مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۹)

(جلد اول از بخش فقه و حقوق)
نظام حقوق زن در اسلام، مساله حجاب، پاسخهاى استاد، اخلاق جنسى

- ۱۸ -


بخش چهارم:

ايرادها و اشكالها: حجاب و منطق

اولين ايرادى كه بر پوشيدگى زن مى‏گيرند اين است كه دليل معقولى ندارد وچيزى كه منطقى نيست نبايد از آن دفاع كرد.مى‏گويند منشا حجاب يا غارتگرى وناامنى بوده است كه امروز وجود ندارد،و يا فكر رهبانيت و ترك لذت بوده است كه‏فكر باطل و نادرستى است،و يا خودخواهى و سلطه‏جويى مرد بوده كه رذيله‏اى است‏ناهنجار و بايد با آن مبارزه كرد،و يا اعتقاد به پليدى زن در ايام حيض بوده است كه‏اين هم خرافه‏اى بيش نيست.

پاسخ اين ايراد از بحثى كه در بخش گذشته كرديم روشن شد.از مباحث آن‏بخش معلوم گشت كه حجاب-البته به مفهوم اسلامى آن-از جنبه‏هاى مختلف(روانى،خانوادگى،اجتماعى و حتى از جنبه بالا رفتن ارزش زن)منطق معقول دارد;وچون در آن بخش به تفصيل بحث كرديم در اين بخش تكرار نمى‏كنيم.

حجاب و اصل آزادى

ايراد ديگرى كه بر حجاب گرفته‏اند اين است كه موجب سلب حق آزادى كه يك‏حق طبيعى بشرى است مى‏گردد و نوعى توهين به حيثيت انسانى زن به شمار مى‏رود.

مى‏گويند احترام به حيثيت و شرف انسانى يكى از مواد اعلاميه حقوق بشر است. هر انسانى شريف و آزاد است،مرد باشد يا زن،سفيد باشد يا سياه،تابع هر كشور يامذهبى باشد.مجبور ساختن زن به اينكه حجاب داشته باشد بى‏اعتنايى به حق آزادى‏او و اهانت‏به حيثيت انسانى اوست و به عبارت ديگر ظلم فاحش است‏به زن.عزت وكرامت انسانى و حق آزادى زن و همچنين حكم متطابق عقل و شرع به اينكه هيچ كس‏بدون موجب نبايد اسير و زندانى گردد و ظلم به هيچ شكل و به هيچ صورت و به هيچ‏بهانه نبايد واقع شود،ايجاب مى‏كند كه اين امر از ميان برود.

پاسخ:يك بار ديگر لازم است تذكر دهيم كه فرق است‏بين زندانى كردن زن درخانه و بين موظف دانستن او به اينكه وقتى مى‏خواهد با مرد بيگانه مواجه شودپوشيده باشد.در اسلام محبوس ساختن و اسير كردن زن وجود ندارد.حجاب دراسلام يك وظيفه‏اى است‏بر عهده زن نهاده شده كه در معاشرت و برخورد با مرد بايدكيفيت‏خاصى را در لباس پوشيدن مراعات كند.اين وظيفه نه از ناحيه مرد بر اوتحميل شده است و نه چيزى است كه با حيثيت و كرامت او منافات داشته باشد و يا تجاوز به حقوق طبيعى او كه خداوند برايش خلق كرده است محسوب شود.

اگر رعايت پاره‏اى مصالح اجتماعى،زن يا مرد را مقيد سازد كه در معاشرت‏روش خاصى را اتخاذ كنند و طورى راه بروند كه آرامش ديگران را بر هم نزنند وتعادل اخلاقى را از بين نبرند چنين مطلبى را«زندانى كردن‏»يا«بردگى‏»نمى‏توان‏ناميد و آن را منافى حيثيت انسانى و اصل‏«آزادى‏»فرد نمى‏توان دانست.

در كشورهاى متمدن جهان در حال حاضر چنين محدوديتهايى براى مرد وجوددارد.اگر مردى برهنه يا در لباس خواب از خانه خارج شود و يا حتى با پيژامه بيرون‏آيد،پليس ممانعت كرده به عنوان اينكه اين عمل بر خلاف حيثيت اجتماع است او راجلب مى‏كند.هنگامى كه مصالح اخلاقى و اجتماعى،افراد اجتماع را ملزم كند كه درمعاشرت اسلوب خاصى را رعايت كنند مثلا با لباس كاملا بيرون بيايند،چنين چيزى‏نه بردگى نام دارد و نه زندان و نه ضد آزادى و حيثيت انسانى است و نه ظلم و ضدحكم عقل به شمار مى‏رود.

بر عكس،پوشيده بودن زن-در همان حدودى كه اسلام تعيين كرده است‏موجب كرامت و احترام بيشتر اوست،زيرا او را از تعرض افراد جلف و فاقد اخلاق‏مصون مى‏دارد.

شرافت زن اقتضا مى‏كند كه هنگامى كه از خانه بيرون مى‏رود متين و سنگين وبا وقار باشد، در طرز رفتار و لباس پوشيدنش هيچ گونه عمدى كه باعث تحريك وتهييج‏شود به كار نبرد، عملا مرد را به سوى خود دعوت نكند،زباندار لباس نپوشد،زباندار راه نرود،زباندار و معنى دار به سخن خود آهنگ ندهد،چه آنكه گاهى اوقات‏ژستها سخن مى‏گويند،راه رفتن انسان سخن مى‏گويد،طرز حرف زدنش يك حرف‏ديگرى مى‏زند.

