گفتار فلسفى
(سخن و سخنورى)

محمدتقى فلسفى

- ۱۶ -


تشبيه و مثل

يكى ديگر از راههايى كه خطيب مى‏تواند مطلب مورد بحث خود را به شنوندگان بفهماند و آنان را از مقصد خويش آگاه سازد، تشبيه و مثل است. چه بسيار مطلبى مشكل و پيچيده، كه با طول سخن و شرح و توضيح پيرامون آن‏ها، آن طور كه بايد، حل نمى‏شود، اما با يك مثلى كه منطبق با ممثل باشد، آن چنان روشن مى‏گردد كه براى شنونده، كمترين ابهامى به جاى نمى‏ماند.

در قرآن شريف و روايات اولياى گرامى اسلام، براى تقريب مسائل دينى و روشن كردن مطالب تربيتى، مثل و تشبيه بسيار آمده است. در اين فصل، به طور نمونه، پاره‏اى از آن‏ها ذكر مى‏شود.

الم تر كيف ضرب الله مثلاً كلمه طيبه كشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها فى السماء توتى اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون.(278)

اى رسول معظم، آيا نمى‏بينى كه خداوند چگونه مثل زده است. كلمه پاك را به درخت پاك، كه ريشه آن پابرجا و ثابت است و شاخ و بال‏هاى آن در آسمان گسترده، ميوه و ثمر آن در هر زمان به اذن حضرت بارى تعالى عايد مى‏گردد و خداوند براى مردم مثل‏هايى مى‏زند تا مگر متذكر شوند.

درباره كلمه طيبه، احتمالاتى داده شده است. كلمه توحيد لا اله الا الله، قرآن شريف، كلمه عدل، كلمه حق، و كل كلام امرالله تعالى به من الطاعات.

مى‏توان گفت همه اين احتمالات، كه در كتب تفاسير آمده است، به يك حقيقت بر مى‏گردد و آن توحيد يا آيين حق و عدل، كه خداوند در قرآن شريف به انسان‏ها ارائه نموده است.

شجره طيبه، ريشه‏اش در زمين استقرار دارد و شاخ و بالش در فضا. هر سال در فصل معين ميوه مى‏دهد و مردم از آن برخوردار مى‏گردند.

اما كلمه طيبه يا آيين الهى، همان درخت بارور است. با اين تفاوت كه ريشه آن در دل‏هاى مردم با ايمان پابرجا و مستقر است و شاخه‏هاى آن در آسمان اجتماع گسترده و همه پيروان خود را در سايه رحمتى كه دارد، جاى داده است. اما ميوه آن عدل و دادگرى، حق و انصاف، امنيت و آرامش، و ديگر عوامل سعادت است، به فصل معينى اختصاص ندارد، بلكه در تمام ايام و ساعات سال، ثمر آن عايد مردم مى‏گردد و جامعه، به طور دائم از ميوه آن درخت مقدس برخوردار است.

اين مثل، در قرآن شريف، براى افراد با ايمان، كه پيروان راستين آيين الهى هستند، آمده است و مقابل آن، مثلى هم براى كفار ذكر شده است.

والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعه يحسبه الظمان ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئاً و وجد الله عنده فوفيه حسابه والله سريع الحساب.(279)

آنان كه كفر آورده‏اند، اعمالشان هم مانند سرابى است كه در بيابان مسطح و همواره از دور به چشم مى‏خورد و انسان تشنه و نا آگاه، آن را آب مى‏پندارد. با شتاب به سويش مى‏رود. وقتى به آن نقطه مى‏رسد، آبى نمى‏يابد، ولى در همان لحظه خداى را حاضر و ناظر مى‏بيند و اعمالش را مورد محاسبه دقيق قرار مى‏دهد كه خداوند حسابرسى سريع است.

كافر در قرآن شريف و روايات اسلامى به معناى متعددى آمده است. راغب، در لغت كفر مشروحاً آن‏ها را ذكر نموده است. مرحوم شيخ طبرسى، معنى كفر را در عبارتى كوتاه آورده و چنين مى‏گويد:

الكفر فى الشرع عباره عن جحد ما اوجب الله تعالى معرفته من توحيده و عدله و معرفته نبيه و ماجاء به من اركان الشرع و من جحد شيئاً من ذالك كان كافرا.(280)

كفر در شرع مقدس عبارت از انكار آن چيزى است كه خداوند معرفت آن را واجب نموده است. از توحيد، عدل، معرفت پيامبر، و تمام آن چه را كه او آورده است، از اركان دين و هر كس كه يكى از آن‏ها را انكار كند، كافر است.

