مجموعه آثار شهيد مطهرى (۱۹)

(جلد اول از بخش فقه و حقوق)
نظام حقوق زن در اسلام، مساله حجاب، پاسخهاى استاد، اخلاق جنسى

- ۵ -


بخش سوم:

زن و استقلال اجتماعى

دخترك،نگران و هراسان آمد نزد رسول اكرم:

-يا رسول الله،از دست اين پدر...

-...مگر پدرت با تو چه كرده است؟

-برادر زاده‏اى دارد و بدون آنكه قبلا نظر مرا بخواهد،مرا به عقد او در آورده است.

-حالا كه او كرده است،تو هم مخالفت نكن،صحه بگذار و زن پسر عمويت‏باش.

-يا رسول الله!من پسر عمويم را دوست ندارم.چگونه زن كسى بشوم كه دوستش‏ندارم؟

-اگر او را دوست ندارى،هيچ.اختيار با خودت،برو هر كس را خودت دوست دارى‏به شوهرى انتخاب كن.

-اتفاقا او را خيلى دوست دارم و جز او كسى ديگر را دوست ندارم و زن كسى غير ازاو نخواهم شد.اما چون پدرم بدون آنكه نظر مرا بخواهد اين كار را كرده است،عمداآمدم با شما سؤال و جواب كنم تا از شما اين جمله را بشنوم و به همه زنان اعلام كنم ازاين پس پدران حق ندارند سر خود هر تصميمى كه مى‏خواهند بگيرند و دختران را به‏هر كس كه دل خودشان مى‏خواهد شوهر دهند.

اين روايت را فقها مانند شهيد ثانى در مسالك و صاحب جواهر در جواهر الكلام از طرق عامه نقل كرده‏اند.در جاهليت عرب،مانند جاهليت غير عرب،پدران خود رااختياردار مطلق دختران و خواهران و احيانا مادران خود مى‏دانستند و براى آنها درانتخاب شوهر اراده و اختيارى قائل نبودند;تصميم گرفتن حق مطلق پدر يا برادر و درنبودن آنها حق مطلق عمو بود.

كار اين اختيار دارى به آنجا كشيده بود كه پدران به خود حق مى‏دادند دخترانى را كه‏هنوز از مادر متولد نشده‏اند،پيش پيش به عقد مرد ديگرى درآورند كه هر وقت متولدشد و بزرگ شد آن مرد حق داشته باشد آن دختر را براى خود ببرد.

شوهر دادن قبل از تولد

در آخرين حجى كه پيغمبر اكرم انجام داد،يك روز در حالى كه سواره بود وتازيانه‏اى در دست داشت،مردى سر راه بر آن حضرت گرفت و گفت:

شكايتى دارم.

-بگو.

-در سالها پيش در دوران جاهليت،من و طارق بن مرقع در يكى از جنگها شركت‏كرده بوديم. طارق وسط كار احتياج به نيزه‏اى پيدا كرد.فرياد برآورد:كيست كه‏نيزه‏اى به من برساند و پاداش آن را از من بگيرد؟من جلو رفتم و گفتم:چه پاداش‏مى‏دهى؟گفت:قول مى‏دهم اولين دخترى كه پيدا كنم براى تو بزرگ كنم.من قبول‏كردم و نيزه خود را به او دادم.قضيه گذشت. سالها سپرى شد.اخيرا به فكر افتادم واطلاع پيدا كردم او دختردار شده و دختر رسيده‏اى در خانه دارد.رفتم و قصه را به ياداو آوردم و دين خود را مطالبه كردم.اما او دبه درآورده و زير قولش زده،مى‏خواهدمجددا از من مهر بگيرد.اكنون آمده‏ام پيش تو ببينم آيا حق با من ست‏يا با او؟

-دختر در چه سنى است؟

-دختر بزرگ شده.موى سپيد هم در سرش پيدا شده.

-اگر از من مى‏پرسى،حق نه با توست نه با طارق.برو دنبال كارت و دختر بيچاره رابه حال خود بگذار.

