علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۳ -


افسانه غرانيق(آيات شيطانى)

دومين داستان كه دست آويز بيگانه‏گان قرار گرفته و سند نبوت را زير سؤال برده،افسانه غرانيق است كه به آيات شيطانى معروف گشته است.داستان سرايان‏آورده‏اند:پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته در اين آرزو بود كه ميان او و قريش هم بستگى صورت‏گيرد،از جدايى قوم خويش نگران بود.در يكى از روزها كه او در كنار كعبه نشسته‏بود و در اين انديشه فرو رفته بود و گروهى از قريش در نزديكى او بودند در آن‏هنگام سوره‏«نجم‏»بر وى نازل گرديد.پيامبر صلى الله عليه و آله همان گونه كه سوره بر وى نازل‏مى‏شد،آن را تلاوت مى‏فرمود: «و النجم اذا هوى،ما ضل صاحبكم و ما غوى،و ما ينطق‏عن الهوى،ان هو الا وحي يوحى،علمه شديد القوى. ..» ،تا رسيد به آيه افرايتم اللات والعزى،و مناة الثالثة الاخرى... (1) كه شيطان در اين ميانه دخالت نمود و بدون آن كه‏پيامبر صلى الله عليه و آله پى ببرد،به او القا كرد:«تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى‏» (2) سپس بقيه سوره را ادامه داد.

مشركان كه گوش فرا مى‏دادند تا اين عبارت را-كه وصف آلهه(بت‏ها)مى‏كرد واميد شفاعت آن‏ها را نويد مى‏داد-شنيدند،خرسند شدند و موضع خود را نسبت‏به مسلمانان تغيير داده، دست‏برادرى و وحدت به سوى آنان دراز كردند.و همگى‏شادمان گشتند و اين پيش آمد را به فال نيك گرفتند.اين خبر به حبشه رسيد.

مسلمانان كه بدانجا هجرت كرده بودند از اين پيش آمد خشنود شده،همگى‏برگشتند و در مكه با مشركان برادرانه به زندگى و هم زيستى خويش ادامه دادند.

پيامبر صلى الله عليه و آله نيز بيش از همه از اين توافق و هماهنگى خرسند شده بود.شب هنگام كه‏پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه برگشت،جبرئيل فرود آمد،از او خواست تا سوره نازل شده رابخواند.پيامبر صلى الله عليه و آله خواند تا رسيد به عبارت ياد شده.ناگهان جبرئيل نهيب زد:

ساكت‏باش!اين چه گفتارى است كه بر زبان مى‏رانى.آن گاه بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله به‏اشتباه خود پى برد و دانست فريبى در كار بوده و ابليس تلبيس خود را بر وى‏تحميل كرده است!پيامبر صلى الله عليه و آله از اين امر به شدت ناراحت گرديد و از جان خود سيرگرديد. گفت:«عجبا!بر خدا دروغ بسته‏ام،چيزى گفته‏ام كه خدا نگفته است،آه چه‏بد بختى بزرگى‏» (3) .

بنابر برخى نقل‏ها پيامبر صلى الله عليه و آله به جبرئيل گفت:«آن كه اين دو آيه را بر من خواند،در صورت به تو مى‏مانست‏».جبرئيل گفت:پناه بر خدا چنين چيزى هرگز نبوده‏است. بعد از آن حزن و اندوه پيامبر صلى الله عليه و آله بيش‏تر و جانكاه‏تر گرديد.گويند:درهمين باره،آيه ذيل نازل شد:

«و ان كادوا ليفتنونك عن الذي اوحينا اليك لتفتري علينا غيره و اذن لاتخذوك خليلا،ولو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا،اذن لاذقناك ضعف الحياة و ضعف الممات ثم لاتجد لك علينا نصيرا (4) ،نزديك بود آنان تو را[با نيرنگ‏هاى شان]از آن چه بر تو وحى‏كرده‏ايم بفريبند،تا جز آن چه را كه گفته‏ايم به ما نسبت دهى و در آن صورت،تو را به‏دوستى خود برگزينند.و اگر تو را استوار نمى‏داشتيم[و در پرتو مقام عصمت،مصون از انحراف نبودى]نزديك بود[لغزش نموده]به سوى آنان تمايل كنى.هر گاه‏چنين مى‏كردى ما دو برابر شكنجه در زندگى دنيا و دو برابر شكنجه پس از مرگ رابه تو مى‏چشانديم،سپس در برابر ما،ياورى براى خود نمى‏يافتى‏».