مثال:

ولله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلاً و من كفر فان الله غنى عن العالمين.(281)

واجب است افراد مستطيع، براى خدا به حج بيت الله بروند و اگر كسى كفر آورد، خداوند از عالميان بى‏نياز است.

حضرت بارى تعالى، در اين آيه، براى ترك حج، كلمه كفر را به كار برده است. تفسير مجمع‏البيان ذيل همين آيه، از ابن عباس چنين نقل نموده:

و من كفر معناه و من جحد فرض الحج و لم يره واجبا.

كسى كه وجوب حج را انكار كند و آن را فريضه الهى نداند، به كفر گراييده است.

چه بسيارند مسلمانانى كه درباره بعضى از مقررات قطعى اسلام، در مسائل اقتصادى، از قبيل مالكيت فردى و حرمت ربا، يا در مسائل عبادى از قبيل وجوب حج يا ديگر احكامى هم مانند اين‏ها، نظر مخالف دارند و در باطن، از انديشه خود پيروى مى‏كنند. اما نماز مى‏خوانند، روزه مى‏گيرند، ظواهر شرع را رعايت مى‏نمايند، و كارهاى نيك دارند. اينان، به اتكاى اعمال خوبى كه امروز در دنيا انجام مى‏دهند، فرداى خويش را روشن و سعادت‏بخش مى‏بينند و به پاداش‏هايى دل بسته‏اند.

قرآن شريف، براى اين گروه مثلى آورده كه به گونه‏اى جالب و شايان توجه، خطاى فكرى آنان را نسبت به روشن‏بينى آينده خودشان مجسم ساخته و فرموده است:

كارهاى نيك و رفتار خوب اين گروه در دنيا هم مانند سراب است و بيننده را اغفال مى‏كند. تشنه از دور سراب را مى‏بيند، لمعان آن را موج آب مى‏پندارد، با شتاب به سوى آن مى‏رود و چون نزديك مى‏شود، چيزى نمى‏يابد.

اينان نيز تا زنده‏اند، به اعمال خوب خويش دل بسته و آن‏ها را در قيامت مايه نجات مى‏پندارند و چون به عرصه قيامت مى‏رسند و در كنار اعمال خود قرار مى‏گيرند، متوجه مى‏شوند آن اعمال، هم مانند سراب، نه تنها براى آنان مايه نجات نيست، بلكه از همان لحظه مورد محاسبه و مؤاخذه بارى تعالى قرار مى‏گيرند.

در اين دو آيه مذكور افتاد، خداوند دو مثل آورده است. يكى براى مؤمنين به كلمه طيبه و پيروان آيين الهى و آن ديگرى براى كسانى كه در مقابل احكام قطعى اسلام نظر مخالف مى‏دهند و به كفر مى‏گرايند. گروه اول، از نعمت دائم الهى برخوردارند و گروه دوم، اعمال خوبشان، هم مانند سراب است. اينك دو مثل از روايت ذكر مى‏شود:

عن النبى صلى الله عليه و آله مثل المؤمنين فى توادهم وتراحمهم وتعاطفهم مثل الجسد اذا اشتكى منه عضو تداعى له سائر الجسد بالسهر والحمى.(282)

رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) فرموده است: مثل مؤمنين در دوستى و رحمت و عطوفتشان نسبت به يكديگر، مانند يك بدن است. موقعى كه يكى از اعضاى بدن بيمار مى‏شود، ساير اعضاى بدن در شب بيدارى و تب‏دارى، با عضو بيمار همدردى و هماهنگى مى‏نمايند.

اين مثل روشنگر، عالى‏ترين مراتب همبستگى و ارتباط جامعه مسلمين است با يكديگر و شايد همين مثل، الهام‏بخش سعدى بوده كه گفته است:

بنى آدم اعضاى يك پيكرند   كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوى به درد آورد روزگار   دگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بى‏غمى   نشايد كه نامت نهند آدمى

قال ابو عبد الله (عليه السلام) يابن جندب ان عيسى بن مريم (عليه السلام) قال لاصحابه ارايتم لو ان احدكم مر باخيه فراى ثوبه قد انكشف عن بعض عورته اكان كاشفاً عنها كلها ام يرد عليها ما انكشف عنها قالوا بل نرد عليها قال كلابل تكشفون عنها كلها فعرفوا انه مثل ضربه لهم فقيل يا روح الله و كيف ذالك قال الرجل منكم يطلع على العورة من اخيه فلايسترها.(283)

