صد درس اعتقادى از نهج البلاغه

سيد رضا حبوباتي

- ۳ -


حج

و كتب عليكم و فادته

در خطبه 1 مى فرمايد: و بر شما رفتن خانه اش را امر، و واجب كرد.

عمره تمتع را در درس قبل گفتيم اما حج تمتع- روز هشتم براى پاكيزگى ظاهر و باطن كه عبادت بايد با پاكيزگى باشد غسل نموده، به نيت حج تمتع محرم مى شويم و به طرف بيابان عرفات كه در چهار فرسخى مكه واقع است حركت مى كنيم روز نهم از اول صبح تا غروب كه واجب آن از ظهر تا غروب است بايد در عرفات باشيم، محلى كه بايد بنده اعتراف به گناه خود كند و از خدا طلب آمرزش كند، در اينجا مساوات عملى اسلام ظاهر مى شود، كه تمام مردم با يك لباس در يك بيابان از خدا طلب مى كنند كه آنها را ببخشد، و براى اين بايد اين عمل را در بيابان انجام دهد كه بياد كسانى كه در بيابان زندگى مى كنند نه خانه اى دارند و نه وسائل زندگى، بيافتدو بفكر آنها هم باشد كه به چه سختى زندگى مى كنند، شب دهم را به مشعر كه در يك فرسخى عرفات است مى آئيم و مى مانيم كه واجب است از طلوع صبح تا طلوع آفتاب آنجا بمانيم، و اين درسى است كه مسلمانان بايد بين الطلوعين را مغتنم بشمارد، بعد به منى كه دو فرسخى مكه است مى آئيم، در اينجا بايد سه عمل انجام دهيم اول رمى جمره، كه هفت سنگ به ستونى است مى زنيم كه اين عمل را براى اين انجام مى دهيم كه وقتى حضرت ابراهيم "ع" خواب ديد كه اسماعيل را بكشد، وقتى او را بطرف قربانگاه مى برد، شيطان بنزد او آمد و گفت: اين خواب كه ديدى، خواب شيطانى بوده، حضرت سنگى بطرف او پرتاب كرد و او را دور كرد، بعد بنزد حضت اسماعيل رفت، و گفت مى دانى براى چه پدرت ترا مى برد، مى خواهد ترا بكشد، چون خواب ديده كه بايد ترا بامر حق بكشد، اسماعيل گفت: اگر امر از حق باو شده من راضى به امر حق هستم، سنگى برداشت و باو پرتاب كرد، باز بنزد ابراهيم "ع" آمد و حضرت باز او را دور كرد كه روز يازدهم و دوازدهم به هر سه محل سنگ مى زنيم.

اما دليل ديگر اينكه وقتى حضرت ابراهيم "ع" بامر حق مشغول اعمال حج شد، در جمره اول شيطان مجسم شد جبرئيل عرض كرد سنگ باو بزن، سنگ بر او زد تا هفت سنگ، پس بزمين فرو رفت، و در محل دوم بيرون آمد، باز هفت سنگ باو زد تا بزمين فرو رفت، و در محل سوم بيرون آمد، باز سنگ باو زد تا بزمين فرو رفت، از اين رو بايد در اين سه محل رمى جمره كرد، كه با اى عمل، شخص حاجى مى خواهد بگويد من با مجسمه پليدى و شيطنت مخالف هستم و بر آن سنگ مى زنم، بعد از رمى جمره بايد گوسفند بكشيم كه اين عمل، يكى براى احترام حضرت اسماعيل، و ديگر براى رسيدگى به مساكين است، بعد از قربانى تقصير مى كنيم و از احرام بيرون مى آئيم، و مخير هستيم همان روز بعد از تقصير، يا روز يازدهم و دوازدهم بمكه بيائيم و طواف و نماز و سعى و صفا و مروه و حج نساء با دو ركعت نماز را انجام دهيم كه حج نساء همان هفت درو طواف نساء است اين مختصرى از اسرار حج تمتع بود، در خاتمه به وصيت حضرت اسماعيل "ع" كه ابن عباس آن را نقل كرده و جنبه ايمانى و اخلاقى دارد توجه فرمائيد "حضرت اسماعيل به پدر" گفت: سه وصيت دارم از من قبول كن.