اين آيه بر شدت حزن پيامبر افزود و همواره در اندوه و حسرت به سر مى‏برد تاآن كه مورد عنايت‏حق قرار گرفت و براى رفع اندوه و نگرانى وى اين آيه نازل شد:

و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي الا اذا تمنى القى الشيطان في امنيته فينسخ الله مايلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته و الله عليم حكيم (5) ،پيامبرى را پيش از تو نفرستاده‏ايم‏مگر آن كه خواسته‏اى داشته باشد كه شيطان در خواسته او القاءاتى نموده ولى‏خداوند آن القاءات را از ميان برده پايه‏هاى آيات خود را مستحكم مى‏سازد»آن گاه‏خاطر وى آسوده گشت و هر گونه اندوه و ناراحتى از وى زايل گرديد (6) .

اين افسانه را هيچ يك از محققين علماى اسلام نپذيرفته و آن را خرافه‏اى بيش‏ندانسته‏اند. قاضى عياض مى‏گويد:«اين حديث در هيچ يك از كتب صحاح نقل‏نشده و هرگز شخص مورد اعتمادى آن را روايت نكرده است و سند متصلى هم‏ندارد.صرفا مفسرين ظاهر نگر و تاريخ نويسان خوش باور،آنان كه فرقى ميان سليم وسقيم نمى‏گذارند و در جمع‏آورى غرايب و عجايب ولع مى‏ورزند،آن را روايت‏كرده‏اند و دست‏به دست گردانده‏اند...قاضى بكر بن علا راست گفته است كه‏مسلمانان گرفتار چنين هوس خواهانى شده‏اند با آن كه سند اين ديث‏سست و متن‏آن مشوش و مضطرب و دگرگون است‏» (7) .

ابو بكر ابن العربى مى‏گويد:«هر آن چه طبرى در اين مورد روايت كرده باطل‏است و اصلى ندارد» (8) .محمد بن اسحاق رساله‏اى درباره اين حديث نگاشته و كاملاآن را تكذيب كرده است و آن را ساخته و پرداخته زنادقه مى‏داند (9) .استاد محمدحسين هيكل گفتار دقيقى درباره اين افسانه دارد و با بيانى روشن تناقض گويى ودروغ بودن آن را آشكار مى‏سازد (10) .

ظاهرا نيازى نيست تا تهافت و عدم انسجام صدر و ذيل اين افسانه را بازگو كنيم،زيرا با مختصر دقت‏بر هر خواننده‏اى امر روشن مى‏شود.جالب آن كه جعل كننده‏اين افسانه ناشيانه عمل كرده است،زيرا اين سوره با جمله‏«و النجم اذا هوى،ما ضل‏صاحبكم و ما غوى،و ما ينطق عن الهوى،ان هو الا وحي يوحى،علمه شديد القوى‏»آغازشده است.در اين آيات بر عدم ضلالت و اغواء و نطق از روى هوى براى پيامبرتاكيد شده است.هم چنين تصريح شده كه هر چه پيامبر مى‏گويد وحى است‏«ان هوالا وحي يوحى‏».و اگر چنين بود كه ابليس بتواند در اين جا تلبيس كند،لازمه‏اش‏تكذيب كلام خداست.و هرگز شيطان،بر خواست‏خدا غالب نيايد. ان كيد الشيطان‏كان ضعيفا (11) . كتب الله لاغلبن انا و رسلي ان الله قوي عزيز (12) .عزيز،كسى را گويند كه‏ديگرى نتواند بر او چيره گردد.چگونه ابليس كه در موضع ضعف قرار دارد مى‏تواندبر خدا كه در موضع قوت است،چيره شود؟

