دستور العملهای عرفانی از علمای بزرگ اخلاق

- ۸ -


آقا محمد بيد آبادى (ره )

 

دستورالعملها

بسم الله الرحمن الرحيم

قسمت يكم
 

چون بناى ايمان و ايقان بر رياضت و مجاهدت است كما قال الله تعالى :
((و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين )) (112)
و شكى نيست در آن كه مراد از اين مجاهده ، مجاهده كبيره است كه سبب هدايت طريق الهى است . و اين آيه ، با اين اختصار متضمن معانى بسيار است .(113)
اولا، مجاهده و آن شمشير زدن است نفس را كه ((اءعدى عدو))(114)
است كه الفت نموده است به مشتهيات جسمانى و جامع همه شهوات و غضب است ، چنانكه حق سبحانه و تعالى فرموده است :
((و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى ...))(115)
و چنانكه شهوت از هواست غضب نيز از هواست . اگر آدمى خواهد كه با شهوات نفسانى مجاهده كند، مشقت او بسيار است و هميشه مغلوب است . (براى غالب شدن )، ناچار است كه به گرسنگى سد مراد كند تا بعضى از قواى او ضعيف شود. و آسان شود مجاهده . و جوع نيز، آدمى را از قوت عبادات و اذكار مى اندازد، پس ناچار است از آن كه مرتبه به مرتبه ، كم كند خوردن را تا قوه جسم كم شود و آرزوهايش تخفيف يافته مجاهده آسان شود.
و ديگر الفت معاشرت است ، كه هميشه نشسته است كه او را رفقا مخالفت مى كند از اين مجاهده و اگر (مخالفت ) نكند همين معاشرت مانع است . و ديگر الفت با كلام است و رفع آن صمت است از او. و رفع آن با الفت به ذكر و فكر است .
و ديگر الفت با خواب است و جوع (گرسنگى ) آن را كم مى كند.
و جامع همه آن است كه هر چه نفس خواهد مخالفت كند در ابتدا، و مشغول شود به ذكر الهى . و غرض در همه اينها، مى بايد قرب باشد، چنانچه لفظ ((فينا)) دلالت بر آن مى كند. يعنى مجاهده مى كنند با نفس و شيطان از جهت ما قرب فى الله و قرب فى الله بعد از قرب لله است ؛ زيرا كه مراد از ((قرب لله ))، رضاى الهى است و در ((قرب فى الله ))، رضاست در ضمن ارتباط و سير الى الله . و از لفظ ((جاهدوا)) استفاده مى شود، مطلق قربى و از ((فينا)) اين نوع از قرب كه (بايد) از همه مجاهدات ، خواه در ترك منهيات باشد و خواهد فعل ماءمورات بكند، در همه اينها، منظورش ‍ ربط باشد به ذات و صفات و تخلق به اخلاق الله .
و آن قرب (فى الله ) در ضمن اكل و شرب و جماع حاصل نمى شود و به خلاف قرب لله كه جمع مى شود.
