غروى اصفهانى (نابغه نجف)

محمد صحتى سردرودى

- ۲ -


نـهـايه الدرايه پيشترها به صورت سنگى چاپ شده بود. با توجه به اينكه تنها يك شـرح تـوضيحى نبوده ، بلكه شرحى انتقادى و از سر دقت و باريك بينى نگاشته شده بـود، از هـمـان اول بـه عـنـوان كـتـابـى مـرجـع در عـلم اصـول شـنـاخـتـه شـد و هـمـيـشـه مـطـمـح نـظـر اهـل خـبـره و كـاركـشـتـگـان در اصول بوده است .(35)
يـكـى از مـجـله هـاى مـعـروف ، در ضـمـن اقـتـراحـى ، راى و نـظـر اهـل فـن را در مـورد شـرحـهـاى كـفـايـه الاصـول جـويـا شـده اسـت كـه حاصل آن را مى توان چنين خلاصه كرد:
از نـظـرگـاه صـاحـب نـظـران و بـزرگـان در حـوزه عـلم اصـول و فـقـه ، نـهـايـه الدرايـه ، هم از لحاظ علمى و عميق بودن و هم از جهت دقت نظر و باريك بينى ، از همه شرحهاى كفايه بهتر و جامعتراست (36)
ب ) علم فقه
1.كـتـاب الاجـاره : ايـن اثـر بـزرگ و قـطـور، در سال 1375 ق . در نجف اشرف چاپ شده است .
2.صلاه الجماعه .
3.صلاه المسافر.
ايـن سـه كـتـاب در ضـمـن كـتابى به نام بحوث فى الفقه توسط جامعه مدرسين قم در 740 صفحه وزيرى چاپ و منتشر شده است .
4.حـاشـيـه كـتـاب المـكـاسـب : حـاشيه بر مكاسب شيخ انصارى ، معروف ترين اثر فقهى غـروى اسـت كـه پـس از گـذشـت دو سـال از وفـات عـلامـه غـروى ، يـعـنـى در سال 1363ق .در دو جلد قطور و به قطع رحلى چاپ و منتشر شده است و در مقدمه اش حديث حـيـات غـروى بـه قـلم شـاگـردش مـرحـوم علامه شيخ محمد رضا مظفر به رشته تحرير كشيده شده است كه بهترين نوشته در موضوع خودش است .
5.رسـاله اى در تـحـقـيـق حـق و حـكـم : ايـن رسـاله در ضـمـن كـتـاب بـالا و در اول بيع مكاسب چاپ شده است .
6. حاشيه بر كتاب الطهاره شيخ اعظم انصارى ،
7.رساله اى در اخذ اجرت بر واجبات :
8.رسـاله اى در طـهـارت : اين رساله غير از حاشيه بر كتاب الطهاره شيخ است . 9رساله اى در چهار قاعده فقهى : قاعده التجاوز، قاعده الفراغ ، قاعده اليد و اصاله الصحه ،
10.رساله اى در قاعده لاضرر:
11.رساله فى الجمعه : رساله اى در نماز جمعه :
12.منظومه اى در اعتكاف :
13.مـنـظـومـه فـى الصـوم : مـنـظـومه اى در روزه .اين دو منظومه براى اولين بار در مجله الموسم چاپ و منتشر شد.(37)
14.منظومه فى صلاه الجماعه : منظومه اى در نماز جماعت ،
15.الوسيله فى اهم ابواب الفقه . رساله عمليه ايشان است به زبان عربى .
16.ذخيره العباد: رساله عمليه ايشان به زبان فارسى است .(38)
ج )فلسفه و حكمت
1.تحفه الحكيم : منظومه اى است به سبك و سياق منظومه حكيم سبزوارى ودر حكمت متعاليه بـه رشـتـه نـظـم كـشيده شده است . دانشمند فرزانه ، مرحوم شيخ محمد رضا مظفر پس از توصيف و تجليل از ديگر منظومه هاى علامه غروى مى نويسد:
بـالاتـر از هـمـه مـنـظـومه او در حكمت و معقول است كه موسوم به تحفه الحكيم مى باشد، مـنـظـومـه اى بـه راسـتـى آيـتـى از آيـات فـن فـلسـفـه و حـكـمـت اسـت . ايـن منظومه كه هم سـهـل و هـم مـمـتـنـع مـى نـمـايـد، بـا اسـلوب عـالى خـويـش اصـول حـكـمـت و عـجايب و نوادر فلسفه را با پرده بردارى از اسرار اين علم و با زدودن تاريكيها از روى اين فن ، در خود گرد آورده و جمع كرده است و اولين چيزى كه مى تواند بـه آن دلالت كـنـد، هـمـيـن است كه ناظم و سراينده آن از فلاسفه بزرگ اسلام و در رديف شيخ ابوعلى سينا و خواجه نصيرالدين طوسى و صدر المتالهين شيرازى است ، همانان كه روزگـار مـانـنـد آنـهـا را نـمـى بيند، مگر در فاصله هاى بس فراخ و طولانى .اگر نبود ايـنـكـه اسـتـاد مـا عـلامـه غـروى بـيـشـتـر خـود را وقـف عـلم اصول و فقه كرد، اين سخن قولى بود كه جملگى بر آن بودند...(39)
تـحفه حكيم براى نخستين بار، با مقدمه و تحقيق شيخ محمدرضا مظفر و با اهتمام شاگرد ديگرش ، شيخ نصرالله خلخالى در سال 1378 ق .درنجف اشرف چاپ شد .پس از آن نيز هـمـيـشـه مـورد تـوجـه اهـل فـلسـفـه و حـكـمـت بـوده و بـرخـى از بـزرگـان بـه شـرح و تحليل آن اقدام كرده اند. تحفه حكيم با اين ابيات آغاز مى شود:

يامبدا الكل اليك المنتهى
 
لك الجلال والجمال والبها

يا مبدع العقول و الارواح
 
و منشى النفوس و الاشباح

و پس از چند بيت مى گويد:
سميتها بتحفه الحكيم
 
معتصما بالواهب العليم

سرانجام هم با بيت زير خاتمه مى يايد:
صلى على محمد و عترته
 
وراثه فى سره و سيرته

از ميان شرحهاى تحفه حكيم ، از اين شرحها مى توان نام برد:
الف .) شرح حكيم و عارف نامى ، ميرزا مهدى آشتيان (1306-1372):
حـكـيـم مـيـرزا مـهـدى آشـتيانى كه از اساتيد مرحوم شهيد مرتضى مطهرى شمرده مى شود، شـرح خـويـش را بـر تـحـفـه حـكـيـم تـا مـبـحـث وجـود ذهـنـى پـيـش بـرده و لكـن قبل از اتمام ، رحلت كرده است .
ب ) شـرح مـحقق معاصر، شيخ محمد باقر ساعدى خراسانى : بر خلاف آنچه كه در مقدمه اسـاس التـوحـيـد آشـتـيـانـى نـوشـتـه انـد، ايـن شـرح تـكـمـيـل شـرح آشـتـيـانـى نـبـوده ، بـلكـه شـرحـى اسـت مستقل و بر تمام تحفه الحكيم نوشته شده اس ‍ .(40)
ج ) شـرح مـرحـوم محقق حقانى لارى به نام منظومه الحياه اين شرح كه به زبان عـربـى اسـت ، تـوسـط يـكـى از شـاگـردان عـلامه غروى ، مرحوم آيه الله شيخ محمد بن شـكـرالله حـقانى لارى (1325-1388 ق .) نوشته شده است . نگارنده ، دست نوشته اين شـرح را ديـده اسـت ، زبـان عـربـى اسـت و هـمـه مـنـظـومـه تـحـفـه الحـكـيـم را شامل مى شود.(41)
د- الحـكمه المتعاليه ، نوشته سيد محمد كاظم مصطفوى : اين شرح به زبان عربى و در 384 صـفـحـه ، تـوسـط بخش ‍ انتشارات دفتر تبليغات اسلامى در قم چاپ و منتشر شده است . -
ح .فـيـض العـليـم فـى شـرح تـحـفـه الحـكـيم : اين شرح به قلم آيه الله سيد عزالدين مـوسـوى زنجانى و به زبان عربى نوشته شده است . شارح از شاگردان نزديك علامه طـبـاطـبـايـى بـوده و اكـنـون از اساتيد بزرگ حوزه علميه مشهد رضوى است و شرحش به تحفه حكيم تا حال چاپ و منتشر نشده است .
و)هـسـتى شناسى فلسفى ، پژوهشى در تحفه الحكيم : اين شرح كه تنها امور عامه را در بـر مـى گيرد، توسط آقاى على اصغر حقدار و به زبان فارسى نگاشته شده است كه اكنون زير چاپ است .
2.رسـاله فـى اثبات المعاد الجسمانى : رساله مختصرى است كه به سبك فلاسفه ، معاد جسمانى را اثبات مى كند(42)
3.حـاشـيه بر اسفار ملاصدرا: علامه غروى علاقه عجيبى به اسفار صدرالمتالهين داشت و مى گفت :
اگـر كـسى را بشناسم كه اسرار اسفار را بفهمد، براى استفاده و آموختن اسرا اسفار به نزدش خواهيم شتافت ، گرچه آن كس در دورترين نقطه جهان باشد.(43)
4. مـكـاتـبـات فـلسـفـى و عـرفـانـى : مـجـمـوعـه اى اسـت مـتـشـكـل از چـهـارده نامه در شرح و توزيع دو بيت شعر از عارف نام آور و شاعر پر آوازه فريدالدين عطار نيشابورى ، آن جا كه مى گويد:
دائما او پادشاه مطلق است
 