اول از تيپ خودم كه روحانى هستم مثال مى‏زنم:اگر يك روحانى براى خودش‏قيافه و هيكلى بر خلاف آنچه عادت و معمول است‏بسازد،عمامه را بزرگ و ريش رادراز كند،عصا و ردايى با هيمنه و شكوه خاص به دست و دوش بگيرد،اين ژست وقيافه خودش حرف مى‏زند،مى‏گويد براى من احترام قائل شويد،راه برايم باز كنيد،مؤدب بايستيد،دست مرا ببوسيد.

همچنين است‏حالت‏يك افسر با نشانه‏هاى عالى افسرى كه گردن مى‏افرازد،قدمها را محكم به زمين مى‏كوبد،باد به غبغب مى‏اندازد،صداى خود را موقع حرف زدن كلفت مى‏كند.او هم زباندار عمل مى‏كند،به زبان بى‏زبانى مى‏گويد:از من‏بترسيد،رعب من را در دلهاى خود جا دهيد.

همين طور ممكن است زن يك طرز لباس بپوشد يا راه برود كه اطوار و افعالش‏حرف بزند، فرياد بزند كه به دنبال من بيا،سر بسر من بگذار،متلك بگو،در مقابل من‏زانو بزن،اظهار عشق و پرستش كن.

آيا حيثيت زن ايجاب مى‏كند كه اينچنين باشد؟آيا اگر ساده و آرام بيايد و برود،حواس پرت كن نباشد و نگاههاى شهوت آلود مردان را به سوى خود جلب نكند،بر خلاف حيثيت زن يا بر خلاف حيثيت مرد يا بر خلاف مصالح اجتماع يا برخلاف‏اصل آزادى فرد است؟

آرى اگر كسى بگويد زن را بايد در خانه حبس و در را به رويش قفل كرد و به‏هيچ وجه اجازه بيرون رفتن از خانه به او نداد،البته اين با آزادى طبيعى و حيثيت‏انسانى و حقوق خدادادى زن منافات دارد.چنين چيزى در حجابهاى غير اسلام بوده‏است ولى در اسلام نبوده و نيست.

شما اگر از فقها بپرسيد آيا صرف بيرون رفتن زن از خانه حرام است،جواب‏مى‏دهند نه.اگر بپرسيد آيا خريد كردن زن ولو اينكه فروشنده مرد باشد حرام است،يعنى نفس عمل بيع و شراء زن اگر طرف مرد باشد حرام است،پاسخ مى‏دهند حرام‏نيست.آيا شركت كردن زن در مجالس و اجتماعات ممنوع است؟باز هم جواب منفى‏است چنانكه در مساجد و مجالس مذهبى و پاى منبرها شركت مى‏كنند و كسى نگفته‏است كه صرف شركت كردن زن در جاهايى كه مرد هم وجود دارد حرام است.آياتحصيل زن،فن و هنر آموختن زن و بالاخره تكميل استعدادهايى كه خداوند در وجوداو نهاده است‏حرام است؟باز جواب منفى است.

فقط دو مساله وجود دارد;يكى اينكه بايد پوشيده باشد و بيرون رفتن به صورت‏خودنمايى و تحريك آميز نباشد.

و ديگر اينكه مصلحت‏خانوادگى ايجاب مى‏كند كه خارج شدن زن از خانه توام‏با جلب ضايت‏شوهر و مصلحت انديشى او باشد.البته مرد هم بايد در حدود مصالح‏خانوادگى نظر بدهد نه بيشتر.گاهى ممكن است رفتن زن به خانه اقوام و فاميل‏خودش هم مصلحت نباشد. فرض كنيم زن مى‏خواهد به خانه خواهر خود برود وفى المثل خواهرش فرد مفسد و فتنه‏انگيزى است كه زن را عليه مصالح خانوادگى تحريك مى‏كند.تجربه هم نشان مى‏دهد كه اين گونه قضايا كم نظير نيست.گاهى هست‏كه رفتن زن حتى به خانه مادرش نيز بر خلاف مصلحت‏خانوادگى است،همينكه نفس‏مادر به او برسد تا يك هفته در خانه ناراحتى مى‏كند، بهانه مى‏گيرد،زندگى را تلخ وغير قابل تحمل مى‏سازد.در چنين مواردى شوهر حق دارد كه از اين معاشرتهاى‏زيانبخش-كه زيانش نه تنها متوجه مرد است،متوجه خود زن و فرزندان ايشان نيزمى‏باشد-جلوگيرى كند.ولى در مسائلى كه مربوط به مصالح خانواده نيست دخالت‏مرد مورد ندارد.

ركود فعاليتها

سومين ايرادى كه بر حجاب مى‏گيرند اين است كه سبب ركود و تعطيل فعاليتهايى‏است كه خلقت در استعداد زن قرار داده است.

زن نيز مانند مرد داراى ذوق،فكر،فهم،هوش و استعداد كار است.اين استعدادهارا خدا به او داده است و بيهوده نيست و بايد به ثمر برسد.