مردك غرق حيرت شد.مدتى به پيغمبر خيره شد و نگاه كرد.در انديشه فرو رفته‏بود كه اين چه جور قضاوتى است.مگر پدر اختياردار دختر خود نيست؟!چرا اگر مهرجديدى هم به پدر دختر بپردازم و او به ميل و رضاى خود دخترش را تسليم من كند، اين كار نارواست؟

پيغمبر از نگاههاى متحيرانه او به انديشه مشوش او پى برد و فرمود:

مطمئن باش با اين ترتيب كه من گفتم،نه تو گنهكار مى‏شوى و نه رفيقت طارق.

معاوضه دختران يا خواهران

نكاح‏«شغار»يكى ديگر از مظاهر اختياردارى مطلق پدران نسبت‏به دختران بود.

نكاح‏«شغار»يعنى معاوضه كردن دختران.دو نفر كه دو دختر رسيده در خانه‏داشتند با يكديگر معاوضه مى‏كردند،به اين ترتيب كه هر يك از دو دختر مهر آن ديگربه شمار مى‏رفت و به پدر او تعلق مى‏گرفت.اسلام اين رسم را نيز منسوخ كرد.

پيغمبر اكرم دخترش زهرا را در انتخاب شوهر آزاد مى‏گذارد

پيغمبر اكرم خود چند دختر شوهر داد.هرگز اراده و اختيار آنها را از آنها سلب نكرد. هنگامى كه على بن ابيطالب عليه السلام براى خواستگارى زهراى مرضيه عليها السلام نزد پيغمبراكرم رفت،پيغمبر اكرم فرمود:تا كنون چند نفر ديگر نيز به خواستگارى زهرا آمده‏اند ومن شخصا با زهرا در ميان گذاشته‏ام.اما او به علامت نارضايى چهره خود را برگردانده‏است. اكنون خواستگارى تو را به اطلاع او مى‏رسانم.

پيغمبر رفت نزد زهرا و مطلب را با دختر عزيزش در ميان گذاشت.ولى زهرابر خلاف نوبتهاى ديگر چهره خود را برنگرداند،با سكوت خود رضايت‏خود رافهماند.پيغمبر اكرم تكبير گويان از نزد زهرا بيرون آمد.

نهضت اسلامى زن،سفيد بود

اسلام بزرگترين خدمتها را نسبت‏به جنس زن انجام داد.خدمت اسلام به زن تنها درناحيه سلب اختياردارى مطلق پدران نبود;به طور كلى به او حريت داد،شخصيت داد،استقلال فكر و نظر داد،حقوق طبيعى او را به رسميت‏شناخت.اما گامى كه اسلام درطريق حقوق زن برداشت،با آنچه در مغرب زمين مى‏گذرد و ديگران از آنها تقليدمى‏كنند دو تفاوت اساسى دارد:

اول در ناحيه روانشناسى زن و مرد.اسلام در اين زمينه اعجاز كرده است.ما درضمن مقالات آينده در اين باره بحث‏خواهيم كرد و نمونه‏ها از آن به دست‏خواهيم داد.

تفاوت دوم در اين است كه اسلام در عين آنكه زنان را به حقوق انسانيشان آشنا كردو به آنها شخصيت و حريت و استقلال داد،هرگز آنها را به تمرد و عصيان و طغيان وبدبينى نسبت‏به جنس مرد وادار نكرد.

نهضت اسلامى زن،سفيد بود،نه سياه و نه قرمز و نه كبود و نه بنفش;احترام پدران رانزد دختران و احترام شوهران را نزد زنان از ميان نبرد،اساس خانواده‏ها را متزلزل‏نكرد،زنان را به شوهردارى و مادرى و تربيت فرزندان بدبين نكرد،براى مردان مجردو شكارچى اجتماع كه دنبال شكار مفت مى‏گردند وسيله درست نكرد،زنان را ازآغوش پاك شوهران و دختران را از دامن پر مهر پدران و مادران تحويل صاحبان‏پست ادارى و پولداران نداد;كارى نكرد كه از آن سوى اقيانوسها ناله به آسمان بلندشود كه اى واى كانون مقدس خانواده متلاشى شد، اطمينان پدرى از ميان رفت،بااينهمه فساد چه كنيم؟با اينهمه بچه كشى و سقط جنين چه كنيم؟با چهل درصد نوزادزنا چه كنيم؟نوزادانى كه پدران آنها معلوم نيست و مادران آنها چون آنها را در خانه‏پدرى مهربان به دنيا نياورده‏اند علاقه‏اى به آنها ندارند و همينكه آنها را به يك مؤسسه‏اجتماعى تحويل مى‏دهند هيچ وقت‏به سراغ آنها نمى‏آيند.

