ويژگى هاى معلّم خوب

استاد آيه الله حسين مظاهرى

- ۳ -


گفتيم كه از جمله عواملى كه باعث پيشرفت انسان در جامعه مى شود، تلطف در زبان است . در اين رابطه ، يك آمريكايى كتابى نوشته است تحت عنوان ((آئين دوست يابى )). كه كتاب خوبى است هر چند پيرامون اخلاق انتفاعى سخن مى گويد و زير بناى اخلاق آن مادى است . اين كتاب مفيد كه شايد بيش از هزار مرتبه تجديد چاپ گرديده و ميليون ها نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته است ، در اين مورد است كه يك كاسب چه بكند تا مشترى زيادترى داشته باشد و يا يك مدير كارخانه چه عملى را بايد انجام دهد تا كارآيى تشكيلات تحت سرپرستى او افزايش يابد و بالاخره ، يك معلّم چه رفتارى داشته باشد تا شاگردانش او را دوست بدارند.
يك انسان چه كند تا بر دل ها حكومت كند و در اين موارد مثال هاى متعددى نيز دارد. مجموع كتاب فوق تنها اشاره به محتواى يك آيه از آيات گهربار قرآن شريف است .
زبان نرم پيامبر اكرم باعث شد كه عرب هاى جاهل و چموش ، گرد او جمع شود. فتح مكه نيز از آثار زبان نرم پيامبر است و شمشير على (ع) تنها در بن بست ها به كار مى آمد. همان زبان نرم بود كه به گفته ى ناپلئون ، طى پنجاه سال نيمى از جهان را گرفت و گرده ى دنيا را تكان داد. هر فرد اگر بخواهد معلّم خوبى باشد، بايد علاوه بر عدم ركاكت زبان ، از تلطف و مهربانى نيز برخوردار باشد و جملات او بايد سراپا عاطفه باشد؛ خواه در كلاس و خواه در جامعه .
در سومين شرط گفتيم كه معلّم بايد از نظر تُن صدا و انتخاب لغات دقت نمايد. ما عده اى از پزشك ها و يا حتى علماى بزرگ را مى بينيم كه در عين تخصص ، هنگام سخن گفتن ، لحن گفتار يك روستايى به تمام معنا را دارند. اينان اگر از اهالى روستاهاى شيراز، اصفهان و يا قم بوده اند، هنوز هم همان كلمات و لغات روستايى را در سخن گفتن بكار مى برند و آنچنان است كه گويا با استعمال هر كلمه تنزل مقام پيدا مى كنند. از آنجا كه هر انسان تحصيل كرده ، متعلق به اجتماع است ، نبايد به منش روستايى خود پاى بند باشد و اين نكته از ضروريات معلمى نيز هست . بسيارى بزرگانى را ديده ام كه با عدم رعايت اين شرط، دچار شكست فراوان گرديده اند.
عزيزانم ! نمى گويم آنگونه كه مى نويسيد، سخن بگوئيد، اين افراطگرى است . شخصى در اصفهان بود كه خدا رحمتش كند، او معتقد بود ((انسان آنگونه كه مى نويسد بايد صحبت كند.)) و او كاملا كتابى سخن مى گفت و به همين دليل مورد تمسخر قرار مى گرفت . بايد متعارف و مورد پسند عموم سخن گفت تا در هر نقطه اى قادر به صحبت باشيم .
در مورد استخدام لغت گفتنى است كه گاهى ديده مى شود اشخاص هنگام تماس تلفنى مى گويند: ((من تشريف آوردم ، شما نبوديد.)) با سوادانى را ديده ام هنگام سخن گفتن با من ، به جاى آنكه بگويند: ((شما به من لطف داريد و من نسبت به شما ارادت دارم )) گفته اند: ((ميدانم شما ارادت دارى به من براى انكه من لطف دارم به شما))!در مقابل ، بعضى در جواب اين سؤ ال كه ((حالتان چطور است ؟)) مى گويند: ((مرسى )). پدرتان كجاست ؟ مى گويند: ((مرسى )) مادرتان چطور است ؟، ((مرسى )) درست مثل آن است كه جواب هيچ كدام از سؤ ال ها را نمى دانند و تنها به ((مرسى )) اكتفا مى كنند.