اساسا هر استعداد طبيعى دليل يك حق طبيعى است.وقتى در آفرينش به يك‏موجود استعداد و لياقت كارى داده شد،اين به منزله سند و مدرك است كه وى حق‏دارد استعداد خود را به فعليت‏برساند،منع كردن آن ظلم است.

چرا مى‏گوييم همه افراد بشر اعم از زن و مرد حق دارند درس بخوانند و اين حق‏را براى حيوانات قائل نيستيم؟براى اينكه استعداد درس خواندن در بشر وجود دارد ودر حيوانات وجود ندارد.در حيوان استعداد تغذيه و توليد مثل وجود دارد و محروم‏ساختن او از اين كارها بر خلاف عدالت است.

باز داشتن زن از كوششهايى كه آفرينش به او امكان داده است نه تنها ستم به زن‏است، يانت‏به اجتماع نيز مى‏باشد.هر چيزى كه سبب شود قواى طبيعى و خدادادى‏انسان معطل و بى اثر بماند به زيان اجتماع است.عامل انسانى بزرگترين سرمايه‏اجتماع است.زن نيز انسان است و اجتماع بايد از كار و فعاليت اين عامل و نيروى توليد او بهره‏مند گردد.فلج كردن اين عامل و تضييع نيروى نيمى از افراد اجتماع،هم‏بر خلاف حق طبيعى فردى زن است و هم بر خلاف حق اجتماع،و سبب مى‏شود كه زن‏هميشه به صورت سربار و كل بر مرد زندگى كند.

جواب اين اشكال آن است كه حجاب اسلامى كه حدود آن را به زودى بيان‏خواهيم كرد، موجب هدر رفتن نيروى زن و ضايع ساختن استعدادهاى فطرى اونيست.ايراد مذكور بر آن شكلى از حجاب كه در ميان هنديها يا ايرانيان قديم يايهوديان متداول بوده است وارد است. ولى حجاب اسلام نمى‏گويد كه بايد زن را درخانه محبوس كرد و جلوى بروز استعدادهاى او را گرفت.مبناى حجاب در اسلام‏چنانكه گفتيم اين است كه التذاذات جنسى بايد به محيط خانوادگى و به همسر مشروع‏اختصاص يابد و محيط اجتماع،خالص براى كار و فعاليت‏باشد. به همين جهت‏به زن‏اجازه نمى‏دهد كه وقتى از خانه بيرون مى‏رود موجبات تحريك مردان را فراهم كند وبه مرد هم اجازه نمى‏دهد كه چشم چرانى كند.چنين حجابى نه تنها نيروى كار زن رافلج نمى‏كند،موجب تقويت نيروى كار اجتماع نيز مى‏باشد.

اگر مرد تمتعات جنسى را منحصر به همسر قانونى خود كند و تصميم بگيردهمينكه از كنار همسر خود بيرون آمد و پا به درون اجتماع گذاشت،ديگر درباره اين‏مسائل نينديشد،قطعا در اين صورت بهتر مى‏تواند فعال باشد تا اينكه همه فكرش‏متوجه اين زن و آن دختر و اين قد و بالا و اين طنازى و آن عشوه‏گرى باشد و دائمانقشه طرح كند كه چگونه با فلان خانم آشنا شود.

آيا اگر زن،ساده و سنگين به دنبال كار خود برود براى اجتماع بهتر است‏يا آنكه‏براى يك بيرون رفتن چند ساعت پاى آئينه و ميز توالت وقت‏خود را تلف كند وزمانى هم كه بيرون رفت تمام سعيش اين باشد كه افكار مردان را متوجه خود سازد وجوانان را كه بايد مظهر اراده و فعاليت و تصميم اجتماع باشند به موجوداتى هوسباز وچشم چران و بى‏اراده تبديل كند؟

عجبا!به بهانه اينكه حجاب،نيمى از افراد اجتماع را فلج كرده است،بابى‏حجابى و بى‏بند و بارى نيروى تمام افراد زن و مرد را فلج كرده‏اند.كار زن پرداختن‏به خودآرايى و صرف وقت در پاى ميز توالت‏براى بيرون رفتن،و كار مردچشم چرانى و شكارچى‏گرى شده است.

در اينجا بد نيست متن شكايت مردى را از زنش كه در يكى از مجلات زنانه درج شده بود ذكر كنم تا معلوم شود اوضاع حاضر،زنان را به صورت چه موجوداتى‏در آورده است.

