حيوة القلوب جلد سوم
(تاريخ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ) مكه

علامه مجلسى رحمة الله عليه

- ۶ -


گفتم : بلى ، من از شهر حضرت ابراهيمم و پسر عم ما دعوى پيغمبرى مى كند و قوم ما بسيار آزار كردند او را و چون اراده كشتن او كردند بيرون آمدم كه حاضر نباشم در وقت كشته شدن او؛ پس صورتى بيرون آوردند و گفتند: آيا صورت او به اين صورت شبيه است ؟
گفتم : هيچ صورت به آن حضرت از اين صورت شبيه تر نديده ام .
گفتند: هر گاه چنين است او را نمى توانند كشت و او پيغمبر است و خدا او را بر ايشان غالب خواهد گردانيد. چون به مكه آدم شنيدم كه آن حضرت به جانب مدينه تشريف برده اند.
پس از ايشان پرسيدم : اين صورت را از كجا آورده ايد؟
گفتند: حضرت آدم از پروردگارش سوال نمود كه صورت پيغمبران را به او بنمايد، پس حق تعالى صورتهاى ايشان را فرستاد و در خزانه آدم عليه السلام بود در مغرب ، پس ‍ ذوالقرنين آن را بيرون آورد و به دانيال عليه السلام داد.(100)
و ايضا از جرير بن عبدالله بجلى منقول است كه گفت : حضرت رسول نامه اى به من داد و بسوى ذو الكلاع حميرى فرستاد، چون نامه را به او دادم تعظيم نامه آن حضرت نمود و تهيه كرده با لشكر عظيمى به خدمت آن حضرت روانه شد، و چون برگشتيم در اثناى راه به دير راهبى رسيديم و داخل دير شديم ، راهب از ذوالكلاع پرسيد: به كجا مى روى ؟
گفت : به نزد آن پيغمبر مى روم كه در ميان قريش مبعوث شده است و اين مرد رسول اوست كه به نزد من فرستاده است .
راهب گفت : مى بايد آن پيغمبر از دنيا رحلت نموده باشد.
من گفتم : تو از كجا دانستى وفات او را؟
گفت : پيش از آنكه داخل دير شويد من كتاب دانيال عليه السلام را مى خواندم رسيدم به وصف محمد و نعت او و ايام او و اجل او، در آنجا يافتم كه مى بايد در اين ساعت فوت شود.
پس ذوالكلاع برگشت و من به مدينه آمدم و گفتند: آن حضرت در همان روز به عالم قدس رحلت نموده بود.(101)
ابن شهر آشوب و غير او روايت كرده اند: كعب بن لوى بن غالب در هر روز جمعه قوم خود را جمع مى كرد (روز جمعه را قريش ((عروبه )) مى گفتند و كعب او را ((جمعه )) ناميد) پس خطبه مى خواند و مى گفت : اما بعد، بشنويد و ياد گيريد و بفهميد و بدانيد شب تار و روز روشن بر شما مى گذرد، زمين مهد آسايش شماست ، آسمان بناى محكمى است بر سر شما، كوهها مى خواهيد بر روى زمين ، ستارگان نشانه هايند براى شما و آيندگان مانند گذشتگان خواهند گذشت ، پس نيكى كنيد با خويشان خود و رعايت كنيد حرمت دامادان خود را و فرزندان خود را تربيت نمائيد، هرگز ديده ايد مرده به دنيا برگردد يا ميتى از قبر بيرون آيد؟ بلكه خانه اى ديگر در پيش داريد، نه چنان است كه شما گمان مى كنيد كه در آخرت زنده نخواهيد شد، بر شما باد به زينت كردن و تعظيم نمودن حرم خود بدرستى كه در اين زودى پيغمبر كريمى از حرم شما مبعوث خواهد شد كه نام او محمد خواهد بود و خبرهاى راست براى شما ذكر خواهد كرد، والله اگر من بمانم تا آن روز در خدمت او تعبها خواهم كشيد و بسرعت تمام در اوامر او خواهم شتافت (102)
گويند.: كعب اوصاف آن حضرت را در صحف ابراهيم عليه السلام خوانده بود.(103)
و سيد ابن طاووس روايت كرده است از كتاب دره الاكليل كه : ابن الناظور كه عالم بزرگ نصاراى شام و در شهر ايليا مى بود گفت : هر قل پادشاه روم علم نجوم را بسيار نيك مى دانست و چون به شهر ايليا رسيد روزى بسيار محزون بود، بعضى از علماى مخصوص او به او گفتند: چرا امروز تو را متغير مى يابيم ؟
گفت : امشب در اوضاع نجوم نظر كردم و چنان يافتم كه پادشاهى ظاهر شده است كه ختنه كرده اند او را.
علما گفتند: گروهى كه ختنه مى كنند يهودانند، بنويس به پادشاه مداين كه همه را به قتل رساند، در اين سخن بودند كه ناگاه پيكى رسيد از پادشاه غسان كه خبر بعثت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را به او نوشته بود و رسول نامه آن حضرت را براى او فرستاده بود.
هر قل گفت : معلوم كنيد كه آن رسولى كه از جانب حضرت آمده است ختنه كرده شده است يا نه ؟
گفتند: بلى ، ختنه كرده اند او را.
گفت : قوم آن پيغمبر همه ختنه مى كردند؟
گفت : بلى .
هر قل گفت : آن پادشاه كه من در نجوم ديده ام اوست ؛ پس نامه اى نوشت به حاكم روميه - كه نظير او بود در علم نجوم - و خود متوجه شهر حمص شد، چون داخل شهر حمص ‍ شد جواب حاكم روميه به او رسيد كه : درست ديده اى و آن كه ظاهر شده است هم پادشاه است و هم پيغمبر است .
