قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

شهيد سيد عبد الكريم هاشمى نژاد

- ۹ -


ظلم چيست و غفران يعنى چه؟

از موارد مهم و حساسى كه باز تصور شده قرآن در آن به فرستادگان خداوند گناه نسبت داده آيه اى است كه در آن از قول موسى ابن عمران چنين نقل مى كنند: اءرب انى ظلمت نفسى فاغفرلى
يعنى پروردگارا من به نفس خود ظلم كردم پس تو غفرانت را شامل من گردان)) در اين آيه هم ممكن است گمان شود كه خداوند ظلم بنفس را به موسى نسبت داده يا آنكه ظلم عمل حرام و غير جايز است و از همين نظر بعداً موسى از پروردگار طلب آمرزش كرده و مى گويد فاغفرلى، ولى اين گفته و گمان هم كاملا باطل و بى اساس است زيرا ظلم در لغت عرب مفهومى عام و وسيع دارد كه ((ظلم حرام)) (چه بنفس باشد يا بديگران) تنها مصداقى از آن مفهوم كلى است، در فرهنگ عرب ظلم يعنى عملى را در غير مورد انجام دادن (خواه آن عمل بيجا حرام باشد يا غير حرام). لغت مى نويسد:
الظلم وضع الشى ءفى غير محل يعنى ظلم عبارت است از نهادن چيزى در غير مورد آن
چنانكه معناى غفران هم پوشاندن و ستر كردن است: غفرالشى ء غطاه و ستره يعنى هنگامى غفرالشى ء گفته مى شود كه چيزى را پوشانده و مستور كرده باشند.))
با اين ترتيب مفاد و معناى آيه چنين است كه موسى مى گويد پروردگار من (با كشتن يكى از ياران فرعون) عملى غير مورد انجام دادم (زيرا هر چند اصل عمل و اين قتل براى من جايز بود اما چون در آن زمان تنها و در موقعيت ضعيفى قرار داشتم از اين نظر وقت انجام دادن آن عمل نبوده است.)
پس بر اين كار پرده اى بپوشان (تا دشمنان من بر من ظفر نيابند و مرا به مجازات آن كار به قتل نرسانند) با اين حساب هيچگونه اسناد گناه و ((ظلم حرام)) در اين آيه به موسى پيغمبر داده نشده و اين اشتباه تنها از آنجا سرچشمه گرفته كه مفهوم كلى ظلم و غفران از نظر لغت با آنچه كه در اذهان ما از مصاديق آن مفهومهاى كلى جاى گرفته (يعنى ظلم حرام) يكسان تصور گرديده اما اين تصور باطل و خلاف واقع است مضمون و معنايى كه ما براى اين آيه (با در نظر گرفتن معناى طبيعى و اصلى ((ظلم)) و ((غفران)) نقل كرديم خوشبختانه با صراحت ضمن روايتى شرح داده شده، در اين روايت هنگاميكه ماءمون از على بن موسى (عليه السلام) درباره آيه فوق و اسناد ((ظلم بنفس)) بموسى مى پرسد آن حضرت در پاسخ چنين فرمودند: اء انى وضعت نفسى غير موضعها بدخول هذه المدينه فاغفرلى اى استرنى من اعدائك لئلا يظفروا بى فيقتلوننى يعنى (موسى به خداوند مى گويد) من با داخل شدن در اين شهر (و در نتيجه قتل يكى از ياران فرعون) نفس خود را در غير محل آن نهادم (و عملى در غير مورد آن انجام دادم) فاغفرلى يعنى مرا از دشمنانم مستور بدار تا بر من اطلاع نيابند و به قتل نرسانند.))
در اين حديث امام (عليه السلام) صريحاً مى گويد كه مقصود از ظلم و غفران همان معانى اصيل و لغوى آنها است نه آن مصادق خاصى كه ما به غلط آنرا مفهوم اصلى اين الفاظ تصور مى نمائيم، مفسر بزرگ اسلامى مرحوم شيخ طبرسى مى نويسد: ان موسى حين قتل القبطى ندم على ذالك و قال رب انى ظلمت نفسى فى هذا القتل فانهم لو علموا بذلك لقتلونى.
يعنى موسى (عليه السلام) هنگاميكه آن قبطى و پيرو فرعون را به قتل رساند از عمل خود پشيمان گرديد و گفت پروردگارا من به نفس خود در اين قتلى كه انجام دادم ستم كردم (نه از آن نظر كه اين عمل حرام و غير جايز بود بلكه) باين علت كه اگر فرعونيان به من دست يابند و از عملم مطلع گردند مرا خواهند كشت.))
با اين ترتيب در آيه رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى هم هيچگونه گناه و عمل غير جايز به موسى بن عمران نسبت داده نشده و اين تصور كاملا بى جا و بى مورد است.

