ارشادالقلوب ديلمى

ابى محمد حسن ديلمى
مترجم : سيد عباس طباطبائى

- ۵ -


پـيـغـمـبـر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هرگاه خـداى مـتـعـال بنده اش ‍ را دوست دارد او را به بلاها مبتلا مى كـنـد و هـرگاه او را كاملا دوست داشته باشد او را امتحان مى كـنـد و بـه فـتـنـه مـى انـدازد. عـرض كـردنـد. فتنه چيست ؟ فرمود: مال و اولاد براى او باقى نمى گذارد. و به تحقيق كـه خـداى مـتـعـال بـه واسـطـه مـبـتـلا كـردن بـنـده در مـال و اولادش او را از عـذاب امـان مـى دهـد چـنـان كـه مادر به واسـطـه شـيـردادن فـرزنـدش را از هلاكت امان مى دهد. و به تـحقيق كه خداى متعال بنده اش را از دنيا پرهيز مى دهد همان طـور كـه طـبـيـب مـريـض را از طـعـامى كه براى او مضر است پرهيز مى دهد.
و كـان امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام يـقـول : اللهـم انـى اسـئلك سـلوا عـن الدنيا و مقتا لها فاءن خـيـرهـا زهيد و شرها عتيد و صفوها يتكدر و جديدها يخلق و ما فـات فـيها لم يرجع و مانيل فيها فتنه الا من اصابته منك و شملته منك رحمة فلا تجعلنى ممن رضى بها و اطمئن اليها و وثـق بـهـا فـان مـن اطمئن اليها خانه و من وثق بها اغرته .
حـضـرت اميرالمومنين عليه السلام : چنين مناجات مى فرمايد: خدايا من از تو سؤ ال مى كنم كه مرا از دنيا نجات دهى و مرا تـوفـيـق دهـى كـه آن را دشـمـن دارم . پـسـه بـه تـحقيق كه بـهـتـرين چيزهاى دنيا نا چيز و كم است . و شر و فتنه ها آن حاضر و موجود است ، و چيزهاى نيكوى آن آلوده است . و تازه و جـديد آن كهنه مى شود، و آنچه كه از آن از دست رفت باز نـمـى گـردد. و آنـچـه از آن بـه كسى مى رسد سبب فتنه و امـتـحان اوست ، مگر آن كس كه از جانب تو نظر لطفى به او شـود و رحمتى از تو شامل حال او گردد. پس ‍ مرا از كسانى قـرار مـده كـه بـه آن راضى شود و به آن اطمينان و وثوق پـيـدا كند. پس به تحقيق هر كس به دنيا مطمئن شد دنيا به او خـيـانت خواهد كرد و كسى كه به او وثوق پيدا كرد او را مغرور مى نمايد.
و لقد احسن من و صفها بقوله :

رب ريـح لانـاس عـصـفت  
  ثم ما ان لبثت ان سكنت
و كذاك الدهر فى اطواره  
  قدم ذلت و اخرى ثبتت
و كـذا لايـام مـن عاداتها  
  انها مفسده ما اصلحت


. نيست دلبستگى قابل و ثابت دنيا اوضاع كه اين خلاصه . كرده اصلاح را آنـچه كند مى فاسد است روزگار عادت هـمـچـنـيـن ديـگـر قدم ماندن گردد قدمى لغزش سبب خود تغييرات در هـمچنين نـدهـد سـكـونـت مـكـث مـهـلت آنـهـا به پس بوزد بادى مردمى بسا چه : چنين آن مضمون شعر وصف نـيـكو چـه شـاعـر> و قال غيره :
لا تـحـرصـن عـلى الدنـيا و ما فيها  
  و احزن على صالح لم يكتسب فيها

ديگرى گفته : حريص بر دنيا و آنچه در اوست مباش و حزن و غـم و انـدوه تو بر اعمال صالحى باشد كه ممكن بود در دنيا كسب كنى و نكردى .
و قال آخر:
و اذكـر ذنوبا عظاما منك قد سلفت  
  نسيت كثرتها و الله محصيها

ديـگرى گفته : به ياد بياور گناهان بزرگ كه در سابق ايام از تو سر زده و بسيارى از آنها را فراموش كرده اى و خداى متعال آنها را شماره كرده است :
و فى قوله تعالى : كم تركوا من جنات و عيون و زرع و مـقـام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين كذلك و اورثناها قوما اخـريـن فـمـا بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين .(136)
چه بسيار باغستانها و چشمه هاى آب و كشت و زرعها و مقامهاى نـيـكـو و نـعـمتهايى كه در آن بهره مند بودند از خود به جا گـذاشتند و آنها را به مردم ديگر ارث داديم و آسمان و زمين بر آنها گريه نكرد و مهلتى هم به آنها داده نشد.
و قال بعضهم :
مررت بخربه فادخلت راءسى فيها و قلت شعرا:

ناد رب الدار ذى المال الذى  
  جمع الدنيا بحرص ما فعل
فاجاب هاتف من الخزبه  
  كان فى دار سواها داره

