حيوة القلوب جلد سوم
(تاريخ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ) مكه

علامه مجلسى رحمة الله عليه

- ۱۶ -


و ابن شهر آشوب گفته است : بعضى از آداب شريفه و اخلاق كريمه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم كه از اخبار متفرقه ظاهر مى شود آن است كه آن حضرت از همه مردم حكيم تر و داناتر و بردبارتر و شجاعتر و عادلتر و مهربانتر بود، و هرگز دستش به دست زنى نرسيد كه بر او حلال نباشد، و سخى ترين مردم بود، هرگز دينار و درهمى نزد او نماند و اگر از عطايش چيزى زياد مى آمد و شب مى رسيد قرار نمى گرفت تا آن را به مصرفش مى رسانيد، و زياده از قوت سال خود هرگز نگاه نمى داشت و باقى را در راه خدا مى داد، و پست ترين طعامها را نگاه مى داشت مانند جو و خرما، و هر چه مى طلبيدند عطا مى فرمود، و از قوت سال خود ايثار مى فرمود، و بر زمين مى نشست و بر زمين طعام مى خورد و بر زمين مى خوابيد، و نعلين و جامه خود را پينه مى كرد، و در خانه را خود مى گشود و گوسفند را خود مى دوشيد و پاى شتر را خود مى بست ، و چون خادم از گردانيدن آسيا مانده مى شد مدد او مى كرد، و آب وضو را به دست خود حاضر مى كرد در شب ، و پيوسته سرش در زير، و در حضور مردم تكيه نمى نمود، و خدمتهاى اهل خود را مى كرد، و بعد از طعام انگشتان خود را مى ليسيد، و هرگز آروق نزد، و آزاد و بنده كه آن حضرت را به ضيافت مى طلبيدند اجابت مى نمود اگر چه از براى پاچه گوسفندى بود، و هديه را قبول مى نمود اگر چه يك جرعه شير بود، و تصدق را نمى خورد، و نظر بر روى مردم بسيار نمى كرد، و هرگز از براى دنيا به خشم نمى آمد و از براى خدا غضب مى كرد، و از گرسنگى گاهى سنگ بر شكم مى بست ، و هر چه حاضر مى كردند تناول مى نمود و هيچ چيز را رد نمى فرمود، برد يمنى مى پوشيد و جبه پشم مى پوشيد، و جامه هاى آكنده از پنبه و كتان مى پوشيد، و اكثر جامه هاى رسول خدا سفيد بود، و عمامه بر سر مى بست و ابتداى پوشيدن جامه از جانب راست مى نمود، و جامه فاخرى داشت كه مخصوص روز جمعه بود، و چون جامه نو مى پوشيد كهنه را به مسكينى مى بخشيد، و عبائى داشت كه به هر جا مى رفت دوته مى كرد و به زير خود مى افكند، و انگشتر نقره در انگشت كوچك دست راست مى كرد، و خربزه را دوست مى داشت ، و از بوهاى بد كراهت داشت ، و وقت هر وضو ساختن مسواك مى كرد، و گاه بنده خود را و گاه ديگرى را در عقب خود رديف مى كرد، و بر هر چه ميسر مى شد سوار مى شد گاه اسب و گاه استر و گاه دراز گوش بى پالان و زين سوار مى شد، و پياده و پاى برهنه بى ردا و عمامه گاه گاهى راه مى رفت ، و به اقصاى مدينه مى رفت براى تشيع جنازه و عيادت بيماران ، و با فقرا و مساكين مى نشست و با ايشان طعام مى خورد، و صاحبان علم و صلاح و اخلاق حسنه را گرامى مى داشت ، و شريف هر قوم را تاليف قلب مى نمود، و خويشان خود را احسان مى كرد بى آنكه ايشان را بر ديگران اختيار كند مگر به چيزى چند كه خدا به آن امر كرده است ، و ادب هر كس را رعايت مى كرد، و هر كه عذر مى طلبيد قبول عذر او مى نمود، و تبسم بسيار مى كرد در غير وقت نزول قرآن و موعظه ، و هرگز صداى خنده اش بلند نمى شد، و در خورش و پوشش بر بندگان خود زيادتى نمى كرد، و هرگز كسى را دشنام نداد، و هرگز زنان و خدمتكاران خود را نفرين نكرد و دشنام نداد، و هر آزاد و غلام و كنيز كه براى حاجتى مى آمد بر مى خاست و با او مى رفت ، و درشت خو نبود و در خصومت صدا بلند نمى كرد، و بد را به نيكى جزا مى داد، و به هر كه مى رسيد ابتدا به سلام مى كرد و ابتدا به مصافحه مى نمود، و در هر مجلسى كه مى نشست ياد خدا مى كرد، و اكثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود، و هر كه نزد او مى آمد او را گرامى مى داشت و گاهى رداى مبارك خود را براى او پهن مى كرد و او را ايثار مى نمود به بالش خود، و رضا و غضب او را مانع از گفتن حق نمى شد.