در آن نامه چنين نوشته است:

«زنم در موقع خواب به يك دلقك درست و حسابى مبدل مى‏گردد.موقع خواب‏براى اينكه موهايش خراب نشود يك كلاه تورى بزرگ به سرش مى‏بندد.بعدلباس خواب مى‏پوشد.در اين موقع است كه جلو آئينه ميز توالت مى‏نشيند و گريم‏صورتش را با شير پاك كن مى‏شويد. وقتى رويش را برمى‏گرداند احساس مى‏كنم‏او زن من نيست زيرا اصلا شكل سابق را ندارد. ابروهايش را تراشيده و چون مدادابرو را پاك كرده بى‏ابرو مى‏شود.از صورتش بوى نامطبوعى به مشام من مى‏رسدزيرا كرمى كه براى چين و چروك به صورتش مى‏مالد بوى كافور مى‏دهد و مرا به‏ياد قبرستان مى‏اندازد.كاش كار به همين جا ختم مى‏شد،ولى اين تازه مقدمه كاراست.چند دقيقه‏اى در اتاق راه مى‏رود و جمع و جور مى‏كند آنگاه كلفت‏خانه راصدا مى‏كند و مى‏گويد كيسه‏ها را بياور.كلفت‏با چهار كيسه متقالى بالا مى‏آيد. خانم روى تخت مى‏خوابد و كلفت كيسه‏ها را به دست و پاى او مى‏كند و بيخ آن را بانخ مى‏بندد.چون ناخنهاى دست و پايش مانيكور شده و دراز است،براى اينكه به‏لحاف نگيرد و چندشش نشود و احيانا نشكند دست و پاى خود را در كيسه مى‏كندو به همين ترتيب مى‏خوابد».

آرى اين است زنى كه بر اثر به اصطلاح بى‏حجابى‏«آزاد»شده به صورت نيروى‏فعال اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى درآمده است!آنكه اسلام نمى‏خواهد اين است‏كه زن به صورت چنين موجود مهملى درآيد كه كارش فقط استهلاك ثروت و فاسدكردن اخلاق اجتماع و خراب كردن بنيان خانواده باشد.اسلام با فعاليت واقعى‏اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى هرگز مخالف نيست.متون اسلام و تاريخ اسلام گواه‏اين مطلب است.

در اوضاع و احوال تجدد مآبى بى‏منطق حاضر جز در دهات و در ميان افرادسخت متدين كه اصول اسلامى را رعايت مى‏كنند زنى پيدا نمى‏كنيد كه نيروى او واقعاصرف فعاليتهاى مفيد اجتماعى يا فرهنگى يا اقتصادى بشود.

آرى يك نوع فعاليت اقتصادى رايج‏شده است كه بايد آن را ثمره بى‏حجابى‏دانست و آن اين است كه بنكدار به جاى اينكه بكوشد جنس بهتر و مرغوبتر براى‏مشتريان خود تهيه كند،يك مانكن را به عنوان فروشنده مى‏آورد،نيروى زنانگى وسرمايه عصمت و عفاف او را استخدام مى‏كند و وسيله پول درآوردن و خالى كردن‏جيبها قرار مى‏دهد.يك فروشنده بايد كالا را همان طورى كه هست‏به مشترى ارائه‏دهد ولى يك دختر خوشگل فروشنده با ادا و اطوار و ژستهاى زنانه و در معرض‏قرار دادن جاذبه جنسى خود مشترى را جلب مى‏كند.بسيارى از افراد كه اصلا مشترى‏نيستند براى اينكه چند دقيقه با او حرف بزنند يك چيزى هم مى‏خرند.

آيا اين فعاليت اجتماعى است؟آيا اين تجارت است‏يا كلاهبردارى و رذالت؟

مى‏گويند زن را توى كيسه سياه نپيچيد.

ما نمى‏گوييم زن خود را در كيسه سياه بپيچيد ولى آيا بايد طورى لباس بپوشد ودر اجتماع عمومى ظاهر شود كه برجستگى پستانهايش را هم به مردان شهوتران وچشم چران نشان بدهد و از آن طور كه هست‏بهتر و جاذبتر براى آنها جلوه دهد؟ازوسائل مصنوعى در زير لباس استفاده كند تا چاقى و زيبايى مصنوعى را هم براى‏فريفتن و دل ربودن مردان بيگانه به مدد بگيرد؟اين مدها و لباسهاى تحريك‏آميز براى‏چه به وجود آمده است؟آيا براى اين است كه بانوان آن لباسها را براى همسرانشان‏بپوشند؟!اين كفشهاى پاشنه بلند براى چيست؟جز براى اين است كه حركات‏ماهيچه‏هاى كفل را به ديگران نشان دهد؟آيا لباسهايى كه نازك‏كارى‏ها وبرجستگيهاى بدن را نشان مى‏دهد جز براى تهييج مردان و براى صيادى است؟عملاغالب خانمهايى كه از اين نوع كفشها و لباسها و آرايشها استفاده مى‏كنند تنها مردى راكه در نظر نمى‏گيرند شوهران خودشان است.

زن مى‏تواند در ميان زنان و در ميان محارم خود از هر نوع لباس و آرايشى‏استفاده كند اما متاسفانه تقليد از زنان غربى براى هدف و منظور ديگرى است.

غريزه خودآرايى و شكارچى‏گرى در زن غريزه عجيبى است.واى اگر مردان هم‏به آن دامن بزنند و مدسازان و طراحان نواقص كار آنان را برطرف كنند و مصلحين‏اجتماع!هم تشويق كنند.

