عمل در ترازوى حق

مصطفى جعفر طيّارى دهاقان

- ۵ -


نتيجه
از آنچه بيان شد، نتيجه گرفته مى شود كه متكلمان در معناى اصطلاحى واژه ايمان باهم توافق نظر ندارند، پس اگر عدّه اى از آنان ايمان را غير قابل زوال مى دانند، مفهوم كلام و استدلال آنان اين نخواهد بود كه ايمان به طور مطلق قابل تبديل نيست ، بلكه بايد ابتدا مراد آنان را ملاحظه نمود و سپس به بررسى ادلّه استدلال آنها پرداخت .
اضافه بر آن ، به نظر نگارنده ، ايمان به هر يك از معانى مختلف آن كه ذكر شد، قابل زوال مى باشد، زيرا بر طبق قول اوّل كه ايمان را اقرار زبانى و گفتن شهادتين مى دانست ، براىهر كس روشن است كه اگر ايمان به اين معنا باشد به راحتى قابليت از بين رفتن را دارد و زايل مى شود.همچنين است قول چهارم و پنجم كه ايمان را به معناى تصديق قلبى تواءم با اقرار زبانى و ... گرفته بود، چونكه حدّاقل ، اقرار زبانى آن ، قابل زوال است و كلّ با انتقاى جزء منتفى مى گردد؛ امّا ايمان طبق آن اقوالى كه عبادات و ترك محرّمات را در ايمان معتبر مى دانند (مثل قول دوّم و سوم ) نيز، امكان زوال دارد، زيرا كافى است كه در عبادات او خللى وارد شود يا آنها را انجام ندهد و يا مرتكب حرام شود؛ امّا قول ششم ( كه محور نظر محققّان است ) كه ايمان را تصديق مى داند، ولى قائلان به آن (همان گونه كه گذشت ) در تفسير تصديق اختلاف نظر دارند؛ عدّه اى آن را مساوق با علم و يقين جازم مى پندارند و عدّه اى ديگر، صرف يقين و علم را كافى نمى دانند؛ اگر چه آن را لازم مى شمارند، چنانكه علاّ مه طباطبايى ، شهيدمطهرى ، و جناب استاد آقاى مصباح چنين نظرى دارند و چون در كلام خود اين بزرگان به تصريح يا اشاره ، امكان زوال ايمان به صورت مستدل مطرح شده است از اين جهت به تكرار آن نمى پردازيم .
امّا اگر ايمان را مساوى با صرف تصديق و علم و معرفت بدانيم ( كه خلاف وجدان است ، زيرا اگر در معناى لغوى ايمان دقّت شود حاوى معناى سكون و آرامش و اطمينان است و بسيار روشن است كه يقين و علم ،همراه با چنين آرامشى نيست ) باز مى توان گفت كه ايمان ، امكان زوال دارد؛ زيرا علم و يقين داراى دو قسم حضورى و حصولى است ، و قابل تشكيك (257) و شدّت و ضعف و داراى مراتب مى باشد و چه بسا با عارض شدن بعضى از شبهات يا بيمارى روانى يا جسمى و يا ارتكاب بعضى از گناهان ، ايمان (به خدا، روز رستاخيز و پيامبران ...) به معناى علم ، از بين برود.
ممكن است گفته شود كه اگر ايمان حقيقى به صورت يقين جازم و ثابت باشد امكان ندارد كه زايل شود، اين سخن شايد در مورد مراتب و درجات اعلاى ايمان ، درست باشد (اگر چه در اينهم تاءمّل است و قابل بررسى مى باشد) امّا در مورد مراتب پايين تر آن ، خلاف وجدان و دليل است .
بنابراين ، آنچه را كه شيخ مفيد فرمود(كه رواياتىهست كه دلالت مى كند مؤ من تا آخر با ايمان خواهد بود) تمام نيست و اگر بعضى از روايات چنين دلالتى دارد، بايد تاءويل شود، بخصوص اينكه ايمان از نظر او(طبق آنچه علاّ مه مجلسى به او نسبت داده است )(258) تصديق به دل ، اقرار به زبان و عمل به اركان است و اضافه بر آن اگر قرار است به روايات تمسك شود، بايد روايات (259) دالّ بر اقوال ديگر نيز مطرح گردد و كلّ آنها از نظر سند و دلالت مورد بررسى قرار گيرد؛همچنين قبل از آن ، آياتى كه در اين زمينه مى باشد.
در استدلال سيد مرتضى و شيخ طوسى آمده بود:
((اجماع امّت بر اين است كه اگر انسان ، ايمان بياورد مستحق ثواب دائم مى شود و اگر كفرهم بورزد مستحق عقاب دائم و ...)) اين استدلال نيز تمام نيست . زيرا اوّلا : در اصل تحقق چنين اجماعى سخن بسيار است ، دست كم اهل اعتزال و يا آنان كه ((موافات )) را شرط مى دانند با آن موافق نيستند. ثانيا: در صورت فرض حصول چنين اجماعى ، مستند آن مشخص است (دليل نقلى وعقلى ) پس اين اجماع به خودى خود ارزشى ندارد. ثالثا: بحث مورد نظر، مربوط به اصول دين و مسائل عقلى است نه مسائل مربوط به احكام دين كه اجماع در آن كار ساز باشد.
درباره دليل سوّم كه ((ابن حزم )) به اشاعره نسبت داده بود، ايشان به طور مفصّل از آن جواب داده كه خلاصه آن چنين است :
1- بدون شك علم خداوند قابل تغيير نيست ؛ امّا معلوماتش ‍ تغيير مى كند و علم دارد كه مثلا ((زيد)) ايمان مى آورد، سپس ‍ كافر مى شود و ... و اين مطلب خيلى روشن و واضح است .
2- اينكه گفته اند: اگر چيزى مورد رضايت خداباشد، غضب او به آن تعلّق نمى گيرد و همچنين عكس آن ، درست نيست ، زيرا در بره ه اى اززمان ، شراب براى مسلمين حلال بود و نماز و روزه الزامى نبود و ... حتى خداوند، سيّئات عدّه اى را به حسنات تبديل مى كند.
3- آيا مؤ منى كه قبلا كافر بوده قبل از ايمان كفر داشته يا نه ؟ اگر جواب منفى بدهند اين مكابره است ، و اگر جواب مثبت دهند اين پرسش مطرح مى شود كه آيا در آن زمان ، كفر او، مورد غضب خداوند بوده وسپس ايمان او مورد رضايت اوهست يا نه ؟ اگر بگويند از كفر او راضى بوده ، كه در اين صورت خود آنان كافرند و گرنه كلامشان باطل است .(260)
در دليل چهارم آمده بود، كسى كه ايمان آورده هدايت يافته است و بعد ازهدايت ، گمراهى معنا ندارد، اين نيز تمام نيست ، زيراهدايت داراى انواع مختلف و درجات گوناگون است ؛ هدايت تكوينى شامل انسان و غير آن مى شود وهدايت تشريعىهمه انسانها را در بر مى گيرد و امّاهدايت به معناى خاصّ آن كه گاهى از آن به نام توفيق الهى ياد مى شود، فقط عدّه اى خاص از بندگان خدا از آن بهره مند مى شوند و روشن است كه پذيرشهدايت تشريعى اجبارى نخواهد بود و اگر مراد مستدلّ از ايمان ،هدايت به اين معنا باشد - همچنانكه اصل آن اجبارى نيست - استمرار آن نيزهمراه با اضطرار نمى باشد، زيرا انسان پيوسته از اختيار برخوردار است و اگر منظورهدايت به معناى خاصّ باشد، اينهدايت ، شاملهر كسى نمى شود و مستلزم فراهم شدن زمينه هايى از قبيل پذيرشهدايت عام و التزام به آن و ... مى باشد و ديگر اين كه انسان خودش را در معرض نزول عنايت خاص خدا و وزش ‍ نسيم رحمت قرار دهد.(261) برعكس ، اگر اين زمينه ها فراهم نگردد(262) و يا از بين برود(263) انسان از اينهدايت و عنايت خاص محروم مى گردد و از او سلب توفيق مى شود.