پس داخل قلعه اى از قلعه هاى حمص شد و درهاى قلعه را بست و عظماى روم را در بيرون قلعه طلبيد و از بام قلعه مشرف شد و گفت : اى گروه روم ! اگر رشد و فلاح و رستگارى مى خواهيد ايمان بياوريد به آن مرد كه در ميان عرب مبعوث شده است .
ايشان چون اين سخن شنيدند مانند وحشيان بسوى قلعه دويدند كه او را هلاك كنند، چون درها را بسته ديدند برگشتند. و چون هر قل از ايمان ايشان نااميد شد بار ديگر آنها را طلبيد و گفت : مى خواستم امتحان كنم شدت شما را در دين خود و اكنون دانستم كه شما راسخيد در دين خود و بر نمى گرديد! پس او را سجده كرده و از او راضى شدند.(104 )
قطب راوندى و غير او ذكر كرده اند كه : در سفر اول تورات هست كه ملك نازل شد بر ابراهيم عليه السلام و گفت : متولد خواهد شد در اين عالم از براى تو پسرى كه نام او اسحاق است .
ابراهيم گفت : كاش اسماعيل زنده مى ماند و تو را خدمت مى كرد.
پس حق تعالى گفت ابراهيم را: تو را است اين ، و مستجاب كردم دعاى تو را در اسماعيل و بركت خواهم داد او را و بزرگ خواهم كرد او را به سبب مستجاب كردن دعاى تو و بهم خواهد رسيد از او دوازده شخص عظيم و خواهم گردانيد ايشان را براى امت بسيارى .
و در جاى ديگر از تورات مذكور است كه : خدا - يعنى كلام او و حجت او - رو كرد از جانب طور سينا و تجلى نمود در ساعير و ظاهر شد از كوه فاران (سينا: كوهى است كه حق تعالى با موسى در آنجا سخن گفت ؛ ساعير: كوهى است در شام كه عيسى در آن بود؛ كوه فاران در مكه است ).
و در كتاب حيقوق عليه السلام مذكور است كه : بزرگى از كوه يمن بيايد تقديس كننده در كوه فاران كه آسمان را حسنى ببخشد و زمين را پر كند از نور و مرگ در پيش رويش راه رود.
و در كتاب حزقيل عليه السلام مسطور است : حق تعالى خطاب نمود با بنى اسرائيل كه من تاييد مى نمايم فرزندان قيدار را به ملائكه و مى گردانم دين را در زير پاهاى ايشان ، پس ‍ شما را به دين خود در آورند و جانهاى شما را بشكنند بسبب حميت و غضب شما و آنچه رضاى من در آن است نسبت به شما به عمل آورند و به بدرستى كه محمد را بيرون آورم به سوى ايشان به آنها كه اطاعت او كنند از فرزندان قيدار، پس مقاتلان ايشان را بكشد و خدا تاييد نمايد ايشان را به ملائكه در بدر و خندق و حنين .
و در سفر پنجم تورات نوشته است : بدرستى كه من برپا دارم از براى بنى اسرائيل پيغمبرى از برادران ايشان مثل تو و سخن خود را در دهان او قرار دهم و برادران ايشان فرزندان اسماعيلند.
و از كتاب حيقوق و كتاب دانيال عليهما السلام (105) منقول است كه : بيايد خدا - يعنى دين و كتاب او - از يمن و تقديس او از كوههاى فاران ، پس پر شود زمين از ستايش احمد و تقديس او و مالك زمين گردد به مهابت خود و نور او زمين را روشن گرداند و لشكر به دريا و صحرا جارى گرداند.
و در كتاب شعيا عليه السلام در وصف آن حضرت منقول است كه : بنده من و برگزيده من و پسنديده نفس من ، بر او فايض گردانم روح خود را پس ظاهر گردد به سبب او در امتها عدل من ، چشمهاى كور را و گوشهاى كر را بينا و شنوا گرداند، بسوى لهو و لعب ميل نكند و آن نور خداست كه خاموش نمى گردد تا آنكه ثابت گرداند در زمين حجت مرا و به او منقطع گردد عذرها.
و در جاى ديگر فرموده است : اثر پادشاهى او در كتف او باشد.
و در جاى ديگر از كتاب شعيا مسطور است : گفتند به من كه برخيز و نظر كن چه مى بينى ؟ پس گفتم : دو سواره مى بينم كه مى آيند يكى بر دراز گوش و ديگرى بر شتر سوارند و يكى به ديگرى مى گويد كه بابل با بتهاى آن افتاد.
در زبور داود عليه السلام مسطور است : خداوندا! مبعوث گردان بر پا دارنده سنت را تا اعلام نمايد مردم را كه عيسى بشر است و خدا نيست . (در بسيار جائى از آن علامت آن حضرت مذكور است ).
در انجيل مذكور است : مسيح عليه السلام با حواريان گفت : من مى روم و بزودى نزد شما خواهد آمد، فارقليط با روح حق كه از پيش خود سخن نخواهد گفت و آنچه به او وحى رسد خواهد آمد، فارقليط با روح حق كه از پيش خود سخن نخواهد گفت و آنچه به او وحى رسد خواهد كرد و شهادت خواهد داد بر من و شما حاضر خواهيد بود نزد او و به هر چيز شما را خبر خواهد داد.
در حكايت يوحنا از مسيح عليه السلام مذكور است كه : فارقليط نمى آيد بسوى شما تا من نروم ؛ پس چون بيايد او عالم را سرزنش كند بر گناه و از خود سخن نگويد بلكه با شما سخن گويد از آنچه شنود، و بزودى دين حق را براى شما بياورد و خبر دهد شما را به حوادث و غيبها.
