علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۳۵ -


تشخيص اعجاز

معجزه بايد به گونه‏اى انجام گيرد تا كارشناسان همان دوره به خوبى تشخيص‏دهند كه آن چه ارائه شده به درستى نشانه ما وراى جهان طبيعت و بيرون از توان‏بشريت است و هيچ گونه ظاهر سازى و رويه كارى در كار نيست (1) و اين واقعيت‏بايدبراى هميشه محفوظ بماند. لذا انبيا كارهايى انجام دادند كه از توان ماهرترين‏كارشناسان آن دوره بيرون بوده تا اين كه به خوبى اين تشخيص صورت گيرد و براى‏هميشه اين برترى و تفوق روشن باشد.

از همين رو معجزه اسلام قرآن است كه با شيواترين سبك و رساترين بيان و استوارترين محتوا بر عرب آن زمان عرضه شد،در حالى كه يگانه مهارت عرب آن‏دوره در زبان و بيان آنان بوده و به خوبى تشخيص دادند كه اين سخن نمى‏تواندساخته بشر باشد كه اين گونه آنان را از هم آوردى ناتوان سازد.البته اين بلنداى شيوه‏قرآنى-چه از لحاظ نظم و چه از لحاظ محتوا-هم چنان پا بر جا است.

وليد بن مغيره مخزومى كه سخن‏ورى نيرومند و از سران بلند پايه و سرشناس‏عرب به شمار مى‏رفت درباره قرآن چنين مى‏گويد:«يا عجبا لما يقول ابن ابي كبشة (2) ،فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذي جنون و ان قوله لمن كلام الله...،آن چه فرزندابن ابى كبشه مى‏سرايد،به خدا سوگند!نه شعر است و نه سحر و نه گزاف گويى بى‏خردان،بى‏گمان گفته او سخن خداست...».

هم او-موقعى كه از كنار پيامبر مى‏گذشت و آياتى چند از سوره مؤمن را كه درنماز تلاوت مى‏فرمود شنيد-گفت:«و الله لقد سمعت من محمد آنفا كلاما ما هو من‏كلام الانس و لا من كلام الجن،و الله ان له لحلاوة،و ان عليه لطلاوة،و ان اعلاه‏لمثمر،و ان اسفله لمغدق.و انه يعلو و ما يعلى،به خدا سوگند!چندى پيش ازمحمد صلى الله عليه و آله سخنى شنيدم كه نه به سخن آدميان مى‏مانست و نه به سخن پريان.به‏خدا سوگند!سخن او شيرينى ويژه‏اى و رويه زيبايى دارد.هم چون درختى برومند وسر بر افراشته،كه بلنداى آن پر ثمر و اثر بخش و پايه آن استوار است و ريشه‏مستحكم و گسترده دارد.همانا بر ديگر سخنان برترى خواهد يافت و سخنى ديگربر آن برتر نخواهد گرديد» (3) .

طفيل بن عمرو دوسى كه مردى شاعر پيشه و با انديشه و از اشراف قريش‏به شمار مى‏رفت، عازم خانه خدا گرديد.كسانى از قريش به گرد او آمدند تا او را ازحضور و شنيدن سخن پيامبر باز دارند،گويد:«محمد صلى الله عليه و آله را در مسجد يافتم و سخن‏او را شنيدم،خوش آيندم آمد.به دنبال او روانه شدم و با خود گفتم:واى بر تو،گوش‏فرا ده،اگر سخن راست گويد بپذير و اگر نادرست‏بود ناشنيده بگير.در خانه به‏خدمت او شتافتم و عرضه داشتم:آن چه دارى بر من عرضه كن.او اسلام را بر من‏عرضه كرد و آياتى چند از قرآن بر من تلاوت نمود،به خدا سوگند!چنين سخنى‏شيوا و جالب نشنيده بودم و مطالبى ارجمندتر از آن نيافته بودم. از اين‏رو اسلام‏آوردم و شهادت به حق را از دل و جان بر زبان جارى ساختم‏».آن گاه به سوى قوم‏خود شتافت و سر گذشت‏خود را بر ايشان بازگو كرد و همگى اسلام را پذيرفتند و اويكى از داعيان بلند آوازه اسلام شناخته شد (4) .

نضر بن حارث بن كلده از سران قريش و تيزهوشان عرب شناخته مى‏شد كه باپيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دشمنى آشكار داشت.لذا شهادت مانند او درباره عظمت قرآن ونيرومندى آن در پيش رفت دعوت،قابل توجه است.«و الفضل ما شهدت به‏الاعداء،بزرگى همان بس كه دشمنان بر آن گواه شوند».

او از در چاره انديشى درباره پيامبر صلى الله عليه و آله با سران قريش چنين گويد:«به خداسوگند!پيش آمدى برايتان رخ داده كه تا كنون چاره‏اى براى آن نيانديشيده‏ايد.