امام صادق (عليه السلام) به عبدالله بن جندب فرمود: حضرت عيسى‏بن مريم به اصحاب خود گفت: اگر يكى از شما بر برادر خود گذر كند و ببيند لباسش كنار رفته و قسمتى از عورتش مكشوف گرديده است، آيا شما با مشاهده اين وضع، تمام عورتش را مكشوف مى‏سازيد يا لباس عقب‏رفته را روى عورتش برمى‏گردانيد؟ پاسخ دادند: لباس را روى عورتش برمى‏گردانيم، حضرت فرمود: چنين نمى‏كنيد، بلكه تمام عورتش را مكشوف مى‏سازيد. اصحاب دانستند كه حضرت مسيح براى آنان مثلى زده است. عرض كردند. يا روح‏الله چگونه است اين عمل؟ فرموده يكى از شما بر راز نهفته بردار خود واقف مى‏شويد و آن را مستور نگاه نمى‏داريد.

در اين دو روايت كه مذكور افتاد، دو مثل آموزنده و جالب آمده است. در روايت اول، رسول گرامى (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، رابطه تشريعى و تربيتى مسلمانان را با يكديگر به پيوند تكوينى اعضاى يك بدن تشبيه نموده و به آنان فهمانده است همان‏طور كه بيمارى يك عضو در بدن موجب شب بيدارى و تب‏دارى ساير اعضا مى‏شود، ابتلا و مصيبت يك فرد با ايمان نيز بايد در اعضاى جامعه مؤمنين اثر بگذارد و همه آن‏ها را متأثر و متألم سازد.

در روايت دوم، امام صادق (عليه السلام)، از قول حضرت مسيح نقل نموده كه پرده‏درى و افشاى راز يك برادر دينى، هم مانند آن است كه برادر نسبى انسان در رهگذر خوابيده باشد، مقدارى از لباسش كنار رفته و قسمتى از عورتش مكشوف گرديده است. اين برادر بيدار، نه فقط لباس عقب رفته را روى عورت برنمى‏گرداند، بلكه باقى مانده لباس را نيز عقب مى‏زند تا هرچه بيشتر عورت برادرش را براى دگران مكشوف سازد.

اگر خطيب بتواند مطالب مورد بحث خود را در قالب مثل‏ها و تشبيهاتى اين چنين بريزد و براى مردم بيان نمايد، مى‏تواند مسائل مشكل را به مستمعين بفهماند و آنان را از منظور خويش آگاه سازد.

جلال الدين محمد بلخى، در كتاب مثنوى، تشبيه‏ها و مثل‏هاى جالب بسيار دارد كه هر يك از آن‏ها در جاى خود روشنگر مقصود گوينده است. در اين جا فقط به نقل يك مورد اكتفا مى‏شود:

ميل‏ها همچون سگان خفته‏اند   اندر ايشان خير و شر بنهفته‏اند
چون كه قدرت نيست خفتند آن رده   همچو هيزم پاره‏ها و تن زده
تا كه مردارى درآيد در ميان   نفخ صور حرص كوبد بر سگان
چون در آن كوچه خرى مردار شد   صد سگ خفته بدان بيدار شد
حرص‏هاى رفته اندر كتم غيب   تاختن آورد سر بر زد ز جيب
مو به موى هر سگى دندان شده   وز براى حيله دم جنبان شده
صد چنين سگ اندر اين تن خفته‏اند   چون شكارى نيسشان بنهفته‏اند

در اين اشعار، تمايلات نفسانى و غرايز حيوانى بشر به سگ‏هاى درنده تشبيه شده است. خطيب مى‏تواند از اين تشبيه استفاده كند و به مستمعين بگويد:

غرايز حيوانى ما درحال عادى، هم مانند سگ‏هاى خفته، آرام و خاموش‏اند. هيجان و جنبش زمانى پديد مى‏آيد كه شكارى براى غرايز يا طعمه‏اى براى سگ‏ها پيدا شود. در چنين موقعى، سگ‏ها به جان هم مى‏افتند و هر سگى مى‏كوشد تا با زور و قدرت، طعمه را بربايد و به خود اختصاص دهد و دگران را محروم سازد.