در قرآن به صراحت هر گونه سلطه ابليس را بر مؤمنان كه در پناه خدايند نفى‏مى‏كند. خداوند مى‏فرمايد: «انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون‏» (13) و «ان عبادي ليس لك عليهم سلطان...» (14) شيطان خود گويد: «و ما كان لي عليك من سلطان‏الا ان دعوتكم فاستجبتم لي (15) ،مرا بر شما سلطه‏اى نبود جز آن كه شما را خواندم و خوداجابت كرديد».پس چگونه،ابليس مى‏تواند بر مشاعر پيامبر اسلام چيره گردد؟

به علاوه خداوند صيانت قرآن را چنين ضمانت كرده است: انا نحن نزلنا الذكر وانا له لحافظون (16) و لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد (17)

بنابر اين قرآن در بستر زمان،هم‏واره از گزند حوادث در امان خواهد بود.هرگز كسى‏ياراى دست‏برد،افزودن و كم كردن آن را ندارد.پس چگونه ابليس توانست در حال‏نزول،به آن ست‏برد زند و بر آن بيفزايد؟مخصوصا كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله معصوم‏است،به ويژه در دريافت و ابلاغ شريعت.اين امر مورد اجماع امت است.هرگزنيرنگ‏هاى شيطان در اين باره كارگر نيست.پيامبر صلى الله عليه و آله اشتباه نمى‏كند،خطا نمى‏رودو كسى و چيزى بر عقل و فكر و انديشه وى چيره نمى‏شود.او مشمول عنايت‏حق‏قرار گرفته و اصبر لحكم ربك فانك باعيننا (18) ،شكيبا باش در پيش گاه فرمان پروردگارت،كه در پوشش عنايت ما قرار دارى‏»و هرگز خدا او را به خود رها نمى‏كند ونمى‏گذارد در چنگال اهريمن اسير گردد.از آن گذشته پيامبر،عرب است،فصيح‏ترين ناطقان به‏«ضاد»است (19) بر روابط و مناسبات كلامى بهتر از هر كس واقف‏است،نمى‏توان باور كرد كه آن حضرت تهافت ميان آن عبارت شرك آميز و دو آيه‏پس از آن يعنى ان هي الا اسماء سميتموها انتم و آباؤكم ما انزل الله بها من سلطان ان‏يتبعون الا الظن (20) را كه آلهه مشركان را به باد انتقاد گرفته و بى‏اساس شمرده است،درك نكند.حتى اگر بپذيريم كه او اين تناقض را درك نكرده،مشركان چگونه اين‏تناقض را پذيرفتند؟بقيه آيات تا آخر سوره نيز چيزى جز انتقاد و نكوهش و بى‏ارج‏دانستن عقايد قريش نيست.بدين ترتيب هر انسان انديش‏مندى واهى بودن اين‏افسانه را به روشنى در مى‏يابد.

اما دو آيه مورد استشهاد اهل حديث كه به عنوان تاييد آورده‏اند،هرگز ربطى به‏افسانه ياد شده ندارد:

1- آيه فينسخ الله ما يلقي الشيطان (21) گوياى اين حقيقت است كه هر صاحب‏شريعتى در اين آرزوست تا كوشش وى نتيجه بخش باشد،اهداف و خواسته‏هاى اوجامه عمل بپوشد،كلمة الله در زمين مستقر شود،ولى شيطان پيوسته در راه تحقق‏اين اهداف عالى سنگ اندازى مى‏كند، سد راه به وجود مى‏آورد القى الشيطان في‏امنيته (22) ،ولى ان الله قوي عزيز (23) و ان كيد الشيطان كان ضعيفا (24) .پس هر آن چه ابليس‏در اين راه تلبيس كند و سد راه ايجاد نمايد، خداوند آن را در هم شكسته بل نقذف‏بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق (25) ،تمامى آن چه رشته است از هم مى‏گسلد «فينسخ الله ما يلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته و الله عليم حكيم‏» (26) و آيات و بينات الهى رااستوارتر مى‏كند.