خيار را گاه با رطب و گاه با نمك تناول مى فرمود، و از ميوه هاى تر خربزه و انگور را دوست تر مى داشت ، و اكثر خوراك آن حضرت آب و خرما يا شير و خرما بود، و گوشت و تريد كدو را بسيار دوست مى داشت ، و شكار نمى كرد اما گوشت شكار را مى خورد، و نان و روغن مى خورد، و از گوسفند دست و كتف را و از شوربا كدو را و از نان خورش سركه را و از خرما عجوه را و از سبزيها كاسنى و بادروج را دوست مى داشت .(418)
و شيخ طبرسى گفته است كه : تواضع و فروتنى آن حضرت به مرتبه اى بود كه در جنگ خيبر و بنى قريظه و بنى النضير بر دراز گوشى سوار شده بود كه لجامش و جلش از ليف خرما بود، و بر اطفال و زنان سلام مى كرد، روزى شخصى با آن حضرت سخن مى گفت و مى لرزيد، فرمود كه : چرا از من مى ترسى ؟ من پادشاه نيستم .(419)
و از انس منقول است كه گفت : من نه سال خدمت آن حضرت كردم ، يك بار به من نگفت كه چرا چنين كردى ، و هرگز كارى را بر من عيب نكرد، و هرگز بوى خوشى خوشتر از بوى آن حضرت نشنيدم ، و با كسى كه مى نشست زانويش بر زانوى او پيشى نمى گرفت ، روزى اعرابى آمد و رداى مباركش را به عنف كشيد به حدى كه در گردن مباركش جاى كنار ردا ماند پس گفت : از مال خدا به من بده ، آن حضرت از روى لطف بسوى او التفات فرمود و خنديد و فرمود كه به او عطائى دادند - پس حق تعالى فرستادا كه ((انك لعلى خلق عظيم ))(420) ((بدرستى كه تو بر خلق عظيمى هستى )) - و حياى آن حضرت به مرتبه اى بود كه چيزى كه مكروه آن حضرت بود اظهار نمى فرمود و ما از رنگ مباركش ‍ مى يافتيم (421)، وجودش مرتبه كمال بود چنانكه حضرت امير المؤ منين عليه السلام فرمود كه : آن حضرت از همه خلق بخشنده تر بود و مصاحبتش از همه كس نيكوتر بود و لهجه اش از همه كس راست تر بود و جراتش از همه كس بيشتر بود و خويش از همه كس نرمتر بود، و به امان و پيمان از همه كس بيشتر وفا مى كرد، و در اول مرتبه هر كه آن حضرت را ملاقات مى كرد مهابتى عظيم از او در دل خود مى يافت و چون با او معاشرت مى كرد او را دوست مى داشت ، من پيش از او و بعد از او مانند او نديدم .(422)
و از ابن عباس منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : من تاءديب كرده خدايم ، و على تاءديب كرده من است ، حق تعالى مرا امر كرد به سخاوت و نيكى و نهى كرد مرا از بخل و جفا و هيچ صفت نزد حق تعالى بدتر از بخل و بدى خلق نيست .(423)
و شجاعت آن حضرت به مرتبه اى بود كه حضرت اسد الله الغالب مى گفت كه : هرگاه جنگ گرم مى شد ما پناه به آن حضرت مى برديم و هيچكس به دشمن از آن حضرت نزديكتر نبود.(424)
و در روايات بسيار نقل كرده اند كه : خشنودى و غضب آن جناب را در چهره اش مى يافتند، چون شاد مى شد رويش درخشان مى شد بسانى كه عكس ديوارها را در روى انورش ‍ مى توانست ديد، و چون غضبناك مى شد سرخ و برافروخته مى شد، و شفقت آن حضرت نسبت به امت چنان بود كه هر كه را سه روز نمى ديد التبه احوال او را مى پرسيد، اگر مى گفتند به سفر رفته است از براى او دعا مى كرد، و اگر حاضر بود به ديدن او مى رفت ، و اگر بيمار بود عيادت مى كرد او را.(425)
و از جابر انصارى مروى است كه گفت : جناب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بيست و يك جنگ خود همراه بود و در نوزده جنگ از آنها من همراه بودم ، در بعضى از جنگها شتر من مانده شد و خوابيد و آن حضرت در عقب مردم بود و ضعيفان را به قافله مى رساند و رديف مى كرد و دعا مى كرد براى ايشان ، پس به من رسيد گفت : كيستى ؟
گفتم : منم جابر، پدر و مادرم فداى تو باد.
فرمود كه : چه مى شود تو را؟
گفتم : شترم مانده است .
فرمود كه : عصا دارى ؟
گفتم : بلى . پس عصاى مرا گرفت و بر شتر زد و آن را برخيزاند، پس خوابانيد و پاى مبارك را بر دستش گذاشت و فرمود كه : سوار شو، چون سوار شدم به اعجاز آن حضرت شتر من بر شتر آن جناب پيشى گرفت ، پس در آن شب بيست و پنج نوبت براى من استغفار كرد پس پرسيد كه : عبدالله پدر تو چند فرزند گذاشته است ؟
گفتم : هفت دختر.
فرمود: قرض گذاشته است ؟
گفتم : بلى .
فرمود كه : چون به مدينه رسى با قرض خواهان مقاطعه كن كه هر چندگاه قدرى بگيرند تا تمام شود، و اگر راضى نشوند چون هنگام چيدن خرما شود مرا خبر كن .
پس پرسيد كه : زن خواسته اى ؟
گفتم : بلى ، زن ثيبه اى (426) را گرفته ام .
فرمود كه : چرا دختر جوانى نگرفته اى كه تو با او بازى كنى و او با تو بازى كند؟
گفتم : يا رسول الله ! از بيم آنكه مبادا با خواهران من سازگارى نكند.
فرمود: درست كرده اى .
پس فرمود: شتر خود را به چند خريده اى ؟
گفتم : به پنج اوقيه طلا.
فرمود كه : ما از تو گرفتيم .
چون به مدينه رسيديم شتر را به خدمت آن حضرت بردم ، گفت : اى بلال ! پنج اوقيه طلا قيمت شتر را بده كه به قرض پدر خود بدهد و سه اوقيه ديگر به او بده و شتر را نيز به او پس ده ؛ پرسيد كه : با قرض خواهان عبدالله مقاطعه نمودى ؟
گفتم : نه يا رسول الله .
فرمود: آنقدر مال گذاشته است كه وفا به قرض او بكند؟
گفتم : نه .
فرمود كه : بر تو باكى نيست ، چون وقت چيدن خرما شود مرا خبر كن .