عدم توانايى در بكارگيرى لغت مناسب و آداب معاشرت ، ضربه ى بزرگى به شخصيت انسان وارد مى سازد. ديده مى شود گاهى يك روستايى كه اكنون ديپلم ، ليسانس يا دكترا دارد و داراى مطب خصوصى و منشى و ... است هنگام سخن گفتن هنوز از همان لغات دوران بچگى و عبارات روستايى استفاده مى كند.
تقاضا دارم به اين ((كوچك هاى بزرگ )) بيش از پيش توجه كنيد و تُن صدا و استخدام لغات را با اهميت بدانيد. خوب سخن بگوئيد و سخن خوب نگوئيد. هرگز نبايد سخنى بگويد كه خود را، مجلس را و كودك را سبك نمايد.
معلّم بايد مواظب باشد كه مبادا در كلاس ، يك ساعت عمر 60-50 دانش آموز را هدر دهد كه گناهى بس بزرگ است . در واقع اين يك ساعت 60 ساعت عمر جامعه است و اگر چهار ساعت در روز به كلاس برود در حقيقت 240 ساعت از عمر جامعه را تنها در يك روز، هدر داده است . پس ‍ بايد معلمان بينديشند كه با عمر جامعه چه مى كنند. اگر حرف هاى آنان بدون محتوى باشد. به اجتماع خيانت روا داشته اند و اين دزدى است ، دزدى كه تنها بالارفتن از ديوار مردم نيست ، كم كارى و اتلاف وقت هم دزدى است .
به گفته ى سعدى دو چيز طيره ى عقل است ، دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشى . گاهى در ميان ما طلبه ها نيز ديده مى شود كه فردى يك ساعت ، پشت سر هم لغت رديف مى كند اما محتوى ندارد. چنين آدمى يك ساعت از عمر مردم را تلف كرده است .
مطلب ديگر آنكه حرف بايد جذّاب باشد تا در دل اثر كند. بايد متوجه بود كه شنونده كيست و نحوه ى صحبت را مطابق شخصيت و تفكر او و به شيوه اى ارائه نمود كه بيشترين و بهترين تاءثير را داشته باشد و همچنين كلام بايد تفهيم و تفهم داشته باشد و داراى فصاحت و بلاغت . اتفاقا غالب افراد در مورد فصاحت و بلاغت مشكل دارند و اين نقص بزرگى است و بر عهده ى معلمان عزيز است كه آن را رفع نمايند.
كتابى است به نام ((مطوّل )) كه ما طلبه ها مى خوانيم و بخشى از اين كتاب در مورد فصاحت و بخشى ديگر پيرامون بلاغت است اما تنها با مطالعه اين كتاب ، فصيح و بليغ نمى شويم هر چند طى دو يا سه سال ، ابتدا تا انتهاى آن را بخوانيم . از همين نكته بايد پى برد كه اين بحث ، بحث مهمى است و نبايد آن را سرسرى گرفت و بى ارزش تلقى نمود.
حضرت على (ع) در نهج البلاغه مى فرمايند:المرء مخبوء تحت لسانه يعنى شخصيت انسان وابسته به زبان او است . گاهى انسان با يكى دو جمله در جلسه ، شخصيت عالى پيدا مى كند. بعضى افراد ديده مى شوند كه على رغم بى سوادى ، خوب حرف مى زنند و قادرند كه جلسه را به خود جذب نمايند و از آنجايى كه فصاحت و بلاغت خوبى دارند، شخصيت اجتماعى آنان نيز عالى مى شود. از طرف ديگر گروهى با وجود داشتن علم فراوان ، قدرت بيان مناسبى ندارند و نمى توانند دانش خود را عرضه نمايند. بزرگى مى گفت : عده اى مانند خمره ى پر از باروت هستند اما هيچ استفاده اى از اين خمرده نمى شود ولى بعضى ديگر شبيه باروت سر تفنگند و تاءثير فراوان دارند. بعضى علم ندارند. اما همانند باروت سر تفنگ مى باشند.