اول آنكه بوقت كشتن دست و پاى مرا محكم ببندى. حضرت ابراهيم "ع" گفت: اى فرزند، نزد خدا مى روى جزع مى كنى، گفت: اى پدر جزع نمى كنم اما اين وصيت بجهت دو معنى است يكى آن كه زخم كارد چون ببدن نحيف و جسم ضعيف من رسد، مبادا كه دست و پا زنم و صورت اضطراب از من در وجود آيد و بدين حركت نام مرا از جريده صابران بيرون كنند دوم آنكه التزام حرمت تو بر من واجب است شايد كه در وقت اضطراب دست و جامعه تو بخون آلوده شود و بدين بى ادبى از جمله ارباب عقوق و عصيان گردم، ابراهيم "ع" اين وصيت را قبول كرد و گفت ديگر چه وصيت دارى، اسماعيل گفت: وصيت ديگر آنست كه بوقت قربان كردن روى من بر خاك نهى، و در اين وصيت دو چيز ملاحظه كرده ام، يكى آنكه حضرت عزت، خوارى و زارى بندگان را دوست مى دارد، و رويهاى گرد آلوده و جبينهاى خاك فرسوده را نزد وى قدرى هست، چون مرا بدين حال بيند بنظر رحمت در من نگرد، ديگر آنك تعلق خاطر پدران بمحبت فرزندان بسيار است مى ترسم كه در حالت تيغ راندن، نظر تو بر روى و موى من افتد و سلسله مهر و محبت و شفقت پدرى در حركت آيد و در فرمان حضرت يزدان تاخيرى واقع شود و آن تاخير عين تقصير شود. ابراهيم "ع" را در اين حالت رقت آمد و گفت اين وصيت را نيز قبول كردم، وصيت سوم كدام است اسماعيل گفت: اى خليل الله مى دانم كه چون بخانه باز روى، مادر فراق ديده و هاجر هجران كشده، چون مرا همراه تو نبيند بجوشد و از غصه بخروشد و بدرد دل آغاز زارى كند و از سوز سنيه و حرارت جگر نعره زند، درخواست من آنست كه با وى درشتى نكنى و سخن سخت نگوئى كه فراق فرزندان بر مادران بغايت صعب و دشوارى باشد، او را بتلطف دلدارى فرماى، و ابواب تسكين و تسلى بر دل وى بگشاى و سلام مرا باو برسان، و بگوى كه اسماعيل گفت كه مرا بحل كن، و در فراق من صبور باش، كه خدا صابران را دوست دارد، و چون اين فرزند، بديدار تو خو كرده بود و بخدمت و ملازمت تو انس گرفته، از سرخاك قدم باز مدار، و زيارت مرا از خاطر فرو مگذار، اى پدر، همنشينان محله و دوستان را از من سلام برسان، و بگو كه اسماعيل از شما توقع نمود كه هر كجا كه جمع شويد از تنهائى و پريشانى، اين غريب خاك را بدعاى خير فراموش مكنيد، و در هر مجلس و محفل كه شمع طرب افروزيد از اين كشته تيغ، و خون ريخته ميدان ابتلا، با شكى و آهى ياد آريد. ابراهيم "ع" اين وصيت را نيز قبول كرد، و بدل قوى دست و پاى اسماعيل را بست، خروش از ملاء اعلى برآمد، و فغان از ملائكه عالم بالا برخاست، و بنظاره ايستاده در حال پدر و پسر، و تفويض و تسليم ايشان مى نگريستند و مى گريستند، و مى گفتند: يا رب چه بزرگ بنده است ابراهيم "ع" كه او را براى تو در آتش افكندند باك نداشت، و اكنون براى تو، و در راه رضاى تو، فرزند را قربان مى كند هيچ غم ندراد.

خلقت آدم

ثم جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها، و عذبها و سبخها، تربه سنها بالماء حتى خلصت.

در خطبه 1 مى فرمايد: پس "از آنكه خداوند آسمان و زمين را آفريد" از جاى سنگلاخ و جاى هموار زمين كه مستعد براى كشت بود، و جاى شوره زار، پاره ى خاكى را جمع كرد، آب بر آنها ريخت تا خالص و پاكيزه شد تا آنجا كه مى فرمايد: پس آن گل خشكيده را جان داد بر پا ايستاد در حالتى كه انسانى شد.

در خلقت آدم اوليه كه حضرت آدم "ع" است عقيده مسلمين جهان طبق آيات قرآنيه بر اين است كه خداوند آدم را از خاك آفريد، و او يك موجود مستقلى است. و فرضيه داروين كه آدم را تكامل يافته حيوانات و ميمون مى داند يك فرضيه غلطى است كه با پيشرفت علم از ارزش ساقط شده، كه در اين بار كتابها نوشته اند كه بيكى دو مطلب اشاره مى شود.

دانمشندان مى گويند اگر بيست سال مطالعه در جهش ويروس آبله كه مدت و دوره تكامل و رشد آن يك دقيقه و نيم است بكنيم مثل اين است كه... /10/368 سال اعقاب و نسل يك جفت بوزينه را تعقيب و از نظر جهش مورد مطالعه قرار دهيم و اگر در ويروس ها جهش هاى تبديلى ديده مى شد در مورد بوزينگان هم قبول مى كرديم.

فان باير، دانشمند جنين شناسى و فيزيولوژيست مى گويد: عقيده كسى كه نوع انسان را از ميمون مى داند بدون شك جنون آميز ترين عقيده اى است كه در طول تاريخ بشريت از مغز مردى تراوش كرده است داروين تنازع بقاء را بصورت يك قانون كلى پذيرفته، و آن را پايه انتخاب اصلح معرفى كرده، اگر ما سخن او را بپذيريم بايد از تمام اصول اخلاقى و فضيلت و عواطف چشم پوشى كرده، و اين همه جنگ ها و خونريزيها و تجاوزاتى كه از طرف ابر قدرتها نسبت بطبقات ضعيف انجام مى شود امضاء كنيم، زيرا اين تجاوزات و خونريزيها چيزى جز همان تنازع بقاء داروين نيست كه در زندگى بشر صورت مى گيرد، و اگر ما تنازع بقاء را يك اصل طبيعى و قانونى خلقت بدانيم، بايد تمام استثمارهاى طبقات قوى را نسبت بطبقات ضعيف بعنوان يك قانوان اجتناب ناپذير طبيعى بپذيريم، بنابر اين در جنگها حق با كسى است كه نيرومند است و ناتوان مظلوم نيست، و صلح طلبى و مهربانى و رافت كه خلاف سبعيت است اشتباه است، بايد گذاشت مردم يكديگر را بدرند و هر نوع سبعيت را مرتكب شوند.