2- آيه تثبيت (27) مقام عصمت انبيا را ثابت مى‏كند.اگر عصمت،كه همان عنايت‏الهى و روشن‏گر راه پيامبران است،شامل حال انبيا نبود،لغزش و انحراف به سوى‏بد انديشان امكان داشت.قدرت و نفوذ طاغوتيان در ايجاد جو مناسب با اهداف‏پليدشان آن قدر گسترده و حساب شده است كه ممكن است‏شايسته‏ترين افرادفريب بخورند و به سوى آنان جذب شوند. صرفا عنايت الهى است كه شامل‏بندگان صالح خود مى‏شود و آنان را از وسوسه‏ها و دسيسه‏هاى شيطانى در امان نگاه‏مى‏دارد.به هر حال،آيه تثبيت دلالت دارد.بر اين كه لغزشى انجام نگرفته و اين‏به دليل‏«لو لا»امتناعيه است(اگر نبود،چنين مى‏شد).

محمد حسين هيكل مى‏گويد:«تمسك جستن به آيه «لولا ان ثبتناك...» نتيجه‏معكوس مى‏دهد،زيرا آيه از وقوع لغزش حكايت نمى‏كند،بلكه از ثبات پيامبر كه‏مورد عنايت پروردگار قرار گرفته است،حكايت دارد.اما آيه‏«تمنى‏»-چنان كه‏گذشت-هيچ گونه ربطى به افسانه غرانيق ندارد» (28) .اساسا آيه مذكور درباره يك‏دستور عمومى است تا مسلمانان بدانند پيوسته مورد عنايت پروردگار قرار دارند و اگر لغزشى ناروا انجام دهند هر آينه به شديدترين عقوبت‏ها دچار مى‏شوند و دنيا وآخرت بر آن‏ها تنگ خواهد شد.

و اصولا«تمنى‏»را-كه به معناى آرزو و خواسته است-به معناى‏«تلاوت‏»گرفتن،كاملا فاقد سند اعتبار است.

كاتبان وحى

پيامبر اسلام به ظاهر خواندن و نوشتن نمى‏دانست،و در ميان قوم خود به‏داشتن سواد معروف نبود.زيرا هرگز نديده بودند چيزى بخواند يا بنويسد،بنابر اين‏او را«امى‏»مى‏خواندند. قرآن هم او را با همين وصف ياد كرده است: الذين يتبعون‏الرسول النبى الامي... ، ...فامنوا بالله و رسوله النبي الامي... (29) .

امى منسوب به ام(مادر)است و كسى را گويند كه هم چون روزى كه از مادر زاده شده است فاقد سوادباشد.

معناى ديگرى نيز گفته‏اند:منسوب به ام القرى(شهر مكه)،يعنى كسى كه درمكه زاده شده است.در قرآن در موارد ديگر نيز مشتقات اين واژه آمده است: هوالذي بعث في الاميين رسولا منهم... (30) شايد مقصود منسوبين به شهر مكه باشد،ولى‏احتمال نخست مشهورتر است و با آيه‏هاى ديگر قرآن بيش‏تر سازش دارد: «و منهم‏اميون لا يعلمون الكتاب الا اماني...» (31) ،در اين آيه جمله «لا يعلمون الكتاب‏» ظاهرا تفسير«اميون‏»است و نيز از مقابله آنان(عرب)با اهل كتاب كه اهل سواد بودند،به دست‏مى‏آيد(به جهت تناسب در عطف)كه مقصود،فاقد كتابت و سواد است و حديث‏منقول از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه فرمود:«انا امه امية لا نكتب و لا نحسب (32) .ما مردمى‏هستيم فاقد سواد كتابت و نگارش حساب‏»معناى نداشتن سواد را تاييد مى‏كند.