و تصحيح نيت ، كه از اعظم مجاهدات است . و راهش اين است كه : اين مطلب (را) منظور دارد كه هر چند مطلب عظيم تر است ، كمال بيشتر است و كمال بنده اتصاف است به صفات بارى تعالى تا به مرتبه اى (به حسب اخبار صحيحه ) برسد به آن كه گفته اش گفته خدا باشد و شنيدنش شنيدن خدا باشد: ((بى يسمع و بى ينطق و بى يبصر و بى يمشى )) (116) و اين مرتبه را تصور صحيح نمى توان كرد در ابتدا. بله ، مجمل مى توان تصور كردن كه چنان شود كه كارهاى او خالص شود در ابتدا، به آن كه اگر خواهد نمازى خالص ، نمى تواند كرد و هر چند مى كوشد چون تاءمل مى كند، يا رياست : يا از جهت خلاصى از جهنم ، يا رسيدن به نعمتهاى بهشت است . و در همه موارد نفس مطلوب است (در حالى كه ) او ماءمور است كه عبادت خالص به جاى آورد. و هر عملى كه مى كند همه ضايع و او را اصلا به جناب اقدس الهى راهى نمى رسد. و (با صبر بر مجاهده ) در آخر چنين مى شود كه همه افعال او ثوابش بلند و آنا فآنا ذوق و شوق و محبتش در تزايد بيند و كمال بندگى را مشاهده نمايد كه همه كارهاى (او) خالص شود. ((من كان لله كان الله له )) شود كه هر چيز در خاطرش خطور كند چنان شود و همه كمالات او راحاصل گردد، تا به معنى كمالاتى كه فوق همه كمالات است . و از مرتبه ((ان هم الا كاالانعام بل هم اضل ...)) (117). خلاصى يافته ، به درجه اى رسد كه بهتر از ملائكه مقربين باشد. چنانچه احاديث صحيحه بر آن دلالت مى كند و علومش ، حقيقتا، ((لدنيه )) شود و از مرتبه اسفل السافلين طبيعت ، خلاص شده ، بهتر از مقربانى شود كه چندين هزار سال بندگى كرده اند كه اصلا غبار عصيان بر دامن عصمت ايشان ننشسته باشد و به مرتبه ((علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل )) (118) رسد، هر چند هيچ نخوانده باشد و آنچه علماء در هفتصد سال رياضت كسب كرده باشند، او را در آنى ، حاصل شود. به دليل : ((لنهدينهم سبلنا)) كه قسم است به ذات اقدس خود كه معنى آن اين است كه : ((والله البته او را هدايت كنيم به راههاى قرب خود)) كه در هر ساعتى كشف حجابى شود و راهى به دست او دهند كه اگر خواهى از اين راهها نزد ما آ. (بيا) و بعد از آن قسم ، قسمى ديگر مى فرمايد كه : والله كه حق سبحانه و تعالى با محسنان است . در اين تتمه اشاره است به مقصودى كه اعظم مقاصد انسانى است و راه مجاهده عظيمه غير متناهى است كه حق سبحانه تعالى با اوست و او را به قرب خود فائز مى گرداند. چون پرسيدند از حضرت سيدالانبياء، صلى الله عليه و آله ، كه احسان كدام است ؟ حضرت فرمودند كه :
((احسان آن است كه عبادت كنى خداوند خود را چنانكه او را در حال عبادت ببينى ))(119)
چنانكه از حضرت سيدالاوصياء، عليهم السلام ، پرسيدند كه : آيا خداوند خود را بينى ؟ حضرت فرمودند كه :
((هرگز چنين نبوده ام و نخواهد بود كه خداوند نديده را عبادت كنم ))(120)
و بعد از آن ، سيدانبياء، صلى الله عليه و آله ، فرمودند كه :
((اگر به اين مرتبه نرسيده باشى كه خداوند خود را بينى ، به اين مرتبه مى رسى .))
اول مرتبه (آن است ) كه : خود را منظور (در منظر) او بينى و اين مرتبه چنان است كه بنده به اين مرتبه مى رسد، محال است كه مخالفت الهى كند و هم چنانكه اشاره به مطلوب است ، اشاره به اين راه نيز هست كه عبادت او را به قرب عظيم مى رساند كه رتبه ((لى مع الله )) كه حضرت سيدالمرسلين فرموده اند كه :
((مرا با خداوند خود وقتى است كه در آن راه ندارد ملك مقربى و نه نبى مرسلى ))(121)
و اشعار مى دارد به آن كه اگر چنين عبادت بكنى ، نيكى به خود كرده جناب اقدس الهى از آن ارفع است كه از اين عبادات نفعى به او عايد گردد.
پس ، از اين آيه كريمه ظاهر شد اصول خمسه رياضت كه آن : صمت و جوع و سهر و عزلت و ذكر به دوام با رعايت مراقبه كه همواره حق سبحانه و تعالى را بر خود مطلع داند و جلالت و عظمت او را مشاهده نمايد كه با اين عظمت و جلال حاضر و ناظر است و بر ضماير اسرار مطلع است .
