گفتار فلسفى
(سخن و سخنورى)

محمدتقى فلسفى

- ۱۳ -


اثر ناهماهنگى

اگر خطيب، نكته هماهنگى را رعايت ننمايد، بشارت رحمت و مژده مغفرت الهى را با آهنگى خشن و قيافه‏اى تلخ ادا كند، همچنين، خشم خداوند و مجازات گناهكار را با آهنگى نرم و قيافه‏اى شاد القا نمايد، مستمعين دچار تضاد درونى مى‏گردند. نه نيكوكاران و پاك‏دلان، آن طور كه بايد، از بشارت او اميدوار مى‏شوند و نه گناهكاران و آلودگى از هشدار وى، آن طور كه بايد، احساس خوف و خطر مى‏نمايند.

فراگيرى سمعى و بصرى

گاهى افراد، كتاب را پيش روى خود بار مى‏كنند و مطالعه مى‏نمايند و گاهى كنار راديو مى‏نشينند و به سخنانى كه از آن پخش مى‏شود، گوش مى‏دهند. فراگيرى گروه اول بصرى است و گروه دوم سمعى. اما كسانى كه در مجالس سخنرانى حاضر مى‏شوند، تا جايى كه مى‏توانند، كوشش مى‏كنند در نقطه‏اى بنشينند كه هم روى گوينده را ببينند و هم سخنانش را استماع نمايند. در واقع، مى‏خواهند يك جا از دو جنبه سمعى و بصرى استفاده نمايند. اگر در نقطه‏اى واقع شوند كه صداى گوينده را مى‏شنوند، ولى او را نمى‏بينند، ناراحت‏اند و گويى احساس كمبود مى‏كنند.

با توجه به اين كه جلسات سخنراين براى حضار مجلس هم مانند مناظر تلويزيون براى بينندگان، داراى دو بعد سمعى و بصرى است، بايد سخنوران كمال دقت را معمول دارند و هماهنگى را در موازنه دو بعد رعايت نمايند، تا بتوانند در شنوندگان به خوبى نفوذ كنند و آن طور كه بايد، در آنان اثر بگذارند.

محبوبيت خطيب

گاهى سخنران، به علل مخصوصى، از محبوبيت و علاقه شديد مردم برخوردار است و سخنانش را با تمام وجود پذيرا هستند. در اين صورت، اگر هماهنگى بين ماده سخن او با آهنگ صدا، حالت چشم، حركات دست و بدن، و ديگر جهات لازم ضعيف باشد، محبوبيتش، كمبود هماهنگى را جبران مى‏نمايد.

رسول گرامى (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، قبل از هجرت، در محيط دشمنان و مخالفين اسلام سخن مى‏گفت و لازم بود جهات هماهنگى را رعابت نمايد، ولى بعد از هجرت محيط عوض شد. شنوندگان سخن حضرت، اغلب دوستداران بودند و رعايت هماهنگى در تمام مواقع ضرورت نداشت. از اين رو، گاهى سخن را در جمع مسلمانان به طور عادى القا مى‏فرمود و اثر خود را مى‏گذارد.

اين شرايط متفاوت، براى على (عليه السلام) و ديگر ائمه طاهرين، كم و بيش به وجود آمده و هر يك از آنان، در جاى خود، به تناسب محيط و شرايط، سخن گفته‏اند. در اين جا، يك مورد از سخنان حضرت رضا (عليه السلام) ذكر مى‏شود:

پس از آن كه مأمون، حضرت رضا (عليه السلام) را به ولايت عهدى منصوب نمود، خشكسالى شد. باران نيامد و مردم سخت دچار نگرانى تشويش خاطر گرديدند. بعضى از اطرافيان مأمون، كه با اهل بيت رسول اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم)، مخالف بودند، اين موضوع را دستاويز قرار دادند و شايع كردند كه بر اثر ولايت عهدى حضرت رضا (عليه السلام) ، خداوند براى ما باران نفرستاد اين شايعه به گوش مأمون رسيد براى او سنگين آمد. به حضرت عرض كرد باران نيامده و مردم در خطر قرار گرفته‏اند، به جاست كه شما دعا كنيد و براى مردم باران بخواهيد.