اگر دختران در اجتماعات عمومى لباس ساده بپوشند،كفش ساده به پا كنند،باچادر يا با پالتو و روسرى كامل به مدرسه و دانشگاه بروند،آيا در چنين شرايطى بهتر درس مى‏خوانند يا با وضعى كه مشاهده مى‏كنيم؟اصولا اگر التذاذهاى جنسى ومنظورهاى شهوانى در كار نيست چه اصرارى است كه بيرون رفتن زن به اين شكل‏باشد؟چرا اصرار مى‏ورزند كه دبيرستانهاى مختلط به وجود آورند؟

من شنيده‏ام در پاكستان معمول بوده است-نمى‏دانم الآن هم معمول هست‏يا نه‏كه در كلاسهاى دانشگاه بخش پسران و دختران به وسيله پرده‏اى از يكديگر جدا باشدو فقط استادى كه پشت تريبون قرار مى‏گيرد مشرف بر هر دو باشد.آيا بدين طريق‏درس خواندن چه اشكالى دارد؟

افزايش التهابها

يك ايراد ديگر كه بر حجاب گرفته‏اند اين است كه ايجاد حريم ميان زن و مرد براشتياقها و التهابها مى‏افزايد و طبق اصل‏«الانسان حريص على ما منع منه‏»حرص و ولع‏نسبت‏به اعمال جنسى را در زن و مرد بيشتر مى‏كند.به علاوه،سركوب كردن غرايزموجب انواع اختلالهاى روانى و بيماريهاى روحى مى‏گردد.

در روانشناسى جديد و مخصوصا در مكتب روانكاوى فرويد روى محروميتها وناكاميها بسيار تكيه شده است.فرويد مى‏گويد ناكاميها معلول قيود اجتماعى است،وپيشنهاد مى‏كند كه تا ممكن است‏بايد غريزه را آزاد گذاشت تا ناكامى و عوارض ناشى‏از آن پيش نيايد.

برتراند راسل در صفحه‏69 و 70(ترجمه فارسى)كتاب جهانى كه من مى‏شناسم‏مى‏گويد:

«اثر معمولى تحريم،عبارت از تحريك حس كنجكاوى عمومى است.و اين تاثير،هم در مورد ادبيات مستهجن و هم در موارد ديگر مصداق پيدا مى‏كند...اكنون براى‏اثر تحريم مثالى مى‏زنم:فيلسوف يونانى‏«امپدكل‏»جويدن برگهاى شجرة الغار راخيلى شرم‏آور و زشت مى‏پنداشت.او هميشه جزع و فزع مى‏كرد از اينكه بايد ده هزار سال به علت جويدن برگ درخت غار در ظلمات خارجى(دوزخ)به سر برد. هيچ وقت مرا از جويدن برگ غار نهى نكرده‏اند و من هم تاكنون برگ چنين درختى‏را نجويده‏ام ولى به‏«امپدكل‏»تلقين شده بود كه نبايد اين كار را بكند و او هم برگ‏درخت غار را جويد.»

سپس در جواب اين سؤال كه‏«آيا شما عقيده داريد انتشار موضوعهاى منافى‏عفت علاقه مردم را به آنها زياد نمى‏كند؟»جواب مى‏دهد:

«علاقه مردم نسبت‏بدانها نقصان مى‏يابد.فرض كنيد چاپ و انتشاركارت پستال‏هاى منافى عفت مجاز و آزاد گردد.اگر چنين چيزى بشود اين اوراق‏براى مدت يك سال يا دو سال مورد استقبال واقع شده سپس مردم از آن خسته‏مى‏شوند و ديگر كسى حتى به آنها نگاه هم نخواهد كرد.»

پاسخ اين ايراد اين است كه درست است كه ناكامى،بالخصوص ناكامى جنسى،عوارض وخيم و ناگوارى دارد و مبارزه با اقتضاى غرايز در حدودى كه مورد نيازطبيعت است غلط است،ولى برداشتن قيود اجتماعى مشكل را حل نمى‏كند بلكه بر آن‏مى‏افزايد.

در مورد غريزه جنسى و برخى غرايز ديگر برداشتن قيود،عشق به مفهوم واقعى‏را مى‏ميراند ولى طبيعت را هرزه و بى‏بند و بار مى‏كند.در اين مورد هر چه عرضه‏بيشتر گردد هوس و ميل به تنوع افزايش مى‏يابد.

اينكه راسل مى‏گويد:«اگر پخش عكسهاى منافى عفت مجاز بشود پس از مدتى‏مردم خسته خواهند شد و نگاه نخواهند كرد»درباره يك عكس بالخصوص و يك‏نوع بى‏عفتى بالخصوص صادق است،ولى در مورد مطلق بى‏عفتى‏ها صادق نيست‏يعنى از يك نوع خاص بى‏عفتى خستگى پيدا مى‏شود ولى نه بدين معنى كه تمايل به‏عفاف جانشين آن شود بلكه بدين معنى كه آتش و عطش روحى زبانه مى‏كشد و نوعى‏ديگر را تقاضا مى‏كند;و اين تقاضاها هرگز تمام شدنى نيست.

خود راسل در كتاب زناشويى و اخلاق اعتراف مى‏كند كه عطش روحى در مسائل‏جنسى غير از حرارت جسمى است.آنچه با ارضاء تسكين مى‏يابد حرارت جسمى است نه عطش روحى.