علامه طباطبائى قدس سره در تفسير الميزان مى فرمايد: آنچه را كه علماى طبيعى فرض كردند كه انسان از ميمون است فرضيه اى بيش نيست، و فرضيه استنادش به علم يقينى نيست، و نسل موجود انسان، نوعى كه مشتق از نوع ديگر حيوان، كه تكامل يافته باشد نيست بلكه او نوعى است "مستقل كه خداى تعالى او را از زمين آفريده، كه در سوره اعراف آيه 188 مى فرمايد هو الذى خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها "اوست خدائى كه همه شما را از يك تن بيافريد و از او نيز جفتش را مقرر داشت" و در سوره آل عمران آيه 59 مى فرمايد كمثل آدم خلقه من تراب "مانند خلقت آدم ابوالبشر است كه خدا او را از خاك آفريد" پس ظهور آيات در منتهى شدن اين نسل به آدم و جفت او از چيزهائى است كه در آن شكى نيست. همانطور كه در اين خطبه هم اميرالمومنين "ع" بآن اشاره فرموده است. و همچنين در احاديث ديگر هم از ائمه معصومين "ع" روايت شده، كه به چند حديث اشاره مى شود. در بحار الانوار از علل الشرايع بسند معتبر از ابى بصير روايت كرده گفت: به امام صادق "ع" عرض كردم: به چه علت حقتعالى حضرت آدم را بى پدر و مادر آفريد، و حضرت عيسى "ع" را بى پدر خلق نمود، و ساير مردم را از پدران و مادران افريد؟ فرمود: كه تا مردم بدانند تماميت قدرت او را، كه قادر است خلق نمايد مخلوقى را از ماده ى "زنى" بدون نر "شوهر" همچنان قادر است بر اين كه بيافريند او را بدون نر و ماده يعنى بدون پدر و مادر، و اينكه خداى عزوجل آن را انجام داد تا خلايق بدانند كه او بر هر چيزى قادر است.

در بحار الانوار از قصص الانبياء بسندش از ابن عباس روايت كرده كه رسول خدا "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمود: چون حقتعالى آدم را آفريد او را بين قدرت خود باز داشت پس عطسه ى كرد، و حقتعالى او را الهام كرد خدا را حمد كرد، پس حقتعالى فرمود: كه اى آدم مرا حمد كردى، بعزت و جلال خود سوگند مى خورم اگر نه آن دو بنده بودند كه مى خواهم ايشان را در آخر الزمان خلق كنم، ترا خلق نمى كردم، آدم گفت: پروردگارا بقدر و منزلتى كه ايشان را در نزد تو هست اسم ايشان چيست؟ خطاب رسيد باو، كه اى آدم نظر كن بسوى عرش، چون نظر كرد ديد بنور بر عرش دو سطر نوشته است در سطر اول نوشته است لا اله الا الله محمد نبى الرحمه و على مفتاح الجنه يعنى محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" پيغمبر رحمتست و على كليد بهشت است و در سطر دوم نوشته است كه سوگند خورده ام بذات مقدس خود كه رحم كنم هر كه را با ايشان موالات و دوستى كند و عذاب كنم هر كه را با ايشان دشمنى كند.

خلقت آدم

و اسكنه جنته، و ارغد فيها اكله، و او عز اليه فيما نهاه عنه، و اعلمه ان فى الاقدام عليه التعرض لمعصيته، و المخاطره بمنزلته

در خطبه 90 مى فرمايد: حضرت آدم را در بهشت اسكان داد، و روزيش را در آنجا فراوان كرد، و در آنچه او را از خودش نهى نمود سفارش فرمود، و او را آگاه كرد كه اقدام در اين كار معصيت و نافرمانى است و مقام و منزلت او را بمخاطره مى اندازد.

عقيده شيعه باستناد دلائل عقليه و نقليه اين است كه پيغمبران خدا معصوم از گناهان بزرگ و كوچك بوده، و نهى حضرت آدم "ع" از خوردن ميوه آن درخت، نهى تنزيهى بود كه خود را از آن دور نگه بدارد كه ان ترك مستحب و ترك اولى است و نسبت معصيت به انبياء و اوصياء در قرآن و احاديث تاويل كرده مى شود همانطور كه مرحوم فيض كاشانى در منهاج النجاه از هشام بن حكم نقل مى كند كه گفت: آنچه در قرآن و حديث راجع به گناهان انبياء و اوصياء صلوات الله عليهم است پس آنها تاويل كرده شده، همانطور كه از اهل بيت عليهم السلام در احاديث آمده كه ائمه يا انبياء "ع" زمانى كه در طاعت خداى عزوجل استغفار مى كنند احيانا اگر ببعض كارهاى مباح بيش از ضرورت مشغول شوند آن را در حق خودشان گناه مى شمرند. همانطور كه ما برخى كارها را كه مباح است و در نزد همه انجام مى دهيم نزد بعضى اگر انجام دهيم بواسطه عظمت ايشان معذرت مى خواهيم مثلا نشست و برخاست ما نزد پدر و مادر و استاد و علماء، با سايرين تفاوت دارد كه اگر بروشى كه با عموم صحبت مى كنم با استاد صحبت كنيم معذرت مى خواهيم، عظمت و جلال الهى در نظر انبياء و ائمه "ع" چون ظاهر مى باشد، و بعجز و ضعف خود و عمل خود اعتراف دارند، كه طاعت و صفات حسنه و ترك معاصى ايشان از توفيق پروردگار ايشان است كه بدون عصمت او در معرض هر گناه هستند، بنابر اين عمل خود را در مقابل بزرگى او هيچ دانسته، و خودشان را خطا كار حساب كرده و از مقام او طلب آمرزش مى كنند.