آن چه با معجزه بودن قرآن تناسب دارد،صرفا نخواندن و ننوشتن است نه‏نتوانستن خواندن و نوشتن. و ما كنت تتلو من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذن‏لارتاب المبطلون (33) ،تو هيچ كتابى را پيش از اين نمى‏خواندى و با دست‏خود چيزى نمى‏نوشتى،و گرنه باطل انديشان قطعا به شك مى‏افتادند»مبادا كسانى كه در صددتكذيب و ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد كنند.اين آيه دليلى است‏بر اين كه‏پيامبر چيزى نمى‏خواند و نمى‏نوشت،ولى دلالت ندارد كه نمى‏توانست‏بنويسد وبخواند و همين اندازه براى ساكت كردن معارضين كافى است،زيرا پيامبر را هرگز باسواد نمى‏پنداشتند،بنابر اين راه اعتراض را بر خود بسته مى‏ديدند.

شيخ ابو جعفر طوسى در تفسير آيه مى‏گويد:«مفسرين گفته‏اند نوشتن‏نمى‏دانست،ولى آيه چنين دلالتى ندارد.صرفا گوياى اين جهت است كه‏نمى‏نوشته و نمى‏خوانده است و چه بسا كسانى نمى‏نويسند ولى قادر بر نوشتن‏هستند و در ظاهر وانمود مى‏شود كه فاقد سوادند و كتابت نمى‏دانند.پس مفاد آيه‏چنين است:پيامبر به نوشتن و خواندن دست نزده بود و او را عادت بر نوشتن‏نبود» (34) .

علامه طباطبايى فرموده است:«ظاهر التعبير نفي العادة و هو الانسب بالنسبة الى‏سياق الحجة (35) ،ظاهر عبارت نفى عادت-بر نوشتن و خواندن-است و اين در جهت‏استدلال مناسب‏تر است‏».

به علاوه داشتن سواد كمال است و بى‏سوادى نقص و عيب و چون تمامى‏كمالات پيامبر از راه عنايت‏خاص الهى بوده و هرگز نزد كسى و استادى تعلم نيافته(علم لدنى)پس نمى‏شود ساحت قدس پيامبر از اين كمال تهى باشد.عدم تظاهر به‏سواد،براى اتمام حجت و بستن راه اعتراض و تشكيك بوده است،

به همين دليل‏پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به كاتبانى نياز داشت تا در شؤون مختلف از جمله وحى براى اوكتابت كنند،لذا چه در مكه و چه در مدينه زبده‏ترين با سوادان را براى كتابت‏انتخاب فرمود.اولين كسى كه در مكه عهده‏دار كتابت مخصوصا كتابت وحى شد،على بن ابى طالب عليه السلام بود و تا آخرين روز حيات پيامبر به اين كار ادامه داد.پيامبر صلى الله عليه و آله‏نيز اصرار فراوان داشت تا على،آن چه را نازل مى‏شود،نوشته و ثبت نمايد تا چيزى‏از قرآن و وحى آسمانى از على دور نماند.

سليم بن قيس هلالى،كه يكى از تابعين بود،مى‏گويد:نزد على عليه السلام در مسجد كوفه‏بودم و مردم گرد او را گرفته بودند،فرمود:«پرسش‏هاى خود را تا در ميان شما هستم‏از من دريغ نداريد.درباره كتاب خدا از من بپرسيد،به خدا قسم آيه‏اى نازل نشدمگر آن كه پيامبر گرامى آن را بر من مى‏خواند و تفسير و تاويل آن را به من‏مى‏آموخت‏».

عبد الله بن عمرو يشكرى معروف به ابن الكواء،يكى ازپرسش كنندگان صحابه على عليه السلام و بسيار دانا و دانش‏مند بود،از وى پرسيد:آن چه‏نازل مى‏گرديد و شما حضور نداشتيد، چگونه است؟على عليه السلام فرمود:«هنگامى كه‏به حضور پيامبر مى‏رسيدم،مى‏فرمود:يا على در غيبت تو آيه‏هايى نازل شد،آن گاه‏آن‏ها را بر من مى‏خواند و تاويل آن‏ها را به من تعليم مى‏فرمود» (36) .

اولين كسى كه در مدينه عهده‏دار كتابت وحى گرديد،ابى بن كعب انصارى بود.

