ويژگى هاى معلّم خوب

استاد آيه الله حسين مظاهرى

- ۹ -


تمايلات انسان عجيب است و خدا نكند توفانى شود. غريزه مانند سيل است . اگر در مقابل سيل سدى محكم و فولادى قرار داشته باشد جلوى آن را مى گيريد اما اگر سد خاكى و خاكريز و گونى هاى شن باشد، سيل همه را بر مى دارد و مى برد. هر كدام از غرايز را كه حساب كنيد به همين شكل است .
مثال عوامانه اى كه از نظر روانشناسى و زيست شناسى نيز صحيح است ، مى گويد در ميان حيوانات ميمون بچه اش را بسيار دوست دارد - حيوان شناسان نيز مى گويند ميمون بچه اش را بيشتر از انسان دوست دارد - اطاقى را كه كف آن را مى توانستند گرم كنند، مهيا نمودند و ميمونى را با بچه اش به داخل آن فرستادند. ابتدا كه سطح حمام حرارت زيادى نداشت ميمون مادر، فرزند خود را بدندان گرفت و به اين سو و آن سو حركت مى كرد اما وقتى حرارت كف اطاق خيلى زياد شد، بچه اش را روى زمين گذاشت و خود روى او استاد تا نسوزد. بله ، ميمون بچه اش را خيلى دوست دارد اما تا موقعى كه مسئله ى جان خودش جلو نيايد. حتى بسيار اتفاق افتاده است كه انسان بر اثر شدت گرسنگى و غريزه ى ((جوع )) بچه اش را سر بريده و خورده است ! فرويد فرضيه غلطى دارد و عجيب اينكه اين فرضيه غلط هنوز در كتاب ها مطرح است . يكى از شاگردان فرويد، فرضيه ى او را رد مى كند و مى گويد: ((آقاى فرويد! خدا نكند جوانى گرسنه شود كه در آن حالت ، يك زن با جمال را براى خوردن بهتر مى خواهد تا براى اطفاء شهوت )) و چقدر عالى گفت . فرويد تصور مى كند بعضى از غرايز انسان از غريزه ى جنسى سرچشمه مى گيرد، اما خدا نكند يكى از غرايز، مانند غريزه ى جوع ، توفانى شود.
دانستيم كه عقل چيز خوبى است و براى كنترل غرايز هم عالى است ، اما نه همه وقت همه جا، بلكه كنترل غرايز چيز ديگرى مى خواهد. نيرويى كه افلاطون در ((مدينه فاضله )) روى آن پافشارى بسيار نموده است ، ((علم )) مى باشد. او مى گويد: ((اگر سطح معلومات فرد يا جامعه بالا برود، اين علم غريزه را مى تواند كنترل كند. مصالح و مفاسد هر چيز را بايد به انسان نشان داد، وقتى مفاسد و مصالح چيزها را انسان دريافت خودبخود كنترل مى شود.)) از اين رو مدينه ى فاضله ، اين فيلسوف تاءكيد فراوانى روى علم دارد و شاگردان وى نيز همچنين . حرف افلاطون ، حرف خوبى است . علم چيز خوبى است تا آنجا كه قرآن كريم مى فرمايد: ((نزول قرآن و ارسال براى پيامبر براى آن است كه تربيت و سطح معلومات انسان ها را بالا ببرد.))ويزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكه در روايات مى خوانيم كه پيامبر اكرم (ص) وارد مسجد شدند و مشاهده نمودند كه دسته اى به دعا مشغولند، از اين دسته گذشتند، سپس گروهى را ديدند كه در حال ذكر و ورد مى باشند، از اين دسته نيز گذشتند و بدنبال آن عده اى را مشاهده نمودند كه به تعليم و تعلم مشغول بودند؛ در جلسه اين گروه نشستند و سه مرتبه فرمودند:بعثت للتعليم من مبعوث شدم تا عالِم بسازم . اسلام براى عالم متعهد و يا تقوى فضيلت بسيارى قائل شده است و قرآن كريم در اين رابطه مى فرمايد:
يااءيّها الّذين ءامنوا اذا قيل لكم تفسّحوا فى المجلس فافسحوا يفسح اللّه لكم و اذا قيل انشزوا فانشزوا يرفع اللّه الّذين ءامنوا منكم و الذين اءوتوا العلم درجات واللّه بما تعملون خبير
(مجادله ، 11)
در اين آيه مى فرمايد، براى عالم متعهد امتياز فراوانى قائل هستم . براى همين است كه علم نيروى كنترل كننده است . عالم با جاهل تفاوت زيادى دارد، اما همان ايرادى را كه نسبت به عقل در مورد كنترل غرايز عنوان گرديد، در مورد علم نيز مطرح است ، علم در وضعيت عادى ، كنترل كننده ى غرايز است اما خدا نكند موقعيت غير عادى پيش بيايد، يعنى غرايز توقانى شود؛ در اين حالت انسان حاضر است دو سوم دنيا را با علم خود نابود كند تا قادر گردد كه بر يك سوم باقى مانده سلطنت نمايد. دليل ادعاى فوق وضعيت امروز دنيا است . دنياى امروز چرا با اينكه علم دارد، اما اينقدر درنده است ؟اين وضعى را كه علما و عقلا!(آمريكا و شوروى ) براى ايران و عراق پيش آورده اند،(13) هيچ درنده اى براى كسى پيش ‍ مى آورد؟ هيچ پلنگى و گرگى مى كند؟
چرا علم اين چنين شد؟ اتم را شكستند تا از آن استفاده هاى سودمند بنمايند اما بوسيله آن بمب ساختند و دو شهر ژاپن را مخروبه كردند و يكصد پنجاه هزار انسان بى گناه را به خاك و خون كشيدند و اين اولين نتيجه كار انيشتين بود؛ چرا؟ خدا نكند غرايز انسان توفانى شوند كه در آن صورت ، انسان مبدّل به درنده اى ميشود كه با كمال وقاحت عقل را زير پا مى گذارد و با پُر رويى مى گويد: منافع ام در خطر است ، پس بايد بچه و پير، بى گناه و با گناه ، خوب و بد و دوست و دشمن را بكشم تا به منافع خود دست يابم . اين وضع دنياى امروز است ، باغ وحش به تمام معنى !
مسئولين جمهورى اسلامى ايران و به ويژه رهبر عظيم الشاءن انقلاب ، به همان اندازه كه دلشان براى تهران مى تپد، براى بغداد نيز مى تپد و به همان مقدار كه از اصابت موشك ، به تهران متاءثر مى شوند، از موشكى كه از ايران به بغداد نيز فرستاده مى شود متاءثّرند، اما چاره چيست ؟ چه بايد بكنيم ؟ چه مى شود كرد؟ ديناى امروز وضع را به جايى رسانده است كه ما بايد عليرغم ميل باطنى خود به پرتاب موشك اقدام كنم . اين علم است و اگر اين وضع دنيا ادامه پيدا كند، علم خود را نابود مى كند و تمدن نيز نابود مى شود؛ اگر نه امروز، فردا چنين خواهد شد.
بعضى از غرب زده ها وقتى به آمريكا، سوئد و فرانسه و ... مى روند، در آنجا مى بينند كه ظاهرا دزدى نيست و راءفت و مهربانى وجود دارد(البته جايى كه آنان را برده اند) و اينان خيال مى كنند در آنجا انسانيت وجود دارد، اما وقتى انسان دقيقتر به حالاتشان مراجعه مى كند، مى بيند كه آدمكشى ، دزدى ، زناى به عنف و بى حيائى ها در ميان آنها غوغا مى كند و هر كجا كه متمدنترند(!) اين اعمال بيشتر است . چرا با آنكه علم دارند، اين علم نتوانسته آنان را كنترل نمايد؟ همين دنياى روز نظريه افلاون را رد مى كند. دنياى روز به افلاطون مى گويد: اى افلاطون ! گر چه فيلسوف هستى و افتخار بشريت ، اما اشتباه كرده اى ؛ نمى دانى كه اگر غريزه ((گُل )) كند كار انسان را به كجا مى كشاند.