عللته بالمنى حتى انتقل
بعضى از عباد گفت : به خرابه اى عبور كردم پس سر خود را در ميان خرابه برده و شعرى خواندم كه فارسى آن چنين اسـت : صـدا بـزن و نـدا كـن صـاحـب خـانـه را كـه اموال بسيار جمع كرد از روى حرص به دنيا پس چه كرد با آنـهـا. پـس هاتفى از آن خرابه جواب داد و شعرى خواند كه مضمون آن چنين است : براى او خانه اى غير از اين خانه بود كـه مـرگ سـبـب و عـلت شـد كـه بـه آنـجـا انتقال پيدا كرد.
و قال قتاده فى قوله تعالى : و قد خلت من قبلهم المثلات (137)، قـال وقـايـع القـرون المـاضـيـة و مـا حل بهم من خراب الديار و تعفية الآثار.
قـتـاده درباره اين آيه كريمه : به تحقيق پيش از آنها آثار عذاب و عقوبتها گذشت ، گفته مراد وقايع قرنهاى گذشته و آنچه بر سر آنها آمد از خرابى ديارشان و برطرف شدن آثار آنها مى باشد.
و مـر الحـسـيـن عـليـه السـلام قـصـر اوس . فقال : لمن هذا فقالوا لاوس فقال عليه السلام و داوس ان له فى الاخرة بدله رغيفا.
حـضـرت امـام حسين عليه السلام به قصر اوس عبور فرمود پـس فـرمـود: اين از كيست ؟ عرض كردند: از اوس است . پس حـضـرت فـرمود: اوس در قيامت آرزو مى كند كه اى كاش به عـوض آن قـرص نـانـى در آنـجا داشت كه از آن بهره مند مى شـد. خـلاصـه ايـن كـه چـه بـسـا كـسـانـى كـه در دنـيـا مـال و مـكـنـت و عـمـارت و ساير اشياء دنيوى داشته باشند و چـون چـيـزى بـراى زندگى دائمى آخرت نفرستاده اند چون آنجا روند آرزو مى كنند كه اى كاش چيز كمى به عوض آنها در آخرت داشته باشند.
و قال ابو العتاهيه شعرا:
جمعوا فما اكلوا الذى جمعوا  
  و بنوا مساكنهم فما سكنوا
و كـانـهـم كـانـوا بها ظعنا  
  فما استراحوا ساعه ظعنوا

ابـوالعـتـاهـيـه گـفـتـه : دنـيـا را جمع كردند و آنچه را جمع كـردنـد نـخـوردنـد. و خـانـه هايى بنا كردند و در آن ساكن نـشـدنـد. و گـويـا آنـهـا در دنـيـا در حال كوچ كردن بودند پس ساعتى استراحت نكردند و از آنجا كوچ كردند.
و قال مسروق : ما ملئت دار حيره الا املئت عبره و انشد:
كـم بـبـطـن الارض ثاو من وزير و امير  
  و صغير الشاءن عبد حامل الذكر حقير
لو تـاءمـلت قـبـور القـوم فـى يوم قصنير  
  لم تميزهم و لم تعرف غنيا من فقير

مـسـروق گـفـتـه : هيچ خانه از حيرت پر نشد مگر اين كه از عـبـرت پـر شـد. بـعـد در ضـمـن شعرى چنين مى گويد: چه بـسـيـار در شـكـم زمـيـن وزيـرهـا و امـيـرها و كوچك شاءنها و بندگانى كه حامل ذكر كوچك بودند پنهان شده اند اگر با تاءمل و دقت قبرهاى آنها را ببينى در روز كوتاهى هيچ امتياز و فرقى بين فقير و غنى آنها نمى دهى .
و روى ان سعد بن ابى وقاص لما ولى العراق دعا خرقه ابـنـه نـعـمـان فـجـائت فـى لمـه مـن جـوارهـا فقال لهن ايكن خرقه قلن هذه فقالت نعم فما استبداوك اياى يـا سـعـد فـوالله مـا طـلعـت الشـمـس و مـا شـى ء يـدب تحت الخورنق الا و هو تحت ايدينا فغربت شمسنا و قد رحمنا جميع مـن كـان يـحـسدنا و ما من بيت دخلته حيره الا و عقبته عبره ثم انشاءت تقول :
فـبـيـنا نسوق الناس و الامر امرنا  
  اذا نحن فيهم سوقه نتنصف
فاف لدنيا لا يدوم سرورها  
  تقلت باثاراتها و تصرف
هـم النـاس مـا سـاروا يـسـيرون حولنا  
  و ان نحن اومينا الى الناس ‍ اوقفوا

نـقـل شـده كـه چـون سعدبن ابى وقاص والى عراق گرديد خرقه دختر نعمان را طلبيد. پس او با جمعى از كنيزانش آمد. پس سعد گفت كدام يك از شما خرقه است ؟ كنيزان گفتند: اين اسـت . پـس او گـفت : بلى منم خرقه ، اى سعد! چه سبب شده كـه تـو مـرا خـواسـتـى و از احـوال مـن سـؤ ال مـى كـنـى ؟ بـه خـدا قـسـم آنـچـه كـه خورشيد بر آن مى تابيد و آنچه كه زير آسمان حركت مى كرد همه در اختيار ما بود. پس خورشيد ما غروب كرد و همه كسانى كه به ما حسد مـى بـردند به ما رحم كردند. و هيچ خانه اى نيست كه در آن خـوشـى داخل شود مگر اين كه دنبال آن آنچه سبب عبرت است داخـل مـى شـود. پـس چـند شعر گفت كه در آن از بى اعتبارى دنـيا شكايت نموده كه معنى آن اين است : در بينى كه مردم را مى رانديم و امر امر ما بود ناگهان قضيه به عكس شد و ما خـود تـحـت نـظـر كـسانى قرار گرفتيم و متفرق و پراكنده شـديم ، پس اف باد به دنيا كه سرور و خوشنودى آن داوم نـدارد و آثـار آن رنگ به رنگ و متقلب مى شود. آنها كه بر مـا مـسـلط شـدنـد هـمـان مردمى هستند كه در اطراف ما پراكنده بـودنـد و مـا چنان بر آنها تسلط داشتيم كه هرگاه به آنها اشاره مى كرديم توقف مى كردند.
ثـم قـالت ان الدنـيـا دارفـنـاء و زوال لا تـدوم الى حـال تـنـتـقـل بـا هلها انتقالا و تعقبهم بعد حال حالا و لقد كنا ملوك هذا القصر تطيعنا اهله و يحبوا الينا دخـله فـاءد بـرالامر و صاح بنا الدهر فصدع عصانا و شتت شـمـلنا و كذا الدهر لا يدوم لا حد ثم بكت و بكى لبكائها و انشد شعرا:
ان للدهـر صـوله فـاحذريها  
  لا تقولين قد آمنت الدهورا
قـد يـبـيـت الفـتـى معافا فيوذى  
  و لقد كان امنا مسرورا

