دلنامه و خداىنامه

مجتبى آوريده

- ۶ -


همه عشق و همه شورم، همه عيش و همه سورم ----- كه از آيات قرآنى به جانم هست مخزنها
عارفان دانا دل سراسر عشق و شور و عيش و سورند و بيت المعمور اويند:
دل دانا حَسَن آن بيت معموريست كاندر وى ----- خدا دارد نظرها و ملايك راست مسكنها

* * *

تا حَسَن زاب حيات عشق شسته لوح دل ----- دمبدم از وى فروزد پرتو اللّه نور
تا به خال و زلف تو مرغ دلى در دام شد ----- كام خود را گرفت و خامش و آرام شد
اينكه زلف است، اين چنين آرامش دلها بود ----- و آنكه خال است، آن چنان در لذات از او كام شد
در غزل عرفانى شير و شكر مىگويد: ما و دلبر شير و شكريم، همواره باهم و همراز و همدم هستيم.
دلخواه ما را داده به خود راه ----- الحمدلله الحمدلله
ماييم و دلبر چون شير و شكّر ----- همراز و همدم درگاه و بىگاه
در غزل عرفانى نور حق مىفرمايد: هواى نفس با دل چه كرد، كه نمىتواند به سوى خدا برود؟!
نور حق جلوهگر بود هرسو ----- ديدهها در غبار يعنى چه
زنگ بادل چهكرد، كو را نيست ----- راه سوى نگار يعنى چه
در غزل متاع عشق مىگويد: نمىدانم خواهر نيك اختر من و سعيد نيك فرجام به فكر دلدار است، يا نه؟ و آيا در مناجات نيمه شب به ياد من دلخسته هست؟
ندانم خواجه بيدار است يا نه ----- به درد من گرفتار است يا نه
بدان عهدى كه با جانانه بسته ----- به عهد خويش ستوار است يا نه
متاع عشق را، در گاه و بىگاه ----- زجان و دل طلبكار است يا نه
ندانم آن سعيد نيك فرجام ----- به فكر و ذكر دلدار است يا نه
ندانم خواهر نيك اختر من ----- سعادت را خريدار است يا نه
در اثناى مناجات شبانه ----- به ياد اين دل افكاراست يا نه
حضرت استاد در غزل عرفانى و شيرين تاج عزت اللهى به اين ترانه قدوسى مترنّماند:
اى خوش آن بنده دل آگاهى ----- دارد از حال خود سحرگاهى
گاه از شور خود كشد ياهو ----- گاه از سوز خود كشد آهى
چيست رؤياى عارفانه او ----- رؤيت روى ماه تا ماهى
سر برآور ز چاه حرص و هوا ----- تا ببينى چه صاحب جاهى
به مجازات خويشتن شادى ----- كه تويى آمر و تويى ناهى
زينت دل سكينه است و حضور ----- واى آن دل اگر بُوَد ساهى
تن بود با وقار تا نبود ----- در حوادث چو برگه كاهى
دهنت زينتش بود بستن ----- از سخنهاى هرزه واهى
هيچ لهو و لعب بود در خلق ----- تا كه باشى تو لاعب و لاهى
دل به دلدار بايدت بودن ----- تا رسى آنچه را كه مىخواهى
حسن اندر حضور خود دارد ----- بر سرش تاج عزت اللهى
حال كه در نگارش گوشهاى از حالات دل اين كبوتر حرم امن الهى هستم اينقدر لذت مىبرم، خود آن شاعر عارف و دلداده واصل را چگونه لذتى باشد؟!