يكى از رفقا مى گفت : ((در زمان طاغوت ، در يك كنفرانس ، آقاى دكترى يك سخنرانى عالى بر عليه مسكرات (مشروبات الكلى ) نمود. وى مفاسد طبى ، فردى و اجتماعى شراب را يكى يكى برشمرد و از آنجا كه فن او طبابت بود روى مضرات پزشكى اصرار زيادى داشت . پس از اتمام سخنرانى مورد تشويق شديد حضار قرار گرفت و جمعيت دور او را گرفتند و او را غرق بوسه ساختند.)) رفيق ما ادامه مى دهد كه : ((من هم قصد داشتم جلو برم و دست او را ببوسم ولى به دليل جمعيت زياد در اطراف او موفق نشدم . ساعت پنج صبح روز بعد، ضمن عبور از خيابان لاله زار تهران ، جناب دكتر را ديدم كه در آنسوى خيابان در حال عبور است . با خوشحالى فراوان از اينكه فرصتى پيدا شده است كه از سخنرانى جالب روز گذشته اش ‍ تشكر كنم ، جلو رفتم و سلام كردم ، اما وى پاسخى نداد. دوباره و سه باره سلام كردم ، جوابى نداد. دقت كردم ، ديدم كه دكتر مست است ؛ مستِ مست ! گفتم : آقاى دكتر! سخنرانى ديروز شما درباره ى مفاسد شراب ، خصوصا از نظر طبى چه بود و اين حالت مستى چيست ؟ گفت : بله ، چون ديروز خسته شدم ، يك ليوان بيشتر خوردم .)) مشخص شد كه دكتر مزبور ((دائم الخمر)) بود و بر اثر خستگى سخنرانى پيرامون مضرّات مسكرات مقدارى بيشتر خورده بود!
قضيه ى فوق به افلاطون مى گويد كه علم چيز خوبى است ، اما اگر چيز ديگرى با علم تواءم نباشد مضر خواهد بود. يعنى چه عالى مى گويد:
 

تيغ دادن در كف زنگىّ مست   به كه آرد علم را ناكس بدست
امروز علم در دست آمريكا و شوروى است ، ببينيد چه مى كنند. اگر يك سال در دنيا اسلحه ساخته نشود و آدم كشى كنار گذاشته شود، ديگر فقيرى نخواهد بود و همه مستغنى مى شوند. در روايت داريم كه در زمان حضرت ولى عصر(عج ) زكات دهندگان نمى توانند زكات بدهند زيرا هر چه جست و جو مى كنند فقير و مستمندى نمى يابند. در آن زمان اقتصاد اسلامى بر قرار خواهد شد و همه در رفاه و آسايش خواهند بود. اگر اقتصاد اسلامى پياده شود و فقط يك سال آمريكا و شوروى اسلحه نسازد، دنيا متمّل مى شود. در حال حاضر، هر روز هزاران كودك از بى غذايى يا بد غذايى مى ميرند و چندين هزار نيز از بى دكترى و عدم دسترسى به دارو تلف مى شوند؛ اين چه رحمى است ؟ رحم كجا رفت ؟ انسانيت كجا رفت ؟ چرا با اينكه علم وجود دارد اما انسانيت موجود نيست ؟ براى اينكه علم منهاى ايمان و علم منهاى تقوى و اخلاق قادر نيست به انسان ((انسانيت )) بدهد. افلاطون اشتباه كرد و شايد هم مراد او از علم ، علم تواءم با اخلاق بوده است ، همان كه قرآن كريم مى فرمايد:
هو الّذى بعث فى الاءمّيّن رسولا منهم يتلوا عليهم ءاياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مّبين
(جمعه ، 2)
سومين نيرويى كه بعنوان نيروى كنترل كننده معرفى شده است ، ((تربيت )) است . تربيت چيز خوبى است و اگر به راستى انسان تربيت خانوادگى داشته باشد و در مراحل مختلف ، دبستان تا دانشگاه از تربيت اجتماعى سالم برخوردار گردد و آموزش و پرورش او همراه و تواءم باشد، عالى است . شايد براى انسان چيزى مهمتر از تربيت نباشد و قرآن از همين جهت است كه مى فرمايد براى تربيت و تعليم آدم آمده است و نازل كرديده است تا سطح معلومات را بالا ببرد.