پس در آن وقت آن حضرت را خبر كردم آمد و دعا كرد براى ما، و به بركت دعاى آن حضرت خرما چيديم كه قرض قرض خواهان را همه داديم و زياده از آنچه هر سال بر مى داشتيم براى ما ماند، پس فرمود كه : برداريد خرماها را و كيل مكنيد، چنان كرديم و مدتها از آن معاش كرديم .(427)
و از ابن عباس منقول است كه : چون سوالى از آن حضرت مى كردند مكرر مى فرمود تا بر سائل مشتبه نشود.(428)
و از ابى الحميسا منقول است كه گفت : پيش از بعثت با آن حضرت سودائى كردم و مرا در مكانى وعده فرموده و من فراموش كردم و به وعده گاه نرفتم آن روز و روز ديگر، و روز سوم كه رفتم حضرت براى وعده در آنجا مانده بود در آن سه روز.(429)
و از جرير بن عبدالله منقول است كه : روزى به خدمت آن حضرت رفت و خانه پر بود و جاى او نبود، او در بيرون نشست ، حضرت جامه خود را به نزد او انداخت و فرمود كه : بر روى اين بنشين ، او جامه را گرفت و بر روى خود ماليد و بوسيد.(430)
و سلمان گفت : روزى در خدمت آن حضرت رفتم بر بالشى تكيه داده بود، آن بالش را براى من انداخت و فرمود: هر مسلمانى كه داخل شود بر برادر مسلمان خود و او بالشى براى او اندازد براى اكرام او، خدا او را بيامرزد.(431)
و منقول است كه : چون ابراهيم فرزند آن حضرت متحضر شد، آب از ديده آن حضرت روان شد و فرمود كه : چشمم آب مى ريزد و به دل اندوه مى رسد و نمى گويم مگر چيزى كه خدا بپسندد و ما به سبب مصيبت تو اندوهناكيم اى ابراهيم .(432)
و منقول است كه : آن حضرت بر زيد بن حارثه گريست و فرمود كه : اين شوق دوست است بسوى دوست .(433)
و از جابر منقول است كه : چون آن حضرت راه مى رفت ، صحابه در پيش او راه مى رفتند و پشت سر را براى ملائكه مى گذاشتند.(434)
و در روايت ديگر منقول است كه : چون آن حضرت سواره مى رفت نمى گذاشت كسى با او پياده راه برود تا آنكه او را رديف خود مى كرد، و اگر قبول نمى كرد مى فرمود كه : برو پيش ‍ و در فلان مكان مرا در ياب .(435)
و از حضرت امير المؤ منين عليه السلام منقول است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را چون دو عبادت پيش مى آمد هر يك كه دشوارتر بود اختيار مى نمود، و نمازش ‍ از همه كس سبكتر و تماتر بود، و خطبه اش از همه كس كوتاهتر و پر فايده تر بود، و چون به جانبى متوجه مى شد از بوى خوش او مى دانستند كه بر آن سو مى آيد، و چون با جماعتى طعام مى خورد پيش از همه دست دراز مى كرد و بعد از همه دست بر مى داشت ، و از نزديك خود تناول مى كرد و دست بسوى ديگرى دراز نمى كرد، و اگر رطب و خرما بود دست به همه مى گردانيد، و آبه را به سه نفس تناول مى نمود و آب را مى مكيد و دهان پر نمى كرد، و همه كارها را به دست راست مى كرد مگر آنچه متعلق به اسافل بدن بود، و در همه چيز ابتدا به جانب راست مى كرد در جامه پوشيدن و كفش پوشيدن و كفش كندن ، و چون رخصت مى طلبيد كه داخل خانه شود سه مرتبه رخصت مى طلبيد، و سخنش جدا كننده حق و باطل و ظاهر كننده مقصود بود، و چون به سخن مى آمد نور از ميان دندانهاى نورانيش ساطع مى شد كه بيننده گمان مى كرد كه گشاده است ميان دندانها و گشاده نبود، در نظر كردن ديده را تمام نمى گشود، و با كسى سخن نمى گفت كه او را خوش نيايد.(436)
و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم شخصى را بر سر سنگى وعده كرد و فرمود كه : من او را اينجا وعده كرده ام ، اگر نيايد همينجا مى مانم تا بميرم و از اينجا محشور شوم .(437)
و در روايت ديگر منقول است كه : گاهى كودكى را مى آوردند نزد آن حضرت كه دعا كند براى او به بركت يا او را نام بگذارد، حضرت او را مى گرفت و در دامن مى گذاشت براى گرامى داشتن اهل او، پس بسيار مى شد كه آن طفل بول مى كرد در دامن آن حضرت و مردم فرياد مى كردند، پس مى گفت : قطع مكنيد بول طفل را، و مى گذاشت تا بول را تمام مى كرد پس دعا مى كرد يا نام مى گذاشت براى آنكه اهل آن طفل شاد شوند و ندانند كه آن حضرت از بول طفل ايشان متاذى شده است ، و چون مى رفتند جامه خود را مى شست (438)؛ و مى فرمود كه : مايستيد نزد من چنانكه عجمان نزد بزرگان خود مى ايستند.(439)
و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون حضرت رسول صلى الله عليه واله و سلم نزد جماعتى طعام مى خورد مى گفت : افطر عندكم الصائمون و اكل طعامكم الابرار يعنى : ((افطار كردند نزد شما روزه داران و خوردند طعام شما را نيكو كاران )).(440)
و در روايت ديگر منقول است كه : آن حضرت به سه انگشت و زياده طعام مى خورد و هرگز به دو انگشت نمى خورد.(441)
و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : پيوسته طعام آن حضرت نان جو بود تا از دنيا مفارقت نمود.(442)
مولف گويد كه : احاديث در باب نان گندم خوردن آن حضرت مختلف وارد شده است ، و ممكن است كه احاديث نخوردن را حمل كنيم بر غالب يا بر آنكه از مال خود نخوردند، يا بر پيش از بعثت ، يا بر پيش از هجرت ، يا بر بعد.