او قبلا در زمان جاهليت نوشتن را مى‏دانست.محمد بن سعد گويد:«كتابت در ميان‏عرب كمتر وجود داشت و ابى بن كعب از جمله كسانى بود كه در آن دوره كتابت رافرا گرفته بود» (37) . ابن عبد البر مى‏گويد:«ابى ابن كعب نخستين كسى است كه در مدينه‏عهده‏دار كتابت‏براى پيامبر صلى الله عليه و آله شد و او اولين كسى بود كه در پايان نامه‏ها نوشت:

كتبه فلان...» (38) .ابى بن كعب كسى است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرآن را به طور كامل بر وى‏عرضه كرد.او از جمله كسانى است كه در عرضه اخير قرآن حضور داشت، بدين‏جهت در دوران يك سان كردن مصاحف در عهد عثمان سرپرستى گروه به او واگذارشده بود.و هرگاه در مواردى اختلاف پيش مى‏آمد،با نظر ابى،مشكل حل‏مى‏گرديد (39) .

زيد بن ثابت در مدينه در همسايگى پيامبر صلى الله عليه و آله خانه داشت.او نوشتن‏مى‏دانست.در ابتداى امر هر گاه پيامبر صلى الله عليه و آله نياز به نوشتن داشت و ابى بن كعب حاضرنبود،به دنبال زيد مى‏فرستاد تا براى او كتابت كند.رفته رفته كتابت او هم رسميت‏يافت و حتى با دستور پيامبر صلى الله عليه و آله زبان و نوشتن عبرانى را نيز فرا گرفت تا نامه‏هاى‏عبرى را براى پيامبر صلى الله عليه و آله بخواند،ترجمه كند و پاسخ بنويسد. زيد بن ثابت‏بيش ازديگر اصحاب،ملازم پيامبر صلى الله عليه و آله براى نوشتن بود و بيش‏تر نامه نگارى مى‏كرد (40) .

بنابر اين عمده‏ترين كاتبان وحى،على بن ابى طالب،ابى بن كعب و زيد بن ثابت‏بودند و ديگر كاتبان وحى،در مرتبه دوم قرار داشتند.

ابن اثير گويد:«يكى از ملتزمين حضور در امر كتابت،عبد الله بن ارقم زهرى بود.

او عهده‏دار نامه‏هاى پيامبر صلى الله عليه و آله بود،ولى عهده‏دار معاهده‏ها و صلح نامه‏هاى‏پيامبر صلى الله عليه و آله،على بن ابى طالب بود».او مى‏گويد:«از جمله كاتبان،كه احيانا براى‏پيامبر صلى الله عليه و آله كتابت مى‏كردند،خلفاى ثلاثه،زيد بن عوام،خالد و ابان دو فرزندسعيد بن العاص،حنظله اسيدى،علاء بن حضرمى،خالد بن وليد،عبد الله بن رواحه، محمد بن مسلمه،عبد الله بن ابى سلول،مغيرة بن شعبه،عمرو بن العاص،معاوية بن ابى سفيان،جهم يا جهيم بن صلت،معيقب بن ابى فاطمه وشرحبيل بن حسنه بودند».

او مى‏افزايد:«نخستين كس كه از قريش براى پيامبر كتابت نمود عبد الله بن سعدبن ابى سرح بود،سپس مرتد شد و به سوى مكه باز گشت و آيه «و من اظلم ممن‏افترى على الله كذبا او قال اوحي الي و لم يوح اليه شي‏ء...» (41) در شان او نازل گرديد» (42) .

ظاهرا اين افراد از جمله كسانى بودند كه در ميان عرب آن روز با سواد بودند ونوشتن و خواندن مى‏دانستند و در مواقع ضرورت گاه و بى‏گاه حضرت براى نوشتن‏از آنان استفاده مى‏كرد،ولى كاتبان رسمى سه نفر فوق و ابن ارقم بودند.