بايد دانست كه اشكالى كه بر عقل و علم وارد بود، بر تربيت نيز وارد است . براى اينه بدانيد تربيت تنها كافى نيست ، مثالى مى آورم . مى گويند پادشاهى با وزير خود روى اين مسئله كه طبيعت مقدم بر تربيت است يا تربيت مقدم بر طبيعت ، گفتگو داشتند. وزير معتقد به تقدم طبيعت بر تربيت بود اما شاه برخلاف او نظر داشت و بحث اين دو به جايى نرسيد تا آنكه به دستور پادشاه سفره ى غذايى مهيا گرديد كه در چهار سوى آن ، چهار گربه هر كدام شمعى در دست ، قرار داشتند و وزير به اين مجلس دعوت شد. پادشاه از اين كه در بحث بر وزير غلبه يافته خوشحال بود. رو به وزير خود كرد و گفت : ((تو مى گويى طبيعت مقدم است بر تربيت ، اما ببين كه گربه هاى تربيت شده چگونه بر چهار گوشه ى سفره ى پر از غذا، بدون حركت با شمع هايى كه در دست دارند، ايستاده اند.)) وزير در پاسخ چيزى نگفت . روز بعد كه همين صحنه با حضور وزير برقرار تود ناگهان وزير چند موش را كه قبلا آماده و پنهان نموده بود، روى سفره رها كرد. گربه ها به محض ‍ مشاهده ى موش ها، شمع ها را رها كردند و سر در پى موش ها نهادند به قول كتاب ((موش و گربه )):
 
دوبه اين چنگ و دوبه آن چنگش   دوبه دندان چو شير غرّانا
آنگاه وزير رو به پادشاه كرد و گفت : ((تربيت خوب است و مقدم بر طبيعت اما تنها هنگامى كه طبيعت توفانى نشده باشد)). آن هنگام كه تمايلات توفانى شوند، تربيت به ساختن آمريكا و شوروى مى پردازد و همين تربيت بر سر مظلومين و بى گناهان بمب و موشك مى ريزد و ديگر تربيت و علم و عقل براى خوردن مال مردم به كار گرفته مى شود. مى دانيد چرا به مردم ايران به اين اندازه ظلم مى شود؟ اولين بار كه رهبر عظيم الشاءن انقلاب را دستگير كردند و به تهران مى بردند، در چند فرسخى قم (سراجه ) كه چاه نفت است واز زمين معلوم بود كه منطقه نفت خيز است ؛ امام فرمودند: ((يكى از رؤ ساى ساواك از من پرسيد: اينجا كجاست ؟ گفتم : اينجا، آجائى است كه الآن مزاحم من و شما است .)) مى دانيد معناى اين جمله چيست ؟ يعنى ، چون نفت داريم بايد موشك بر سر ما فرود آيد و اگر نفت نداشتيم كارى هم با ما نداشتند. آنچه آمريكا و شوروى مى كنند فقط براى منافع مادى ، پول و نفت است . از همين رو است كه اين سگ زنجيرى (صدام ) را رها كرده اند تا ايران و عراق را در آتش بسوزاند زيرا اين دو كشور نفت دارند. ((خطر منافع !)) آمريكا و شوروى را به اين حالت كشانده است واين تربيت غرب و شرق است .
خلاصه ى درس هفدهم
- اگر انسان خود را در اختيار تمايلات نفسانى قرار دهد، دچار شقاوت و بدبختى خواهد شد.
- گروهى از فلاسفه عقل را عامل كنترل كننده ى غرايز انسان معرفى مى كنند و در واقع نيز در بسيارى از موارد عقل قادر به كنترل غرايز است . از نظر قرآن كريم نيز رستگارى فقط براى كسى است كه عقل دارد و خوب را بر مى گزيند و بد را رها مى نمايد.
- عده اى را عقيده بر آن است كه اگر سطح معلومات فرد يا جامعه بالا برود، علم حاصله قادر خواهد بود غريزه را كنترل نمايد. پيامبر اكرم (ص) فرموده اند كه براى عالِم سازى مبعوث شده اند.
- تربيت از جمله عوامل كنترل كننده ى غرايز عنوان شده است .
- بايد توجه داشت كه عقل ، علم و تربيت تنها در شرايط عادى قادر به كنترل غرايز مى باشند و مشاهده شده است كه در حالات توفانى غريزه ، همچون سد خاكى در مقابل سيلابى عظيم از هم پاشيده مى شوند. انسان نيازمند قوايى قدرتمندتر براى پيشگيرى از طغيان غريزه است .
درس هجدهم : وجدان اخلاقى (1)
تاكنون پيرامون سه نيروى كنترل كننده ى انسان ، تحت عناونى عقل ، علم و تربيت مطالبى بيان شد و همچنين گفته شد كه هر سه خوبند، اما نه صددرصد و هر سه براى كنترل انسان مفيدند ولى قادر به كنترل كامل انسان در تمام شرايط نيستند. در اين جلسه پيرامون چهارمين وسيله ى كنترل ، يعنى ((وجدان اخلاقى )) بحث خواهيم كرد.