و در روايتى وارد شده است كه : روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم رطب مى خورد به دست راست و هسته آن را در دست چپ جمع مى كرد و به زمين نمى انداخت ، پس گوسفندى گذشت به آن گوسفند اشاره كرد تا نزديك آمد و دست چپ را پيش او داشت كه دانه ها را مى خورد از دست حضرت ، و هر چه تناول مى نمود هسته را پيش آن مى انداخت و چون حضرت فارغ شد گوسفند رفت .(443 )
و در روايت ديگر وارد شده است كه : آن حضرت سير و پياز و تره و عسل بدبو تناول نمى نمود، و هرگز طعامى را مذمت نمى فرمود، اگر خوشش مى آمد مى خورد والا ترك مى كرد، و كاسه را مى ليسيد و انگشتان را يك يك مى ليسيد، و بعد از طعام دست مى شست و دست بر روى مى كشيد و تا ممكن بود تنها چيزى نمى خورد، و در آب آشاميدن اول ((بسم الله )) مى گفت و اندكى مى آشاميد، و از لب بر مى داشت و ((الحمد لله )) مى گفت تا سه مرتبه ، گاهى به يك نفس مى آشاميد، و گاهى در ظرف چوب و گاه در ظرف پوست و گاه در خزف تناول مى نمود، و چون اينها نبود دستها را پر از آب مى كرد و مى آشاميد، و گاه از دهان مشك مى آشاميد.(444)
و سر و ريش خود را به سدر مى شست و روغن ماليدن را دوست مى داشت و ژوليده مو بودن را كراهت داشت ، و انواع روغنها را بر خود مى ماليد و اول روغن بر سر و ريش ‍ مى ماليد، و سر را مقدم مى داشت ، و روغن بنفشه مى ماليد و موى سر و ريش خود را شانه مى كرد، و آنچه از مو جدا مى شد مردم (445) براى بركت بر مى داشتند؛ و گويند: اين موها كه در دست مردم هست از اين است ، و آنچه در حج و عمره مى تراشيد جبرئيل به آسمان مى برد؛ و روزى دو مرتبه ريش را شانه مى كرد و هر مرتبه چهل نوبت از زير ريش و هفت نوبت از بالا شانه مى كرد، و خود را به مشك و عنبر و غاليه خوشبو مى كرد و به عود بخور مى كرد.(446)
و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : آن حضرت خرج خوشبوئى زياده از طعام مى كرد.(447)
و از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : در حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم سه خصلت بود كه در احدى غير او نبود: او را سايه نبود، و به راهى نمى گذشت مگر آنكه بعد از سه روز مى دانستند كه از آن راه گذشته است براى بوى خوش او، و به هيچ سنگ و درختى نمى گذشت مگر آنكه سجده مى كردند براى او.
و مى فرمود كه : لذت من در زنان و بوى خوش است ، و روشنى چشم من در نماز است .(448)
و در چشم راست سه ميل و در چشم چپ دو ميل سرمه مى كشيد، و نظر در آينه مى كرد و شانه مى كرد و خود را براى اصحاب زينت مى كرد، و در سفرها شيشه روغن همراه بر مى داشت و سرمه دان و مقراض و آينه و مسواك و شانه و سوزن و ريسمان و درفش و مسواك را به عرض مى كرد، و گاهى كلاه در زير عمامه مى گذاشت و گاه عمامه بى كلاه و گاه كلاه بى عمامه بر سر مى گذاشت ، و در سفرها عمامه خز سياه بر سر مى بست ، و گاهى جبه و عمامه پشم مى پوشيد، و چون جامه نو مى پوشيد حمد حق تعالى مى كرد، و چون مى خوابيد بر جانب راست مى خوابيد و دست راست را در زير رو مى گذاشت و آيه الكرسى مى خواند.(449)
و حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه : آن حضرت هرگاه از خواب بيدار مى شد سجده شكر مى كرد، و پيش از خواب سه مرتبه مسواك مى كرد، و چون از خواب براى نماز برمى خاست يك مرتبه مسواك مى كرد، و چون به نماز صبح بيرون مى آمد يك مرتبه مسواك مى كرد، و مسواك را با چوب اراك مى كرد.(450)
و آن حضرت مزاح مى كرد اما حرف باطل نمى گفت ، و نقل كرده اند كه : روزى آن حضرت دست كسى را گرفت و فرمود كه : كى مى خرد اين بنده را؟ يعنى بنده خدا(451)؛ و روزى زنى احوال شوهر خود را نقل مى كرد، حضرت فرمود: آن است كه در چشمش سفيدى هست ؟ آن زن گفت : نه ، چون به شوهرش نقل كرد گفت : حضرت مزاح كرده و راست فرموده سفيدى چشم همه كس بيش از سياهى است (452)؛ و پيرزالى از انصار به حضرت رسول عرض نمود كه : استدعا بفرما براى من از خدا بهشت را، فرمود كه : زنان پير داخل بهشت نمى شوند، پس آن زن گريست ، حضرت خنديد و فرمود كه : جوان و باكره مى شوند و داخل بهشت مى شوند.(453)
و در روايات ديگر وارد شده است كه روزى آن حضرت با زن پيرى گفت كه : پير زنان داخل بهشت نمى شوند. آن زن بيرون رفت و مى گريست ، بلال او را ديد و سبب گريه او را پرسيد، او سخن حضرت را نقل كرد، بلال به خدمت حضرت آمد با آن زن و گفت : اين زن از شما چنين نقل كرد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : سياه هم داخل بهشت نمى شود.