پس مشغول اربعينيات شود(122) چنانكه وارد شده است :
((هر كه چهل روز خالص ، از جهت حق سبحانه باشد، حق تعالى چشمه هاى حكمت را از دل او بر زبان او جارى مى گرداند.))(123)
پس مى بايد عزلت و انفطاع تام داشته باشد از خلائق . مطلقا، با مردم الفت نداشته باشد و شب و روز مشغول ذكر باشد. در نماز، هميشه ، با حضور قلب و هميشه رعايت دل كند كه در خاطرش چيزى درنيايد و اگر درآيد، به تضرع و ابتهال دفع آن را از خداوند خود طلب نمايد و باز مشغول شود و گاهى مشغول دعاها باشد مثل دعاهاى ((پانزده مناجات ))(124) و گاهى مشغول ذكر ((يا الله )) شود. و مى بايد كه ملاحظه نمايد كه بداند حق سبحانه و تعالى ، همه جا حاضر است ، نه آن كه جسمى تصور كند خداوند خود را، خواه جسم لطيف و خواه جسم كثيف و بزرگش بداند، نه به بزرگى جسمانى و نه غايبش داند به غيبت جسمانى كه اعظم حجب اعتقادات فاسده است . و از لوازم بشريت است كه آدمى ، خداوند خود را داند چنانكه روح ، نه در بدن است و نه خارج از بدن ، نه بزرگ است نه كوچك و نه سياه است و نه سفيد، چنانكه علومى كه آدمى حاصل مى كند با آن كه در قوه حافظه جا دارد و تصور نمى تواند كرد كه حافظه در كجاست ، هر چند كه حكما از جهت قوى و حواس باطنه مقرر ساخته اند كه حس مشترك در مقدم دماغ جا دارد و بعد از آن ، متخيله .
اما (اين گفته ها) خيالى است ، برهانى تمام ندارد. و بنابراين است كه يكجا راه اينها را بسته به قوله تعالى : ((و ما اءوتيتم من العلم الا قيليلا)) (125) بلكه حواس ظاهر را تصور نمى توان كرد كه در قوه باصره صد هزاران چيز درآيد، نه بزرگ شود و نه كوچك و قوه تكلم ، وقتى كه ينابيع حكمت از او جوشان شود، چه ربط است ، دل را به آن و دل از كجا (اين حكمتها را) مى يابد.
سپس مى بايد ذات مقدس خداوند خود را حاضر داند، نه از قبيل جسمانيات و نه روحيانيات . چون هر چند اقوى است ، رفيع تر است و با اين همه تنزيه ، كه حق سبحانه و تعالى دارد، نهايت قرب به بندگان دارد و ((اقرب من حبل الوريد)) (126) است و مدبر و مربى است انواع مكنونات را.
با اين نحو ذكر كردن ، خداوند خود را حاضر دانستن و در هر ذكرى او را ياد كردن و دل را متوجه او ساختن و ذكر را از دل كردن ، به اندك زمانى ترقيات عظيم حاصل مى شود و اين فقير تجربه مكرر كرده ام . فتح ابواب در ده روز شده است . و در حين اربعين ، تمام چيزها ظاهر شده است كه وصف نمى توان كردن ، ليكن شياطين جن و انس ، ممانعتهاى عظيمه مى كنند. چون (هر) چند راه نزديكتر است ممانعت ايشان عظيم تر است و لهذا شياطين در مباحثات متعارفه هرگز ممانعت نمى كنند، بلكه معاونت مى نمايند و هر كه متوجه اين راه شد، (به ) هزار وجه ، مى گويند اين خوب نيست و تحصيل علم واجب است و اوقات ضايع مى شود، چنانكه اگر خواهد تصدقى از جهت خدا كند، هزار وجه از ممانعت دارند، و اگر چيزى در باطل صرف نمايد، هزار وجه در تحسين او مى گويند و مجاهده همين معنى دارد كه بر نفس دشوار است و بر شياطين دشوارتر. پس مى بايد مبتدى هر چند ايشان معارضه نمايند، او نيز، به جناب اقدس ‍ متوجه شده ايشان را به سهام ((لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم )) (127) از خود دور گرداند، تا به رتبه محبت فائز گردد و ديگر معاوضه كم شود و در اوقات صلوات (نمازها) مى بايد كه سعى نمايد كه همه با حضور قلب باشد و معانى آيات و اذكار و دعوات را بفهمد و دل را با خداوند تعالى داشته باشد كه مطلب عظيم ، از اين مجاهدات ، آن است كه نمازهاى او، همه ، با حضور قلب باشد و لمحه اى كه شياطين خاطر را به جاى ديگر برند، باز تدارك كند و خود را متوجه سازد و توجه به جناب اقدس نمايد تا به مرتبه محبت رسد و بعد از آن ، مشقت نماز بالكليه برطرف مى شود. چنانكه سيدانبياء، فرمود:
((ارحنا يا بلال )) (128) و ((قره عينى فى الصلاة )) (129)
عملا، تا كسى به مرتبه محبت فائز نشود، نه اسلام دارد نه ايمان و نه نمازش ‍ مقبول است و نه ساير عبادات و نه تصور كنى كه كتب حكمت خواندن ، منافات ندارد با ياد خدا، بلكه از حجب ظلمانيه است كه ضد صريح اين راه است و همچنين كتب كلاميه و معارضات و مجادلات . لهذا، مبالغات عظيمه در نهى از همه ، وارد شده است و از دلايل ، زياد نمى شود، بلكه اغلب آن است كه ايمان فطرى ، كه حق تعالى به او عطا فرموده است ، زايل مى شود و يك شبهه تاءثيرش در نفس بيشتر از هزار برهان است و نهايتا ايمان و ايقان به رياضت مى شود و به قانون شريعت مقدسه و به نصوص ‍ قرآنيه و حديثيه . پس اگر معارضات نفس و شيطان به كثرت دعوات و تضرعات كم نشود، استعانت جويد به توجهات مقربان كه دراين راه هستند و غالب آن است كه مخفى مى باشند، همان بهتر كه وقت معارضه متوسل به جناب اقدس خداوند شود و تضرع و زارى كند تا حق ، سبحانه و تعالى ، حمايت فرمايد. و اين ضعيف ، مكرر به خدمت جمعى رسيده ام كه تقرب از جبين آنها، ظاهر بوده و استمداد و استعانت از ايشان جسته ام وليكن ، اطلاع ايشان از احوال ، سبب بعد شده است و آن جماعت ، اليوم ، مفقودند به حسب ظاهر و اگر چه اين جماعت سبب وجود سموات و ارض اند، اما به موجب : ((اوليائى تحت قبائى لايعرفونهم غيرى )) مستورند. و تا كسى مثل ايشان نشود، ادراك نمى تواند كرد و شناخت .(130)
والحمدلله رب العالمين و الصلواة على اشرف الواصلين و المحسنين و العارفين محمد و آله و عترته الانجبين و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته .
 

بسم الله الرحمن الرحيم

قسمت دوم
 

اما بعد، بدان ! اى برادر عزيز، كه راه به سوى قرب حق تعالى ، جل شانه ، منحصر است به دو چيز: تخليه و تحليه . (131)
تخليه و تحليه ؛ يعنى خالى كردن نفس ناطقه (كه قلبش مى گويند و روحش ‍ مى نامند. اختلاف اسما، به علت اختلاف مسميات است از راه حيثيات ، چنانكه ، به تفصيل در كتب اهلش مسطور است .) از آنچه او را مانع و حائل شود. و باز دارد از توجه به خدا. (تحليه ) مزين و محلى نمودن او، به آنچه سبب توجه و تقرب به حضرت حق مى شود. پس هرگاه ، نفس مويد حق ، در خود ميل و رغبتى به سوى حق تعالى ديد، اول چيزى كه بر او واجب است : مراعات و تحصيل تخليه است . مقدم بر همه اسباب و مبادى آن ، توبه است از آنچه سابق بر آن بوده است . از ملامت مردم باك نداشته باشد(132).مراقبت نفس داشته باشد. يك چشم (برهم ) زدن از او، غافل نشود. (133)
سعى و كوشش نمايد كه از او معصيتى سر نزند و هرگاه ، از روى غفلت و سهو از او معصيتى سر بزند، همان ساعت به توبه و انابه (134) تدارك نمايد. به شرط آن كه ، اولا شريعت مصطفوى و طريقت مرتضوى را تحصيل كرده باشد؛ يعنى عالم شود به امر ونهى شارع كه آن دو چيز است :
اول : عالم به مسائلى كه تعلق به افعال و جوارح دارد.