و اما حضرت آدم "ع" همانطور كه خداوند بيان مى فرمايد از ابتدا آن حضرت را براى دنيا آفريده بود انى جاعل فى الارض خليفه "من در زمين خليفه خواهم گماشت" و آن حضرت را در بهشت برزخى اسكان داد براى آزمودن، تا بدنيا بفرستد، و آن هم قبل از تشريع اصل دين بود، و نهى ايشان نهى مولوى نبود كه مخالفت آن موجب عذاب باشد، بلكه نهى ارشادى بود كه عاقبت بد تكوينى دارد كه براى نفس انسان خوب نيست نه تشريعى كه موجب عذاب باشد، مثل اينكه ما بكسى مى گوئيم در مسير راه ننشين، يا طبيب به مريض مى گويد: فلان غذا را نخور، كه آن جنبه ارشاد و هدايت دارد، همانطور كه در آيه مى فرمايد از ظالمين خواهيد بود، و در آيه ى مى فرمايد به تعب مى افتى، كه معلوم است ظلم بنفس خودشان است و سختى زندگى دنيا از گرسنگى و تشنگى و برهنگى و غير آنهاست، كه اگر نهى ايشان نهى مولوى بود، و توبه ايشان از گناه بندگى بود ، لازم بود كه ايشان را پس از پذيرفتن توبه به بهشت باز گرداند، در صورتى كه باز نگشتند. وقتى بزمين آمدند اول تشريع، براى انسان در اين دنيا تشريع شد قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون "گفتيم همه از بهشت فرود آئيد تا آنگاه كه از جانب من رهنمائى براى شما آيد پس هر كس پيروى او كند هرگز "در دنيا و آخرت" بيمناك و اندوهگين نخواهد گشت و آنان كه كافر شدند و تكذيب آيات ما كردند آنها البته اهل دوزخند و در آتش آن هميشه معذب خواهد بود" و علاوه بر اين مطالب طبق حديثى از آن درخت هم نخورند بلكه از درخت ديگرى كه از جنس آن بود خوردند. در عيون اخبار الرضا مامون از حضرت رضا "ع" پرسيد آيا شما قائليد كه پيغمبران معصومند؟ فرمود: بلى، گفت: پس چه معنى دارد فرمايش خداى عزوجل و عصى آدم ربه فغوى "نافرمانى كرد آدم پروردگارش را پس بى بهره شد" فرمود: حقتعالى بآدم فرمود: كه ساكن شو تو و زوج تو در بهشت، و بخوريد از بهشت گشاده از هر جا كه خواهيد، و نزديك اين درخت مرويد، و اشاره نمود از براى ايشان بسوى درخت گندم، پس اگر بخوريد از ستمكاران خواهيد بود، و نفرمود بايشان كه مخوريد از اين درخت و نه هر درختى كه از جنس اين درخت بوده باشد، و ايشان نزديك آن درخت نرفته بودند، بلكه از غير آن درخت كه از جنس آن بود خوردند، در وقتى كه شيطان وسوسه كرد ايشان را، و گفت: خدا نهى نكرده است شما را از اين درخت، بلكه شما را نهى كرده است از درخت ديگر، و اگر از اين درخت بخوريد دو ملك خواهيد بود و هميشه در بهشت خواهيد بود، و سوگند بخدا ياد كرد براى ايشان كه من خير شما را مى خواهم و ايشان پيش از آن نديده بودند كسى را كه بخدا سوگند دروغ بخورد. الخ

و از جمله جوابهائى كه باز در اين باره طبق رواياتى داده اند، اين است كه بهشت براى آدم "ع" خانه تكليف نبود زيرا كه او را آفريده بود كه در دنيا مكلف گرداند پس در آنجا گناه و عصمت از گناه براى او نبود، بلكه تكليفهاى بهشت براى ارشاد و مصلحت او بود كه اگر چنين نكنيد در بهشت خواهيد ماند، يا نهى كراهت بود، و او را براى اين بخود گذاشت و از آن مكروه نگاه نداشت زيرا كه مصلحت در اين بود كه بزمين آيد، و جامهاى بهشت را از او كندن و عريان كردن و بزمين فرستادن، براى اهانت و خوارى نبود بلكه براى اين بود كه بعد از آن بزمين آيد و آغاز توبه و تضرع و ندامت نمايد تا مرتبه او باضعاف بسيار زياده از سابق گردد همچنانكه فرمود ثم اجتباه ربه فتاب عليه و هدى "پس برگزيد او را پروردگارش پس توبه پذيرفت از او، و هدايت كرد"