مى گويند پدرى پسرش را چنين وصيت نمود: ((پسر جان ! زبان خود را نيكو گردان و فصاحت و بلاغت داشته باش چرا كه اگر قصد رفتن به مجلس ‍ را داشته باشى اما لباس نداشته باشى ، مى توانى لباس كرايه كنى و همچنين است اگر مركَب نداشته باشى ؛ اما اگر زبان و بيان خوب و مناسبى نداشته باشى قادر به كرايه ى آن نخواهى بود.)) و نيز مشهور است كه دامادى عازم منزل نامزدش بود، مادر داماد به او گفت : ((پسرم ! آنجا كه رفتى ، بالا بالا بنشين و حرف هاى بزرگ بزرگ بزن .)) پسر كه منظور مادر را درك نكرده بود هنگامى كه وارد شد، رفت و روى طاقچه نشست و شروع كرد به گفتن كلماتى مثل گاو، شتر، فيل ، ببر و ...!
خيال نكنيد كه اين گفته ها مثال است ، نه ، واقعيت دارند و اگر هم مثال باشند، به قول روانشناسان : ((مثال هاى جامعه ، آئينه ى فكر جامعه اند)).
خلاصه ى درس پنجم
- مراعات آداب و رسوم اجتماعى بر همه و بالاخص بر معلمين لازم است .
- گاهى حركات و اعمال به ظاهر كوچك و معمولى تاءثير و نقش بزرگى پيدا مى كنند كه بايد نسبت به آن ها دقت نمود.
- بايد از لحاظ نحوه ى ادا نمودن كلمات و جملات رعايت تلطّف را نمود. معلّم بايد ضمن آنكه مطالب خوب و با ارزش را مطرح مى نمايد، نحوه ى بيان مطالب را به شيواترين و مناسبترين روش ها آراسته نمايد.
- عدم مراعات آداب صحيح ، عوارض و عقده هايى را ممكن است در مخاطب بوجود آورد.
- معلمين بايد با استخدام مناسب ترين لغات در هنگام تدريس و سخن گفتن ، نه تنها اوقات گرانبهاى كلاس را تضيع ننمايند بلكه به احسن وجه در مسير ترقى و تعالى شاگردان به كار گيرند.
- در نظر گرفتن اطلاعات و شخصيت اجتماعى در تفهيم و تفهم مطالب نقش اساسى دارد.
درس ششم : نشاط و شادابى
معلّم نبايد كسل و بى نشاط باشد، اسلام نيز روى اين نكته تاءكيد كرده است و اصولا مسلمان نبايد كسل و بى نشاط باشد. امام موسى ابن جعفر(ع)فرموده اند:اياك والكسل والفشل فنهما يمنعاك من خير الدنيا و الآخره اى مسلمان ! مواظب باش كه بى نشاط و كسل نباشى و الّا دنيا و آخرت نخواهى داشت .
معلمين بايد توجه داشته باشند كه به هنگام ورود به كلاس نشاط در چهره داشته باشند و متبسم باشند. اگر گرد و غبار بى حالى ، بى نشاطى ، كسلى و خواب آلودگى در چهره ى معلّم باشد، همين قيافه موجب بى نشاطى و كسلى شاگردان مى شود و آنان را به انحطاط مى كشاند. معلّم دل مرده و بى حال چگونه مى تواند تدريس كند؟ عوام مى گويند: دست شكسته به كار مى آيد ولى دل شكسته به كار نمى آيد.