در اين قسمت به همين قدر اكتفا نموده ، زيرا تفصيل اين مساءله خود، بحث مجزّايى را طلب مى كند و از طرفى در تفاسير نيز در حدّ مناسبى از آن بحث شده است .(264)
امّا در مورد استدلالى كه شهيد ثانى آن را بيان فرمود چند نكته قابل تاءمّل است :
اوّل :
اين ادّعا كه ايمان انسان از باب علم حضورى مانند علم نفس ‍ به خودش ، مى باشد در مورد تمام مؤ منان و به صورت يك اصل كلّى قابل قبول نيست و حصول چنين ايمانى براى عامّه مردم در عمل ممكن نيست ؛ بنابراين ، مكلّف به آن نمى باشند؛ علاّ مه مجلسى در اين باره مى نويسد:
((در ادعيه كثيره ، استعاذه از زوال ايمان به مضلاّ ت فتن وارد شده است و حقّ آن است كه اگر ايمان به مرتبه يقين كامل برسد زوالش به حسب عادت ممتنع است ، امّا بلوغش به اين حدّ نادر است و آن مخصوص انبياء و اوصيا: و اكمل مؤ منان است ... و تكليف عامّه خلق به آن حرج است ، بلكه از قبيل تكليف به محال است ، ظاهرش آن است كه در ايمان اكثر خلق ظنّ قوى كه نفس به آن مطمئن گردد كافى باشد.
در زوال مثل اين ايمان شك نيست كه ممكن است و درجات ايمان بسيار است ... و در بعضى ممكن است كه زايل گردد به شك ، بلكه به انكار برگردد و آن ايمان به معاد است ، و در بعضى زوالش ممكن نيست نه به قول و نه به اعتقاد و نه به فعل و در بعضى زوالش به قول و فعل نه به اعتقاد مانند جمعى از كفره كه علم به صدق رسول اللّه (صل الله عليه و آل وسلم ) داشتند، امّا از براى اغراض باطله دنيويه ، انكار مى كردند اشدّ انكار مانند ابوجهل .
... پس تقدير اشتراط يقين و جزم در ايمان شكى نيست در آنكه مشروط است به عدم انكار ظاهرى ؛ پس ممكن است ارتداد به كفر و زوال ايمان يا به انكار ظاهرى يا به فعل امرى كه شارع حكم به حصول كفر فرموده است نزد آن فعل ، مثل سجده بت يا قتل پيغمبر يا امام عليهماالسّلام و القاى مصحف در قاذورات و استخفات به كعبه و امثال آن )).(265)
دوّم :
ناگفته نماند كه در كفايت ايمانى كه با ظن قوى حاصل شود محل تاءمّل است ، امّاهمچنانكه گذشت در حصول آن به نحو يقينى كه از باب علم حضورى (266) باشد نيز سخن (267) بسيار است ؛ بنابراين ، ايمان مؤ منان عمدتا از باب علم حصولى مى باشد و علم نيز يك امر تشكيك بردار و داراى مراتب و درجات است .(268) و چه بسا ممكن است ، شبه ه اى عارض ‍ شود و علم مؤ من را زايل كند و او به دنبال حل آن نرود.
سوّم :
متعلّق ايمان ، در تصديق و يقين به اصل وجود ذات اقدس ‍ منحصر نمى شود، بلكه صفات او،روز رستاخيز، ارسال رسل ، انزال كتب و ... را نيز در بر مى گيرد و چه بسا ممكن است ايمان مؤ من به بعضى از اين امور متزلزل شود وبه عللى تبديل به شك و ... گردد.
چهارم :
گاهى در اصول اعتقادى و معارف ، سخن از يقين مطرح مى شود، امّا مراد از آن ، مراتب ودرجات عالى ايمان است و طبق بعضى از روايات مقام يقين بالاتر ازايمان است و كسى كه بدين مقامات دست يابد عادتا ممكن نيست كه ايمانش ‍ زايل گردد و اين منافات ندارد با اين كه درجات پايين و متوسط آن به جهت عللى دچار تغيير، تبديل و زوال گردد.(269)
پنجم :
طبق ظاهر تعداد زيادى از آيات (270) و روايات ، امكان عارض شدن كفر بر ايمان وجود دارد و شهيد ثانى نيز به اين مطلب تصريح دارد وقول به امكان را ارجح مى داند.
از آنچه بيان شد، نتيجه مى گيريم كه زوال ايمان (ولو براى عدّه اى ) امكان پذير است ؛ پس مرتد شدن آنها ممكن مى باشد.
پرسش سوّم : آيا بايد ثواب دائمى و خالص باشد؟
در بحثهايى كه در قسمت نقد دليل معتقدان ((احباط)) گذشت ، در زمينه دوام استحقاق ثواب و عقاب و خالص بودن آنها مباحث نسبتا مفصلى ارائه شد و از اين جهت نيازى به تكرار آن نيست و در اين قسمت به ذكر چند مطلب اكتفا مى شود:
1- اثبات دوام و خلوص استحقاق ثواب بر طبق تمام مبانى امكان پذير نيست ، زيرا براى كسى كه اصل استحقاق ثواب را نمى پذيرد، اثبات لزوم و بايسته بودنهميشگى و خالص ‍ بودن ثواب ، بى معنا خواهد بود و اگر بر طبق بعضى از مبانى ممكن باشد وليكن اثبات دوام و خلوص آن به طور مطلق و بدونهيچ شرط، خالى از اشكال نيست .
2- بين استحقاق ثواب دائم و خالص ، و وقوع آن تفاوت وجود دارد و بديهى است كه وقوع ثواب و عقابى كه هر دو دائمى و خالص باشند، قابل جمع نيستند و با يكديگر سازگار نمى باشند.
3- برفرض اينكه مرتد به وسيله ايمانش مستحق ثوابهميشگى و خالص ، و به سبب ارتدادش مستحق عقاب باشد، ولى حبط ثواب او محظورى ندارد، زيرا بر طبق مبناى تجسّم اعمال ، مرتد با ارتداد خويش آن صورت ملكوتى حاصل از ايمان را از بين مى برد و فقط مستحق عقاب دائم مى گردد و بر طبق قرار دادى بودن ثواب و عقاب ، حبط ايمان و اعمال او بر خلاف قرار داد نمى باشد، زيرا اگر ارتداد حاصل نمى شد از ثواب دائم و خالص بهره مند مى گشت ، و اگر ثواب را از باب تفضّل بدانيم و استحقاق آن را نپذيريم ، مساءله روشن تر است ، چون بنده اى كه بر طبق وظيفه بندگيش ايمان پيدا كرده است مستحقهيچ ثوابى نمى باشد؛ البته اين شايستگى و صلاحيت را پيدا مى كند كه ذات اقدس الهى به او از باب تفضّل ، ثواب عطا كند، امّا اينكه حتما خالص وهميشگى و بدون شرط و آنهم به صورت استحقاق باشد، چنين نيست ؛ بنابراين ، اگر او مرتد شد، گذشته اش راهدر داده و آن صلاحيت را از دست مى دهد؛ و درهر صورت ، حبط ايمان و اعمال مرتد قطعى است و با آنچه بيان شد، روشن شد كه اين نظر (كه مرتد در قبال ايمان قبل از ارتدادش مستحق ثواب مى شود و ارتداد آن را از بين مى برد) نظرى است معقول و قابل قبول مى باشد و فرضيّه دوام و خلوص ثواب ، موجب منع آن نمى گردد.
خاتمه
در خاتمه اين فصل رابطه بين ((حبط اعمال )) و ((توبه )) و ((شفاعت )) به اختصار بيان مى گردد.
