى منعقد مى سـاخت و يا به او امان مى داد، حتى براى بزرگترين مقام اسلامى جايز نبود، اين معاهده را نقض كند.

اسلام، در جبهه جنگ، خرابكارى، سوختن، نابود كردن مزارع، بستن آب و خوراك به روى دشمن را قدغن كرده و به كودكان، پيران، زنان، ديوانگان و بيماران، مصونيت كامل داده و خون آنان را محترم شمرده است. مسلمانان حق ندارند در ميدان نبرد، به خاطر ضربه زدن به دشمن، دست خود را به خون اين گروه بيالايند و همچنين مجاز نيستند متعرض نمايندگان و سفراى دشمن شوند.

«پرفسور محمد حميد الله» استاد دانشگاه پاريس در كتاب خود چنين مى نويسد: «محمد(صلى الله عليه وآله) بر بيشتر از يك ميليون ميل مربع، حكومت مى كرد، اين مساحت خاك، معادل تمام خاك اروپا منهاى روسيه بود و به طور قطع در آن روزها اين محوطه، مسكن ميليونها جمعيت بود، در ضمن تسخير اين منطقه وسيع، يكصد و پنجاه نفر از افراد مخالف، در ميدانهاى جنگ از بين رفته بودند، تلفات مسلمين روى هم رفته براى مدّت ده سال در هر ماه يك نفر شهيد بود، اين اندازه احترام به خون بشر، در داستانهاى بشرى امرى است بى نظير».(9)

در اينجا فرازهايى كه بيان كننده اين حقيقت است، به عنوان نمونه مى آوريم.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه لشگريان را به جنگ مى فرستاد به آنها چنين سفارش مى فرمود: «برويد به نام خدا، در راه خدا، با كمك خدا و بر روش فرستاده خدا. خيانت و مكر نكنيد، اعضاى بدن كسى را نبريد، پيران و از كار افتادگان، زنان و كودكان را به قتل نرسانيد، جز در موارد ضرورت و ناچارى. درختى را قطع نكنيد، هر يك از شما چه پايين ترين يا شريفترين افراد، در صورتى كه به كسى پناه داد، آنكس مصونيت دارد تا سخن حق را بشنود، اگر پيرو شما گرديد، برادر شما خواهد بود و گرنه حتماً او را به پناهگاه خود برسانيد و در هر حال از خداوند كمك و يارى بخواهيد».(10)

على(عليه السلام) براى ارتش خود هنگامى كه آماده پيكار با لشگر معاويه بود، چنين دستورى را صادر فرمود: «هر گاه دشمن درميدان نبرد فرار كند، او را تعقيب ننماييد و به قتل نرسانيد، افرادى كه نيروى دفاع از آنها سلب شده و يا با بدنى مجروح در ميدان جنگ افتاده اند، نبايد مورد آزار و تجاوز قرار دهيد، به زنان مصونيت دهيد و موجبات ناراحتى و زحمت آنان را فراهم نسازيد».

گاهى ممكن است در گيرودار جنگ، دشمن مرتكب اعمالى شود كه حس انتقام جويى مسلمانان تحريك گردد، در اين موقعيت حسّاس نيز مسلمانان بايد هدف اصلى خود را كه دفاع از حريم حق و فضيلت است، فراموش ننموده و بر هيجانات و احساسات خود غلبه كنند. همه، اين داستان را شنيده ايم كه در يكى از نبردهاى سخت، امير مؤمنان(عليه السلام) بر حريف خود ضربتى وارد آورد و او را نقش زمين كرد و روى سينه اش نشست، دشمن در اين لحظه آب دهن را به صورت آن حضرت انداخت، بلافاصله على(عليه السلام) از روى سينه دشمن برخاست، وقتى سبب را پرسيدند، فرمود: «عمل ناهنجار او مرا خشمگين ساخت، اگر در چنين وضعى به حيات او خاتمه مى دادم، تحت تأثير احساسات شخصى بودم و من نخواستم از او انتقام بكشم و نيّات پاك و بى آلايش خود را آلوده كنم».

اسلام يك احساس انسانى نسبت به تمام افراد بشر در دل همگان پديد آورد و در هيچ شرايطى بى عدالتى را تجويز نكرد، مسلمانانى كه به خاطر خداوند عادل، پيكار مى كنند، حق ندارند از مرز عدالت تجاوز كرده و به فكر تعدى افتند، اسلام هرگونه فشار و تعدى به دشمن را به مقدار تجاوز دشمن محدود نموده و صريحاً اين موضوع را به مجاهدين، خاطر نشان مى سازد، اين نداى قرآن است كه مى گويد:

«هركس به شما تعدى و تجاوز كرد، شما پاسخ او را به مقدار تجاوز او بدهيد و از عذاب خدا بپرهيزيد و بدانيد كه خداوند با متقيان و پرهيزكاران است».(11)

«مبادا دشمنى با گروهى شما را وادار بر بى عدالتى كند، دادگرى پيشه كنيد كه به تقوا نزديكتر است».(12)

«هرگز دشمنى با افرادى كه شما را به مسجد الحرام راه ندادند، به تجاوز وادارتان نكند».(13)

اسلام براى اين آمده كه در سرتاسر روى زمين، به تمام معنا عدالت را بگستراند، عدالت اجتماعى و عدالت بين المللى را در ميان جوامع بشريّت بر پا دارد و به همين علت، حتى اگر دسته اى از مسلمانان بخواهند از مسير حق و عدالت منحرف شده و راه ستمگرى و تجاوز را در پيش گيرند، بايد به دستور اسلام حتى با جنگ و مبارزه، مسلمانان متجاوز و زور گو را سركوب كرد.