در كمال عز خود مستغرق است

او بـه سـر نـايـد ز خـود آن جـا كـه اوسـت
 
كـى رسـد عقل وجود آن جا كه اوست

سـبـب پـيـدايـش اين مكاتبات از آن قرار بود كه يكى از فضلاى آن روز حوزه نجف به نام شـيـخ اسماعيل تائب تبريزى ، معروف به مساله گو(44) پس از آن كه معنا و مفهوم شعر فوق را كتبا از آخوند خراسانى خواسته بود، همين را از شيخ محمد حسين غروى اصـفـهانى هم در خواست مى كند، ولى از آن جايى كه از جواب علامه غروى نيز قانع نمى شـود، مـعـنـاى شـعـر را از سـيـد احـمد حائرى ، معروف به واحد العين جويا مى شود. تائب تبريزى جواب سيد را پيش ‍ علا مه غروى برده و از ايشان توضيح بيشتر را مطالبه مى كـنـد. پـس از آن هـفت بار اين كار را تكرار مى كند ! يعنى جواب شيخ را پيش سيد و جواب سـيـد را پـيـش شـيخ مى برد كه هر يك به رد نظريه ديگرى پرداخته و مناقشه جالب و سـودمـنـدى مـيـان ايـن دو بـزرگـوار رخ مـى دهـد، ايـن مـجـمـوعـه حـاصـل آن مـكـاتـبـات و مناقشات است . شهيد مرتضى مطهرى در توصيف اين نامه هاى پر مايه مى فرمايد:
مـكـاتـبـات و سـوال و جـوابهايى كه ميان آقا شيخ محمد حسين اصفهانى غروى و مرحوم آقا سـيـد احـمـد تـهـرانـى كـربـلايـى رد و بـدل شـده است - كه خيلى با ارزش است - و آقاى آشـتـيانى در مجله جاويدان خرد چاپ كردند، در زمينه وحدت وجود است . مرحوم آقا سيد احمد يك مرد عارفى است و عارفانه فكر مى كرده است ، اما مرحوم آقا شيخ محمد حسين ، حكيمانه فـكـر مـى كـرده است . مرحوم آقا شيخ محمد حسين ، طرفدار وحدت تشكيكى وجود است ، به شكلى كه در كتب فلسفه ، مثل منظومه و اسفار و غيره مطرح است و مرحوم سيد احمد طرفدار وحدت وجود عرفانى است ..و شايد در آن مكاتبات بيش از هر جاى ديگر اين دو مساله رو در روى يكديگر قرار گرفته و مورد بحث واقع شده اند.(45)
ايـن اثـر هـم مـانـنـد آثار ديگر علامه غروى همواره مورد توجه دانشوران و متفكران بوده و تـوسـط بـعـضـى بـزرگـان شرح و بسط داده شده است و همراه پاورقيهاى ممتدى چاپ و مـنـتـشـر گـشـتـه اسـت كـه از آن مـيـان بـه شـرحـهـاى ذيل مى توان اشاره كرد:
الف . رسـاله مـحـاكمات : از علامه بزرگوار، سيد محمد حسين طباطبايى ، نويسنده تفسير الميزان . علامه طباطبايى كه خود از دست پروردگان و شاگردان نزديك علامه غروى است ، در ايـن رسـاله بـه نـقـد و بـررسـى و تـوضـيـح و تـحـليـل انـديـشه هاى هر دو طرف (حكيم غروى و عارف كربلايى ) پرداخته و ميان اين دو بـزرگـوار بـه داورى نـشسته است . رساله محاكمات به ضميمه يادنامه شهيد آيه الله قدوسى و باتحقيق استاد حسن زاده آملى - دام ظله - چاپ و منتشر شده است (46)
ب )مـكـاتـبـات عـر فـانـى : بـا تـصـحـيـح و تـعـليـقـات اسـتـاد سـيـد جلال الدين آشتيانى - دام ظله .
ج ) تـوحـيـد عـلمى و عينى در مكاتيب حكمى و عرفانى : مرحوم علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى در اين كتاب ، كار استادش علامه طباطبايى را -كه تا نامه هفتم پيش رفته بود - دنـبـال كـرده و تـعـليـقـات ايـشـان را بـا پـاورقـيـهـاى خـود تكميل كرده است .
كتاب توحيد علمى و عينى به زبان فارسى و در 342 صفحه وزيرى چاپ شده است .
5.تـفـسير قرآن : علامه غروى تفسيرى هم بر قرآن مجيد نوشته اند كه البته نيمه تمام مـانـده اسـت . متاسفانه اين اثر هم مثل بسيارى از آثار نابغه نجف چاپ و منتشر نگشته است ،حتى در كتابهاى تراجم و شرح حال نويسى هم نامى از آن برده نشده اس .(47)
6.الانـوار القـدسـيـه : مـجـموعه دل انگيزى از اشعار عربى آيه الله غروى است در مدح و مراثى آل هاشم ، به ويژه در ستايش و سوگوارى چهارده معصوم و اصحاب و ياران شهيد آنها سروده شده است . اين اثر هميشه سبز چندين بار و در صورتهاى مختلفى منتشر شده بـود هـيچ كدام خالى از سهل انگارى نبوده و پر از اغلاط چاپى و...بود تا اين كه در اين اواخـر بـه انـضـمـام قـصـيده غديريه چاپ نشده اى از حكيم غروى به تحقيق آقاى شـيـخ على نهاوندى و همراه با پاورقيهاى راه گشايى از ايشان و تحت نظر استاد، علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى انتشار يافت .
7.ديـوان مـفـتقر: اين كتاب كه شعرهاى فارسى حكيم غروى را در خود گرد آورده است ، با نـام نامناسبى كه هيچ برازنده ايشان نيست ، دهها بار چاپ شده و انتشار يافته است و اين اشـتـبـاه از آن جـا نـاشى شده است كه پدر شاعر عارف و حكيم حوزه نجف ، يعنى حاج محمد حـسـن اصـفـهـانـى ، مـعـروف بـه مـعـين التجاركمپانى ، يعنى شركت راه آهن بغداد -كـاظمين را به عهده داشت و او بود كه براى نخستين بار بانى اين كار خير و عام المنفعه گشت .(48)
از ايـن جـا و تـنـهـا به همين علت است كه مى بينيم ديوان اشعار او با نام ديوان كمپانى و حتى اسم خود او به نام آيه الله كمپانى معروف گشته است و شهرت يافته است !
ولى چـنـان كـه بـه تواتر نقل مى كنند، او از اين اسم ناراضى بود و از شنيدن اين كلمه بـيـگـانـه بـه سختى ناراحت مى شد و از اين اسم بى مسمى خاطرى آزرده و دلى پر خون داشت .
در اين جا جا دارد از ناشر يا ناشرانى كه دست به انتشار ديوان او مى زنند، تقاضا شود از ايـن پـس ديـوان او را همان طورى كه خود در شعرهايش مفتقرتخلص مى كند، با نام صحيح و درست ديوان مفتقرچاپ و منتشر سازد.
8.ديـوان غزليات يا مجموعه عارفانه ها: مجموعه اى از غزلهاى عارفانه علامه غروى هم با همان نام غلط و به ضميمه ديوان فارسى ايشان دهها بار چاپ و منتشر شده است .
بـا ذكـر ايـن چـهـل كتاب از كتابهاى نابغه نجف ، مى رويم كه او را در وادى عشق و ادب زيارتگر باشيم .
در وادى عشق و ادب
عـمـر جـاويدى ست مدى كوته از احسان او
 