اگر آدمى بخواهد شكار عزيزه را هم مانند سگ به نفع خود بربايد و تمايل شهوت جنسى، حب مال، و غضب خويشتن را بدون رعايت حق و انصاف، اقناع نمايد. او همچون سگى است، به صورت انسان. اما اگر بر غرايز خود حاكم باشد و از مرز عدل، تجاوز نكند، حتى در مواقعى به انگيزه دگردوستى ايثار نمايد، او انسان است و واجد خلق و خوى انسانى.

پاسخ به پرسش‏ها

تشبيه و تنظير، از جمله راه‏هايى است كه خطباء براى پاسخگويى به سئوالات اشخاص تحصيل كرده يا افراد عادى مى‏توانند استفاده كنند، و سائل را اقناع نمايند. البته، در تشبيه و مثل، لازم است دو نكته رعايت شود. اول آن كه مثل با ممثل آن چنان منطبق باشد كه سائل نتواند آن را نقض كند. دوم آن كه ماده نقطه مبهمى باقى نماند. چون اين مطلب را خود، در طول ساليان دراز تجربه نموده‏ام و به سئوالات زيادى، كه پاره‏اى از آن‏ها به منظور اسائه ادب نسبت به شآن دين القاء شده بود، پاسخ گفته‏ام و نتيجه بخش بوده، در اين جا براى آن كه مطلب هر چه بهتر روشن گردد، بعضى از پرسش‏ها كه در يادم مانده، توضيح داده مى‏شود. ذكر اين نكته لازم است كه سؤالها و جواب‏هاى مشروحه ذيل، مربوط به سنين قبل از پيروزى انقلاب است.

اول. يكى از تجار محترم، كه رشته اقتصاد را در خارج تحصيل كرده بود و سالها در ايران به امر صادرات اشتغال داشت، مرا به منزل خود دعوت نمود تا در مجلس جشن دخترش شركت كنم و اجراى صيغه عقد نمايم. در ساعت مقرر به منزلش رفتم. عدد مدعوين از بيست نفر تجاوز نمى‏كرد و نيمى از آنان افسران ارشد بودند. داماد، پسر يكى از امراى ارتش بود. به قدر نيم ساعت نشستيم كه پدر دختر، سر دفتر ازدواج را، كه براى ثبت عقد دعوت شده بود، براى استجازه از عروس، به ساختمانى كه بانوان در آن جا بودند، برد. سردفتر، براى من، از عروس وكالت گرفت و برگشت و داماد هم به سردفتر وكالت داد و اجراى صيغه عقد آغاز شد. ابتدا خطبه مختصرى به عربى خواندم و سپس به فارسى گفتم: به زنى دائمى و ازدواج هميشگى دادم، موكله خود را به موكل شما... سردفتر هم به فارسى گفت قبول زينت دائمى... دوباره به فارسى گفتم: زن قرار دادم موكله خود را براى موكل شما.... سر دفتر هم به فارسى گفت قبول كردم... بعداً صيغه ازدواج را به عربى چند بار خوانديم و اجراى عقد پايان يافت و براى مدعوين شربت و شيرينى آوردند.

ضمن پذيرايى، سرلشكرى كه بين مدعوين بود و با دقت اجراى صيغه را گوش مى‏داد، به من گفت: چرا عقد را فارسى نخوانديد؟

گفتم: دوبار فارسى خواندم.

گفت: مقصودم اين است چرا به همان زبان فارسى اكتفا نكرديد و عربى هم خوانديد.

جواب دادم: طبق فتاوى فقها، جايى كه خواندن صيغه عربى ميسر باشد، بايد عربى خواند.

گفت: ما مسلمانيم و فارسى زبان. بايد عقد ما فارسى باشد، حتى نماز را هم به فارسى بخوانيم.

گفتم: اين بحث در مجلس عقد مقتضى نيست.

گفت: خيلى مقتضى است. چرا صيغه عقد را به عربى خوانديد؟

گفتم: جدى مى‏گوييد و جواب مى‏خواهيد؟

گفت: بلى جدى مى‏گويم.

گفتم: قرآن كتاب آسمانى اسلام است و به لغت عرب نازل شده و شئون اساسى دين هم بايد به زبان عربى باشد.

گفت: نمى‏فهمم. قرآن عربى است، به جاى خود. ما فارسى زبانيم. بايد نماز و صيغه عقدمان به فارسى باشد.

گفتم: در مملكت ما، علاوه بر زبان فارسى، عرب زبان خوزستانى، ترك زبان آذربايجانى، كرد زبان كردستانى، لر زبان لرستانى، و بلوچ زبان هم وجود دارد. از شما مى‏پرسم، سرود ملى ايران به چند زبان خوانده مى‏شود؟

گفت: فقط به فارسى.

