امدادهاي غيبي در زندگي بشر

شهيد استاد مطهرى

- ۴ -


رشد اسلامي

موضوع بحث " رشد اسلامي " است ، رشد يكي از مفاهيم اسلامي است كه در مورد بعضي احكام و مسئوليتها آورده مي شود . نشنيده ايد كه مي گويند چند چيز از شرايط تكليف است : يكي عقل است ، اگر انساني عاقل نباشد و مجنون باشد طبعا از نظر اسلامي تكليفي متوجه او نيست .

و ديگر بلوغ است . انسان نابالغ مانند انسان غير عاقل در هيچ قانوني مكلف شناخته نميشود و مسئوليتي به عهده او واگذار نمي شود . يك مفهوم ديگر هم در مقررات و قوانين اسلامي هست كه حاكي از عمق تعليمات اين دين مقدس است كه اگر چه اسلام آنرا بعنوان يكي از شرايط تكليف تعيين نكرده است و اين خود يك راز و رمز بزرگي دارد ولي باصطلاح فقها شرط بعضي از احكام وضعي و شرط قبول بعضي از مسئوليتها مي باشد و آن نامش " رشد " است . رشد از نظر اصطلاح اسلامي ، در مقابل آن چيزي است كه شفاهت ناميده مي شود . آدم رشيد آدمي است كه سفيه نيست ، و اين با عقل فرق مي كند . عقل در مقابل جنون است ، آدم مجنون اساسا مكلف نيست و حتي نمي شود به او گفت : برو خودت را معالجه كن ، تكميل كن ، عقل خودت را كامل كن ، زيرا از اين حد پائين تر است . ولي رشد در مقابل جنون قرار نگرفته است . رشد بدين معني است كه انسان در عين اينكه عاقل است نه ديوانه ، اگر ديوانه بود بايد به تيمارستان برده مي شد و سروكارش با طبيب و دارو بود ، آري در عين اينكه عاقل است و ديوانه نيست و از طبيب و دارو برايش كاري ساخته نيست ، لياقت مسئوليتي كه بعهده اش گذاشته مي شود ندارد . در قرآن كريم مي خوانيم كه درباره يتيمان مي فرمايد : " حتي اذا بلغوا النكاح فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم " يعني . . . تا يتيمان بحد بلوغ برسند ، در آن وقت اگر احساس رشد در آنها كرديد مال و ثروت آنها را در اختيار آنها قرار دهيد . اسلام مي گويد : بالغ شدن كافي نيست كه يتيم از تحت قيمومت خارج شود و ماليكه مال خود اوست در اختيار خودش قرار دهيم و بگوئيم بسن بلوغ رسيده است ، حالا كه بسن بلوغ قانوني رسيده پس مال و ثروتش را در اختيار خودش قرار دهيم . قرآن مي گويد : يك شرط ديگر هم هست و آن رشد است ، بعد از اينكه بحد بلوغ رسيد تازه بايد در باره او آزمايش صورت بگيرد كه آيا رشد دارد يا ندارد ، آيا اگر سرمايه اي را در اختيار او قرار بدهيم مي تواند آن را نگه دارد و بهره برداري كند يا نه ؟ اي بسا افرادي كه بسن بلوغ قانوني رسيده و بالغ قانوني هستند ، اما رشد ندارند يعني نمي توانند ثروت را نگهداري و از آن بهره برداري كنند . ممكن است افراد ديگري بيايند اينها را گول بزنند و از چنگشان خارج كنند . همان طور كه اشاره شد عقل و جنون يك چيز است ، رشد و بي رشدي چيز ديگر است، جنون بيماري است و چاره اش طبيب و دارو است و بي رشدي معلول نقص در تعليم و تربيت است ، بي رشدي نا آگاهي و بي هنري است نه بي عقلي . اسلام در مسأله ازدواج نيز بلوغ و عقل را كافي نمي داند نمي گويد يك پسر با يك دختر بصرف اينكه بسن بلوغ رسيدند و از نظر پزشكي هم عاقل تشخيص داده شدند كافي است كه اين پسر يا دختر بتوانند ازدواج بكنند .