فقال الرضا (عليه السلام) نعم قال فمتى تفعل ذلك و كان يوم الجمعه قال يوم الاثنين فان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اتانى البارحه فى منامى و معه اميرالمؤمنين على (عليه السلام) فقال يا بنى انتظر يوم الاثنين فابرز الى الصحراء و استسق فان الله تعالى سيسقيهم.(226)

حضرت به مامون پاسخ مثبت داد و خواسته او را پذيرفت. مأمون پرسيد: چه وقت امر دعا را انجام مى‏دهيد؟

روزى كه مأمون صحبت مى‏كرد، جمعه بود. حضرت فرمود: دوشنبه، زيرا ديشب پيغمبر اكرم (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) را در خواب ديدم و على (عليه السلام) با او بود، به من فرمود: فرزندم، در انتظار روز دوشنبه باش. به صحرا بود و طلب بارن نما. خداوند مردم را سيراب خواهد نمود.

خبر صحرا رفتن امام، به منظور دعا براى طلب باران، در شهر شايع شد. روز دوشنبه فرا رسيد. حضرت رضا (عليه السلام) راهى صحرا شد و مردم زيادى نيز در صحرا گرد آمدند.

فصعد المنبر فحمد الله واثنى عليه ثم قال اللهم يا رب انت عظمت حقنا اهل البيت فتوسلوا بنا كما امرت و املوا فضلك و رحمتك و توقعوا احسانك و نعمتك فاسقهم سقياً نافعاً عاماً.(227)

حضرت رضا (عليه السلام) منبر رفت. پس از حمد و ثناى خداوند، عرض كرد:

بارالها، تو حق اهل بيت را بزرگ قرار داده‏اى. مردم طبق دستو تو به ما متوسل شده‏اند. به فضل و رحمتت اميدوارند و متوقع احسان و نعمت تو هستند بارالها، براى آنان باران بفرست، به گونه‏اى كه نافع و همگانى باشد.

در خواست مأمون از امام اين نبود كه براى طلب باران، در معيت مردم به صحرا برود و همه با هم دعا كنند. بلكه از امام درخواست دعاى فردى داشت. شايد هدف اين بود كه امام دعا كند و خداوند مستجاب ننمايد و موجب تضعيف شخصيت آن حضرت در افكار عمومى شود، ولى رسول گرامى، مشيت خداوند را در عالم رؤيا به حضرت ابلاغ نموده بود و دعاى امام به گونه‏اى بهت آور مستجاب گرديد.

راوى قسم ياد مى‏كند طولى نكشيد هوا بر هم خورد. رعد و برق شد. ابر، فضا را پوشاند. مردم حركت كردند كه به منازل خود بروند تا از باران مصون باشند. حضرت فرمود: حضرت حركت نكنيد. اين ابر از آن فلان بلد است. ابر رفت. دوباره هوا بر هم خورد و ابر آمد. حضرت فرمود: اين ابر براى فلان بلد است. تا ده بار. دفعه يازدهم فرمود: اين ابر از آن شماست، به منازل خود برويد و حضرت نيز از منبر به زير آمد.

مردم به منازل خود رسيدند و ابر باريدن گرفت. تمام مزارع و باغات مشروب شد. مخازن آب مملو گرديد و خلاصه، بارانى نافع و كامل باريد. اين امر بر محبوبيت حضرت رضا (عليه السلام) افزود و مردم دريافتند كه امام تا چه حد مورد عنايت و لطف حضرت بارى تعالى است.

فجعل الناس يقولون هنيئا لولد رسول الله صلى الله عليه و آله كرامات الله عزوجل.

پس از اين قضيه، مردم به هم مى‏گفتند: گوارا بر فرزند پيغمبر، كرامات خداوند عزوجل.

ثم برز اليهم الرضا (عليه السلام) و حضرت الجماعه الكثير منهم فقال يا ايها الناس اتقوا الله فى نعم الله عليكم فلا تنفروها عنكم بمعاصيه بل استديموها لطاعته و شكره على نعمه و اياديه.(228)

حضرت بين مردم ظاهر شد. جمعيت زيادى گردش جمع شدند. با آنان سخن گفت و فرمود: از عذاب خدا در زمينه نعمت‏ها بترسيد. عطاياى او را با گناه، از خود دور مكنيد، بلكه با طاعت و شكرگزارى، آن‏ها را ادامه دهيد.