گفتم: چرا به همه زبان‏ها سرود ملى نساخته‏ايد و نمى‏خوانيد؟

پاسخ داد: زبان فارسى، زبان رسمى مملكت است و بايد سرود ملى به زبان فارسى خوانده شود.

گفتم: شما به چهل ميليون مردم ايران حق مى‏دهيد كه داراى زبان رسمى باشند و مى‏گوييد سورد ملى رابايد به زبان فارسى بخوانند، اما به يك ميليارد مسلمان جهان، كه داراى زبان‏هاى مختلف هستند، حق نمى‏دهيد كه در امر دين، زبان رسمى داشته باشند و نماز را، كه عالى‏ترين سرود دينى است، به زبان عربى، كه زبان قرآن است، بخوانند و مى‏گوييد ما مسلمانيم و فارسى زبان و بايد نماز را به فارسى بخوانيم.

اين تشبيه، در حضار اثر عميق گذارد و سكوت عجيبى مجلس را فرا گرفت. آقاى سر لشكر، كه در ارتش مقام بسيار على داشت، چند لحظه به فكر فرو رفت. سپس گفت: متوجه شدم معذرت مى‏خواهم.

دوم. در يكى از مجالس سخنرانى، كه بيشتر حضار، افراد تحصيل كرده بودند، موضوع وظيفه‏شناسى اشخاص و احساس مسؤوليت آنان را نسبت به يكديگر مورد بحث قرار دادم و چنين نتيجه گرفتم.

اگر اعضاى يك جامعه، در گفتارشان راستگو و در رفتارشان صحيح العمل باشند وبا حسن‏ظن به هم بر خورد نمايند، آن جا محيط خوش بختى و سعادت است. زندگى مردم با شادكامى مى‏گذرد و نيروهاى خويش را در مجارى مفيد و ثمربخش به كار مى‏گيرند و بهره مى‏برند.

اگر افراد جامعه، قولاً و عملاً، نادرست باشند و يكديگر را با بدبينى و سوءظن بنگرند، آن جا محيط سيه روزى و بدبختى است. عمرها به تلخى طى مى‏شود و نيروها در مجارى ناصحيح مصروف مى‏گردد. على (عليه السلام) درباره فرد يا جامعه‏اى كه اين چنين است، فرموده:

اسوء الناس حالا من لم يثق باحد لسوء ظنه و لم يثق به احد لسوء فعله.(284)

بدترين حال در دنيا براى كسى است كه خودش به مردم اعتماد ندارد، زيرا به آنان بدگمان است و كسى به او وثوق ندارد، براى آن كه نادرست و بد عمل است.

در پايان بحث، براى آن كه حضار محترم متوجه شوند كه عمل صحيح و محكم كارى در اسلام تا چه حد اهميت دارد، مختصر توضيحى را درباره مرگ سعد بن معاذ و دفن او به شرح زير بيان نمودم.

سعد بن معاذ، از اصحاب رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) بود. وقتى از دنيا رفت و مرگش را به حضرت خبر دادند، با اصحاب خود حركت كرد. به منزل سعد آمد. دستور داد او را غسل دهند و خود آن حضرت، مانند صاحب عزا، در كنار در ايستاد. پس از پايان غسل و كفن، جنازه را در تابوت گذاردند و به طرف گورستان حركت كردند. نبى گرامى (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، بدون كفش و عبا، جنازه را تشييع مى‏نمود و گاه خود حضرت چوب تابوت را به دوش مى‏گرفت. به قبرستان آمدند. قبر مهيا گرديد. پيامبر اسلام، براى دفن سعد، خود به داخل قبر رفت. جنازه را گرفت و خواباند. خشت‏هاى لحد را چيد، بين خشت‏ها شكاف‏هايى بود. حضرت مى‏فرمود: به من لاشه سنگ و كلوخ بدهيد. مى‏گرفت و فاصله را سد مى‏نمود. پس از آن كه از دفن فراغت يافت، از قبر خارج شد. خاك ريختند و قبر را پر كردند.

قال رسول الله صلى الله عليه و آله انى لا علم انه سيبلى و يصل اليه و لكن الله عزوجل يحب عبداً اذا عمل عملاً احكمه.(285)

رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، براى آن كه به اطرافيان بفهماند چرا فواصل بين خشت‏ها را پر كرده، فرمود: مى‏دانستم كه با ريختن خاك، نظم خشت‏ها بر هم مى‏خورد و روى بدن سعد مى‏ريزد، ولى خداوند دوست دارد بنده‏اى را كه وقتى كارى مى‏كند، آن را محكم و متقن انجام دهد.