رابطه حبط اعمال و توبه
در زمينه رابطه بين حبط اعمال و توبه پرسشهاى متعددى قابل طرح است از قبيل :
1- آيا توبه از آن گناهى كه باعث حبط اعمال شده فقط عقاب آن گناه را ساقط مى سازد و يا اينكه علاوه بر آن ، موجب مى شود كه ثواب عمل حبط شده نيز بازگردد؟
2- آيا در اين زمينه بين توبه فورى و توبه اى كه با فاصله زمانى زياد بعد از ارتكاب گناه انجام مى گيرد، تفاوتى وجود دارد؟
ابوعلى وابوهاشم جبايى مى گويند: استحقاق ثواب طاعتى كه باطل و((حبط)) شده است به وسيله توبه ، باز نمى گردد، زيرا خود طاعت كه منعدم شده است و فقط استحقاق ثواب باقى مى ماند آن نيز با ((حبط))، ساقط شده است و آنچه ساقط شده قابل بازگشت نيست .
نظر ((كعبى )) اين است كه آن استحقاق باز مى گردد، زيرا گناه كبيره ، طاعت را زايل نمى كند، بلكه حكم آن ( مدح و تعظيم ) را از بين مى برد، ولى ثمره آن محو نمى شود؛ بنابراين ، وقتى گناه كبيره به وسيله توبه كاءن لم يكن مى شود، ثمره طاعت ظاهر مى گردد مثل آشكار شدن نور خورشيد زمانى كه ابرها از مقابل آن مى رود و آسمان صاف مى شود.
از متاءخران معتزله نقل شده است كه معتقدند توبه ، ثواب سابق را باز نمى گرداند وليكن طاعت گذشته ، در استحقاق ثمرات آن (مدح و ثواب ) در آينده ، مؤ ثر خواهد بود و مانند درختى است كه آتش ، شاخه ها و ميوه هايش را سوزانده و سپس ‍ خاموش شده است كه در اين صورت ، درخت ، دوباره سبز مى شود و رشد مى كند و ميوه مى دهد.(271)
تحقيق مطلب آن است كه جواب پرسشهاى مذكور بر اساس ‍ مبانى مختلفى كه در ((حبط اعمال )) و ((توبه )) وجود دارد، متفاوت است ؛ اگر چنين فرض شود كه حبط اعمال بلافاصله بعد از ارتكاب گناه انجام مى گيرد وبدين نحو است كه ثواب عمل را معدوم مى كند در اين صورت ،هيچ عاملى (هرچند توبه باشد) نمى تواند چيزى را كه نابوده شده است بازگرداند، ولى اگر حبط اعمال بلافاصله نباشد و در آن مهلت ، توبه انجام گيرد در اين صورت ، توبه عامل ((حبط)) را خنثى مى كند و مانع تاءثير آن مى شود؛ علاّ مه طباطبائى ؛ مى گويد:
((حبط اعمالهنگام صادر شدن گناه تحقق مى پذيرد، ولى زمان مرگ ، حتمى مى شود)).(272)
بر طبق نظر ايشان توبه صحيح و مقبول علاوه بر آنكه باعث سقوط عقاب گناهى كه عمل را ((حبط)) كرده ، مى شود، مانع از حتمى شدن حبط ثواب نيز مى گردد.
رابطه حبط اعمال و شفاعت
بر اساس نظر معتزله كه شفاعت را فزونى پاداش صالحان و ارتقاى درجه آنان مى دانند و معتقدند كه مرتكب كبيره از اين نعمت بهره مند نمى شود،(273) بين حبط اعمال و شفاعتهيچ رابطه اى وجود ندارد، ولى بر طبق نظر اماميه و اشاعره - كه بر اساس روايت مشهور كه پيامبر(صل الله عليه و آل وسلم ) فرمود:
((ادَّخرت شفاعتى لاِهلِ الكبائِرِ مِن امَّتى )).(274)
((من شفاعتم را براى مرتكبان گناه كبيره از امت خويش ذخيره كرده ام ))، معتقدند كه مرتكب كبيره به خواست خداوند از شفاعت بهره مند مى گردد - بين حبط اعمال و شفاعت ، امكان رابطه متصوّر است ، زيرا اگر زمان حتميّت حبط اعمال ، روز رستاخير فرض شود در اين صورت اگر قبل از حتمى شدن آن ، شفاعت انجام گيرد، علاوه بر سقوط عقاب گناه ، مانع از تاءثير آن در ثواب اعمال نيز مى شود، ولى اگر حبط اعمال در اين دنيا و قبل از مرگ ، حتمى شود و موجب معدوم شدن ثواب اعمال صالح گردد، شفاعت باعث اعاده آن نمى شود؛ البته اگر شفاعت را منحصر در بخشش كيفر گناهان ندانيم و آن را وسيله ارتقاى درجه و افزون شدن ثواب نيز بدانيم ، ممكن است شفاعت موجب بهره مند شدن مرتكب كبيره از ثواب عمل حبط شده اش (به اندازه ثواب عملى كه از او حبط شده است ) نيز گردد.
فصل چهارم : احباط از ديدگاه آيات قرآن
مساءله ((حبط اعمال )) از مسائلى است كه در قرآن كريم آيات متعدّدى درباره آن وارد شده است . اين واژه و مشتقات آن در شانزده آيه به كار رفته است در دوازده آيه ،(275) ((اعمال )) و در دو آيه ،(276) ((عمل )) و دريك آيه (277) (...ما كانوا يعملون ) و يك آيه (278) (ما صنعوا) متعلّق ((حبط)) مى باشد؛ بنابراين مى توان گفت : در آيات ، متعلق ((حبط)) و ((احباط))، عمل انسان مى باشد.
در آيات ديگرى نيز، اين موضوع در قالب الفاظىهمچون ((اضلال وابطال )) مطرح شده است .(279)
از مجموع آياتى كه در مورد ((حبط اعمال )) وارد شده است ، مى توان اين نتيجه را گرفت كه ؛ ((حبط اعمال )) وجود دارد و بدونهيچ ترديدى اعمال تعدادى از انسانها مورد ((حبط)) قرار مى گيرد، امّا آنچه در پژوهش اين مساءله مهم است ، بررسى چند نكته مى باشد:
آيا ((احباط)) در اصطلاح قرآن ،همان ((احباط)) در اصطلاح متكلّمان است يا باهم تفاوت دارند؟ اگر باهم متفاوتند، اين تفاوت چگونه است ؟ آيا آيات معارض با آيات ((حبط))، وجود دارد و كيفيت جمع آنها چگونه است ؟
در مورد اينكه آيا بين ((احباط)) در اصطلاح قرآن و ((احباط)) در اصطلاح متكلّمان اسلامى تفاوت وجود دارد يا نه ؛ در ميان آنان دو نظر مطرح است : 1- اين دو باهم يكسانند؛ 2- با هم متفاوتند.
نظر اوّل
اين نظر، سخن كسانى است كه به آيات متضمّن لفظ ((حبط)) و مانند آن ، بر وجود ((احباط)) استدلال مى كنند،همان طور كه معتزله به تعدادى از اين آيات تمسّك جسته اند وبه زعم خويش قول به ((احباط)) را اثبات كرده اند.همچنين آنان كه اصل ((احباط)) را پذيرفته اند؛هر چند كه در جهاتى با اهل اعتزال مخالفند.
از بين مفسّران ، ظاهر كلام طبرى به گونه اى است كه مى توان او را موافق اين نظر دانست ،(280) زيرا((حبط عمل )) را به باطل شدن و از بين رفتن ثواب و اجر آن ، تفسير نموده است .
مؤ لف تفسير نمونه نيز در چند مورد و به مناسبتهاى مختلف بر وجود ((احباط)) در اصطلاح كلام ، تاءكيد كرده و بيان داشته است كه آيات و روايات بر آن دلالت دارد.(281)
نظر دوّم
بر طبق اين نظر، ((احباط)) در اصطلاح قرآن با ((احباط)) در اصطلاح كلام ، متفاوت است . اكثر قريب به اتفاق علما، مفسّران و متكلّمان اماميه و اشاعره ، بر اين نظر تاءكيد دارند و به بيانهاى مختلف آن را بازگو مى كنند.