سخنان امام در آن شرايط و با آن همه محبوبيت، خود به خود به دل‏ها مى‏نشيند و نياز ندارد با شدت حرف بزند و مطلب مورد بحث خويش را، با چگونگى صدا، حالت چشم، و حركت دست هماهنگ سازد، زيرا علاقه شديد مردم مى‏تواند جايگزين هماهنگى شود و كلام آرام و عادى آن حضرت را تا اعماق جان آنان نفوذ دهد.

هماهنگى در بيان حديث

بعضى از روايات، حاوى واقعه رويدادى جالب است. اگر گوينده، در كرسى خطابه، متن عربى آن را براى عرب زبانان يا ترجمه آن را براى غير عرب زبان بخواند و بتواند با رعايت تمام جهات هماهنگى، از چگونگى صدا، وضع قيافه، حالت چشم، و حركت دست و بدن، آن صحنه را در نظر حضار مجسم نمايد، او از هنر سخنورى برخوردار است و اگر بدون رعايت هماهنگى، فقط روايت يا ترجمه آن را براى شنوندگان نقل كند و مردم را از چگونگى واقعه آگاه سازد، او گزارشگر است، نه سخنور و عمل او ارزش هنرى ندارد.

در اين جا، براى نمونه، به ذكر يك واقعه كه در زمان على (عليه السلام) روى داده، اكتفا مى‏شود و ضمن ترجمه حديث، چند مورد كه هماهنگى مطلب با صدا و حركات دست و نگاه چشم لازم است، خاطرنشان مى‏گردد. على (عليه السلام) روزى وارد مسجد شد. جوانى را ديد گريه مى‏كند و چند نفرى در اطراف او هستند. امام، علت گريه‏اش را پرسيد. پاسخ داد: شريح بر خلاف انصاف درباره من حكم داده است. حضرت از قضيه‏اش سؤال نمود. در جواب به آن چند نفر، كه اطرافش بودند، اشاره نموده و گفت: اينان پدر مرا با خود به سفر بردند. پس از آن كه از سفر بازگشتند، پدرم با آنان نبود. پرسيدم او چه شد؟ گفتند مرد. من از پولى كه او موقع سفر با خود داشت سؤال نمودم. گفتند ما از مال او بى‏اطلاعيم. براى احقاق حق و كشف واقع، به شريح قاضى مراجعه نمودم. او همسفرهاى پدرم را احضار نمود. جريان امر را از آنان سؤال كرد و از اموال پدرم پرسيد. اظهار بى‏اطلاعى نمودند. دستور داد همسفرها قسم ياد كنند كه از پول پدرم اطلاع ندارند. آنان قسم ياد كردن كه بى‏اطلاعيم. شريح تمامشان را آزاد نمود و به من گفت از اين پس نبايد متعرض اينان شوى.

على (عليه السلام) به قنبر فرمود اين افراد را جمع كن و دستور داد عده‏اى از اعضاى شرطه‏الخميس را خبر نما كه حاضر شوند (شرطه الخميس، نام گورهى بود در حدود پنجاه هزار نفر. آنان افرادى بودند با ايمان، مسلح، قوى، آماده به خدمت و مجرى اوامر على (عليه السلام) ).

حضرت نشست و گروهى كه پدر جوان را با خود به سفر برده بودند، نزد خود طلبيد. آنان نيز نشستند و جوان مدعى را در كنار آنان نشاند و مجلس قضا تشكيل گرديد. به جوان فرمود: گفته خود را تكرار نمايد.

او در حالى كه گريه مى‏كرد، دعوى خود را طرح نمود و اظهار داشت يا اميرالمؤمنين، به خدا قسم، من اين عده را در خون پدرم متهم مى‏دانم. چه، به طمع مالش، از راه حيله اغفالش كردند و با خود به سفر بردند. على (عليه السلام) از گروه همسفر سؤال نمود چه مى‏گوييد؟ همان پاسخ را كه به شريح در محكمه قضا داده بودند، تكرار كردند و گفتند پدر اين جوان مرد و ما از اموالش بى‏اطلاعيم. حضرت به صورت آنان نظرى عميق افكند و فرمود:

ماذا تظنون اتظنون انى لا اعلم ما صنعتم باب هذا الفتى انى اذا لقليل العلم.(229)

(در اين جا، خطيب بايد با آهنگى مطمئن سخن امام را بگويد و با صدايى محكم و قاطع آن را ترجمه نمايد.)