سخنرانى تمام شد. منبر را ترك گفتم و روى صندلى كنار منبر نشستم تا جمعيت برود و راه باز شود. در اين بيان ديدم يكى از مستمعين به طرف من آمد و پس از سلام، پرسيد: پر كردن فواصل خشت‏ها چه فايده داشت، با آن كه پيامبر خود فرمود مى‏دانم با ريختن خاك‏ها نظم قبر بر هم مى‏خورد و خاك و خشت‏ها روى بدن مدفون مى‏ريزند.

گفتم: فايده‏اش تمرين درستكارى و صحت علم است.

گفت: توضيح دهيد. خواهش كردم بنشيند. نشست.

گفتم: پيش از آن كه پاسخ دهم، بفرماييد شما چه شغلى داريد.

پرسيد: شغلم را براى چه مى‏خواهيد؟

گفت: من جراحم.

لحظه‏اى فكر كردم و گفتم: اتفاقا شغلتان كمك خوبى براى جواب است.

گفتم: فرض كنيد شما رئيس بخش جراحى بيمارستان شهربانى هستيد. مرد مجرمى، كه چندى قبل مرتكب قتل گرديده و در محكمه محكوم به اعدام شده، هم اكنون در زندان شهربانى است. ساعت 8 شب مأمورين به او خبر دادند كه چهار صبح اعدام خواهيد شد، ولى محكوم، ساعت 10 شب، به آپانديسيت حاد مبتلا گرديد. از زندان به بيمارستان منتقلش نمودند. جريان امر را به اطلاع شما رساندند و متوجه شديد كه او مردى است مجرم و محكوم به اعدام و خواستند كه شبانه او را تحت عمل جراحى قرار دهيد. از شما سؤال مى‏كنم، با آن كه مى‏دانيد بيمار طبق رأى محكمه محكوم به اعدام است، آيا عمل جراحى را روى او درست انجام مى‏دهيد و توجه خود را به تمام شرايط علمى و بهداشتى معطوف مى‏داريد. يا اصول علمى پزشكى را رعايت نمى‏نماييد و مى‏گوييد مى‏دانم بيمار محكوم به مرگ است و به كار بستن برنامه‏هاى دقيق جراحى در اين مورد چه فايده دارد. پاسخ داد: تمام اصول علمى و بهداشتى را در مورد او، هم مانند ساير بيماران، رعايت خواهم كرد. به من مربوط نيست كه او پس از جراحى اعدام خواهد شد يا نه.

گفتم: منظور رسول گرامى (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، از جمله‏اى كه فرموده، همين مطلب است. مى‏خواهد بفرمايد در هر حال كه باشيد، صحت عمل و درستكارى را از ياد نبريد كه خداوند دوست دارد بنده‏اى را كه وقتى كار مى‏كند، عمل خود را محكم و متقن انجام دهد.

آقاى دكتر جراح تبسم نمود. تبسمى حاكى از رضايت خاطر و خداحافظى كرد.

سوم. به منزلم تلفن شد كه سه نفر براى يك سؤال دينى وقت مى‏خواهند شما را ملاقات كنند. وقتى تعيين شد و در ساعت مقرر آمدند. يكى از آنان گفت اگر شخص جنب حمام برود و خود را خوب بشويد و نيت غسل ننمايد، آيا جنب از حمام در آمده يا پاك شده است كه احتياج به غسل ندارد؟

گفتم: جنب است و بايد غسل كند. به آقايى كه پهلويش نشسته بود نگاه كرد. او گفت: مگر مقصود از غسل جنابت، پاكيزه شدن نيست. اين شخص كه خود را خوب شسته و پاكيزه شده است، چرا بايد غسل كند؟

گفتم: نظر شارع مقدس پاكيزه شدن مكلف، با نيت قربت است، نه مطلق پاكيزگى.

گفت: توضيح دهيد.

پرسيدم: شغل شما چيست؟

گفت: من رئيس كارپردازى فلان وزارتخانه‏ام. اين آقا يكى از همكاران من است. من گفته‏ام پاكيزه شدن بدن، جاى غسل را مى‏گيرد و اين آقا مى‏گويد بعد از پاكيزه شدن بدن، بايد غسل كرد و براى همين اختلاف، نزد شما آمده‏ايم.