در كشور ما نيازمندى به نهضت زن هست اما نهضت‏سفيد اسلامى،نه نهضت‏سياه وتيره اروپايى،نهضتى كه دست جوانان شهوت پرست از شركت و دخالت در آن كوتاه‏باشد،نهضتى كه براستى از تعليمات عاليه اسلامى سرچشمه بگيرد نه اينكه به نام‏تغيير قانون مدنى قوانين مسلم اسلامى دستخوش هوا و هوس قرار گيرد،نهضتى كه دردرجه اول به يك بررسى عميق و منطقى بپردازد تا روشن كند در اجتماعاتى كه نام‏اسلام بر خود نهاده‏اند چه اندازه تعليمات اسلامى اجرا مى‏گردد.

اگر به يارى خدا توفيق ادامه اين مقالات همراه باشد،پس از آن كه در همه مسائل‏لازم حث‏خود را به پايان رسانديم كارنامه نهضت اسلامى زن را منتشر خواهيم كرد. آن وقت زن ايرانى خواهد ديد مى‏تواند نهضتى بپا كند كه هم نو و دنيا پسند و منطقى‏باشد و هم از فلسفه مستقل چهارده قرنى خودش سرچشمه گرفته باشد،بدون اينكه‏دست دريوزگى به طرف دنياى غرب دراز كرده باشد.

مساله اجازه پدر

مساله‏اى كه از نظر ولايت پدران بر دختران مطرح است اين است كه آيا در عقددوشيزگان-كه براى اولين بار شوهر مى‏كنند-اجازه پدر نيز شرط است‏يا نه؟

از نظر اسلام چند چيز مسلم است:

پسر و دختر هر دو از نظر اقتصادى استقلال دارند.هر يك از دختر و پسر اگر بالغ وعاقل باشند و بعلاوه رشيد باشند يعنى از نظر اجتماعى آن اندازه رشد فكرى داشته‏باشند كه بتوانند شخصا مال خود را حفظ و نگهدارى كنند،ثروت آنها را بايد دراختيار خودشان قرار داد.پدر يا مادر يا شوهر يا برادر و يا كس ديگر حق نظارت ودخالت ندارد.

مطلب مسلم ديگر مربوط به امر ازدواج است.پسران اگر به سن بلوغ برسند و واجدعقل و رشد باشند،خود اختياردار خود هستند و كسى حق دخالت ندارد.اما دختران: دختر اگر يك بار شوهر كرده است و اكنون بيوه است،قطعا از لحاظ اينكه كسى حق‏دخالت در كار او ندارد مانند پسر است;و اگر دوشيزه است و اولين بار است كه‏مى‏خواهد با مردى پيمان زناشويى ببندد چطور؟

در اينكه پدر اختياردار مطلق او نيست و نمى‏تواند بدون ميل و رضاى او،او را به هركس كه دلش مى‏خواهد شوهر بدهد حرفى نيست.چنانكه ديديم پيغمبر اكرم صريحادر جواب دخترى كه پدرش بدون اطلاع و نظر او،او را شوهر داده بود فرمود:اگر مايل‏نيستى مى‏توانى با ديگرى ازدواج كنى.اختلافى كه ميان فقها هست در اين جهت است‏كه آيا دوشيزگان حق ندارند بدون آنكه موافقت پدران را جلب كنند ازدواج كنند و ياموافقت پدران به هيچ وجه شرط صحت ازدواج آنها نيست؟

البته يك مطلب ديگر نيز مسلم و قطعى است كه اگر پدران بدون جهت از موافقت‏باازدواج دختران خود امتناع كنند،حق آنها ساقط مى‏شود و دختران در اين صورت-به‏اتفاق همه فقهاى اسلام-در انتخاب شوهر آزادى مطلق دارند.

راجع به اينكه آيا موافقت پدر شرط است‏يا نه،چنانكه گفتيم ميان فقها اختلاف‏است و شايد اكثريت فقها خصوصا فقهاى متاخر موافقت پدر را شرط نمى‏دانند ولى‏عده‏اى هم آن را شرط مى‏دانند.قانون مدنى ما از دسته دوم- كه فتواى آنها مطابق‏احتياط است- پيروى كرده است.