چه گمان مى‏بريد؟ تصور مى‏كنيد من نمى‏دانم با پدر اين جوان چه كرده‏ايد؟ اگر چنين باشد، علم و آگاهى من ناچيز خواهد بود.

ثم امر بهم ان يفرقوا فى المسجد واقيم كل رجل منهم الى جانب اسطوانه من اساطين المسجد.(230)

سپس دستور داد افراد متهم را از يكديگر جدا كنند. مأمورين آن‏ها را در مسجد متفرق نمودند. در اين جا خطيب با گردش دادن دو دست خود، به صورت نيم دايره، به دو طرف خويش، پهنه وسيع مسجد را به حضار ارائه مى‏كند و با اشاره انگشت نشان مى‏دهد كه: هر يك را در كنار يكى از ستون‏هاى مسجد متوقف نمودند.

آن گاه، ابن ابى‏رافع، منشى خود را احضار نمود و فرمود: بنشين. نشست. بعد يك از متهمين را به حضور طلبيد.

فقال له: اخبرنى و لا ترفع صوتك‏(231).

فرمود: به سئوالات من جواب بده، ولى صدايت را بلند مكن.

در اين جا، خطيب بايد صداى خود را خفيف نمايد. سئوالات آن حضرت و پاسخ متهم را مانند اصل قضيه، آن طور كه روى داده است، آهسته بگويد.

س. چه روزى از منازل خود خارج شديد و پدر اين جوان با شما بود؟

ج. در فلان روز. به ابن ابى‏رافع فرمود بنويس.

س. خروج شما در چه ماهى بود؟

ج. در فلان ماه. فرمود بنويس.

س. پدر اين جوان به چه مرضى مرد؟

ج. به فلان مرض.

س. او در چه منزلى از دنيا رفت؟

ج. در فلان منزل و فلان موضع

س. كى او را غسل داد و كفن نمود؟

ج. گفت فلانى.

س. در چه پارچه‏اى او را كفن نموديد؟

ج. گفت در فلان پارچه.

س. كى بر او نماز خواند؟

ج. گفت فلانى.

س. كى او را داخل قبر نمود؟

ج. گفت فلانى.

ابن ابى‏رافع تمام مطالب را نوشت.

فلما انتهى اقراره الى دفنه كبر اميرالمؤمنين تكبيره سمعها اهل المسجد.(232)

وقتى بازپرسى متهم اول به پايان رسيد، على (عليه السلام) به صداى بلند تكبير گفت. به طورى كه تمام اهل مسجد شنيدند. در اين جا خطيب بايد هم مانند آن حضرت به صداى بلند تكبير بگويد و توجه تمام حضار مجلس طورى جلب شود كه گويى صداى تكبير على را مى‏شنوند.

سپس دستور داد او را به جايش اولش برگرداندند و متهم دومى را احضار نمود. او را نزديك خود نشاند. سئوالاتى كه از اولى نموده بود، از او نيز پرسيد. جواب‏هايى داد بر خلاف متهم اول و ابن ابى‏رافع تمام آن‏ها را نوشت. پس از پايان سئوالات، دوباره حضرت به صداى بلند تكبير گفت كه تمام اهل مسجد شنيدند.

خطيب، در مورد متهم دوم بايد هم مانند متهم اول عمل كند. سؤال‏هاى و جواب‏ها را آهسته بگويد و تكبير را با صداى بلند.

دستور داد متهم اول و متهم دوم را از مسجد بيرون ببرند و به طرف زندان سوق دهند، اما نفرمود آن دو را زندانى نمايند.

گويى مقصود حضرت اين بود كه به ساير متهمين بفهماند كه پاسخ‏هاى آن دو، با هم اختلاف داشته و اين خود حاكى از وقوع جنايت است و ديگر متهمين در فكر پنهان ساختن حقيقت نباشند.