بلكه مي گويد پس از آنكه عاقل بودند و بسن بلوغ رسيدند تازه بايد يك مرحله ديگر هم طي كرده باشند يعني بايد بمرحله رشد رسيده باشند . البته منظور تنها رشد جسماني نيست ، منظور اينست كه رشد فكري و روحي داشته باشند يعني بفهمند كه ازدواج يعني چه ؟ تشكيل كانون خانوادگي يعني چه ؟ عاقبت اين بله گفتن چيست ؟ بايد بفهمد اين بلكه كه مي گويد چه تعهدهائي و چه مسئوليتهائي بعهده او مي گذارد و بايد از عهده انجام اين مسئوليتها بر آيد . و همچنين آيا براي يك دختر صرف اينكه عاقل بود ، يعني ديوانه نبود و بالغ بود ، يعني بسني رسيده بود كه مثلا اگر ازدواج بكند مي تواند توليد فرزند كند ، كافي است كه ازدواج بكند ؟ يعني آيا " بلي " او كافي است براي تشكيل كانون خانوادگي يا نه ؟ بلكه يك شرط ديگر هم لازم است و آن رشد است يعني بفهمد چه مي كند ، بفهمد كه اين " بلي " او چه عواقبي دارد و چه تعهدي و چه مسئوليتي بعهده او ميگذارد و چه كاري بايد انجام بدهد . اين است مفهوم رشد كه در قبول همه مسئوليتها شرط است منتها ، با عقل و با بلوغ اين تفاوت را دارد كه بلوغ يك سير طبيعي دارد و در اختيار ما نيست كه آنرا جلو بياندازيم و يا عقب بياندازيم ، بي عقلي هم بيماري است و كسي كه اين نقص را دارد خود او مسئوليت ندارد ، در اين جهت ، ديگران مسئوليت دارند كه اگر قابل معالجه است بروند معالجه كنند ، ولي رشد يك امر اكتسابي است . يعني يك امري است كه چون عاقل هستيم ، بالغ هستيم ، موظفيم آن را كسب كنيم .

تعريف و اقسام رشد

حالا من يك تعريف جامع و مانعي در باره رشد عرض بكنم بعد مطالبي را كه در نظر دارم در باره " رشد اسلامي " بعرض شما برسانم : اگر بگوئيد تعريف رشد چيست ما كلمه رشد را چگونه تعريف بكنيم ؟ عرض مي كنم رشدها متفاوت است ، هر مسئوليتي رشد مخصوص بخود لازم دارد ، " رشد يعني لياقت و شايستگي براي نگهداري و بهره برداري از امكانات و سرمايه هائي كه در اختيار انسان قرار داده شده است " . اين معني رشد است . اگر انسان در يك موضوع بخصوص اين لياقت و اين شايستگي را داشت ، رشد مخصوص آن موضوع را دارد . فرض كنيد شما مي خواهيد براي يك مؤسسه اقتصادي ، يك مدير عامل تعيين كنيد و مسئوليت داخلي اينجا را بعهده آن شخص معين بگذاريد ، آن شخص معين ممكن است لياقت نگهداري و بهره برداري و اداره اينجا را داشته باشد و ممكن است نداشته باشد ، مسأله مديريت كه امروز مي گويند ، يكي از فروع مسأله رشد است .

پس چنين شخصي اگر لياقت و شايستگي نگهداري اينجا و حداكثر بهره برداري از اين امكانات و از اين سرمايه را داشته باشد ، اين شخص رشد مدير عاملي را دارد و اگر چنين لياقت و شايستگي رشدي را ندارد نبايد چنين مسئوليتي را بعهده او گذاشت . امروز مسأله مديريت ، چه مديريت بازرگاني ، چه مديريت صنعتي ، چه مديريت اداري ، چه مديريت روحاني فوق العاده مورد توجه عصر ما است ، عصر ما را مي گويند عصر مديريت يعني عصري كه بشر توجه پيدا كرده است كه انسانها بايد در كارهائي كه به آنها واگذار مي شود رشد ( به تعبير اسلامي ) داشته باشند و نداشتن آن هم عذر نيست ، بايد برويم كسب كنيم و تحصيل نمائيم .