ابن ابى الحديد گويد:«محققان و سيره نويسان نوشته‏اند كه كاتبان وحى،على عليه السلام و زيد بن ثابت و زيد بن ارقم بودند و حنظله بن ربيع تميمى و معاويه،نامه‏هاى‏پيامبر صلى الله عليه و آله را به سران،نوشته‏هاى مورد نياز مردم و هم چنين ليست اموال و صدقات‏را مى‏نوشتند» (43) .

ابو عبد الله زنجانى تا بيش از چهل تن را جزء كاتبان وحى شمرده‏است (44) كه ظاهرا هنگام ضرورت از وجود آنان استفاده مى‏شده است.

بلاذرى در خاتمه كتاب فتوح البلدان از واقدى آورده است:«هنگام ظهور اسلام،در ميان قريش،هفده نفر نوشتن را مى‏دانستند:على بن ابى طالب،عمر بن الخطاب،عثمان بن عفان، ابو عبيدة بن جراح،طلحة بن عبيد الله،يزيد بن ابى سفيان،ابوحذيفة بن عتبة بن ربيعه، حاطب بن عمرو(برادر سهيل بن عمرو عامرى)،ابوسلمة بن عبد الاسد مخزومى،ابان بن سعيد بن العاص بن اميه،برادرش خالد بن سعيد،عبد الله بن سعد بن ابى سرح،حويطب بن عبد العزى،ابو سفيان بن حرب،معاوية بن ابى سفيان و جهيم بن صلت و از وابستگان قريش: علاء بن حضرمى.

از زنانى كه در صدر اسلام نوشتن را مى‏دانستند مى‏توان از ام كلثوم بنت عقبه،كريمه بنت مقداد و شفاء بنت عبد الله نام برد.شفاء به دستور پيامبر به حفصه‏نوشتن آموخت و بعد از آن حفصه در زمره نويسندگان قرار گرفت.عايشه و ام سلمه‏از زنانى بودند كه فقط خواندن مى‏دانستند.

در مدينه سعد بن عباده،منذر بن عمرو،ابى بن كعب،زيد بن ثابت،كه نوشتن‏عربى و عبرى را مى‏دانست،رافع بن مالك،اسيد بن حضير،معن بن عدى،بشير بن سعد،سعد بن ربيع،اوس بن خولى و عبد الله بن ابى نوشتن مى‏دانستند» (45) .

شيوه كتابت در عهد رسالت‏بدين گونه بود كه بر هر چه يافت مى‏شد و امكان‏نوشتن روى آن وجود داشت،مى‏نوشتند،مانند:

1- عسب:جمع عسيب،جريده نخل،چوب وسط شاخه‏هاى درخت‏خرما كه‏برگهاى آن را جدا مى‏ساختند و در قسمت پهن آن مى‏نوشتند.

2- لخاف:جمع لخفه،سنگ‏هاى نازك و سفيد.

3- رقاع:جمع رقعه،تكه‏هاى پوست‏يا ورق(برگ)يا كاغذ.

4- ادم:جمع اديم،پوست آماده شده براى نوشتن.

پس از نوشته شدن،آيات نزد پيامبر و در خانه ايشان ضبط و نگهدارى مى‏شد.

گاهى برخى از صحابه مى‏خواستند سوره يا سوره‏هايى داشته باشند،آن‏ها رااستنساخ كرده و بر روى تكه‏هاى برگ يا كاغذ مى‏نوشتند و نزد خود نگه مى‏داشتندو معمولا در محفظه‏هاى پارچه‏اى به ديوار مى‏آويختند (46) .

آيه‏ها به گونه‏اى منظم و مرتب،در هر سوره ثبت مى‏گرديد و هر سوره با نزول‏بسم الله آغاز يافته و با نزول بسم الله جديد ختم آن سوره اعلام مى‏شد و سوره‏ها بااين رويه هر يك جدا و مستقل از يك ديگر ثبت و ضبط مى‏شد.در عهد رسالت‏هيچ گونه نظم و ترتيبى بين سوره‏ها صورت نگرفت.

علامه طباطبايى مى‏فرمايد:«قرآن به صورت امروزى در عهد رسالت ترتيب داده‏نشده بود، جز سوره‏هاى پراكنده بدون ترتيب و آيه‏هايى كه در دست اين و آن بود ودر ميان مردم به طور متفرق وجود داشت‏» (47) .