دوم : عالم به آنچه به دل تعلق دارد: از اوصاف جمليه و اخلاق رذيله . علم اول ، يا به تقليد است ويا به اجتهاد. اين را اهل تحقيق ، ((علم شريعت )) مى نامند. علم دوم را ((علم به طريقت )) مى گويند. از ترتيب اين دو مقدمه : (صغرى و كبرى ) نتيجه اى حاصل مى شود كه آن را ((حقيقت )) مى خوانند يعنى ، معرفت كامل ، حسب قابليت و استعداد او، به حقايق موجودات محصول اوست يا به نفس خودش .
هرگاه ، قلبا توبه كرد و مصر بر فعل توبه و تدارك مافات منه شد، نشانه توفيق الهى و اذن ، دخول به درگاه حضرت شاهى است .
پس در آن اوقات ، به جهت رفع وسوسه نفس و خطورات قلبيه ، كه لازمه طبع بشرى است ، مكرر مداومت به اين ذكر كند:
((لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم (135))) گمان حقير، بلكه يقين ، كه يك اربعين تمام نشده است ، از براى نفس حالتى چند عارض مى شود كه ترقى و تفاوتى تمام ، نسبت به حال سابق نفسش دست گيرش خواهد گرديد. بعد از آن ، چند وقتى ، كه اقلش يك اربعين باشد، به اين ذكر مداومت نمايد: ((لا اله الا انت ، سبحانك انى كننت من الظالمين .)) (136) هرگاه مراعات حال نفس ، بر آنچه مذكور شد (137)، مقارن به اين ذكر گرديد، بى شبهه ، حالتى او را دست مى دهد. به شرط آن كه مقارن گرداند اين اوقات را، به جوعى و سهرى و ماكول و مشروبى كه در ظاهر شبهه ناك نباشد. چون اربعين ، به اين ذكريا مراقبه نفس ، بر او گذاشت ، شروع نمايد به ذكر: ((لا اله الا الله )) با تذكر معنى آن . به اين طريق كه در گفتن ((لا اله )) به زبان ، از دل ، خيال غير را بيرون و محو سازد. در گفتن ((الا الله )) توجه كلى ، قلبا، به جانب حق نمايد. به اين طريق يك اربعين به سر آورد، با آن شرايط سابقه . در اين اربعين ، صفايى و نورى در دل او منكشف گردد كه او را در بعضى از اوقات از خود بى خود نمايد و بعد از اين اربعين ، شب و روز مداومت نمايد به ذكر: ((لا اله الا هو، يا حى يا قيوم ))(138) يا (هو الحى القيوم ))). تا يك اربعين . در اين اربعين ، احتمال دارد جنونى بر او عارض شود، بسبب مشاهده بعضى از انوار تجليات . در اين اربعين ، لازم است او را، با جوع و سهر و صمت ، عزلت و اگرچه بى اختيار نفس ، به علت مشاهده بعضى از انواع صفات ، ميل به عزلت و صمت مى كند. بعد از اين اربعين ، ديگر مداومت نمايد به ذكر: ((الله )) بى حرف ندا. و در اين اربعين به قدر قابليت و استعداد، فتح باب ملكوت ، در دل او (شود)، به حيثيتى كه امور مخفيه بر او ظاهر و مشكوف گردد. چنان انوار صفات ، بر او، فايض گردد كه خودش در آن حال حيران خود باشد. بعد از اين اربعين ، مداومت نمايد به ذكر:
((يا هو يا من هو لا هو الا هو.)) (139)
چنان مشغول شود كه غير از فرايض و نوافل يوميه و اكل و شرب ضرورت ، به هيچ چيز ديگر متوجه نشود و در اين اربعين ، او را فنايى از ((ملك و ملكوت )) حاصل شود كه به غير از نفس خودش ، كه خود را مشاهده مى نمايد، محيط ملك و ملكوت و حق را، محيط بر خود مشاهده كند، بى كمى و كيفى ، و خود را چون قطره اى محو در درياى حقيقت ، مشاهده نمايد. بعد از اين ، اربعينى ديگر مداومت نمايد به ذكر:
((يا هو))
كه در اين اربعين فانى از خود گردد. در اين حال ، عبد در ميان نباشد، شاهد و مشهود ذات معبود است . و اين جاى اقدام است . در اين مقام ، آواز:
((لمن الملك اليوم .))(140)
از او بر خيزد كه خود گويد و خود شنود.