«اگر دو دسته از مؤمنان با يكديگر جنگ كنند، ميان آنان صلح و آشتى بر قرار سازيد و اگر يكى بر ديگرى تجاوز نمود، با طبقه متجاوز و زورگو جنگ نماييد تا به فرمان خدا باز گردد و اگر به فرمان خداوند بازگشت، ميان آنان با كمال عدل و داد صلح و آشتى دهيد، به راستى خداوند افراد دادگر را دوست مى دارد».(14)

نكته قابل توجه مستفاد از آيه اين است كه به اصلاح كنندگان تأكيد مى كند، اصلاح ميان متخاصمين بايد با عدالت محض و دادگرى كامل توأم باشد تا هركدام از طرفين به طور دقيق به حق مشروع خود برسند; زيرا در چنين مواردى كه جنگ و نزاع با تجاوز و تعدى شروع شده است، اگر مصلحين كه مى خواهند از طريق كدخدا منشى غايله را پايان دهند، سعى و تلاش خود را بر اصرار به گذشت و اغماض قرار داده و رضايت يكى از طرفين را به گذشت از حق خود به نفع ديگرى، جلب نمايند، ممكن است همين گذشت مشروع، روح تجاوز و تعدى را در افرادى كه با جنگ و زور گويى كسب امتياز كرده اند، تقويت كند و معمولاً هم در مقام اصلاح، متجاوزين را با دادن امتيازى قانع مى سازند.

گرچه گذشت و صرف نظر كردن از حق خويش يك عمل مطلوبى است، ولى در چنين مواردى خواه و ناخواه در روحيه شخص متجاوز، اثر نامطلوبى باقى خواهد گذاشت، در حالى كه هدف اسلام اين است كه بساط زور و بى عدالتى از ميان جامعه اسلامى، برچيده شود و مردم اطمينان يابند كه هيچكس با تجاوز و زور گويى چيزى را به دست نخواهد آورد.

روش انسانى و جوانمردى مسلمين نسبت به ملل مغلوب، سبب شد كه هر كجا قدم مى گذاشتند، افكار عمومى از آنان استقبال مى كرد و حسن رفتارشان دلهاى مردم را مى ربود، مردم سرزمين حمص، دروازه هاى شهر را بر روى ارتش «هرقل» بستند، ولى در مقابل به مسلمانان پيام فرستادند كه حكومت، عدل و دادگسترى آنان از ستمگرى و زورگويى روميان برايشان محبوب تر است و هنگامى كه ارتش مسلمين به فرماندهى «ابوعبيده» به سرزمين اردن رسيدند، مسيحيان آنجا نامه اى به اين مضمون براى مسلمانان نوشتند:

«اى مسلمانان! شما نزد ما از روميان محبوب تريد، گرچه آنها همكيش ما هستند ولى شما نسبت به ما با وفاتر، عادلتر، مهربانتر و نيكوكار تريد، آنها نه تنها بر ما تسلط يافتند، بلكه منازل ما را نيز به تاراج بردند!».

شرق شناس معروف «فيليپ حتى» در مورد اشغال اسپانيا از طرف مسلمين مى نويسد: «لشگر اسلام به هر نقطه اى كه قدم مى گذاردند، مردم آنها را با آغوش باز مى پذيرفتند و براى آنها آذوقه و آب فراهم مى كردند و سنگرهاى خود را يكى پس از ديگرى تخليه مى نمودند فلسفه اين عمل نيز براى كسانيكه از جنايات و ستمگريهاى سلاطين ويزيگوت اطلاع درستى دارند، بسى واضح و آشكار است».(15)

مسلمين در سرزمينهاى اشغالى، مردم را مجبور به ترك دينشان نمى ساختند. نظام اجتماعى اسلام آزادى كامل در عقيده براى اقلّيتهاى رسمى مذهبى تضمين كرده و در عبادات و نيايشها و روش زندگى داخلى آنها با اسلام هيچگونه برخوردى ايجاد نمى كند و خلاصه عقيده اسلامى و عقايد مذهبى ديگر، از يك حقوق قانونى بهره مند خواهند شد.

مالياتى كه به عنوان زكات از مسلمانان اخذ مى گردد، هم جنبه ماليات دارد و هم عبادت، اما اسلام پيروان مذاهب ديگر را براى پرداخت آن، مكلف نساخته است، بلكه آنان به جاى زكات، ماليات ديگرى به نام «جزيه» مى پردازند كه عنوان عبادت و فريضه مذهبى اسلامى ندارد تا آنان به انجام يك عبادت اسلامى، مجبور نگردند.

و با پرداخت همين ماليات «جزيه» از حمايت و پشتيبانى كامل حكومت اسلامى برخوردار گرديده و از تمام تسهيلات و مزايايى كه حكومت اسلامى براى افراد ملت فراهم مى كرد، استفاده مى نمودند.

بنابراين نظام اسلامى نه تنها در مورد احوال شخصى، بلكه در دايره وسيع قانونگذارى نيز دقيق ترين احساسات وجدانى پيروان اديان آسمانى ديگر را ملاحظه كرده است، حتى در قانون جنايى، مدنى و بازرگانى، امورى كه مربوط به عقايد مذهبى باشد را، به طور كامل رعايت كرده تا اين اقليت ها در اين موارد، به آنچه ارتباط به عقيده دينى آنان دارد، آزادى كامل داشته باشند.

قرآن، رفتار و چگونگى روابط مسلمانان را با پيروان اديان ديگر مشخص مى سازد و احسان و محبت به توده هاى غيرمسلمان را مورد تمجيد قرار مى دهد و تنها محبت و دوستى با ملت هاى غير مسلمان كه نسبت به مسلمانان، روش خصمانه و تجاوزكارانه داشته و نسبت به اسلام و مسلمين به صورت آشكار و پنهان دشمنى و خصومت مىورزند، ممنوع كرده است.