منتخبى از دفتر دل

بخشى از مجموعه اشعار استاد كه با مطلع بسماللهالرحمن الرحيم است، به دفتر دل معروف است و در ميان ديگر اشعار استاد از وجه تمايز خاصى برخوردار است. زيرا شاعر از دل خود سخن مىگويد و گويى تفسير قرآن است كه در قالب نظم بيان مىشود. همان طور كه مىدانيم بسم الله الرحمن الرحيم نوزده حرف است، بر همين اساس دفتر دل از نوزده باب (تركيب بند) تشكيل يافته است.
شد آغاز سخن از دفتر دل ----- ز دل افتادهام در كار مشكل
كه اين دفتر نبايد كرد بازش ----- نشايد برملا بنمود رازش
مپرس از من حديث دفتر دل ----- مكن آوارهام در كشور دل
مشورانش كهچون زنبورخانهاست ----- زبس از تيرغم در وى نشانه است
چو ديوانه كه در زنجير بسته است ----- حَسَنازدستدلپيوسته خستهاست
نيارم شرح دل دادن كه چونست ----- چه وصف آن زگفتگو برونست
هر آن چه بشنوى از بيش و از كم ----- نه آن وصف دل است واللهاعلم
نه آن وصف دل است اى نورديده ----- كهدل روزاست ووصف آن سپيده
چو حرف اندك از بسيار آمد ----- چو يك دانه ز صد خروار آمد
بَرِ صاحبدلى بنما اقامت ----- نمايد وصف دل را تا قيامت
زدل بسيار گفتى و شنيدى ----- شب ديوانه دل را نديدى
شب ديوانه دل يك طلسم است ----- كهتعريفشبرونازحدّ ورسم است
ادب چو كردى نفس بىادب را ----- گشايى اين طلسم بوالعجب را
دل ديوانه رِنْد جهانسوز ----- چو شب آيد نخواهد در پِيَش روز
نمىدانم چه تقدير و قضايى است ----- دلم را با دل شب آشنايى است
نواى سينه و ناى گلويم ----- برآرد از دل شب هاى و هويم
زبسمعشوقشيرين و غيور است ----- دلبيچاره نزديكاست ودور است
چو روى خور فرو شد از كرانه ----- دل ديوانهام گيرد بهانه
چو بيند شب پره آيد به پرواز ----- نمايد ناله شبگيرش آغاز
كه در شب شب پره پرواز دارد ----- ز پروازم چه چيزى باز دارد
بُود آن مرغ دل بى بال و بى پر ----- كه شب خو كرده با بالين و بستر
دلى كو بلبل گلزار يار است ----- شب او خوشتر از صبح بهار است
شب آيد تا كه اَنوار الهى ----- بتابد بر دل پاك از تباهى
شبآيدتاكهدلدرمُحق ودرطَمْس ----- نمايد سورت «والليل»را لمس
خوش باشدسخن از دفتر دل ----- از آن خوشتر وطن در كشور دل
به امّيد بناى خانه دل ----- گرفتم خوى با ويرانه دل
به بسم الله بگشا دفتر دل ----- كه بينى عرصه پهناور دل
ترا تا آينه زنگار باشد ----- حجاب رؤيت دلدار باشد
شبى خلوت نما با دفتر دل ----- ببين در دفترت دارى چه حاصل
به نور حق دلت گردد منور ----- زبانت هم به ذكر او معطّر
به حق مىگويمت اى يار مقبل ----- كه قرآن است تنها دفتر دل
زما صدها هزاران دفتر دل ----- به يك حرفش نمىباشد معادل
بُوَد هر دفتر دل در حد دل ----- ازين دل تا دل انسان كامل
مگر از خضر فرخ فام آگاه ----- رها كردى دلا از ماسِوَىالله
در آن مشهد نهدنيا ونهعقبى است ----- فلِلّهِ الآخِرَة و الاُْولى است
قلماز آتش دل زد زبانه ----- سوى بسمالله و كن شد روانه
چو با تن ها و يا تنها نشينى ----- بجز روى دل آرايش نبينى
و درباره حبّ بقا و دل فرمود:
دل هر ذرّهاى حبّ بقاء است ----- مر او را نفرت از حرف فناء است
بود حبّ بقا مُهر الهى ----- كه خورده بر دل مه تا به ماهى
كه اين خوان خوانين الهى است ----- چه آن را دل پر سوز و آهى است
بلى اين سفره خاص است، نى عام ----- غذايش را ببايد پخته، نى خام
برين خوان آن كسى بنشسته باشد ----- كه مىبايد دلش بشكسته باشد
ترا حبّ مقام و جاه دنيا ----- فرود آورده از اعلى به ادنى
قساوت بر دل تو چيره گشته ----- دو ديده تيره و سر خيره گشته