رشد حيوان غريزي و رشد انسان اكتسابي است

يك تفاوت انسان و حيوان در همين مسأله رشد است ، كه رشد حيوان رشد غريزي و رشد طبيعي است ولي رشد انسان رشد اكتسابي است . يعني حيوان بطور غريزي نسبت بسرمايه هايي كه خداوند براي زندگيش قرار داده آگاه است ، سرمايه هاي خودش را مي شناسد . حيوان نه تنها آگاهي غريزي و شناخت غريزي نسبت بسرمايه ها و امكانات خود دارد بلكه لياقت نگهداري ، و بهره برداري هم بنحو غريزي دارد ، بحكم غريزه ميداند كه چگونه از سرمايه خودش بهره برداري كند و چگونه اين سرمايه خودش را حفظ و نگهداري كند . زنبور عسل امكانات خود را مي شناسد ، بسرمايه هاي خود آگاه است ، و بحكم غريزه مي داند كه از سرمايه هايي كه دارد چگونه نگهداري كند و چگونه بهره برداري نمايد . ولي اين انسان است ، اين خليفة الله است كه همه راههايي كه حيوانات ديگر به حكم غريزه و تحت قيمومت قانون خلقت و سرپرستي طبيعت انجام مي دهند اين موجود خليفة الله بايد با پاي خودش و به انتخاب خودش و با مسئوليت خودش انجام بدهد ، خودش بايد اينها را براي خودش بدست آورد . آري رشد براي انسان يك امر اكتسابي است ، انسان بايد انواع رشدها را براي خودش كسب كند و به دست بياورد . همين امروز جمله اي عوامانه مربوط باين موضوع بيادم افتاد گاهي اوقات در تعبيرات عاميانه جمله ها و كلماتي پر از معني يافت مي شود ، نميدانم اين جا هم اين اصطلاح رايج است يا رايج نيست ، دهاتيهاي خراسان وقتيكه مي خواهند بگويند فلان بچه بالغ شده مي گويند خودش را شناخته است .

جمله پر معنائي است يعني چنين فرض مي كنند كه قبل از اين اصلا خودش ، خودش را نمي شناخت . خودش از خودش آگاه نبود و حالا بمرحله اي رسيده است كه خودش را مي شناسد ، در صورتيكه قبلا هم خودش را بصورت شناسنامه اي ميشناخت ، مي دانست نامش چيست ؟ نام پدرش چيست ؟ اهل چه شهري است و تا بع چه كشوري است ؟ اشاره باين است كه نوعي آگاهي ديگر و شناسائي ديگر هست غير از اين نوع آگاهي ديگر و شناسائي ديگر هست غير از اين نوع آگاهي و شناسائي خود ، كودك در حال كودكي آن آگاهي و شناسائي رابخود ندارد اگر چه اي بسا انسانهائي كه هفتاد سال و هشتاد سال و نود سال عمر مي كنند و مي ميرند ولي خودشان را نمي شناسند . نه خود فردي خودشان را مي شناسند و نه خود ملي خودشان را مي شناسند ، نه خود انساني خودشان را مي شناسند و نه خود اسلامي خودشان را مي شناسند . مقصود اينست كه مردم ما اجمالا بنوعي ديگر از شناخت نسبت بخود و شئون و حيثيات و شخصيت خود توجه داشته اند .

شرايط و امكان رشد

از اينجا معلوم شد كه در مسأله رشد ، اول چيزي كه لازم است مسئله شناخت است . ما مي خواهيم رشد بدست آوريم ، مي خواهيم لياقت نگهداري و بهره برداري از سرمايه ها را پيدا كنيم ، مي خواهيم شايستگي اين مسئوليت بزرگ را كسب كنيم ، ميخواهيم بفهميم كه آيا در فلان موضوع رشد داريم يا نداريم ، از كجا بفهميم ؟ شرط اول و ركن اول رشد ، شناخت صحيح است . در درجه اول بايد ببينيم آيا از وجود امكاناتي كه خداوند تبارك و تعالي در اختيار ما قرار داده است و سرمايه هائي كه در طول تاريخ پيدا كرده ايم آگاه هستيم ؟ آيا اينها را مي شناسيم ؟ آيا از وجودشان آگاهي داريم يا نه ؟ يا شرط اول رشد را كه آگاهي و شناخت و اطلاع بر سرمايه ها و امكانات موجود است فاقديم . بعد از مرحله شناخت ، مرحله قدرت ، لياقت ، شايستگي ، توانائي براي نگهداري و براي بهره برداري است . حالا كه با مفهوم رشد آشنا شديم و ديديم كه در مسئوليتهاي اسلامي توجه خاصي به مفهوم رشد شده است و رشد هم يك امر اكتسابي است و يك مسئوليت جداگانه به عهده انسان مي آورد كه بايد تحصيل رشد نمايد ، بايد بدانيم كه انواع مسئوليتها و انواع رشدها داريم ، رشد اخلاقي داريم ، رشد اجتماعي داريم ، رشد سياسي داريم ، رشد ملي داريم .