پى‏نوشتها:

1- نجم 53:20-1.

2- غرانيق جمع غرنوق به معناى جوانى شاداب،ظريف و زيباست.اساسا اسم مرغ آبى سفيد و ظريف است‏باگردن بلند و با نام‏«قو»معروف است.معناى عبارت چنين مى‏شود:اين پرندگان زيبا كه بلند پروازند از آن‏هااميد شفاعت مى‏رود.مقصود سه بت معروف:لات،عزى و منات بزرگ‏ترين بت‏هاى عرب است.

3- از همين جا روشن مى‏شود كه اين خبر ساختگى است،زيرا اگر درست‏باشد كه شب هنگام به پيامبر وحى‏شد كه اين كلمات از تلبيس ابليس است،چگونه ممكن است در يك روز با وسايل و امكانات آن روز خبر به‏مسلمانان حبشه برسد و در اين فاصله كوتاه به مكه باز گردند.

4- اسراء 17:75-73.

5- حج 22:52.

6- تفسير طبرى،ج 17،ص 134-131.تاريخ طبرى ج 2 ص 78-75.سيره ابن اسحاق ج 1 ص 179-178. الروض الانف ج 2 ص 126.جلال الدين سيوطى،الدار المنثور،ج 4،ص 194 و 368-366.ابن حجر عسقلانى،فتح البارى في شرح البخاري،ج 8،ص 333.

7- رسالة الشفا،ج 2،ص 117.

8- فتح البارى،ج 8،ص 333.

9- تفسير كبير رازى،ج 23،ص 50.

10- حياة محمد،ص 129-124.

11- نساء 4:76.

12- مجادله 58:21.

13- نحل 16:99.

14- اسراء 17:65.

15- ابراهيم 14:22.

16- حجر 15:9.

17- فصلت 41:42.

18- طور 52:48.

19- اشاره است‏به كلام پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود:«انا افصح من نطق بالضاد»كه از فصاحت والاى وى ايشان در ميان‏عرب حكايت دارد.

20- نجم 53:23.

21- حج 22،52.

22- حج 22:52.

23- حديد 57:22 و مجادله 58:21.

24- نساء 4:76.

25- انبيا 21:18.

26- حج 22:52.

27- اسراء 17:75-73.

28- حياة محمد ص 129-124.

29- اعراف 7:157 و 158.

30- جمعه 62:2.

31- بقره 2:78.

32- تفسير كبير رازى،ج 15،ص 23.

33- عنكبوت 29:48.

34- ابو جعفر(شيخ طوسى)،التبيان،ج 8،ص 193.

35- الميزان:ج 16،ص 145.

36- سليم بن قيس هلالى،السقيفه،ص 214-213.

37- طبقات ابن سعد،ج 3،قسمت 2،ص 59.

38- ر.ك:الاصابة،ج 1،ص 19.ابن عبد البر قرطبى،الاستيعاب في معرفة الاصحاب در حاشيه الاصابه،ج 1،ص 51-50.

39- ر.ك:التمهيد،ج 1،ص 348-340.مصاحف سجستانى،ص 30.

40- ر.ك:ابن اثير،اسد الغابة في معرفة الصحابه،ج 1،ص 50.الاستيعاب در حاشيه الاصابه،ج 1، ص 50 ومصاحف سجستانى،ص 3. طبقات ابن سعد،ج 2،قسمت 2،ص 115.

41- انعام 6:93.

42- ر.ك:اسد الغابة،ج 1،ص 50.

43- ابن ابى الحديد،شرح نهج البلاغه،ج 1،ص 338.

44- زنجانى،ابو عبد الله،تاريخ القرآن،ص 21-20.

45- ر.ك:ابو الحسن بلاذرى،فتوح البلدان،ص 460-457.

46- ر.ك:التمهيد،ج 1 ص 288.تلخيص التمهيد،ج 1 ص 133.

47- الميزان ج 3، ص 79 - 78.