يادگارى از سخن ، بهتر ندارد آدمى

او از شـاعـران مـعـمـولى نـيست و شاعرى به هيچ وجه حرفه بزرگمردى چون او نبود. او شعر را نه براى تفنن و تفريح و نه از سر هنر نمايى و..
مـى سـرود. شـعـرهـاى نـابـغـه نـجـف چـشـمـه هـاى زلال و گـوارايـى اسـت كـه از ژرفـاى دل پـاك و بـى آلايـش او جـوشـيـده انـد و تـنها چيزى كه در شعر او نمى توان ديد، همانا تـكـلف و تـصـنـع اسـت كـه بسيارى از سرايندگان شعر به آن گرفتار شده اند. و اين امـتـيـاز پـيـش از هـر جـاى ديـگـر در شـعـرهـاى ولايـى او، بـه ويـژه در ديـوان عـربـى او الانـوارالقـدسـيـه مـشـهـود و مـكـشـوف اسـت و هـمـيـن اسـت كـه شـعـر حـكـيـم غـروى را سـهـل و مـمـتـنـع مـى نمايد، آن چنان كه هر كس بخواند مجذوب مى شود و آن را چنان روان و سـيـال مى بيند كه گويى خود سروده است و خيال مى كند كه او نيز مى تواند شعرهايى چنين سهل و سيال بسرايد، ولى به زودى مى فهمد كه نمى تواند، چرا كه شعر حكيم در عين سهل بودن ، سخت هم ممتنع و دشوار است .
عـلامـه غـروى شـعـرهـايـش را پـس از نـمـاز و راز و نـيـاز و در حال و هوايى مخصوص مى گفت . داستان زير مى تواند حكايتى - گرچه كوتاه و نارسا - از آن حال هواى عارفانه باشد. يكى از نزديكان معنوى ايشان مى گويد:
روزى بـه خـانـه اسـتـاد رفـتـم و او را ديـدم كـه بـر اثـر گـريـه و نـاله زيـاد، حال رفته بود، چنان كه احساس مى كردى نزديك است بميرد. عرض كردم :
استاد! اين چه حالى است ؟ چرا چنين به خود سخت مى گيريد ؟
فرمودند: در دست خودم نيست ، گاهگاهى چنين مى شود و خود نيز گمان مى كنم كه دارم مى مـيـرم و تنها چيزى كه در اين حال مرا دوباره به دنيا باز مى گرداند، شعرهايى است كه در آن حال مى گويم و حلاوت آن حال و هوايى كه يافته بودم با آن شعرها حفظ مى كنم ، تا بتوانم دوباره به آن حال برگردم .
سپس در حالى سخت گريه مى كرد، شروع كرد به خواندن تازه ترين شعرى كه سروده بود، نمى دانم ، شايد هم با همان گريه و خواندن ، داشت شعر ديگرى مى سرود. آرى او مى سوخت و مى سرود، مى سرود و مى سوخت ...(49)
تو مپندار كه من شعر به خود مى گويم
 
تا كه هشيارم و بيدار، يكى دم نزنم

اديـب پـرآوازه نـجـف اشـرف ، مـرحوم علامه محمد على اردوبادى در مقدمه اى كه بر الانوار القـدسـيـه نـوشـتـه انـد، مهارت علامه غروى را در وادى شعر و ادب فوق العاده دانسته و نوشته است :
و آن گـاه كـه رشـتـه شعر را به دست مى گرفت و ستاره هاى سخن را در كهكشان شعرش بـه نـظـم مـى كـشـيـد، هـر كـس كه او را مى ديد، شگفت زده مى شد و نمى دانست كه آيا اين شـعـرى كـه او مـى سـرايـد وحـى اسـت كـه بـرايـش الهـام گـشـتـه اسـت ، يـا مـگـر سـحر حـلال اسـت كـه ايـن چـنـيـن دل و جـان را تـسـخـيـر مـى كـنـد، و سـخن مولا را كه مى فرمايد: راستى كه بعضى از شعرها حكمت و برخى از سخنها سحر است به ياد مى آورد و تصديق مى كرد. (50)
و يكى ديگر از نويسندگان در مورد شعر علامه غروى مى نويسد:
و شـگـفـت : آور ايـن كـه هـر كـس ايـن شـخصيت معروف را مى ديد، بر خلاف تصورش و با نـاباورى تمام مشاهده مى كرد كه وى مثل كسى كه در ادبيات فارسى و عربى متخصص و كـار شناس باشد، بر اسرار و رموز اين دو زبان واقف و وارد است . اشعارى را كه او به زبـان فـارسـى سـروده ، به راستى كه باعث شگفتى و تعجب است و چنان جالب است كه حتى بزرگان ادب را هم به سوى خويش مى خواند....(51)
اكنون به سراغ اشعار ماندگار نابغه نجف مى رويم و براى نمونه شعرهايى از ديوان عـربـى و فـارسـى و دو غـزل از غزليات او را با هم ترنم مى كنيم ، با اين ترتيب كه اول تـرجـمـه اى از دو مـنـظـومـه بـلند و بسيار معروف او را از ديوان عربى اش ‍ (الانوار القـدسـيـه ) بـه هـمـراه متن آن در پاورقى خواهيم آورد، سپس به زمزمه شعرهاى فارسى ايشان خواهيم نشست و از آن جا كه بنابر اختصار است ، تنها بخشهاى برگزيده اى از دو منظومه ياد شده را خواهيم آورد.
منظومه شهيديه
- چـگـونـه و چـرا بـه در خانه او آتش زدند؟ خانه اى كه آيه نور مناره آن بود و نور خدا از آن جا مى درخشيد.
- و در آن خانه ، در حريم پيامبر رحمت بود و در همه درهاى نجات امت بود.
بـلكـه آن در، در خـداونـد عـلى اعـلا بـود و بـه هـر سـوى آن نـظـر مـى شـد، جمال خدا ديده مى شد كه تجلى يافته بود.
- آنـان كه آتش به خانه نور زدند، جز ننگ و عار، حاصلى ديگر نديدند، ننگ و عارى كه عذاب نار و جهنم را نيز در پى خواهد داشت .
شـگـفـتـا ايـن قـوم چـقـدر جـاهـل و نـادان بـودن كـه نـدانستند با آتش نمى توان نور خداى جليل و اعلا را خاموش كرد!
- ولكـن شـكـسـتـن پهلو، جز با شمشير عزيزى مقتدر (حضرت مهدى موعود-عج ) جبران نمى شود.
- چـرا كـه خـرد شـدن آن پـهـلوهـاى پـاك ، مـصـيـبـتـى بـس بـزرگ است و هيچ مصيبتى به بزرگى آن نمى رسد.
- از آن خـون كـه از سينه او جارى شد، سختى و گستردگى آنچه كه بر او گذشت معلوم مى شود(52)
- جـسـارت و طـغـيـان را آن كاه از حدس گذرانيدند كه سيلى به صورت او زدند، اى كاش دست تعدى و طغيان شل مى شد تا اين جنايت رخ نمى داد!
- با آن سيلى نه تنها چشم زهرا (س ) كه عين وجودو چشم معرفت و شناخت ، سرخ و پر خون شد و اين در حالى بود كه اشك از آن چشمها جارى بود...
- اثـر زخـمـى كـه هـمـچـون دسـتـنـبـدى هـمـيـشـه در بـازوى زهـرا (س ) بـود، دليل محكمى است بر شهادت و مظلوميت او.
- و آن گـاه كـه پشت و پهلوى او از ضربت تازيانه و...سياه شد، فضاى آسمان هم سياه گرديد، واى بر من چه مى گويم اى بازوى تواناى الهى ، يا مرتضى على !
- نـوك آهـنـين غلاف شمشير، آن گاه كه به پهلوى او خورد، به سر او آورد تمام آنچه را كه آورد.
- خـبـر مـسـمـار و مـيخ در را ديگر نمى دانم ، از سينه زهرا (س ) - كه گنجينه اسرا بود - بايد پرسيد.
- هـمـيـن قـدر مـى گـويـم : به جنين مجد و نجابت ، آن شد كه جگر را خون مى كند و با اين حال آنها چگونه مى توانند كارى را كه فاش شده است پنهان سازد؟
در و ديـوار و خـون ، هـر يك شاهد صادق و گويايى است بر آنچه پنهان داشته شده است .....(53)
مطلع نور ايزدى
دختر فكر بكر من ، غنچه لب چو واكند
 