محمد در ميان شما جوانى بود آراسته،مورد پسند همگان،در سخن راست‏گوترين‏و در امانت دارى بزرگ وارترين شما بود.تا هنگامى كه موى‏هاى سفيد در دو طرف‏گونه‏اش هويدا گشت و آورد آن چه را كه آورد،آن گاه گفتيد:ساحر است.نه به خداسوگند!هرگز به ساحرى نمى‏ماند. گفتيد:كاهن است.نه به خدا سوگند!هرگز سخن‏او به سخن كاهنان نمى‏خورد.گفتيد:شاعر است:نه به خدا سوگند!هرگز سخن اوبر اوزان شعرى استوار نيست.گفتيد:ديوانه است.نه به خدا سوگند!هرگز رفتار اوبه ديوانگان نمى‏ماند.پس خود دانيد و درست‏بيانديشيد،كه رخ داد بزرگى پيش‏آمد كرده كه نبايد آن را ساده گرفت‏» (5) .

ابو الوليد عتبة بن ربيعه،كه بزرگ قريش محسوب مى‏شد،روزى با سران قريش‏در مسجد الحرام نشسته بود.پيامبر اسلام نيز در گوشه ديگر مسجد نشسته بود.عتبه‏رو به اشراف قريش كرده و گفت:«آيا روا مى‏داريد كه اكنون محمد صلى الله عليه و آله را تنها يافته بااو سخن گويم،باشد تا او را قانع سازم،او را تطميع نموده از دعوت خويش دست‏بردارد؟»البته اين موقعى بود كه امثال‏«حمزة بن عبد المطلب‏»و جمعيت انبوهى به‏پيامبر اسلام گرويده بودند و روز به روز رو به افزونى بودند!همگى به او گفتند:«اگرمى‏توانى با او سخن گو و به هر گونه‏اى مى‏توانى او را قانع ساز».

عتبه نزد پيامبر آمده گفت:«اى فرزند برادر!-عرب را چنين عادت بود كه افرادهر قبيله به افراد قبيله ديگر«يا ابن اخى‏»اى فرزند برادر خطاب مى‏كردند-تو داراى‏شرف خانوادگى هستى،ولى چيزى را مدعى هستى كه موجب برخورد و تفرقه‏ميان قوم خود گرديده است. اكنون گوش فرا ده تا مطلبى را بر تو عرضه دارم!»

پيامبرفرمود:«بگو،گوش فرا مى‏دهم‏».عتبه گفت:«اى فرزند برادر!اگر هدف تو اندوختن‏ثروت است،آن اندازه اموال براى تو فراهم مى‏سازيم تا ثروت مندترين مردم قريش‏گردى.اگر تشنه مقامى،تو را رئيس خود مى‏گردانيم.و اگر خواسته باشى تو رافرمان رواى خود مى‏سازيم‏». سپس گفت:«آن كه بر تو ظاهر مى‏گردد و چيزهايى باتو زمزمه مى‏كند،خللى است كه بر اعصاب تو اثر گذارده،حاضريم تو را با خرج‏خود كاملا مداوا كنيم و از بذل مال در اين زمينه دريغ نورزيم...»عتبه مى‏گفت وپيامبر كاملا ساكت،به تمام گفته‏هايش گوش فرا داد.آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله به او گفت:«آيااز گفتن مطالب خود پايان يافتى؟»گفت:«آرى‏».فرمود: «پس اكنون به سخن من‏گوش فرا ده‏»عتبه گفت:«با جان و دل آماده‏ام‏»پيامبر صلى الله عليه و آله در اين هنگام لب به‏تلاوت قرآن گشود و از ابتداى سوره فصلت‏شروع به خواندن نمود: بسم الله‏الرحمان الرحيم...كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون.بشيرا و نذيرا... (6) و هم چنان‏ادامه داد و عتبه با تمام وجود گوش فرا مى‏داد،دست‏ها را به عقب سر بر زمين تكيه‏داده، مجذوب تلاوت پيامبر گرديده بود،تا موقعى كه به آيه سجده رسيد وپيامبر صلى الله عليه و آله سجده نمود.سپس گفت:«اى ابو الوليد!شنيدى آن چه را كه بر تو تلاوت‏كردم،اكنون اين تو و انديشه خود تا چگونه قضاوت نمايى!»در اين هنگام عتبه ازحالت جذبه روحى كه به او دست داده بود،بيرون آمد و بدون آن كه چيزى بگويد به‏سوى دوستانش روانه گشت.او را دگرگون ديدند و ميان خود گفتند:عتبه با آن‏حالتى كه رفت‏با حالتى ديگر مى‏آيد.موقعى كه نزد آنان نشست گفتند:«چه خبرآورده‏اى؟»گفت:«آن چه آورده‏ام آن است كه سخنى شنيدم، به خدا سوگند!هرگزچنين سخنى شيوا نشنيده بودم،به خدا سوگند!نه شعر است و نه سحر و نه‏كهانت،آن گونه كه شما مى‏پنداريد.اى گروه قريش!از من بپذيريد و به من واگذاركنيد.اين مرد را به حال خود رها سازيد و با او كارى نداشته باشيد.به خدا سوگند! سخنى كه من از وى شنيدم پى آمد كلانى به دنبال دارد.اگر عرب با دست‏ديگران[جز قريش]كار او را ساختند از دست او آسوده شده‏ايد و اگر بر عرب پيروزآيد-كه آينده چنين مى‏نمايد-پس پيروزى او پيروزى شماست و فرمان روايى اوفرمان روايى شما و عزت و آبروى او عزت و آبروى شماست. آن گاه شما به وسيله اوخوش بخت‏ترين مردم جهان خواهيد گرديد».بدو گفتند:«اى ابو الوليد!محمد صلى الله عليه و آله‏تو را با بيان خود سحر كرده است.»گفت:«آن چه به شما گفتم نظر من است،اكنون‏هر گونه خواهيد رفتار كنيد» (7) .