سپس، متهم سوم را به حضور طلبيد. همان سئوالات را تكرار نمود و او بر خلاف آن دو، پاسخ داد. حضرت با صداى بلند تكبير گفت و دستور داد سومى نيز به دو نفر قبلى ملحق نمايند. متهم چهارم را طلبيد. او سخت نگران و مضطرب بود. با لكنت زبان سخن مى‏گفت. حضرت وى را موعظه نموده و تخويفش كرد. او در كمال صراحت اعتراف نمود كه من و ديگر همراهان، پدر جوان را كشتيم، اموالش را برداشتيم، و در فلان نقطه، نزديك كوفه، دفن نموديم. در اين موقع، باز هم امام به صداى بلند تكبير گفت و دستور داد او را كه صريحاً اعتراف نمود به زندان بردند.

متهم پنجم را احضار نمود به او فرمود: باز هم مى‏گوييد آن مرد به مرگ طبيعى از دنيا رفته، با آن كه حقيقت واضح شده است. آن مرد نيز صريحاً به قتل اعتراف نمود. سپس، بقيه متهمين را به حضور طلبيد و تمام آن‏ها متفقاً به قتل پدر جوان و بردن اموالش اعتراف نمودند.

دستور داد چند نفر با متهمين بروند و نقطه دفن مال را بشناسند و آن را از زير خاك بيرون آورند. رفتند و اموال را خارج نمودند و نزد امام آوردند. حضرت فرمود آن را به فرزند مقتول تسليم نماييد.

ثم قال له: ما الذى تريد قد عرفت ما صنع القوم بابيك. قال اريد ان يكون القضاء بينى وبينهم بين يدى الله عزوجل و قد عفوت عن دمائهم فى الدينا.(233)

سپس، على (عليه السلام) به وى فرمود: اكنون دانستى اينان با پدرت چه كرده‏اند، اكنون مى‏خواهى چه كنى؟

پاسخ داد: مى‏خواهم حكم بين من و اينان، در پيشگاه الهى باشد. از خون آن‏ها در دنيا گذشتم.

از مجموع بحث، اين نتيجه به دست آمد كه سخنور بايد هماهنگى را بين مطلب مورد بحث، با وضع قيافه، آهنگ صدا، و حركات دست رعايت نمايد تا در شنوندگان اثر بهتر بگذارد. اين، خود، يكى از شرايط اساسى فن سخن است. حتى اگر خطيب بخواهد در خلال سخن قصه‏اى را از تاريخ نقل كند، بهتر است هماهنگى را در آن مورد نيز مورد توجه قرار دهد، وگرنه سخنانش صورت گزارش به خود مى‏گيرد، نه سخنورى.

12: سخنورى و شجاعت

الثقه بالله تعالى ثمن لكن غال وسلم الى كل عال

امام جواد (عليه السلام)

شجاعت، از جمله صفات حميده و خصال پسنديده براى انسان‏هاست. شجاعت، از ملكات نفسانى و حالات روحى است كه در ضمير افراد شجاع وجود دارد و در مواقع لازم، در پرتو آن روى بدن اثر مى‏گذارد و خود را مى‏نمايد. در مقام سخن، زبان گويا مى‏شود و انسان شجاع، در كمال صراحت و قوت، حرف مى‏زند. در ميدان جنگ، به دست و پا نيرو مى‏بخشد، با قدمى محكم و استوار به سوى دشمن پيشروى مى‏كند و با دست، سلاح به كار مى‏برد و بدون ترس با وى مى‏جنگد.

ملكه شجاعت، در ضمير افراد شجاع، مانند ساير ملكات نفسانى، درجات و مراتب متفاوت دارد. به هر نسبت كه قوى‏تر باشد، به همان نسبت، اثر آن روى اعضاى بدن قوى‏تر خواهد بود.

عن على (عليه السلام) شجاعه الرجل على قدر همته.(234)

على (عليه السلام) فرموده: شجاعت هر انسان، به قدر همت اوست.

الهم بالامر حديث النفس بفعله. مجمع البحرين.

همت گماردن به هر امرى، عبارت از آن چيزى است كه آدمى، انجام آن را در باطن به خود مى‏گويد و با نفس خويش حديث مى‏نمايد.

ابراهيم خليل الرحمن، روزى كه مى‏خواست بت‏ها را بشكند، با خود حديث نفس مى‏كرد و اين انديشه را در سر مى‏پروراند كه بايد از فرصت استفاده كنم. وقتى مردم از شهر بيرون مى‏روند، يك تنه به بتخانه بروم، بت‏ها را بشكنم و اين لكه ننگ را از دامن شهرى كه در آن زندگى مى‏كنم، بزدايم.