مقصود از ذنب در سوره فتح؟

سومين موردى كه تصور شد در آن قرآن به انبياء گناه نسبت داده سوره فتح است. در آنجا خداوند خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد:
انا فتحنا لك فتحاً مبينا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر
يعنى ما فتح كرديم براى تو فتحى آشكار تا بپوشاند براى تو ذنبت را آنچه كه در گذشته بود و هر چه كه در آينده خواهد آمد.))
در اين آيه هم گمان بردند كه خداوند نسبت ذنب يعنى گناه به پيغمبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) داده و فتح مكه را موجب آمرزش آنها دانسته است!!!
در حالى كه اين تصور هم كاملا واهى و بى اساس است و متأسفانه باز در اين مورد(مانند گذشته) معانى اصلى و لغوى ذنب و غفران در نظر گرفته نشده و از اين حقيقت غفلت شده است.
معناى اصلى و مفهوم كلى ((ذنب)) در فرهنگ عرب عبارت است از((دنباله)) و ((اثر)) و به عبارت ديگر عكس العمل و نتيجه اى كه بر هر عملى بار است.
لغت هاى تازه در كلمه ((ذنب)) مى نويسند ذنب ذنباً: تبعه فلم يفارق اثره. يعنى ذنب عبارت است از تابع عمل و آنچه كه از آن جدا نگردد.
و اينكه بر گناه ((ذنب)) گفته مى شود نه از اين نظر است كه مفهوم ((ذنب)) تنها يعنى ((گناه)) بلكه باين علت كه ((گناه)) دنباله عمل و تابع آن و اثرى است كه بر آن بار مى گردد.
پس با اين ترتيب و با در نظر گرفتن اينكه مفهوم اصلى غفران هم عبارت از پوشاندن و مستور كردن است مضمون و مفاد آيه چنين مى شود:
((ما فتح كرديم براى تو فتحى آشكارا تا بپوشانيم براى تو ذنب و دنباله ها و تبعاتى كه براى تو در گذشته بود و يا در آينده وجود خواهد يافت.))
اما آن تبعات و دنباله ها و خلاصه نتايجى كه اعمال پيغمبر آنها را در برداشت ((گناه)) بوده يا غير گناه؟ هيچگونه اشاره اى بر آنها نيست ولى توضيحى جالب در اين باره از امام على بن موسى (عليه السلام) وارد گرديده كه به خوبى حقيقت را كشف مى كند و نوع آن ((ذنب)) و تبعاتى كه فرستاده بزرگ خداوند حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آنرا دارا بود كاملا روشن مى سازد.
در اين روايت هنگاميكه ماءمون از اين آيه و نسبت ((ذنبى)) كه در آن به پيغمبر عزيز ما داده شده از آن بزرگوار مى پرسد آن حضرت در پاسخ چنين فرمود:
لم يكن احد عند مشركى اهل مكه اعظم ذنباً من رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) لانهم كانوا يعبدون من دون الله ثلثمائه و ستين صنماً فلما جائهم (عليه السلام) بالدعوه الى كلمه الاخلاص كبر ذلك عليهم و عظم و قالوا جعل الالهه الها واحداً ان هذا الشى عجاب و انطلق الملاء منهم ان امشوا و اصبروا على الهتكم ان هذا لشى ء يراد ما سمعنا بهذا فى المله الاخره ان هذا الااختلاق فلما فتح الله عزوجل على نبيه صلى الله عليه و آله مكه قال له يا محمد انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر عند مشركى اهل مكه بدعائك الى توحيد الله فيما تقدم و ما تاءخر لان مشركى مكه اسلم بعضهم و خرج بعضهم عن مكه و من بقى منهم لم يقدروا على انكار التوحيد لله اذا دعا الناس اليه فصار ذنبه عندهم مغفوراً بظهوره عليهم
يعنى از نظر مشركين مكه هيچ فردى گناهش از پيغمبر اسلام بيشتر نبود زيرا هنگاميكه آن حضرت آن قوم را به سوى توحيد و خداوند يگانه دعوت نمود آنان داراى سيصد و شصت بت بودند و آنها را عبادت مى كردند، بدين جهت وقتى آن بزرگوار آنها را به خداى يگانه خواند بسيار بر آنان گران آمد و در نظرشان بزرگ جلوه كرد و گفتند ((آيا خدايان متعدد را يك خداى قرار داد؟! همانا اين چيزى است شگفت آور و رفتند گروهى از ايشان (و رأى دادند) كه برويد و بر خدايان متعدد صبر كنيد (و همانها را عبادت كنيد) و اين است آنچه كه (از شما) خواسته شده، ما نشنيديم اين حرفرا (كه خدا يكى است) در ملت ديگر و نيست اين خبر جز تازه در آورده و نو)) ولى زمانى كه خداوند مكه را براى پيغمبر خود فتح كرد به او گفتكه ((ما فتح كرديم براى تو فتح آشكار تا بپوشانيم براى تو ذنب تو را آنچه كه در گذشته بود و آنچه كه خواهد آمد، آن ذنبى كه تو نزد مشركين مكه داشتى به علت آنكه آنها را به يگانگى خداوند دعوت كردى (و با بتهاى آنان به مخالفت برخاستى) اينكه با فتح مكه ذنوب تو پوشانده شده) زيرا در روز فتح جمعى از مردم مكه مسلمان شدند (و دانستند كه مخالفت پيغمبر با به تنها گناه نبوده) و عده اى هم از مكه بيرون رفتند و كسانى هم كه در آنجا ماندند و سلمان نشدند (چون مغلوب بودند) توانايى نداشتند تا يگانگى خداوند را انكار نمايند و بت شكنى هاى پيغمبر را گناه بشمرند پس گناه و ذنبى كه مردم مكه براى پيغمبر مى شمردند با پيروزى و غلبه آن حضرت بر آنان پوشيده شد و مستور گرديد.))