در حكايت ديگر گفته است : فارقليط آن روح حق كه خدا او را خواهد فرستاد با نام من ، او بياموزاند به شما هر چيز را و من سوال مى كنم از پروردگار خود كه بفرستد بسوى شما فارقليط ديگر كه با شما باشد تا ابد و هر چيز را تعليم شما نمايد.
در حكايت ديگر گفته است : بشر(106) مى رود از ميان شما و فارقليط بعد از او مى آيد و زنده مى گرداند براى شما رازها را و تفسير مى نمايد براى شما هر چيز را و او شهادت مى دهد براى من چنانكه من شهادت دادم براى او، من مثلها براى شما آوردم و او تاويل آنها را براى شما مى آورد.
و در جاى ديگر مذكور است : چون يحيى عليه السلام را حبس كردند كه شهيد كنند شاگردان خود را بسوى مسيح عليه السلام فرستاد و گفت : بگوئيد كه ما انتظار تو بكشيم كه بسوى ما خواهى آمد يا انتظار غير تو بكشيم ؟
او در جواب گفت كه : به حق و يقين مى گويم كه زنان بهتر از يحيى نزائيده اند و بدرستى كه در تورات و كتابهاى پيغمبران بعضى از عقب بعضى آمدند تا آنكه يحيى آمد، اكنون مى گويم اگر خواهيد قبول كنيد بدرستى كه اليا بعد از من خواهد آمد پس هر كه دو گوش شنوا دارد بشنود (گفته اند كه احمد به جاى اليا بوده است و تغيير داده اند، و اليا على عليه السلام است )؛ بعضى گفته اند: براى آن على را فرمود كه امور دين حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در حال حيات و بعد از وفات آن حضرت به او مستقر گرديد.(107)
از جمله چيزها كه حق تعالى وحى نمود به سوى آدم عليه السلام اين بود كه : منم خداوند صاحب بكه يعنى مكه ، اهل آن همسايگان منند و زائران آن مهمانان منند، آبادان خواهم كرد آن را به اهل آسمان و زمين ، فوج فوج بسوى آن خواهند آمد صدا بلند كرده به تكبير و تلبيه ، پس هر كه به زيارت آن بيايد خالص از براى من پس مرا زيارت كرده است و به خانه من فرود آمده است و لازم است بر من كه او را به كرامت خود مخصوص گردانم و خواهم گردانيد اين خانه را سبب ذكر و شرف و بزرگوارى و رفعت . پيغمبرى از فرزندان تو كه نام او ابراهيم است ، بنا خواهم كرد براى او پيهاى آن و بر دست او جارى خواهم كرد عمارت آن را و جارى خواهم گردانيد آب آن را و حل و حرم آن را و به او خواهم شناساند مشاعر آن را، پس امتها و قرنها آن را آبادان خواهند كرد تا منتهى گردد به پيغمبرى از فرزندان تو كه نام او محمد است و او آخر پيغمبران است پس او را از ساكنان و واليان اين خانه خواهم گردانيد.
و از معجزات آن حضرت آن است كه : حق تعالى اسم آن حضرت - محمد - را حفظ كرد كه ديگرى به او مسمى نشد تا آن حضرت مبعوث گرديد با آنكه در اعصار متماديه بشارت شنيده بودند براى صاحب اين اسم .
چنانكه منقول است از سراقه بن جعشم كه گفت : من با سه نفر ديگر به شام رفتيم ، در كنار غديرى فرود آمديم كه در دور آن درختى چند بود و نزديك آن دير نصرانى بود پس از دير خود مشرف شد و گفت : كيستيد شما؟
گفتيم : از قبيله مضر.
گفت : كدام مضر؟
گفتيم : از خندف .
گفت : بزودى در ميان شما پيغمبرى مبعوث خواهد شد كه نام او محمد خواهم بود.
پس چون به اهل خود برگشتم براى هر يك از ما پسرى بهم رسيد و محمد نام كرديم .(108)
به روايت ديگر منقول است كه : كفار قريش نضر بن الحرث و علقمه بن ابى معيط را به مدينه فرستادند كه نبوت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را از ايشان معلوم كنند، چون به مدينه آمدند و از علماى يهود سوال كردند ايشان گفتند: اوصاف او را بيان كنيد؛ تا آنكه پرسيدند: كى متابعت او كرده است از قوم شما؟
گفتند: فقيران و ضعفاى ما متابعت او كرده اند.
پس عالمى از ايشان فرياد كرد و گفت : اين پيغمبرى است كه نعت او را در تورات خوانده ايم و عداوت قوم او با او و از همه كس بيشتر خواهد بود.(109)
ابن شهر آشوب روايت كرده است كه : طلحه در بازار بصرى به راهبى رسيد، راهب از او پرسيد: آيا احمد ظاهر شده است ؟ در اين ماه مى بايد ظاهر شود.
غمكلان حميرى به عبد الرحمن بن عوف گفت : مى خواهم تو را بشارتى بدهم كه بهتر است براى تو از تجارت تو؟ بدرستى كه حق تعالى در ماه گذشته پيغمبرى از قوم تو مبعوث گردانيده است و كتابى بر او نازل نموده است ، نهى مى كند از پرستيدن بتها و مى خواند بسوى اسلام ، زود برگرد بسوى او؛ پس عريضه اى به خدمت آن حضرت نوشت مشتمل بر شعرى چند كه مضمونشان اين است : شهادت مى دهم به خداوندى كه پروردگار موسى است كه تو مرسل شده اى در بطاح مكه ، پس شفيع من باش نزد خداوند خود.