وجدان اخلاقى از چيزهايى است كه مى تواند تعهد و تقوا به انسان بدهد. و او را كنترل كند. اسلام براى وجدان اخلاقى اهميت فراوانى قائل گرديده است تا آنجا كه در سوره هاى مباركه ى والشّمس و قيامت به آن قسم ياد شده است . در سوره ى قيامت مى فرمايد:
لآ اءقسم بيوم القيامة و لا اءقسم بالنّفس اللّوّامة
(قيمامت ، 2-1)
در قرآن گريم به دو علت قسم ياد شده است . اول آنكه سعى بر رسا نمودن مطلب و تاءكيد بر آن دارد و ديگر آنكه بفهماند كه به آنچه قسم ياد كرده اهميت مى دهد. لذا در سوره ى قيامت خداوند تبارك و تعالى ، به وجدان اخلاقى قسم ياده نموده و اسم آن را نيز ((نفس لوّامه )) نهاده است . عملى را كه وجدان اخلاقى انجام مى دهد براى انسان بسيار مفيد است . در كارهاى نيك و گفتار و پندار درست ، چه قبل از عمل و چه در موقع انجام آن ، وجدان اخلاقى انسان را ترغيب و تحريص مى كند واين نيروى درونى پس از اينكه كار به شكل صحيح صورت گرفت انسان را تحسين مى كند و گويا در وجود او يك حالت سرور و شادى بر انگيخته مى شود و از ضمير داخلى به او مى گويد: ((بارك اللّه )) به اين مى گويند وجدان اخلاقى ، از سوى ديگر، در كارهاى بد چه قبل و چه در حين آن ، وجدان اخلاقى به تقبيح و ملامت مى پردازد. اگر وجدان اخلاقى بشر نمرده باشد، آن هنگام كه قصد كار ناشايسته اى را مى كند، يك نيرويى از درون ، سعى در بازداشتن او دارد. اگر قبل و يا به هنگام عمل ((تيغش نبرد)) و جلوگيرى از وقوع عمل ناشايست نتوانست بكند، به ملامت انسان مى پردازد و پس از عمل نيز او را رها نمى كند. اين كه قرآن ، نفس لوّامه ناميد به همين دليل است . نفس لوّامه يعنى آن حالى كه در انسان است و او را در گناه ملامت مى كند، لذا وجدان اخلاقى خيلى عالى است .
چيزى را كه مى بايست به شما عزيران تذكر دهم آن است كه قرآن شريف اين را كنار قيامت گذاشته است ، چرا؟ براى اينكه در روز قيامت از پارتى بازى ، جازدن ، رشوه دادن و اينگونه كارها خبرى نيست و به فرموده ى قرآن شريف كه مى فرمايد، بپرهيز و بترس از آن روز كه نمى شود در آن كس را فريب داد، ظاهر سازى كرد و با پارتى جهنمى يا بهشتى شد و با رشوه و دروغ و زور كسى را مجال فرار نيست . وجدان اخلاقى نيز همين طور است . شما اگر گناهى مرتكب شده باشيد، ضربات تازيانه ى وجدان يك پس از ديگرى روى گرده ى شما فرود مى آيد. هر مقدار به او التماس كنى يا بخواهى با پارتى بازى و رشوه و گول زدن و يا روز گويى مانع كار او شوى موفق نخواهى شد. همين معنى را كه عوام استفاده مى كنند و مثلا مى گويند فلانى آدم با وجدانى است يا آن ديگرى چقدر بى وجدان است ، قرآن به آن مى گويد نفس لوّامه و روانشناسان وجدان اخلاقيش مى خوانند.
اگر وجدان زنده و بيدار باشد كمك و يارى دهنده ى خوبى براى همه است و بر اثر آن بسيارى مفاسد از زندگى انسان رخت مى بندد و به راستى كه اگر وجدان انسان كار كند، آن وجدان نمى گذارد گناه نمايد - كارى به بهشت و جهنم و علاقه به اين و ترس از آن نداريم بلكه وجدان نمى گذارد گناه كند. شخصى خدمت امام صادق (ع) ريسد و عرض كرد: ((يابن رسول اللّه ! من عادت به گناه پيدا كرده ام ، چه كنم ؟)) حضرت دريافتند كه اين شخص را با بهشت و جهنم نمى شود از عادت ناپسندش رهانيد، در نتيجه از مسير وجدان اخلاقى وارد شدند و فرمودند: ((گناه بكن اما در وقت گناه به مكانى برو كه خدا تو را نبيند و در مقابل كسى كه به تو محبت دارد و تو را خلق نموده است ، مخالفتش را نكن .)) عرض كرد: ((نمى شود، براى اينكه به هر نقطه اى بروم ، خدا حضور دارد.)) حضرت فرمودند: ((اگر چنين است ، لااقل وقتى قصد گناه دارى ، روزىِ خدا را نخور)).