پس بلال هم گريان شد چون سياه بود، پس عباس رسيد و از حقيقت حال پرسيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: پير هم داخل بهشت نمى شود.
پس فرمود كه : حق تعالى ايشان را جوان و با بهترين صورتها خلق مى كند و داخل بهشت مى گرداند.(454)
و نقل كرده اند كه : زنى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و از مردى شكايت كرد كه : مرا بوسيد.
آن حضرت او را طلبيد و گفت : چرا چنين كرده اى ؟
او گفت : اگر بد كرده ام ، او هم به تلافى اين بد را نسبت به من بكند.
آن جناب تبسم نمود و گفت : ديگر چنين كارى مكن .
گفت : نخواهم كرد.(455)
و از مزاح صحابه نقل كرده اند كه : سويبط مهاجرى در سفرى به نزد نعيمان بدرى آمد و از او طعام طلبيد، نعيمان گفت : رفقا حاضر نيستند.
سويبط ديد كه جمعى مسافران مى آيند، به نزد ايشان رفت و گفت : غلامى دارم بسيار زبان آور و مى خواهم او را بفروشم ، اگر گويد كه آزادم از او قبول مى كنيد كه غلام مرا ضايع مى كنيد؛ پس نعيمان را به ده شتر به ايشان فروخت .
مشترى ها آمدند و ريسمان در گردن نعيمان كردند و كشيدند، نعيمان گفت : اين استهزا كرده است كه من را به شما فروخته است و من آزادم .
مشترى ها گفتند: ما شنيده ايم خبر تو را و از تو قبول نمى كنيم ؛ و او را بردند تا آنكه رفقا رفتند و او را پس گرفتند.
چون به حضرت رسول عرض كردند بسيار خنديد.
و نعيمان نيز مزاح بسيار مى كرد، روزى شنيد كه محرمه بن نوفل كه نابينا بود مى گفت : كيست مرا ببرد كه بول كنم ؟
نعيمان دستش را گرفت و آورد او را در كنار مسجد باز داشت و گفت : بول كن ؛ و خود گريخت ، مردم محرمه را فرياد زدند و دشنام دادند كه : چرا در مسجد بول مى كنى ؟
پرسيد: كى بود آن كه مرا به اينجا آورد؟
گفتند: نعيمان بود.
گفت : با خدا عهد كردم كه چون به او برسم اين عصا را بر او بزنم .
چون اين خبر به نعيمان رسيد روزى به نزد محرمه آمد و گفت : مى خواهى نعيمان را به تو بنمايم كه عصا بر او بزنى ؟
گفت : بلى .
پس او را آورد به نزديك عثمان در وقتى كه عثمان نماز مى كرد و گفت : اين است نعيمان ؛ و گريخت ، محرمه عصا را بلند كرد و به قوت تمام بر عثمان نواخت ، مردم بر او شوريدند كه : چرا خليفه را زدى ؟
گفت : كى بود مرا به اينجا آورد؟
گفتند: نعيمان بود.
گفت : عهد كردم كه ديگر با نعيمان كارى نداشته باشم .(456)
مولف گويد كه : آداب حسنه و اخلاق حميده آن حضرت زياده از آن است كه احصا توان نمود، و چون در كتاب حليه المتقين و عين الحياه اكثر آنها را بيان كرده ام ، در اين كتاب به همين اكتفا نمودم .
باب نهم : در بيان قليلى از مناقب و فضايل و خصايص آن حضرت است
در احاديث صحيحه و غير صحيحه از طرق خاصه و عامه منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : حق تعالى پنج خصلت به من عطا نموده است كه به احدى از پيغمبران پيش از من نداده بود: زمين را براى من محل سجود و نماز گردانيده است ، و در هر جاى زمين كه خواهم نماز بجا آورم ، و زمين را براى من پاك كننده گردانيده است كه تيمم بدل از وضو و غسل مى شود و ته كفش و عصا را پاك مى كند؛ و غنيمت كافران را از براى من حلال گردانيده است ؛ و به ترسى كه از من در دل دشمنان افكنده مرا يارى داده است ؛ و كلمات جامعه كه لفظشان اندك و معانى شان بسيار است به من عطا نموده است ؛ و شفاعت قيامت را به من داده است .(457)
و به سندها بسيار از حضرت صادق عليه السلام و جابر انصارى و غير او منقول است كه : از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند: كجا بودى در هنگامى كه آدم عليه السلام در بهشت بود؟
فرمود: در پشت او بودم ، و سوار كشتى شدم در صلب پدرم نوح عليه السلام ، و مرا به آتش انداختند در پشت پدرم ابراهيم عليه السلام ، و هيچيك از پدران و مادران من به زنا به يكديگر نرسيده اند، و پيوسته حق تعالى مرا از پشتهاى پاكيزه بسوى رحمهاى پاكيزه منتقل مى ساخت تا آنكه خدا عهد مرا به پيغمبرى از پيغمبران گرفت ، و پيمان مرا به اسلام از امتهاى ايشان گرفت و جميع اوصاف مرا براى ايشان ظاهر گردانيد، و ذكر مرا در تورات و انجيل ثبت كرد، و مرا به آسمان خود بالا برد، و از براى من نامى از نامهاى خود اشتقاق كرد پس امت من حمد كنندگانند و خداوند صاحب عرش محمود است و من محمدم .(458)