اما بحث كلى در باره عصمت انبياء و اوصياء "ع" اجماع علماى اماميه رضوان الله عليهم است كه هيچ نوع از گناهان كبيره و صغيره نه بر سبيل سهو و نسيان، و نه از روى خطاى در تاويل، و نه پيش از پيغمبرى، و نه بعد از پيغمبرى، و نه در كودكى و نه در بزرگى، از ايشان صادر نمى شود، بلكه عصمت ايشان از ضروريات مذهب شيعه شمرده شده، و دلائل عقليه و نقليه بسيار بر آن در كتب كلاميه اقامه شده كه اجمالا به چند دليل عقلى اشاره مى كنيم. اول غرض از بعثت ايشان اين است كه مردم اطاعت ايشان نمايند، و هر چه از اوامر و نواهى الهى را كه بايشان بفرمايند امتثال كنند، اگر ايشان معصوم نباشند منافى غرض از بعثت خواهد بود، و بر حكيم روا نيست فعلى انجام دهد كه منافى غرض او باشد و منافى غرض بودن ظاهر است، زيرا مردم چنينند كه اگر كسى ايشان را امر بنيكيها و نهى از بديها كن، و خود خلاف آن را بعمل آورد مواعظ او در مردم تاثير نمى كند. دوم آنكه اگر از ايشان گناه صادر شود اجتماع ضدين لازم مى آيد كه هم متابعت ايشان بايد كرد و هم مخالفت بايد نمود اما متابعت براى اينكه اجماعى است كه متابعت انبياء واجب است و خداى تعالى هم مى فرمايد قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله "بگو يا محمد اگر خدا را دوست مى داريد مرا متابعت نمائيد تا خدا شما را دوست دارد" و هر گاه در حق پيغمبر ما ثابت شد، در همه پيغمبران ثابت خواهد بود، زيرا كسى قائل بفرق نيست، و اما مخالفت، زيرا متابعت گناهكار در گناه، حرام است. سوم اگر گناهى از او صادر شود واجب خواهد بود منع و زجر او، و انكار كردن بر او، از براى عموم دلائل امر بمعروف و نهى از منكر، وليكن منع و انكار او حرام است باجماع، زيرا آن اذيبت پيغمبر است كه حقتعالى مى فرمايد ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا و الاخره "بدرستى كه آنها كه آزار مى كنند خدا و رسول او را لعنت كرده است خدا ايشان را در دنيا و آخرت" چهارم اگر اقدام بفسق كند لازم مى آيد شهادت و گواهى او رد كرده شود زيرا حقتعالى مى فرمايد ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوا "اگر فاسقى خبرى آورد شما را بينه بخواهيد" و همچنين اجماع مسلمين است كه شهادت هيچ فاسقى مقبول نيست پس لازم مى آيد كه حالش از يك يك امت پست تر باشد با اينكه شهادت او را در دين كه بزرگتر امور است خدا قبول مى كند و او گواه بر تمام خلق خواهد بود روز قيامت، كه حقتعالى مى فرمايد لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا "تا باشيد گواهان بر مردمان و باشد پيغمبر بر شما گواه" پنجم آنكه لازم مى آيد كه مستحق عذاب و لعنت، و مستوجب سرزنش و ملامت باشند زيرا حقتعالى مى فرمايد و من يعص الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها و له عذاب مهين "و هر كه معصيت و نافرمانى كند خدا و رسول او را، و تعدى نمايد از حدود او، داخل گرداند خدا او را در آتش كه هميشه در آن باشد و او راست عذاب خوار كننده" و باز فرموده الا لعنه الله على الظالمين "آگاه باشيد لعنت خدا بر ستمكاران است" و مستحق بودن پيغمبران خدا اين امور را، باجماع مسلمين باطل است. ششم آنكه ايشان امر مى كنند مردم را بطاعت خدا، پس اگر خود اطاعت خدا نكنند، داخل در اين آيه خواهند شد اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب افلا تعقلون "آيا امر مى كنيد مردم را بنيكى و فراموش مى كنيد نفسهاى خود را و حال آنكه شما تلاوت مى نمائيد كتاب خدا را آيا تعقل نمى كنيد" و داخل بودن ايشان در اين آيه باجماع باطل است براى اينكه آن از بزرگترين نفرتهاست، زيرا هر واعظى كه عمل نكند بآنچه مردم را پند مى دهد مردم راغب در شنيدن از او، و حاضر شدن در مجلس او نيستند، و قدر و ارزشى بقول او نمى دهند. هفتم آنكه خدا حكايت كرده است از شيطان كه گفت بعزت تو سوگند كه همه را گمراه گردانم مگر بندگان تو از ايشان كه مخلصانند، پس اگر پيغمبرى معصيت كند از گمراه كرده هاى شيطان خواهد بود و از مخلصان نخواهد بود، با آنكه اجماع است كه پيغمبران از مخلصانند و آيات هم بر آن دلالت دارد. هشتم اگر معصيتكار باشند از ظالمان خواهند بود و حقتعالى فرموده لا ينال عهدى الظالمين "امامت و نبوت عهد من است و بظالمين نمى رسد" كه در تفسير ابوالفتوح رازى مى فرمايد: مراد باين عهد، يا عهد نبوت است يا عهد امامت، كه هر كدام باشد مطلوب ثابت است زيرا هر پيغمبرى ناچار است از اينكه امام هم باشد كه از او پيروى شود. نهم اگر گناهان از ايشان صادر شود هادى بسوى حق نخواهند بود و هدايت آنها باطل و بسوى باطل است كه قرآن مى فرمايد افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فمالكم كيف تحكمون "آيا كسى كه هدايت مى شود بسوى حق سزاوارتر است كه متابعت شود يا كسى كه هدايت نمى تواند بكند مگر خود هدايت شود پس چگونه حكم مى كنيد".

نبوت عامه

و اصطفى سبحانه من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم، و على تبليغ الرساله امانتهم، لما بدل اكثر خلقه عهد الله اليهم، فجهلوا حقه، و اتخذوا الانداد معه

در خطبه 1 مى فرمايد: خداوند متعال از ميان اولاد آدم پيغمبرانى برگزيد، و از ايشان بر وحى و تبليغ رسالت عهد و پيمان گرفت در وقتى كه بيشتر خلايق عهد و پيمان الهى را "كه فطرى ايشان بود" شكستند پس بحق او نادان شدند "او را بيگانگى نشناختند" و براى او شريكها قرار دادند.