بعد از اين اربعينى ديگر مداومت نمايد به ذكر:
((يا هو))
كه از حالت ((محو به صحو)) رسد و بقاى كلى در عين فنا او را حاصل گردد و سر معنى ((العبودية جوهرة كنهها الربوبية )) بر او ظاهر و منكشف گردد و در اين مقام به مرتبه ((خلافت )) و مراد حق تعالى از ((ان جاعل فى الارض خليفة ))(141) خواهد رسيد و در اين مرتبه سزاوار است كه خلق را به خدا دعوت كند و نام عام ، بلكه خاص ‍ ((حجة الله على الارض )) به اشاره غيبى آن حضرت خواهد بود. وصول به اين مرتبه و ترقى در اين مقامات ، موقوف است بر تكميل هر مقامى به شرايط مقرره ، با مراعات امور جزئيه متعلقه به آن مقام ، والا در قدم اول به جا ماند و انانيت و فرعونيت در نفس او شكوفه خواهد كرد.
((الهم وفق و سدد و قو نفو سنا للترقى ))
 

بسم الله الرحمن الرحيم

قسمت سوم
 

يا اخى وحبيى ، ان كنت عبدالله فارفع همتك ، ووكل اليه امر ما سهمك .
(اى برادر و دوست من ، اگر بنده خدايى ، همت بلنددار و كارهائى كه نزد تو مهم است و از سلوك بازت داشته و تو را مشغول كرده است به او واگذار) تا توانى همت خود را عالى نما ((لان المرء يطير بهمته ، كما يطير الطير بحناحيه )). (142)
(زيرا آدمى با همت خود پرواز مى كند و اوج مى گيرد چنانچه پرنده با دو بالش .)
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
هر چه در اين راه نشانت دهند گربشتابى به از آنت دهند.(143)
يعنى به تاملات صحيحه (144)و كثرت ذكر مرگ ، خانه دل را از فكر غير، خالى كن .
يك دل دارى بس است يك دوست تو را.
((اليس الله بكاف عبده (145)، و ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه )).(146)
(شگفتا: آيا خداوند بنده اش را بس نيست . خداوند در درون مرد دو قلب قرار نداده است ).
در دو عالم گرتو آگاهى از او زوچه بد ديدى كه درخواهى از او
خدايا زاهد (147)از تو حورمى خواهد قصورش بين به جنت مى گريزد از درت يا رب شعورش بين
و ما عبدتك طمعا فى جنتك و لاخوفا من نارك بل وجدتك اهلا لذلك تعبدتك (148). به طمع بهشت يا ترس از آتش عبادت تو نمى كنم ، چون شايسته سپاسى مى گزارم .
و عالم را به يكبار از دل شك برون كرديم تا جاى تو باشد
تحصيل اين كار به هوس نمى شود، بلكه تا نگذرى از هوس ، مى شود.(149)
ابى الله ان يحرى الامور الاباسبابها، و الاسباب لابد من اتصالها بمسبباتها، ان الامور العظام لاتنال بالمنى و لاتدرك بالهوى ، استعينوا فى كل صنعة باربابها، و اتو البيوت من ابوابها، فان التمنى بضاعة الهلكى )). (150)
(خداوند امتناع دارد از اينكه كارها از غير مسير و اسباب آنها، جريان يابد. ناگزير، اسباب به سرچشمه اصلى آنها (مسببات ) گره خورده است اهداف بزرگ با آرزوى بدون عمل بدست نيايد، و با هوى و هوس تحصيل نشود. در هر فنى از اهل آن كمك بگيريد. و هر كارى را از راه آن وارد شويد).
آئينه شو وصال پرى طلعتان طلب جاروب كن تو خانه و پس ميهمان طلب
چون مستعد نظر نيستى ، وصال مجو، كه جام جم نكند سود وقت بى بصرى بايد اول از مرشد كل و هادى سبل هدايت جسته ، دست تولا به دامن متابعت ائمه هدى عليهم السلام زده ، پشت پا بر علائق دنيا زنى ، و تحصيل عشق ((مولا)) نمائى ((قل الله ثم ذرهم )).