در اين حديث امام على بن موسى (عليه السلام) صريحاً مى گويد ذنبى كه خداوند با فتح مكه آنرا پوشانيده است چيزى جز آنچه كه مردم مكه به پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) نسبت ميدادند نبود، (نه يك ذنب واقعى) مشركين بخاطر آنكه آن بزرگوار با خدايان و بتهاى آنان به مخالفت برخاسته بود او را گناهكارترين كسان مى دانستند ولى هنگاميكه مكه فتح گرديد جمعى از آنها مسلمان شدند و دانستند كه مخالفت با بت ها گناه و ذنب نبوده و آنهايى هم كه اسلام را نپذيرفتند چون آن بزرگوار پيروز شده بود و قدرت را در دست داشت از اين نظر مخالفت آن حضرت با بت ها از نظر آنها فراموش شده بود و براى هميشه مستور گرديد.

پس اين ذنب يك ذنب واقعى و تبعات و دنباله هاى اعمال پيغمبر كه گناه باشد نبوده بلكه ذنبى بود كه تنها مشركين (بر پايه معتقدات غلط خود) آنرا به آن حضرت نسبت مى دادند و اين يك امر طبيعى است كه اگر رهبر براى در دست گرفتن و رسيدن به هدف موفق گردد لغزشهاى واقعى او و يا آنچه كه اجتماع آنرا لغزش و ذنب مى شمرد همگى از نظر جامعه فراموش ‍ مى گردد و از خاطره ها محو مى شود، اما اگر آن رهبر در راه رسيدن به مقصد دچار شكست گردد و يا حداقل اجتماع تصور كند كه وى دچار شكست گرديده اينجا است كه تمام لغزشهاى وى و يا آنچه كه جامعه آنرا به غلط لغزش مى پندارد يكى بعد از ديگرى آشكار گرديده و خرده گيريها شروع شود.