در روايات شيعه مى خوانيم كه امير المؤمنين (ع) وارد مسجد شدند و ديدند دسته اى مشغول چرت زدن هستند. وقتى كه حضرت پرسيدند كه آنان چه كسانى هستند جواب داده شد، گروهى به نام ((رجال الحق )) كه خانه و كاشانه و دنيا را رها كرده اند و همواره در مسجد مشغول عبادتند و اگر چيزى براى خوردن به ايشان داده شد خواهند خورد والّا صبر مى كنند. امام (ع) فرمود كه سگ نيز اينگونه است ، اگر چيزى به او بدهند مى خورد و گرنه صبر مى كند. سپس اين دسته را به باد تازيانه گرفتند و فرمودند: ((برخيزيد و بدنبال كار برويد. اسلام رجال الحق ندارد، اسلام كسل و بى روح و بى نشاط نمى خواهد)).
آدم با نشاط يك سرباز است و مانند سرباز مجهز. اگر كارش براى دنيا باشد، سعادت دنيا از آن اوست و اگر براى خدا، سعادت آخرت . ((هارون الرشيد)) دو پسر به نام هاى ((امين )) و ((ماءمون )) داشت كه امين از ماءمون پست تر و ماءمون از امين پليدتر و خود هارون الرشيد از هر دوى آنان زشت كارتر بود- لعنت خدا بر هر سه ى آنان باد- هارون حرمسراى بزگى داشت اما ملكه او ((زبيده )) بود. زبيده زنى فهميده بود و كارهاى خوب نيز به انجام رسانده بود. امين فرزند زبيده بود اما ماءمون فرزند يكى از كنيزان هارون . زبيده از توجه هارون به ماءمون و بى اعتنايى او به امين رنج مى برد و بالاءخرده يك شب كه هارون الرشيد سر حال بود به او گفت : ((پسر من ، پسر تو هم هست و شاهزاده ؛ چرا به امين اعتنا نمى كنى و در عوض به آن كنيز زاده توجه دارى ؟)) هارون الرشيد گفت : ((امين به درد نمى خورد و خلافت پس از من به ماءمون خواهد رسيد و او است كه قادر به كشور دارى است . همين امشب اين حرف را بر تو ثابت خواهم كرد.)) سپس هارون كسانى را سراغ امين و ماءمون فرستاد كه همان نيمه شب در كاخش حضور يابند. پس از مدتى امين ژوليده و آشفته وارد شد. هارون الرشيد به او گفت : ((امشب قصد دارم جايزه اى به تو بدهم . هر آرزويى دارى بگو)). امين گفت : ((باغ بزرگ تو را كه در خارج شهر است و فلان كنيزك مخصوص را و آن اسب را و...)) هارون پرسيد كه امين آن چيزها را از چه رو مى خواهد. امين در پاسخ گفت : ((باغ را خانه ام قرار خواهم داد و اسب را مركب خود كه به آن باغ بروم و ...)). پس از امين نوبت به ماءمون رسيد(در ميان خلفاى عباسى ، ماءمون عالمى شيطان صفت و يك بدجنس به تمام معنى بود) ماءمون آمد اما به شكلى كاملا مجهز و به صورت سربازى آماده با چكمه و شمشير و مؤدب در برابر هارون ايستاد، مشابه حالتى كه سرباز در مقابل فرمانده اش مى ايستد. هارون سؤ ال خود را تكرار كرد و ماءمون در جواب گفت : ((امسال در ماليات مردم به نام من تخفيف بدهيد، زندانيان قابل عفو را به نام من عفو كنيد و حقوق كارمندان را به نام من امسال يا حداقل در اين ماه افزايش دهيد.)) پس از رفتن ماءمون ، هارون رو به زبيده كرد و به او گفت : ((ميدانى ماءمون چه كرد؟ مملكت را مريد خود كرد، زيرا مردم يا كارمند هستند كه حقوق آنان افزوده شد و يا زارع و كاسب هستند كه ماليات آن ها كم شد و يا زندانيان و جنايتكاران مى باشند كه آنان هم عفو شدند؛ پس ماءمون لياقت دارد.)) عاقبت هم پس از مرگ هارون الرشيد، امين به دليل عياشى نتوانست مايملك خود را حفظ نمايد زيرا بادنجان دور قاب چينهاى عياش اطرافش را گرفته بودند. حتى كار به آنجا رسيده بود كه امين شراب خورده بود و مى گفت چه كسى الاغ من مى شود؟ آدمى بى شخصيت گفت ، من و خم شد و امين بر گُره اش سوار شد و گِرد مجلس ‍ مى گرديد و عرعر مى كرد. خدا نكند انسان بى شخصيت شود. وقتى ماءمون ديد كه امين توانايى اداره ى مملكت را ندارد، با حمله اى بغداد را تصرف كرد و امين را به قتل رسانيد و حكومت را غصب كرد. به تاريخ و وقايعى اينگونه بايد به ديده ى تعمّق و با دقت نگريست .