گفتم: از شغلى كه داريد، براى پاسخ شما مثلى مى‏آورم.

قانون مناقصه

پرسيدم: مقصود از قانون مناقصه، كه ادارات كارپردازى مكلف‏اند موقع خريد جنس براى دولت آن را مراعات نمايند، چيست؟

جواب داد: مقصود اين است كه جنس مورد نياز دولت، به حداقل قيمت خريدارى شود. سؤال كردم: آيا مناقصه مقرراتى دارد؟

گفت: بله. جنس مورد لزوم اعلام مى‏شود. دواطلبان وديعه مى‏سپارند. قيمت پيشنهادى را در كاغذهاى سربسته مى‏نويسند. روز معين، همه نامه‏ها با حضور كسانى كه بايد حاضر باشند، باز مى‏شود. ارزان‏ترين قيمت تعيين مى‏گردد. در صورت مجلس مى‏نويسند، و به كسى كه برنده مناقصه شده، ابلاغ مى‏كنند. جنس را تحويل دهد و قيمت آن را دريافت نمايد.

گفتم: پس از پايان تشريفات قانونى و تعيين شدن ارزان‏ترين قيمت و امضاى صورت مجلس، اگر شخصى به شما مراجعه كند و بگويد جنس مورد نياز شما را پنج درصد ارزان تر، از كمترين قيمت مناقصه مى‏دهم، آيا از او مى‏خريد؟ گفت: نه.

گفتم: چرا نمى‏خريد، مگر مقصود شما از مناقصه، ارزان خريدن نيست. اين شخص حاضر است از تمام آن‏هايى كه در مناقصه شركت نموده‏اند، ارزان تر بفروشد. با او معامله كنيد.

جواب داد: بلى، مقصود از مناقصه، ارزان‏ترين قيمت است، ولى ارزان‏ترين قيمتى كه در چهار چوب قانون مناقصه باشد، نه هر ارزان قيمتى.

گفتم: همين سخن، پاسخ شما در مورد غسل است. شما مى‏گوييد مگر مقصود از غسل، نظافت نيست. من نظيف شده‏ام، چرا بايد غسل كنم. جواب داده مى‏شود مقصود نظافتى است كه به قول شما در چهار چوب قانون باشد، با نيت قربت و كيفيت مخصوص صورت پذيرد. نه هر نظافتى.

با تشكر از منزل بيرون رفتند.

چهارم. چندين سال قبل، اهالى يك از نقاط شميرانات مجلسى تشكيل دادند و از من دعوت نمودند عصرها در آن جا منبر بروم. ماشينى كرايه كردند كه راننده هر روز در موقع معين در منزل بيايد. مرا به مجلس سخنرانى ببرد، سپس برگرداند. او مردى بود كنجكاو و فهميده. در طول راه پيوسته سئوالاتى مى‏كرد و پاسخ مى‏دادم.

روزى پرسيد: راست است كه مى‏گويند چشم شخص را كه تازه مرده بر مى‏دارند و به فرد نابينا پيوند مى‏زنند و مى‏بيند؟

گفتم: من شنيده‏ام يكى از طبقات چشم قرنيه را پيوند مى‏زنند.

گفت: چطور ممكن است نابينا بينا شود؟

پاسخ دادم: من هم در اين باره مثل شما اطلاع كافى ندارم، ولى يك مثل از شغل شما مى‏آورم. شايد ديدن نابينا از اين قبيل باشد و مطلب براى شما روشن گردد.

بوق ماشين كه صدا مى‏كند، از باطرى نيرو مى‏گيرد و به وسيله سيم منتقل مى‏شود. وقتى به دگمه فشار مى‏دهيد، سيم متصل مى‏شود و بوق به صدا در مى‏آيد. اگر به علتى، بوق ماشين خراب شد، ولى دستگاه باطرى و سيم بوق سالم است، يك بوق نو مى‏خريد به جاى بوق معيوب مى‏بنديد، سيم را وصل مى‏كنيد، دكمه را فشار مى‏دهيد جريان برق برقرار مى‏گردد و بوق به صدا مى‏آيد.

نيروى ديد از مغز است و عصب ديد به جاى سيم باطرى و قرنيه به جاى بوق. وقتى قرنيه فاسد را برداشتند و قرنيه سالم به جاى آن گذاردند، رشته عصب ديد را وصل كردند و جريان بر قرار گرديد، شخص نابينا مى‏بيند. شايد معنى پيوند قرنيه اين باشد كه به شما گفتم.