رشد اسلامي

در ميان رشدها يك رشد است كه ما نام آنرا " رشد اسلامي " ميگذاريم . و بحث ما امشب درباره رشد اسلامي است يعني چه ؟ يعني در ميان همه مسئوليتهائي كه داريم يك مسئوليت هم در باره خود اسلام داريم .

اسلام بعنوان يك سرمايه معنوي و يك ثروت معنوي و يك امكان فوق العاده كه در اختيار ما است . ما در مقابل اين سرمايه معنوي مسئوليت داريم ، چه مسئوليتي ؟ مسئوليت شناخت ، مسئوليت حفظ ، مسئوليت نگهداري ، مسئوليت بهره برداري . ما بايد حساب خودمان را برسيم ، آيا ما مردم ؟ مسلمان چنين رشدي داريم ؟ آيا شناخت ما در باره اسلام شناخت صحيحي است ؟ آيا ما اسلام را مي شناسيم ؟ تا سرمايه خودمانرا نشناسيم و از وجود آن آگاه نباشيم و ارزش سرمايه خودمانرا ندانيم كه چيست شرط اول رشد را واجد نيستيم و از همان قدم اول لنگ هستيم . وقتيكه وارد اين مسئله مي شويم مي بينيم كه متأسفانه مطلب از همين قرار است . ما امروز آن اولين شرط رشد اسلامي را كه شناخت اسلام و سرمايه هاي اسلامي است نداريم ، ما فرهنگ اسلامي را نمي شناسيم ، بلكه هنوز نمي دانيم كه اسلام هم فرهنگي دارد ، ما تاريخ درخشان خودمانرا نمي شناسيم ، نميدانيم كه ما يك تاريخ بسيار درخشان اسلامي داشته ايم و داريم ، ما شخصيتهاي بزرگ خود را كه نقش بزرگي در تمدن عالم و در تحول جهان داشته اند هنوز نميشناسيم و به همين جهت بخودمان اعتماد نداريم و خودمانرا حقير مي پنداريم . بدين معني كه تاريخ خودمان را تاريخ لاغر و حقيري مي پنداريم . اگر ما چيزي را ندانيم و نشناسيم چگونه ميتوانيم آنرا حفظ و نگهداري كنيم و از آن بهره برداري نمائيم .