حـرقـه گـفـت : بـه تـحـقـيـق كـه دنـيـا خـانـه فـنـا و زوال اسـت بـه يـك حـال ادامـه پـيـدا نـخواهد كرد. اهلش را از حـالى بـه حـال ديـگـر انـتـقـال خـواهـد داد. و بـعـد از حـالى حـال ديـگـر براى آنها پيش مى آورد. و هر آينه به تحقيق ما شـاهـان ايـن قـصـر بـوديم كه اهل آن ما را اطاعت مى كردند و منافع اطراف آن را به سوى ما مى آوردند. پس امر برگشت و روزگـار بـر مـا فـريـادى زد پـس شـكـافت قدرت ما را و جمعيت ما را پراكنده كرد و روزگار همچنين است براى هيچ كس دوام نـدارد. پـس حـرقه گريه كرد و سعد نيز از گريه او بـه گـريـه آمـد و اين شعر را گفت كه مضمون آن اين است : براى روزگار صلابت و هيبتى است از آن بترس و نگو كه مـن از روزگـار ايـمـن هـسـتـم . گـاهـى جـوان مـرد در حـال عـافـيـت وارد شـب شـده و مـورد اذيـت واقـع مـى شـود. و حـال آن كـه ايـمـن و مـسـرور بـود پـس امـنـيـت و سـرور او تبديل به وحشت و ناراحتى گرديد.
فـقـال لهـا اذكـرى حـاجـتـك لنفسك خاصه فقالت يدالامير بـالعـطـيـه اطـلق من لسانى بالمساءله فاعطاهم و اعطاها و اجـزل فـقـالت شـكـرتـك يد افتقرت بعد غنى و لا ملكتك يد اسـتـغـنـت بـعـد فـقـر و اصـاب الله بمعروفك مواضعه و لا جـعل الله لك الى اللئيم حاجه و لا اخلا الله من كريم نعمه الا و جـعـلك السـبـب فـى ردهـا اليـه فقال سعد اكتبوها فى ديوان الحكمه .
پـس سـعد باو گفت : حاجت خود را ذكر كن ! او چنين جواب داد: دسـت امير به عطا و بخشش بازتر است از زبان من به سؤ ال . پـس سـعـد باو و همراهانش عطاى بسيار نمود. او در چند جـمـله بـه سـعد دعا كرده و گفت : شكر كند تو را دستى كه فـقـيـر است بعد از غنى و بى نيازى . و مسلط بر تو نشود دستى كه غنى شده بعد از فقر. و خداوند بخشش تو را به جـاى خـود قـرار دهـد كه بى مورد و بى جا بخشش نكنى . و حـاجـت تـو را بـه لئيـمـان و پـسـتان نيندازد. و نعمتى را از بـزرگـان نـگيرد مگر اينكه تو را وسيله رد آن نعمت به او قـرار دهـد. پـس سـعـد گـفـت : ايـن كـلمـات را در ديـوان حكمت بنويسند.
فـلمـا خـرجـت مـن عـنـده سـئلهـا نـسـائهـا فـقـلن مـا فعل بك الامير فقالت احاط لى ذمتى و اكرم وجهى انما يكرم الكريم كريما.
پـس چـون از نـزد سـعـد بـيـرون شـد زنـهـا از او سـؤ ال كردند كه امير با تو چه كرد؟ جواب داد مافوق انتظار من با من رفتار كرد و مرا گرامى داشت و آبروى مرا حفظ كرد و در حقيقت كريمى به كريمى كرم نمود.
و لقد احسن من قال شعرا:
و مـا الدهـر و الايـام الا كـمـاتـرى  
  رزيـه مال او فراق حبيب
و ان امـرء قـد جـرب الدهـر لم يخف  
  تقلب يوميه لغير اديب

و چه نيكو گفته است اين شاعر كه مضمون شعرش اين است : دهـر و روزگـار چنين است كه مى بينى يا از دست رفتن مالى اسـت يـا فـراق دوسـتى . و به تحقيق كسى كه در روزگار تـجـربـه داشته باشد از تغيير دو روزش ‍ نمى ترسد در صورتى كه عاقل باشد.
و قال آخر:
هـو المـوت لا يـنـجى من الموت والذى  
  احاذر بعد الموت ادهى و افظع

و ديـگـرى گـفـته است : او مرگ است كه هيچ كس از او نجات پـيـدا نـخـواهـد كـرد و آنچه را بعد از مرگ از آن مى ترسم وحشتناك تر و سخت تر است .
و قال آخر:
اذا الرجـال كـثـرت اولادهـا  
  و جعلت اوصى بها يعتادها

وقـتـى مـردان فرزندان بسيار پيدا كردند و هنگام مرگ به آنـهـا وصـيـت نـمـودنـد مـرگ براى آنها امر عادى محسوب مى شود.
و قال آخر:
و اضـطـربت من كبر اعضادها  
  فهى ذروع قددنى حصارها

از پـيـرى بـازوهـاى آنها سست و مضطرب شده پس آنها كشت وزرعى هستند كه درو كردن آنها نزديك شده .
و قال بعضهم : اجتزت بدار حيار كان معجبا بنفسه و ملكه فسمعت هاتفا ينشد و يقول :
و ما سالم عما قليل بسالم  
  و ان كثرت احراسه و مرا كبعه
و مـن يـك ذابـاب شـديـد و حـاجـب  
  فـعـمـا قليل يهجر الباب حاجبه
و يثبح فى لحد من الارض ضيقا  
  يفارقه اجناده و مواكبه
و مـا كـان الا المـوت حـتـى تـفـرقـت  
  الى غيره احراسه و كتائبه
و اصبح مسرورا به كل كاشح  
  و اسلمه احبابه و حبائبه
بـنـفـسـك فـاكـسـبـهـا السـعـاده جـاهـدا  
  فكل امر دهن بما هو كاسبه