مرحوم شعرانى به طور مكرّر بر اين سخن اصرار مى ورزد كه ((احباط)) به معناى اصطلاح اهل كلام درهيچ آيه اى از آيات قرآن وارد نشده است و آنان كه به آيات متضمّن لفظ ((احباط و حبط)) تمسّك كرده اند به اين نكته توجّه ننموده اند؛(282) ايشان دراين زمينه مى نويسد:
(( نبايد لفظ ((حبط)) در قرآن ، كسى را بفريبد و گمان كند حقّ با معتزله است و ((احباط)) صحيح است ، چون ((حبط)) در قرآن به معناى باطل بودن عمل است ؛ يعنى ، عمل آنها نيكو نيست و استحقاق ثواب ندارد نه آنكه ثواب دارد و حبط مى شود)).(283)
صاحب تفسير ((التبيان )) و ((مجمع البيان )) نيز بر اين عقيده اند كه ((احباط و ابطال )) در اصطلاح قرآن ؛ يعنى ، اينكه عمل بر خلاف دستور شرع و فرمان او انجام شود، نه اينكه ثواب برآن مترتب گردد و سپس باطل شود.(284)
درتفسير ابوالفتوح رازى چنين آمده است :
((مراد به ((احباط)) در آيه وهر كجا باشد نفى قبول و وقوع بود در اول ولكن چون به اوّل ، صورت وقوع دارد و در ثانى حال آن را ثمرتى نبود تا محبط شود، خداى تعالى آن را محبط خواند)).(285)
مؤ لف تفسير ((منهج الصادقين )) نيز مى نويسد:
((مراد از ((احباط)) و ابطال آن ، وقوع آن است بر خلاف وجهى كه فاعل آن بر آن مستحق ثواب شود، نه اينكه ايشان مستحق ثواب شده باشند بر آن اعمال و حق سبحانه ،((حبط)) آن كند، زيرا كه دليل قائم شده بر آن كه ((احباط)) بر اين وجه جايز نيست )).(286)
فخر رازى بعد از اينكه معناى ((احباط)) را از ديدگاه معتقدان آن نقل مى كند، نظر منكران آن را درباره ((احباط)) در اصطلاح قرآن ، بيان مى دارد و مى گويد:
((زمانى كه مسلمان ، مرتد مى شود ارتداد او اعمالش را حبط مى كند، زيرا براى او اين امكان وجود داشته است كه در عوض عمل ارتداد، عمل نيكى انجام دهد كه در برابر آن مستحق ثواب شود، اما چنين كارى نكرده است ، بلكه مرتكب عمل پستى شده كه نه تنها فايده اى ندارد، بلكه عظيمترين ضررها را دربردارد، در اين صورت گفته مى شود، او عمل خويش را((حبط)) كرده است ؛ يعنى ، عملى انجام داده كه باطل ، بدون فايده و حتى مضر بوده است . مرتد با ارتدادش ‍ نه به ثواب مى رسد و نه به نفعى دست مى يابد، بلكه با عظيمترين ضررها و زيانها مواجه مى شود. اين است معناى ((احباط)) در قرآن . و منكران ((احباط)) در اين رابطه مى گويند: اين معناى از ((احباط)) را (كه بيان شد، چه معنايى حقيقى باشد و چه معنايى مجازى ، درهر صورت ) بايد به آن ملتزم شد، زيرا ما دلائل قاطع داريم كه ((موافات )) شرط صحت ايمان است واين قول كه مى گويد: اثر فعل حادث ، اثر فعل سابق را زايل مى كند، محال مى باشد)).(287)
((قرطبى )) در تفسير خويش مى نويسد:
((عقيده ما اين است كه سيّئات ، حسنات را باطل و حبط نمى كند. جمهور علما درمورد صدقه اى كه بعد از آن منت و اذيت باشد، گفته اند: آن صدقه اى را كه خدا مى داند كه صاحب آن بر آن منت مى گذارد و اذيّت مى كند، از اساس ‍ مورد قبول واقع نمى شود. بر اساس نظر ديگرى گفته شده است : خداوند متعال براى فرشته موكّل نوشتن آن صدقه ، نشانه و علامتى قرار مى دهد كه آن را ننويسد)).(288)
قرطبى بعد از ذكر اين نظر، نظر دوم را مى پسندد. ((آلوسى )) نيز على رغم اينكه راءى قرطبى را بر خلاف ظاهر مى داند، اما با ذكر تاءييدى از آيات قرآن ، آن را مى پذيرد.(289)
سيّد قطب بر اين نظر است كه ((حبوط)) در اصل به اين معنا است كه حيوان از علفهاى مسموم و نامناسب ، زياد بخورد تا شكم آن ، باد كند و منجر به هلاكت آن گردد؛ اعمال كسانى كه ((حبط)) مى شود نيز قبل از آن بدين صورت است كه در ديده ها بزرگ جلوه مى كند و به گمان مردم داراى قوت و عظمت مى باشد، اما در واقع چنين نيست و در نهايت به بطلان وهلاكت منتهى مى گردد.
((حبوط))، صفت طبيعت فعل باطل است كه از تكذيب كنندگان آيات الهى و ... صادر مى شود.
((حبوط)) يك تصوير رسا و تعبير جالب از اعمال آنان و سرانجام آن است .(290)
استاد بزرگوار حضرت آيت الله حسن زاده - حفظه الله - مى نويسد:
((احباط در حقيقت كاشف از عدم يقين در ايمان و عدم اخلاص در عبادت است و از آن حكايت مى كند، مانند ريا كار كه براى غير وجه الله ، عمل را انجام داده و ثوابى نمى بيند و ((احباط)) در اينجا به معناى حقيقى آن مقصود نيست )).(291)
علاّ مه طباطبايى در تفسير ارزشمند خويش ، بحث مفيد و نسبتا مفصلى تحت عنوان ((حبط اعمال )) مطرح نموده و راءى ويژه اى را ارائه داده است كه خلاصه آن به شرح ذيل مى باشد:
((حبط))، باطل شدن عمل و از اثر افتادن آن است . در قرآن كريم ، اين لفظ فقط به عمل نسبت داده شده است و مراد از اعمال ، خصوص اعمال عبادى و قربى نيست ، بلكه شامل تمامى افعال انسان مى شود، افعالى كه آنها را براى رسيدن به سعادت انجام مى دهد. از آيات شريفه چنين استفاده مى شود كه اثر ((حبط))، بطلان عمل درهر دو جهان است .همان طور كه آثار ا خروى اعمال ((حبط)) و باطل مى شود، آثار دنيوى آنها نيز ساقط مى گردد.
ايشان براى تبيين مطلب مزبور كه متعلّق ((حبط))، مطلق اعمال است و منحصر به اعمال عبادى نمى شود، به دو دليل تمسّك كرده است :
دليل نخست : ايمان ، مايه خوشى و خوشبختى است چه در اين جهان و چه در جهان ديگر. خداوند در قرآن مى فرمايد:
(من عمل صالحا من ذكرٍ اوانثى وهو مؤ منٌ فلنحيينَّه حيوةً طيِّبةً و لنجزينَّهم اجرهم باءحسن ما كانوا يعملون ).(292)
((هر كس كار شايسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن ، در حالى كه مؤ من است ، او را به حياتى پاك زنده مى داريم ، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند، خواهيم داد)).
بر عكس ، كسى كه كفر ورزد، بخصوص اگر قبل از آن ، از نعمت ايمان برخوردار بوده است ، زندگيش سخت نكبت بار و ملال آور خواهد شد و از سعى و كوشش خويش جهت نيل به سعادت ، نتيجه اى نمى برد، زيرا قلبش به موجود ثابت و پايدارى بستگى ندارد تاهنگام نعمت به واسطه او خوشنود باشد وهنگام بلا و نقمت ، دلش به او تسلّى يابد و موقع حاجت و نياز، با او راز گويد و به او متوجّه شود.