«خداوند شمارا از نيكى و احسان به افراد غيرمسلمانى كه در كار دين با شما نبرد و پيكار نكرده و از سرزمينتان بيرون نكرده اند، منع نمى كند، خداوند، انصاف گران را دوست مى دارد، خدا تنها از دوستى كسانى نهى مى كند كه به خاطر دينتان با شما جنگيده و از ديار و وطنتان بيرون راندند و در اين كار، اصرار ورزيدند، كسانى كه با اين افراد، دوستى و يارى كنند به حقيقت ستمكارند».(16)

خط مشى اسلام با اقليتهاى مسيحى و يهودى كه در قلمرو حكومت اسلامى مى زيستند، همواره بر اساس پيمانهاى دو جانبه و همزيستى مسالمت آميز بود و با وجود تمام قدرتى كه داشتند، هيچگاه نسبت به آنها دست به اعمال خشونت آميز نمى زدند، يهودى هاى اطراف مدينه در زمان حيات پيغمبر(صلى الله عليه وآله) تا وقتى كه بر پيمانهاى دو جانبه عمل مى نمودند، بدون كوچكترين ظلم و خشونت، در كنار مسلمانان زندگى مى كردند و پس از رحلت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) در زمان خلفا نيز همين رويه، معمول بود.

پيشواى گرامى اسلام مى فرمود: «هركس ذمّى را آزار دهد، مرا آزار داده است».

«آگاه باشيد كسى كه با هم پيمان غير مسلمان، ستم روا دارد و يا او را به تكاليف طاقت فرسا وادارد و يا مالى را بدون رضايت وى از او بگيرد، در روز قيامت من با او احتجاج مى كنم».

«على(عليه السلام) در دوران خلافتش، روزى پيرمردى نابينا و ناتوانى را مشاهده كرد و از حال وى استفسار فرمود، اصحاب به عرض رسانيدند: او مردى است نصرانى كه در ايام جوانى و توانايى بدنى، در دواير حكومت، به خدمت مشغول بود.

حضرت فرمود: در روزگار جوانى او را به كار واداشتيد و چون پير و ناتوان گرديد از حق خويش محرومش كرديد! سپس متصدى بيت المال را احضار فرمود و دستور داد امور زندگى و معيشت او را از بيت المال تأمين نمايند».(17)

«دكتر واگليرى»(18) استاد دانشگاه ناپل، چنين مى گويد:

«زندگى ملل مغلوب و حقوق مدنى و ثروت مردم به طورى مورد حمايت حكومت اسلامى قرار گرفت كه تقريباً نظير حقوقى بود كه مسلمين از آن برخوردار بودند، اعراب فاتح در اوج قدرت و پيروزى، هميشه حاضر بودند به دشمنان خود بگويند: دست از جنگ برداريد و يك ماليات معتدلى بپردازيد، آنگاه از حمايت كامل ما برخوردار باشيد و همان حقوقى را خواهيد داشت كه خودمان داريم. اگر به گفته هاى محمّد(صلى الله عليه وآله) و يا به فتوحات مسلمين صدر اسلام توجه كنيم، به سهولت خواهيم ديد كه تهمت تحميل اسلام با زور و شمشير، چقدر كذب و نارواست. قرآن مى گويد: «در امر دين، نبايد اكراه و اجبارى باشد».(19)

تاريخ اسلام، نمونه هاى متعددى از بردبارى و مداراى مسلمانان كه نسبت به پيروان اديان رسمى از خود نشان داده اند، در دسترس ما گذاشته است، همانطور كه پيغمبر شخصاً به مسيحيان نجران تضمين داد كه معابد آنها مورد حمايت قرار خواهد گرفت و به يكى از فرماندهان نيرويى كه به يمن اعزام داشته بود، فرمان داد به هيچ يك از يهوديان در محيط خود آسيب نرساند، به همان طريق مسلمين با پيروان اديان بيگانه رفتار مى نمودند و به آنها آزادى عمل مى دادند تا به آداب و سنن مذهبى خود عمل كنند و با پرداخت ماليات (جزيه) كه از ماليات مسلمانان كمتر بود، از حمايت كامل دولت اسلامى به نحو مطلوب برخوردار گردند.

«آدم منز» مستشرق معروف مى نويسد: «آنچه ممالك اسلامى را از اروپاى مسيحى امتياز بخشيده، وجود عدّه زيادى از اقليّتهاى مذهبى غير مسلمان است كه در سرزمينهاى اسلامى، آزادانه به سر مى برند، در صورتى كه در اروپاى مسيحى، چنين چيزى هرگز وقوع نداشت. و نيز مشاهده مى شود كه كنيسه و معابد اديان ديگر، همواره در سرزمينهاى اسلامى به طورى آزاد بودند كه گويا از قلمرو حكومت مسلمين خارج است. و اين آزادى بر اثر يك سلسله پيمانها و حقوقى بود كه يهوديان و مسيحيان كسب نموده بودند، اين گونه همزيستى و مسالمت براى اروپاى قرون وسطى، هرگز قابل درك نبود».(20)

«جان ديون پورت» نويسنده و مستشرق معروف مسيحى مى نويسد: «اسلام اصول عدالت مطلق را نه فقط ميان پيروانش بلكه در ميان كسانى كه مغلوب قواى اسلام مى شدند و در پناه حكومت اسلامى زندگى مى كردند، برقرار كرد، علماى ساير اديان را از پرداخت كليه مالياتهاى ثابتى كه بر كليسا يا دستگاه روحانيت تحميل شده بود و همچنين از انواع مالياتهايى كه به طبقه حاكمه پرداخت مى شد، معاف نمود».(21)