بـعـضـى از عباد گويد: عبور كردم به خانه حيار ظاهرا نام كسى است كه او مغرور به خود و ملك و سلطنت خود بوده پس شـنـيـدم هـاتـفى كه اين شعرها را مى گفت كه مضمون آن اين است : كسى كه داراى سلامتى است به همين زودى ها غير سالم اسـت ، يعنى سلامتى را از دست مى دهد و گرچه پاسبانان و حـافـظـان زياد داشته باشد. و هر كس دروازه محكم و دربان داشته باشد به همين زودى ها دربان او خواهد رفت و دروازه بـى صاحب و بى دربان خواهد ماند. و صبح مى كند در لحد و در زير زمين در تنگنا قرار مى گيرد و لشگريان و حشم و از او جـدا مـى شوند. و براى تفرقه خدم و حشم و لشگر او پيش از مرگ چيز ديگر لازم نيست ، به مجرد مردن آنها متفرق مـى شـونـد. و صـبـح كـرد در حـالى كـه دشـمـنـانـش ‍ خـوشـحال مى باشند و دوستان دست از او برداشته اند، بر تـو باد كه نفس ‍ خود را مراقبت كنى و كوشش كنى كه او را سعادتمند كنى . و هر كسى گرو آن چيزى است كه كسب كرده .
قـال و كـان بـعـضـهـم اذا نـظـرء المـراة الى جـمـاله انشد شعرا:
يا حسان الوجوه سوف تموتون  
  و تبلى الوجوه تحت التراب
يـاذوى الاوجـه الحـسـان المـصـونـات  
  و اجسامها الغضاض ‍ الرطاب
اكـثـروا مـن نـعـيـمـهـا و اقـلوا  
  سـوف تهدونها لعقرالتراب
قـد نـعـتـك الايـام نـعيا صحيحا  
  بفراق الاقران و الاصحاب

بـعضى از زهاد وقتى در آينه به صورت خود نگاه مى كرد ايـن اشـعـار را مـى گـفـت كـه مـضـمون آن يكى است :اى خوب صـورتـان بـه زودى خـواهـيـد مرد و اين صورتها زير خاك پـوسيده خواهد شد.اى صاحبان صورتهاى خوب كه در حفظ آن مى كوشيد و جسمها و بدنهاى لطيف و نيكو چه بسيار به ايـن بـدنـهـا و صـورتـهـا بـرسيد و چه كم عاقبت زير خاك پـوسـيـده مـى شـود. بـه تـحـقيق روزگار تو را به فراق دوستان و يارانت مبتلا كرده .
و قال غيره :
تـذكـر و لا تـنـسـى المـعـاد و لا تكن  
  كانك فى الدنيا مخلى و ممرح
فلا بد من بيت النقطاع و وحشه  
  و ان غرك البيت الانيق المدايح

بعض ديگر گفته : متذكر باش و معاد را فراموش مكن و مانند كـسـى نباش ‍ كه در دنيا رها شده و مهار گسيخته باشد پس ناچار بايد رفت در خانه اى كه از همه دوستان منقطع است و وحشتناك مى باشد و گرچه خانه مزين و مورد پسند دنيا تو را مغرور كرده است .
و وجد على بعض القبور مكتوبه هذه الابيات :
تـزود مـن الدنـيـا فانك لا تبقى  
  وخذ صفوها لما صفت و دع الزلقا
و لا تاءمنن الدهر انى امنته  
  فلم يبق لى خلا و لم يرع لى حقا
قـتـلت صـنـاديـد المـلوك فـلم ادع  
  عـدوا و لم امهل على ظنه خلقا
و اخليت دارالملك من كل بارع  
  فشردتهم غربا و مزقتهم شرقا
فـلمـا بلغت النجم عزا و رفعه  
  و صارت رقاب الخلق اجمع لى رقا
رمانى الردى رميا فاخمد جمرتى  
  فها انا ذافى حفرتى مفردا ملقى
فافسدت دنيائى و دينى جهاله  
  فماذ الذى منى بمصرعه اشقى

بر بعض قبور اين اشعار يافته شد كه مضمون آن چنين است :
از دنـيـا تـوشـه بـردار پـس بـه درسـتـى كـه تـو بـاقى نخواهى ماند. و از چيزهاى نيكى كه در اختيار تو است نتيجه بگير، و واگذار لغزشها را. و به روزگار اطمينان نداشته بـاش كـه مـن بـه آن اطـمـينان كردم پس نه دوستى براى من بـاقـى مـاند و نه حقى مراعات شد. سلاطين بزرگ را كشتم پـس هـيچ دشمنى را وا نگذاشتم و خلقى را مهلت ندادم و به مـظنه و گمان انتقام گرفتم خانه سلطنت را از هر ضد و ند خالى كردم و آنها را به طرف شرق و غرب پراكنده كردم . پس وقتى به عزت و رفعت رسيدم و خود را در مقام ستاره ها دانـسـتـم و گـردن جـمـيـع خـلايـق در نـزد مـن ذليـل شـد نـاگـهـان تـير مرگ به من رسيد و چراغ عمر مرا خـامـوش كرد. پس آگاه باشيد كه من در قبر تنها افتاده ام . پـس ديـن و دنـيـاى خـود را از روى جـهالت فاسد كردم پس ‍ كسى در قبر شقى تر از من نيست .
و قال بعضهم : يا ايها الانسان لا تتعظم فليس بعظيم من خـلق التـراب و اليـه يعود و كيف يتكبر من اوله نطفه مرده و آخـره جـيفه قذره و هو يحمل بين جنبيه العذره و اعلم انه ليس بـعـظيم من تصرعه الاسقام و تفجعه الالام و تخدعه الايام لا يـاءمـن الدهـران يـسـلبـه شـبـابـه و مـلكـه و يـنزل من علو سريره الى ضيق قبره انما الملك هو العارى من هذه المعايب .
بعضى از علماء گفته است :
اى انسان خود را بزرگ ندان . پس بزرگ نيست كسى كه از خـاك خـلق شده و به خاك بر مى گردد، و چگونه تكبر كند كـسـى كـه اولش نـطـفـه بـد بـو اسـت و آخـرش مـردار كـثيف گـنـديـده و در مـيـان دو پـهـلوى خـود عـذره و نـجـاسـت حـمـل مـى كـنـد. بـدان بـه درستى كه بزرگ نيست كسى كه دردهـا او را بـه زمـيـن مـى زنـد و بـلاهـا او را عاجز مى كند و روزگـار او را گـول مـى زنـد. ايـمـن نـيـست كه جوانى او را بـگـيـرد و سـلطـنـت او را از دسـتـش بـگـيرد و او را از بالاى سريرش به تنگناى قبر آورد. پس ملك و سلطنت آن است كه اين همه عيب را نداشته باشد.
ثم انشد شعرا:
ايـن المـلوك و ابـنـاء المـلوك و مـن  
  قاد الجيوش الايابئس ما عملوا
بـاتـوا عـلى قـلل الاجـبـال تـحـرسـهـم  
  غـلب الرجال فلم يمنعهم القلل
فـانـزلوا بـعـد عـزعـن مـعـاقـلهم  
  و اسكنوا حفره يابئس ما نزلوا
نـاداهـم صـارخ مـن بـعـد مـا دفـنوا  
  اين الاسره و التيجان و الكلل
ايـن الوجـوه التـى كانت منعمه  
  من دونها تضرب الاستار و الحجل
فـافـصـح القبر عنهم حين سائلهم  
  تلك الوجوه عليها الدود تنتقل
قد طال ما اكلوا دهرا و ما شربوا  
  فاصبحوا بعد طيب الاكل قد اكلوا
سالت عيونهم فوق الخدود و لو  
  رئيتهم ما هناك العيش ‍ بارجل