قرآنهاي نفيس

شايد من اين داستان را در يك يا دو سخنراني ديگر هم گفته باشم : كه دو سه سال پيش بود و شايد شما هم در روزنامه خوانده باشيد ، يكي از مدير كل هاي آستان قدس رضوي ، اعلام كرد كه در حدود سيصد يا چهار صد جلد قرآن نفيس خطي در ميان ورق پاره هائي كه در صندوقها براي دور ريختن و دفن كردن ريخته بودند كشف شد . اين قرآنها را قبلا داخل صندوقهائي ريخته بودند و مي خواستند به عنوان ورقهاي پاره آنها را دور بريزند ولي چون آيات قرآن تمدن اين قوم و ملت بوده است ، نشانه علاقه مفرط مردم به كتاب مقدس مذهبيشان بوده است مي بردند زير خاكها دفن مي كردند نمي فهميدند چه چيزي را دارند دفن مي كنند اين علامت بي رشدي است ، علامت نشناختن هنر گذشتگان ، نشناختن قدر احساس گذشتگان و علامت نشناختن ارزش اجتماعي آنها براي يك ملت و سرافرازي آنها در برابر ملتهاي ديگر است . يادم هست كه استاد بزرگوار ما حكيم عاليقدر مرحوم آقا ميرزا مهدي آشتياني " اعلي الله مقامه " كه واقعا مرد حكيم و فيلسوفي بود و در حدود بيست و پنج سال قبل به قم آمده بودند و تدريس مي كردند ، قضيه اي نقل كردند ، ايشان گفتند رفته بودم به يكي از كتاب فروشيها و كتابي مي خواستم ، كتاب فروش يك نسخه خطي از كتابي كه من نمي شناختم و در رياضيات بود به من ارائه داد و گفت آقاي ميرزا اين كتاب شايد بدرد شما بخورد ، شما از من بخريد ، گفتم قيمتش چقدر است ؟ گفت : ده تومان ، با پول آن موقع ده تومان خيلي زياد بود و منهم نداشتم كه بدهم ولي وقتي كه كتاب را نگاه كردم اجمالا فهميدم كه از كتابهائيست كه رياضيون اسلامي نوشته اند و ممكن است ارزش زيادي داشته باشد ، گفتم من ميخرم ، بشرط آنكه در قيمتش تخفيف بدهي ، كتاب فروش حاضر نشد تخفيف بدهد ، اما هنوز آن كتاب روي آن ويترين بود و ما داشتيم چانه مي زديم كه يك مرد خارجي وارد شد و چشمش به كتاب افتاد ، پرسيد قيمت اين كتاب چقدر است ؟ كتاب فروش گفت ده تومان او فورا ده تومان را داد و مثل برق بيرون رفت ، بعد ما فهميديم اين كتاب دست به دست شده و در همين تهران ميان نسخه شناسها مبالغ هنگفتي تقويم شده كه براي ما قابل تصور نبود . معلوم شد اولا خود كتاب از نظر محتوي بسيار نفيس بوده و ثانيا نسخه منحصر بفرد بوده و كتاب را برده اند براي كتاب خانه هاي اروپا ، معلوم شد كه اين آدم از اروپا ، از يكي از كتاب خانه هاي اروپا مأموريت داشته كه اين كتاب را و شايد با بعضي كتاب هاي ديگر نظير اين كتاب را از كتاب خانه هاي مشرق زمين پيدا كند و ببرد . اين تفاوت يك ملت رشيد و لايق است كه حتي ارزش سرمايه هاي ديگر آنرا هم درك مي كند و بعد كتابهاي آن جا را جمع مي كند و ضميمه كتابخانه خودش مي نمايد . با ملتي كه چنين سابقه درخشاني داشته است و به اين حد بي لياقتي رسيده كه اصلا نمي داند چنين سرمايه هائي هم دارد و بايد آنرا حفظ و نگهداري نمايد . شما الان اگر بخواهيد بهترين كتاب هاي مشرق زمين و نسخه هاي بسيار عالي اسلامي را پيدا كنيد ، در كجا مي توانيد پيدا كنيد ؟ در تهران مي توانيد پيدا كنيد ؟ در اصفهان مي توانيد پيدا كنيد ؟ خير در كتابخانه هاي اروپا يا امريكا يا شوروي مي توانيد پيدا كنيد يا لااقل در آنجا بهتر مي توانيد پيدا كنيد .

خوشبختانه در برخي از كشورهاي اسلامي مانند تركيه و هند و تا حدي مصر و ايران بعضي كتابخانه هاي با ارزش هست از هم اكنون بايد قدر آنها را بدانيم . اين يك نمونه كوچكي است كه من دارم براي شما عرض مي كنم .

ابنيه تاريخي

چند سال پيش ابنيه تاريخي كه ما در همين مملكت داريم در وضعي بود كه هر كسي مي آمد و مي رفت و هر كار دلش مي خواست مي كرد ، اگر بچه اي مي رفت چشمش به يك كاشي مي افتاد ، ميخ بر مي داشت و مي زد به آن كاشي و مي شكست هيچكس نبود كه جلويش را بگيرد در صورتي كه اگر مردمي ديگر چنين شاهكارهائي داشته باشند كه در ششصد سال پيش ، در هفتصد سال يا سيصد چهار صد سال پيش به وجود آورده اند و علامت سابقه فرهنگ و تمدن آنها بشمار مي رود ، حاضر نخواهند شد يك آجر آنرا به قيمت يك ميليون دلار بدهند . پس ما چرا اينطور هستيم ، براي اينكه درك نداريم ، شناخت نداريم مثال خيلي زياد است . از شخصيت موثق و محترمي اخيرا شنيدم كه توجه به حفاظت گنبد مسجد شيخ لطف الله كه در اصفهان است از زماني آغاز شد كه يكنفر ايران شناس معروف يعني پروفسور پوپ كه اخيرا فوت كرد و در اصفهان طبق وصيت خودش دفن شد آمد و به طور جدي به اولياء امور تذكر داد كه اگر اين اثر را حفظ نكنيد و خراب شود به بشريت خيانت كرده ايد ، اين گونه آثار و شاهكارها به بشريت تعلق دارد و تجلي زيبائي روح بشريت است . پس از اين تذكر بود كه ما در صدد حفظ و نگهداري بر آمديم .