و به سند معتبر از ابن عباس منقول است كه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : حق تعالى جميع خلق را دو قسمت كرد - يعنى اصحاب يمين و اصحاب شمال - و مرا در قسمت نيكوتر كه اصحاب يمينند گذاشت ؛ پس ايشان را سه قسمت كرد: اصحاب ميمنه و اصحاب مشئمه و سابقان و مرا در قسمت نيكوتر كه سابقانند قرار داد، پس من از سابقانم و بهترين سابقانم ؛ پس اين سه قسمت را قبيله ها گردانيد و مرا در بهترين قبيله ها جا داد چنانكه فرموده است كه : ((گردانيديم شما را شعبها و قبيله ها تا يكديگر را بشناسيد بدرستى كه گرامى ترين شما نزد خدا پرهيز كارترين شماست ))(459)، و من پرهيز كارترين فرزندان آدم و گراميترين همه ام نزد خدا و فخر نمى كنم بلكه نعمت خدا را ياد مى كنم ؛ پس قبيله ها را خانه آباد گردانيد و مرا در بهترين خانه آبادها جا داد چنانكه فرموده : انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا(460) يعنى : ((نمى خواهد و اراده نمى نمايد خدا مگر آنكه از شما ببرد و دور گرداند شك و شبهه را اى اهل خانه پيغمبرى و پاك گرداند شما را از گناهان و بديها پاك گردانيدنى )).(461)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : روزى ابوذر و سلمان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را طلب كردند، گفتند: به جانب مسجد قبا رفته است ، چون به آن جانب رفتند ديدند كه آن حضرت در زير درختى به سجده رفته است ، پس نشستند و بسيار انتظار كشيدند تا آنكه گمان كردند كه آن حضرت به خواب رفته است ، خواستند كه آن حضرت را بيدار كنند ناگاه سر از سجده برداشت و فرمود كه : دانستم آمدن شما را و شنيدم صداى شما را و در خواب نبودم بدرستى كه حق تعالى پيش از من هر پيغمبرى را كه فرستاد به لغت قوم خود فرستاد و مرا بر هر سياه و سرخى به زبان عربى مبعوث گردانيد و مرا در امت من پنج چيز عطا كرد كه به پيغمبران پيش از من نداده بود: مرا يارى كرد به رعب و ترس كه آوازه مرا مى شنوند و يك ماهه راه ميان من و ايشان هست ، و از ترس ايمان به من مى آورند؛ و غنيمت را از براى من حلال گردانيد؛ و زمين را براى من سجده گاه و پاك كننده گردانيد كه هر جا باشم از خاكش تيمم كنم و بر رويش نماز كنم ؛ و هر پيغمبرى را يك سوال ايشان را در باب امت ايشان مستجاب گردانيد، و چون مرا تكليف سوال نمود سوال خود را تاخير كردم براى شفاعت مومنان امت خود در قيامت ، پس به من داد؛ و عطا كرد مرا علمهاى جامع و كليدهاى سخن . و آنچه به من داده است به هيچ پيغمبرى از پيغمبران پيش از من نداده بود، پس سوال من كامل است تا روز قيامت در دعا و شفاعت براى كسى است كه شرك به خدا نياورد و ايمان به پيغمبرى من بياورد و اعتقاد به خلافت وصى من على بن ابى طالب داشته باشد و اهل بيت مرا دوست دارد.(462)
و در حديث ديگر فرمود: ابتداى ظهور امر من دعاى ابراهيم عليه السلام بود كه مرا از خدا طلبيد، و عيسى عليه السلام بشارت داد به من ، و در هنگام ولادت من مادرم نورى ديد كه در آن نور قصرهاى شام را ديد.(463)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : حق تعالى عرب را از ساير مردم اختيار كرد، و قريش را از عرب اختيار كرد، و بنى هاشم را از قريش اختيار نمود، و فرزندان عبدالمطلب را از بنى هاشم اختيار نمود، و مرا از فرزندان عبدالمطلب اختيار نمود.(464)
و به سند معتبر از ابن عباس منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حق تعالى مرا پنچ فضيلت و على را پنج فضيلت كرامت فرمود: مرا جوامع كلم داد يعنى قرآن ، و على را جوامع علم داد؛ و مرا پيغمبر گردانيد، و او را وصى گردانيد؛ و به من كوثر داد، و به او سلسبيل داد؛ و به من وحى داد، و به او الهام داد؛ و مرا به آسمان برد، و درهاى آسمان را براى او گشود كه هر چه من ديدم او ديد و به هر چه من نظر كردم او نظر كرد.(465)
و به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام منقول است كه : حق تعالى چهار پيغمبر را با شمشير فرستاد كه جهاد كنند: ابراهيم و موسى و داود و محمد صلى الله عليه و آله و سلم .(466)
و در حديث ديگر از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه : در روز قيامت بيايم به در بهشت و گويم كه : در را بگشا.
خازن بهشت گويد: كيستى ؟
گويم : منم محمد.
گويد: مرا چنين امر كرده اند كه براى كسى پيش از تو در را نگشايم .(467)
و در احاديث متواتره منقول است كه آن جناب فرمود: من سيد و بهتر فرزندان آدمم و فخر نمى كنم ، و اول كسى كه در قيامت محشور شود من خواهم بود، و اول كسى كه شفاعت كند و شفاعتش را قبول نمايند من خواهم بود.(468)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : حق تعالى اسلام را بر دست من ظاهر گردانيد، و قرآن را بر من فرستاد، و كعبه را بر دست من فتح نمود، و مرا بر جميع خلق خود فضيلت داد، و در دنيا مرا سيد فرزندان آدم گردانيد، و در آخرت مرا زينت قيامت گردانيد، و حرام گردانيد بر پيغمبران داخل شدن بهشت را پيش از آنكه من داخل شوم ، و بر امتهاى ايشان پيش از آنكه امت من داخل شوند، و خلافت زمين را در اهل بيت من قرار داد بعد از من تا دميدن صور، پس هر كه كافر شود به آنچه من مى گويم كافر است به خداوند عظيم .(469)
و به سند معتبر از ابن عباس منقول است كه : چهل مرد از يهودان مدينه بيرون آمدند و گفتند: مى رويم به نزد اين دروغگو كه مى گويد من بهترين پيغمبرانم ، تا دروغ او را ظاهر گردانيم .