در اين چند جمله حضرت به سه موضوع اشاره فرمودند، اول برگزيدن پروردگار پيغمبرانى را از ميان اولاد حضرت آدم "ع" دوم عهد و پيمان گرفتن از ايشان بر وحى و تبليغ رسالت. سوم پيمان شكنى خلايق: قبل از اينكه بموضوع اول بپردازيم درباره موضوع دوم و سوم اجمالا مى گوئيم عهد و پيمان انبياء همان است كه در سوره احزاب آيه 7 مى فرمايد و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم "ياد كن هنگامى كه را از انبياء عهد و پيمانشان را بر وحى و تبليغ رسالت گرفتيم" اين ميثاق و عهد مختص بانبياء است كه ضمير آنهم بانبياء برگشت مى كند و آن ميثاقى است كه در سوره آل عمران آيه 81 بيان فرموده و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما اتيتكم من كتاب و حكمه ثم جاءكم رسول مصدق لما معكم لتومنن به و لتنصرنه قال ءاقررتم و اخذتم على ذلكم اصرى قالوا اقررنا "و ياد كن اى محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" كه چون خداوند از پيغمبران پيمان تبليغ گرفت كه آنچه از كتاب و حكمت بشما عطا كردم پس آمد شما را رسولى كه گواهى براستى كتاب و شريعت شما مى داد هر آينه البته ايمان باو خواهيد آورد و او را يارى خواهيد كرد، خداوند بانبياء خود فرمود: آيا تصديق كرديد و از پيمان من پيروى خواهيد كرد؟ گفتند اقرار كرديم" پس اين آيه مى فرمايد عهد از انبياء گرفته شده كه بعضى برخى ديگر را تصديق كرده و اولين آنها بآخرين ايشان ايمان بياورد چنانچه در تفسير مجمع از اميرالمومنين "ع" روايت شده: كه خدا از انبياء پيمان گرفت كه تا امتشانرا به بعثت و بلندى قدر پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" خبر دهند و ايشان را بآمدن آن حضرت بشارت دهند و امر به تصديق آن حضرت نمايند.

اما عهدى كه از خلق گرفت همانطور كه در سوره اعراف آيه 172 مى فرمايد و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا "ياد كن هنگامى را كه پروردگار تواز فرزندان آدم در وقتى كه رد صلب پدرانشان بودند پيمان گرفت و ايشان را بر خودشان گواه گردانيد تا بتوحيد و خدا شناسى كه فطرى آنان است اعتراف نمايند، پس فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: آرى، شهادت مى دهيم كه تو پروردگار ما هستى" كه حضرت امير در اين كلامشان فرمودند پيمان الهى را شكستند و بحق او نادان شدند و براى او شريكها قرار دادند.

اما پيغمبران الهى كه ما بايد به دليل ايمان به آنها داشته باشيم كه در درس بعد به چند دليل اشاره مى شود اما در اين درس به تعداد انبياء، و قسمت بندى ايشان اشاره مى شود. در تعداد انبياء در احاديث اختلاف است مشهور اين است كه يكصد و بيست و چهار هزار نفر بودند كه ما بايد اعتقاد داشته باشيم كه جمع انبياء و اوصياء ايشان بر حق بوده اند و آنچه از انبياء نامشان در قرآن كريم ذكر شده اقرار به آنها واجب است و كسى كه يكى از ايشان را انكار كند كافر است كه آنها آدم و شيث و هود و ادريس و نوح و صالح و شعيب و ابراهيم و لوط و موسى و عيسى و اسمعيل و اسحق و يعقوب و يوسف و داود و سليمان و ايوب و يونس و الياس "ع" مى باشند كه افضل ايشان حضرت نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" هستند كه ايشان را اولوالعزم مى نامند كه شريعت هر كدام ناسخ شريعت قبل است كه افضل از همه حضرت محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" و بعد از او حضرت ابراهيم "ع" از ساير انبياء افضل است. فرق ميان نبى و رسول اين است كه نبى انسان خبره دهنده از طرف خداست بدون واسطه بشرى، خواه براى او شريعت باشد مثل حضرت محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" يا نباشد مثل حضرت يحيى "ع"، و رسول خبر دهنده از جانب خداست بدون واسطه بشرى، و براى او شريعت ابتدائيه است مثل حضرت آدم "ع" يا شريعتى كه نسخ كننده شريعت قبل است مثل حضرت محمد "صلى الله عليه و آله و سلم"، و ديگر اينكه نبى كسى است كه در خواب مى بيند ملك را و بر او نازل مى شود و صداى او را مى شنود و در بيدارى ملك را نمى بيند، و رسول كسى است كه صدا را مى شنود و در خواب و بيدارى ملك را مى بيند و بر او نازل مى شود. در اصول كافى امام صادق "ع" فرمود: پيغمبران و رسولان چهار طبقه اند 1 پيغمبرى كه تنها براى خودش پيغمبر است و بديگرى تجاوز نمى كند "وظائف شخصى خود را مى فهمد" 2 پيغمبرى كه در خواب مى بيند و آواز هاتف را مى شنود ولى خود او را در بيدارى نمى بيند و بر هيچكس مبعوث نشده و براى خودش امام و پيشوائى است چنانچه ابراهيم "ع" بر لوط "ع" امام بود. 3 پيغمبرى كه در خواب مى بيند و صدا را مى شنود و فرشته را مى بيند و بسوى گروهى كم يا زياد مبعوث است مانند يونس "ع" كه خداوند درابه او فرمود و ارسلناه الى ماه الف او يزيدون "ما او را بسوى صد هزار نفر بلكه بيشتر فرستاديم" امام فرمود: مقدار بيشتر سى هزار بود و براى يونس پيشوائى بود "كه موسى "ع" باشد كه او دين حضرت موسى را ترويج مى كرد" 4 پيغمبرى كه در خواب مى بيند و صدا را مى شنود و در بيدارى مى بيند و او امام است مانند پيغمبران اولوالعزم، ابراهيم "ع" مدتى پيغمبر بود و امام نبود تا خداوند فرمود انى جاعلك للناس اماما "من ترا امام مردم قرار دادم" ابراهيم گفت فرزندان من هم؟ "قال و من ذريتى" پس خدا فرمود "لا ينال عهدى الظالمين" پيمان من بستمكاران نرسد، كسى كه غير خدا يا بتى را پرستيده امام نگردد. در بحار الانوار از محاسن برقى از سماعه روايت كرده گفت: بامام صادق "ع" عرص كردم: فرمايش خداى تعالى فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل "پس صبر كن همچنانكه صبر كردند اولوالعزم از رسولان" اولوالعزم كيانند پس فرمود: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلوات الله عليهم السلام و على جميع انبياء الله و رسله، عرض كردم: چگونه اولوالعزم گرديدند؟ فرمود: براى اينكه نوح برانگيخته شد بكتاب و شريعتى، پس هر پيغمبرى بعد نوح آمد كتاب و شريعت و راه روشن و آشكار او را تبعيت مى كرد تا ابراهيم "ع" آمد با صحف و با قصد نسخ كتاب نوح، پس هر پيغمبرى آمد بعد از ابراهيم بشريعت و راه روشن و آشكار و صحف ابراهيم آمد، تا حضرت موسى "ع" با تورات آمد و با قصد نسخ صحف، پس هر پيغمبرى بعدموسى "ع" آمد تورات و شريعت و راه روشن و آشكار موسى "ع" را اخذ كرد تا حضرت مسيح "ع" با انجيل آمد و با قصد ترك كردن بعضى از فروع شريعت حضرت موسى "ع" پس هر پيغمبرى بعد مسيح "ع" آمد شريعت و راه روشن و آشكار او را گرفت و تبعيت كرد تا حضرت محمد "صلى الله عليه و آله و سلم" آمد با قرآن و شريعت و راه روشن و آشكارش، پس حلال او تا روز قيامت حلال است و حرام او تا روز قيامت حرام است پس ايشان اولوالعزم از رسولانند.

