علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۲۷ -


فصل ششم

محكم و متشابه

متشابهات در قرآن

قال تعالى: هو الذي انزل عليك الكتاب.منه آيات محكمات،هن ام الكتاب.و اخرمتشابهات، فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه،ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاويله.و مايعلم تاويله الا الله،و الراسخون في العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا.و ما يذكر الا اولواالالباب (1) .

خداوند،قرآن را بر تو فرستاد،بخش عمده آن را آيات محكمه تشكيل مى‏دهد،كه مرجعيت كتاب در همان آيات است.در كنار آن‏ها آيات متشابه نيز قرار دارد.ولى‏كسانى كه در دل‏هاى‏شان كجى هست،پيوسته در پى آيات متشابه مى‏باشند،زيرافتنه‏جو و آشوب‏گر افكار و عقايد مى‏باشند و به دنبال آنند تا با دست‏يازيدن به‏چنين آياتى،آن را مورد سوء استفاده قرار داده،طبق دل خواه خويش تاويل و تفسيركنند.در حالى كه تاويل صحيح آن را جز از راه خدايى نمى‏توان يافت.دانش مندان‏راستين و استوار،از همين راه رفته چنين گويند:تمامى آيات متشابه و محكم،از يك‏سرچشمه نشات گرفته،پس در پشت پرده ظاهر،حقيقتى نهفته است كه بايد آن رايافت و عاقبت جوينده يابنده است.البته اين واقعيت را جز خردمندان يادآورنمى‏شوند.

طبق اين آيه كريمه،بخشى از آيات قرآن متشابه مى‏باشد كه مايه شبهه و گاه دست آويزى براى فتنه جويان گرديده است!

اكنون جاى اين پرسش است:چرا چنين شده و آيات متشابه كدامند كه چنين‏ويژگى را دارند؟ در پاسخ به اين سؤال،ناگزير از مطرح نمودن مطالب زير مى‏باشيم:

احكام و تشابه

احكام در قرآن به سه معنا به كار رفته:

1.استوار بودن گفتار يا كردارى كه راه خلل و شبهه در آن بسته باشد.در مقابل‏آن،متشابه قرار دارد،گفتارى نارسا يا كردارى شبهه انگيز.

2.پايدار و ثابت‏بودن،در مقابل ناپايدار.احكام ثابته در شريعت را محكم‏گويند،در مقابل احكام منسوخه.چنان چه در باب ناسخ و منسوخ اصطلاح‏«احكام‏»به كار مى‏رود و بر آيات غير منسوخه‏«محكمه‏»گفته مى‏شود.

3.اتقان و دقت در عمل يا گفتار،كه بر اساسى متين و مستحكم استوار بوده‏باشد،آن را محكم يا مستحكم گويند.چنان چه در سوره هود آمده: كتاب احكمت‏آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير (2) آيات قرآنى تماما حساب شده و با كمال دقت وبر پايه‏اى مستحكم استوار گرديده،آن گاه در بخش‏هاى گوناگون بر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله‏نازل گرديده است.

احكام-به معناى سوم-تمامى آيات قرآن را در بر مى‏گيرد و به معناى دوم،مخصوص آيات غير منسوخه است.به معناى نخست صرفا در مقابل آيات متشابهه‏به كار رفته است،كه اين معنا اكنون مورد بحث ما است:

محكم-در مقابل متشابه-به معناى استوار و خلل ناپذير،از ريشه‏«حكم حكما»

به معناى‏«منع منعا»گرفته شده است و معناى باز داشتن و جلوگيرى از هر گونه‏اخلال گرى و تباهى را مى‏رساند.بدين جهت دهانه اسب(لگام)را در لغت عرب‏«حكمة الفرس‏»گويند،زيرا لگام او را از سركشى و ناهم‏وارى در حركت‏باز مى‏دارد.

راغب اصفهانى گويد:«حكم،اصله:منع منعا لاصلاح‏»حكم در اصل به معناى‏منع نمودن و جلوگيرى به كار رفته است.البته جلوگيرى از افساد به جهت اصلاح‏خواهد بود،لذا هر سخن و گفتارى كه رسا و شبهه ناپذير باشد و مورد كج فهمى قرارنگيرد،به چنان گفتار-و حتى كردارى-محكم گويند،يعنى مستحكم و خلل ناپذير.