گفته شد كه معلّم بايستى با نشاط و تبسم به كلاس برود. اگر معلّم در كلاس ‍ خميازه بكشد، شاگرد هم خميازه خواهد كشيد. مى گويند اگر مى خواهى كسى را خواب كنى در مقابلش چرت بزن و اگر مى خواهى كسى را بى حال كنى در مقابل او خميازه بكش !
گاهى معلّم به علت نزاع در خانه و يا قرض و وامى كه خود دارد و يا ساير مشكلات با چهره اى عبوس و خمود در كلاس حاضر مى شود و به اندازه اى كسل است كه به قول عوام بايد اول كفاره داد، بعد به او نگاه كرد. چنين معلمى نخواهد توانست عمل مثبتى انجام دهد.
از طرف ديگر نكات مهمى كه بايد مورد دقت واقع شود، مسئله رعايت نظافت و نزاكت ظاهرى و آداب تميزى بدن است . مراعات امورى كه شايد بسيارى از آنها ناچيز و ساده فرض مى شوند ولى در عمل عدم مراعات آن ها باعث كوبيده شدن شخصيت انسان مى شود.
يك معلّم بايد با لباسهاى پاكيزه و نظيف وارد كلاس شود و شاگرد را با عمل پرورش دهد. پيامبر اكرم (ص) قبل از خروج از منزل مقابل آئينه مى رفتند و آن اندازه به اين امر اهميت مى دادند كه اگر آئينه نبود در مقابل آب خويشتن را مرتب مى نمودند. حضرتش در جواب اين سؤ ال كه چرا اين اندازه به اين امر اهميت مى دهيد، مى فرمودند: ((نمى خواهم وسيله ى غيبت مردم شوم .)) رسول گرامى اسلام سفارش به پوشيدن لباس هاى تيره و سياه را مكروه دانسته اند.
در روايتى ديگر از پيامبر اكرم (ص) آمده است كه فرموده اند: ((اگر براى امت من باعث مشقت نمى شد مسواك كردن را واجب مى نمودم .)) رواياتى اين چنين بيانگر آن است كه پيشوايان عظيم الشان دين ، به امر نظافت و مراعات آداب اجتماعى اهميت ويژه اى قايل مى شدند و نظافت را به منزله ى جزئى از ايمان يك مسلمان محسوب مى كرده اند.
تقاضا دارم روى اين بحث و مواردى كه مطرح شد، فكر كنيد و در كار و زندگى خود به كار ببريد.
خلاصه درس ششم
- در اسلام بى نشاطى و كسل بودن نكوهش شده است ، از اين رو معلمين در همه حال ، خصوصا زمان حضور در محيط تدريس بايد شاداب باشند.
- نشاط و سر زندگى از عوامل موثر در موفقيت است و سعادت دنيا و آخرت را در پى دارد.
- معلمين بايد سعى وافر نمايند كه مشكلات شخصى خارج از محدوده ى تدريس در كلاس بروز ندهند چون مستقيما در شاگرد تاءثير منفى خواهد گذاشت .
