گفتار فلسفى
(سخن و سخنورى)

محمدتقى فلسفى

- ۱ -


1: پيرامون سخن

الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان

قرآن كريم

آفريدگار جهان، به مشيت حكيمانه خود، انسان را به گونه‏اى آفريده است كه مى‏انديشد و سخن مى‏گويد. نيروى تفكر و تكلم، دو فيض بزرگ حضرت بارى تعالى است كه به آدميان اعطا فرموده و ابزار و لوازم آن دو را به طور طبيعى در وجود آنان به وديعه گذارده است. در پرتو اين دو نعمت گران قدر، خداوند، نوع بشر را بر انواع حيوانات برترى داده و به وى تقدم و امتياز بخشيده است.

عقل، محبوب‏ترين آفريده نزد خداوند آفريدگار است.

عقل، مخلوقى است كه بى‏چون و چرا فرمان الهى را به كار مى‏بندد و از اوامرش اطاعت مى‏نمايد.

عن ابى جعفر عليه السلام قال لما خلق الله العقل استنطقه ثم قال له اقبل فاقبل ثم قال له ادبر فادبر ثم قال و عزتى و جلالى ما خلقت خلقا هو احب الى منك‏كافى، ج 1، ص 10..

امام باقر عليه السلام فرمود: پس از آنكه خداوند عقل را آفريد، از او بازپرسى كرد. سپس فرمود: پيش بيا. پيش آمد. فرمود: واپس رو. واپس رفت. يعنى دستور الهى را فوراً اجرا نموده و اوامرش را بدون كمترين مسامحه عملى ساخت. خداوند فرمود: به عزت و جلالم قسم هيچ مخلوقى را كه نزد من محبوب‏تر از تو باشد، نيافريده‏ام.

زبان نيز از عطاياى بزرگ و ارزنده حضرت بارى تعالى به انسان است. خداوند، در كتاب مجيد، پس از ذكر خلقت انسان، از نعمت بيان سخن گفته و فرموده است:

الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البيان‏(1).

خداوند رحمان قرآن را ياد داده، انسان را آفريده و بيان به وى آموخته است.

راغب، در مفردات گفته: بيان، عبارت از آشكار ساختن چيزى است و اين كلمه وسيع تر از نطق است و غير نطق (قلم) را نيز شامل مى‏شود.

زبان گويا و قدرت تكلم در انسان به اندازه‏اى پرارج و مهم است كه على (عليه السلام)، انسان منهاى قدرت تكلم را حيوانى در صورت انسان به حساب آورده و درباره وى چنين فرمود است:

ما الانسان لولا اللسان الا صورة ممثله او بهيمه مهمله‏(2).

اگر در انسان زبان گويا آفريده نشده بود و آدمى قدرت تكلم نمى‏داشت، او چيزى جز تصور ممثل يا حيوانى متروك و مهمل نمى‏بود.

آدمى از طرف بارى تعالى امانت‏دار عقل و زبان است و موقعى مى‏تواند از داشتن اين دو نعمت بزرگ مباهات نمايد و خويشتن را از حيوان برتر بداند كه عقل را بر همه تمايلات خود حاكم سازد و از فرمانش پيروى كند و زبان را با موافقت عقل به كار اندازد و در حد اجازه و امضاى عقل سخن بگويد.

كسانى كه براى تميز حق از باطل و شناخت روا از ناروا، از عقل استمداد نمى‏كنند و در عقايد و اخلاق، گفتار و رفتار، و حركات و سكنات خويش به هدايت عقل اعتنا ندارند و از فرمانش اطاعت نمى‏نمايند، نه تنها از حيوانات و حشرات برتر نيستند، بلكه از تمام جانوران برى و بحرى بدتر و پست ترند.

ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون‏(3).

بدترين جنبندگان روى زمين، نزد خداوند، انسانهايى هستند كه از شنيدن و گفتن سخن حق كرو لال‏اند و براى درك حقيقت، عقل‏هاى خويش را به كار نمى‏گيرند و تعقل نمى‏كنند.

زبان نيز با تمام ارزش واهميتى كه دارد، اگر صاحبش آن را آزاد بگذارد، عنانش را به دست عقل نسپارد، و بى‏حساب سخن بگويد، عضوى است مضر و خطرناك مى‏تواند مفاسد زيادى به بار آورد و موجب هلاكت و تباهى صاحبش گردد. در اين باره، روايات بسيارى از اولياى اسلام رسيده و در اين جا به ذكر يكى از آن‏ها اكتفا مى‏شود:

عن على عليه السلام اللسان سبع ان خلى عنه عقر(4)

على (عليه السلام) فرموده است: زبان هم مانند حيوان درنده است كه اگر آزاد گذارده شود، زخم مى‏زند، مجروح مى‏كند، و مصيبت به بار مى‏آورد.