از نمكين كلام خود حق نمك اداكند

طوطى طبع شوخى من ، تا كه شكر شكن شود
 
كام زمانه را پر از شكر جانفزا كند

بـلبـل نـطـق مـن ز يـك نـغـمه عاشقانه اى
 
گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا كند

خامه مشكساى من گر بنگارد اين رقم
 
صفحه روزگار رامملكت ختا كند

مـطـرب اگـر بـديـن نـمـط سـاز طـرب كـنـد گـهـى
 
دايره وجود را جنت دلگشا كند...(54)

گنجينه اسرار
سـيـنـه اى كـز مـعـرفـت گـنـجـينه اسرا بود
 
كى سزاوار فشار آن در و ديوار بود؟!

طـور سـيـنـاى تـجـلى مـشـعـلى از نـور شـد
 
سـيـنـه سـيـنـمـاى وحـدت مشتعل از نار بود

تـاله بـانـو زد انـدر خـرمـن هـسـتـى شـرر
 
گـويـى انـدر طـور غـم چـون نخل آتشبار بود

آن كـه كـردى مـاه تـابـان پيش او پهلوتهى
 
از كجا پهلوى او را تاب آن آزار بود؟(55)

طاووس كبريايى
بـر هـم زنـيـد يـاران ايـن بـزم بـى صـفـا را
 
مـجلس صفاندارد بى يار مجلس آرا

بـى شـاهـدى و شـمـعـى هرگز مباد جمعى
 
بى لاله شور نبود مرغان خوش نوا را

بـى نـغـمـه دف و چنگ مطرب به رقص نايد
 
وجد سماع بايد كز سر برد هوا را

جـام مـدام گـلگـون خـواهـد حريف موزون
 
بى مى مدان تو ميمون جام جهان نما را

بى سرو قد دلجوى هرگز مجولب جوى
 
بى سبزه خطش نيست آب روان گوارا

اى رحـمـت الهـى دريـاب (مـفـتـقـر)را
 
شـاهـابـه يـك نـگـاهـى بـنـواز ايـن گـدا را(56)

اشـعـار زيـادى را بـراى نـقـل در ايـن جـا بـرگـزيـده بـوديـم كـه مـجـال ذكـرشـان نـيـسـت ، امـا دل كـنـدن از آن شـعـرهـاى دلكش هم روا نمى نمايد، پس تنها اشارتى به بعضى از آنها مى كنيم و مى گذريم .
عـلامـه غروى آن گاه كه دفتر دل را به پاس سالار شهيدان ، امام حسين (عليه السلام ) و به ياد شب عاشورا مى گشايد، چكامه ماندگارى را با بيت زير مى سرايد:
امـشـب شـب وصالست روز فراق فرد است
 
در پرده حجازى شور عراق فرداست

به ياد عاشورا و شهادت مولاى عاشوراييان ، نغمه جان راچنين ساز مى كند:
در جـهـاد نـشـنـيـده ام تـا بود اين چرخ كبود
 
كز سليمان اهر من انگشت و انگشتر ربود

دسـت بـيـداد فـلك دسـتـى جـدا كـرد از بـدن
 
كـز نـهـاد عـالم امكان بر آمد داد و دود

از پـى ديدار جانان كرد نقد جان نثار
 
وه چه جانى ! يعنى اندر گنچ هستى هر چه بود...

و بـه يـاد سـقـاى كربلا، حضرت ابوالفضل العباس (عليه السلام ) قصيده اى دارد به اين مطلع :
دل شـوريـده نـه از شـور شـراب آمـده مـسـت
 
ديـن و دل ساقى شيرين سخنم برده زدست

و هفت بندى در رثاى امام هفتم ، حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) با مطلع زير:
عمرى ارموساى كاظم ز جفا مسجون بود
 
در صدف گوهر بحر عظمت مكنون بود

كـوتـاه سـخـن ايـن كـه شـعـر او هـم هـمـه بـيـت الغـزل مـعـرفـت اسـت .(57) حـال بـا نـقـل غـزلى از غـزليـات حـكـيـم مـفـتـقـر، ايـن فصل را به پايان مى بريم ، باشد كه با غزلهاى عارفانه ايشان اندكى آشنا شويم .
جذبه شوق
جـز بـه بوى تو مشام دل و جان عاطر نيست
 
خاطرى كز تو فراغت طلبد خاطر نيست

سـالكـى را كـه دل از كف نبرد جذبه شوق
 
گرچه عمرى به سلوك است ولى سائر نيست

ديـده اى را كـه بـود جـز بـه تـو سـو نـظـرى
 
بـه خـدا در نـظـر اهل نظر ناظر نيست

دل اربـاب حـضور و هوس حور و قصور
 
حاش لله كه چنين همتشان قاصر نيست

هـر كـه در دام تـو افـتـاد بـگـرديـد خـلاص
 
عـشـق را اول اگر هست ولى آخر نيست

دل بـه مـعـمـوره حسن تو بود آبادان
 
گرچه از باده خر ايست ولى بائر نيست

مـفـتـقـر را مـگـر از بـنـد، تـو آزاد كـنـى
 
بال و پر بسته چه پرواز كند؟ قادر نيس (58)

عـلامـه غـروى در لابـه لاى اشـعارش تضمين و اقتباسهاى بسيار هنرمندانه و جالبى هم از آيات قرآنى و احاديث اسلامى دارد كه دو بيت زير از آنهاست :
گـفـتـم چـو ديـدم آن رخ و آن زلف تـابـدار
 
(آمـنـت بـالذى خـلق الليل والنهار)

از طـور كـوى دوسـت سـنـا بـرق روى دوسـت
 
آمـد چنان به جلوه كه آنست منه نار(59)

نامه ها و مقاله ها
در ميان آثار علامه غروى به نامه ها و مقاله هاى چندى نيز دست يافته ايم كه بعضى به صورت دستورالعمل هاى عرفانى و اخلاقى نوشته شده و برخى هم به صورت تقريظ بر بعضى كتابهاى معروف و ماندنى مرقوم گرديده است ، كه براى نمونه از اين نامه ها و نوشته ها مى شود نام برد:
1.روزنه اى به عالم ملكوت : دستور العملى كه بر شاگرد خويش ، مرحوم آيه الله آقا مـيـرزا مـحـمـود مـوسـوى زنـجـانـى نـوشـتـه اسـت و عـنـوان فوق را ما از متن نامه براى آن برگزيديم ، تا اشارتى نيز به مضمون نامه كرده باشى .(60)
2.پـاسـداشـت شـهـيـدان : اين نامه مقاله مانند در تقريظ كتاب شهداء الفضيله علامه شيخ عبدالحسين امينى تبريزى نوشته شده است .
علامه غروى در اين تقريط، حسن انتخاب ، و خوش بياتى و حسن ترتيب را از شرايط لازم : نـويـسـنـدگـى دانـسـتـه اسـت و ايـن شـرايـط را كـه بـه صـورت كـامـل در كـتـاب شـهـدا الفضيله مشهود است ،برهان و دليلى برنبوغ علامه امينى در زمينه نويسندگى مى داند و...(61)
3. تـقـريـظـى بـر كـتـاب الغدير: اين تقريظ تنها در چاپ چهارم الغدير منتشر شده اس (62) و در چاپهاى ديگر ديده نمى شود.
4. اجازه نامه ها: استاد بزرگ نجف ، اجازه نامه هاى چندى هم در اجتهاد و هم در روايت و حديث و هـم در امـور حـسبيه ، به بعضى از فقها و علماى برجسته نوشته است ، و در مقدمه اجازه اى در اجتهاد كه براى شاگردش آيه الله سيد هادى خسروشاهى - دام ظله - مرقوم فرموده است ، مى نويسد:
حمد و سپاس ، خدايى را سزاست كه مقام و جايگاه دانشمندان را بلند و برتر داشت ، تا آن جـا كـه آنـان را بـه مـنـزله پـيـامـبـران قـرار داد و مـركـب قـلمـشـان را بـر خـون شـهـيـدان تفضيل داد، و بهترين درود و سلام و كاملترين تحيت و ستايش بر سيد و سالار رسولان و خاتم پيامبران ، حضرت محمد و آلش ، امامام امين بادا...(63)
و از اجـازه نـامـه هـاى ديگر مى توان از اجازه اى نام برد كه براى مرجع فقيد، آبه الله سـيـد شـهـاب الدين مرعشى نجفى در نقل حديث و روايت نوشته است (64) و همچنين اجازه نـامـه اى اسـت در امـور حسبيه كه براى شاگردش ، آيه الله شيخ عباس خالصى قائينى مرقوم فرموده اند و...
OOO اسكن صفحه 77
فصل چهارم شاگردان وبرگزيدگان
نـهـال مـعـرفـت از جـويـبـار چشم جويد آب
 