چون مطلب يك مساله مسلم اسلامى نيست،از نظر اسلامى درباره آن بحث نمى‏كنيم ولى از نظر اجتماعى لازم مى‏دانم در اين باره بحث كنم.بعلاوه،نظر شخصى‏خودم اين است كه قانون مدنى از اين جهت راه صوابى رفته است.

مرد بنده شهوت است و زن اسير محبت

فلسفه اينكه دوشيزگان لازم است-يا لااقل خوب است-بدون موافقت پدران بامردى ازدواج نكنند،ناشى از اين نيست كه دختر قاصر شناخته شده و از لحاظ رشداجتماعى كمتر از مرد به حساب آمده است.اگر به اين جهت‏بود،چه فرقى است ميان‏بيوه و دوشيزه كه بيوه شانزده ساله نيازى به موافقت پدر ندارد و دوشيزه هجده ساله‏طبق اين قول نياز دارد.بعلاوه،اگر دختر از نظر اسلام در اداره كار خودش قاصر است،چرا اسلام به دختر بالغ رشيد استقلال اقتصادى داده است و معاملات چند صد ميليونى‏او را صحيح و مستغنى از موافقت پدر يا برادر يا شوهر مى‏داند؟اين مطلب فلسفه‏ديگرى دارد كه گذشته از جنبه ادله فقهى،از اين فلسفه نمى‏توان چشم پوشيد و به‏نويسندگان قانون مدنى بايد آفرين گفت.

اين مطلب به قصور و عدم رشد عقلى و فكرى زن مربوط نيست،به گوشه‏اى ازروانشناسى زن و مرد مربوط است،مربوط است‏به حس شكارچى‏گرى مرد از يك‏طرف و به خوش باورى زن نسبت‏به وفا و صداقت مرد از طرف ديگر.

مرد بنده شهوت است و زن اسير محبت.آنچه مرد را مى‏لغزاند و از پا درمى‏آوردشهوت است، و زن به اعتراف روانشناسان صبر و استقامتش در مقابل شهوت از مردبيشتر است.اما آن چيزى كه زن را از پا در مى‏آورد و اسير مى‏كند اين است كه نغمه‏محبت و صفا و وفا و عشق از دهان مردى بشنود.خوش باورى زن در همين جاست. زن مادامى كه دوشيزه است و هنوز صابون مردان به جامه‏اش نخورده است،زمزمه‏هاى محبت مردان را به سهولت‏باور مى‏كند.

نمى‏دانم نظريات پروفسور ريك روانشناس امريكايى را تحت عنوان‏«دنيا براى‏مرد و زن يك جور نيست‏»در شماره 90 مجله زن روز خوانديد يا نخوانديد.اومى‏گويد:

«بهترين جمله‏اى كه يك مرد مى‏تواند به زنى بگويد،اصطلاح‏«عزيزم تو را دوست‏دارم‏»است.»

هم او مى‏گويد:

«خوشبختى براى يك زن يعنى به دست آوردن قلب يك مرد و نگهدارى او براى‏تمام عمر.»

رسول اكرم،آن روانشناس خدايى،اين حقيقت را چهارده قرن پيش به وضوح بيان‏كرده است. مى‏فرمايد:

«سخن مرد به زن:«تو را دوست دارم‏»هرگز از دل زن بيرون نمى‏رود.»

مردان شكارچى از اين احساس زن همواره استفاده مى‏كنند.دام‏«عزيزم از عشق تومى‏ميرم‏»براى شكار دخترانى كه درباره مردان تجربه‏اى ندارند بهترين دامهاست.

در اين روزها داستان زنى به نام افسر كه مى‏خواست‏خودكشى كند و مردى به نام‏جواد كه او را اغفال كرده بود،سر زبانها بود و كارشان به دادسرا كشيد.آن مرد براى‏اغفال افسر از فرمول فوق استفاده مى‏كند و افسر طبق نقل مجله زن روز چنين‏مى‏گويد:

«اگر چه با او حرف نمى‏زدم اما دلم مى‏خواست هر روز و هر ساعت او را ببينم. عاشقش نشده بودم اما به عشقى كه ابراز مى‏داشت نياز روحى داشتم.همه زنهاهمين طورند;قبل از آن كه عشق را دوست داشته باشند عاشق را دوست دارند وهميشه براى دختران و زنان پس از پيدا شدن عاشق،عشق به وجود مى‏آيد.من نيزاز اين قاعده مستثنى نبودم.»