خلاصه، نيروى عقل و قدرت تكلم، دو عطيه اختصاصى آفريدگار است به انسان و دو معيار برترى و تفوق آدمى است بر حيوان. اگر انسان، اين دو نعمت را به درستى مورد استفاده قرار دهد و به شايستگى از آن بهره‏بردارى نمايد، مى‏تواند زمينه تكامل خود را فراهم آورد و مدارج تعالى را به قدر لياقت و استعداد خويش به پيمايد.

با نيروى خرد فكر مى‏كند، پديده‏هاى طبيعت را مورد بررسى و تحقيق قرار مى‏دهد، به اسرار آفرينش پى مى‏برد و درهاى علم را بر روى خود مى‏گشايد. همچنين، در وقايع و معاليل آنها واقف مى‏گردد و از رازشان پرده بر مى‏بردارد.

با نيروى سخن، معلوماتى را كه در باطن اندوخته، ظاهر مى‏سازد، نهفته‏هاى درونى را آشكار مى‏كند، و آن چه را كه خودش درك نموده و فهميده است، به دگران منتقل مى‏نمايد. مى‏توان گفت زبان به منزله پلى است كه مغزهاى از هم جدا را با يكديگر مرتبط مى‏كند و كالاى ارزشمند علم را از اين راه به مغزها مى‏رساند و دگران را نيز عالم و آگاه مى‏سازد. به بيان ديگر، مى‏شود گفت عقل هم مانند دستگاه گيرنده است و زبان به منزله دستگاه فرستنده. على (عليه السلام)، درباره قدر و منزلت عقل و زبان فرموده است:

للانسان فضيلتان عقل و منطق فبالعقل يستفيد و بالمنطق يفيد(5).

دو فضيلت و برترى، از جمله مزاياى انسان است. يكى عقل و آن ديگر منطق.

با نيروى عقل حقايق را فرا مى‏گيرد و خود را از آن بهره‏مند مى‏سازد و با نيروى منطق و بيان، فرا گرفته‏هاى خويش را به دگران مى‏آموزد و آنان را نير بهره‏مند مى‏نمايد.

على (عليه السلام)، در اين روايت، براى بيان، دو فضيلت اختصاصى انسان، عقل و منطق را با هم آورده و در كنار هم ذكر نموده است، ولى بايد توجه داشت كه ارزش سخن آدمى بر معيار درجه عقل اوست، در واقع، عقل به منزله پشتوانه كلام است. به هر نسبت كه عقل گوينده، روشن‏تر و مراتب علم و دركش بيشتر باشد، به همان نسبت، كلامش وزين‏تر و ارزش سخنش زيادتر است.

كسانى كه عقل خود را به كار بسته، از اين سرمايه، گران بها استفاده ننموده، و بر اثر عدم تعقل همچنان جاهل مانده‏اند، سخنانشان بى محتوا و كلامشان وزن و ارزشى ندارد. اين مطلب، در خلال سخنان اولياى گرامى اسلام به تعبيرهاى گوناگونى آمده است. از آن جمله، على (عليه السلام) فرموده است:

اللسان معيار ارجحه العقل و اطاشه الجهل‏(6).

زبان به منزله ميزانى است كه عقل، آن را وزين و سنگين مى‏كند و جهل، سبك وزن و بى محتوايش مى‏سازد.

حيوان و قدرت يادگيرى

تذكر اين نكته لازم است كه فرا گرفتن معلومات، منحصر به انسان نيست. بعضى از حيوانات هم داراى اين قابليت هستند و مربيان كار آزموده، براى هدف‏هاى خاصى كه دارند، تعاليم لازم را به حيوان مى‏دهند. حيوان آن‏ها را ياد مى‏گيرد و در مواقع لازم آموخته‏هاى خود را به كار مى‏برد.

مثلاً، سگ از جمله حيوانات باهوش و قابل تعليم و تربيت است و مى‏تواند آموزش‏هاى معلم خود را به خوبى فراگيرد و در مواقع لازم، آموخته‏هاى خويش را آن طور كه بايد، به كار بندد.

در روزگار گذشته، آن حيوان را براى كارهاى ساده‏اى تعليم مى‏دادند و كلب معلمش مى‏خواندند. در دنياى كنونى، مربيان كار آزموده و لايق، سگ‏هايى را كه از جهت نژادى و مزاياى طبيعى قابل تربيت‏اند، براى هدف‏هاى گوناگون تعليم مى‏دهند، تربيت مى‏كنند، و مواردى كه لازم است، به آن‏ها مى‏آموزند. سپس، هر سگى را به كارى كه براى آن تربيت شده است، مى‏گمارند و مورد بهره بردارى‏اش قرار مى‏دهند.