چنان آبى كه اندر چشمه كوثرنمى گنجد

سـلوك اهـل دل از حـيـطـه تعبير بيرون است
 
به جز درهمت ، اين معناى فرخ فر نمى گنجد(65)

در مكتب اخلاص و ابتكار
مـكـتـب عـلامـه غروى را - چه در علم اصول و چه در حكمت و فلسفه - بايد از مكتبهاى بسيار پـر بـركـت بـه حـسـاب آورد و از آن جـا كـه خـود مـتفكرى مبتكر بود، مكتب فكرى و مدرسه اصـولى اش هـم بـه نـوبه خود مكتبى ابتكارى به شمار مى رود. كافى است به سخنان بـعـضـى از اهـل نـظـر در ايـن مـورد توجه داشته باشيم . مرحوم شيخ محمد رضا مظفر مى نويسد:
ايـشـان در هـمـه مسائل دقيق فلسفى غور كرده و در همه استنباطهايش دقت نظر به خرج داده اسـت ، آن چـنـان كـه در هـر مـسـاله اى داراى رايـى اسـتـوار و در هـر بـحـثى صاحب نظريه پيراسته و درخشانى اس .(66)
شـهـيـد مـتـفـكـر، مرتضى مطهرى هم آن جا كه به مناسبتى يادى از علامه طباطبايى و نظر ايشان در مورد انديشه ها و فكرهاى اعتبارى و...
مى كنند، مى نويسند:
اين بحث ، بدون شك يك ابتكار خيلى با ارزشى است ...يك مطلبى بوده كه ايشان شخصا بـه آن رسـيـده انـد...و اوليـن الهـام بـخـش ايـشـان هم حرفهاى مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصـفـهـانـى بـوده اسـت در بـاب اعـتـبـاريـات ، كه ايشان دنبالش را گرفته اند و رفته اند.(67)
اسـتـاد مـحـمـد تـقـى جـعفرى تبريزى نيز وى را در رديف فيلسوفان نامدارى چون دكارت و...نام برده و در خصوص مبناى فلسفى او نوشته است :
ايـن بـحث ، بدون شك يك ابتكار خيلى خيلى با ارزشى است ... يك مطلبى بوده كه ايشان شـخـصـا بـه آن رسـيده اند... و اولين الهام بخش ايشان هم حرفهاى مرحوم حاج شيخ محمد حـسـيـن اصـفـهانى بوده است در باب اعتباريات كه ايشان دنبالش را گرفته اند و رفته اند(68)
دريـافـت مـفـهـوم كـمـال در عالى ترين حد آن ، مبناى فيلسوفان برجسته اى مانند آنسلم و دكارت و از شرقى ها مولانا جلال الدين (مولوى ) و محقق مرحوم ، شيخ محمد حسين اصفهانى ، معروف به كمپانى بوده است .(69)
از عـلمـاى مـعـاصـر و معروف لبنانى ، شيخ مهدى شمس الدين در مصاحبه با مجله حوزه مى گويد:
هـنـگـام كه طرز تفكر مرحوم شيخ محمد حسين اصفهانى (غروى ) را مورد بررسى قرار مى دهيم ، مى بينيم اين طرز در حال رشد و نمواست و بسيارى از اساتيد و دوستان ما، كه به تدريس مشغول هستند، از اين روش جانبدارى و پيروى مى كنند.(70)
استاد محمد ابراهيم جناتى هم چنين مى نويسد:
آيـه الله العظمى شيخ محمد حسين اصفهانى ، بدون ترديد در بيشتر علوم ، به خصوص در علم تفسير و فقه واصول و حكمت و عرفان و كلام و تاريخ و ادب و شعر و... تخصص و تـبـحـرى كـم نـظـيـر داشت . او بعد از وفات استادش مرحوم آخوند، بر كرسى تدريس قرارگرفت و از اين راه توانست به مبانى اصولى ، محكم و استوار، استحكام بخشد و با عـبـاراتـى كـوتـاه ، تـحـقـيـقـات دقيق و گسترده اى را ارائه دهد، و نيز توانست با تلاش فراوان صدها فقيه و انديشمند تربيت نمايد... او آراى دقيق و نظرات موشكافانه خود را در قالب عباراتى كوتاه ، ولى در عين حال واضح و روشن بيان داشته است .(71)
يـكـى ديـگـر از پـژوهشگران معاصر، اجمالى از مكتب شيخ محمد حسين اصفهانى را چنين به دست مى دهد:
ايـن مـكتب توسط نابغه معاصر مرحوم ، شيخ محمد حسين اصفهانى (ره ) بنا نهاده شد. وى مـبـادى را بـه دو گونه تصورى و تصديقى فرو كاسته و هر يك رابه لغوى و حكمى ، بـخـش پـذيـر مـى سـازد. ايـن مـكـتـب بـر خـلاف مـكـتـب مـشـهـور، تـعـريـف عـلم ، مـوضـوع ، مـسـائل ، تـقسيم ، غرض و فايده علم را تنها مقدمه شروع مى شمارد. گفتنى است ، نخستين بار در اين مكتب بود كه مشتق از مباحث الفاظ دانسته شد و چنان كه از فهرست مباحث پيداست ، ايـن مـكـتـب نـه تـنهابه حذف پاره اى مباحث از مبادى لغوى روى مى آورد، بلكه آنها را از مباحث علم اصول نيز خارج مى شمارد و...(72)
امـا سـبـك و روش عـلامه غروى اصفهانى در تدريس ، طورى بود كه شاگردان به راحتى اشـكـالهـاى خـود را مـطـرح مى كردند و با استاد به بحث و مباحثه مى پرداختند(73) و قـرار بـر ايـن بود كه هر روز پس از تدريس استاد، يكى از شاگردان متن درس را براى ديـگـران تـقرير كند تا همه به خوبى بتوانند به ژرفاى بحثهاى استاد پى ببرند و تقرير درس ‍ اصول ، پس از اتمام بحث استاد و رفتن ايشان ، به عهده شاگرد ممتازش ، آيه الله سيد ابوالقاسم خويى بود.(74)
اكـنـون پـس از آشـنايى مختصر با مكتب نابغه نجف و سبك و روش تدريس ايشان ، يادكرد گـذرايـى خـواهـيـم داشـت از شـاگـردان آن مـكـتـب فـقـيـه پـرور و مـتـفـكـر سـاز كـه شـامـل دهـهـا مـرجـع تقليد و مجتهد معروف و نامدار هم مى شود. به اين ترتيب كه نخست از شاگردان كه در پنجاه سال گذشته از مراجع بزرگ تقليد بوده اند، يا امروز از مراجع تقليد شمرده مى شوند، نام خواهيم برد كه شامل فقهاى صاحب رساله هم مى شود، گرچه مـقـلد زيـادى هـم نـداشـتـه بـاشـنـد. سـپـس از شـاگـردان فـقـيـه و مـدرسـان فـقـه و اصـول در حـوزه امـروز و ديـروز يـاد خـواهيم كرد. پس از آن هم از بزرگان سخن به ميان خـواهـيم آورد كه از متفكران و فيلسوفان و انديشمندان معاصر محسوب مى شوند. عجيب اين كـه در مـيـان شـاگـردان و دسـت پـروردگـان نـابـغـه ، هـمـچـنـان كه بزرگانى از اقوام گوناگون ، چون عرب وفارسى و ترك و... ديده مى شود،
مـتـخـصصان مختلفى هم از فقيه و مجتهد وفيلسوف گرفته ، تا مدرس ومحدث نويسنده و واعـظ و...بـه چـشـم مـى خـورنـد. بـه اعـتـقـاد مـا ايـن هـمـه چـيـزى نـيـسـت جـز حـاصـل پـربـار و مـانـدگـارى از آن اخـلاص و ارادت ويـژه اى كـه مرحوم آيه الله غروى اصـفـهانى نسبت به خدا و دوستان خدا، يعنى پيامبر اسلام (عليه السلام ) و اولاد اطهارش داشت .
دوش هـاتـف غيبى حل اين معما كرد
 