پـس از آن اشـعـارى انـشـاء كرده كه مضمون آن به فارسى چـنـيـن اسـت : كجايند شاهان و فرزندان آنها و كسانى كه در پـيـش لشـگـرهـا بـه راه مـى افـتـادنـد و سـپـاهـيـان بـه دنـبـال آنـهـا بـه حـركـت مـى آمـدنـد. آگاه باشيد كه چه بد عـمـل كـردنـد. در قله هاى كوههاى به سر مى بردند و مردان شـجـاع در حـفـظ و حـراسـت آنـهـا مـى كوشيدند. و قله ها و آن جاهاى سخت حافظ آنها نشد. پس از آن كه در قصرهاى بلند و مـحـكـم سـاكـن بـودنـد و زيـر كـشـيـده شـدنـد و در گـودال گـور سـاكـن شدند. و چه بد پايين آمدنى بود. در ايـن هـنـگـام بـعـد از دفن شدن آنها ندايى بلند شد كه كجا رفـت تختهاى زرين ؟ كجا رفت تاجهاى سلطنتى و آن زينتها كه به خود آويزان مى كردند؟ كجا رفت آن صورتهايى كه در نـاز و نعمت پرورش پيدا كرده و در پشت پرده ها، كه در حـجـله ها زده شده بودند، پس قبر با زبان فصيح از طرف آنها در وقتى كه از او سؤ ال كردند گفت : آن صورتها اين اسـت كـه الآن كـرمـهـا بـر روى آن در حـركـت مـى باشند. چه روزگار بسيار طول كشيد كه چيزهاى لذيذ خوردند و آبهاى گـوارا آشـامـيدند پس صبح كردند در حالى كه آنها خوراك مـار و مـور در دل زمـيـن شدند. چشمهاى آنها بر بالاى خدها و صـورتـهاى آنها جارى شده و آشكارا عيش آنها را در آنجا مى بينى كه چيست .
مـحـفـى نـمـاند كه اشعار مذكور شباهبت به اشعارى دارد كه حـضـرت هـادى عـليـه السـلام در مـجـلس مـتـوكـل فـرمـودنـد و شـايـد هـمـان اشـعـار باشد با مختصر تصرفى در آن (مترجم ).
و قـال الحـسـيـن عـليـه السـلام : يـا بـن آدم تـفـكـر و قـل ايـن المـلوك الدنـيـا و اربـابـهـا الذيـن عـمروا اخرابها و احتفروا انهارها و مدنوا مدائنها فارقوها و هم كارهون و ورثها قـوم آخـرون و نـحـن بـهـم عـما قليل لا حقون . يا بن آدم اذكر مـصـرعـك و فـى قـبرك مضجعك و موقفك بين يدى الله تشهد جوارحك عليك يوم تذل فيه الاءقدام و تبلغ القلوب الحناجر و تـبـيـض ‍ وجـوه و تـسـود وجوه و تبدو السرائر و يوضع المـيـزان القـسط. يا بن آدم اذكر مصارع آبائك و ابنائك كيف كـانـوا و حـيـث حـلوا و كانك عن قليل قد حللت محلهم و صرت عبرة للمعتبر. و انشد شعر:
ايـن المـلوك التـى عـن حـفـظـها غفلت  
  حتى سقاها بكاس الموت ساقيها
تـلك المـدائن فى الافاق خاليه  
  عادت خرابا و ذاق الموت بانيها
امـوالنـا لذوى الوارث نـجـمعها  
  و دورنا لخراب الدهر نبنيها

حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: اى پسر آدم فكر كن و بگو كجايند سلاطين دنيا و صاحبان آنان كه خرابيهاى دنيا را آبـاد كـردنـد و نـهرهاى آن را حفر كردند و شهرهاى آن را به پا داشتند از آن جدا شدند از روى كراهت و كسانى ديگر وارث آنها شدند و ما هم به همين زوديها به آنها ملحق خواهيم شـد.اى فـرزنـد آدم بـه يـاد آور مـصـرع و محل افتادن و خوابگاه خود را در قبر. و به ياد بياور وقوف قـيـامـت و ايـسـتـادن خـود را در مـقـابـل حـكـم عدل الهى در حالى كه اعضاء و جوارح تو بر تو. گواهى دهـد، آن روزى كـه قدمها بر صراط بلغزد و قلبها از وحشت بـه گـلوهـا رسد و صورتهايى سفيد و صورتهايى سياه بـاشـد و اسـرار و پـنـهـانـى هـا ظـاهـر گـردد و مـيـزان عـدل بـر پـا شـود.اى پـسـر آدم بـه يـاد آور محل افتادن پدران و فرزندان خود را كه آنها چه موقعيتى در ايـن دنـيـا داشتند و از اينجا به كجا رفتند و تو هم به همين زودى بـه آنـها ملحق خواهى شد و سبب عبرت مى شوى براى كـسـانـى كـه اهل اعتبارند. پس اين شعرها را بيان فرمود كه مضمون آن اين است : كجايند سلاطين دنيا كه در اثر حفظ دنيا از آخـرت غـافـل مـانـدند تا وقتى كه شربت مرگ را از دست ساقى آن چشيدند. اين شهرهاى عالم است كه در اطراف آن از اهلش خالى شده و خراب شده و بنا كنندگان آن شربت مرگ چشيدند. ما اين مالها را براى وارث جمع مى كنيم و خانه ها را براى خراب شدن در روزگار بنا مى كنيم .
و مـا عـبـر احد عن الدنيا كما عبر اميرالمؤ منين عليه السلام بـقـوله : دار بـالبـلاء مـحـفوفة و بالغدر معروفة لا تدوم احـوالها و لا تسلم نزالها احوالها مختلفه و ثارات منصرفة و العـيـش فـيـهـا مـذمـوم و الاءمـان فيها معدوم و انما اهلها فيها اغـراض مـسـتـهدفة ترميهم بسهامها و تفنيهم لجمامها و اعلموا عـبـادالله انـكـم و مـا انـتـم فـيـه مـن هـذه الدنـيـا عـلى سـبـيـل مـن قـد مـضـى قـبـلكـم مـمـن كـان اطول منكم اعمارا و اعمر ديارا و ابعد آثارا اصبحت اصواتهم هـامـدة و ريـاحـهـم راكـدة و اجـسادهم بالية و ديارهم خالية و آثـارهـم عـافـيـه فـاسـتبدلوا بالقصور المشيدة و النمارق المـمـهـدة و الصـخـور و الاحـجـار المـسـنـدة و القـبور اللاطئة المـلحـدة التـى قد بنى بالخراب فنائها و شيد بالتراب بـنـائهـا فـمـحـلهـا مـقـتـرب و سـاكـنـهـا مـغـتـرب بـيـن اهل محلة موحشين و اهل فراغ متشاغلين لا يستاءنسون بالاوطان و لا يـتواصلون تواصل الجيران على ما بينهم من قرب الجوار و دنـوا الدار فـكـيـف يـكون بينهم تزاور و قد طحنهم بكلكله البـلى و اكـتـهـم الجنادل و الثرى و كان قد صرتم الى ما صاروا اليه و ارتهنكم ذلك المضجع و ضمكم ذلك المستودع فـكـيـف بـكـم لو تـنـاهت بكم الاءمور و بعثرت القبور هنالك تـبـلو كـل نـفـس مـا اسـلفـت وردوا الى الله مـوليـهـم الحـق و ضل عنهم ما كانوا يفترون .
تـعـبـيـر نـكـرده اسـت احدى از دنيا چنانچه اميرالمؤ منين عليه السـلام تـعـبـيـر فـرمـوده بـه دنـيـا سـرايـى اسـت كـه اهـل آن را غـم و انـدوه فـرا گـرفـته و به مكر و دغا شهرت يافته . هميشه بر يك حال باقى نمى ماند. و كسانى كه در آن نـازل مـى شوند و فرود مى آيند سالم نمى مانند. حالات آن گوناگون است و نوبت هايش در تغيير است . زندگى در آن مـذمـوم اسـت و نـاپـسند. و ايمنى در آن نيست . و اهلش در آن هـدف تـيـرهـاى بـلا هـسـتند كه دنيا تيرهاى خود را به جانب ايـشـان مـى افـكند و هر يك را به دردى مبتلا مى سازد و به مـرگ نـابـودشـان مى نمايد. بدانيد اى بندگان خدا شما و آنچه از اين دنيا داريد در راه پيشينيان مى باشيد و آنچه بر پـيـشـيـنـيـان گذشته بر شما نيز خواهد گذشت آنهايى كه پـيـش از شـمـا بـودنـد عـمـرهـايـشـان از شـما طولانى تر و ديـارشـان آبـادتـر و آثارشان مهمتر بود، صبح كردند در حـالى كـه صـداهايشان خاموش شده و شخصيت و اهميت آنها از دست رفته و بدنهايشان پوسيده و شهرهايشان خالى مانده و آثـارشـان نـاپـديـد گـشـتـه ، قـصـرهـاى مـجـلل و سـاختمانهاى محكم را و بالشهاى نيكو و فراشهاى گـسـتـرده را بـه سـنـگـهـاى قـبـر و چـسـبـيـده بـه لحـد تـبـديـل نـمـودند. آن قبرهايى كه جلوخان آنها ويران شده و ساختمان آنها با خاك يكسان گشته . آن قبرها به هم نزديك است ولى ساكن آنها در ما بين اهل محله اى ترسان و هراسانند و در بـيـن گـروهى كه به ظاهر راحتند و در واقع گرفتار مـى بـاشـنـد. بـه وطـنـهـا انـس نـمى گيرند و با هم آميزش ندارند چون آميزش همسايگان با اين كه نزديك و همسايه مى باشند.
و چـگـونـه بـيـنـشـان ديـد و بـازديـد بـاشـد و حال آنكه پوسيدگى آنها را خورد كرده و سنگ و خاك آنان را خـورده . و تـصـور كـنـيـد كـه شـما رفته ايد جايى كه آنها رفته اند و آن خوابگاه شما را گرو گرفته و آن امانت گاه شـمـا را در آغـوش دارد. پـس چـگـونـه خـواهـد بـود حـال شـمـا اگـر كـار شـمـا به پايان رسد و مردگان را از قـبـرهـا بيرون آوردند. در آن هنگام هر نفسى به آنچه پيش ‍ فرستاده است مبتلى مى شود و به سوى خدا كه مالك به حق ايـشـان اسـت بـاز گرديده مى شوند و به كار ايشان نيايد آنچه را كه افترا مى بستند.