تشابه نيز در قرآن به دو معنا به كار رفته:

1.همانند و يك سان بودن،چنان چه در سوره زمر مى‏خوانيم: الله نزل احسن‏الحديث كتابا متشابها مثاني تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم (3) ،خداوند بهترين گفتار رافرو فرستاده و آن نوشته‏اى است[سر تا پا]يك سان و يك نواخت[در نيرومندى‏بيان و استوارى گفتار].قابل تكرار در تلاوت.آنان كه از پروردگارشان مى‏هراسند،اندام بدنشان از آن به لرزه مى‏افتد».اين خود دليل بر آن است كه از نزد خداوند فروفرستاده شده و سخن بشرى نيست،زيرا اگر گفتارى همانند گفتار آدميان بود،هر آينه در آن اختلاف و دگرگونى به چشم مى‏خورد و لو كان من عند غير الله لوجدوافيه اختلافا كثيرا (4) .

2.شبهه انگيز بودن،چنان چه گفتار يا كردارى-بر اثر احتمالاتى چند-شبهه‏بر انگيز باشد و مقصود پنهان گردد.در سوره بقره آمده: ان البقر تشابه علينا (5) .گاوى‏كه دستور ذبح آن صادر گشته اكنون براى ما-بنى اسرائيل-مايه شبهه گرديده روشن‏نيست كه مقصود،كشتن يك گاو معمولى است‏يا آن كه در پس پرده اين دستور،رازى نهفته كه ما از آن آگاهى نداريم.

در آيه 7 سوره آل عمران‏«متشابهات‏»به همين معنا به كار رفته است.برخى آيات،بر اثر وجوه محتمله،ظاهرى شبهه انگيز به خود يافته،دست‏خوش كج انديشان قرارگرفته تا با تاويل بردن آن‏ها مايه فتنه گردند و مردم ساده لوح را از راه به در برند.

تشابه،به همين معناى دوم،مورد بحث ما است:

تشابه از ريشه‏«شبه‏»اسم مصدر،به معناى‏«مثل و همانند»يا«شبه‏»مصدر،به معناى همانند بودن گرفته شده است،كه اين همانندى مايه شبهه گردد،زيراحقيقت پنهان گرديده،حق و باطل به هم آميخته مايه اشتباه حق به باطل شده است،لذا يك گفتار يا يك كردار حق گونه به صورت باطل جلوه‏گر گرديده است.

اصطلاحا در تعريف آن گفته‏اند:«مالا ينبى‏ء ظاهره عن مراده،آن چه ظاهر آن‏مراد واقعى‏اش را ارائه ندهد».نارسايى لفظ يا عمل موجب گردد كه حقيقت و واقع‏آن آشكار نباشد.

اين تعريف خود نارسا است،زيرا شامل مبهمات نيز مى‏گردد كه نياز به تفسيردارند نه تاويل. متشابه بايد علاوه بر نارسايى و ابهام،مايه شبهه و اشتباه نيز باشد.

لذا راغب اصفهانى-در تعريف متشابه-بهتر گفته است:

«و المتشابه من القرآن ما اشكل تفسيره لمشابهته بغيره،متشابهات قرآن آن باشدكه تفسير آن مشكل آيد،زيرا نمود آن چه هست را ندارد و به چيز ديگر شباهت‏دارد».لذا در مورد قرآن، آن چيز ديگر جز ضلالت و گم‏راهى نباشد فماذا بعد الحق‏الا الضلال (6) .پس كلام حق(قرآن كريم)هرگاه نمودى جز حق داشته باشد و به باطل‏همى ماند،آن را متشابه گويند.

طبق اين تعريف،تشابه-در آيات متشابهه-تشابه حق و باطل است كه سخن‏حق گونه خداوند، باطل گونه جلوه‏گر شود.

از اين‏رو،تشابه علاوه بر آن كه بر چهره لفظ يا عمل،پرده‏اى از ابهام مى‏افكند،موجب شبهه نيز مى‏باشد.بدين ترتيب هر متشابهى هم به تفسير نياز دارد كه رفع‏ابهام كند و هم به تاويل نياز دارد تا دفع شبهه كند.لذا تاويل نوعى تفسير است كه‏علاوه بر رفع ابهام،دفع شبهه نيز مى‏كند.بنابر اين مورد تاويل نسبت‏به تفسير،اخص مطلق است.هر كجا تاويل باشد،تفسير نيز هست.تفسير در مورد مبهمات‏است كه در محكم و متشابه هر دو وجود دارد و تاويل صرفا در متشابه است كه هم‏ابهام و هم تشابه دارد.

تفسير و تاويل

در تعريف تفسير گفته‏اند:«التفسير،كشف القناع عن اللفظ المشكل،تفسير،برگرفتن نقاب از چهره الفاظ مشكله است‏».

تفسير آن گاه است كه هاله‏اى از ابهام لفظ را فرا گرفته،پوششى بر معنا افكنده‏باشد.تا اين كه مفسر با ابزار و وسايلى كه در اختيار دارد در زدودن آن ابهام بكوشد (7) .