«دكتر گوستاولوبون» مورخ و دانشمند فرانسوى مى نويسد: «مسلمين در طول چند قرن، كشور اندلس را از نظر علمى و مالى به كلى منقلب نموده و آن را تاج افتخارى برسر اروپا قرار داده بودند. و اين انقلاب نه تنها در مسائل علمى و مالى، بلكه در اخلاق نيز بوده است. آنها يكى از خصايل ذيقيمت، عالى و انسانى را به نصارا آموختند و يا كوشش داشتند كه بياموزند و آن همزيستى مسالمت آميز با پيروان اديان بيگانه بوده است، سلوك آنان با اقوام مغلوب تا اينقدر ملايم بود كه رؤساى اساقفه اجازه داشتند براى خود، مجالسى مذهبى تشكيل دهند، چنانچه در اشبيليه در سال 872 ميلادى، در قرطبه سال 852 ميلادى مجالس تحقيق و بررسى مذهبى، داير كرده بودند.

از كليساهاى زيادى هم كه در دوره حكومت اسلامى بنا شده، مى توان پى برد كه آنها ديانت اقوام مغلوب را تا چه اندازه احترام مى كردند بسيارى از مسيحيان اسلام را پذيرفتند، در صورتى كه براى اين كار ضرورتى در كار نبوده است.

در حكومت مسلمين، نصارا و يهود، در حقوق با مسلمين، شريك و برابر بوده و در دربار خلافت، مى توانستند هر شغل و مقامى را دارا باشند».(22)

خوب است فتوت، جوانمردى و آزادگى مسلمانان را با اعمال ننگين و شرم آور مسيحيان در جنگهاى صليبى مقايسه كنيم تا به مفهوم واقعى جنگ از نظر اسلام، واقف گرديم. تصرف بيت المقدس به دست مسيحيان در جنگهاى صليبى، بسيار وحشيانه انجام گرفت و در آن روز، ننگين ترين كشتار و وقيح ترين اعمال نسبت به ساكنين اين شهر، به دست مسيحيان به وقوع پيوست، در ميدانها و معابر بيت المقدس، از دستها، پاها و سرها تلهايى تشكيل يافت! ده هزار نفر كه به مسجد عمر پناهنده شده بودند، طعمه شمشير واقع شدند، به قدرى خون در معبد سليمان جارى شد كه تا زانوى اسبها را مى گرفت و در آن خونها اجساد مقتولين، غوطه مى خورد.(23)

«كلارك» نويسنده اروپايى مى گويد: «به طور قطع و مسلّم، جهان اخلاق، خير و بركتى از جنگجويان صليبى نديد; زيرا قواى مهاجم هيچ ملّتى در هيچ عصر و زمانى در هرزگى، شرارت، بى شرمى، شهوت رانى، فسق و فجور، بيشتر از اين دسته كه به نام جنگ مقدس رفته بودند، نبوده است.

جنگجويان صليبى، مارك ابدى روى موهوم پرستى و خرافات عمومى گذاشتند، خفيف ترين و شديدترين نمونه هاى تعصب را تشويق و ترويج كردند، جنگ يك وظيفه مقدسى شده بود و به جاى دعا، احسان و كارهاى خير، قتل نفوس مسلمين و خونريزى، كفّاره گناهان و خطيئات شناخته مى شد!».(24)

بعد از حكومت 88 ساله صليبيّون در فلسطين، مسلمانان به فكر استرداد فلسطين افتادند و جنگ را آغاز كردند، اروپا براى حفظ تسلط خود بر بيت المقدس، آنچه نيرو در اختيار داشت به سوى آسيا فرستاد، ولى كارى از پيش نبردند و سرانجام پايه هاى حكومت صليب در فلسطين به دست سردار بزرگ و رشيد اسلام «صلاح الدين ايوبى» واژگون شد و سپاهيان صليب، به خاك اروپا مراجعت كردند.

در اكتبر 1187 ميلادى (رجب 583 هجرى) كه بيت المقدس تسليم ارتش اسلام گرديد و دروازه هاى شهر، به روى سربازان فداكار اسلامى گشوده شد، پادشاه سلحشور و خردمند، «صلاح الدين ايوبى» در عوض كشتار دسته جمعى مسلمين و بى رحميهاى سپاهيان صليب، عفو عمومى را اعلام و از قتل، غارت و شكنجه مسيحيان جلوگيرى كرد و ديگرى بر افتخارات جهانگشايى اسلام افزود. در اين جنگهاى دردناك تمام ارتشيان اسلامى تحت تأثير روح نيرومند اسلامى بودند و رفتار آنها دور از هرگونه قساوت، بى رحمى و پستى بود.

صلاح الدين، اعلان كرد كه تمام مردم شهر در امن و امانند مشروط به اينكه مردها با پرداخت ده دينار و زنها با پنج دينار و كودكان با دادن دو دينار با تمام دارايى و ثروت خود به هر كجا كه مايل باشند بروند; چون بيت المقدس از ساير شهرهاى مملكت لاتن از امنيت بيشتر برخوردار بود و لذا فرماندهان و امرايى كه درنقاط ديگر مى زيستند، همسر و فرزندان خود را در اين شهر نگه مى داشتند، در اين ميان، اسقف بزرگ با اموال و دارايى بى حسابى قصد خروج از شهر را داشت، برخى از افراد به صلاح الدين پيشنهاد كردند كه دارايى او را مصادره كند و ميان مسلمانان تقسيم نمايد، صلاح الدين گفت: «ممكن نيست مرتكب چنين خيانتى شوم و بيش از ده دينار مقرر چيزى از او نخواهم گرفت».