نبوت عامه

و لم يخل الله سبحانه خلقه من نبى مرسل، او كتاب منزل، او حجه لازمه، او محجه قائمه.

در خطبه 1 مى فرمايد: خداى تعالى بندگان را از پيغمبر فرستاده، يا كتاب نازل شده، يا برهان حتمى، يا راه روشن استوار، محروم ننموده.

ايمان ما به پيامبران الهى بايد از روى دليل و برهان باشد، و از جمله دلائلى كه قرآن كريم درباره فرستادن انبياء مى فرمايد كه جنبه عقلى هم دارد، در سوره بقره آيه 213 مى فرمايد كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه "مردم يك امت و گروه بودند كه به سادگى و بدون اختلاف زندگى مى نمودند چون اختلاف پيدا شد آنگاه خداوند پيامبران را در حالى كه نويد دهندگان و ترسانندگان بودند برانگيخت، و با ايشان كتاب را براستى فرستاد تا در اختلافات مردم حكم كنند".

از اين آيه بخوبى معلوم مى شود كه دليل فرستادن انبياء و كتاب، براى حكم كردن و رفع اختلافات مردم است كه انسانها با داشتن عقل قادر بر رفع اختلافاتشان نيستند بلكه براى آنها حجت ظاهره كه انبياء الهى باشند لازم است تا با داشتن حجت باطن كه عقل است و حجت ظاهر بتوانند اختلافات را حل كرده و در دنيا و آخرت رستگار شوند. كه در اصول كافى حضرت موسى بن جعفر "ع" به هشام فرمود: اى هشام همانا براى خدا بر مردم دو حجت است حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار رسولان و پيامبران و امامانند "ع" و اما حجت باطن عقل مردم است. و در سوره حديد آيه 25 مى فرمايد لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط "فرستاديم پيغمبران خود را با دليل هاى روشن و با آنها كتاب فرستاديم و آلت سنجش تا مردم بعدل قيام كنند" پس اين آيه هم دليل فرستادن انبياء را بر پاى كردن عدل و آوردن كتاب و قانونى كه حق هر كس بدان تشخيص داده شود، بيان مى فرمايد، چون عدل خواسته فطرى انسانهاست.

يكى ديگر از دلائل ارسال رسل، بيان حجت، بر پروردگار است كه بنده ها نتوانند اعتراض كنند كه چرا انبياء را بر ما نفرستادى تا پيروى ايشان كنيم كه در سوره طه آيه 134 مى فرمايد و لو انا اهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع اياتك من قبل ان نزل و نخزى "اگر ما آنان را پيش از اين به عدابى هلاك مى كرديم مى گفتند: اى پروردگار، چرا بسوى ما پيغمبرى نفرستادى تا پيروى آيات تو كنيم پيش از اينكه خوار و رسوا شويم" خوبى و بدى هر عمل ذاتى آنست نه جعلى آن، يعنى اعمال بد را چون زشت بوده خداوند نهى فرموده، نه اينكه خداوند نهى فرموده زشت شده، و اعمال خوب هم كه طاعات است چون خوب بوده امر فرموده، نه اينكه چون امر فرموده خوب شده، و اين نيكى و بدى را گاه مردم به عقل خود نمى توانند دريابند، بنابر اين خداوند روى لطفش انبياء را فرستاد كه ايشان را به آن اعمال تعليم دهند، كه اگر خداوند انبياء را نمى فرستاد لازم بود كه به اعمال زشت راضى باشد و آن قبيح بود و خداوند كار قبيح نمى كند، بنابر اين انبياء را فرستاد تا حق از باطل شناخته شود و حجت بر آنها تمام باشد كه در صروت تخلف از امر و نهى پيغمبرشان، ايشان را عذاب كند.