عشق مولى كى كم از ليلى بود محو گشتن بهر او اولى بود
حاصل عشق همين بس كه اسير غم او دل به جائى ندهد ميل به جائى نكند
پس هموم خود را واحد ساخته ، به قدم جد و جهد تمام پاى در جاده شريعت گذارد، و تحصيل ملكه تقوى نمايد، يعنى پيرامون حرام و مشتبه و مباح قولا و فعلا و حالا و اعتقادا به قدر. مقدور نگردد تا طهارت صورى و معنوى حاصل شود كه شرط عبادت است و اثرى از عبارت مترتب شود و محض صورت نباشد. ((انما يتقبل الله من المتقين )) (151)
((ولن تقلب نفقاتكم ان كنتم فاسقين )).(152)
((هرگز انفاق هاى تان پذيرفته نشود مادامى كه فاسق باشيد)).
((و ما منعه عن قبول صدقاتهم الا كونهم فاسقين )).
 

تنها مانع پذيرش صدقات آنها فسق آنها بوده است .
((لن يقبل عمل رجل عليه جلباب من حرام )).
(كارى كه پوسته اى از حرام داشته باشد هرگز پذيرفته نگردد).
((من اكل حرام لن يقبل الله من صرفا ولا عدلا)) (153)
(آنكه حرام خورد، خداوند هرگز بخشش و فدائى او را نپذيرد).
((ترك لقمة حرام احب الى الله من الفى ركعة تطوعا)). (154)
(گريز از يك لقمه حرام نزد خدا از دو هزار ركعت نماز نافله دوست داشتنى تر است ). ((رد دانق من حرام يعدل سبعين حجة مبرورة )). (155)
(چشم پوى از يك پول (يكدرهم ) برابر با هفتاد حج مقبول است ).
و به تدريج حوصله فهم وسيع شود ((و من يتق الله يجعل له فرقانا)). (156)
((و اتقوالله و يعلمكم الله )) (157)(آنكه خدامدار شود، خداوند ((قوه تشخيص حق از باطل )) به او عنايت كند. خدامدار شويد تا خداوند دانايتان گرداند).
در اين وقت ، دقيقه اى از وظايف طاعات مقرره و مندوبه را فروگذار ننمايد تا به مرور روح قدسى ، قوت گيرد.
((نحن نويد روح القدس بالعمل الصالح و الايمان بعضه من بعض )).
(ما روح قدسى را با ((عمل صالح )) تاييد و استوار گردانيم . اجزاء ايمان بهم پيوسته و مترتب اند).
و شرح صدرى بهم رسانده و پيوسته نور عبادات بدنى و نور ملكات نفسى تقويت يكديگر نموده ((نور على نور)) شود ((الطاعة تجرالطاعة )) (فرمانبرى و اطاعت بدنبال خود اطاعت و فرمانبرى آورد) و احوال سابقه ، در اندك زمانى به مرتبه مقام رسد؛ و ملكات حسنه و اخلاق جميله حاصل شود و عقايد حقه رسوخى كامل بهم رساند و ينابيع حكمت از چشمه دل به زبان ، جارى گردد. و به كلى رو از غير حق ، بگرداند.
در اين هنگام ، هر گاه از زمره سابقين باشد، جذبه ((عنايت )) او را استقبال نموده ، خودى او را گرفته ، در عوض ((ما لاعين رات ولااذن سمعت و لاخطر على قلب بشر)) (آنرا كه هيچ چشمى نديد و هيچ گوشى نشنيده و بر قلب آدمى خطور نكرده است ) كرامت فرمايد و حقيقت ((انك لاتهدى من احببت )). (158)
(تو آنرا كه بخواهى هدايت نمى كنى ) ((و ان الهدى هدى الله )) (159)(هدايت از آن خدا است ) را بعينه مشاهده نمايد. اذا اراد الله بعبد خيرا فتح عن قلبه . (160)
(هنگامى كه خداوند خوبى بنده اى را بخواهد چشم قلب او را مى گشايد).
را مشاهده نموده و سالك مجذوب شود.