چون عبد الرحمن به خدمت آن حضرت رسيد از او پرسيد: آيا امانتى و رسالتى براى من دارى ؟
عبد الرحمن گفت : بلى ؛ و نامه را داد و رسالت را رسانيد.
اوس بن حارثه بن ثعلبه سيصد سال پيش از بعثت خبر داد به بعثت آن حضرت و وصيت نمود اهل خود را به متابعت او؛ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در حق او فرمود: خدا رحمت كند اوس را كه بر دين حنيفه مرد و ترغيب كرد بر نصرت من در جاهليت .(110)
سليم بن قيس هلالى در كتاب خود روايت كرده است كه : در وقتى كه در خدمت حضرت امير المؤ منين عليه السلام از صفين بر مى گشتيم نزديك به دير نصرانى نزول اجلال فرمود، ناگاه از آن دير مرد پير خوشروى نيكو شمايلى بيرون آمد و نامه اى در دست داشت تا آنكه به خدمت آن حضرت آمد و سلام كرد و آن حضرت جواب سلام او گفت و فرمود: مرحبا اى برادر من شمعون بن حمون ، چه حال دارى خدا رحمت كند تو را؟
گفت : حال من به خير است اى امير مومنان و سيد مسلمانان و وصى رسول پروردگار عالميان ، بدرستى كه من از نسل بهترين حواريان عيسى عليه السلام شمعون بن يوحنا هستم كه از دوازده نفر حوارى نزد او محبوبتر بود و بسوى او وصيت نمود عيسى عليه السلام و كتابها و علم و حكمت خود را به او سپرد و پيوسته علم در اهل بيت و اولاد او بود و متمسك به دين آن حضرت بودند و كافر نشدند و تبديل و تغيير نكردند و آن كتابها نزد من است ، عيسى عليه السلام گفته و جدم نوشته است ، و در آن كتابها نوشته است احوال پادشاهان كه بعد از آن حضرت بوده اند تا آنكه مبعوث شود مردى از عرب از فرزندان اسماعيل پسر ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام و از زمينى ظاهر شود كه آن را ((تهامه )) گويند از شهرى كه آن را مكه نامند و نام او احمد باشد، گشاده چشمان و پيوسته ابروان بوده باشد، صاحب ناقه و حمار و عصا و تاج خواهد بود و او دوازده نام دارد؛ پس ذكر كرد كيفت ولادت و بعثت و هجرت آن حضرت را و هر كه او را يارى كند و هر كه با او قتال كند و مدت حيات او و آنچه بر امت آن حضرت بعد از او واقع خواهد شد تا وقتى كه عيسى عليه السلام از آسمان فرود آيد، و در آن كتابها نام سيزده نفر از فرزندان اسماعيل هست كه ايشان بهترين خلقند بسوى خدا و حق تعالى دوست مى دارد دوست ايشان را و دشمن مى دارد دشمن ايشان را، هر كه اطاعت كند ايشان را هدايت يافته است و هر كه مخالفت نمايد ايشان را گمراه است ، اطاعت ايشان اطاعت خدا و مخالفت ايشان مخالفت خداست ، و نوشته شده است نامها و نسبها و صفتهاى ايشان و آنكه هر يك از ايشان چه مقدار زندگانى مى كنند و كداميك ظاهر و كداميك پنهان خواهند بود تا آنكه حضرت عيسى بر ايشان نازل خواهد شد و عيسى در عقب او نماز خواهد كرد و او عيسى را تكليف خواهد كرد كه پيش بايستد و عيسى خواهد گفت كه : شمائيد امامان كه سزاوار نيست احدى بر شما پيشى گيرد، پس پيش خواهد ايستاد و با مردم نماز خواهد كرد و عيسى در عقب او نماز خواهد كرد.
اول ايشان از همه نيكوتر و بهتر خواهد بود و براى او خواهد بود مثل ثواب ايشان و ثواب هر كه اطاعت ايشان كند و به سبب ايشان هدايت يابد، و او احمد است رسول خدا و از نامهاى او ((محمد))، ((يس ))، ((فتاح ))، ((خاتم ))، ((حاشر))، ((عاقب ))، ((ماحى ))، ((قايد)) و او پيغمبر خداست ، خليل خداست ، حبيب خداست ، برگزيده خداست ، امين خداست ، و با او سخن خواهد گفت به رحمت خود، هر جا كه خدا مذكور شود او مذكور مى شود، گراميترين و محبوبترين خلق است نزد خدا، نيافريده است خدا خلقى را نه ملك مقربى و نه پيغمبر مرسلى كه بهتر و محبوبتر باشد نزد خدا از او، خواهد نشانيد او را در قيامت بر عرش خود و شفاعت او را قبول خواهد كرد در حق هر كه شفاعت كند، به نام او قلم جارى شد بر لوح .
و بعد از او در فضيلت وصى اوست كه علمدار اوست در قيامت ، وصى او وزير او و خليفه اوست ، در امت او، محبوبترين خلق است نزد خدا بعد از او، نام او على بن ابى طالب است ، ولى هر مومنى ؛ بعد از او پس يازده امام خواهد بود از فرزندان محمد و فرزندان او و دوتاى ايشان همنام دو پسر هارون خواهند بود ((شبر)) و ((شبير))، نه امام ديگر از فرزند كوچكتر ايشان خواهد بود و آخر ايشان آن است كه عيسى عليه السلام در عقب او نماز خواهد كرد.
و در آن كتابها هست نام آنها كه از ايشان پادشاه خواهد بود و آنها كه پنهان خواهند بود، پس اول كسى كه از ايشان ظاهر خواهد شد پر خواهد كرد جميع بلاد را از عدالت و مالك خواهد شد ما بين مشرق و مغرب را تا آنكه بر همه دنيا غالب شود.