«جان ديون پورت» مى نويسد: «وقتى كه صلاح الدين، سلطان سوريه براى بار دوّم اين شهر (بيت المقدس) را پس گرفت، بعد از تسليم شدن شهر، حتى يك نفر كشته نشد و حد اكثر ترحم را نسبت به اسيران مسيحى ابراز كرد».(25)

وحشيگريهاى مسيحيان در غرب اندلس كمتر از ضربه هاى صليبى ها در شرق نبود، پس از آن همه خدماتى كه مسلمانان در اسپانيا انجام دادند، رهبران مذهبى مسيحى فتوا به قتل پير و جوان، زن و مرد مسلمان دادند، به دستور پاپ، فيليپ دوّم، فرمان اخراج مسلمين را از سرزمين اسپانيا صادر نمود، اما قبل از آنكه مسلمانان موفق به ترك كشور خود شوند، به حكم كليسا سه چهارم آنها در خاك و خون غلتيدند و افرادى كه از اين حادثه دردناك، جان به در برده بودند، بعداً به دستور محكمه تفتيش عقايد، تمام آنها محكوم به اعدام شدند، در اين مدت، غريب سه ميليون مسلمان از دم تيغ تعصب مسيحيان گذشتند.

نويسنده معروف مسيحى «جان ديون پورت» مى نويسد: «كيست كه بر فقدان آخرين بقاياى آثار جوانمردى يعنى سقوط امپراتورى اسلام در اسپانيا سوگوارى نكرده باشد؟ كيست كه فضاى سينه اش نسبت به آن ملت شجاع و سخاوتمند، مملوّ از تمجيد و تكريم نباشد؟ همان ملتى كه در طول هشتصد سال حكومت بر اسپانيا، حتى تاريخ نويسان مخالفشان، نتوانستند راجع به آنها كوچكترين نمونه اى از ظلم و ستمگرى بنويسند.

كيست كه از تحريكات دستگاه مسيحيت، خجلت زده نشده باشد؟ مقصود همان تحريكاتى است كه در نتيجه آن قواى داخلى بر اثر تعصب عنيف و ستمگريهاى شيطانى بر ضد مسلمين، به هيجان آمدند و چنان مظالمى مرتكب شدند آن هم نسبت به كسانى كه در باره اين جمعيت يعنى اسپانيايى ها آن هـمه انسانيت و حـمايت ابراز كرده بودند؟».(26)

«جرجى زيدان» مورخ معروف مى نويسد: «پس از پيروزى مسيحيان بر اندلس، مسلمانان را مجبور نمودند كه مانند يهوديان و زشت كاران، علامتى با خود همراه داشته باشند تا بدين وسيله شناخته شوند و سر انجام مسلمانان را ميان مرگ و قبول مسيحيّت، مخير ساختند».(27)

«مسيحيان بشر دوست! پس از آنكه كشور اسپانيا را تصاحب كردند، مساجد مسلمين را تبديل به كليسا نمودند، آزادى در اقامه شعاير دينى را از مسلمانان سلب كردند، قبرستان آنان را خراب كردند، آنان را از استحمام و نظافت كه يك امر ضرورى است، منع كردند و حمامهاى آنان را ويران ساختند».(28)

«در زمان هانرى چهارم، سيل مجاهدين اسپانيا كه بر ضد اهالى قصبه دولان، تحريك شده بودند، وحشيانه بر اهالى، هجوم آورده و تمام سكنه آنها را كه بالغ بر چهار هزار نفر مى شد، با دست خفه كردند!».(29)

اين بود مفهوم صلح جويى مسيحيان در طول تاريخ!!.

در دنياى كنونى نيز وقتى به رفتار استعمار گران متمدن!با مللى كه در چنگال آنها گرفتار مى شوند، توجه كنيم، در مى يابيم كه چگونه عزت و شخصيت ملل مستعمره را پايمال نموده و آنها را از مزاياى واقعى تمدّن خود، محروم مى سازند، روشها و تعليمات و اقدامات مرئى و نامرئى آنها به طور كلى براى استعمار كردن روح، فكر و نفوس به كار مى افتد و براى حفظ مصالح خاص خود، توده ها را از آزادى تفكر به شدّت، محروم ساخته و آنها را در موقعيتى قرار مى دهند كه هرگز نتوانند در خلاف مسير اين مصالح، قدمى بردارند و هر جا كه ندايى به جستجوى عدالت واقعى برمى خيزد، در گلو خفه مى كنند.

طرفدارى از صلح، دستاويزى است كه دول بزرگ دايماً از آن دم مى زنند، آيا اين حاميان صلح، جنگ را كنار گذاشته و تمام اختلافات خود را با ديگران از طريق ديپلماسى حل مى كنند؟ آيا براى مانورهاى سياسى آنان، مى توان ارزشى قايل شد؟

اسلام، صلح را بر پايه تهذيب و كنترل انگيزه ها استوار نموده و آرامش را از درون و باطن افراد آغاز مى كند و به سوى صلح جهانى و صلح بين المللى پيش مى رود; زيرا وقتى درون و باطن افراد بشر از صلح و آرامش برخوردار نباشد، در جهان هرگز آرامشى بر قرار نخواهد شد. تا هنگامى كه بر افكار توده هاى بشرى، يك ضامن اجراى اخلاقى حكومت نكند، تمام تئوريها و سازمانهاى عريض و طويل، نقش بر آب خواهد بود و نخواهند توانست جامعه بشرى را به حالت صلح و همزيستى به صورت يك خانواده بزرگ اداره نمايند.