بعضى از سگ‏ها را براى كشف جرم و شناخت مجرم تربيت مى‏كنند. پس از آموزشهاى لازم، آن را در اختيار پليس قرار مى‏دهند و از هوش سرشار و استعداد شگفت آورش براى مبارزه با جرايم و دستگيرى مجرمين استفاده مى‏نمايند. بعضى از سگ‏ها را براى رفتن بازار و خريدارى اجناس مورد لزوم منزل تربيت مى‏كنند و سگ، با تعليماتى كه فرا گرفته، اين وظيفه را به خوبى انجام مى‏دهد. بعضى از سگ‏ها را براى هدف‏هاى ديگرى تربيت مى‏كنند و در جاى خود از آن‏ها استفاده مى‏نمايند.

كبوتر نيز از حيواناتى است كه در گذشته براى نامه رسانى تربيت مى‏نمودند. اين پرونده، در آن روز، بهترين و سريع‏ترين وسيله براى رد و بدل كردن نامه‏هاى فورى بود.

مثلاً، فرمانده لشكر، در جبهه جنگ لازم بود خيلى زود خبر محرمانه‏اى را به ستاد ارتش در مركز كشور اطلاع دهد، يا ستاد ارتش لازم بود دستور فورى و محرمانه را به فرمانده ابلاغ نمايد. اين كار را به وسيله كبوتر نامه رسان انجام مى‏دادند، بدين گونه كه مطلب مورد نظر را صريح يا به طور رمز در كاغذ كوچكى با خط ريز مى‏نوشتند، لوله مى‏كردند و با نخى نازك و محكم، به پاى كبوتر مى‏بستند و پروازش مى‏دادند، پرنده، كه هدف خود را مى‏شناخت، پرواز مى‏كرد، و در مدتى بالنسبه كوتاه، به محل مأموريت خود مى‏رسيد و در نقطه‏اى كه در تربيت به حيوان ياد داده بودند، مى‏نشست. مأمور مربوط مى‏آمد، كاغذ را از پاى حيوان باز مى‏كرد و در اختيار مقام مخصوص مى‏گذارد.

مأمون الرشيد، روزى به يكى از خواص و نزديكان خود گفت: تو از كار من آگاهى و مى‏دانى بعضى از افراد را به خود منتسب مى‏كنم، مورد تكريمشان قرار مى‏دهم، ولى از آنان وفا نمى‏بينم و نيتم تحقق نمى‏يابد. سبب اين كار چيست؟

فقال يا اميرالمؤمنين ان من يتخذ الطيور الهوادى لارسال الكتب بها اذا طلب الطيور سئل عن اصولها و انسابها و انت يا اميرالمؤمنين تأخذا قواما من غير اصول‏(7).

در پاسخ به مأمون گفت: كسانى هستند كه براى فرستادن نامه‏ها، كبوتر نامه رسان تربيت مى‏كنند. اينان، موقع گزينش پرنده، از ريشه و نسبش مى‏پرسند. آنگاه مورد تربيتش قرار مى‏دهند، و شما از مردمان بى‏ريشه‏اى حمايت مى‏كنى، به همين جهت، از آنان رفتار خلاف انتظار مى‏بينى.

خلاصه، بعضى از حيوانات، قدرت يادگيرى دارند و مانند انسان تعليمات مربى خود را فرا گيرند، با اين تفاوت كه قابليت يادگيرى ظرف تعلم در حيوان محدود است و استعدادش اندازه دارد، ولى استعداد انسان در فرا گرفتن دانش و يادگيرى علم نامحدود است. از اين رو، به هر نسبتى كه در علوم پيشرفت مى‏كند، ميدان فعاليتش گسترش مى‏شود، و با فرا گرفتن هر درجه‏اى از علم، متوجه درجه بالاتر مى‏گردد و به منظور تعالى و تكامل بيشتر، تحقيقات جديدى را آغاز مى‏نمايد.

عجز حيوان از ياد دادن

مزيت اختصاصى انسان، كه حيوانات از آن بى‏بهره‏اند، خلق كلام و قدرت ياد دادن است. به طورى كه اشاره شد حيوان در حد محدودى مى‏تواند پاره‏اى از مطالب را ياد بگيرد و در جاى خود به كار بندد، ولى نمى‏تواند آن را كه خود ياد گرفته، به دگران بياموزد و فرا گرفته‏هاى خويش را به حيواناتى از نوع خود منتقل نمايد، زيرا حيوان فاقد دستگاه تكلم است و قدرت خلق سخن ندارد.