آرى در دست گرفتن قدرت و پيروز شدن بر دشمن براى يك رهبر نه تنها موفقيت بزرگى است كه موجب مى گردد ذنوب و لغزشهايى كه اجتماع و افراد آن در گذشته (به صحيح يا به غلط) به آن رهبر نسبت مى دادند يكباره فراموش گردد و پوشيده شود بلكه در آينده هم آن پيروزى و موفقيت عامل مهمى است كه جامعه ديگر براى او ذنبى نبيند و لغزشى تصور نكند. در اين حديث هم امام ثامن (عليه السلام) نزديك با ين مضمون ((ذنب)) را در سوئره فتح تفسير مى فرمايند و مى گويند كه فتح مكه و پيروزى پيامبر عالى قدر اسلام صلى الله عليه والهو سلم بر كفار قريش همان موفقيت اجتماعى بود و موجب گرديد كه ذنوب كه مشركين در گذشته و قبل از فتح براى آن حضرت معتقد بودند (يعنى مخالفت با بتها) از نظرها پوشيده شود و مستور گردد و هم در آينده ديگر ذنبى (از نوع آنچه كه قبلا بوى نسبت مى دادند) به آن بزرگوار نسبت ندهند.
فصار ذنبه عندهم مغفوراً بظهوره عليهم.

متن آيه توضيح حديث را تأييد مى كند

خوشبختانه اين معنا و مضمونى كه در حديث به آن اشاره گرديد، از دقت و مطالعه در متن آيه هم به خوبى استنباط مى گردد زيرا در اينجا خداوند ((فتح مكه)) را عامل و موجب براى غفران ((ذنوب)) گذشته و آينده پيغمبر معرفى كرده است در حالى كه پيروزى آن حضرت بر مشركين و فتح پايگاه قدرت آنان يعنى مكه يك عمل نظامى است كه (از نظر يك حكومت) جنبه هاى اجتماعى و سياسى هم دارد و ارتباط اين عمل اجتماعى و نظامى با ((غفران ذنب)) نشان مى دهد بايد مقصود از اين ((ذنب)) همان ذنوب اجتماعى و يا به عبارت صحيحتر چيزى باشد كه ديگران به غلط آنرا ((ذنب)) مى پنداشتند تا فتح مكه و پيروزى بر دشمن و در دست گرفتن قدرت موجب غفران و پوشيده گشتن آنها گردد و اين درست همان حقيقتى است كه امام على بن موسى (عليه السلام) ضمن بيانات خود به آن اشاره فرمودند.
با اين ترتيب در سوره فتح هم هيچگونه گناه و انجام عمل غير جايز و حرام به انبياء و پيامبران معصوم نسبت داده نشده است.
خوانندگان عزيز! با توجه به مطالبى كه ما در اين فصل يادآور شديم به خوبى روشن گرديد كه قرآن (به عكس عهد عتيق و جديد) هيچگونه گناه و عمل غير جايزى را به پيامبران و فرستادگان پاك آسمانى نسبت نداده و اين تصور (در آياتى كه ما نمونه هايى از آنها را در اينجا نقل كرديم) از آنجا به وجود آمده كه معانى اصلى و لغوى الفاظى كه در قرآن بكار برده شده در نظر گرفته نشده و بين مفاهيم كلى و اولى آن الفاظ با مصاديق خاصى كه از آن مفاهيم در اذهان ما جاى داشت امتياز و فرق قائل نگرديدند.

گناه بخشى در كليسا

يكى از خرافات و كارهاى نامعقولى كه در مسيحيت با هيچ منطقى قابل سازش نيست داستان ((گناه بخشى)) است. دستگاه پاپ و كليسا معتقد است كه اعمال نيك و فضيلتهاى عيسى و ياران خاص او مانند گنجهايى ذخيره گرديده و كليد آنها را در اختيار پدران بزرگ روحانى قرار دارد و آنها مى توانند (در برابر گرفتن مبلغى و يا مجانى) مقدارى از آن نيكيها و ثوابهاى ذخيره شده را بهر فردى كه بخواهند عطا كنند و گناهان او را محو سازند منطق پاپها در اين باره چنين است:
((مسيح و قديسان سخت نيك و پرهيزكارانه زيسته اند و همه آن نيكيها و پاكيها مانند گنجينه بر هم انباشته شده و خزانه اى پايان ناپذير پديد آورده است و پاپ آن قدرت را دارد كه از اين گنج نيكى و ثواب براى كمك به گنهكاران استفاده كند اگر كسى هر آنچه را كه پاپ مى گويد بجاى آورد پاپ هم گناهان او را مى بخشد و از كفاره دادن معافش مى دارد و ممكن است حتى از عذاب عالم برزخ هم نجاتش دهد)) پاپ مى گفت آنچه مى گويم بجاى آوريد از گناه نهراسيد زيرا گناهانتان هر چه باشد من با اين گنج نيكى و ثوابى كه در اختيار دارم از مكافات آن رهائيتان خواهم داد))

آمرزش نامه يا سند مالكيت بهشت!