 
آن كس كه نمك خورد و نمكدان بشكست   پيش زندان حقيقت سگ به از اوست
آن مرد عرض كرد: ((نمى شود، چون من هر چه بخورم از آنِ خداوند است )) امام (ع) مى فرمايند وقتى گناه كنى ، از ملك خدا بيرون برو. در خانه كسى روزى كسى را بخورى بعد هم گناه و مخالفت او را بنماى ! مرد گفت : ((آقا! نمى شود)) وقتى كه امام (ع) وجدان و احساسات او را تحريك نموند، فرمودند: ((آن هنگام كه عزرائيل مى آيد نگذار جان تو را بگيرد و يا موقعى كه مى خواهند تو را به جهنم ببرند، نرو.)) و مرد پاسخ گفت كه قادر به اين اعمال نخواهد بود و سرانجام امام صادق (ع) فرمودند: ((اگر چنين است چرا گناه مى كنى و مخالفت با خداوند مى كنى ؟)) اين جمله امام صادق (ع) از ديدگاه روانكاوها و روانشناس ها از نظر علماى علم اخلاق بسيار والا است و حقيقتا اگر انسان متوجه باشد كه در محضر خداست ديگر گناه نمى كند.
يك معلم خوب آنگاه كه در كلاس حاضر مى شود، فرض مى كند كه اين بچه ها، بچه هاى خود او هستند. يك مادر و يا يك پدر با فرزند خويش ‍ چگونه رفتار مى كند و چه اندازه دلسوزى دارد؛ يك خانم معلم و يا آقاى معلم و يك استاد دانشگاه اگر وجدان اخلاقى داشته باشد، همانگونه دلسوز شاگردان خود است ، دلسوز نوجوان ها و جوان ها، دلسوز وطنش - اگر انقلابى هم نباشد- و چه بهتر حزب اللهى باشد كه دلسوز انقلابى و اسلام و خانواده هاى شهداست و دلسوز براى خود شهداء؛ و اگر وجدان اخلاقى نباشد همه ى اينها زير پا است .
يك آقا اگر وجدان اخلاقى داشته باشد در خانه هم رئوف و مهربان است . اين پرخاشگرى كه گاهى در خانه ديده مى شود، براى اين است كه وجدان اخلاقى كار نمى كند. اين خانم كه زحمت فراوانى در خانه متحمل است و خانه دارى و بچه دارى نيز كارى مشكل ، بايد از او تشكر شود نه نسبت به او پرخاشگرى گردد.
جمله اى را از يكى از مراجع بزرگ نقل مى كنند كه جمله ى خوبى است . مى گويند ضياءالسلطنه دختر فتحعليشاه ، براى اينكه اصلا در داخل دستگاه پدرش نباشد، ترك وطن كرد و به كربلا رفت و آجا مجاور شد. از آنجا كه شاهزاده بود، از نظر مالى در وضع عالى قرار داشت و داراى جوانى و جمال نيز بود. ضياءالسلطنه قاصدى فرستاد پيش آقا كه پيرمردى است اهل علم ، و از نظر تقوى و انسانيت والا. پيغام داد: آقا! بى سرپرستم ، دلم مى خواهد دست شما روى سر من باشد و شما مرا به همسرى قبول كنيد. ايشان نپذيرفتند و به قاصد گفند: سلام مرا به ضياءالسلطنه برسانيد و بگوئيد من به درد شما نمى خورم و او نيز به درد من . من پيرم و او جوان ، من فقيرم و او متموّل . روز بعد دوباره از سوى ضياءالسلطنه قاصد آمد و گفت كه آقا! من از شما پول نمى خواهم و علاوه بر آن خانه ى شما را هم اداره مى كنم و نمى خواهم ((هوو)) و ((هووگرى )) و امثال ان مسائل باشد. به جمله اى كه آن عالم متقى در پاسخ مى گويد توجه كنيد كه مراد من اين است و دليل بر وجدان اخلاقى اوست . گفت : ((سلام مرا به اين زن برسانيد و بگوئيد :خانم ! من زنى دارم كه چهل - پنجاه سال با فقر من و با طلبگى من و با خوب و يا بد من ساخته است و بعد از اين مدت طولانى ، بى وفايى است كه من ((هوو)) سر اين زن بياورم ، حالا اگر چه ضياءالسلطنه باشد ولو اينكه عوام نان من برود توى روغن ، چه از نظر غريزه و چه از نظر مال و ثروت .)) و بالاخره ضياءالسلطنه را جواب كرد.