تمدن كنونى بشر و پيشرفت‏هاى عظيمى كه در شئون مختلف، نصيب انسان امروز گرديده، بر اثر توسعه دانشگاه‏ها و بسط دانش است. بى‏گمان، يكى از علل مهم و بسيار مؤثر در گسترش فرهنگ، درس‏هايى است كه معلمين مدارس در كلاس‏ها، به وسيله زبان و از راه سخن به محصلين مى‏آموزند.

براى آن كه در اين فصل كتاب، بعضى از جهات سخن مورد بحث و بررسى قرار گيرد و خوانندگان محترم، هر چه بهتر و بيشتر، به ارزش سخن واقف گردند، در اين جا، با استفاده از منابع دينى و روايات اولياى اسالم و همچنين با بهره گيرى از تحقيقات علمى و تجربى دانشمندان، لازم مى‏دانم به اختصار، پيرامون تفاوت بنيادى آفرينش انسان و حيوان، از ديدگاه سخن گفتن، بحث شود تا افراد، بيش از بيش، قدر شناس اين موهبت بزرگ الهى باشند و با آگاهى و بصيرت زياد ترى، حق آن را ادا كنند، قولاً و عملاً وظيفه شناس باشند، و در پيشگاه مقدس حضرت بارى تعالى، نعمت تكلم را شكر گذارى نمايند.

صداى حيوان و تكلم انسان

حيوانات، صداهايى را از حنجره و گلو بيرون مى‏دهند و به وسيله آن اصوات، پاره‏اى از آن چه را كه در ضمير دارند، به افراد نوع خود يا فرزندان خويش مى‏فهمانند، اما اين صداها، كه به منزله نشانه‏هاى و علائم است، از جهات متعدد با سخن گفتن تفاوت دارد.

اول. اصوات حيوانات ناشى از وراثت طبيعى و در چهار چوبه غرايز، محدود و محصور است و از حد مقرر فراتر نمى‏رود، اما سخن گفتن انسان ناشى از فكر و انديشه است. از اين رو در هر مورد به مناسبت آن مورد، كلام خلق مى‏كند و منويات خويش را با اداى كلمات يا جملات مخصوص، براى دگران بيان مى‏نمايد.

دوم. هر نوعى از انواع حيوانات، صدايى مخصوص به خود دارد و چون صداى حيوان غريزى و طبيعى است، تمام افراد آن نوع، در گذشته و حال، همان صدا را داشته و دارند و نسل بعد نيز از راه وراثت داراى همان صدا خواهد بود. به علاوه، معنايى را كه نسل‏هاى گذشته از هر صدايى مى‏فهميدند، در آينده نيز نسل‏هاى بعد، از آن صدا، همان معنى را درك مى‏كند، اما انسان، با آن كه يك نوع است، هر گروهى زبان اختصاصى دارد و به زبان گروه تكلم مى‏كند، زيرا سخن گفتنش اختيارى و بر اساس انديشه و فكر است و بر معيار احتياج و نياز، براى هر چيزى، اسمى گزيده است و آن را با آهنگ مخصوصى كه گروه پذيرفته است، ادا مى‏نمايد.

سوم. حيوانات، با چند صدايى كه به طور طبيعى از مكتب خلقت فرا گرفته و با سرشتشان آميخته است، مى‏توانند منويات خود را اعلام دارند و فرزندان يا افراد نوع خويش را از مقصد درونى خويشتن آگاه سازند، و جز آن چند صوت، وسيله دگرى براى انتقال منويات خود ندارد. بنابر اين، اگر حيوانى مورد تعليم و تربيت قرار گرفت و به وسيله مربى خود چيزهايى را آموخت، قادر نيست آموخته‏هاى خويش را به دگران ياد دهد و فرا گرفته‏هاى خويشتن را به فرزندان يا افراد ديگر منتقل نمايد.

سگ‏هايى كه مدت‏ها تحت مراقبت انسان‏ها بوده و از مربيان خود، در رشته‏هاى مختلف، چيزهايى را آموخته و تربيت يافته‏اند، قادر نيستند آن را كه فرا گرفته، به توله‏هاى خويش يا توله سگ‏هاى غريبه درس بدهند و آموخته‏هاى خود را به آن‏ها بياموزند.

كبوترهايى كه راه و رسم نامه رسانى را از مربى خود فرا گرفته‏اند و عملاً آن را به كار مى‏بندند، نمى‏توانند معلم كبوترها شوند يا به فرزندان خود درس نامه رسانى بدهند.