بدنبال عقيده خرافى فوق قدرت معنوى خارق العاده اى براى پاپ ها به وجود آمد زيرا با اين ترتيب اختيار بخشش گناه و نجات مسيحيان از عذاب دردناك جهان ديگر و رسيدن آنها به بهشت برين و سراى جاودانى در دست پاپ ها قرار گرفت و طبيعى است كه پدران روحانى!! هم كمتر حاضر بودند پيروان مسيح را به رايگان از گناه نجات بخشند، و آنها را مستحق بهشت گردانند!! آنها از اين قدرت در راه جمع ثروت و رسيدن بمال حداكثر استفاده را مى نمودند، آمرزش نامه درست مى كردند و آنرا بدست كشيشان و خطيبان كليسا مى دادند و آنها را به سوى مسيحيان گسيل مى داشتند تا بروند و آن آمرزش نامه ها را كه بمنزله ((سند مالكيت بهشت)) و رهايى از دوزخ بود به پيروان عيسى (عليه السلام) بفروشند و كيسه هاى خلق الله را از اين راه خالى سازند، آنها از زبان پاپ بمردم مى گفتند:
((فلان مبلغ پول بدهيد تا از مكافات و كفاره گناهتان در امان باشيد.))
مخصوصاً بازار فروش اين آمرزش نامه ها هنگامى رواج يافت كه پاپ تصميم رفت كليساى معروف ((سن پتر)) را در رم بنا سازد، زيرا براى اين كار مى بايست سيل پول به سوى رم سرازير گردد، آنجا ديگر كار فضاحت و ننگ بحدى بالا گرفت كه سخن از آمرزش شخص پول دهنده گذشت و كليسا اعلام كرد كه هر كس مى تواند با خريد برگهاى آمرزش اقوام و نزديكان خود را هم از عذاب برزخ نجات بخشد.

((آلبرت اسقف)) راهبى را بنام ((تستل)) با دبدبه كوكبه خاصى براى انجام اين مقصود به سوى شهرها و دهات مى فرستاد، او مردم را گرد خود جمع مى كرد و آنها را بدينگونه موعظه مى نمود:
((اى مردم بدانيد آنها كه توبه كرده و نزد كشيش به گناهانش اعتراف ورزيده و پول پرداخته اند همه گناهان آنها آمرزيده خواهد شد. بصداى عزيزانتان كه در دل خاك سرد خفته آند و بصداى دوستانتان كه در برزخ شكنجه بينند گوش فرا دهيد آنها بشما التماس مى كنند و مى گويند به ما رحم كنيد ما در عذاب و شكنجه جانفرسايى هستيم و شما مى توانيد با هديه كوچكى ما را از اين شكنجه برهانيد آيا نمى خواهيد به نداى ما پاسخ بدهيد؟ گوشهايتان را باز كنيد ببينند پدر به پسر و مادر به دخترش چه مى گويد، مى گويد ما شما را به وجود آورديم، از شيره جان خويش خوراكتان داديم، بزرگتان كرديم و دارايى و ثروت خويش را برايتان گذاشتيم اكنون شما چنان ستمكار و سنگدل هستيد كه نمى خواهيد با اندك پولى روح و روان ما را از شكنجه نجات دهيد آيا براستى مى خواهيد ما را همچنان در دل شعله هاى آتش ‍ باقى گذاريد و ما را نوميد سازيد اى مردم! بدانيد كه شما مى توانيد آنها را رهايى دهيد زيرا همينكه صداى سكه اى در صندوق اعانه مى افكنيد بلند شود روح آنها از عالم برزخ نجات مى يابد.))