پس چون پيغمبر شما مبعوث شد پدرم زنده بود و تصديق كرد و ايمان آورد به آن حضرت و مرد پيرى بود و قوت حركت در او نبود، چون هنگام وفات او شد مرا وصيت كرد كه وصى محمد و خليفه او كه نامش و صفتش در اين كتابها هست بعد از آنكه سه خليفه از خلفاى ضلالت بعد از آن پيغمبر پادشاه شوند و بگذرند، او در اين مقام بر تو خواهد گذشت - و نام آن امامهاى ضلالت و غاصبان خلافت با لقبهاى ايشان و صفات ايشان مذكور است - چون آن وصى بر حق بر اين موضع بگذرد بيرون رو و ايمان بياور با او بيعت كن و با دشمنان او جهاد كن كه جهاد با او به منزله جهاد با محمد است ، دوست او دوست آن حضرت و دشمن او دشمن آن حضرت است - و در آن كتابها نام دوازده امام ضلالت هست از قريش كه دشمنى با اهل بيت آن حضرت ، خواهند كرد و دعوى حق ايشان نموده ايشان را از حق خود محروم خواهند كرد و تبرى از ايشان كرده ايشان را خواهند ترسانيد، و نام و نعت و مدت پادشاهى هر يك و آنچه خواهند كرد نسبت به فرزندان تو از كشتن و ترسانيدن و ذليل نمودن همه مكتوب است - اى امير المؤ منين ! دست خود را بگشا تا با تو بيعت كنم ؛ پس گفت : شهادت مى دهم به وحدانيت خدا و رسالت محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم و شهادت مى دهم كه تو خليفه اوئى در امت او وصى اوئى و گواهى بر خلق خدا و حجت اوئى در زمين و گواهى مى دهم كه اسلام دين خداست و بيزارم از هر دين كه غير دين اسلام است زيرا كه آن دينى است كه حق تعالى براى خود پسنديده و براى دوستانش اختيار نموده است و آن دين عيسى بن مريم و ساير رسولان گذشته است و پدران من به اين دين رفته اند، من ولايت تو و محبت دوستان تو را اختيار كردم و بيزارم از دشمنان تو و اقرار كردم به امامت امامان از فرزندان تو و بيزارى مى جويم از دشمنان ايشان و هر كه مخالفت ايشان مى نمايد و دعوى حق ايشان مى كند و ستم بر ايشان مى كند از پيشينيان و پسينيان ؛ پس دست آن حضرت را گرفته بيعت كرد.
حضرت امير عليه السلام فرمود: بده نامه خود را كه در دست دارى ؛ پس شخصى از اصحاب خود را فرمود كه : برو با اين راهب و مترجمى به نزد او ببر تا اين نامه را به عربى ترجمه كند و بنويسد؛ چون نامه مترجم را به نزد آن حضرت آورد فرمود با حضرت امام حسن كه : اى فرزند! بياور آن كتاب را كه پيشتر به تو داده بودم ، چون امام حسن آن نامه را آورد فرمود: بخوان كه اين نامه به خط من است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرموده و من نوشته ام و به آن مرد فرمود: در نامه ترجمه شده نظر كن ، چون مقابله كردند يك حرف اختلاف نداشت ، گويا يك شخصى گفته و دو شخص نوشته بودند.
پس حضرت امير المؤ منين عليه السلام حمد و ثناى الهى نمود و فرمود: شكر مى كنم خداوندى را كه اگر مى خواست و مصلحت مى دانست قادر بود كه چنين كند كه اين امت مختلف نشوند، و شكر مى كنم خداوندى را كه ذكر مرا در كتابهاى گذشته ترك نكرده است و نام مرا نزد خود و دوستان خود بلند گردانيده است ؛ پس شيعيانى كه حاضر بودند شاد شدند و موجب مزيد ايمان و شكر گزارى ايشان گرديد.(111)
مولف گويد: بشارات ولادت و بعثت با سعادت آن جناب زياده از حد احصا است و بسيارى در ابواب آتيه اين مجلد و ساير مجلدات مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى .
باب سوم : در بيان تاريخ ولادت شريف حضرت سيد البشر صلى الله عليه و آله وسلم و بيان غرائب و معجزاتى است كه در آن وقت به ظهور آمده
بدان كه اجماع علماى اماميه منعقد است بر آنكه ولادت با سعادت آن حضرت در هفدهم ماه ربيع الاول شد(112)، و اكثر مخالفان در دوازدهم مى دانند، و نادرى از مخالفان در هشتم يا دهم ماه مزبور قائم شده اند، و شاذى از ايشان گفته اند كه در ماه رمضان واقع شد.(113)
محمد بن يعقوب كلينى گفته است كه : ولادت آن حضرت در وقتى شد كه دوازده شب از ماه ربيع الاول گذشته بود در سالى كه فيل آوردند براى خراب كردن كعبه و به حجاره سجيل معذب شدند در روز جمعه وقت زوال ؛ به روايت ديگر: نزد طلوع فجر بود پيش از بعثت به چهل سال و مادرش به آن حضرت حامله شد در ايام تشريق نزد جمره وسطى در منزل عبدالله بن عبدالمطلب ، و ولادت آن حضرت در مكه معظمه شد در شعب ابى طالب در خانه محمد بن يوسف در زاويه برابر از جانب چپ كسى كه داخل خانه شود و خيزران آن حجره را از آن خانه بيرون انداخت و آن را مسجد كرد كه مردم در آن نماز كنند؛ تمام شد كلام كلينى (114) و گويا در تعيين روز ولادت تقيه فرموده و موافق مشهور ميان مخالفان بيان كرده است .