سپس ايشان با ذكر چند آيه (293) از آنها استفاده مى كند كه مؤ من در دنيا يك حيات و نورى دارد كه كافر از آن محروم است . زندگانى كافر در دنيا بسيار سخت و سراسر رنج و ناراحتى مى باشد و برعكس ، زندگانى مؤ من ، گشاده و مقرون به خوشى و شادمانى است . سرّهمه اينها آن است كه خدا، يار و سرپرست كسانى است كه ايمان دارند و كافران يار و سرپرستى ندارند.
دليل دوّم : ((حبط)) در موردكافران و منافقان كه اعمال عبادى و قربى ندارند نيز استعمال شده است ؛(294) بنابراين ، روشن مى شود كه منظور از اعمال ، تمام كارهايى است كه انسان براى رسيدن به سعادت انجام مى دهد، نه خصوص عبادتها و كارهايى كه شخص مرتدهنگام ايمانش با قصد قربت به جا آورده است .
سپس ايشان اضافه مى كند، كه آيه 217 سوره بقره درصدد بيان اين مطلب است كه كفرو ارتداد، تاءثير عمل در سعادت انسان را از بين مى برد و (بر عكس ايمان كه روح بخش عمل است و آن را زنده مى سازد،) عمل را مى ميراند و اگر تا مرگهمراه باشد((حبط اعمال ))، حتمى و شقاوت ، قطعى خواهد بود.
صاحب تفسير گرانقدر((الميزان )) در ادامه بحث ، بعد از ذكر قول به ((احباط، تكفير و موازنه ))، دو اشكال بر آن وارد مى كند:
1- بر طبق ظاهر آيه (و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيِّئا عسى اللّه ان يتوب عليهم انَّ اللّه غفورٌ رحيمٌ)،(295) اعمال خوب و بد با يكديگر مخلوط مى شود و به همين حال مى ماند، تا خدا نظر رحمتى فرا اندازد و گناهان را بيامرزد نه اينكه كارهاى خوب و بد يكديگر را باطل كند وهميشه جز يك نوع عمل باقى نماند؛ حسنه يا سيّئه ، چنانكه لازمه قول به احباط و موازنه مى باشد.
2- مضمون بسيارى از آيات اين است كه خداوندهر عملى را جداگانه جزا مى دهد؛ دربرابر كارهاى خوب ، پاداش و در برابر كارهاى بد كيفر مى دهد، چنانكه بناى عقلا در اجتماع انسانى نيز برهمين است ، مگر بعضى گناهان بزرگ كه اساسا رشته بندگى را گسيخته و ريشه عبوديت را از بن مى كند كه در اين صورت كارهاى خوب سابق ، ديگر منظور نمى شود و آن ، مورد ((حبط)) است .
ايشان ضمن اشاره به اقوال مختلف در باب استحقاق جزا دو مسلك را در اين باره توضيح مى دهد و امورى را به عنوان نتيجه بيان مى كند كه به شرح زير است :
1- استحقاق ثواب و عقاب به محض صدور فعل است ، ولى در آينده ، قابل تغيير و تبديل مى باشد و در حال مرگ ، ثبوت و استقرار مى يابد.
2- ((حبط اعمال )) به واسطه كفر يا مانند آن ، نظير اصل استحقاق ثواب و عقاب است ؛ يعنى ،هنگام معصيت ، تحقق پيدا مى كند و حتميت آن ، زمان مرگ است .
3- ((حبط))، چنانكه به اعمال اخروى تعلّق مى گيرد به اعمال دنيوى نيز تعلّق مى گيرد.
4- ((تحابط)) باطل است ، ولى تكفير و مانند آن درست است .(296)
بررسى دو نظر مزبور
در صفحات گذشته در مورد اصطلاح ((احباط)) در قرآن و كلام ، دو نظر بيان شد. در اين قسمت با ذكر چند مقدمه به بررسى اين دو نظر و سخنان مذكور كه از سوى مفسّران و متكلّمان ارائه شده است مى پردازيم :
1- مساءله ((حبط اعمال )) در چندين آيه مطرح شده است كه در تعدادى از آيات واژه ((حبط)) و در آياتى ديگر الفاظىهمچون ((ابطال )) و ((اضلال )) به كار رفته است .
2- در قرآن كريم ، عمل انسان ، متعلّق ((حبط)) قرار گرفته و ((حبط)) به غير از آن نسبت داده نشده است .
3- عملى كه متعلّق ((حبط)) قرار مى گيرد، منحصر به اعمال عبادى نيست و اعمال غير عبادى و دنيوى را نيز در بر مى گيرد.
4- قرآن براى مردم نيز نازل شده و ظواهر آن حجّت است ، مگر دليل قطعى عقلى يا نقلى بر خلاف آن باشد كه در اين صورت بايد مانند (الرَّحمن على العرش استوى )(297) تاءويل گردد.
5- براى فهم ظواهرآيات ، بايد به لغت عرب مراجعه نمود وملاحظه كردكه يك عرب زبان و يا كسى كه به اين لغت و زبان آشنايى و تسلّط دارد، از آن چه برداشتى دارد.
6- در بحث مربوط به معناى لغوى ((احباط)) گذشت كه لفظ ((حبط)) در معانى فساد، بطلان ،هدر رفتن و ... استعمال شده است و به كار مى رود.
در تفسير آيات مربوط به ((حبط اعمال )) و جمع نمودن بين آنها و آيات بظاهر معارض آنها، لازم است كه نكات ياد شده مورد توجه قرار گيرد و از آنها غفلت نشود؛ البته مطلبى را كه مرحوم شعرانى بيان داشته است (كه بين احباط در قرآن و احباط در علم كلام فرق وجود دارد) نيز نبايد مورد بى توجهى قرار گيرد. بديهى است كه تحميل يك اصطلاح كلامى و غير آن بر الفاظ آيات به بهانه نوعى شباهت ، عملى نادرست است ، امّا در برخورد با آيات مربوط به ((حبط اعمال )) نيز نبايد به گونه اى عمل كرد كه از ابتدا در مقابل معتزله يك راءى كلامى خاصّ را مدّ نظر داشت و با اتّخاذ موضع ، سعى بر آن باشد كه تمام آيات به نحوى تبيين شود كه راءى آنان ابطال گردد. آنچه مهمّ است تلاش نمودن در جهت فهم معنا و مقصود قرآن است و در اين راستا بايد تسليم دلالت آيات شد، چه به ابطال راءى و نظرى منتهى شود و چه اثبات نظرى ديگر را به دنبال داشته باشد؛ بنابراين ، ماهستيم و آيات مربوط به ((حبط اعمال )) و معناى لغوى آن و توجه نمودن به نكات مذكور.(298)
از سه مقدّمه اول ، بويژه مقدّمه سوّم ، نتيجه گرفته مى شود كه اصطلاح ((احباط)) در علم كلام با ((احباط)) در قرآن يكسان نيست ، زيرا زمانى كه در علم كلام ،((احباط)) مورد بحث قرار مى گيرد، سخن از تاءثير عصيان در طاعت يا عقاب در ثواب و يا استحقاق عقاب در استحقاق ثواب است ، كه اين تاءثير فقط به اعمال عبادى مربوط مى شود امّا در قرآن سخن از حبط مطلق اعمال است ؛ پس نظر اوّل (كه به موجب آن ادّعا شد كه بين اين دو اصطلاح تفاوتى وجود ندارد) مردود و باطل است ، امّا در اينكه تفاوت در چه حدّى است و بايد حبط عمل در قرآن به چه معنايى حمل شود، بيانهاى مختلفى ارائه شده است كه تفصيل آن گذشت .
به نظر مى رسد تا آنجا كه ممكن است بايد اين لفظ بر معناى لغوى آن حمل گردد (مگر دليل قطعى از آن ممانعت كند) و اگر آن را به معناى ((هدر رفتن و باطل شدن )) بگيريم ، درهمه موارد آيات ، صادق است و محظورىهم لازم نمى آيد.