ابوذر غفارى،جندب بن جناده،برادرى داشت‏به نام‏«انيس‏»كه شاعرى توانا وهم آورد طلب بود و در مسابقات شعرى شركت مى‏نمود و بر اقران(هم آوردان) خود هم واره برترى داشت. ابوذر گويد:«نيرومندتر از برادرم انيس شاعرى را نيافتم،با دوازده شاعر نامى در دوران جاهليت مسابقه داد و بر همه برترى يافت.او عازم‏مكه بود،به او گفتم:تو از سخن و سخن‏ورى سر رشته دارى،باشد از پيامبرى كه درآن جا به دعوت بر خواسته خبرى برايم بياورى.مدتى طولانى گذشت و از سفر آمدبه او گفتم:چه كردى؟گفت:مردى را در مكه ديدم كه بر شيوه تو بود-ابوذر بيش ازسه سال بود كه خدا را عبادت مى‏كرد و از بتان بيزارى مى‏جست-و بر اين گمان بودكه خداوند او را به پيامبرى فرستاده است.ابوذر گويد:به او گفتم:مردم چه‏مى‏گويند؟ گفت:مى‏گويند شاعر يا كاهن يا ساحر است.ولى من سخنان ناهنجاركاهنان را شنيده‏ام و اوزان شعرى را خوب ياد دارم،هرگز بدان نمى‏ماند،به خداسوگند!او راست مى‏گويد و مردم درباره او دروغ مى‏گويند» (8) .

از اين گواهى‏ها از بزرگان و سخن دانان عرب درباره قرآن فراوان است كه تاريخ‏آن را ضبط كرده و در بستر تاريخ اين گواهى‏ها زنده بوده و براى هميشه جاويدان‏خواهد ماند (9) .


پى‏نوشتها:

1.البته اين بدين معنا نيست كه اين تشخيص مخصوص همان دوره باشد،زيرا ضرورت دارد كه در طول تاريخ‏روشن باشد آن چه بر دست انبيا انجام گرفته از توان بشريت‏به طور مطلق خارج است و با فعل و اراده ما فوق‏الطبيعه انجام گرفته و اگر فرضا امروزه ثابت گردد كه آن چه در آن روزگار انجام گرفته از ابزارى استفاده شده كه‏كاملا طبيعى ولى از ديد كارشناسان آن روزگار پوشيده بوده است،لازمه‏اش آن خواهد بود كه‏«العياذ بالله‏»انبيانيرنگ باز ماهرى بوده‏اند و در رسالت الهى دروغ گفته‏اند.چنين احتمالى هرگز درباره انبياى عظام نشايد وساحت قدس ايشان از هر گونه دغل بازى و تزوير به دور است.

2.مشركان،پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را با اين عنوان ياد مى‏كردند و او را به‏«ابو كبشة‏»نسبت مى‏دادند.او مردى از قبيله‏«خزاعة‏»بود كه در ديانت‏با قريش مخالفت ورزيد. گويند او جد مادرى پيامبر بود كه او را به وى نسبت‏مى‏دادند.

3.ر.ك:تفسير طبرى،ج 29،ص 98.سيره ابن هشام،ج 1،ص 288.سهيلى،الروض الانف،ج 2، ص 21.ابن‏اثير:اسد الغابة،ج 2،ص 90.ابن عبد البر،الاستيعاب،ج 1،ص 412.ابن حجر،الاصابة، ج 1،ص 410.

قاضى عياض،الشفا،چاپ سنگى،ص 220.ملا على قارى،شرح شفا،ج 1،ص 316.غزالى،-احياء العلوم،ج‏1،ص 281،ط 1358 ه.سيد هبة الدين شهرستانى،المعجزة الخالدة،ص 21.حاكم نيشابورى،المستدرك،ج‏2،ص 507.سيوطى،الدر المنثور،ج 6،ص 283.

4.سيره ابن هشام،ج 2،ص 25-21.اسد الغابة،ج 3،ص 54.

5.سيره ابن هشام،ج 1،ص 321-320.الدر المنثور،ج 3،ص 180.

6.فصلت 41:4-3.

7.سيره ابن هشام،ج 1،ص 314-313.

8.قاضى عياض،الشفا،ص 224.شرح آن،چاپ اسلامبول سال 1285،ج 1،ص 320.صحيح مسلم،ج 7،ص‏153.مستدرك حاكم،ج 3،ص 339.اصابه ابن حجر،ج 1،ص 76 و ج 4،ص 63.

9.ر.ك:التمهيد،ج 4.