صاحب كتاب ((عدد قويه )) گفته است كه : ولادت آن حضرت نزد طلوع صبح روز جمعه هفدهم ماه ربيع الاول شد بعد از پنجاه روز از هلاك اصحاب فيل يا چهل و پنج روز بعد از آن يا سى سال بعد از آن و بعضى گفته اند در همان روز بود و اشهر آن است كه در همان سال بود(115)؛ و عامه گفته اند كه : در روز دوشنبه بود؛ و گويند كه هفت سال از پادشاهى انوشيروان مانده بود؛ و بعضى گفته اند كه در زمان پادشاهى هرمز فرزند انوشيروان بود، طبرى گفته است كه : چهل و دو سال از ابتداى پادشاهى انوشيروان گذشته بود، و مويد اين قول است آن روايت مشهور كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : متولد شدم در زمان پادشاه عادل ؛ و گويند كه موافق بيستم شباط رومى بود(116)؛ و بعضى گويند كه غره يا بيستم يا بيست و هشتم نيسان رومى بود و هفده ديماه فرس بود و غفر از منازل قمر طالع بود.(117)
ابو معشر گفته است كه : طالع ولادت آن حضرت درجه بيستم جدى بود، و زحل و مشترى در عقرب بودند، و مريخ در خانه خود بود در حمل ، و آفتاب در شرف بود در حمل ، و زهره در حوت بود در شرف ، و عطارد نيز در حوت بود، و قمر در اول ميزان بود، و راس در جوزا بود، و ذنب در قوس بود؛ و در خانه خود متولد شد پس حضرت آن خانه را به عقيل بن ابى طالب بخشيد و عقيل (118) آن را فروخت به محمد بن يوسف برادر حجاج و او را داخل خانه كرد، و چون زمان هارون شد خيزران مادر او آن خانه را بيرون كرد از خانه محمد بن يوسف و مسجد كرد و الحال بر همان حالت باقى است و مردم به زيارت آن خانه مى روند.(119)
اين بابويه عليه الرحمه گفته است كه : حامله شدن مادر آن حضرت به او در شب جمعه هيجدهم ماه جمادى الاخر بود.(120)
ابن بابويه به سند معتبر روايت كرده است از ابوطالب كه عبدالمطلب گفت : شبى در حجر اسماعيل خوابيده بودم ناگاه خواب غريبى ديدم و برخاستم و در راه يكى از كاهنان مرا ديد كه مى لرزيدم و موهاى سرم بر دوشم متحرك است ، چون آثار تغيير در من مشاهده كرد گفت : چه مى شود بزرگ عرب را كه رنگش چنين متغير گرديده است ؟ آيا حادثه اى از حوادث دهر او را رو داده است ؟
گفتم : بلى ، امشب در حجر خوابيده بودم در خواب ديدم درختى از پشت من روييد و چندان بلند گرديد كه سرش به آسمان رسيد و شاخه هايش مشرق و مغرب را گرفت و نورى از آن درخت ساطع گرديد كه هفتاد برابر نور آفتاب بود و عرب و عجم را ديدم كه سجده مى كردند براى آن درخت و پيوسته عظمت و نور آن در تزايد بود و گروهى از قريش ‍ مى خواستند آن درخت را بكنند و چون نزديك مى رفتند جوانى از همه كس نيكوتر و پاكيزه جامه تر ايشان را مى گرفت و پشتهاى ايشان را مى شكست و ديده هاى ايشان را مى كند، پس دست بلند كردم كه شاخه اى از شاخه هاى آن را بگيرم آن جوان صدا زد مرا و گفت : تو را از آن بهره اى نيست ؛ گفتم : درخت از من است و من از آن بهره ندارم ؟! گفت : بهره اش از آن گروهى است كه در آن آويخته اند؛ پس هراسان از خواب بر آمدم .
چون كاهنه اين خواب را شنيد رنگش متغير گرديد و گفت : اگر راست مى گوئى از صلب تو فرزندى بيرون خواهد آمد كه مالك مشرق و مغرب گردد و پيغمبر شود.
پس عبدالمطلب گفت : اى ابو طالب ! سعى كن كه آن جواب كه يارى او نمود تو باشى ؛ پس ابو طالب پيوسته بعد از نبوت آن حضرت اين خواب را ذكر مى كرد و مى گفت : والله آن درخت ابوالقاسم محمد امين بود.(121)
مولف گويد كه : ظاهر آن است كه آن جوان تعبيرش امير مومنان باشد.
ابن شهر آشوب روايت كرده است كه : چون بر ماءمون وفور علم حكيم ايزد خواه در علم نجوم ظاهر شد روزى به او گفت : تو با اين علم و زيركى چرا ايمان نمى آورى به پيغمبر ما؟
گفت : چگونه ايمان بياورم به او و حال آنكه دروغ او بر من ظاهر گرديده است ؟ زيرا كه او گفته است كه : من خاتم پيغمبرانم و اين را دروغ مى دانم زيرا كه در طالعى متولد شده است كه هر كه در آن طالع متولد شود مى بايد پيغمبر باشد.
پس يكى از حكما كه حاضر بود جواب گفت كه : ما از طالع او مى دانيم كه او راستگو است زيرا كه حكما اتفاق كرده اند كه طالع او مشترى و عطارد و زهره و مريخ است و هر فرزندى كه به آن طالع متولد شود مى بايد همان سرعت بميرد و اگر بماند البته پيش از روز هفتم مى ميرد، و آن پيغمبر به آن طالع متولد شد و شصت و سه سال زندگانى كرد و اين علاوه ساير معجزات اوست ؛ پس او اقرار كرد و مسلمان شد و مامون او را ايزد خواه و ((ما شاء الله )) نام كرد.