يكى ديگر از دلائل اسال رسل اين است كه غرض و حكمت در ايجاد خلق، معرفت و عبادت است همچنانكه خداى تعالى مى فرمايد و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون "و نيافريدم جن و انس را مگر براى اينكه بپرستند مرا يا بشناسند مرا" و اين شناخت و عبادت متوقف است بر تعيين واسطه بين حفق و خلق، آن واسطه پيغمبر باشد يا امام، كه آگاه كند ايشان را بشناخت و عبادت، براى اينكه فيض رساندن و فيض گرفتن بدون واسطه محال است زيرا ربطى و نسبتى بين نور و ظلمت، و كمال محض و منتهاى نقص نيست و گفتگو كردن با حق محال است مگر بوسيله واسطه، همچنانكه خداى تعالى مى فرمايد و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء انه على حكيم "و براى بشرى نباشد كه خدا با او سخن گويد مگر بوحى، يا از پس حجاب يا بفرستادن رسولى، پس وحى كند باذنش آنچه خواهد بدرستيكه او رفيع و حكيم است" و جز اين نيست كه واسطه قابل است براى اين كار، زيرا براى او دو جهت نورانى و جسمانى است همچنان كه پيغمبر "صلى الله عليه و آله و سلم" فرمود: اول چيزى كه خداوند آفريد نور من بود. و فرمايش خداوند تبارك و تعالى قل انما انا بشر مثلكم "بگو جز اين نيست من بشرى مثل شمايم" در اصول كافى هشام بن حكم گويد: امام صادق "ع" بزنديقى كه پرسيد: از كجا و بچه دليل پيغمبران و رسولان ثابت خواهد شد؟ فرمود: چون ثابت كرديم كه ما آفريننده و صانعى داريم كه از ما و تمام مخلوق برتر، و با حكمت و رفعت است و روا نباشد كه خلقش او را ببينند و لمس كنند، و بى واسطه با او برخورد و مباحثه كنند، ثابت مى شود كه براى او سفيرانى در ميان خلقش مى باشند كه خواست او را براى مخلوق و بندگانش بيان كنند، و ايشان را بمصالح و منافعشان، و موجبات بقاء و فنايشان رهبرى نمايند، پس وجود امر و نهى كنندگان، و تقرير و بيان كنندگان امر و نهى از طرف خداى حكيم دانا در ميان خلقش ثابت گشت، و ايشان همان پيغمبران و برگزيده هاى خلق او باشند حكيمانى هستند كه بحكمت تربيت شده، و بحكمت مبعوث گشته اند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند، در احوال و اخلاق شريك ايشان نباشند، از جانب خداى حكيم دانا بحكمت مويد باشند، سپس آمدن پيغمبران در هر عصر و زمانى بسبب دلائل و براهينى كه آوردند ثابت شود، تا زمين خدا از حجتى كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانه اى داشته باشد خالى نماند.

ديگر از دلائل نبوت مطلقه اين است كه انسان مدنى الطبع خلق شده، يعنى بدن اجتماع نمى تواند زندگى كند، چون احتياج به لباس دارد كه او را از سرما و گرما حفظ كند، و احتياج به سكنى دارد، و غذاى او غير از حيوانات است، و احتياج به زراعت دارد و غذاى پخته بايد بخورد. لذا در امور معاش خود احتياج به كمك اجتماع دارد، كه يك نفر زارع باشد يك نفر آسيابان يكى نانوا، شخصى پنبه بكارد، ديگرى پنبه را نخ كند، برخى مببافند و برخى بدوزند همچنين ساير امور. و اين معاونت ممكن نخواهد بود مگر بمعامله كردن با يكديگر، و معامله صورت نخواهد گرفت مگر با قانون، كه در تمام امور اجتماعى بايد باشد و الا هر يك بمقتضاى شهوات نفس، نسبت بحق ديگرى تجاوز خواهند نمود و قتل و غارت و خونريزى زياد خواهد شد و آن قوانين بايد از جانب خالق بنده ها باشد كه فطرت آنها را مى داند، نه بشرى كه آراء آنها مختلف است، بسا باشد امرى نزد شخصى عدل است و در نزد ديگرى ظلم. لذا كثرت اختلاف در قانون موجب اختلال نظام است، پس بشر قانون مى خواهد و قانون هم بايد الهى باشد و چون قانون الهى آورنده و وضع كننده مى خواهد لازم است كه وضع كننده قوانين الهى از جنس بشر باشد كه بتواند با آنها الفت بگيرد، و بايد از نزد خدا به آيات و بينات و معجزات مخصوص شود كه بآن جهت شناخته شود و باعث قبول كردن خلق شود و از جمله دليلها اين است كه خداوند در انسان شهوت و غضب قرار داده كه اگر از اعتدال خارج شوند فسق و فجور عالم را مى گيرد و اعتدال آن به اوامر و نواهى است كه توسط پيغمبر آورده شود و الا لازم مى آيد خداوند بشر را با داشتن شهوت و غضب بدون برنامه به فسق و فجور وادار كرده باشد، فسق و فجور قبيح است و خدا كار قبيح نمى كند پس فرستادن انبياء لازم است.