تفسير از ريشه‏«فسر الامر»به معناى اوضحه و كشف عنه(آشكار نمودن)گرفته‏شده است.فسر و فسر مانند كشف و اكتشف،مجرد و مزيد فيه،يك معنا مى‏دهند(هر دو متعدى به يك مفعول مى‏باشند).جز آن كه مزيد فيه،از باب‏«زيادة المبانى‏تدل على زيادة المعانى‏» (8) مبالغه در امر را مى‏رساند.لذا كشف از اكتشف اعم است،زيرا كشف،مطلق ظاهر نمودن را مى‏رساند ولى اكتشف،دلالت دارد كه اعمال‏نيروى بيش‏ترى در استخراج و اكتشاف(ظاهر نمودن)به كار رفته است.هم چنين‏فسر،مطلق بيان و توضيح است.ولى فسر دلالت دارد كه در تبيين و تفسير،نيروى‏بيش‏ترى به كار افتاده و كار به آسانى انجام نگرفته،و گرنه ترجمه‏اى بيش نيست.

تاويل،از ريشه‏«اول‏»گرفته شده،لذا تاويل به معناى ارجاع دادن مى‏باشد.

تاويل در موردى به كار مى‏رود كه گفتار يا كردارى مايه شبهه گرديده،موجب حيرت‏و سرگردانى شده باشد،چنان چه در تعريف‏«متشابه‏»گذشت.لذا تاويل‏گر(كسى كه‏راه تاويل صحيح را مى‏داند)در جهت رفع شبهه اقدام نموده،ظاهر شبهه انگيز آن‏گفتار يا كردار را به جاى گاه اصلى خود(وجه صحيح آن)باز مى‏گرداند.

مصاحب موسى هنگامى كه او را در شگفتى يافت،به وى نويد داد تا او را از سركار خود با خبر سازد و تاويل درست كردار خود را با وى در ميان گذارد: سانبؤك‏بتاويل ما لم تستطع عليه صبرا (9) ،به زودى تو را از تاويل آن چه نتوانستى بر آن شكيباباشى،آگاه خواهم ساخت‏».

علاوه بر معناى فوق،تاويل معناى ديگرى نيز دارد كه هم آيات متشابهه و هم‏آيات محكمه را شامل مى‏شود.اين معناى تاويل به‏«بطن قرآن‏»تعبير مى‏شود ودلالت درونى قرآن را مى‏رساند.معناى بطن در مقابل دلالت ظاهرى و برونى قرآن‏كه از آن به‏«ظهر قرآن‏»تعبير مى‏شود،قرار گرفته و اين معناى باطنى براى تمامى‏آيات وجود دارد.پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد:«ما فى القرآن آية الا و لها ظهر و بطن،در قرآن آيه‏اى نيست مگر آن كه ظهر و بطن دارد».از امام محمد باقر عليه السلام پرسيدند:

مقصود از ظهر و بطن چيست؟فرمود:«ظهره تنزيله و بطنه تاويله،منه ما قد مضى،و منه ما لم يكن،يجرى كما تجرى الشمس و القمر..» (10) .ظهر قرآن همان دلالت‏ظاهرى قرآن است كه از قرائن،از جمله شان نزول آيه،به دست مى‏آيد و جنبه‏خصوصى دارد.ولى بطن قرآن، لالت‏باطنى آن است كه با قطع نظر از قرائن‏موجود،برداشت‏هاى كلى است كه از متن قرآن به دست مى‏آيد و همه جانبه وجهان شمول است،لذا پيوسته مانند جريان آفتاب و ماه در جريان است.

اين همان برداشت‏هاى كلى و همه جانبه است كه از متن قرآن،با دور داشتن‏قرائن خصوصى به دست مى‏آيد،و قابل تطبيق در زمان و مكان‏هاى مختلف كه‏مناسب آن است مى‏باشد.اگر چنين نبود هر آينه قرآن از استفاده دائمى ساقطمى‏گرديد.لذا همين برداشت‏هاى كلى و جهان شمول است كه تداوم قرآن را براى‏هميشه تضمين كرده و آن را هم واره زنده و جاويد نگاه داشته است.

براى تاويل معناى سومى آمده و آن تعبير رؤيا(تعبير خواب)است كه در سوره‏يوسف شت‏بار به كار رفته.در آن جا كه دو نفر زندانى خواب خود را براى حضرت‏يوسف بازگو كردند، آن گاه تقاضاى تعبير آن را نموده گفتند: نبئنا بتاويله (11) ،ما را به‏تعبير آن آگاه ساز».هم چنين است آيات ديگر آن سوره.