اين رسم و روش خرافى يعنى داستان ((گناه بخشى)) متأسفانه هم اكنون در مسيحيت رايج است (ولى با شكل ديگر، يعنى به صورت اعتراف بگناه نزد كشيش) و از اين راه نفوذ معنوى و ثروت عجيبى نصيب اربابان كليساگردد.
اما آيا قابل قبول است كه نيكيها و ثوابهائيكه عيسى و قديسان با رنجهاى فراوان و عمرى با پاكى و پاكدامنى و فضيلت زيستن و همواره با خلوص ‍ نيت و اخلاص در پيشگاه پروردگار بندگى نمودند و فرامين او را امتثال كردن بدست آوردند و (بقول آنها) آن را در گنجينه اى انباشته ساختند كليد آن گنجينه را در اختيار پاپ و كشيشان قرار دهند تا آنها (در برابر گرفتن مبلغى) بهر كه خواستند از آن نيكيها عطا كنند و گناهان او را محو سازند؟!

آيا شرم آور نيست كه ثروتمندى بى فضيلت تمام اصول و مقررات انسانيت را پايمال سازد و با ارضاء خواسته هاى شيطانى و ابليسى خود خويشتن را به انواع گناه و ناپاكى آلوده كند سپس از مال خود استفاده كرده و با دادن مقدارى پول و اعتراف نمودن به گناه نه تنها يكباره فرشته شده و از آلودگى پاك گردد بلكه از فضائل معنوى و ثوابهاى عيسى و قديسين هم (كه كليد آن در اختيار پاپ است) بهره كافى بردارد؟!

آيا راستى سرافكندگى ندارد كه كليسا بنام دين و بنام مكتب آسمانى عيسى بن مريم دست عياشان و بلهوسان پولدار و ثروتمند را از اين راه در انجام هر گونه گناه و ناپاكى باز بگذارد و بعد هم به او بگويد بيا نزد كشيش و به گناهان خود اعتراف كن و مبلغى از ثروت و مال خود را بده تا بلافاصله در شمار انسانهاى پاك و با فضيلت قرار گيرى و از مجازات رهايى يابى؟!

آيا اين كار علاوه بر آنكه معنويت و فضيلت را يكباره به باد مسخره مى گيرد اجتماع را با خاطرى آسوده به سوى ناپاكى و فساد سوق نمى دهد و آنها را بر انجام هر گناهى كه دلخواه آنها است تشويق نمى نمايد؟!