دانشمندان اسلامي

يكي از ذخائر بزرگ ما دانشمندان گرانقدر ما دبيرستاني امروز بوده است . كار به جائي كشيده است كه ما ارزش دانشمندان خود را بايد از زبان ديگران بشنويم ، يعني امروز اگر از امثال بوعلي و فارابي و ابوريحان بيروني و خيام رياضي و خواجه نصير الدين طوسي و مولوي و سعدي و حافظ تجليل و تكريم مي كنيم بدليل اينست كه مي بينيم در تاريخ علوم و ادبياتي كه اروپائيان نوشته اند اين شخصيتها موقعيت برجسته اي دارند و بعضي از آنها از نوابغ طراز اول جهان بشمار مي روند ، و لهذا هر شخصيتي را كه اروپائيان به رسميت نشناسند خودمان جرئت نمي كنيم از او نام ببريم . تا چند سال پيش كه صدرالمتألهين شيرازي عارف و حكيم الهي معروف ما از زبان فرنگيها معرفي نشده بود ملت ما باور نمي كرد كه اين فيلسوف در رشته خود انديشه هاي بسيار بلندي داشته است اما اخيرا به وسيله بعضي مستشرقين مقام فلسفي ا و در محافل علمي جهان اعلام شد كم و بيش ما هم در نوشته هاي خود نامي از او مي بريم .

مقررات اسلامي

از همه سرمايه ها بالاتر و مهمتر و پرارزشتر كه مادر و منبع ساير سرمايه ها است خود مقررات اسلامي است . آنچه تاكنون مثال آورديم در باره ميراث فرهنگ و تمدن اسلامي بود ، از خود اسلام يعني از متن اسلام ، از مقررات اسلام مثال بزنيم : سالها است كه در اثر بي رشدي ما ، در اثر بي لياقتي ما ، در اثر عدم شناخت ما از اسلام و فلسفه اجتماعي و انساني اسلام ، مقررات اسلام به عنوان چيزهائي دور ريختني تدريجا از مدار زندگي اجتماعي ما خارج مي شود و به جاي آنها مقررات موضوعه و مجعوله ديگران جانشين مي گردد . آيا در اينكار مطالعه اي به عمل مي آيد ؟ يعني ما واقعا نشستيم و مطالعه كرديم و ديديم مثلا مقررات جزائي اسلام ، مقررات قضائي اسلام ، مقررات خانوادگي اسلام قادر به تنظيم صحيح اجتماع و خانواده نيست ؟ اگر از روي مطالعه كاري صورت گيرد جاي گله نيست ، متأسفانه توجه و مطالعه نداريم . به عنوان مثال يكي از قوانين جزائي اسلام را ذكر مي كنم مخصوصا مثالي انتخاب مي كنم كه از نظر مخالفين جاي ايراد زيادي است .