دخـل ابـو هذيل دار ماءمون فقال : ان دارك هذه كانت مسكونه قبلك من ملوك درست آثارهم و انقطعت اعمارهم فالسعيد من وعظ بغيره .
ابـو هـذيـل وقـتـى در كـاخ مـاءمون وارد بر او شد گفت : اين خـانه قبل از تو محل سكونت ديگر سلاطين بود كه اكنون در زيـر خـاك پوشيده شده اند و آثار آنها كهنه شده و عمرهاى آنـهـا منقطع شده است پس اهل سعادت آن كس ‍ است كه به غير خود پند و موعظه شود، يعنى از گذشتگان و آنچه بر آنها گذشته پند گيرد.
بـاب پـنـجـم : در تـرسـانـيـدن بـنـدگـان به وسيله كتاب خدا
و قـال تـعـالى : و نـخـوفـهـم فـمـا يـزيـدهـم الا طـغيانا كبيرا.(138)
آنها را مى ترسانيم پس زياد نمى كند آنها را مگر سركشى بزرگ .
و قـال تـعـالى : بـل السـاعـة مـوعـدهـم و السـاعة ادهى و امر.(139)
قيامت وعده گاه آنهاست و آن اشد و تلخ ‌تر است يعنى شدت هول قيامت چيزى است كه سبب وحشت است .
و قال تعالى : ءامنتم من فى السماء ان يخسف بكم الارض فـاذا هـى تـمـور ام امـنـتـم مـن فـى السـمـاء ان يرسل عليكم حاصبا فستعلمون كيف نذير.(140)
آيـا ايـمـنـيد از اين كه ملائكه آسمانها شما را به زمين فرو بـرنـد پـس آنـگاه زمين موج زده مى باشد. آيا ايمنيد كسانى كـه در آسـمـانـها هستند بر شما تند بادى فرستند پس به زودى خواهيد دانست چگونه است ترساندن من .
و قـال تـعـالى : و مـا نـرسـل بـالايـات الا تخويفا.(141)
نفرستاديم آيات را مگر براى ترساندن .
و قـال او امـن اهـل القـرى ان يـاءتـيهم باسنا ضحى و هم يـلعـبـون افـامـنـوا مـكـر الله فـلا يـاءمـن مكر الله الا القوم الخاسرون .(142)
آيا مردم بلاد خود را ايمن مى دانند از آمدن عذاب ما بر آنها در روز در حـالى كـه بـه بـازى مـشـغـول هـستند. آيا از مكر خدا ايمنند پس ايمن از مكر خدا نيست مگر مردم زيانكار.
و قـال تـعـالى : ويـل لكـل آفـاك اثـيـم يـسـمـع ايـات الله تـتـلى عليه ثم يصر مستكبرا كان لم يسمعها فبشره بعذاب اليم .(143)
واى بر هر دروغگوى گنه كار كه آيات خدا را مى شنود كه بـر او تـلاوت مـى گردد پس اصرار مى ورزد در حالى كه تكبر دارد گويا آيات خدا را نشنيده است پس بشارت بده او را به عذاب دردناك .
و قـال تعالى : و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة .(144)
اگر خدا تعالى مردم را به ظلمهايى كه از آنها سر مى زند مـؤ اخـذه كـنـد جـنبده اى را به روى زمين نگذارد، يعنى همه را هـلاك فـرمايد. ولى عفو و بزرگوارى او اقتضا مى كند كه آنها را رها كند و مؤ اخذه نفرمايد.
و قـال تـعـالى : طـهـر الفـساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ‍ ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون .(145)
فـسـاد در زمـين و دريا ظاهر شد به سبب آنچه مردم به دست خـود كـسـب كـردنـد تـا بـه آنـهـا بـچـشـانـد بـعـض آنـچـه عـمـل كـرده اند شايد آنها برگردند به سوى خدا و توبه كنند.
و قال : و تلك القرى اهلكناهم لما ظلموا.(146)
اين مردم بلاد را هلاك كرديم چون كه ظلم كردند.
و قـال تـعـالى : فـبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم .(147)
به سبب ظلمى كه از جماعت يهود سر زد حرام كرديم بر آنها چـيـزهـاى طـيـبـى كـه بـر آنـها حلال كرده بوديم ، يعنى در نـتـيـجـه ، ظـلم بـه محروميت از رزقهاى طيب و طاهر گرفتار شدند.
و قـال تـعـالى : و لولا كـلمـة سـبقت من ربك لكان لزاما و اجل مسمى .(148)
و اگـر نـبـود كلمه اى كه سبقت گرفته است از پروردگار تو هر آينه هلاكت ملازم آنها بود در وقت گناه و معصيت . پس سـبـب تـاءخـيـر عـذاب دو چـيـز اسـت : يكى كلمه خدا كه سبقت گرفته و ديگر اجل مسمى كه وقتى معين است .
بـعـضـى فـرمـوده انـد: مراد از كلمه اى كه از جانب خدا سبقت گرفته اين آيه كريمه است :
و مـا كـان الله ليـعذبهم و انت فيهم و ما كان الله بهم و هم يستغفرون .(149)
تا وقتى كه تو اى پيغمبر در ميان امت هستى خدا آنها را عذاب نـمـى فـرمـايـد. و نـيـز خـدا آنـهـا را عـذاب نـمـى فرمايد و حال آن كه آنها استغفار مى كنند.
و قـال اميرالمؤ منين عليه السلام : كان فى الناس امانان مـن عـذاب الله رسـول الله و الاسـتـغـفار فرفع احدهما و هو رسول الله و بقى عليهم امان و هو الاستغفار.
امـيـرالمؤ منين عليه السلام فرموده : در ميان مردم دو چيز امان از عـذاب خـدا بـود: يـكى رسول خدا، و ديگرى استغفار. پس يـكـى از آن دو بـرداشـتـه شـد و آن رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله اسـت و بـراى آنها امان ديگرى باقى مانده و آن استغفار است .
و قـال رسول الله صلى الله عليه و آله : مهلا عباد الله عن معصية الله فان الله شديد العقاب .
و قـال رسـول الله صلى الله عليه و آله : ان الله لم يعط ليـاءخـذو و لو انـعـم عـلى قـوم مـا انـعـام و بـقـوا مـا بـقـى الليـل و النـهـار مـاسـلبـهم تلك النعم و هم شاكرون الا ان يـتـحـولوا من شكر الى كفرو من طاعة الى معصية و ذلك قوله تـعـالى : ان الله لا يـغـيـر مـا بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم .(150)

پـيـغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:اى بندگان خدا بـاز ايستيد از گناه و معصيت خدا پس بدرستى كه عذاب خدا سـخـت اسـت . و نـيـز پـيـغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: خـداى مـتـعـال بـه بندگان نعمت عطا نكرد كه باز گيرد. و اگـر بـه مردمى انعام فرمود و آنها باقى بمانند تا وقتى كه شب و روز باقى است آن نعمت ها را از آنها نخواهد گرفت و حال آن كه آنها شكر آن نعمتها را به جا آورند مگر اين كه عوض شكرگزارى كفران نعمت كنند و عوض اطاعت و بندگى خـدا مـرتـكـب گـنـاه و مـعـصـيـت شوند. و اين است مضمون آيه كـريـمـه كـه خـداى مـتـعـال مـى فرمايد: به درستى كه خدا تـغـيـيـر نـمـى دهـد آنـچه براى قوم و مردمى هست تا اين كه تـغـيـيـر دهند آنچه در نفسهاى آنهاست يعنى حالاتشان تغيير كند.
و قـال امـيـرالمؤ منين عليه السلام : ان الله تعالى يبتلى عـبـاده عند طول السيئات بنقص الثمرات و حبس البركات و اغـلاق خـزائن الخـيـرات ليـتـوب تـائب و يقلع مقلع و يتذكر متذكر و ينزجر و قد جعل الله الا ستغفار سببا للرزق و رحمة للخلق فقال سبحانه : فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارا يـرسـل السـمـاء عـليـكـم مـدارا و يـمـدد كـم بـامـوال و بـنـيـن و يـجـعـل لكـم جـنـات و يجعل لكم انهارا.(151)
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام فـرمـود: خـداى متعال هنگامى كه بندگانش گناه را ادامه مى دهند آنها را مبتلا مـى فـرمـايد به كمى ميوه هايشان و بركات را از آنها باز مـى دارد و مـعـادن خـيـر را از آنـهـا مـنـع مى كند براى اين كه تـوبـه كـنـنـدگـان تـوبه كنند و گناه كاران از گناه باز ايـسـتـنـد و آنـهـا كـه خدا را از ياد برده اند متذكر گردند و اهـل هـوا و هـوس خـود را مـنـع كنند و باز ايستند. و به تحقيق خـداى مـتـعال استغفار را سبب رزق و موجب رحمت خلق قرار داده پـس خـداى سـبـحان مى فرمايد: پس گفتم از خداى خود طلب آمـرزش و مـغـفـرت كـنـيـد بـه درستى كه او آمرزنده است . و اسـتـغـفـار سـبب مى شود كه خداى تعالى از آسمان بر شما بـاران مـى بـارد و مـال و فـرزنـدان شـما از زياد مى كند و براى شما باغستانها و نهرهاى جارى قرار مى دهد.
فـرحـم الله مـن قـدم تـوبـتـه و اخـر شـهـوتـه و استقال عثرته فان امله خادع له و اجله مستور عنه و الشيطان يـتـوكـل بـه يمنيه التوبه ليسوفها و يزهى له المعصيه ليـرتـكـبـهـا حـتـى تـاءتـى عـليـه مـنـيـه و هـو اغـفـل مـا يـكون فيالها حسره على ذى غفله ان يكون عمره حسره عـليـه و ان تـؤ ديـه ايـامـه الى شـقـوه فنسئل الله ان يجعلنا و اياكم ممن لا يتطره نعمه و لا يقتصر به عن طاعه ربه غايه و لا تجعل به بعد الموت ندامه و لا كائبه .
پـس خـدا رحـمـت كند كسى را كه توبه خود را پيش اندازد و شـهـوت خـود را عـقـب انـدازد، و بـراى لغـزشـهـاى خود طلب بـخـشـش كـنـد، براى اينكه آرزوهاى او با او خدعه و مكر مى كـنـد و اجل و وقت مرگ او بر او پوشيده است . و شيطان بر او موكل است به آرزوها او را از توبه باز مى دارد تا آن را به عقب اندازد و انتظار فرصت ببرد. و شيزان گناهان را در نظر او زينت مى دهد تا به جا آورد. تا اين كه ناگهان مرگ او در رسـد و او در حـال غـفـلت باشد. پس چه بسيار حسرت هست بر غافلى كه عمر او سبب حسرت او گردد و زندگى او بـاعـث شـقـاوت او گـردد. پـس از خـداى خـود سـؤ ال مـى كـنيم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه نعمتها او را مغرور و سرمست نكند و سرگرم نعمت نشود به قدرى كه از طاعت خدا باز ايستد و از كسانى قرار دهد كه بعد از مرگ به پشيمانى مبتلا گردد و به حزن و اندوه گرفتار شود.
و قـال رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله : و لوانـهـم حـيـن تـزول عـنـهـم النـعـم و تـحـل بـهـم النقم فزوعوا الى الله تـوبـه مـن نـفـوسهم و صدقا من نياتهم و خالص طوياتهم لرد عـليـهـم كـل شـارد و لا صـلح لهـم كل فاسد.
پـيـغـمـبر صلى الله عليه و آله فرمود: و اگر مردم هنگامى كـه نـعمتها از آنها زائل و برداشته مى شد و بر آنها نقمتها حـلول مى كرد در پيشگاه عالم جهت توبه خالص و واقعى و از روى صدق نيات و قلوب خالص از هر شايبه اظهار جزع و فزع مى كردند هر آينه بر آنها رد مى كرد هر پراكنده اى را و هر آينه براى آنها اصلاح مى فرمود: هر فاسدى را.
و قال النبى صلى الله عليه و آله : ان لله تعالى ملكا يـنزل فى كل ليلة فينادى يا ابناء العشرين جدوا و اجتهدوا يـا ابـنـاء الثـلاثـيـن لا تـغـرنـكم الحيوة الدنيا و يا ابناء الاربـعـيـن ماذا اعددتم للقاء ربكم و يا ابناءالخمسين اتتكم النذير و يا ابناء الستين زرع عن حصاده و يا ابناء السبعين نـودى لكـم فاجيبوا يا ابناء الثمانين اتتكم الساعة و انتم غـافـلون ثـم يـقـول لولا عـبـاد ركـع و رجال خشع و صبيان رضع و انعام رتع لصبت عليكم العذاب صبا.