توضيح : عمده آيات مربوط به ((حبط اعمال ))، در مورد كفّار، منافقان و مانند آنها وارد شده است . چند آيه اى نيز درباره مؤ منان و خطاب به آنان مى باشد.
حال وقتى گفته مى شود: اعمال كفّار ((حبط)) مى گردد؛ يعنى ، تمام افعالى كه انجام داده اند اعمّ از عبادى (يعنى ، اعمالى كه اگر مؤ منان آن را با قصد قربت انجام دهند، عبادت محسوب مى شود) و غير آن ،هدر مى رود وهيچ اثرى بر آن مترتب نمى گردد؛ كفّار از اعمالى نظير انفاق ، طواف مسجدالحرام و ... كه درظاهر داراى حسن فعلى است و اگر در حال ايمان و با قصد قربت انجام مى گرفت ، عبادت شمرده مى شد، بهره اى نمى برند، زيرا اين اعمال به هدر رفته و باطل شده است و به دنبال آن در قيامت ، ثواب و پاداشى به آنان داده نمى شود، در اين دنيا نيز اثرى بر آنها مترتب نمى گردد؛ پس اگر انفاقى داشته اند و منتظر نتيجه دنيوى آن ، مثل تاءليف قلوب بودند به آن نخواهند رسيد و اگر صله ارحام نموده اند، موجب طول عمر آنها نمى شود و ...
اين نكته در خور توجّه است كه در تفاسير در ذيل آيات مربوط به ((حبط اعمال )) كفّار و مانند آنان ، چنين تعابيرى ديده مى شود، به عنوان نمونه در تفسير آيه 22 سوره ((آل عمران )) كه فرمود:
(اولئك الَّذين حبطت اعمالهم فى الدُّنيا و الا خرة ...).
((آنها كسانىهستند كه اعمال (نيكشان به خاطر اين گناهان بزرگ ) در دنيا و آخرت تباه شده ))؛ آمده است ، ((اعمال نيك آنان در دنيا مؤ ثر واقع نمى شود؛ مثلا: اگر صله ارحام داشته اند موجب طول عمرشان نمى گردد)).(299)
((منظور از بطلان اعمال آنان در دنيا اين است كه مورد مدح و ثناى مردم قرار نمى گيرند، كسى از ايشان ستايش نمى كند؛ خون و اموالشان ، محقون و محفوظ نمى باشد و از ثمرات مسلمان بودن ، بهره مند نخواهند بود و در قيامت نيز باهيچ گونه ثواب و پاداشى مواجه نمى گردند.
حبط اعمال دنيوى آنان نظير تجهيز سپاه ، جهتهجوم به لشكر اسلام ، پرداختن به مكر و حيله هاى شيطانى و برنامه ريزى و آماده شدن براى شكست دادن اسلام و ... بدين صورت است كه همه اين افعال به هدر مى رود، مثمر ثمر واقع نمى شود و آن اهداف و نتايجى را كه منتظر وقوع آن بودند، حاصل نمى شود)).(300) اين بود بررسى دو نظر ياد شده و تصوير حبط اعمال كفّار و مانند آنان .
تصوير حبط اعمال عبادى مؤ منان
نظرى كه از اهل اعتزال نقل مى شود كه ، مرتكب كبيره با انجام يك گناه كبيره (گرچه نوشيدن يك جرعه و حتى قطره اى از شراب باشد)، تمامى اعمال نيك و ثواب آنها را نابود مى كند، بدون شك باطل و مردود است و كمتر كسى يافت مى شود كه با آيات و روايات و معارف دينى آشنايى اجمالى داشته باشد و بر اين نظر، مهر تاءييد بزند و آن را قبول كند. نهايت چيزى كه از ادلّه عقلى استفاده مى شود، امكان آن است نه وقوع آن ؛ البته بر طبق بعضى از مبانى مانند نظريه ((تجسّم اعمال ))، دليل عقلى بر اثبات وقوع فى الجمله ((احباط)) نيز دلالت دارد. درهر صورت بايستى به سراغ ادلّه نقلى و دلالت آنها رفت .
آيات قرآن در اين باره اصطلاحى خاص دارد و كاملا بااصطلاح متكلّمان منطبق نيست ، امّا با توجه به مقدّماتى كه در صفحات گذشته ، توضيح داده شد، از آيات چنين به دست مى آيد كه اعمال عبادى مؤ منان نيز كه با قصد قربت انجام گرفته است ممكن است در معرض ((حبط)) قرار گيرد و مى توان گفت كه ، در اصل اين مطلب نمى توان شكى به دل راه داد؛ عواملى مانند كفر، شرك و ارتداد موجب ((حبط)) تمامى اعمال نيك گذشته مى شود و آنها را نابود مى سازد. عوامل ديگرى مانند منّت گذاشتن برگيرنده صدقه و آزار و اذيت كردن او، آن صدقه را باطل مى كند و اين كلام مستلزمهيچ گونه منع عقلى از قبيل ظلم و مانند آن كه در فصلهاى گذشته ذكر شد،نمى باشد.
بنابراين ، اگر گفته شود؛ مؤ منى كه صدقه داده و واقعا قصد قربت كرده و مستحق ثواب و پاداش نيز شده است و سپس بر آن فقيرى كه صدقه را به وى داده است ، منّت بگذارد و موجبات آزار وى را فراهم آورد، در اين صورت ، صدقه او ((حبط)) مى گردد؛ يعنى ،به هدر رفته و بيهوده مى شود و از آن ثوابى كه استحقاق آن را پيدا كرده بود بهره مند نمى شود؛ پس ‍ بر اين نظر ياد شده اشكالى وارد نخواهد بود، زيرا از جهت دليل عقلى چنين امرى مستلزم محال نيست ، از سويى واژه ((حبط)) به معناى لغوى آن تفسير شده است و بر خلاف ظاهرش حمل نگشته است ، و ظاهر آياتى كه دلالت دارد كه به هر عمل خير و شرّى جزا داده مى شود به وسيله اين آيات مقيّد مى شود، حتّى بعضى ادّعا كرده اند كه از باب تقيّد يا تخصّص مى باشد؛(301) و از طرفى مستلزم اين نيست كه روايات متعدّدى (وبه گفته بعضى متواتر) را كه در مورد ((حبط اعمال )) و عوامل و اسباب آن وارد شده است به معانى خلاف ظاهر حمل نموده و آنها را به گونه اى تاءويل كرد كه بيان كننده اين باشد كه فقط كفر و مانند آن ، موجب ((حبط اعمال )) مى شود و آنهم به اين صورت كه ، آنها كاشف از عدم ايمان فرد باشد نه اينكه ايمان داشته و قصد قربت نموده و سپس عواملى ، اعمالش را ((حبط)) كرده است .
از جهت تربيتى نيز اين مساءله بسيار حائز اهميت است كه مؤ منان به اين نكته توجه داشته باشند كه گناهانى مثل منّت گذاشتن بعد از صدقه ، آزار و اذيّت نمودن فقرا و ... موجب حبط عمل آنان مى شود. اين مساءله مؤ من را در حال خوف و بيم نگه مى دارد، چنانكه مساءله ((تكفير)) او را درحال رجا و اميد؛در نتيجه او پيوسته بين خوف و رجا، بيم و اميد بسر مى برد و چه بسا انگيزه پرهيز از گناهان در وى شديدتر شود و در صورت لغزش و ارتكاب ، به سرعت به دنبال توبه و جبران آن رفته وهمواره در تزكيه نفس خويش كوشا باشد؛ روشن است كه اين ، نكته بسيار مثبت و مفيدى است .
با توجه به موارد مختلف آيات مربوط به ((حبط اعمال )) مى توان آنها را به چند دسته تقسيم كرد كه عبارتند از:
1- آياتى كه در مورد ارتداد پس از ايمان مى باشد.