چون به خدمت آن جناب آمدند حضرت فرمود كه : من تورات را ميان خود و شما حكم مى كنم ، گفتند: ما راضييم به تورات .
يهودان گفتند: آدم از تو بهتر است براى آنكه حق تعالى او را بدست قدرت خود آفريد و از روح خود در او دميد.
حضرت فرمود: آدم پيغمبر پدر من است و حق تعالى به من داده است بهتر از آنچه به او داده است .
يهودان گفتند: آن چيست ؟
فرمود كه : منادى روزى پنج مرتبه ندا مى كند كه : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و نمى گويد آدم رسول الله ، و علم حمد در دست من است در روز قيامت و در دست آدم نيست .
يهودان گفتند: راست گفتى اى محمد، در تورات چنين نوشته است .
فرمود كه : اين يكى .
يهودان گفتند: موسى از تو بهتر است زيرا كه حق تعالى چهار هزار كلمه با او سخن گفت و با هيچ سخن نگفت .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به من بهتر از اين داده است ؛ فرمود كه : مرا بر بال جبرئيل نشانيد و به آسمان هفتم رسانيد، پس از سدره المنتهى كه نزد آن است جنه الماوى گذشتم تا به ساق عرش در آويختم ، پس ندا رسيد به من از ساق عرش كه : منم خداوندى كه بجز من خداوندى نيست و منم سالم از عيب و نقص و امان دهنده خلايق از عذاب و شاهد بر ايشان و عزيز جبار متكبر رووف رحيم ؛ و خدا را به دل ديدم نه به ديده ، پس اين افضل است از آنچه به موسى داده است .
يهودان گفتند: راست گفتى اى محمد، در تورات چنين نوشته است .
پس حضرت فرمود: اين دو فضيلت .
پس يهودان گفتند كه : نوح عليه السلام از تو بهتر است زيرا كه حق تعالى او را به كشتى سوار كرد و كشتى او را بر جودى قرار داد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : خدا به من از اين بهتر داده است ، نهرى در آسمان به من داده است كه از زير عرش جارى مى شود و بر كنار آن هزار هزار قصر هست كه خشتى از آنها از طلا است و خشتى از نقره و گياه آنها زعفران است و سنگريزه آنها مرواريد و ياقوت است و زمين آنها از مشك سفيد است ، و آن نهر كوثر است كه حق تعالى به من و امت من عطا كرده است چنانكه گفته است ((انا اعطيناك الكوثر)).(470 )
گفتند: راست گفتى اى محمد، چنين در تورات نوشته است ، و اين بهتر است از آن .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اين سه فضيلت .
پس يهودان گفتند كه : ابراهيم از تو بهتر است زيرا كه حق تعالى او را خليل خود گردانيد.
آن جناب فرمود كه : اگر ابراهيم را خليل خود گردانيد مرا حبيب خود گردانيد و مرا محمد نام كرد.
پرسيدند كه : چرا تو را محمد نام كرد؟
فرمود: از براى من نامى از نامهاى خود اشتقاق كرد، خدا محمود است و من محمدم و امت من حامدانند.
يهودان گفتند: راست گفتى يا محمد، اين از آن بهتر است .
آن جناب فرمود: اين چهار فضيلت .
پس يهودان گفتند: عيسى بهتر است از تو زيرا عيسى روزى در گردنگاه بيت المقدس بود شياطين رفتند او را ضرر برسانند پس حق تعالى امر كرد جبرئيل را كه بال راست خود را بر روى شياطين زد و ايشان را در آتش انداخت .
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : مرا از اين بهتر داده است ، چون از بدر برگشتم از قتال مشركان و بسيار گرسنه بودم و داخل مدينه شدم زن يهوديه اى مرا استقبال نمود و كاسه بزرگى در سرش بود و بزغاله بريانى در آن كاسه بود، و در آستين خود شكرى داشت پس گفت : الحمد لله كه حق تعالى تو را به سلامت برگردانيد و بر دشمنان ظفر بخشيد و من نذر كرده بودم از براى خدا كه اگر به سلامت و غنيمت برگردى از جنگ بدر من اين بزغاله را بكشم و از براى تو بريان نمايم و بسوى تو بياورم كه تناول نمائى .
حضرت فرمود كه : من فرود آمدم از استر شهبا و دست دراز نمودم بسوى بزغاله كه بخورم ناگاه آن بزغاله بريان به قدرت خداوند منان برجست و بر چهار پا ايستاد و به سخن آمد و گفت : اى محمد! مخور از من كه مرا به زهر آلوده اند.
گفتند: راستى گفتى اى محمد، اين از آن بهتر است .
حضرت فرمود كه : اين پنج فضيلت .
پس يهودان گفتند: يكى مانده است ، اين را مى گوئيم و بر مى خيزيم ، سليمان عليه السلام از تو بهتر است زيرا كه حق تعالى انس و جن و شياطين و مرغان و بادها و درندگان را مسخر او گردانيده بود.
حضرت فرمود كه : خدا براق را از براى من مسخر گردانيد كه از دنيا و آنچه در دنيا است بهتر است و آن چهار پائى است از چهار پايان بهشت ؛ رويش مانند روى انسان است و سمش مانند سمهاى اسبان است و دمش مانند دم گاو است و از دراز گوش بزرگتر و از استر كوچكتر است ، زينتش از ياقوت و ركابش از مرواريد سفيد است و هفتاد هزار مهار دارد از طلا، و دو بال دارد مكلل به مرواريد و ياقوت و زبر جد، و در ميان دو ديده اش نوشته است : لا اله الا الله وحده لا شريك له و محمد رسول الله .