حيوانات، نه تنها قادر نيستند درسهايى را كه از مربى خود آموخته‏اند به فرزندان خويش بياموزند، بلكه از بيان حوادث ناگوارى كه با آن مواجه شده و ناقص عضو گشته‏اند، عاجز و ناتوان‏اند.

يك سگ لنگ، كه موقعى از وسط خيابان عبور نموده و بر اثر تصادف با ماشين، استخوان پايش شكسته و لنگ شده است، قادر نيست اين تجربه تلخ را به فرزندان خود منتقل و به آن‏ها توصيه كند كه وسط خيابان نرويد تا با ماشين تصادف ننماييد و هم مانند من لنگ نشويد و سلامتى خود را از دست ندهيد.

انسان و قدرت ياد دادن

بشر سخن آفرين، با خلق كلام، مى‏تواند افكار و انديشه‏هاى درونى خود را برون افكند و آن چه را كه در باطن دارد، به زبان آورد و دگران را آگاه سازد.

مى‏تواند حب و بغض‏هاى نهفته، احساسات رقيق، و عواطف خويشتن را به صورت نظم و نثر بيان كند، براى دگران توضيح دهد و شنوندگان را به رازهاى پنهان خود واقف نمايند.

مى‏تواند منويات سياسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و اعتقادى خويش را، كه احدى از آن‏ها خبر ندارد، به زبان آورد و به اطلاع دگران برساند.

از آن جمله، اگر وارد تحصيل شود، از آموزگاران و دبيران، يا از مدرسين و اساتيد، مطالبى را در رشته مورد نظر فرا گيرد، مدارجى را از علم بپيمايد و با تمرينهاى لازم، بر آن رشته تسلط نسبى يابد، اگر براى خود شغل تدريس انتخاب كند و معلم كلاس شود، قادر است تمام فرا گرفته‏هاى خويش را به زبان بياورد، براى شاگردان كلاس توضيح دهد، و خلاصه تمام چيزهاى را كه خود، در ايام تحصيل آموخته، به محصلين بياموزد و آنان را نيز به راه فضل و كمال سوق دهد. اين برترى و امتياز مختص به انسان است و هيچ حيوانى از اين فضيلت برخوردار نيست.

در پرتو سخن گفتن، كه عطيه اختصاصى خداوند است به بشر، دانشمندان هر عصر توانسته‏اند معلومات و اطلاعات گران قدر خود را به محصلين حوزه درس خويش بياموزند و آنان را افرادى عالم و لايق بار آورند. به علاوه، از راه قلم، كه شاخه دوم عطيه بيان است و هم مانند سخن، اهميت و ارزش بسيار دارد، مطالب خود را به صورت كتاب بنويسند تا نوشته‏ها در دسترس نسل‏هاى بعد قرار گيرد و آنان نيز از علوم و دانشمندان پيشين بهره‏مند شوند.

مفضل، از جمله اصحاب امام صادق (عليه السلام) بود. او؛ در يكى از روزها، كنار قبر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، با بعضى از ماديون آن زمان بر خورد نمود و سخنانى در نفى بارى تعالى شنيد كه سخت متأثر گرديد. با همان حال، به محضر امام آمد و جريان را به عرض رساند. حضرت صادق (عليه السلام) وعده داد قسمت‏هايى از آيات الهى را در خلقت عالم و موجودات اين جهان براى وى شرح دهد. مفضل از اين وعده بسيار مسرور گرديد و در جلسات متعدد شرفياب شد. امام، هر بار، مطالبى را بيان مى‏نمود و او مى‏نوشت. مجموع گفته‏هاى آن حضرت، در كتب روايات، به نام توحيد مفضل آمده است. (8)

در يكى از جلسات، امام (عليه السلام)، ضمن بيانات خود، از نطق انسان سخن گفت و در كنار نطق از نوشتن نام برد و فوايد آن دو را فشرده و به اختصار خاطر نشان ساخت و فرمود:

تامل يا مفضل ما انعم الله تقدست اسماوه به على الانسان من هذا النطق الذى يعيربه عمافى ضميره و مايخطر بقلبه و نتيجه فكره و به يفهم عن غيره ما فى نفسه و لولا ذالك كان بمنزله البهائم المهمله التى لا تخبر عن نفسهابشى و لا تفهم عن مخبر شيئاً و كذالك الكتابه التى بها تقيد اخبار الماضين للباقين و اخبار الباقين للاتين و بها تخلد الكتب فى العلوم والاداب و غيرها (9).