* * *

سِقْط گفتن چو بر تو چيره گردد ----- ترا آيينه دل تيره گردد
چو دل شد تيره، آثار تو تيره است ----- چو سرّ باب و فرزند و نبيره است

* * *

اگر اندر دلت ريب و شكى نيست ----- صراط مستقيمبيش ازيكىنيست
قلم آمد به فرياد و به دلدل ----- كه تا حرف آورم از دفتر دل
به بسم اللّه الرّحمن الرّحيم است ----- دلى كو اعظم از عرش عظيم است
بيا بشنو حديث عالَم دل ----- زصاحبدل كه دل حق راست منزل
امام صادق آن بحر حقايق ----- چنين دروصف دلبودهاست ناطق
كه دل يكتا حرم باشد خدارا ----- پس اندر وى مده جا، ماسوى را
بُود اين نكته تخم رستگارى ----- كه بايد در زمين دل بكارى
پس اندر حفظ او كن ديده بانى ----- كه تا گردد زمينت آسمانى
حقايق را بجو از دفتر دل ----- كه اين دفتر حقايق راست شامل
نباشد نقطهاى در مُلك تكوين ----- مگر در دفتر دل گشت تدوين
خوش آن گاهى دل از روى تَوَلّى ----- شرف يابد ز انوار تجلّى
گرت تا آه و سوز دل نباشد ----- پشيزى مر ترا حاصل نباشد
و يا باشد دلم را اين حواله ----- كه بى ناله نگردد باغ لاله
دلا يك ره بيا ساز سفر كن ----- ز هرچه پيشت آيد، زان حذر كن
كه شايد سوى يارت بار يابى ----- دمادم جلوههاى بار يابى
دلا بازيچه نَبْوَد دار هستى ----- كه جز حق نيست در بازار هستى
دلا از دام و بند خودپرستى ----- نَرَسْتى همچو مرغ بى پر هستى
دلا عالم همه الله نور است ----- بيابد آن كه دايم در حضور است
ترا تا آينه زنگار باشد ----- حجاب ديدن دلدار باشد
دلا تو مرغ باغ كبريايى ----- يگانه مَحْرِم سرّ خدايى
دلا مردان ره بودند آگاه ----- زبان هر يكى اِنّى مَعَ الله
شب ايشان به از صد روز روشن ----- دل ايشان به از صد باغ و گلشن
دلا شب را مده بيهوده از دست ----- كه درديجور شب آب حيات است
دلا شب كاروان عشق با يار ----- به خلوت رازها دارند بسيار
دلا خود را اگر بشكسته دارى ----- دهن را بسته، تن راخسته دارى
اميدت باشد از فضل الهى ----- كه يكباره دهد كوهى به كاهى
چودلها را خدا از گل سرشته است ----- به دلها مِهر يكديگر نوشته است
دلت را با دل من آشنا كرد ----- نه تو كردى، نه من كردم، خداكرد

دل در رباعيات

رباعيات حضرت استاد علامه، اغلب چكيده و فشرده معارف الهى و عرفانى است.
گفتم چه بود معنى دل اى دلبر ----- گفتا كه بود لوح معانى و صور
گفتم هوس ديدن روى تو مراست ----- گفتا كه در آن لوح به خوبى بنگر

* * *

در فكر شبانه روح نيرو گيرد ----- چون ماه ز آفتاب پرتو گيرد
در فكر نشين كه مرغ وحشى دلت ----- پرواز كنان جانب مينو گيرد

* * *

سرمايه رهرو حضور و ادب است ----- آن گاه يكى همّت و ديگر طلب است
ناچار بود رهرو از اين چار اصول ----- ورنه به مراد دل رسيدن عجب است

* * *

دلبر چو تويى، ز جز تو، دل بردارم ----- دل را چه كنم، تا چو تو دلبر دارم
ار شاخهاى از طوبى عشق تو شوم ----- در سايه خود هزار كوثر دارم!