در حقيقت، فرد، نخستين سنگ بناى جامعه است، از اين رو، اسلام بذر آرامش را به وسيله ايمان و عقيده در وجدان افراد مى پاشد و بتدريج، همين ايمان و عقيده در رفتار و كردار او به صورت حقيقت روشنى، تجلى مى نمايد، چه دنياى واقعيت و تحقق همان ترجمه عملى جهان وجدان و درون است.

علاوه بر اين، تنها انسان را به عهده عقيده درونى و روحى خود وا نمى گذارد، بلكه تضمينها و مقررات اطمينان بخشى وضع مى كند كه در سايه آن، هر فردى چيزى جز عدالت و آرامش، احساس نمى نمايد، افرادى كه در محيط اسلامى به سر مى برند، كاملاً احساس خواهند كرد كه جان، عرض و مالشان در امان است و در واقع، افراد جامعه را در برابر حوادث، بيمه مى كند.

وقتى كه بعضى از مكتبها رابطه فرد با فرد ديگر را رابطه تزاحم و تصادم مى دانند و مى گويند: رابطه هر طبقه ديگر پيوسته بر مبناى اجبار، زور و فشار استوار است، در چنين جايى، اسلام مى خواهد رابطه همه آنها رابطه تعاون، امنيت، آرامش و پيوند آنها پيوند دوستى و محبّت باشد و به وسيله يك سلسله آداب فردى، اجتماعى و تعليمات درخشان اخلاقى، به اين هدف مقدس كمك مى كند و مانع بيدارى روح عداوت و كينه در دلها مى شود.

هنگامى كه تار و پود وجود مردم با احساسات لطيف و بى شائبه آشنا شد و در وجدان آنها حس برادرى و نزديكى بيدار گرديد، نور رحمت، نرمش و گذشت در قلوب افراد بشر روشن مى شود و عوامل اصلى نزاعها، جدايى ها، كشمكشها، جنگ و بى عدالتيها به تدريج ضعيف و نابود خواهد گرديد و هماى صلح و صفا بر سر جامعه بال و پر خواهد گشود.

هيچ نظام و رژيمى در روى زمين نمى تواند براى همه افراد بشر و در تمام حالات، عادلانه عمل كند، عدالت اجتماعى در جهان به هر پايه اى برسد، هرگز قادر به رفع همه مظالمى كه بر مردم وارد مى شود، نخواهد بود.

اجراى عدالت به طور كامل در باره همه، چيزى است كه براى بشر با همه وسايلى كه در اختيار دارد، تحقق آن امكان ناپذير است; زيرا برخى مظالم در جهان به وقوع مى پيوندد كه عدالت زمينى قادر به درك آن نيست و حتى گاهى تعدى و بى عدالتى هايى صورت مى گيرد كه خود صاحب حق هم متوجه نمى شود كه به حقش تجاوز شده است.

وقتى مردم به عدالت مطلقه الهى كه در روز رستاخيز انتقام مظلومين را از ستمگران خواهد گرفت، معتقد نباشند، چه انتظارى مى توان داشت؟

* * *

حال ببينيم مفهوم صلح از نظر اسلام و دنياى متمدّن چيست؟

صلحى كه اسلام خواستار آن است با صلحى كه رهبران كشورهاى بزرگ و احزابى كه سرنوشت ملل نيرومند را در دست دارند، تفاوتى عميق و اساسى دارد; زيرا صلح آنان يعنى صلح، آشتى و سازش ميان دول بزرگ استعمارى كه به عنوان صلح بتوانند منابع ثروت كشورهاى كوچك را بين خود تقسيم نموده و مناطق جهان را زير نفوذ استعمارى خود، با خيال راحت در آورند.

به عبارت ديگر: منظور از صلح آنان، «باهم ساختن و ديگران را چاپيدن» است و به همين علت، كمترين اقدام مثبت و حسن نيّتى، در راه صلح واقعى از خود نشان نمى دهند و شعارها و تشكيل جلسات بحث و گفتگوها و مذاكرات، صرفاً يك عمل تشريفاتى شده و كوششهاى ظاهرى آنان بدون اخذ كمترين نتيجه اى، پايان مى پذيرد.

اما اسلام، صلحى را مى خواهد كه بر اساس تساوى حقوق ملل مختلف جهان، استوار بوده و صلح واقعى بدون كمترين تبعيضى، بر سر همه ملل جهان، خواه ضعيف و خواه نيرومند، سايه افكند، اسلام براى همه بشريّت، راه صلح واقعى، صلح همه جانبه و كامل را دور از هرگونه تجاوز و فسادى، ترسيم مى كند.

گرچه «منشور ملل متحد»، هدف خود را بر اساس صلح جهانى استوار كرده و براى از ميان بردن عوامل جنگ، اختلاف و اقدامات تهاجمى تلاش مى كند، اما اگر روزى هدف منشور در صلح جهانى تأمين شود، آيا آزادى اراده، فكر و انديشه براى ملتها تأمين مى شود؟ آيا در زمان صلح در ميان ملل، اختناق فكر و انديشه و استعمار وجود ندارد؟

بلوك شرق و اردوگاه سرمايه دارى مى گويند: خواستار برقرارى يك سيستم جهانى هستند، ولى آيا بدون آزادى، كدام سيستم جهانى مى تواند پابرجا شود؟

در اردوگاه شرق و غرب، مخالفين عقايد طبقه حاكمه عملاً حقّ حيات ندارند، آنها به جاى عرضه كردن طرز فكر و انديشه صحيح، مى خواهند با زور و فشار، مسلكها و عقايد ديگر را از بين ببرند.