با معيارى كه على (عليه السلام) در اندازه‏گيرى شجاعت انسان‏ها بيان نموده، مى‏توان دريافت كه حضرت ابراهيم شجاعتى داشت بى‏نظير يا لااقل بسيار كم‏نظير، زيرا او همت گمارد به تنهايى، با مردم يك شهر مقابله كند، در برابرشان بايستد، از طوفان خشم و انتقامجويى آنان نهراسد، و خوفى به دل راه ندهد و اين كار عجيب و حيرت‏زا را در كمال قدرت و رشادت انجام داد.

خداوند، در قرآن شريف، حضرت ابراهيم را كه يك فرد است، يك امت خوانده و درباره‏اش فرموده است:

ان ابراهيم كان امه قانتا لله حنيفا.(235)

ابراهيم امتى بود مطيع و مستقيم در طاعت بارى تعالى.

در تفسير كلمه امت، احتمالاتى داده شده، از آن جمله اين كه ابراهيم عالم و موحد، با تمام كمالات معنوى و ذخاير درونى‏اش، يك نفر نبود كه با امت مشرك به مبارزه برخاست. بلكه او، خود به تنهايى، امتى بود موحد، كه با امت مشرك مقابله نمود و در برابر آنان با قدرت و نيرومندى ايستاد.

پيامبران خدا و جانشينان بر حقشان، كه از طرف حضرت بارى تعالى مبعوث مى‏شدند، داراى شجاعت بودند، زيرا اينان با اختلاف درجات و تفاوت شعاع مأموريتشان، موظف بودند با شرك و عقايد باطل مبارزه كنند، مردم را از اسارت تقليدهاى كوركورانه آباى نادانشان برهانند، و به توحيد دعوتشان نمايند. مأموريت داشتند مردم را از هوى‏پرستى، كه ريشه اصلى تمام گناهان است، باز دارند، آنان را به تقوا و درستكارى دعوت نمايند.

و به راه سعادتشان سوق دهند، انجام اين كارهاى سنگين و مهم، بدون شجاعت و قوت روح ناممكن بود. از اين رو، همه آن‏ها، به قدر لزوم داراى شجاعت بودند و مأموريت خود را در حوزه‏اى كه بايد انجام وظيفه كنند، با قوت و نيرومندى به موقع اجرا مى‏گذاردند.

امروز نيز خطباى اسلام و داعيان الى الله، كه اين كار مقدس را برگزيده، هدايت مردم را پذيرا شده، قدم به جاى قدم انبياء نهاده، و مردم را به دين حق مى‏خوانند، بايد هم مانند رهبران الهى شجاع باشند و با قوت و صراحت سخن بگويند، زيرا شجاعت و قوت ضمير، در كيفيت سخن گويندگان اثر مى‏گذارد، با قاطعيت حرف مى‏زنند، و رد گفته‏هاى آنان ضعف و سستى احساس نمى‏شود.

عن على (عليه السلام) بيان الرجل ينبى عن قوه جنانه.

على (عليه السلام) فرمود: چگونگى بيان گوينده، حاكى از نيروى باطنى و قوت ضمير اوست.

عن ابى عبدالله (عليه السلام) ان السريره اذا صحت قويت العلانيه.(236)

امام صادق (عليه السلام) فرموده است: وقتى باطن آدمى صحيح و منزه از نقص باشد، آشكارش قوى و نيرومند خواهد بود.

شجاعت خطيب و قاطعيت كلام وى بر نفوذ سخنش مى‏افزايد، شنوندگان با اطمينان خاطر استماع مى‏نمايند، بر اثر آن زودتر اقناع مى‏شوند. و سريع‏تر با هدف خطيب موافق و هماهنگ مى‏گردند.