بدين نكته بايد توجه كرد كه آزادى در مسائل جنسى سبب شعله‏ور شدن شهوات‏به صورت حرص و آز مى‏گردد،از نوع حرص و آزهايى كه در صاحبان حرمسراهاى‏رومى و ايرانى و عرب سراغ داريم.ولى ممنوعيت و حريم،نيروى عشق و تغزل وتخيل را به صورت يك احساس عالى و رقيق و لطيف و انسانى تحريك مى‏كند و رشدمى‏دهد و تنها در اين هنگام است كه مبدا و منشا خلق هنرها و ابداعها و فلسفه هامى‏گردد.

ميان آنچه‏«عشق‏»ناميده مى‏شود و به قول ابن سينا«عشق عفيف‏»و آنچه به‏صورت هوس و حرص و آز و حس تملك درمى‏آيد-با اينكه هر دو روحى وپايان ناپذير است-تفاوت بسيار است. عشق،عميق و متمركز كننده نيروها ويگانه‏پرست است و اما هوس،سطحى و پخش كننده نيرو و متمايل به تنوع وهرزه صفت است.

حاجتهاى طبيعى بر دو قسم است.يك نوع حاجتهاى محدود و سطحى است; مثل خوردن، خوابيدن.در اين نوع از حاجتها همينكه ظرفيت غريزه اشباع و حاجت‏جسمانى مرتفع گردد، رغبت انسان هم از بين مى‏رود و حتى ممكن است‏به تنفر وانزجار مبدل گردد.ولى يك نوع ديگر از نيازهاى طبيعى،عميق و دريا صفت وهيجان پذير است مانند پول پرستى و جاه طلبى.

غريزه جنسى داراى دو جنبه است.از نظر حرارت جسمى از نوع اول است ولى‏از نظر تمايل روحى دو جنس به يكديگر چنين نيست.براى روشن شدن،مقايسه‏اى به‏عمل مى‏آوريم:

هر جامعه‏اى از لحاظ خوراك يك مقدار معين تقاضا دارد;يعنى اگر كشورى مثلابيست ميليون جمعيت داشته باشد مصرف خوراكى آنها معين است كه كمتر از آن نبايدباشد و زيادتر هم اگر باشد نمى‏توانند مصرف كنند.فرضا اگر گندم زياد داشته باشند به‏دريا مى‏ريزند. درباره اين جامعه اگر بپرسيم مصرف خوراك آن در سال چقدر است،جواب مقدار مشخصى خواهد بود.ولى اگر درباره يك جامعه بپرسيم كه از نظر علاقه‏افراد به پول چقدر احتياج به ثروت هست؟يعنى چقدر پول لازم دارد تا حس‏پول پرستى همه افراد آن را اشباع كند به طورى كه اگر باز هم بخواهيم به آنها پول‏بدهيم بگويند ديگر سير شده‏ايم،ميل نداريم و نمى‏توانيم بگيريم،جواب اين است كه اين خواست‏حدى نخواهد داشت.

علم دوستى هم همين حالت را دارد.در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمده است: «منهومان لا يشبعان طالب علم و طالب مال‏»يعنى دو گرسنه هرگز سير نمى‏شوند:يكى‏جوينده علم و ديگر طالب ثروت،هر چه بيشتر به آنها داده شود اشتهاشان تيزترمى‏گردد.

جاه طلبى بشر هم از همين قبيل است.ظرفيت‏بشر از نظر جاه طلبى پايان ناپذيراست.هر فردى هر مقام اجتماعى و هر پست عالى را كه به دست آورد باز هم طالب‏مقام بالاتر است;و اساسا هر جا كه پاى حس تملك به ميان بيايد از پايان پذيرى‏خبرى نيست.

غريزه جنسى دو جنبه دارد:جنبه جسمانى و جنبه روحى.از جنبه جسمى‏محدود است.از اين نظر يك زن يا دو زن براى اشباع مرد كافى است،ولى از نظرتنوع طلبى و عطش روحى‏اى كه در اين ناحيه ممكن است‏به وجود آيد شكل ديگرى‏دارد.

قبلا اشاره كرديم كه حالت روحى مربوط به اين موضوع دو نوع است:يكى آن‏است كه به اصطلاح‏«عشق‏»ناميده مى‏شود و همان چيزى است كه در ميان فلاسفه ومخصوصا فلاسفه الهى مطرح است كه آيا ريشه و هدف عشق واقعى،جسمى و جنسى‏است و يا ريشه و هدف ديگرى دارد كه صد در صد روحى است و يا شق سومى در كاراست و آن اينكه از لحاظ ريشه جنسى است ولى بعد حالت معنوى پيدا مى‏كند ومتوجه هدفهاى غير جنسى مى‏گردد؟

اين عطش روحى فعلا محل بحث ما نيست.اين نوع از عطش هميشه جنبه فردى‏و شخصى دارد يعنى به موضوع خاص و شخص خاص تعلق مى‏گيرد و رابطه او را باغير او قطع مى‏كند. اين نوع از عطش در زمينه محدوديتها و محروميتها به وجودمى‏آيد.