مفضل، دقت كن در نعمت نطق، كه حضرت بارى تعالى به انسان اعطا فرموده است. نطقى كه آدمى به وسيله آن چيزهايى را كه در باطن دارد، بيان مى‏كند يا آنچه را كه به خاطرش خطور نموده يا از انديشه و تفكر عايدش گرديده، به زبان مى‏آورد. همچنين، با سخن گفتن چيزهايى را از غير خود مى‏فهمد كه در ضمير او نهفته بود. اگر آدمى نطق نمى‏داشت، هم مانند چهار پايان مى‏بود. كه نه قدرت دارد از خود چيزى را خبر دهد و نه مى‏تواند از كسى كه خبر مى‏دهد، چيزى بفهمد.

همچنين، مفضل دقت كن در امر كتابت، كه اخبار گذشتگان را براى باقيماندگان و اخبار باقيماندگان را براى آيندگان در بند مى‏كشد و ضبط مى‏كند كه فراموش نشود و نيز به وسيله نوشتن كتب دانشمندان پيشين، كه در علوم و آداب و ديگر رشته‏هاى تحرير نموده‏اند، باقى و جاودان مى‏ماند.

انسان و ميمون، در ساختمان ظاهرى، از جهات متعدد با هم شباهت دارند، اما ميمون، نه مى‏تواند تعقل كند و نه قادر است سخن بگويد، زيرا اين دو مزيت به انسان اختصاص دارد و مربوط به شباهت‏هاى ظاهرى نيست، بلكه ناشى از ذخاير معنوى و برترى‏هاى درونى است كه آفريدگار حكيم در ساختمان انسان به كار برده و ميمون فاقد آن هاست.

دنياى كنونى، در اثر پيشرفت‏هاى علمى كه نصيبش گرديد، تا اندازه‏اى به تفاوت‏هاى باطنى انسان و ميمون پى برده و دانشمندان به پاره‏اى از رازهاى نهفته واقف شده و اختلافاتى را بين مغز ميمون و انسان شناخته‏اند، ولى هنوز مسائل پيچيده بسيارى وجود دارد كه بشر امروز تا كنون به آن‏ها راه نيافته و همچنان ناشناخته و مجهول مانده است. براى مزيد اطلاع، قسمت‏هاى كوتاهى از تحقيقات دانشمندان، كه در بعضى از كتب علمى آمده، در اين جا نقل مى‏شود:

ما فكر مى‏كنيم، حرف مى‏زنيم، و بد را تشخيص مى‏دهيم و با فكر خود چيزهاى تازه مى‏سازيم، اما مغز ميمون فاقد اين امتياز است و مانند ما قدرت ندارد كارها را از روى منطق انجام دهد.

ما هنوز از اختلاف ساختمان مغز خودمان با ميمون، آن طور كه بايد، خبر نداريم و نمى‏دانيم كه چهار ميليارد سلول اعصاب مغز و ميمون نمى‏تواند كار چهارده ميليارد سلول مغز انسان را انجام دهد. (10)

به نظر مى‏رسد كه ساختمان حنجره و تمام دستگاه حركتى صوتى، براى تكلم زبان، ملفوظ و مفهومى مناسب باشد و از اين نظر هيچ گونه مانع مكانيكى در زبان كام و زبان كوچك ميمون وجود ندارد. بنابراين، لال بودن وى بايد به يك نقص مغزى مربوط باشد، ولى تعيين مناطق تكلمى كه مغز ميمون فاقد آن است و يا اعمالى كه از اين نظر رشد كمترى دارند، به طور دقيق ممكن نيست.(11)

اختلاف مهمى كه بين انسان و ميمون‏هاى بزرگ وجود دارد، تفاوت بين مغز آن هاست. وزن مغز انسان، به طور متوسط در مرد 1300 و در زن 1200 گرم است، در صورتى كه مغز گوريل، كه نسبت به ساير ميمون‏ها داراى سنگين‏ترين مغز است، 463 گرم مى‏باشد.

اگر وزن مغز، نسبت به وزن كلى بدن سنجيده شود، اين اختلاف آشكارتر مى‏گردد، به طورى كه وزن مغز در انسان 20 / 1000 وزن بدن مى‏باشد و در گوريل فقط 5 / 1000 آن است.