اسلام اعتراف به گناه را چيزى نمى شمرد

اكنون كه منطق كليسا و گرداندگان آنرا بطور اجمال درباره ((گناه)) دانستيم به مكتب آسمانى و علمى اسلام از اين نظر برگرديم.
اسلام (برخلاف كليسا) نه تنها اعتراف به گناه را نزد روحانيون مسلمان و پيشوايان معمولى مسلمين موجب آمرزش گناه نمى داند بلكه اين عمل را خود گناه مى شمرد و انجام آنرا جايز نمى داند.
بخشش گناه از نظر اسلام (آنهم در شرايطى كه در اين مكتب آسمانى مقرر است) تنها در اختيار خدا است. قرآن در اين باره مى گويد:
اء و من يغفر الذنوب الاالله يعنى كيست كه گناهان را بيامرزد جز خداوند اسلام مى گويد هر فردى در گرو عمل خويش است.
مگر ثوابها و نيكيهاى ديگران در اختيار كسى است تا فردى (چون پاپها) عمل خير و ثوابهاى فرستادگان خداوند و پاكان از بندگان او را در اختيار آن انسانهاى آلوده اى قرار دهند و در برابر آن نيز مبلغى از ثروت خود را به آنها بپردازند و به گناه خود نزد آنها اعتراف نمايند؟! قرآن در اين باره مى گويد:
فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره و من يعمل مثقال ذره شراً يره يعنى هر كس بقدر ذره اى عمل نيك انجام دهد آنرا خواهد ديد و هر كه كار بد به قدر ذره اى بجاى آورد آنرا مى بيند (و بجزاى آن مى رسد.))) در مورد ديگر مى گويد:
كل نفست بما كسبت رهينه يعنى هر كس در گرو اعمالى است كه از وى صادر گرديده است.
اسلام تنها انجام اعمال خير و كوشيدن در راه سعادت معنوى را موجب رستگارى جهان ديگر مى شمرد نه استفاده از گنجينه نيكى هاى ديگران مانند عيسى و قديسان.
قرآن در اين باره مى گويد:
و من اراد الاخره و سعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكوراً يعنى هر كس اراده آخرت دارد (و مى خواهد به بهشت برين برسد) و براى آن كوشش كن (كوششى كه مناسب آن است) و او داراى ايمان باشد اينان از سعى و كوشش شان سپاسگزارى مى شود (و به آنها پاداش مى دهند).))
اسلام معتقد است كه كسى نمى توان از كار ديگرى بهره بدارد و تنها محصول رنجهاى اوست كه بوى مى رسد.
قرآن مى گويد: و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى يعنى نيست براى انسان مگر آنكه كه كوشش كرد و بزودى (پاداش) كوشش خود را خواهد ديد.))
كليسا با اين گناه بخشى خود نتيجتاً انسانهاى آلوده به گناه را با پاكان و قديسان برابر مى داند زيرا مى گويد هر كس هر گناهى كه مى خواهد انجام دهد و بعداً فقط نزد كشيش بيايد و بگناهان خود اعتراف نمايد تا آمرزيده شود و با دادن مبلغى از ثروت خويش مى تواند از گنج نيكى ها و ثوابهاى عيسى و قديسان استفاده كند!!!
با اين حساب نه تنها گناهكاران با انسانهاى پاك و مردان شايسته برابر مى گردند بلكه اينان از پاكان هم برترند زيرا قديسان و پرهيزكاران عمرى را با پاكى و خوددارى از گناه بسر بردند تا توانستند گنجينه هاى ثواب آماده كنند اما اين گناهكاران هم به تمام خواسته هاى نفسانى خود در اين جهان رسيدند و هر عمل شيطانى كه خواستند انجام دادند و هم از دسترنج و ثوابهاى ذخيره شده آن پاكان (در برابر دادن مبلغى) بهره بردند. ولى اسلام حساب پاكان را از ناپاكان زندگى و مرگ جدا دانسته و مى گويد در پيشگاه خداوند با آنها يك گونه عمل نمى شود.
قرآن در اين باره مى گويد:
ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون
يعنى آيا گمان كردند آنهائيكه بديها و گناهان را مرتكب شدند كه ما قرار مى دهيم آنها را مانند كسانى كه (بخدا) ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند. زندگى و مرگ آنها يكسان باشد!؟ زشت است آنچه كه حكم كردند. (و بد قضاوت نمودند).)) و در مورد ديگر مى گويد:
ام نجعل الذين امنوا و عملوالصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار
يعنى آيا ما قرار مى دهيم آنهايى را كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند مانند كسانى كه در روى زمين فساد كردند؟! آيا ما قرار مى دهيم پرهيزكاران را مانند فجار و آنهائيكه گناه كردند؟!