مجازات دزدي

در قوانين جزائي اسلام مسئله بريدن انگشتان دزد را ذكر مي كنم كه امروز جار و جنجال راه انداخته اند و مي گويند دنياي امروز ديگر نمي پسندد كه دست دزد را ببرند ، تلويحا مي خواهند بگويند ما از خود رشد نداريم ما از خود شناخت نداريم ، ما از خود تشخيص نداريم . ما از خود تميز نداريم ، ما از خود فهم و انتخاب نداريم ، ما موظف و بلكه محكوميم كه پسند ديگران را بپسنديم ، تشخيص ما تابع تشخيص ديگران باشد . اگر بناست از خود فكري نداشته باشيم و تشخيص نداشته باشيم ديگران به جاي ما و براي ما فكر كنند و تشخيص دهند كه سخني نداريم . اما اگر بنا است يكذره به خود جرئت دهيم كه فكر كنيم و تشخيص داشته باشيم عرض مي كنم چرا بريدن انگشتان خائن و دزد ناروا است ؟ مطلب از چند صورت خالي نيست يا بايد بگوئيم دزدي مجازات ندارد ، از باب اينكه مسئله مهمي نيست ، هر كس دزدي كرد نبايد كاري به كارش داشت و احيانا اگر مجازات مي شود آن چنان ملايم باشد كه بار ديگر تشويق شود و تكرار كند ، و يا بايد بگوئيم دزد را نبايد مجازات كرد بلكه تربيت كرد و نجات داد ، اين سخن خيلي فريبنده و عوام پسند است اما سخن در اين نيست كه يا تربيت يا مجازات ، سخن در اينست كه آنجا كه تربيت مثبت و ملايم مؤثر نشد چه بايد كرد ؟ آيا مجازات خود آخرين دواي تربيت نيست ، و يا بايد بگوئيم كه بريدن انگشت دزد خشونت است و بايد به كمتر از آن مثلا چند ضربه شلاق قناعت كرد . جواب اينست ملاك خشونت و ملايمت چيست ؟ دزدي ضرر به امانت است ، ضربه به ناموس اجتماع است ، دائما مي بينيم و مي خوانيم كه خود دزدي احيانا منجر به كشتن ها و كشته شدنها و دست و پا شكستن ها و ناقص الخلقه شدنها مي شود . بايد ديد چه مجازاتي قادر است كه نقش آخرين دوا را بازي كند ، تجربه نشان داده است كه در جاهائي كه اين مجازات اجرا نمي شود صدها و هزارها دزدي مي شود و خانمانهائي سقوط مي كند و آدم هائي كشته مي شوند و آدم هاي ديگري ناقص العضو مي گردند ، اما آن جا كه اين قانون اجرا مي شود با بريدن انگشتان يك دزد به كلي باب دزدي با همه تبعات و آثار قهريش از بين مي رود ، بريدن انگشتان خيانت يك خائن خشونت نيست ، بلكه جلوگيري از خشونت است . جلوگيري از يك سلسله خشونت هاي صد درجه سختتر است . البته اين نكته بايد ناگفته نماند كه از نظر اسلام قوانين جزائي آنگاه اجرا مي شود كه قبلا صريحا اعلام شده باشد و مرتكب با آگاهي به اينكه مجازات چيست مرتكب جرم شده باشد . نكته ديگر اينكه از نظر اسلام مجازات آخرين دوا و آخرين عامل تربيتي اجتماع است . اسلام نمي گويد يگانه راه منحصر جلوگيري از دزدي يا جنايت ديگر مجازات است ، اسلام از همه عوامل ديگر استفاده مي كند و از آن جمله مجازات . مسئله ديگر كه بايد گفته شود اينست كه برخي به چيز ديگر چسبيده اند و مي گويند فرض كنيم كه در يك كشوري دست دزد را ببرند ، دست كدام دزد را مي برند ؟ البته دست آفتابه دزد را ، دست كسي را مي برند كه طبق قوانين موجود عملش سرقت شمرده شود و حال آنكه ممكن است در همان كشور افرادي از قوانين ظالمانه موجود استفاده كنند و حقوق حقه ديگر انرا به حكم قانون به خود اختصاص دهند و چون عملشان از نظر قوانين دزدي نيست مجازات دست بريدن در باره آنها اجرا نشود ، پس چه فايده از چنين قانوني ؟ نتيجه اين چنين قانون اينست كه يك مفلوك بيچاره كه از روي اضطرار دزدي مختصري مرتكب شده است دستش بريده شود اما دزد زر و زوردار كه صدها هزار برابر او به حقوق عامه مردم تجاوز كرده است مصون و محفوظ و محترم بماند . اين ايراد از ايرادهاي ديگر سستر و مضحكتر است ، مگر معني اينكه مجازات دزدي بريدن انگشتان است اينست كه از نظر وضع قوانين وضع به هر منوال بود ، و يا دزد اگر زر و زور داشت نبايد متعرض او شد . مسئله بريدن انگشتان دزد در اسلام جزئي از يك طرح كلي است كه شامل وضع و اجراء قوانين عادلانه نيز هست .

عدم توجه به مسئوليتها

مسأله عدم توجه ما به مسؤليت حفظ و نگهداري مقررات اسلامي از راه عدم شناخت ما به فلسفه نظامات اجتماعي ، سياسي ، حقوقي ، جزائي ، خانوادگي اسلام و عدم قدرت و توانائي ما بر دفاع از آنها ، يكي از مسائل بسيار حساس است . خوشبختانه در سالهاي اخير تا حدي بيداري پيدا شده است ، افراد بيدار وقتيكه عميقا نظامات اسلامي را مطالعه مي كنند از دو جهت در شگفت مي مانند . يكي از جهت عمق اعجاز آميز فلسفه هاي اجتماعي اسلام كه جز شعاع وحي هيچ قدرتي ديگر نمي تواند چنين بينش نافذي داشته باشد ، ديگر از جهت كمال بي خبري و بي لياقتي مدعيان حراست و نگهباني اين مقررات .