پس نظر مشترى علامت علم و حكمت و بزرگى و فطنت و كياست و رياست آن حضرت بود، و نظر عطارد نشانه لطافت و ظرافت ملاحت و فصاحت و حلاوت اوست ، و نظر زهره دليل صباحت و شادى و بشاشت و حسن و طيب و جمال و بها و غنج و دلال اوست ، و نظر مريخ دلالت مى كند بر شجاعت و جلادت و قتال و قهر و غلبه و محاربه آن حضرت ؛ پس حق تعالى جمع كرد در آن حضرت جميع مدايح را.
و بعضى از منجمان گفته اند كه : طالع ولادت پيغمبران سنبله و ميزان است و طالع حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ميزان بود؛ و بعضى گفته اند كه : طالع آن حضرت سماك رامح بود.(122)
ابن بابويه رحمه الله به سند معتبر از عبدالله بن عباس روايت كرده است كه عباس پدر او گفت كه : چون براى پدرم عبدالمطلب عبدالله متولد شد در روى او نورى ديدم مانند نور آفتاب ؛ پس گفت پدرم كه : اين پسر را شانى بزرگ خواهد بود، پس شبى در خواب ديدم كه از بينى عبدالله مرغ سفيدى بيرون آمد و پرواز كرد تا به مشرق و مغرب عالم رسيد پس ‍ برگشت بر بام كعبه نشست پس همه قريش او را سجده كردند پس به آن مرغ به حيرت مى نگريستند ناگاه نورى شد ميان آسمان و زمين و مشرق و مغرب را فرو گرفت ، چون بيدار شدم از كاهنه اى كه در بنى مخزوم بود پرسيدم ، گفت : اى عباس ! اگر خواب تو راست باشد مى بايد كه از پشت عبدالله پسرى بيرون آيد كه اهل مشرق و مغرب تابع او گردند.
عباس گفت كه : بعد از اين خواب پيوسته در فكر امر عبدالله بودم تا وقتى كه آمنه را به عقد خود در آورد و او جميل ترين زنان قريش بود، و چون عبدالله به رحمت الله و اصل شد و حضرت رسول از آمنه متولد شد ديدم نور از ميان دو ديده آن حضرت لامع بود و چون او را در بر گرفتم بوى مشك از او شنيدم و مانند نافه مشك خوشبو گرديدم ، پس آمنه مرا خبر داد كه : چون مرا درد زائيدن گرفت و شديد شد صداهاى بسيار شنيدم از خانه اى كه در آن بودم كه به سخن آدميان شباهت نداشت ، و علمى از سندس بهشت ديدم كه بر قصبى از ياقوت آويخته بودند كه ميان آسمان و زمين را پر كرده بود، و نورى ديدم از سر آن حضرت ساطع شد كه آسمان را روشن كرد، و قصرهاى شام را ديدم كه از بسيارى نور مانند شعله آتشى شده بودند، و در دور خود مرغان بسيار مانند اسفرود مى ديدم كه بالها گشوده بودند بر دور من ، و شعيره اسديه را ديدم كه مى گذشت و مى گفت : اى آمنه ! چه ها خواهند ديد كاهنان و بتها از فرزند تو؟!، و جوان بلندى را ديدم كه از همه كس بلندتر و سفيدتر و نيكو جامه تر بود گمان كردم كه او عبدالمطلب است پس نزديك من آمد و فرزندم را گرفت و آب دهانش را در دهان او ريخت و طشتى از طلا داشت كه با زمرد مرصع كرده بودند و شانه اى از طلا داشت ، پس شكم آن حضرت را شكافت و دلش را بيرون آورد و شكافت و نقطه سياهى از ميان آن دل منور بيرون آورد و انداخت ، پس كيسه اى بيرون آورد از حرير سبز آن را گشود و در ميان آن كيسه گياهى بود مانند زريره سفيد پس آن دل مقدس را از آن پر كرد و به جاى خود گذاشت و دست بر شكم مباركش كشيد و با آن حضرت سخن گفت و او جواب گفت و من سخن ايشان را نفهميدم مگر آنكه گفت : در امان و حفظ و حمايت خدا باش بتحقيق كه پر كردم دلت را از ايمان و علم و حلم و يقين و عقل و شجاعت ، توئى بهترين بشر خوشا حال كسى كه تو را متابعت نمايد و واى بر كسى كه تو را مخالفت كند، پس كيسه اى ديگر بيرون آورد از حرير سفيد و سرش را گشود و انگشترى بيرون آورد و بر ميان دو كتف مباركش زد كه نقش گرفت پس گفت : امر كرده است مرا پروردگار من كه بدمم در تو از روح القدس ، پس در او دميد و پيراهنى بر او پوشانيد و گفت : اين امان توست از آفتابهاى دنيا؛ اى عباس ! اينها بود كه به ديده هاى خود ديدم .
عباس گفت كه : كتفهايش را گشودم و نقش مهر را خواندم و پيوسته اين احوال را پنهان مى داشتم تا آنكه از خاطرم محو شد و بعد از آنكه به شرف اسلام مشرف شدم حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به خاطرم آورد.(123)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : ابليس به هفت آسمان بالا مى رفت و گوش مى داد و اخبار سماويه را مى شنيد، پس چون حضرت عيسى عليه السلام متولد شد او را از سه آسمان منع كردند و تا چهار آسمان بالا مى رفت ، و چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم متولد شد او را از همه آسمانها منع كردند و شياطين را به تيرهاى شهاب از ابواب سماوات راندند، پس قريش گفتند: مى بايد وقت گذشتن دنيا و آمدن قيامت باشد كه ما مى شنيديم كه اهل كتاب ذكر مى كردند، پس عمر و بن اميه كه داناترين اهل جاهليت بود گفت : نظر كنيد اگر ستاره هاى معروف كه مردم به آنها هدايت مى يابند و مى شناسند زمانهاى زمستان و تابستان را اگر يكى از آنها بيفتد بدانيد كه وقت آن است كه جميع خلق هلاك شوند و اگر آنها به حال خودند و ستاره هاى ديگر ظاهر مى شود پس امر غريبى مى بايد حادث شود.