اگر آدم وجدان اخلاقى داشته باشد -العياذ باللّه - عمل منافى با عفّت نمى كند و اعمال و رفتارش مشابه با آقا سيد ابراهيم قزوينى خواهد بود. يك خانم اگر وجدان اخلاقى داشته باشد معلوم است كه عمل منافى با عفت انجام نمى دهد چرا كه جمال و زينت و لباس خويش متعلق به شوهر اوست چه رسد به عمل منافى با عفت . اين زن هايى كه بد حجاب يا بى حجاب در معابر ديده مى شوند، ابتدا بنام روشنفكرى وجدان خود را كشته اند، سپس به اين عمل زشت مبادرت نموده اند. عفت يك زن ارزش ‍ دارد واين عفت مال شوهر است ، لذا قرآن مى فرمايد، زن شايسته آن است كه عفت خود را كه متعلق به شوهرش است ، حفظ كند.
در زمان معاويه ، مردى ورشكست شد و با اينكه او و همسرش علاقه زيادى به يكديگر داشتند ولى پدر و مادر زن به قدرى در گوش زن خواندند تا كار براى طلاق به دادگاه كشيده شد(واى بر پدر و مادر نفهم كه با دختر و يا پسرشان گاهى چه مى كنند) در آن هنگام مروان حكم ، حاكم آنجا بود و از آن رو كه زن داراى جمال بود، پاى مروان لغزيد و حكم خطا به نفع پدر و مادر زن داد و طلاق زن را به زور گرفت و پس از ايام عده ، مرد را به زندان افكند و زن را به زور به ازدواج خود در آورد. وقتى مرد از زندان خارج شد، رفت شام پيش معاويه و شكايت استاندارش را به او نمود. معاويه ابتدا غضبناك شده و داد و فرياد به راه انداخت و دستور داد كه مروان زن و پدر و مادرش از كوفه به شام آورده شوند. هنگامى كه چشم معاويه به زن افتاد او نيز مانند استاندار خود پايش لغزيد -معلوم است كه چنين خواهد شد، آنگاه كه وجدان اخلاقى نباشد، پُست و مقام و خليفه و استاندار و شخص ‍ غير عادى نخواهد بود. اين كه اسلام مى گويد رهبر يا استاندار و يا قاضى بايد متعهد و متقى باشد به همين جهت است - اكنون كه معاويه خود نيز لغزش پيدا كرده بود، نمي دانست چه بگويد، در نتيجه براى تحريك كردن غرايز زن رو به او كرد و گفت : ((خانم ! آن شوهر فقير و بيچاره ى بدرد نخورت را مى خواهى يا اين استاندار كوفه را به آن حكومتش يا من را با اين قصر و اين سلطنت ؟)) زن نيز در پاسخ با كمال شهامت گفت : ((يك موى شوهرم را به تو و قصرت و حاكم و آن حكومتش نمى فروشم . من با غناى شوهرم ساخته ام ، اكنون نيز با فقر او مى سازم . من متعلق به شوهرم هستم اگر خوبم براى او و اگر بدم نيز مال اويم .)) اين قضيه به ما مى گويد اين زن شايسته است براى اينكه وجدان اخلاقى دارد. وقتى زن وجدان اخلاقى داشته باشد با حجاب خواهد بود و ديگر به عنوان روشنفكرى روى خود را باز نمى كند و به عنوان ((امّل گرى )) چادرش را بر نمى دارد. زن شايسته آن است كه چادر داشته باشد از ديد قرآن (14)، آنكه بى حجاب و بد حجاب تر است ، امّل تر است . زنى شايسته است كه در مقابل شوهر متواضع است . و زنى شايسته است كه در بود ونبود شوهر و در خلوت و جلوت ، عفت داشته باشد و با حجاب باشد و بالاءخره وجدان اخلاقى چيز خوبى است و قدرت كنترل انسان را دارد كه در آينده مشروح تر بيان خواهد شد.