سود هر دو عالم يافت هركه باتو سودا كرد

از رمـوز لوح عـشـق هـر كـه نـكـتـه اى آمـوخـت
 
در محاسن رويت صد صحيفه انشا كرد

عـشـوه گـل رويـش داد اسـتـانـى داد
 
طـبـع مـفـتـقـر را چـون عـنـدليـب شـيـدا كرد(75)

مراجع تقليد
همان طور كه مى نويسند:
در مـجـلس درس او بـسـيـارى از اهـل فـضـل و صـاحـبـان نـبوغ شركت مى كردند كه هر كدام تـوانـايـى بـه دسـت تـوانـايـى بـه دسـت گـرفـتـن مـرجـعـيـت عـلمـى و تـقـليـد را دارا بودند.(76)
ما در اين جا به بعضى از آنها اشاره مى كنيم :
1. آيـه الله سـيـد مـحـمـد حـجـت كـوهـكمرى (1310-1372 ق .): مرحوم آيه الله حجت ، خود بـزرگ فـقـيـهـى اسـت كـه دهـهـا فـقـيـه و مـرجـع از پـاى درسـش بـر خـاسـتـه انـد و تـفـصـيـل و تـشـريـح خـدمـاتـى كـه او بـه عـالم اسـلام كـرد، در ايـن مجال مختصر نمى گنجد و كتابى مستقل بايد تا حديث حيات سراسر تلاش و تكاپوى آن بـزرگ مـرجـع را تـرسيم كند، اما در مورد شاگردى كردن ايشان در پيش آيه الله غروى اصـفـهـانـى ، حـضرت آيه الله حسينى همدانى - كه خود نيز از شاگردان آيه الله غروى است - مى فرمايد:
مرحوم آقا سيد محمد حجت هم از شاگردان قديم مرحوم آيه الله كمپانى بودن .(77)
هم ايشان با عبارتى ديگرى مى فرمايد:
مـرحـوم آقـا سـيـد حـجـت هـم ، به يك شخصى سفارش كرده بودند كه مى آمد و نوشته هاى مرحوم آيه الله كمپانى را از من مى گرفت و براى ايشان پاكنويس مى كرد.(78)
در ايـن جـا بـد نـيـسـت بـه سخن ديگرى در اين مورد توجه داشته باشيم ، يكى از تراجم نويسان معاصر مى نويسد:
مرحوم حاج شيخ حسين اصفهانى ، معروف به كمپانى ... فرمودند:
آقـاى آقـا سـيـد مـحـمـد حـجـت گـرچـه بـه مـبـاحـثـه مـن حـاضـر نـشـده ، لكـن شـخـصـى فاضل و برجسته اى خواهد بود(79)
2. آيه الله حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى (1292-1380):
ايـشـان تنها در مراجعت از سفر حجى كه چهار ماه در نجف اشرف توقف داشته اند، از محضر آيـه الله غـروى اصـفـهانى استفاده كردند و در اين چهار ماه پيش ايشان فلسفه خواندند و هـمـيـشـه افـسـوس مـى كردند كه اى كاش مى توانستند بيشتر در نجف بمانند تا از علامه غروى هر چه بيشتر استفاده كنند.(80)
3.آيـه الله سـيـد مـحمد هادى ميلانى (1313-1395 ق .): آيه الله ميلانى دو دوره از درس اصول آيه الله غروى اصفهانى را درك كرده بود. علامه بر آن در فقه و فلسفه نيز از شـاگـردان بـسـيـار نزديك ايشان بود و بيش از هر استاد ديگرى از او تاثير پذيرفته بـود(81) و تـقـريـرات اسـتـاد را در فـقـه و اصـول نـوشـتـه اسـت . آيـه الله مـيـلانـى احـتـرام خـاصـى رابـراى آيـه الله غـروى قائل بود. هر گاه كه ايشان را ملاقات مى كرد، دستش را مى بوسيد و هميشه عقب تر از او و پشت سرشان حركت مى كرد و چون به نماز مى ايستادند به وى اقتدا مى كرد(82)
وى 23 سال متمادى در درس و بحث استاد شركت جسته و سود برده بود(83)
4.آيـه الله سـيـد ابـوالقـاسـم خـويـى (1317-1413 ق .): آيـه الله خـويـى در فقه و اصـول بـيـشتر از همه از ميرزاى نائينى و علامه غروى تاثير پذيرفته بود و ساليان سـال از بـحـث عـلامـه غـروى سـود بـرده بـود و هـرگـاه كـه از او نام مى برد، با عبارت شيخنا المحقق ، استاد محقق ماياد مى كرد(84) و مى گفت :
بـراى هـر چـيـزى عـلت مـادى و عـلت صـورى لازم اسـت و اصول ما را علت مادى ، انديشه هاى استاد غروى اصفهانى است و علت صورى ، افكار محقق نائينى است (85)
علامه غروى هم علاقه مخصوص به دو شاگرد ممتاز خويش ، يعنى آيه الله خويى و آيه الله ميلانى داشت و به وجود آنها افتخار مى كرد.
مرحوم آيه الله سيد نصرالله مستنبط مى گفت :
آن گـاه كـه در بـحـث مـحـقق غروى اصفهانى شركت كردم ، شاگردان و شركت كنندگان در بـحـث ايـشـان را انـدك ديدم و از استاد غروى پرسيدم : با اين كه انديشه هاى شماژرف و درس و بـحـث شـمـا بـا دقـت نـظـر هـمـراه اسـت ، چـرا شـاگـردانـتـان چنين اندك است : اگر محل درستان را تغيير مى داديد و به جاى مناسبى مى بريد، حتما گروه زيادى از فضلاى حوزه در درس شما حضور مى يافتند.
استاد جواب داد: من در ميان شاگردانم ، دو شاگرد دارم كه هر يك بهتر از هزار طلبه درس خـوان اسـت و آن دو عـبـارتـنـداز: سـيـد ابـوالقـاسـم موسوى خويى و سيد محمد هادى ميلان (86)
و گاهى كه صحبت از اساتيد آيه الله خويى (علامه غروى اصفهانى و سيد بادكوبه اى ) بـه مـيـان مى آمد و پرسيده مى شد كه كدام يك از اين دو استاد شما در فلسفه توانايى بـيـشـتـرى داشـتـنـد، آيـه الله خويى با عبارت جالبى جواب مى داد كه فرق ميان اين دو مـثـل فـرق مـيان صاحب كفايه (آخوند خراسانى )و صاحب حدائق (شيخ يوسف بحرانى ) در فـقـه و اصـول اسـت . بـا ايـنـكـه سـبـك و سـخـن اسـتـاد غـروى اصـفـهـانـى در اصول هميشه با اصطلاحات فلسفى همراه بوده است تا آنجا در حق او گفته مى شود:
فـقـه او، اصـول ، و اصـول او مـعـقـول ، و مـعـقـول او فـوق معقول است (87)
ولى در فـلسـفـه ، نـسـبت استاد اصفهانى به سيد بادكوبه اى ، مانند نسبت صاحب حدائق به صاحب كفايه است ، چرا كه شيخ يوسف بحرانى متخصص در فقه بود و صاحب كفايه غرق در اصول و غواص اين دريا بود.(88)
5.آيه الله سيد عبدالاعلى سبزوارى (1328-1414): وى بيش از هر استاد ديگرى از علامه غـروى تـاثـيـر پـذيـرفـتـه بـود و بـحـث اسـتـاد را در فـقـه و اصول ، به صورت تقريرات ، نوشته است . اثر مهم آيه الله سبزوارى تفسير كبيرى است در بيست جلد كه با نام مواهب الرحمن فى تفسير القرآن چاپ شده است . از آثار ديگر ايشان ، به ويژه آنها كه در تاثير از علامه غروى نوشته شده اند، اينها را مى توان نام برد:
الف )حاشيه بر اسفار،
بـب )افـاضـه البـارى فـى نـقـص مـا كـتـبـه الحـكـيم السبزوارى ، در رد منظومه ملا هادى سبزوارى است .