((الهى ترددى فى الاثار يوجب بعاد المزارفا جذبنى بجذبة توصلنى الى قربك و اسلكنى فى مسالك اهل الجذب و خذ لنفسك من نفسى مايصلحها)) (معبودا، مشغوليت من به آثار و مخلوقات تو، ديدار را دور مى كند. پس مرا با ((جذبه اى )) كه به ((قربت )) رساند واله خود كن و در مسير ((اهل جذب )) مرا قرارده . از وجود بنده ات آنچه او را به اصلاح رساند برگير).
((جذبة من جذبات الرب توازى عمل اثقلين )).
(كشش عشق زائى از كشش هاى پروردگار هم تراز و، با اعمال جن وانس ‍ است ).
زسوداى كريمان هيچ كس نقصان نمى بيند.
طالع اگر مدد كند دامنش به كف اربكشم زهى طرب وربكشد زهى شرف
ما بدان منزل عالى نتوانيم رسيد هم مگر لطف شما پيش عهد گامى چند
تا به دنيا فكر اسب و زين بود بعد از اينت مركب چوبين بود
تا هبوب نسايم رحمت ، او را به كدام يك از جزاير خالدات بحرين جمال و جمال كه در خور استعداد و لايق حسن سعى او بود، رساند. ((ان لله فى ايام دهركم نفحات ، الافترضوالها)) مراتب فرموده منازل سير الى الله و مجاهده فى سبيل الله است .
((يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه )). (161)
(اى انسان تو با سخت كوشى بسوى پروردگارت مى روى و او را با اين رنجها ملاقات مى كنى ).
بعد از اين ((ان الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا)).(162)
(آنان كه در حركت بسوى ما تلاش كنند، قطعا راه ها را به آنها بنمايانيم ) كه معبر سير فى الله است ، خواهد بود؛ و ذكرش ضرور نيست بلكه مضر است .
در دير مى زدم من زدرون ندا بر آمد كه تو در برون چه كردى كه درون خانه آئى
به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم چو به صومعه رسيدم همه زاهد ريائى
((لان الايمان منازل و مراتب لو حملت على صاحب الاثنين ثلثه يتقطع كما تتقطع البيضه على الضوء)) (163)(ايمان را درجاتى است . آنكه در رتبه دوم است اگر وظايف ربته بالاتر بر او بار شود منفجر گردد، چنانچه تخم مرغ در نور و حرارت شديد منفجر شود).
رحم الله امرء عرف قدره ولم يتعد طوره . (164)
(خدا رحمت كند، آنكه ((جاى )) خويش بشناسد و پا از گليم خود بيرون نگذارد).
تو چه دانى زبان مرغان را چون نديدى شبى سليمان را
((فخذ ما اتيتك و كن من الشاكرين )) (165)(آنچه را خداوند به تو عنايت مى كند بگير و سپاسگذار اين داده باش ).
ولئن شكرتم لازيد نكم . (اگر سپاس گذاريد بيفزاييم ).
با كه گويم اندرين ره ، زنده كو بهر آب زندگى پاينده كو
آنچه من گفتم به قدر فهم توست مردم اندر حسرت فهم درست
رحم الله امرء سمع قولى و عمل فاهتدى
(خدا رحمت كند مردى را كه گفتار حقى بشنود و بدان عمل كند، پس ‍ هدايت شود).
به يقين بدان به نحو مذكور هر كه شروع در سلوك نمايد در هر مرحله اى كه اجل موعد رسد در زمره ((و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركهه الموت فقد و قع اجره على الله )). (166)
(آنكه از خانه براى خدا و رسول هجرت كند و در بين راه او را مرگ رسد، پاداش او بر خدا است ) محشور شود.
گر مرد رهى ، رهت نمودم
((و الله يقول الحق و هويهدى السبيل )). (167)
(خدا حق گويد و به راه فطرت رساند).
آنچه حاضر بود به قلم آمد تا كه را به كار آيد.
هر كس كه زشهر آشنا ئيست داند كه متاع ما كجائيست
جامى ، ره هدا به خدا غير عشق نيست گفتيم : ذوق اين بنده ندانى بخدا، تا نچشى
والسلام على من اتبع الهدى .