به پيروى از اولياء گرامى دين بايد در حفظ نظافت و مراعات آداب اجتماعى كوشش نمود.
- بسيارى از امور كه كوچك و ناچيز شمرده مى شوند، احتمال آن دارد كه تاءثيرات سوء بزرگى را به دنبال داشته باشند.
درس هفتم : سعه ى صدر
تاكنون چهار شرط از شرايط و ويژگى هاى معلّم خوب را عنوان كرديم . پنجمين شرط كه اينك مطرح مى شود، تسلط بر اعصاب است .
از ويژگى هاى هر معلّم خوب ، برخوردارى از اعصاب سالم و قوى است . تسلط بر اعصاب در اين بحث ، به معناى داشتن ((سعه ى صدر))، دريا دل بودن ، توانايى پيش سر گذاشتن مشكلات و قدرت مقابله با مصائب است .
در روايات آمده است كه على (ع) فرمود: آلة الرياسة سعة الصدر، يعنى كسى كه مسئوليت مى پذيرد بايد سعه ى صدر داشته باشد. پدر در خانه ، رئيس در اداره ، وزير و رهبر در مملكت بايد سعه صدر داشته باشند و اصولا وسيله ى رياست سعه ى صدر است . همانگونه كه نجار به ارّه ،آهنگر به چكش و منشى به قلم نياز دارد، معلّم هم نياز به سعه ى صدر دارد و اگر معلمى فاقد آن باشد مانند نجارى است كه ارّه ندارد و يا منشى كه قلم نداشته باشد.
قرآن مجيد در قالب قصه اى به ما مى فهماند كه معلّم بايد به اعصاب خود مسلط باشد و داراى سعه ى صدر. وقتى موسى (ع) مبعوث به رسالت شد به او خطاب شد:
اذهبآ الى فرعون انه طغى لّعلّه يتذكّر اءو يخشى فقولا له لّيّنا
(طه ، 44-43)
يعنى برو فرعون را - اين قلدار را - آدم كن ، كارى كن كه دست از طغيانگرى بردارد. خدا دوست دارد كسى مثل فرعون هم آدم بشود. اين معلّم حقيقى (حضرت موسى (ع)) از خداوند نخواست كه لشكر مجهز و امكانات به او بدهد تا نزد فرعون برود، بلكه گفت :
قال ربّ اشرح لى صدرى
(طه ، 25)
((خدايا! اگر قرار است كه معلّم شوم ، وسيله ى معلمى را من بسپار و مرا مسلط بر اعصاب و دريا دل كن ؛ تا با مشكلات مبارزه كنم و بتوانم مانند دريا همه چيز را در خود هضم كنم )).
پس از آن قرآن مى فرمايد، اگر شرح صدر پيدا شود، بدنبال آن نعمت هاى بسيارى پيدا مى شود و يسرلى امرى . حضرت موسى (ع) مى گويد: ((خداوندا! به من شرح صدر عنايت كن تا كارم آسان شودواحلل عقدة من لسانى ، تا قادر باشم مقابل دشمن حرف بزنم )). براى اينكه افرادى كه تسلط بر اعصاب ندارند هنگام صحبت كردن در مقابل ديگران دچار لكنت مى شوند و توانايى بكارگيرى لغات مناسب را ندارند. در ادامه آيه ى شريف مى فرمايد كه اگر كسى شرح صدر داشت و دريا دل و مسلط بر اعصاب بود به خوبى مى تواند حرف بزند يفقهو قولى . مى فرمايد: ((خدايا! به من شرح صدر عنايت كن تا ما فى الضمير را به ديگران بفهمانم )).