ج )لباب المعارف ، دو جلد و در علم كلام است ...(89)
6. آيه الله شيخ محمد رضا اصفهانى حائرى (1305-1393)ق
7.آيه الله شيخ يوسف خراسانى حائرى (1313-1397)ق
8.آيه الله سيد نورالدين جزايرى حائرى (1313-1384)ق
9 .آيه الله سيد حسن لكنهوى هندى (1322-1412)ق
10.آيه الله سيد اسدالله اصفهانى (1308-1399)ق
11.آيه الله سيد محمد كاظم موسوى حسينى (1322-1405)ق
12.آيه الله شيخ سلمان خاقانى (1332-1408)ق
13.آيـه الله حـاج شـيخ محمد تقى بهجت فومنى رشتى (متولد 1332ق .) از مراجع معاص .(90)
فقيهان ومدرسان
بـسـيارى از فقيهان نام آور و مدرسان بزرگ حوزه از شاگردان نابغه نجف ، حكيم غروى شمرده مى شوند كه اسمشان را زينب بخش دفترمان مى سازيم :
1.آيـه الله سـيـد هـادى خـسـروشـاهـى (مـتـولد 1327ق .): ايـشـان عـلاوه بـر ايـن كـه هشت سال از شاگردان نزديك علامه غروى بود، خانه اش در نجف اشرف روبه روى بيت استاد قـرار داشـت و هـمـسايه نزديك او بود و به عبارت خودش ‍ خادم آيه الله بود. وى داراى اجازه نامه اجتهاد از استاد غروى اصفهانى هم اس .(91)
2.آيه الله سيد محمد باقر طباطبايى سلطانى بروجردى دام ظله (متولد 1332 ق .):
وى كه داماد آيه الله سيد صدرالدين صدر (ره ) و پدر زن مرحوم
حـجـه الاسـلام سـيـد احـمـد خـمينى است ، امروز از مدرسان بزرگ حوزه علميه قم شمرده مى شود.
3.آيـه الله شـيـخ ابـوالفـضل خوانسارى دام ظله (متولد 1334 ق .): ضمن مصاحبه اى كه نـگـارنده با ايشان داشت ، فرمود: من دو، سه سال آخر از درس و بحث علامه غروى را درك كرد .(92) او امروز از مدرسان حوزه علميه قم محسوب مى شود.
4.آيـه الله سـيد على بهشتى بابلى (متولد 1324 ق .) وى از فقهاى بزرگ نجف اشرف اسـت و اكـنـون در آن حـوزه هـزار ساله شيعى با تدريس معارف اسلامى ، به ويژه فقه و اصول ، ايفاى وظيفه مى كند تا على رغم شرار بولهبى صدام چراغ مصطفوى را هـمـچـنـان در آن ديـار تـاريـخ و حـوزه قـديـمـى ، روشـن و مشتعل نگه دارند.
5.آيه الله ميرزاغلامحسين جعفرى همدانى (1324-1416 ق .):
وى يـك دوره از تـقـريـرات بـحـث عـلامـه غـروى را در عـلم اصول نوشته است .(93)
6.آيه الله شيخ على خوزانى اصفهانى معروف به آيه الله مشكوه (
(1319-1410ق ) عـلامه غروى در اجازه نامه اى كه براى او نوشته اند، پس از تمجيد و تـجـليل از مقام علمى و اخلاقى وى ، مى نويسد: وجود بلند پايه او از حسنات روزگار اسـت و آيـه الله كـشكوه هم در مقام مقايسه استادش علامه غروى بااساتيد ديگرش مى گويد:
شـيـخ مـحـمـد حـسـيـن غروى اصفهانى ، در فقه خيلى عميق و دقيق بود، به طورى كه ما به ايشان اشكال مى كرديم كه آقا اين همه دقت و باريك بينى لازم نيست ...
مرحوم غروى اصفهانى در فقه يد طولايى داشت ...به درس فقه آقاى غروى
اصـفـهـانـى ، بـه خـاطـر هـمـان دقـت و مـطـالعـه در جـوانـب مـسـاله ، نـمـى شـد اشكال كرد(94)
7.آيه الله حاج شيخ على محمد بروجردى (1315-1395 ق ):
در بـروجـرد تـولد يـافت و در حوزه هاى درس شيخ محمد محلاتى ، نويسنده كتاب شيرين گفتار خوش يارقلى ، و ميرزاى نائينى و آقا ضياالدين عراقى ، به ويژه حاج شيخ محمد حـسـيـن اصـفـهانى غروى ارتقاى علمى يافت .او در اخلاق از اصحاب عارف مشهور آقا ميرزا عـلى آقـا قـاضـى طباطبايى بود و در وارستگى نيز مقامى رفيع داشت . برخى از آثار او عبارتند از:
تـقـريـرات فـقـه عـلامه غروى اصفهانى ، مناسك حج ، حاشيه بر عروه الوثقى و رساله عملى .(95)
8.آيه الله سيد محمد ميبدى حائرى (1314-1402ق ):
9.آيـه الله شـيـخ عـبـاس صـفـايى (1322-1398 ق ): از آثار او يكى حاشيه بر كفايه الاصول است .
10.آيـه الله سـيـد مـحـسن جلالى حائرى (1330-1396 ق .): از آثار وى كتاب لحظه اى باامام (عج ) را مى توان نام برد .
11.آيه الله شيخ محمد شاهرودى حائرى (1326-1409ق ):
12.آيه الله شيخ احمد شاهرودى حائرى (1329-1409ق ):
13.آيه الله سيد محمد على خيرالدين حائرى (1313-1394 ق ):
14.آيه الله سيد محمد گلپايگانى حائرى (1322-1405 ق ):
15.آيه الله سيد مختار هندى (1320-1393 ق ):
16. آيه الله شيخ عبداللطيف سمامى حائرى (1330-1400 ق ): از آثار او حاشيه معروف و مـفـصل استادش آيه الله شيخ محمد حسين غروى بر مكاسب شيخ اعظم انصارى نوشته اس .(96)
17.آيه الله شيخ ابوالحسين شيرازى : او در مورد استادش مى گويد:
مـرحـوم آقـا شـيـخ مـحـمـد حسين (غروى اصفهانى ) از آقا ضياء دقيق تر بود و اين دقت به خـاطـر ايـن بـود كـه مـرحـوم آقـا ضـيـاء بـه حـكـمـت و مـعـقـول اشـتـغـال نـداشـت ، تـنـهـا اصـولى بـود، ولى مـرحـوم غـروى اصفهانى به لحاظ اشـتـغـال بـه حـكـمـت و مـعـقـول ، تـيـزبـيـنـى عـجـيـبـى داشـت ، چـنـان كـه دقـت ايـشـان در مسائل اصولى مشخص اس .(97)
18.آيـه الله آقـا مـيـرزا كـاظـم ديـنورى تبريزى (1320-1416)ق : از فقهاى بزرگ و علماى خطه آذربايجان بود. در ميان اهالى شهر تبريز از احترام ويژه اى بر خوردار بود و در مسجد مدرسه طالبيه تبريز، معروف به
جمعه مسجداقامه نماز جماعت مى كرد. از آثار مكتوب وى ، علامه بر تقريرات درس اساتيدشان ، توضيح المسائل او را مى توان نام بر .(98)
19.آيه الله سيد مهدى اشكورى نجفى (متولد1336 ق .):
20.آيـه الله شـيـخ احـمـد اهـرى (1305-1388 ق .): وى كـه تـا سـال 1370 ق در نـجـف اشرف بود، علاوه بر علامه غروى اصفهانى ، در حوزه درس آيه الله سـيـد ابـوالحسن اصفهانى و ميرزاى نائينى و آقا ضياء عراقى و سيد على ، فرزند مـيـرزاى بـزرگ شـيـرازى ، مـعـروف بـه مـبـرزا عـلى هـم شـركـت مـى جـست . پس از آن به آذربـايـجـان بـرگـشـت و بـقـيـه عـمرش را در شهر تبريز به ارشاد و تبليغ و تدريس گذراند. از آثارش : رساله عمليه و تقريرات بحث ميرزاى نائينى و حاشيه بر مكاسب را مى توان نام بر .(99)