يهودان گفتند: راست گفتى ، در تورات چنين نوشته است ، و اين از ملك سليمان بهتر است ، اى محمد! ما شهادت مى دهيم به واحدنيت خدا و به اينكه تو پيغمبر اوئى .
پس حضرت فرمود كه : نوح عليه السلام هزار كم پنجاه سال قوم خود را دعوت كرد و حق تعالى فرموده است كه : ((ايمان نياوردند به او مگر اندكى ))(471) و در سن قليل و عمر اندك من تابع من شده اند آنقدر كه مثل آن تابع نوح شده بودند با آن عمر دراز و زندگانى بسيار او، و بدرستى كه در بهشت صد و بيست هزار صف خواهند بود: امت من هشتاد هزار صف خواهند بود و همه امتهاى ديگر چهل هزار صف (472)، و حق تعالى كتاب مرا گواه بر حقيقت كتابهاى ديگر و نسخ كننده آنها گردانيد، و مبعوث شده ام به حلال گردانيدن چيزها كه پيغمبران ديگر حرام كرده بودند و حرام گردانيدن بعضى از آنها كه ايشان حلال گردانيده بودند، از جمله آنهاست كه در شرع موسى عليه السلام شكار ماهى در روز شنبه حرام بود حتى آنكه حق تعالى به سبب تعدى از آن جمعى را به صورت ميمون مسخ كرد و در شريعت من حلال شده است چنانكه فرموده است كه احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم و للسياره (473)، و در امت من پيه و چربيها حلال است و شما نمى خوريد، پس بدرستى كه خداوند عالم بر من صلوات فرستاد در قرآن و فرمود كه ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين امنوا صلوا عليه و سلموا تسليما(474) يعنى : ((بدرستى كه خدا و فرشتگان او درود مى فرستند بر پيغمبر، اى گروهى كه ايمان آورده ايد! صلوات فرستيد بر آن حضرت و تسليم كنيد فرموده هاى او را تسليم كردنى - يا سلام كنيد بر او سلام كردنى نيكو -))، پس مرا وصف نمود خدا به رافت و رحمت و در قرآن گفت لقد جاء كم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رووف رحيم (475) ((بتحقيق كه آمده است بسوى شما رسولى از جنس و قبيله شما، دشوار است بر او مشقت و ضرر شما، بسيار حرص و اهتمام دارد بر ايمان آوردن شما و مهربان و رحيم است بر مومنان )).
پس حضرت فرمود: حق تعالى فرستاد كه با من سخن نگويند تا تصدقى بكنند و اين را براى هيچ پيغمبر مقرر نكرده بود، پس برطرف كرد اين حكم را بعد از واجب گردانيدن به رحمت خود.(476)
و در حديث معتبر از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى عطا كرد به محمد صلى الله عليه و آله و سلم شرايع نوح و ابراهيم و موسى و عيسى را كه آن يگانه پرستى خدا و اخلاص در عبادت و ترك شرك است و سنن حنيفه ابراهيم ، و در ملت آن حضرت رهبانيت يعنى ترك زنان و لذتها قرار نداد و سياحت يعنى جهانگردى قرار نداد، و چيزهاى پاكيزه را بر او حلال گردانيد و چيزيهاى خبيث و بد را در شرع او حرام گردانيد، و از امت او برداشت بارهاى گران و تكليفهاى دشوارى را كه بر امتهاى گذشته لازم كرده بود و به اين سبب فضيلت آن حضرت را ظاهر گردانيد، و در شريعت او واجب گردانيد نماز و زكات و روزه و حج و امر به نيكيها و نهى از بديها، و مقرر كرد حلال و حرام و احكام ميراث و حدها و جهاد در راه خدا را، و زياده كرد در شرع آن حضرت وضو را، و زيادتى داد او را بر پيغمبران ديگر به سوره فاتحه الكتاب و آيات آخر سوره بقره و سوره هاى مفصل - كه از سوره محمد است تا آخر قرآن - و حلال گردانيد از براى او غنيمت و اموال مشركان را، و يارى كرد او را بر رعب ، و زمين را براى او مسجد و پاك كننده گردانيد، و او را به كافه خلق مبعوث گردانيد از سفيد و سياه و جن و انس ، و حكم جزيه گرفتن از اهل كتاب و اسير كردن مشركان و فدا گرفتن از ايشان را براى او مقرر گردانيد، پس تكليفى كرد او را كه احدى از پيغمبران را چنان تكليفى نكرده بود، از براى او شمشير برهنه از آسمان فرستاد و بر او فرستاد كه فقاتل فى سبيل الله لا تكلف الا نفسك (477) يعنى : ((قتال كن در راه خدا، تكليف كرده نشده اى مگر نفس خود را)) پس مى بايست كه آن حضرت جهاد كند هر چند هيچكس با او موافقت نكند و يارى او ننمايد.(478)
و در حديث ديگر فرمود كه : چون اين آيه نازل شد چنان رو به دشمن مى رفت كه شجاعترين مردم كسى بود كه به آن حضرت در جنگ گاه ملحق تواند شد.(479)
و در حديث معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام منقول است كه : حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: بعد از وفات حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم روزى اصحاب آن حضرت در مسجد نشسته بودند و فضايل آن حضرت را ذكر مى كردند، ناگاه عالمى از علماى يهود شام آمد كه تورات و انجيل و زبور و صحف ابراهيم و كتابهاى پيغمبران را خوانده بود و دلايل و معجزات ايشان را دانسته بود، پس سلام كرد بر ما و نشست ، و بعد از زمانى گفت : اى امت محمد! از براى هيچ پيغمبرى و رسولى درجه اى و فضيلتى نگذاشته ايد مگر آنكه از براى پيغمبر خود ثابت مى كنيد، اگر سوالى چند بكنم آيا جواب مى توانيد گفت ؟

 

next page

fehrest page

back page