اما اسلام تنها صلح را براى سعادت و خوشبختى انسانها كافى نمى داند، بلكه اصول و ارزشهاى كاملاً ويژه اى را اساس زندگى اجتماعى قرار داده و هدف جامعترى را در جهان تعقيب مى كند، اسلام مى خواهد آزادى افكار و انديشه هاى انسانها را نيز تأمين سازد تا جوامع بشرى بتوانند راه سعادت بخش و صحيح را در زندگى تشخيص داده و آن را برگزينند، به همين سبب تحميل عقيده و اكراه را در دعوت جهانى خود محكوم شمرده و تنها عامل پيشرفت و ايدئولوژى خود را در ميان ملل و توده هاى مختلف، عقل و رشد فكرى معرفى كرده است.

«اجبارى در پذيرفتن دين نيست; زيرا رشد و هدايت از راه گمراهى و ضلالت، جدا شده است».(30)

«از جانب پروردگار، دلايل و روشناييهابه سوى شما آمده است، پس هركس حق را در پرتو اين دلايل ببيند، به نفع خويش ديده و هركس كه ديده خود را از ديدن حق، فروبندد، به زيان خويش عمل كرده و من مسؤول و مراقب شما نيستم (و شما را بر قبول ايمان مجبور نمى كنم)».(31)

«پندبده، وظيفه تو تنها تذكر است، تو بر آنها حق اكراه و اجبار ندارى».(32)

اسلام، قائل به اصل آزادى عقيده است و پذيرفتن دين از راه اجبار را صحيح نمى داند. به علاوه، عقيده و ايمان، از امور قلبى است و بدون تمايلات باطنى انسان،هرگز با اجبار و فشار، تحقق نمى پذيرد. علل و عوامل گوناگونى در پديد آوردن افكار و عقايدمردم، مؤثّر است و لذا براى اصلاح و تغيير آن، بايستى از طريق تعليم و تربيت صحيح، منطق و استدلال وارد شد و گرنه اجبار و زور نمى توانند عقايدى را كه در حوزه فكر انسان به وجود آمده، از بين ببرند.

اسلام وقتى محيط را به وسيله قدرت نظامى آزاد كرد و هر نوع خفقان فكرى محيط را از ميان برد، مردم بدون احساس كمترين وحشت و ترسى مى توانند به آيين اسلام بگروند و يا آزادانه يكى از اديان آسمانى را بپذيرند، بنابر اين، هرگز اسلام، قدرت و زور را براى گرايش مردم به اسلام اعمال نكرده است.

مبشّران مسيحى; يعنى آن كسانى كه از وجود جهاد ابتدايى نتيجه گيرى كرده اند كه اسلام به زور شمشير، پيشرفت نموده، به طور قطع چنين استنباط مغرضانه، دور از واقعيّت است.

«اگر آنان چنين نتيجه غلطى را از قانون جهاد و غزوات پيامبر اسلام بگيرند، جاى تعجب نيست بلكه عجب اينجاست كه طرّاحان اين شبهه، كارى جز جنگ و خونريزى با يكديگر و چپاول و استعمار نداشتند و حتى مقدسها، پاپها و تارك دنياهاى آنها، چنان فشار و تحميل عقيده و انگيزيسيون بازى بر سر غير مسيحى و مسيحيان معروف به انحراف وارد آورده اند كه از خشونتهاى تاتار و مغول، كمتر نبوده است».(33)

پيمان «صلح حديبيه» كه پيامبر اسلام با مشركين قريش منعقد ساخت، براى برقرارى صلح عمومى و امنيت اجتماعى در محيط حجاز بود، مواد اين پيمان، خود منعكس كننده روح اسلام و اصول انسانى آن و پاسخ كوبنده اى است نسبت به غرض ورزانى كه مى كوشند علت پيشرفت اسلام را زور و اجبار قلمداد نمايند، يكى از مواد مهم اين پيمان چنين بود:

«هر فردى از افراد قريش، اگر از مكه فرار كند و بدون اجازه بزرگتر خود، اسلام را بپذيرد و به مسلمانان بپيوندد، پيامبر اسلام بايد او را به سوى قريش باز گرداند، ولى اگر فردى از مسلمانان به سوى قريش فرار كند، قريش متعهد نيست كه او را به مسلمانان تحويل دهد».

گروهى از مسلمانان از اين مادّه پيمان، ناراحت شدند و به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) عرض كردند: چرا ما پناهندگان قريش را تحويل دهيم ولى آنها متعهد نباشند كه فرارى ما را تحويل دهند؟

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در پاسخ آنان فرمود:

«مسلمانى كه حاضر شود از زير پرچم اسلام خارج شده و به سوى شرك برود و آيين ضد بشرى و محيط بت پرستى را بر محيط سالم اسلام و آيين يكتا پرستى، ترجيح دهد، نشانه اين است كه از روى صدق، اسلام را نپذيرفته و ايمان او پايه درستى كه فطرتش را راضى سازد، نداشته است و چنين مسلمانى به درد ما نمى خورد، اگر ما پناهندگان قريش را تحويل مى دهيم مطمئن هستيم كه خداوند موجبات نجات و رهايى آنها را فراهم خواهد ساخت».(34)

طبق سخنان پيامبر كه فرمود: «خداوند موجبات رهايى آنها را فراهم مى سازد»، در اثر يك سلسله حوادثى بعد از مدت كوتاهى، قريش خواستار القاى اين مادّه گرديدند.

وجود جنگهاو خونريزيها در نقاط مختلف جهان، خود مظهر روشنى از ناتوانى تمدّن مادّى در راه ساختن جهان بر اساس ارزشهاى انسانى و تأمين صلح جهانى است.

با اصول كلّى كه اسلام در مورد جنگ و صلح دارد، علل و عوامل پيدايش جنگهاى كنونى و همه آتش افروزان آن را محكوم شمرده و تمام جنگهايى كه جهان متمدّن به خاطر منافع مادّى خود و بردگى ملتها بر ضد بشريّت به راه انداخته است، تقبيح مى كند.