سطح چين و شكن‏هاى مغز در انسان، 222600 ميلى متر مربع است و در ميمون هاى بزرگ 54600 ميلى متر مربع است. (12)

برتراندراسل مى‏گويد: حيوانات اصوات چندى دارند كه آن را براى علامت دادن به كار مى‏برند، ولى حتى على‏ترين نژاد ميمون، كه از جهت ساختمان اعضا، چيزى براى تكلم كسر ندارد، نتوانسته با تعليمات بليغ و شديد استادان هم سخن بگويد، ظاهراً مغز عالى انسانى لازمه قوه تكلم است.(13)

شباهت زياد ميمون به انسان، از جهت شكل ظاهر و دستگاه‏هاى صوتى، بعضى از روانشناسان را بر آن داشت كه بچه ميمونى را از نژاد عالى با بچه انسان در شرايط متساوى تحت مراقبت و تربيت قرار دهند، شايد بچه ميمون نيز مانند بچه انسان به زبان بيايد و سخن بگويد ولى نتيجه كار منفى بود و سرانجام بچه ميمون به زبان نيامد و سخن نگفت.

روانشناس آمريكايى، به نام كلوك اين تجربه را در سال 1932 انجام داد و پسر بچه خود دونالد را با شامپانزه ماده‏اى، به نام گوا، در شرايط يكسان تربيت نمود.

در شروع آزمايش، سن دونالد، ده ماه و نيم و سن گوا، هفت ماه و نيم بود. اين دو، مجموعاً نه ماه با هم زندگى كردند. در اين مدت، بچه ميمون درست مانند دونالد، در رختخواب مى‏خوابيد، حمام مى‏گرفت، لباس مى‏پوشيد، سر ميز غذا مى‏خورد. گوا، در بسيارى از موارد، مانند كودك انسان عمل مى‏كرد، از ديدن تصوير خود در آينه خوشحال مى‏شد. توپ بازى مى‏كرد، با زدن روى كليدهاى ماشين تحرير تفريح مى‏نمود، با بخار نفس خود روى شيشه‏هاى پنجره، توليد مه مى‏نمود. گوا، زودتر از دونالد نوشيدن از ليوان و به كار بردن قاشق را ياد گرفت. با وجود اين، گوا سرو صداى بچه گانه و طبيعى نداشت و حتى ساده‏ترين كلمات زبان واقعى را هم فرا نگرفت. (14)

امام صادق (عليه السلام)، در توحيد مفضل، سخن گفتن آدمى را در رديف عقل و هوش انسان به حساب آورده و در واقع آن را مستند به مزيت درونى و ساختمان باطنى نموده و از تشابه حنجره و گلو و ساختمان صوتى انسان و ميمون، سخنى به ميان نياورده است. به همين جهت، ضمن بيان خود فرموده: اگر ميمون، مانند انسان، داراى عقل و هوش و سخن مى‏بود، مانع نمى‏داشت كه ملحق به انسان شود، با آن كه در ظاهر با انسان تفاوت‏هاى متعددى دارد.

تامل خلق القرد و شبهه بالانسان فى كثير من اعضائه اعنى الرأس و الوجه و المنكبين و الصدر و كذالك احشاوه شبيهه ايضاً باحشاء الانسان و خص مع ذالك بالذهن و الفطنه التى بها يفهم من سائسه مايومى اليه و يحكى كثيراً ممايرى الانسان يفعله حتى انه يقرب من خلق الانسان و شمائله فى التدبير فى خلقه على ماهى عليه ان يكون عبره للانسان فى نفسه فيعلم انه من طينه البهائم و سنخها اذكان يقرب من خلقها هذا القرب و انه لولا فضيله فضله الله بها فى الذهن و العقل و النطق كان كبعض البهائم على ان فى جسم القرد فضولاً اخرى يفرق بينه و بين الانسان كالخطم و الخطم و الذنب المسدل والشعر المجلل للجسم كله و هذا لم يكن مانعاً للقرد ان يلحق بالانسان لواعطى مثل ذهن الانسان و عقله و نطقه. و الفصل الفاصل بينه و بين الانسان بالصحه هوالنقص فى العقل و الذهن و النطق‏(15).

مفضل، دقت كن در خلقت ميمون و شباهتى كه در بسيارى از اعضاى بدن، به انسان دارد، مقصودم از آن اعضا، سر، صورت، كتف و سينه است و همچنين اعضاى داخلى شكمش شبيه به انسان است. علاوه بر اين شباهت‏ها، داراى هوش و فطانتى است كه اشاره‏هاى مربى خود را مى‏فهمد و بسيارى از كارهاييى را كه ايشان انجام مى‏دهند، تقليد مى‏كند. آن چنان در ساختمان بدن و دقايقى كه در خلقتش به كار رفته، شبيه به انسان است، كه مى‏تواند براى آدمى درس عبرت باشد و انسان بداند كه از طبيعت بهايم است و اگر خداوند به انسان هوش و عقل و نطق اعطا نمى‏فرمود، و او را از اين مزيت برخوردار نمى‏ساخت، هم مانند بعضى از بهايم بود.