تازه اين يك زن بيوه و تجربه ديده است.واى به حال دختران ناآزموده!

اينجاست كه لازم است دختر مرد ناآزموده،با پدرش-كه از احساسات مردان بهترآگاه است و پدران جز در شرايط استثنايى براى دختران خير و سعادت مى‏خواهندمشورت كند و لزوما موافقت او را جلب كند.

در اينجا قانون به هيچ وجه زن را تحقير نكرده است،بلكه دست‏حمايت‏خود را روى شانه او گذاشته است.اگر پسران ادعا كنند كه چرا قانون ما را ملزم به جلب‏موافقت پدران يا مادران نكرده است،آنقدر دور از منطق نيست كه كسى به نام دختران‏به لزوم جلب موافقت پدران اعتراض كند.

من تعجب مى‏كنم از كسانى كه هر روز با داستانهايى از قبيل داستان بيوك و زهره وعادل و نسرين مواجه هستند و مى‏بينند و مى‏شنوند و باز هم دختران را به تمرد وبى‏اعتنايى سبت‏به اوليايشان توصيه مى‏كنند.

اين كارها از نظر من نوعى تبانى است ميان افرادى كه مدعى دلسوزى نسبت‏به زن‏هستند و ميان صيادان و شكارچيان زن در عصر امروز;اينها براى آنها طعمه درست‏مى‏كنند،تيرآورى مى‏نمايند و شكارها را به سوى آنها رم مى‏دهند.

نويسنده‏«چهل پيشنهاد»در شماره 88 مجله زن روز مى‏گويد:

«ماده‏1043 مخالف و ناقض همه مواد قانونى مربوط به بلوغ و رشد است،و نيزمخالف اصل آزادى انسانها و منشور ملل متحد است...»

مثل اينكه نويسنده چنين تصور كرده است كه مفاد ماده مزبور اين است كه پدران‏حق دارند از پيش خود دختران را به هر كس كه بخواهند شوهر دهند يا حق دارندبى‏جهت مانع ازدواج دختران خود بشوند.

اگر اختيار ازدواج به دست‏خود دختران باشد و موافقت پدر را شرط صحت ازدواج‏بدانيم، آنهم به شرط اينكه پدر سوء نيت‏يا كج‏سليقگى خاصى كه مانع ازدواج دختربشود نداشته باشد،چه عيبى دارد و چه منافاتى با اصل آزادى انسانها دارد؟اين يك‏احتياط و مراقبتى است كه قانون براى حفظ زن تجربه نكرده است و ناشى ازنوعى سوء ظن به طبيعت مرد است.

نويسنده مزبور مى‏گويد:

«قانونگذار ما دختر را در سن سيزده سالگى،پيش از آن كه رشد فكرى پيدا كند واصولا معنى ازدواج و همسر بودن و همسر داشتن را به درستى درك كند،صالح‏براى ازدواج مى‏داند و اجازه مى‏دهد يك چنين موجودى كه هنوز براى خريد و فروش چند كيلو سبزى صلاحيت ندارد،ازدواج كند و براى خودش شريك زندگى‏مادام‏العمر انتخاب نمايد اما به دخترى كه بيست و پنج‏يا چهل سال دارد ودرس خوانده و دانشگاه ديده است و به مقام عالى از دانش رسيده است اجازه‏نمى‏دهد بدون اجازه و تصويب پدر يا جد پدرى عوام و بى‏سواد خود ازدواج كند...»

اولا از كجاى قانون استفاده مى‏شود كه دختر سيزده ساله مى‏تواند بدون اجازه پدرازدواج كند و دختر بيست و پنج‏يا چهل ساله دانشگاه ديده نمى‏تواند؟ثانيا شرطيت‏اجازه پدر در حدودى است كه از عاطفه پدرى و درك احساسات مرد نسبت‏به زنان‏سرچشمه مى‏گيرد و اگر شكل مانع تراشى به خود بگيرد اعتبار ندارد.