قضيه ى تفهيم و تفهم مشكل است و اگر كسى شرح صدر نداشته باشد و مسلط بر اعصاب نباشد، قادر به تفهيم و تفهم نخواهد بود. اين آيه ى شريفه مى فرمايد كه اگر معلّم فاقد شرط فوق باشد، نمى تواند به نحوى فرمول رياضى را مطرح كند كه شاگردانش آن را درك كنند. آيه ى فوق براى مسئول ، مدير و پدر و مادر سرمشق است و بالاءخره شاءن نزول آن در مورد يك معلّم است ، يك معلّم حقيقى مانند حضرت موسى (ع). تسلط بر اعصاب از ضروريات شغل معملى است و كارى است مشكل .
اگر معلّم سعه ى صدر داشته باشد مى تواند استعداد افراد كودن را شكوفا نمايد.
آيا ممكن است كه عقده ى فردى عقده اى را خنثى و يا بى استعدادى را نابغه كرد؟ آرى ، اگر كه شاگرد يك معلّم با تجربه ، رئوف ، دلسوز و مسلط بر اعصاب باشد. نبايد تصور شود كه تمام كسانى كه خدمت هاى بزرگى به جهان كردند، از اول استعداد عالى و خارق العاده داشته اند آن مقدار كه من مطالعه كرده ام ، معمولا مخترعين و دانشمندان در ابتدا بى استعداد بوده اند. راجع به انيشتين مى گويند كه بارها روفوزه شد و در فقر و فلاكت غوطه ور بود، پاستور سردرد هميشگى داشت و نيوتن با آن فضيلت علمى بى استعداد بود. درباره يكى از مخترعين مى گويند كه كفش نداشت و پا برهنه به مدرسه مى رفت و يا ديگرى صبحانه نداشت ، همشاگرديش فهميد و هر روز براى او صبحانه مى آورد. بهر حال فكر نشود كه اينها از نظر فكر و استعداد نابغه بوده اند، نه بلكه نبوغ آنها در كار و استقامت فراوان بوده است .
از پاستور پرسيده شد كه نابغه كيست ؟ گفت : ((هر كس كه خوب كار بكند و استقامت زياد داشته باشد)). كار و استقامت مى تواند انسان را به هر كجا كه بخواهد، برساند؛ لذا خيال نشود كه بچه كودن نمى تواند به جايى برسد. اگر معلمى دلسوز و مسلط بر اعصاب براى بچه هاى كودن وقت بگذارد، مى تواند آنها را با استعداد بار بياورد.
پدر و مادر نيز بايد تسلط بر اعصاب داشته باشند و هرگز نبايد خستگى فعاليت هاى بيرون از خانه موجب گردد كه هنگام حضور در منزل ، با رفتار ناشايست خود بچه ها را عقده اى كنند بلكه مى بايد با بچه ها كار كنند.
از طرف ديگر، داشتن حافظه و استعداد خوب ، معمولا در افراد ايجاد غرور مى كند و باعث مى گردد كه كمتر كار كنند و در نتيجه از پيشرفت زيادى برخوردار نباشند ولى افرادى كه آهسته و پيوسته در حركت هستند به مقصد و هدف خود خواهند رسيد.
يادم هست كه سابقا در كتب ابتدايى مثالى بود به اين صورت كه لاك پشت و خرگوشى با يكديگر مسابقه ى دويدن گذاشتند. از آنجا كه خرگوش به سرعت زياد خود مى باليد به خوابيدن و استراحت پرداخت و گفت : ((لاك پشت ! تو برو! من بعد به تو خواهم رسيد). لاك پشت به آهستگى اما بطور مداوم حركت مى كرد و خرگوش هنگامى از خواب بيدار شد كه لاك پشت به خط پايان و هدف نزديك بود. خرگوش هر چه دويد، نتوانست به او برسد و بالاءخره لاك پشت برنده ى مسابقه شد.
 

رهرو آن نيست كه گه تند و گهى خسته رود   رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود
مسئله ديگر آن است كه نبايد تنها شاگردان مستعد و با حافظه مورد تشويق قرار گيرند، بلكه همه را بايد تشويق كرد و آهسته و پيوسته روها را بيشتر بايد اميدوار كرد.