سپس مى‏فرمايد: جسم ميمون، داراى مميزات دگرى است كه فارق بين ميمون و انسان است. مانند چگونگى ساختمان بينى، وجود دم آويخته و موهاى پر پشت، كه سراسر جسمش را پوشيده است. اين تفاوت‏ها، مانع آن نمى‏شد كه ميمون ملحق به انسان گردد، اگر هم مانند انسان داراى هوش و عقل و نطق مى‏بود و در حقيقت، فاصله واقعى بين انسان و ميمون، همان نقص و عقل و هوش و نطق است. خلاصه، نطق از جمله عطاياى بسيار بزرگ الهى است كه به انسان عطا فرموده و به وى اختصاص داده است.

تكلم ملفوظ و قابل فهم، كه عامل اساسى تميز بين انسان و ميمون است، در هيچ يك از انواع ميمون‏هاى بزرگ وجود ندارد و تنها همين امر براى جدا نمودن و مشخص ساختن اين دو گروه از يكديگر كافى است.

زيرا حرف زدن، وسيله ارتباط افراد و انتقال عادات و رسوم آن‏ها بوده و بهترين استعدادهاى فكرى نوع انسان را آشكار مى‏سازد.

بدون شك، ميمون‏هاى بزرگ نيز براى ارتباط با هم، صداهاى گوناگونى از خود در مى‏آورند كه اهميت آن در ارتباط ميمون‏ها كمتر از تغييرات قيافه و حركات بدنى نيست. حتى در بعضى از حالات هيجانى، صداهاى كاملاً مخصوص از آن‏ها شنيده مى‏شود، ولى اصوات مزبور فقط يك سرو صداى تأثيرى و به عبارت ديگر يك نوع تكلم كاذب ارثى است كه بدون تقليد از دگران انجام مى‏گيرد. (16)

بايد توجه داشت كه قدرت تكلم، با آن كه از نعمت‏هاى گران قدر خداوند و از خصايص انسان است و با آن كه فوايد بسيارى را در راه تعالى و تكامل آدمى، از جهت نشر معارف دينى، گسترش علوم طبيعى، اندرزهاى حكيمانه، تذكرات دوستانه، و نيازهاى زندگى در بر دارد، مى‏تواند منشاء بسيارى از ضررهاى مادى و معنوى شود و زيان‏هاى غير قابل جبرانى به بار بياورد. از اين رو، هر فردى لازم است مراقب زبان خويش باشد، حتى المقدور سكوت كند و جز در مواقع لازم سخن نگويد. در اين باره، روايات بسيارى از اولياى اسلام رسيده كه در اين جا، به مناسبت بحث سخن، پاره‏اى از آن‏ها ذكر مى‏شود.

قال عقبه بن عامر قلت يا رسول الله صلى الله عليك ما النجاه؟ قال املك عليك لسانك‏(17).

عقبه بن عامر مى‏گويد: از رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) سئوال نمودم: نجات در چيست؟

فرمود: مالك زبانت باش.

عن ابى جعفر عليه السلام قال ان هذا اللسان مفتاح كل خير و شر فينبغى للمومن ان يختم على لسانه كمايختم على ذهبه و فضته فان رسول الله صلى الله عليه و آله قال رحم الله مومناً امسك لسانه من كل شر فان ذالك صدقه منه على نفسه‏(18).

امام باقر (عليه السلام) فرمود: زبان، كليد تمام خوبى‏ها و بدى‏ها است. شايسته افراد با ايمان آن است كه زبان، مهر نمايند، همان طور كه طلا و نقره خويش را مهر مى‏كنند. چه، رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: مشمول رحمت الهى باشد آن مرد با ايمانى كه زبان خود را از هر شرى نگاه دارد، كه اين عمل، براى نگاه دارنده زبان، صدقه‏اى است كه به خودش مى‏دهد.

در فتنه بستن دهان بستن است   كه گيتى به نيك و بد آبستن است
پشيمان زگفتار ديدم بسى   پشيمان نگشت از خموشى كسى

عن على (عليه السلام) مامن شى‏ء احق بطول السجن من اللسان‏(19).

على (عليه السلام) فرمود: هيچ چيز براى زندان دراز مدت، احق و اولى از زبان نيست.

و عنه (عليه السلام) من سكت فسلم كمن تكلم فغن (20).

و نيز فرموده است: كسى كه سكوت كند و سالم بماند، هم مانند كسى است كه سخن بگويد و سود و غنيمت عايدش گردد.