نوع ديگر عطش روحى آن است كه به صورت حرص و آز درمى‏آيد كه از شؤون‏حس تملك است و يا آميخته‏اى است از دو غريزه پايان ناپذير:شهوت جنسى و حس‏تملك.آن همان است كه در صاحبان حرمسراهاى قديم و در اغلب پولداران وغير پولداران عصر ما وجود دارد.اين نوع از عطش تمايل به تنوع دارد.از يكى سيرمى‏شود و متوجه ديگرى مى‏گردد.در عين اينكه دهها نفر در اختيار دارد در بند دهها نفر ديگر است و همين نوع از عطش است كه در زمينه بى‏بند و بارى‏ها و معاشرتهاى به‏اصطلاح آزاد به وجود مى‏آيد.اين نوع از عطش است كه‏«هوس‏»ناميده مى‏شود.

همان طور كه در گذشته گفتيم عشق،عميق و متمركز كننده نيروها و تقويت كننده‏نيروى تخيل و يگانه پرست است و اما هوس،سطحى و پخش كننده نيروها و متمايل‏به تنوع و تفنن و هرزه صفت است.

اين نوع از عطش كه‏«هوس‏»ناميده مى‏شود ارضاء شدنى نيست.اگر مردى دراين مجرا بيفتد، فرضا حرمسرايى نظير حرمسراى هارون الرشيد و خسرو پرويز داشته‏باشد پر از زيبارويان كه سالى يك بار به هر يك نوبت نرسد،باز اگر بشنود كه دراقصى نقاط جهان يك زيباروى ديگر هست،طالب آن خواهد شد.نمى‏گويد بس است‏ديگر سير شده‏ام.حالت جهنم را دارد كه هر چه به آن داده شود باز هم به دنبال زيادتراست.خدا در قرآن مى‏فرمايد: يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد (1) (به‏جهنم مى‏گوييم پر شدى؟سير شدى؟مى‏گويد آيا باز هم هست؟)چشم هرگز از ديدن‏زيبارويان سير نمى‏شود و دل هم به دنبال چشم مى‏رود.به قول شاعر:

دل برود چشم چو مايل بود دست نظر رشته‏كش دل بود

در اين گونه حالات،سير كردن و ارضاء از راه فراوانى امكان ندارد و اگر كسى‏بخواهد از اين راه وارد شود درست مثل آن است كه بخواهد آتش را با هيزم سير كند.

به طور كلى در طبيعت انسانى از نظر خواسته‏هاى روحى محدوديت در كارنيست.انسان روحا طالب بى‏نهايت آفريده شده است.وقتى هم كه خواسته‏هاى‏روحى در مسير ماديات قرار گرفت‏به هيچ حدى متوقف نمى‏شود،رسيدن به هرمرحله‏اى ميل و طلب مرحله ديگر را در او به وجود مى‏آورد.

اشتباه كرده‏اند كسانى كه طغيان نفس اماره و احساسات شهوانى را تنها معلول‏محروميتها و عقده‏هاى ناشى از محروميتها دانسته‏اند.همان طور كه محروميتها سبب‏طغيان و شعله‏ور شدن شهوات مى‏گردد،پيروى و اطاعت و تسليم مطلق نيز سبب‏طغيان و شعله‏ور شدن آتش شهوات مى‏گردد.امثال فرويد آن طرف سكه را خوانده‏اندو از اين طرف سكه غافل مانده‏اند.

ناصحان و عارفان ما كاملا بدين نكته پى‏برده بودند.در ادبيات فارسى و عربى زياد بدين نكته اشاره شده است.

سعدى مى‏گويد:

فرشته خوى شود آدمى ز كم خوردن و گر خورد چو بهائم بيفتد او چو جماد مراد هر كه برآرى مطيع امر تو گشت خلاف نفس كه فرمان دهد چو يافت مراد

بوصيرى مصرى در قصيده معروف‏«برده‏»كه از شاهكارهاى ادبيات اسلامى‏است و در مدح رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است و ضمنا پند و اندرزهايى هم دارد مى‏گويد:

النفس كالطفل ان تهمله شب على حب الرضاع و ان تفطمه ينفطم

يعنى نفس همچون طفلى است كه به پستان علاقه‏مند است.اگر او را به حال خودبگذارى با همين ميل باقى مى‏ماند و روز به روز ريشه‏دارتر مى‏شود و اگر او را از شيربگيرى به ترك پستان خو مى‏گيرد.ديگرى مى‏گويد:

النفس راغبة اذا رغبتها و اذا ترد الى قليل تقنع

يعنى هر چه موجبات رغبت نفس را فراهم كنى بر رغبت مى‏افزايد ولى اگر او را به كم‏عادت دهى قناعت پيشه مى‏كند.

اشتباه فرويد و امثال او در اين است كه پنداشته‏اند تنها راه آرام كردن غرايزارضاء و اشباع بى حد و حصر آنهاست.اينها فقط متوجه محدوديتها و ممنوعيتها وعواقب سوء آنها شده‏اند و مدعى هستند كه قيد و ممنوعيت،غريزه را عاصى ومنحرف و سركش و ناآرام مى‏سازد. طرحشان اين است كه براى ايجاد آرامش اين‏غريزه بايد به آن آزادى مطلق داد،آنهم بدين معنى كه به زن اجازه هر جلوه‏گرى و به‏مرد اجازه هر تماسى داده شود.