اءلم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزرك الذى اءنقض ‍ ظهرك
(انشراح ، 3-1)
در اين سوره پروردگار عالم ، منت بر سر پيغمبر اكرم (ص) مى گذارد و مى فرمايد: ((ما به تو نعمت داديم )). اين اولين نعمتى است كه خدا براى پيغمبر خود بر مى شمارد. نمى گويد: ((مگر به تو علم نداديم ، مگر نبوت به تو نداديم ، مگر تو را مسلط بر جهان نكرديم )). بلكه مى گويد: ((آيا شرح صدر به تو نداديم ؟)) اين سوره به ما مى گويد كه والاترين نعمت ها براى همه ، مخصوصا براى معلّم و براى پدر - چه پدر جسمانى و چه پدر روحانى - شرح صدر است . اگر پيامبر اكرم شرح صدر نداشت همان روزهاى اول خانه نشين مى شد، اما با آهسته و پيوسته رفتن مصيبت هاى سيزده سال را پشت سر بگذارد.
مصبت هايى كه بر پيامبر (ص) وارد شد واقعا مشكل بود. در مدت ده سال در مدينه هفتاد و چهار جنگ براى ايشان پيش آمد(بطور متوسط هر دو ماه يك جنگ )، جنگ هايى كه براى آن ها نه امكانات مالى داشتند و نه نيروى رزمنده ى كافى . جنگ هايى سخت در بيابان هاى گرم و سوزان حجاز با ريگ هاى برنده اش . اصحاب پيامبر (ص) اغلب اسب و شترى براى سوار شدن نداشتند، حتى گاهى كفشى نيز به پا نداشتند و با پاى برهنه و شكم هاى خالى از آب و غذا، به جنگ مى رفتند. هفتاد و چهار جنگ با آن شرايط براى پيامبر پيش آمد و اينك روز خوش پيامبر است و پروردگار عالم در اين سوره خطاب به پيامبر مى فرمايد: ((آيا مصيبت هاى كمر شكن مكه را از گرده ات بر نداشتيم ؟)) يعنى آن مصيبت هاى مكه مشكل تر از هفتاد و چهار جنگى بود كه در مدينه بر پيامبر تحميل شد.
در پاسخ به اين سؤ ال كه چه چيز موجب شد تا پيامبر اكرم (ص) مقابل آن شدائد عظيم از پاى در نيايد، بايد گفت ، سعه صدر، آهسته و پيوسته رفتن و صبر و استقامت .
يكى از مصيبت هاى مكه ، جريان ((حصر اقتصادى )) بود. اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه خطاب به معاويه ، مى نويسد: ((اى معاويه ! شما آنانى بوديد كه ما را محاصره ى اقتصادى كرديد و ما چهل نفر مسلمان ، مجبور شديم ميان دره اى در وسط بيابان ((شعب ابى الطالب )) زندگى كنيم . مسلمانان سه سال در آنجا زندانى بودند و روزها از گرما و شب ها از سرما در رنج بودند، بدون آب و غذا. اميرالمؤمنين (ع) ادامه مى دهند: ((بچه هاى ما از تشنگى و گرسنگى مردند. زن ها از تشنگى و گرسنگى فرياد مى زدند و مردها پوستى بر استخوان داشتند)). در آن سه سال يك شير زن - حضرت خديجه ى كبرى - كه خيلى به اسلام حق دارد، آن چهل نفر را به صورت بسيار مشكلى اداره كرد.
همانطور كه ذكر شد، آنچه موجب شد تا سختى هاى عظيم بر پيامبر آسان شود، سعه ى صدر، تسلط بر اعصاب و خود را نباختن از مصيبت بود. قرآن مى فرمايد، پيامبر فقط يك چيز داشت و آن سعه ى صدر بود و خطاب مى كند: ((يقين داشته باشيد در پس هر سختى ، آسانى است )).
فان مع العسر يسرا- ان مع العسر يسرا
(انشراح ، 6-5)