* * *

در خلوت شب شكار مىبايد كرد ----- از بوالهوسى كنار مىبايد كرد
دل را به حريم يار مىبايد برد ----- تن را به فداى يار مىبايد كرد

* * *

آخر حَسَنا كِشت تو را حاصل كو؟ ----- هشيار اگر تويى يكى غافل كو؟
دل دادهبهعاجلآنچنانىكهمپرس ----- پس ساز سراى ابد آجل كو؟
زنهار دلا زنفس رهزن ----- كو اهرمن است نى برهمن
با خلق خداى مهربان باش ----- دشناممده و لو به دشمن
عارفان و عاشقان با دلبرند و با او بزم طرب دارند و از ناى و چلب، و جد و سرور عاشقانه با او لب به لب با ـ حرف زدنى كه كمتر از هَمْس است ـ شاغلند:
اين نيمه شب است و ما و دلبر ----- بزم طرب است و ما و دلبر
وجد است و سرود عاشقانه ----- ناى و چلب است و ما و دلبر
گپ هست ولى فروتر از همس ----- از لب به لب است و ما و دلبر
راز است نهان تر از نهانى ----- رمز عجب است و ما و دلبر
 

* * *

واژه دل در برخى از ابيات ديگر

شاعر در غزل الحمدلله، يازده بار خدا را حمد مىكند و مىفرمايد:
دلارام، دل مرا آهسته آهسته جذب كرد.
از آى آغاز دار هستى ----- تا ميم انجام الحمدلله
يار دلارام دل برد، از ما ----- آرام و آرام الحمدلله

* * *

و در غزل شراب بىعشق از خداوند سبحان دل ديوانه مىطلبد:
دلارا ما دل ديوانهام ده ----- به صحراى غمت كاشانهام ده

* * *

مقام كن سر قلب سليم است ----- مقامى اعظم از عرش زمين است
سلام ما به قلب آفرينش ----- به مشكوة و سراج اهل بينش

* * *

فخر جهان اسلام در غزل ديدار يار مىفرمايد: هر چند دل و چشم كور است، اما خداوند آيات خود را بر همه موجودات عالم نمايان ساخته است.
در عرض ادب به مهدى الهى قمشهاى مىفرمايد: دل پاك تو خورشيد كمال است.
اى الهى دل پاك تو خورشيد كمال ----- اى فروغ رهروان خطه حسن و جمال