21.آيـه الله شـيـخ عـبـاس خالصى قائينى (متولد 1329ق .): ايشان اجازه نامه اى هم در امور حسبيه از استادش علامه غروى دارند كه كپى آن در بخش اسناد آورده شده است .
دانشمندان ومتفكران
بـسـيـارى از انـديـشـمـنـدان بـزرگ و مـتـفـكران ژرف انديش - از حكيم و عارف گرفته تا فيلسوف و نويسنده و عالم ربانى - هستند كه از حوزه درس علامه غروى بر خاسته اند و امـروزه نـام نـيـكـشـان زينت بخش تاريخ معاصر است و اسم بعضى از آنان كه به دست ما رسيده چنين است :
1.مـفـسـر كـبـيـر، آيـه الله سـيد محمد حسين طباطبايى (1321-1402 ق .): شخصيت حكيم و عـارف مـعـاصـر، عـلامـه طـبـاطـبـايـى بـزرگـتـر از آن اسـت كـه در مـجـال ايـن دفـتـر بـگـنـجـد، و در ايـن جـا هـمـيـن را بـايـد گـفـت كـه او در فـقـه و فـلسفه واصـول و اخـلاق از شـاگـردان بـسـيـار نـزديـك عـلامـه غـروى اسـت و سـاليـان سال از محضر پر نور او كسب فيض كرده بود و در علوم عقلى و نقلى از شاگردان بنام او شمرده مى شوند(100)
عـلامـه بـه كـتـابهاو نوشته هاى اين استادش ، بيش از همه عنايت و توجه داشت . چنان كه نـقـل مـى كـنـنـد: شـرح و حـواشـى اسـتـادش بـر كـفـايـه الاصـول را محور درس و بحثهاى اصولى خويش قرار داده بود و كفايه را همراه با شرح استادش نهايه الدرايه با هم تدريس مى كرد(101)
2. آيه الله سيد محمد حسن الهى طباطبايى (1325-1388 ق .):
او عـالمـى ربـانـى و عـارفـى نـاشـنـاخـتـه اسـت كـه در نـبـوغ و نـورانـيـت جـان ، مثل برادر بزرگوارش علامه طباطبايى بود. استاد، آيه الله حسن زاده آملى در مورد اين دو حكيم بزرگ مى فرمايد:
هـر دو از ابـتـدا تـا انـتـهـا هـم درس و هـم بـحـث بـودنـد و اسـاتـيـدشـان در فـقـه و اصـول و سـايـر عـلوم و مـعـارف يـكـى بـود. هـر دو بـزرگـوار، هـم در فـقـه و اصـول مـجـتـهـد بـودنـد و هـم در عـلوم عـقـلى ، و نـيـز در عـرفـان عـمـلى هـر دو اهـل كـار بـودنـد و بـنـده عـرض ‍ مـى كـنـم كه هر دو بزرگوار در مسير عرفان عملى چشم برزخى شان باز بود و اشخاص را به صور ملكاتشان مى ديدند...
بـرادر بـزرگـوارش (آيـه الله سـيـد مـحـمـد حـسـن الهـى ) در عـلم و عـمـل هـمـطـراز جـنـاب عـلامـه بـود، جز اين كه او در تبريز به سر برد و شرايط ايشان بـرايـش پـيـش نـيامد. جناب علامه طباطبايى آمد در حوزه و بذرافشانيها فرمود و خودش را نشان داد، ولى آن بزرگوار به انزوا و انعزال به سر بر .(102)
3.آيـه الله عـلامـه شـيـخ عـبـدالحـسين امينى تبريزى (1320-1390)ق : همان مجاهد و محقق بـزرگى كه با نوشتن كتاب گرانسنگ و جاويدش الغدير آبروى شيعه و تاريخ اسلام را بـراى هميشه بيمه ساخت . علامه غروى در ضمن اجازه نامه اجتهادى كه براى او نوشته است ، در معرفى وى چنين تعييرهاى پر معنايى دارد كه مى نويسد: ....
او از نوادر روزگار و از حسنات عصر و از مردان امت است ....(103)
4.آيـه الله عـلامه اديب شيخ محمد على اردوبادى (1312-1380 ق .): اين شخصيت بزرگ شيعى از آن چهره هاى درخشانى است كه ناشناخته مانده است .
حـال بـراى آشـنـايـى مـخـتـصر و مجملى با او، نوشته دائره المعارف تشيع را در معرفى ايشان نقل مى كنيم :
فرزند ميرزاابوالقاسم اردوبادى و از علما و شعراى شيعى است . در تبريز تولد يافت . در كـودكـى بـا پـدرش بـه نـجـف اشـرف رفـت و مـقـدمات دانشهاى رايج را نزد جمعى از فـضلاى نجف اشرف فراگرفت تا به درس حوزه پدرش راه يافت . همچنين از حوزه درس شـيـخ الشـريـعـه اصـفـهانى و ميرزاى شيرازى بهره مند گشت . حكمت و فلسفه را نيز از پـدرش و شـيـخ مـحـمـد حسين اصفهانى و كلام و تفسير را از شيخ محمد جواد بلاغى آموخت . بـيـش از شـصـت اجـازه روايـت و اجـتـهـاد از فـحـول علماى عراق و ايران و سوريه و لبنان دريـافـت كـرد و بـرجـسـتـگـان عـلمـاى شـيـعـه مـقـام عـلمـى و فـضـل او را گـواهـى نـمـودنـد. اردوبادى در شعر و ادب عرب بر اكثر شعراى عرب نژاد برترى داشت و شيوه عالى وى در شعر و نويسندگى ، شعراى بزرگ عرب را حيرت زده نـمود. بيشتر عمر خود را خدمت دانش و دين صرف كرد و در كنار استاد خود، شيخ محمد جواد بلاغى ، مبارزات خستگى ناپذيرى عليه تبليغات مسيحى و استمعار نو بر پا داشت . در دهها مجله در كشورهاى اسلامى مقالاتى منتشر نمود و با دشمنان اسلام و تشيع جنگيد .
وى داراى آثار قلمى مهم و تحقيقات ارزنده اى است ، از جمله : يك دوره تحقيقات در شش جلد كـه هـر جـلد آن نـام خـاصـى دارد، يعنى ، قطف الزهر، زهرالرياض ، الحدائق ذات الاكمام ، الحـديـقـه المـبـهـجـه ، الريـاض الزاهـره و زهـر الربى .اين مجموعه از منابع آقا بزرگ تـهـرانـى در طـبـقـات اعـلام الشـيـعـه و الذريـعـه الى تـصـانـيـف الشـيـعـه ، و شامل شرح حال بسيارى از علماى شيعه است . آثار ديگر او عبارت است از: حياه ابراهيم بن مـالك الاشـتـر، ابـوجـعـفـر مـحـمـدبـن الامـام عـلى الهـادى (عـليـه السـلام ) سـبـع الدجيل ، سبيك النضارفى شرح حال شيخ الثار المختار، الكلمات التامات ، رد البهائيه ، الرد عـلى ابـن بـليـهـد القـاضـى (كـه رديه اى است بر مذهب ساختگى وهابيت )، الانوار السـاطـعـه ، عـلى وليـد الكـعـبـه ، حـيـاه الامـام المـجـددالشـيـرازى ، سـبـك التـبـرفـيـمـا قـيـل فى الامام الشيرازى (در ششصد صفحه شامل اشعارى است كه درباره ميرزاى بزرگ شـيـرازى سـروده شـده اسـت .) ديـوان شـعـر (كـه بـيـشـتـر در مـدح اهل بيت (عليه السلام ) است ) و تفسير قرآن ، كه فقط يك جلد آن پايان يافته است .
گـروهـى از عـلمـا از وى داراى اجـازاتـى هـسـتـنـد كـه بـعـضـى از اجـازه هـاى وى مفصل و خود كتابى مستقل است و ارزش ‍ رجالى دارد(104)
5.عـلامـه شـيـخ مـحمد رضا مظفر (1322-1384 ق .): از آثار قلمى مرحوم مظفر، كتابهاى المـنـطـق و اصـول الفـقه و عقايد الاماميه را مى توان نام برد كه امروزه در مقطع مقدماتى دروس حوزوى از متون درسى ان .(105)