اينها چون يك طرف قضيه را خوانده‏اند توجه نكرده‏اند كه همان طور كه‏محدوديت و ممنوعيت،غريزه را سركوب و توليد عقده مى‏كند،رها كردن و تسليم‏شدن و در معرض تحريكات و تهييجات درآوردن آن را ديوانه مى‏سازد،و چون اين‏امكان وجود ندارد كه هر خواسته‏اى براى هر فردى برآورده شود،بلكه امكان نداردهمه خواسته‏هاى بى‏پايان يك فرد برآورده شود،غريزه بدتر سركوب مى‏شود و عقده‏روحى به وجود مى‏آيد.

به عقيده ما براى آرامش غريزه دو چيز لازم است:يكى ارضاء غريزه در حد حاجت طبيعى،و ديگر جلوگيرى از تهييج و تحريك آن.

انسان از لحاظ حوائج طبيعى مانند چاه نفت است كه تراكم و تجمع گازهاى‏داخلى آن خطر انفجار را به وجود مى‏آورد.در اين صورت بايد گاز آن را خارج كرد وبه آتش داد ولى اين آتش را هرگز با طعمه زياد نمى‏توان سير كرد.

اينكه اجتماع به وسائل مختلف سمعى و بصرى و لمسى موجبات هيجان غريزه‏را فراهم كند و آنگاه بخواهد با ارضاء،غريزه ديوانه شده را آرام كند ميسر نخواهد شد. هرگز بدين وسيله نمى‏توان آرامش و رضايت ايجاد كرد،بلكه بر اضطراب و تلاطم ونارضايى غريزه با هزاران عوارض روانى و جنايات ناشى از آن افزوده مى‏شود.

تحريك و تهييج‏بى‏حساب غريزه جنسى عوارض وخيم ديگرى نظير بلوغهاى‏زودرس و پيرى و فرسودگى نيز دارد.

از اينجا معلوم مى‏شود كه عارفان و نكته سنجان ما كه مى‏گويند:

مراد هر كه بر آرى مطيع نفس تو گشت خلاف نفس كه فرمان دهد چو يافت مراد

با روشن بينى و روشن ضميرى عارفانه خود به نكاتى برخورد كرده‏اند كه اين آقايان‏روانشناس روانكاو كه در عصر علوم نامشان جهان را پر كرده متوجه نشده‏اند.

اما اينكه مى‏گويند:«الانسان حريص على ما منع منه‏»مطلب صحيحى است ولى‏نيازمند به توضيح است.انسان به چيزى حرص مى‏ورزد كه هم از آن ممنوع شود و هم‏به سوى آن تحريك شود;به اصطلاح تمناى چيزى را در وجود شخصى بيدار كنند وآنگاه او را ممنوع سازند.اما اگر امرى اصلا عرضه نشود يا كمتر عرضه شود،حرص وولع هم نسبت‏بدان كمتر خواهد بود.

فرويد كه طرفدار سرسخت آزادى غريزه جنسى بود،خود متوجه شد كه خطارفته است،لذا پيشنهاد كرد كه بايد آن را از راه خاص خودش به مسير ديگرى منحرف‏كرد و به مسائل علمى و هنرى نظير نقاشى و غيره منعطف ساخت و به اصطلاح‏طرفدار تصعيد شد;زيرا تجربه و آمار نشان داده بود كه با برداشتن قيود اجتماعى،بيماريها و عوارض روانى ناشى از غريزه جنسى بيشتر شده است.من نمى‏دانم آقاى‏فرويد كه طرفدار تصعيد است از چه راه آن را پيشنهاد مى‏كند.آيا جز از طريق محدودكردن است؟

در گذشته افراد بى‏خبر به دانشجويان بى‏خبرتر از خود مى‏گفتند انحراف جنسى، يعنى هم جنس بازى،فقط در ميان شرقيها رايج است و علتش هم دسترسى نداشتن به‏زن بر اثر قيود زياد و حجاب است.اما طولى نكشيد كه معلوم شد رواج اين عمل‏زشت در ميان اروپاييها صد درجه بيشتر از شرقيهاست.

ما انكار نمى‏كنيم كه دسترسى نداشتن به زن موجب انحراف مى‏شود و بايدشرايط ازدواج قانونى را سهل كرد،ولى بدون شك آن مقدار كه تبرج و خودنمايى زن‏در اجتماع و معاشرتهاى آزاد سبب انحراف جنسى مى‏شود به مراتب بيشتر از آن است‏كه محروميت و دست نارسى سبب مى‏گردد.

اگر در مشرق زمين محروميتها باعث انحراف جنسى و همجنس بازى شده است،در اروپا شهوترانيهاى زياد باعث اين انحراف گشته است،تا آنجا كه در بعضى كشورها-همان طور كه در روزنامه‏هاى خبرى خوانديم-رسمى و قانونى شد،و گفته شد چون‏ملت انگلستان عملا اين كار را پذيرفته است قوه مقننه بايد از ملت پيروى كند،يعنى‏نوعى رفراندم قهرى صورت گرفته است.بالاتر اينكه در مجله‏اى خواندم در بعضى‏كشورهاى اروپايى پسرها رسما با يكديگر ازدواج مى‏كنند.

در شرق هم محرومين آن قدر سبب رواج انحراف جنسى نبودند كه صاحبان‏حرمسراها بودند،و به اصطلاح اعراب اين انحراف از«بلاط‏»ملوك و سلاطين آغازشده است.


پى‏نوشت:

1- ق/ 30.