معناى چهارمى نيز در قرآن براى تاويل به كار رفته و آن عاقبت الامر(پى آمد)

است كه همان معناى لغوى تاويل مى‏باشد.در سوره اسراء مى‏خوانيم: و اوفواالكيل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير و احسن تاويلا (12) ،پيمانه را سرشارنموده و با ميزان درست‏بسنجيد كه اين بهتر و خوش فرجام‏تر است‏».

ابن تيميه،معناى ديگرى براى تاويل گفته كه آن را مى‏توان پنجمين معنا فرض‏كرد.و آن وجود خارجى و وجود عينى هر چيزى است كه ابن تيميه آن را تاويل‏وجود ذهنى و وجود لفظى و وجود خطى هر چيز مى‏داند،زيرا هر چيزى چهارمرحله وجودى دارد:در ذهن،در لفظ،در كتابت و در خارج كه وجود عينى هرچيزى است.آن گاه گويد:«اين وجود عينى،تاويل ديگر وجودها شناخته شده،ومآل هر وجود ذهنى و لفظى و كتبى،همان وجود خارجى و عينى او است‏».

البته آن چه را كه ابن تيميه تاويل ناميده ديگران به عنوان‏«مصداق‏»عينى وخارجى ياد كرده‏اند.و اين يك تغيير در اسم است و در مورد اصطلاح نبايد مناقشه‏كرد.

علامه طباطبايى قدس سره نيز تاويل را وجود عينى خارجى مى‏داند،ولى نه به گونه‏اى‏كه ابن تيميه گفته و اشتباها نام مصداق را تاويل گذارده است.به نظر علامه ملاكات‏احكام و مصالح تكاليف و رهنمودهاى شرع،تاويل آن‏ها مى‏باشد،زيرا تمامى‏احكام و تكاليف از آن ملاكات و مصالح واقعيه نشات گرفته‏اند.پس مآلا همه آن‏هابه او ارجاع مى‏گردد و غرض و هدف،صرفا تحقق او است.(در توضيح اين مقال،گفتارى جدا آورده‏ايم.)

در اين جا صرفا با تاويلى سر و كار داريم كه در مورد متشابهات به كار مى‏رود ومعانى ديگر از مقصد ما دور است.

تشابه شانى(نوعى)

در بحث تشابه يك پرسش مهم اين است كه آيا تشابه در آيات قرآن،نسبى است‏يا مطلق؟آيا متشابه بودن آيات يك واقعيت ذاتى آيات قرآن است و اين آيات فى‏نفسه براى همه متشابه است،گرچه براى دانش مندان امكان رفع تشابه فراهم‏است!يا آن كه اساسا،براى ارباب بصيرت تشابهى وجود ندارد و وجود تشابه تنهابراى آن دسته از مردم است كه علم كافى ندارند؟

در پاسخ بايد گفت:تشابه برخى از آيات نه نسبى است و نه ذاتى و واقعى،بلكه‏شانى و نوعى است.به اين معنا كه برخى آيات،به جهت محتواى بلند و كوتاهى‏لفظ و عبارت،زمينه تشابه در آن‏ها فراهم است،يعنى جاى آن را دارد كه تشابه‏ايجاد كند،زيرا تنگى و كوتاهى قالب،موجب گرديده تا لفظ در افاده معناى مراد-كه بسيار بلند و پهناور است-كوتاه آيد و نارسا جلوه كند. نوعا افراد،با برخورد بااين گونه موارد دچار اشتباه و ترديد مى‏گردند،زيرا ظاهر عبارت نمى‏تواند معنا را كاملا در اختيار بيننده يا شنونده قرار دهد.ولى احيانا كسانى هستند،با سبق‏اطلاعات و واقف بودن بر رموز معانى و الفاظ وارده در قرآن كه دچار اين اشكال‏نگردند، لذا تشابه در قرآن شانى و نوعى است،نه نسبى و نه واقعى و همگانى.

نمونه‏هايى از آن را در جاى خود مى‏آوريم.


پى‏نوشتها:

1.آل عمران 3:7.

2.هود 11:1.

3.زمر 39:23.

4.نساء 4:82.

5.بقره 2:70.

6.يونس 10:32.

7.عوامل ابهام و وسايل زدودن آن،كه همان منابع و مبانى تفسيرى مى‏باشد.در مقالى جدا آورده مى‏شود.

8.يعنى هر چه بر مواد لفظ افزوده شود،بر مفهوم بيش‏ترى دلالت مى‏كند.

9.كهف 18:78.

10.صفار،بصائر الدرجات،ص 195.

11.يوسف 12:36.

12.اسراء 17:35.