2- آياتى كه در مورد كفر است .
3- آياتى كه در زمينه شرك مى باشد.
4- آياتى كه درباره تكذيب كنندگان معاد و آيات الهى است .
5- آياتى كه در رابطه بانفاق وارد شده است .
6- آياتى كه در مورد كسانى كه فقط طالب زندگى مادّىهستند و دنيا را يگانه مقصود خويش مى دانند.
7- آياتى كه به مؤ منان خطاب مى كند.
8- آياتى كه مربوط به حبط عمل در دنيا و آخرت است .
9- آياتى كه ((حبط)) را به صورت مطلق بيان مى دارد.
آيات مربوط به احباط
دسته اوّل : آياتى در مورد ارتداد پس از ايمان
در اين زمينه آيه 217 بقره و طبق يك احتمال آيه 28 سوره محمّد(صل الله عليه و آل وسلم )(302) وارد شده است ؛ در سوره بقره مى خوانيم :
(...ومن يرتدد منكم عن دينه فيمت وهو كافرٌ فاءولئك حبطت اعمالهم فى الدُّنيا والا خرة و اءولئك اصحاب النَّارهم فيها خالدون ).
((ولى كسى كه از آيينش برگردد و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك (گذشته ) او در دنيا و آخرت ، بر باد مى رود و آنان اهل دوزخند وهميشه در آن خواهند بود)).
اين آيه شريفه بصراحت دلالت دارد كه ارتداد پس از ايمان اگر تا مرگ مرتد ادامه يابد، موجب حبط اعمال او در دنياو آخرت مى شود؛ بنابراين ، طاعات و عباداتى را كه در حال ايمان و با قصد قربت انجام داده بود،همگى به هدر رفته و ثوابى را كه مستحق آن شده بود، خنثى مى گردد و آثار دنيوى اعمالش بر آن مترتب نمى شود؛ مثلا، اگر او صله ارحام را با قصد قربت انجام داده از طرفى شايستگى ثواب اخروى پيدا كرده و از طرف ديگر اين اقتضا برايش حاصل شده كه طول عمر پيدا كند، امّا با ارتداد، صله ارحام او به هدر مى رود و آن استحقاق ثواب و اقتضاى طولانى شدن عمر، منتفى مى گردد و مثمر ثمر واقع نمى شود؛ در نتيجه در اين دنيا از نعمت عمر طولانى و در آخرت از ثواب بهره مند نخواهد شد.
در بعضى از تفاسير نيز ((حبط اعمال )) مرتدان به ساقط شدن ثواب (303) و يا باطل شدن اجر و از بين رفتن ثواب (304) تفسير شده است . ناگفته نماند كه آيه مورد بحث فقط بر ((حبط اعمال )) آنان بصراحت دلالت دارد، امّا اينكه آيا ثواب در ابتدا تحقق پيدا كرده و سپس از بين رفته يا از آغاز محقق نشده است ، اين مربوط مى شود به مبانى مختلفى كه در مساءله ثواب و عقاب وجود دارد،همچنين اينكه ، ادله ديگر و ساير آيات چه دلالتى داشته باشد؛هر چند كه از ظاهر اين آيه نيز مى توان استفاده كرد كه مرتد قبل از ارتداد در رديف مؤ منان بوده و قهرا اعمالش را با قصد قربت انجام مى داده است . درهر صورت ، آيه مذكور ارتداد را به عنوان يك ((عامل حبط)) معرفى مى كند.
در صفحات گذشته اشاره شد كه دربسيارى از تفاسير(305) مساءله ((حبط اعمال )) مرتد به شكل ديگرى بيان شده است ، به اين صورت كه ارتداد كاشف از اين است كه مرتد از آغاز امر، مؤ من نبوده و اعمالش را با قصد قربت و بر وجهى كه مستحق ثواب باشد انجام نداده است ، زيرا امكان ندارد كه مؤ من ، مرتد شود، پس ‍ در حقيقت او منافق بوده است و زمانى كه نفاق او فاش ‍ مى شود و روشن مى گردد كه عمل او از روى حقيقت نبوده ، افعالش باطل و بى اثر شده و ديگر براى او نه سود دنيوى دارد و نه منفعت اخروى .
بعضى گفته اند:هر چند ضمير در ((منكم )) دلالت دارد كه مرتد از مؤ منانى مى باشد كه از ايمان برگشته ، وليكن يا ايمانش صورى و تقليدى بوده و يا از روى نفاق ايمان آورده بوده .(306) امّا تا آنجا كه اين مطلب دنبال شد، دليل قانع كننده اى به دست نيامد كه ارتداد مؤ من ممكن نباشد؛ اضافه بر آن ، وجدان حكم مى كند كه ممكن است انسان مؤ منى اعمالش مخلصانه باشد، ولى بعد از آن به علل گوناگون از قبيل غلبه شهوات و مجذوب شدن به زخارف دنيا و ... اندك اندك اخلاص او كم رنگ شده و در نهايت اعمالى از او سرزند كه به ارتدادش ‍ منتهى گردد.
به نظر مى رسد بعضى ، ايمان را با علم حضورى خلط نموده اند و عدم امكان زوال علم را برابر عدم زوال ايمان دانسته اند. در اين زمينه قبلا در قسمت مربوط به بحث ((موافات )) به تفصيل بحث شد.
دسته دوّم : آياتى در مورد كفر
اين آيات ، خود به چند دسته تقسيم مى شود و امورى را به عنوان ((عامل حبط)) بيان مى كنند و عبارتند از:
اوّل : كفر ورزيدن به پروردگار
(مثل الَّذين كفروا بربِّهم اعمالهم كرمادٍ اشتدَّت به الرِّيح فى يومٍ عاصفٍ لا يقدرون ممَّا كسبوا على شى ءٍ ذلكهو الضَّلال البعيد).(307)
((اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند،همچون خاكسترى است در برابر تند باد در يك روز طوفانى ، آنها توانايى ندارند كمترين چيزى از آنچه را انجام داده اند، به دست آورند و اينهمان گمراهى دور و دراز است !)).
((روز عاصف ، روزى را گويند كه در آن ، بادهاى تند بوزد و در اين آيه اعمال كفّار را از اين جهت كه به نتيجه نمى رسد و اثر سعادتى براى آنان ندارد به خاكسترى مثل مى زند كه دچار بادهاى تند گشته در يك لحظه نابود گردد...
اعمال كفّارهر يك به منزله يك ذرّه خاكستر است كه در برابر تندباد روز طوفانى قرار گيرد و چيزى و اثرى از آن باقى نماند)).(308)
((حبط مكارم كفّار و اعمال بظاهر نيك آنان از قبيل صدقه ، صله رحم ، آزاد نمودن بندگان و ... به خاكسترى كه باد تند آن را در روز طوفانى پراكنده نموده ، تشبيه شده است ، زيرا مبتنى بر اساس ايمان و معرفت الهى نبوده است )).(309)
عدّه اى گفته اند: ظاهر آيه بر ((احباط)) دلالت دارد؛ امّا اگر تاءمّل كنيم دليل بر بطلان آن است و بر اين دلالت دارد كه مراد از ((احباط)) در قرآن ، نفى قبول و وقوع مى باشد، زيراهمه علما بر اين اتفاق دارند كه كافران عملى ندارند تا ((حبط)) شود ودر اين آيه از باب توسّع به افعال آنان كه در ظاهر، عمل نيك مى باشد، عمل گفته شده و ((حبط)) آن به خاكسترى كه باد تند آن را در روز طوفانى پراكنده نموده ، تشبيه شده است ؛(310) وليكن خود اين كلام محل تاءمّل است ، زيرا اگر ((احباط)) را به معناى خصوص بطلان ثواب بگيريم گفته آنان صحيح است ، زيرا كفّار چون ايمان ندارند، ثواب بر اعمالشان مترتب نمى شود، ولى اگر ((احباط)) رابه معناى به هدر رفتن و بى اثر شدن اخذ كنيم ، اين آيه شريفه نه تنها بر بطلان ، ((احباط)) دلالت ندارد، بلكه بر عكس دليل بروجود آن است ، با توجّه به اين نكته كه اعمال كفّار به اعمالى كه در ظاهر عبادى وقربىهستند منحصر نمى شود و طبق ظاهر آيات ، مطلق اعمال آنان را در بر مى گيرد؛ البته ناگفته نماند كه در آيه مورد بحث واژه ((احباط)) استعمال نشده است . بنابراين آنچه بيان شد خالى از اشكال نيستهر چند كه ظاهر آيه دلالت دارد كه اعمال كفّار نيز يك نوع تحقق و ثبوتى دارد و سپس بر باد مى رود و نمى توانند از آن بهره مند شوند.