ثالثا گمان نمى‏كنم يك نفر قاضى تا كنون پيدا شده باشد و مدعى شده باشد كه از نظرقانون مدنى رشد عقلى و فكرى در ازدواج شرط نيست و يك دختر سيزده ساله كه به‏قول نويسنده معنى ازدواج و انتخاب همسر را نمى‏فهمد،مى‏تواند ازدواج كند.قانون‏مدنى در ماده 211 چنين مى‏گويد:«براى اينكه متعاملين اهل محسوب شوند بايد بالغ‏و عاقل و رشيد باشند».هر چند در اين جمله كلمه‏«متعاملين‏»به كار رفته و باب نكاح‏باب معامله نيست اما چون دنباله يك عنوان كلى است(عقود،معاملات و الزامات)كه‏از ماده 181 آغاز مى‏شود،كارشناسان قانون مدنى ماده 211 را به عنوان‏«اهليت عام‏» تلقى كرده‏اند كه در همه عقود لازم است.

در تمام قباله‏هاى قديم،نام مرد را پس از«البالغ العاقل الرشيد»و نام زن را پس از«البالغة العاقلة الرشيدة‏»ذكر مى‏كردند.چگونه ممكن است نويسندگان قانون مدنى ازاين نكته غافل مانده باشند؟!

نويسندگان قانون مدنى باور نمى‏كرده‏اند كه كار انحطاط فكرى به اينجا بكشد كه باآنكه اهليت عام را ذكر كرده‏اند،لازم باشد كه مجددا ماده‏اى در باب نكاح به بلوغ وعقل و رشد اختصاص دهند.

يكى از شارحين قانون مدنى(آقاى دكتر سيد على شايگان)ماده 1064 را كه‏مى‏گويد:«عاقد بايد بالغ و عاقل و قاصد باشد»به خيال اينكه مربوط به زوجين است‏و اهليت آنها را براى نكاح بيان مى‏كند و شرط رشد را ذكر نكرده است،با ماده 211 كه‏اهليت عام را ذكر كرده است منافى دانسته و سپس در مقام توجيه برآمده است،در صورتى كه ماده 1064 مربوط به عاقد است و لازم نيست عاقد رشيد باشد.

آنچه در اين مورد قابل اعتراض است عمل مردم ايرانى است،نه قانون مدنى و نه‏قانون اسلام. در ميان مردم ما غالب پدران هنوز مانند دوران جاهليت،خود رااختياردار مطلق مى‏دانند و اظهار نظر دختر را در امر انتخاب همسر و شريك زندگى وپدر فرزندان آينده‏اش بى‏حيايى و خارج از نزاكت مى‏دانند و به رشد فكرى دختر-كه‏لزوم آن از مسلمات اسلام است-توجهى نمى‏كنند.چه بسيار است عقدهايى كه قبل ازرشد دختران صورت مى‏گيرد و شرعا باطل و بلااثر است.

عاقدها از رشد دختر تحقيق و جستجو نمى‏كنند،بلوغ دختر را كافى مى‏دانند،درصورتى كه مى‏دانيم چه داستانها از علماى بزرگ در زمينه آزمايش رشد عقلى وفكرى دختران در دست است.بعضى از علما رشد دينى دختر را شرط مى‏دانسته‏اند; تنها به عقد بستن دخترى تن مى‏دادند كه در اصول دين بتواند استدلال كند،و متاسفانه‏غالب اولياء اطفال و عاقدها اين مراعاتها را نمى‏كنند.

اما مثل اينكه بنا نيست عمل اين مردم انتقاد شود;بايد همه كاسه‏ها و كوزه‏ها را سرقانون مدنى شكست و افكار مردم را متوجه معايب قانون مدنى- كه زاييده قوانين‏اسلامى است- كرد.

ايرادى كه به نظر من بر قانون مدنى وارد است مربوط به ماده 1042 است.اين ماده‏مى‏گويد:

«بعد از رسيدن به سن پانزده سال تمام نيز اناث نمى‏توانند مادام كه به سن هجده‏سال تمام نرسيده‏اند بدون اجازه ولى خود شوهر كنند.»

طبق اين ماده،دختر ميان پانزده و هجده(هر چند بيوه باشد)بدون اجازه ولى‏نمى‏تواند شوهر كند،در صورتى كه نه از نظر فقه شيعه و نه از نظر اعتبار عقلى اگر زنى‏واجد شرايط بلوغ و رشد باشد و يك بار هم شوهر كرده است لزومى ندارد كه موافقت‏پدر را جلب كند.