* * *

حضرت علامه در غزل آتش عشق مىفرمايد: به سبب اطاعت از هواى نفس دل از جايگاه واقعى خود سقوط مىكند.
از پيروى نفس مخبط ----- دل از مقامش گرديده منحط
بگذشته عمر و نگذشتهايم ما ----- زين غول رهزن زين گول خربط
حضرت استاد علامه با دلى پر پيچ وتاب پيوسته در انقلاب است و همانند گياه لب آبِ روان در اضطراب. و چون آتش عشق در خود دارد، در التهاباست و از نور حق، منشعباست. لذا از سر شوق اشك چشم فرو مىريزد.
باز دلم آمده در پيچ و تاب ----- انقلب ينقلب انقلاب
همچو گياه لبِ آبِ روان ----- اضطرب يضطرب اضطراب
آتش عشق است كهدراصل وفرع ----- التهب يلتهب التهاب
نور خدايست كه درشرق و غرب ----- انشعب ينشعب انشعاب
آب حيات است كه در جزء و كل ----- انسحب ينسحب انسحاب
شكر كه دل موهبت عشق را ----- اتهب يتهب اتهاب
از سر شوق است كه اشك بصر ----- انحلب ينحلب انحلاب
صنع نگارم بنگر بىحجاب ----- احتجب يحتجب احتجاب
سرّ قَدَر از دل بىقَدْر دون ----- اغترب يغترب اغتراب
آمليا موعد پيك اجل ----- اقترب يقترب اقتراب
رساله انسان كامل بار اول كه از سوى بنياد نهج البلاغه به طبع رسيد، سوانح بسيار ديد. پس از تصحيح براى طبع دوم به ضميمه اين اشعار به عنوان مطايبت توسط حضرت علامه تقديم شد.
اين پيكر شريف كه نازكترازدل است ----- صد پاره پاره پيكر انسان كامل است
انسان كامل و بشود ناقص اين چنين ----- يارب كه اين رزيّه چه اندازههائل است
از زخمهاى كارى اين رشك مهر وماه ----- جاى سرشك، خون دل از ديده نازل است
گر چشم ذوالجناح بيفتد بر اين بدن ----- فرياد الظليمه وى در مقابل است
بنياد نهجرا بنمايم دعاى خير ----- حاشا گمان رود كه مرا عقده در دل است
اين حاملان سرّ دل ـ كه صيد كمند زلف مشكين او شدند ـ تسليم راه و رسم و آيين اويند. لذا از ازل سر در كف نهادهاند و تمكين او نمودهاند، زيرا اين مرغان سحر، تاج عزت بر سر نهادهاند تا سر به پاى او نهند و عبد مسكين او شوند.
تاكه دل صيد كمند زلف مشكين توشد ----- لاجرمتسليم راه و رسم و آيين تو شد
دشمنآتشنهاد خيره دل از خيرگيش ----- مستحق لعن و رجم و رد و نفرين تو شد
خلاصه اينكه حضرت علامه درباره فهم اشعار خويش مىفرمايد:
گرت فهم سخن گرديد مشكل ----- به خوارى منگر اندر دفتر دل
و در حق خويش چنين دعا مىكند:
خداوندا نما يارى حَسَن را ----- بر اين منظومه نيك آرد سخن را
دلش را از بديها پاك فرما ----- تنش را در رهت چالاك فرما
در پايان بايد گفت: مجموعه اَشعار علامه حضرت آيةالله العظمى حسن زاده آملى چون كعبه است، كه تمام نسلهاى بشر بايد گِرد آن طواف كنند و در تزكيه نَفْس و تجديد حيات معنوى، از آن مدد جويند. مىدانم اين ديوانْ اقيانوسى است كه مورد توجه متفكران و حقيقت جويان قرار خواهد گرفت، از اين رو از دانشمندان مىخواهم در تحقيقات خود، اين ابيات را مورد كاوش قرار دهند.
اينك با بيان غزلى روحنواز، حديث شيرين دل و دلبر را به پايان مىبريم:

شُرُب مُدام

بشنو ز مير قافلهات با خبر كنم ----- گويد بيا كه خاكِ سياهِ تو زر كنم
اى كه هواى نفس شدهْ پايبند تو ----- دستت بگيرم و ز هوايت بِدَر كنم
اى دور مانده از نظر پاك عاشقان ----- از يك نظر توانَمَت اهلِ نظر كنم
اى گلخنى بيا كه به گلشن در آرمت ----- با خود ترا به كعبه دل، همسفر كنم
اى ناچشيدهْ لذّت شُرب مدام ما ----- گامى بزن كه كام تو شهد و شكر كنم
گر بِگْروى به اهل نظر گوييش همى ----- خواهمكهخاكپاى تو كُحْلِبَصَر كنم
بالله اگر كه من ز شراب طَهوردوست ----- يا از ثناى باده گساران حَذَر كنم
دارم اميد بندگىِ پير مِىفروش ----- شب را بذكر ساقىِ فرّخ سَحر كنم
باشد بسى سخن كه روا نيست گفتنش ----- بِهْ آنكه روىْ حرف بسوى دگر كنم
ترسم كه رازِ دل اگر از دل به در شوَد ----- خود را به نزد مردم نادان سَمَركنم
محضِحقاستآنچهحكايتشدازسخن ----- حاشا كهمنبهوادىتَسْخَر گذر كنم
اين بود كلام منظوم استاد علامه، سلطان معرفت و توحيد، حسن حسن زاده آملى، نگارنده ديوان اشعار، كه نقل آن را مغتنم دانستيم.

گلشن دوم


وَقُلْ رَبِّ اَعُوذُبِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينَ وَاَعُوذُبِكَ رَبِّ اَنْ يَحْضُرُونَ.