بدون ترديد تاوقتى كه ارزشهاى معنوى و انسانى و احترام به حقوق ديگران و تسليم در مقابل حق و حقيقت، بر افكار جامعه حاكم نباشد، ممكن نيست جهان، روى صلح و آرامش به خود ببيند، در دنيايى كه مقياسهاى اخلاقى و اصول انسانى در هم كوبيده شده، وضعى بهتر از اين نمى توان انتظار داشت.

هرقدر وسايل تكنولوژى و تمدّن مادّى، پيشرفت بيشترى مى نمايد و ملّتها به بهانه اينكه براى حفظ صلح بايد هميشه آماده جنگ بود، به تهيه خطرناكترين تسليحات مى كوشند، اين حقيقت بهتر روشن مى شود كه عاقبت بشريت بايد يكى از دو راه را انتخاب كند و راه سومى وجود ندارد، يانابودى كامل و ذوب شدن هستى ملّتها در آتش جنگ، يا ايمان به خدا و توجه به اصول اخلاقى و انسانى كه عاليترين ارمغان انبياى خدا براى جامعه بشريت است تا بشر در سايه آن به جاى اينكه آن همه نيروهاى شگرف و قواى بدنى و فكرى را در راه فنا و نابودى خود صرف كند، در راه خوشبختى خويش به كار اندازد. خلاصه: انسان بايد ميان خدا و تباهى، يا رستگارى و نابودى، يكى را برگزيند.

ما معتقديم، روزى بشر اين شايستگى را پيدا خواهد كرد كه به تمام اصول تعليمات پيشواى بزرگ اسلام، آشنا شود و بتواند از اين منبع سرشار در راه سعادت همه جانبه خود، بهره بردارى كند; زيرا بشر از بحران گمراهى و بالأخره تباهى در زندگى خود، سرانجام گريزگاهى جز آن ندارد كه به دامان اسلام بياويزد همان طور كه «تولستوى» فيلسوف شهير روسى مى گويد: «شريعت محمّد(صلى الله عليه وآله) به علّت توافق آن با عقل و حكمت، در آينده جهانگير خواهد شد».


پى‏نوشتها:

1) حج / 39 و 40: (اُذِنَ لِلَّذين يُقاتَلُونَ بِاَنَّهُم ظُلِمُوا وإنَّ اللهَ عَلى نَصْرِهِم لَقَدِيرٌ * اَلَّذِينَ اُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ اِلاّ اَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللهُ ...).
2)
بقره / 190: (وَقاتِلُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ ا لْمُعْتَدِينَ).
3)
وسائل الشيعه، ج 11، كتاب جهاد، باب 1.
4)
نساء / 75: (وَمَالَكُمْ لاَتُقَـتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَا لْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَآءِ وَا لْوِلْدَا نِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ ا لْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا).
5)
وسائل الشيعه، ج 2، ص 421.
6)
صف / 4: (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَـتِلُونَ فِى سَبِيلِهِ< >ى صَفًّا كَأَ نَّهُمْ بُنْيَـنٌ مَّرْصُوصٌ).
7)
انفال / 67: (... تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنيا و اللهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ ...).
8)
جنگ و صلح در اسلام، ص 214.
9)
رسول اكرم در ميدان جنگ، ص 9.
10)
وسايل الشيعة، ج2، ص 424.
11)
بقره / 194: (... فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ المُتَّقينَ).
12)
مائده/ 8: (...وَلاَيَجْرِمَنَّكُمْ شَنَــَانُ قَوْم عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى...).
13)
مائده / 2: (... وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَــَانُ قَوْم أَن صَدُّوكُمْ عَنِ ا لْمَسْجِدِ ا لْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ ...).
14)
حجرات / 9: (وَإِنْ طَـآئِفَتَانِ مِنَ ا لْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُواْ فَأَصْلِحُواْ بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَيهُمَا عَلَى ا لاُْخْرَى فَقَـتِلُواْ الَّتِى تَبْغِى حَتَّى تَفِىءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَآءَتْ فَأَصْلِحُواْ بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُواْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ ا لْمُقْسِطِينَ).
15)
تاريخ عرب، ج 2، ص 638.
16)
ممتحنه / 8 و 9: (لاَ يَنْهَيكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَـتِلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَـرِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُواْ إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ ا لْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا يَنْهَيكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَـتَلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَـرِكُمْ وَظَـهَرُواْ عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلئِكَ هُمُ الظَّـلِمُونَ).
17)
وسائل، ج 11، كتاب الجهاد، ص 49.
18)
. Dr. Iaura . vacciea vaglieri
19)
بقره / 255.
20)
روح الدين اسلامى.
21)
عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ص 105 ـ 106.
22)
تمدّن اسلام و عرب، ص 345.
23)
همان.
24)
عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ص 139.
25)
عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ص 139.
26)
عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، ص 133.
27)
تاريخ تمدّن اسلام، ج 4، ص 282.
28)
عظمت مسلمين در اسپانيا، ص 243.
29)
جنگهاى صليبى، ج 1، ص 47.
30)
بقره / 256: (لاَ  إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ قَد تَّبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ ا لْغَىِّ...).
31)
انعام / 104: (قَدْ جَآءَكُم بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ ى وَمَنْ عَمِىَ فَعَلَيْهَا وَمَآ أَنَا عَلَيْكُم بِحَفِيظ).
32)
غاشية / 21 ـ 22: (فَذَكِّرْ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَكِّرٌ * لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِر).
33)
اسلام، مكتب مبارز و مولد، ص 9.
34)
بحار، ج 20، ص 334.