راننده ماشين، از اين مثل، سخت تحت تأثير قرار گرفت. آن چنان شد كه ماشين را كنار خيابان پارك كرد و پياده شد. لب نهر خيابان نشست و به شدت مى‏خنديد.

گفتم: سوار شو برويم.

گفت: آن چنان شده‏ام كه اگر با اين حالت حركت كنم و ماشين را برانم، ممكن است با افراد تصادف كنم. بگذاريد آن قدر بخندم تا وضع عادى به خود بگيرم، آن گاه حركت كنم.

اين چند مثل را بدان جهت ذكر نموده‏ام كه روشن شود آقايان خطبا و وعاظ مى‏توانند در منابر و همچنين در مجالس خصوصى به سؤالات اشخاصى تحصيل كرده، يا افراد عادى، با تشبيه و مثل پاسخ قانع كننده بدهند. به طورى كه نقطه مبهمى نماند و مطلب براى سائل به خوبى روشن شود. من، گاهى به مناسبت اين مثل‏ها را در منابع براى مستمعين نقل نموده و مفيد واقع شد و شنوندگان، آن‏ها را حسن قبول تلقى نمودند.

15: سخنور و پاسخگوئى به شبهات

و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله.

حضرت بقيه الله (عليه السلام)

كسانى در گذشته و در عصر ما پيرامون بعضى از عقايد اسلامى شبهاتى را القا نموده‏اند و دانشمندان اسلامى، آن شبهات را مورد برسى و تحقيق قرار داده و به هر يك، پاسخ قانع كننده‏اى گفته‏اند. بعضى از آن شبهات و پاسخها در كتب آمده است.

خطيب اسلامى، در كرسى سخن، حتى المقدور بايد از طرح پاره‏اى از شبهات خوددارى نمايد و از آن‏ها سخنى به ميان نياورد، زيرا با توجه به اين كه مجامع عمومى از قشرهاى مختلف تشكيل يافته، سطح معلومات و درجه افكار و درك شنوندگان متفاوت است.

اگر خطيب بخواهد در اين قبيل مجامع، هر شبهه‏اى را با مردم در ميان بگذار، بايد، اول، اصل شبهه را به خوبى شرح دهد و مقصود شبهه كننده را به خوبى بيان نمايد، سپس به پاسخ آن بپردازد. به شرحى كه ذيلاً توضيح داده مى‏شود، اين كار مى‏تواند از جهاتى زيانبار و مضر باشد.

اول. بعضى از شنوندگان ممكن است اصل شبهه را به خوبى فراگيرند و آن چنان تحت تأثير واقع شوند كه به جواب شبهه توجه ننمايند، يا آن طور كه بايد، پاسخ شبهه را مورد دقت قرار ندهند و در نتيجه، شبهه در ضميرشان استقرار يابد، به آن معتقد شوند يا تا آخر عمر در آن دودل و مردد بمانند.

دوم - ممكن است بعضى از مستمعين، اصل شبهه را به خوبى فراگيرند، ولى به علت پايين بودن سطح فهم، جواب شبهه را به خوبى نفهمند و بر اثر آن، شبهه در ضميرشان جايگير شود.

سوم - بيان خطيب در مقام پاسخگويى، وافى و رسا نباشد و نتواند شبهه را آن طور كه بايد، برطرف كند و در نتيجه، شنونده دچار تضاد درونى گردد و عمرش در كشمكش باطنى طى شود.

چهارم - پاسخ خطيب، برهانى و مستدل نباشد و نتواند شنونده را قانع نمايد. در اين صورت، لكه شبهه، از صفحه خاطر شنونده زدوده نمى‏شود و براى هميشه، يا براى مدتى، اسير گمراهى خواهد بود.

اگر در موردى، خطيب ناچار شود شبهه‏اى را در منبر طرح نمايد و به آن پاسخ گويد، بهتر آن است كه در آغاز سخن، پاسخ شبهه را به صورت يك بحث اساسى بيان نمايد و پيرامونش به قدر كافى توضيح دهد، و مطلب را به گونه‏اى براى شنوندگان روشن نمايد، كه وقتى اصل شبهه طرح مى‏شود، جواب آن را همه حاضر فهميده باشند. اين فصل، حاوى نمونه‏اى از اين قبيل سخنرانى است. در آغاز، پاسخ شبهه مشروحاً گفته مى‏شود و سپس اصل شبهه به سمع مستمعين مى‏رسد.