و صبح آن روز كه آن حضرت متولد شد هر بتى كه در هر جاى عالم بود بر رو افتاده بودند، و ايوان كسرى يعنى پادشاه عجم بلرزيد و چهارده كنگره آن افتاد، و درياچه ساوه كه آن را مى پرستيدند فرو رفت و خشك شد و همان است كه نمك شده است نزديك كاشان ، و وادى سماوه كه سالها بود كه كسى آب در آن نديده بود آب در آن جارى شد، و آتشكده فارس كه هزار سال خاموش نشده بود در آن شب خاموش شد، و داناترين علماى مجوس در آن شب در خواب ديد كه شتر صعبى چند اسباب عربى را مى كشيدند و از دجله گذشتند و داخل بلاد ايشان شدند، و طاق كسرى از ميانش شكست و دو حصه شد، و آب دجله شكافته شد و در قصر او جارى شد، و نورى در آن شب از طرف حجاز ظاهر شد و در عالم منتشر گرديد و پرواز كرد تا به مشرق رسيد، و تخت هر پادشاهى در آن شب سرنگون شده بود، و جميع پادشاهان در آن روز لال بودند و سخن نمى توانستند گفت ، و علم كاهنان بر طرف شد و سحر ساحران باطل شد، و هر كاهنى كه همزادى داشت كه خبرها به او مى گفت ميانشان جدائى افتاد، و قريش در ميان عرب بزرگ شدند و ايشان را آل الله مى گفتند زيرا ايشان در خانه خدا بودند.
و آمنه عليها السلام گفت : والله كه چون پسرم به زمين رسيد دستها را به زمين گذاشت و سر بسوى آسمان بلند كرد و به اطراف نظر كرد پس از او نورى ساطع شد كه همه چيز را روشن كرد و به سبب آن نور قصرهاى شام را ديدم و در ميان آن روشنى صدائى شنيدم كه قائلى مى گفت : كه زائيدى بهترين مردم را پس او را محمد نام كن .
و چون آن حضرت را به نزد عبدالمطلب آوردند او را در دامن گذاشت و گفت : حمد مى گويم و شكر مى كنم خداوندى را كه عطا كرد به من اين پسر خوشبو را كه در گهواره بر همه اطفال سيادت و بزرگى دارد؛ پس او را تعويذ نمود به نامهاى اركان كعبه و شعرى چند در فضائل آن حضرت فرمود، و در آن وقت شيطان در ميان اولاد خود فرياد كرد تا همه نزد او جمع شدند و گفتند: چه چيز تو را از جا بر آورده است اى سيد ما؟
گفت : واى بر شما! از اول شب تا حال آسمان و زمين را متغير مى يابم و مى بايد كه حادثه عظيمى در زمين واقع شده باشد كه تا عيسى عليه السلام به آسمان رفته است مثل آن واقع نشده است پس بروى و بگرديد و تفحص كنيد كه چه امر غريب حادث شده است .
پس متفرق شدند و گرديدند و برگشتند و گفتند: چيزى نيافتيم .
آن ملعون گفت كه : استعلام اين امر كار من است ؛ پس فرو رفت در دنيا و جولان كرد در تمام دنيا تا به حرم رسيد و ديد كه ملائكه اطراف حرم را فرو گرفته اند، چون خواست كه داخل شود ملائكه بر او بانك زدند و او برگشت و كوچك شد مانند گنجشكى و از جانب كوه ((حرا)) داخل شد، جبرئيل عليه السلام گفت : برگرد اى ملعون .
گفت : اى جبرئيل ! يك حرف از تو سوال مى كنم ، بگو امشب چه واقع شده است در زمين ؟
جبرئيل عليه السلام گفت : محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه بهترين پيغمبران است امشب متولد شده است .
پرسيد كه : آيا مرا در او بهره اى هست ؟ گفت : نه .
پرسيد: آيا در امت او بهره اى دارم ؟ گفت : بلى .
ابليس گفت : راضى شدم .(124)
و در حديث ديگر روايت كرده است كه آمنه گفت : چون حامله شدم به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هيچ اثر حمل در خود نيافتم و آن حالات كه زنان را در حمل عارض ‍ مى شود مرا عارض نشد و در خواب ديدم شخصى نزد من آمد و گفت : حامله شدى به بهترين مردمان ، چون وقت ولادت شد به آسانى متولد شد كه آزارى به من نرسيد و دستهاى خود را پيشتر بر زمين مى گذاشت و فرود آمد، پس هاتفى مرا ندا كرد كه : گذاشتى بهترين بشر را پس او را پناه ده به خداوند يگانه صمد از شر هر ظالم و صاحب حسد.(125)
به روايت ديگر گفت كه : چون او را بر زمين گذارى بگو: اعيذه بالواحد من شر كل حاسد و كل خلق مارد ياءخذ بالمراصد فى طرق الموارد من قائم و قاعد(126)، پس آن حضرت در روزى آنقدر نمو مى كرد كه ديگران در هفته آنقدر نمو مى كردند، و در هفته اى آنقدر نمو مى كرد كه ديگران در ماهى آنقدر نمو كنند.(127)

 

next page

fehrest page

back page