شجاعت، براى خطباى دينى، به شرط آن كه از مرز شرع تجاوز نكند و رنگ تهور به خود نگيرد، امرى است لازم و ضرورى. زيرا، اينان از دين خدا سخن مى‏گويند و اوامر الهى را، كه مخالف هواى نفس و اعمال غير مشروع مردم است، ابلاغ مى‏نمايند. اگر شجاع نباشند و در مقابل تهديد حكام مستبد، خود را ببازند يا بر اثر تخويف گناهكاران و كسانى كه از مجارى غير مشروع ارتزاق مى‏كنند، لب فرو بندند و عقب‏نشينى نمايند، براى دين مقدس اسلام، گران و سنگين است و براى مسلمانان موجب خجلت و سرافكندگى.

مبلغ بصير و مؤمن، كه در گفته‏هاى دينى خود متكى به ذات اقدس الهى است، با ياد و سخن مى‏گويد و خويشتن را مجرى اوامر و دستورهاى بارى تعالى مى‏داند، قطعاً از نعمت شجاعت، كه مرضى خداوند است، برخوردار مى‏باشد و با تهديد اين و آن، از وظيفه دست نمى‏كشد، خود را گم نمى‏كند، و دچار وحشت و هراس نمى‏گردد.

موحد چه زر ريزى اندر برش   و يا تيغ هندى نهى بر سرش
اميد و هراسش نباشد ز كس   بر اين است مبناى توحيد و بس

قرآن شريف اين گروه شجاع و توان‏مند را، كه مبلغ رسالات خداوند و ناشر تعاليم الهى هستند، اين چنين معرفى فرموده است:

الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا(237)

اينان‏اند كه رسالت‏هاى خدا را به خلق مى‏رسانند، از او مى‏ترسند و از غير او خوف و خشيتى ندارند، كه او به تنهايى، براى حفظ اعمال خلق، مراقبت امرو آنان، و محاسبه و مجازاتشان كافى است.

نمونه كامل شجاعت در تبليغ

مصداق بزرگ و نمونه كامل اين آيه شريفه، در تبليغ رسالات خداوند، رسول گرامى اسلام است. او، با تهديدهاى گوناگون، در كمال قدرت و نيرومندى، در راه تبليغ رسالات الهى ايستاد و كمترين ضعف و سستى از آن حضرت مشهود نگرديد.

مشركين و قريش مى‏دانستند ابوطالب، مدافع جدى رسول گرامى (صلى‏الله و عليه و آله و سلم) است و همواره مراقب اوضاع و احوال آن حضرت است. تصميم گرفتند فشارهاى خود را بر ابوطالب وارد آورند تا او ناچار شود برادر زاده خود را تسليم دشمن نمايد، ولى ابوطالب، در مقابل فشارهاى آنان ايستادگى مى‏كرد و رسول گرامى، همچنان به تبليغات خود ادامه مى‏داد.

در يكى از دفعات، فشار مشركين به ابوطالب شديد شد، به طورى كه او بر جان خود و جان پيامبر اسلام ترسيد.

فقال يابن اخى ان قومك قد جاونى فقالوا لى كذا و كذا للذى قالوا له فابق على و على نفسك و لا تحملنى من الامر ما لا اطيق قال فظن رسول الله صلى‏الله و عليه و آله انه قد بد العمه فيه بداء انه خاذله و مسلمه و انه قد ضعف عن نصرته و القيام معه فقال رسول الله صلى‏الله و عليه و آله يا عم والله لو وضعوا الشمس فى يمينى و القمر فى يسارى على ان اترك هذ الامر حتى يظهره الله ان اهلك فيه ما تركته‏(238)

به حضرت عرض كرد: برادرزاده‏ام، قوم تو نزد من آمدند و به من چنين و چنان گفتند، نسبت به كسى كه درباره او مى‏گفتند زندگى من و خودت را ابقا كن و كارى را كه قدرت تحمل آن را ندارم، از من مخواه. راوى مى‏گويد آنچنان از ابوطالب احساس خودباختگى مى‏شد كه پيامبر اكرم گمان برد عمويش تغيير روش داده، از اين پس يارى‏اش نمى‏كند و تسليم دشمنش مى‏نمايد، زيرا در نصرت وى ناتوان گرديده و نمى‏تواند هم مانند گذشته به پشتيبانى او قيام و اقدام نمايد.

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى عمو، قسم به خدا اگر اينان آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند كه برنامه تبليغ را ترك گويم، نمى‏پذيرم و ترك نمى‏كنم، تا خداوند، اسلام را پيروز گرداند، يا من در اين راه هلاك شوم.