آيا مسيح فداى گناهكاران گرديد؟

از عقايد باطل و اعتقادات غير منطقى در مسيحيت (كه از عهد جديد سرچشمه مى گيرد) اين است كه عيسى (عليه السلام) را فدا و قربانى گناهكاران مى دانند!
آنها مى گويند مسيح در راه گناهكاران مصلوب شد و دچار عذاب و رنج گرديد تا آنها را از رنج و عذاب رهايى بخشد. عهد جديد مى نويسد:
((و در محبت رفتار نمايند چنانكه مسيح هم ما را محبت نمود و خويشتن را براى ما بخدا هديه و قربانى براى عطر خوشبوى گذرانيد.))
در مورد ديگر مى نويسد((مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد چونكه در راه ما لعنت شد چنانكه مكتوب است ملعونست هر كه بدار آويخته شود))
در جاى ديگر مى گويد: لكن خدا محبت خود را در ما ثابت مى كند از اينكه هنگاميكه ما هنوز گناهكار بوديم مسيح در راه ما مرد))
در يكى از نشريات مسيحيت در همين باره مى نويسد ((نتيجه خالص گناه را در صلب مشاهده مى كنيم مى بينيم گناه ما باعث مرگ همان كس گرديد كه براى نجات ما آمده بود اين شخص بايستى ظلم و شكنجه طاقت فرسا متحمل گردد.))
همان نشريه در جاى ديگر مى نويسد ((عيسى خدا را دوست داشت و از او كاملا اطاعت مى نمود و ما را به اندازه اى دوست داشت كه حاضر شد براى ما بميرد مسيح براى اشخاصى مانند قيافا كه نمى تواند اراده خدا را بفهمند مصلوب شد و مرد. ما اقرار مى كنيم كه گناهكاريم و اشتباهات زياد مى كنيم و از خدا دور افتاده ايم ولى چون خدا ما را دوست دارد مسيح را فرستاد تا براى ما زحمت بكشد.))
در انجيل هم ما با اين عقيده خرافى برمى خوريم، آنجا كه مى گويد((زيرا كه پسر انسان نيز نيامده تا مخدود شود بلكه تا خدمت كند و تا جان خود را فداى بسيارى كند))
در مورد ديگر از قول عيسى مى نويسد كه وى در شب صلب پياله را برداشته و بشاگردان خود داد و چنين گفت ((همه شما از اين بنوشيد زيرا اين است خون من در عهد جديد كه در راه بسيارى به جهت آمرزش گناهان ريخته مى شود.))
خوانندگان عزيز! ملاحظه مى فرمايئد كه چگونه مسيحيت و كليسا با الهام از انجيل و عهد جديد معتقد است كه عيسى در راه گناهكاران قربانى شده و مصلوب گرديد و يا بقول پولس ((لعنت شده است))؟! آيا اين مقتضاى عدل است كه ديگران گناه كنند ولى بار گناه آنها را عيسى بر دوش بكشند و بجاى آنها لعنت شود؟!
آيا در اين صورت گناهكاران عزيزتر از مسيح نيستند؟! زيرا خداوند عذاب آنها را بر دوش مسيح گذارده و وى را فداى آنان ساخت تا آنها با خيلى آسوده به گناه خود مشغول باشند و به تمام خواسته هاى نفسانى و شيطانى خويش برسند، آيا اين عقيده موهوم و نامعقول، فكر گناه و بى بند و بارى و فساد را (بدون ترس از مجازات) در اجتماع زنده نمى سازد و خلق را به سوى منجلاب تباهى و انحراف سوق نمى دهد؟!:
آخر در كجاى دنيا و در كدام مكتب حقوقى سابقه دارد كه فردى قانون شكنى كند و خلاف نمايد ولى ديگرى بجاى او مجازات گردد؟!
آرى مسيحيت مى گويد عيسى در راه گناهكاران قربانى شد و از اين نظر تنها ايمان به مسيح كافيست كه هر كسى را از گناه نجات بخشد، در انجيل مى خوانيم:
((زيرا خدا جهان را اينقدر محبت نمود كه پسر يگانه خود را داد تا هر كه بر او ايمان آورد هلاك نگردد بلكه حيات جاودانى يابد))
قاموس مقدس در لغت ((فداء)) مى نويسد ((در عهد جديد فداء اشاره بخلاصى از خطا و گناه و نيز اشاره به خلاصى از بندگى شريعت اء يعنى در وقتيكه مسيح خود را از براى رفع هر قيد و مسئوولتى فديه گذرانيد تا هر كس را كه در تحت غلامى و بندگى گناه است آزاد سازد و شرط اين آزادى اين بود كه شخص گناهكار فادى خود را با تمام دل قبول كند و قلباً بوى يمان آورد.
آيا اين منطقى است كه ما بگوئيم ((مسيح خود را براى نجات ديگران از هر قيد و بند و هر مسئوولتيى فداء كرد تا همه را از گناه و هر گونه مسؤ وليت رهايى بخشد و تنها شرط آزادى از گناه هم فقط ايمان به مسيح است؟!))
اگر طبق اين منطق همه جهان به مسيح فقط ايمان بياورند و او را بپذيرند ديگر هيچكس مسؤ وليت و قيد و بندى را نبايد دارا باشد؟! و راستى اگر فرضاً روزى اين فكر غلط به صورت عقيده همگانى درآيد و همه كس به مسيح ايمان بياورد در آن روز اجتماع از نظر بى بندوبارى و فساد و زير بار مسئوليت نرفتن در چه وضع دردناكى قرار خواهد گرفت؟!