دوم : كفر ورزيدن به آيات خدا و كشتن پيامبران : و آنان كه مردم را به قسط و عدل دعوت مى كنند
(انَّ الَّذين يكفرون بآيات اللّه و يقتلون النَّبيّين بغير حقٍّ ويقتلون الَّذين ياءمرون بالقسط من النّاس فبشِّرهم بعذابٍ اليمٍ # اءولئك الَّذين حبطت اعمالهم فى الدُّنيا والا خرة و ما لهم من ناصرين ).(311)
((كسانى كه نسبت به آيات خدا كفر مى ورزند و پيامبران را بنا حق مى كشند و (نيز) مردمى را كه امر به عدالت مى كنند به قتل مى رسانند، به كيفر دردناك (الهى ) بشارت ده ، آنها كسانىهستند كه اعمال (نيكشان به خاطر اين گناهان بزرگ )، در دنيا و آخرت تباه شده و ياور و مددكار (وشفاعت كننده اى ) ندارند)).
سوّم : كافر شدن ، ديگران را از راه خدا بازداشتن و با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مخالفت ورزيدن
(انَّ الَّذين كفروا و صدّوا عن سبيل اللّه و شاقُّوا الرَّسول من بعد ما تبيَّن لهم الهدى لن يضرّوا اللّه شيئا و سيحبط اعمالهم ).(312)
((آنان كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند و بعد از روشن شدنهدايت براى آنان (باز) به مخالفت با رسول (خدا) برخاستند،هرگز زيانى به خدا نمى رسانند و(خداوند) به زودى اعمالشان را نابود مى كند)).
(الَّذين كفروا وصدُّوا عن سبيل اللّه اءضلَّ اعمالهم ).(313)
((كسانى كه كافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند (خداوند) اعمالشان را نابود مى كند)).
چهارم : كفر ورزيدن به آيات پروردگار وروزرستاخيز
(قلهل ننبِّئكم بالاخسرين اعمالا # الَّذين ضلَّ سعيهم فى الحيوة الدُّنيا وهم يحسبون انَّهم يحسنون صنعا # اءولئك الَّذين كفروا بآيات ربِّهم ولقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيام ة وزنا).(314)
((بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم ) در كارها چه كسانىهستند؟! آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم (ونابود) شده ، با اين حال مى پندارند كار نيك انجام مى دهند! آنها كسانىهستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند، به همين جهت ، اعمالشان ((حبط)) و نابود شد از اينرو روز قيامت ، ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد)).
((ضلال سعى ،همان خسران و بى نتيجه گى عمل است )).(315)
پنجم : كفر ورزيدن نسبت به ايمان
(ومن يكفر بالاْ يْمان فقدْ حبط عمله وهو فى الاَّْخرة من الْخاسرين ).(316)
((و كسى كه انكار كند آنچه را بايد به آن ايمان بياورد، اعمال او تباه مى گردد و در سراى ديگر از زيانكاران خواهدبود)).
در مورد تفسير واژه ((ايمان )) در آيه مذكور بين مفسّران اختلاف نظر وجود دارد؛ عدّه اى آن را به حلال و حرامى كه در شريعت اسلام مقرّر شده است تفسير كرده اند؛(317) برخى بر اين نظرند كه مقصود از ايمان ، تصديق به وحدانيّت خداوند، نبوّت پيامبر اكرم (صل الله عليه و آل وسلم ) و اقرار به آنچه ايشان آورده اند، مى باشد.(318)
براى فهم اين قسمت از آيه شريفه ،لازم است كه صدر آن و حتّى آيه قبل نيز توجّه شود كه در آن از پيامبر اسلام (صل الله عليه و آل وسلم ) در مورد چيزهايى كه براى مسلمانان حلال شده است ، سؤ ال مى كنند و خداوند متعال امورى را گوشزد مى كند، از جمله مى فرمايد: غذاى اهل كتاب ، ازدواج زنان پاكدامن آنها در صورتى كه مهر آنها را بپردازند، براى مؤ منان حلال است ؛ سپس مى فرمايد:هر كس به ايمان كفر ورزد عملش ((حبط)) مى گردد.
به نظر مى رسد كه در اينجا سه احتمال وجود دارد؛ 1- كفر ورزيدن نسبت به اعتقادات ؛ 2 - كفر ورزيدن نسبت به احكامى كه در اين آيه بيان شده است ؛ 3- كفر ورزيدن عملى نه اعتقادى .
علاّ مه طباطبايى در اين زمينه مى گويد:
((ايمان ،همان اثر و صفتى است كه در دل شخص با ايمان تحقق دارد؛ يعنى ،همان اعتقادات حقه اى كه منشاء كارهاى خوب است و در نتيجه معناى كفر به ايمان ، به عمل نكردن به آنچه حقّانيت آن را مى داند بر مى گردد، مانند دوست شدن با مشركان و آميزش با آنان و ترك نماز، زكات ، روزه و حجّ و ... با اينكه مى داند از اركان دين به حساب مى آيند و دين اسلام حقّ است )).(319)
خداوند متعال به مسلمانان لطف و عنايت كرده است و براى تسهيل و تخفيف كارشان ، غذاى اهل كتاب و ازدواج با زنان آنان را حلال نموده است ، امّا با جمله (... و من يكفر بالاْ يمان فقدْ حبط عمله ...) به آنانهشدار داده كه در اين مسير مبادا به كفر كشيده شوند كه در اين صورت اعمالشان تباه مى گردد. اگر مؤ منان به اينهشدار باش توجه ننمايند و در مواردى بر خلاف دستور مزبور عمل كنند، ولى از روى عناد و انكار دستور الهى نباشد، بلكه از روى پيروىهواهاى نفسانى و غلبه شهوات باشد، نمى توان گفت كه آنان كفر ورزيده اند، بلكه مرتكب فسق شده اند و اگر چنين فسقى را مكرّر انجام دهند، در اين صورت (براساس نظريه علاّ مه طباطبايى ) كفر صدق مى كند؛ ايشان در اين باره مى نويسد:
((چون كفر به معناى ستر و نهان كردن است و پوشيدن و ستر چيزهاى ثابتهم ، ظاهرا جز با مداومت وهميشگى صدق نمى كند به ناچار كفر به ايمان در صورتى است كه انسان به اقتضاى ايمانش و آنچه بدان علم دارد عمل نكند و به اين معنى ادامه دهد، ولى اگر تنها يك بار و دو بار چنين كرده ، دوام ندهد كفر صدق نكرده تنها فسقى انجام داده است )).(320)
استاد آيت اللّه سبحانى نيز از اين كفر به عنوان ((نداشتن التزام عملى نسبت به ايمان )) نام مى برد و آن را يكى از عوامل ((احباط)) به حساب مى آورد.(321)
اگر مؤ منان با اينكه علم به احكام مزبور و حقانيّت آن دارند، آن را انكار كنند و اين به انكار قرآن و ... منجر شود، بدون شك كافر خواهند بود، ولى اگر به حقانيّت آن اعتقاد داشته و در عمل بر خلاف آن رفتار كنند و اين منجر به انكار ضرورى دين نشود، نمى توان گفت كه آنان كافر شده اند.