شجاعت و شهامت حيرت‏زاى رسول گرامى، در راه تبليغ آيين حق، ناشى از ايمان او به خداوند و اطمينان آن حضرت به حمايت ذات اقدس الهى بود، و گرنه، يك انسان، در آن شرايط سخت و جانكاه، كه هر لحظه در معرض خطر قرار داشت، نمى‏توانست از خود چنين ثبات و استقامتى بروز دهد.

سخنان پرشور رسول اكرم (صلى‏الله‏عليه‏وآله)، كه از عمق جان و صميم قلب مى‏گفت، در حضرتش ايجاد هيجان نمود، به طورى كه چند قطره اشك از ديده‏اش ريخت.

ثم قام ولى ناداه ابوطالب فقال اقبل يابن اخى فاقبل عليه رسول الله (صلى الله عليه و آله فقال اذهب يابن اخى فقل ما احببت فو الله لا اسلمك لشيى ابدا.(239)

رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، كه از ابوطالب و حمايتش دل برگرفته بود، از جا حركت كرد كه برود و از وى جدا شود. چند قدمى پيش نرفته بود كه ابوطالب ندا در داد و حضرت را به سوى خويشتن خواند. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نزد عمو برگشت عرض كرد: پسر برادرم، برو هرچه مى‏خواهى بگو. به خدا قسم، در مقابل هيچ چيز و از پى هيچ تهديد، تو را تسليم دشمن نمى‏كنم.

سخنان پيشواى اسلام، آن قدر نافذ و مؤثر بود كه ابوطالب خود باخته و مرعوب را منقلب نمود، خوف و هراس را از صفحه خاطرش زدود، به وى شجاعت و قوت قلب بخشيد و آن چنان منقلب شد كه قسم ياد كرد در مقابل هيچ چيز و در برابر هيچ تهديد، تو را تسليم دشمن نخواهم نمود.

از اين چند جمله كوتاه تاريخى، دو نتيجه به دست آمد. اول آن كه روشن شد فرستاده بارى تعالى تا چه حد قوى‏القلب و شجاع است و چگونه در تبليغ امر الهى پا برجا و ثابت قدم است، كه شديدترين تهديد دشمن نيرومند در وى اثر منفى نمى‏گذارد و او را از انجام وظيفه باز نمى‏دارد. ديگر آن كه واضح شد كه نيرومندى و شجاعت فرستاده خدا، مى‏تواند به ابوطالب خودباخته و نظاير وى، قوت و نيرو بخشد، او را بلند همت و شجاع بسازد تا بتواند به كار صحيح و پسنديده خويش ادامه دهد.

شجاعت در عرصه پيكار

شجاعت رهبر بزرگ اسلام، پيش از آن كه به مدينه هجرت نمايد، در تبليغ دين الهى و دعوت مردم بود. او به توطئه‏هاى خطرناك مشركين و تهديدهاى جدى آنان ترتيب اثر نمى‏داد، همچنان با مردم سخن مى‏گفت و آنان را به دين خدا و قرآن شريف دعوت مى‏نمود. اما بعد از آن كه مهاجرت نمود و اسلام پيروزى نسبى به دست آورد، شجاعت آن حضرت، اغلب در ميدان‏هاى جنگ و در عرصه زد و خوردهاى خونين آشكار مى‏گرديد. يعنى در سخت‏ترين ساعاتى كه مسلمانان دچار نگرانى و وحشت مى‏شدند و هر لحظه خويشتن را در معرض سقوط و قتل مى‏ديدند، تنها ملجاء و پناه، رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بود. او در آن مواقع حساس، با كمال قدرت مى‏ايستاد و به لشكريان قوت و نيرو مى‏بخشيد.

عن اميرالمؤمنين (عليه السلام) انا كنا اذا شتد الباس و احمرت الحدق اتقينا برسول الله صلى الله عليه و آله فما يكون احد اقرب الى العدو منه.(240)

على (عليه السلام) مى‏فرمود: وقى در ميدان‏هاى جنگ، زد و خورد شدت مى‏گرفت و چشم ها سرخ مى‏شد، مابه رسول خدا پناه مى‏برديم و در آن موقع هيچ كس از آن حضرت به دشمن نزديك‏تر نبود.