بي خبر از آنچه در جهان اسلام مي گذرد

مثالي ديگر از بي رشديهاي خودمان بياورم : يك جامعه زنده از جمله خصوصياتش اينست كه هر ناراحتي كه بر يك عضو وارد آيد ، تمام پيكر آگاه و بلكه بي تاب مي شود و همدردي مي كند . جمله معروف رسول اكرم را همه شنيده ايم : " مثل المؤمنين في تواددهم و تراحمهم كمثل الجسد اذا اشتكي بعض تداعي له سائر اعضاء جسده بالحمي و السهر " . خاصيت موجود زنده اينست كه اگر دردي عارض عضوي شود همه پيكر با خبر مي شود و همدردي مي كند . يك جامعه زنده نيز همينطور است ، يك جامعه زنده از سرگذشت هاي دردناك اعضاء خودش بي خبر نمي ماند همچنانكه بي تفاوت نيز نمي ماند ، حداقل با خبر شدن است .

در سخنرانيهاي " خطابه و منبر " كه به مناسبت ، درباره نماز جمعه بحث كردم روايت معروف حضرت رضا عليه السلام را نقل و تفسير كردم . در آنجا امام مي فرمايد : " و انما جعلت الخطبة يوم الجمعة لان الجمعة مشهد عام فاراد ان يكون للامير سبب الي موعظتهم و ترغيبهم في الطاعة و ترهيبهم من المعصية و توقيفهم علي ما اراد من مصلحة دينهم و دنياهم و يخبرهم بما ورد عليهم من الافاق . . . " يعني در روز جمعه از آن جهت خطابه ( به جاي دو ركعت از چهار ركعت ) قرار داده شده كه روز جمعه روز اجتماع عمومي است ( بر همه واجب است در شعاع يك فرسخ از مركز اقامه نماز جمعه شركت كنند ) و اين وسيله اي است كه فرمانده مسلمين به اين وسيله مردم را موعظه مي كند ، بطاعات ترغيب ، و از معاصي تحذير مي نمايد .

ديگر اينكه مردم را در جريان مصالح دين و دنياشان قرار مي دهد . سوم اينكه گزارش خبرهائي كه در جهان رخ داده به آنها مي دهد . شاهد من همين جمله اخير است كه : اسلام نماز هفتگي جمعه را واجب كرده است براي اموري ، از آن جمله براي آگاهي از آنچه در جهان ( بالخصوص جهان اسلام ) مي گذرد . ولي وقتي كه ما در تاريخ شش يا هفت قرن اخير خودمان دقت مي كنيم بي خبري محض را مي بينيم . يكي از حساسترين و شريفترين عضوهاي اين پيكر ، ظالمانه بريده مي شود و ساير اعضاء آگاه نمي شوند . داستان اندلس اسلامي كه يكي از سه مركز تمدن عظيم اسلامي بود و اروپا نهضت خود را و تمدن خود را مديون تمدن اسلامي اندلس است ، مثال خوبي است براي ما ، اين عضو عزيز و شريف به فجيع ترين شكلي قطع مي شود . اما شرق اسلامي تا صدها سال آگاه نمي شود كه چنين حادثه اي رخ داده است . امروز هم كم و بيش حوادثي براي اين جامعه كه بسيار دردناك است ، مثل جريان فيليپين و غيره رخ مي دهد و كمتر آگاهي در باره آنها هست تا چه رسد به همدردي .

رشد از نظر آموزش و پرورش

قبلا گفتيم كه حيوانات نيز در شعاع حيات خود از نوعي رشد بهره مندند ، به طور غريزي سود و زيان خود را تشخيص مي دهد و بطور غريزي آمادگي و لياقت نگهداري و بهره برداري از امكانات خود را دارند ، آنچه را كه آگاهي ندارند و يا لياقت بهره برداري ندارند چيزهائي است كه در نظام خلقت جزء امكانات آنها قرار نگرفته است ، ولي رشد انسان اكتسابي است ، بايد انسان آنرا تحصيل كند ، آگاهيهاي لازم انسان كسبي است ، همچنانكه قدرتها و توانائيها و لياقتها و آمادگي هاي انسان براي نگهداري و بهره برداري از امكاناتي كه در نظامات خلقت ، در خور فعاليت او قرار داده شده نيز اكتسابي است . آموزش و پرورش بطور كلي متوجه اين دو جهت است ، آموزشها متوجه آگاهي بخشيها است كه يك ركن رشد است ، و پرورشها متوجه توانائي بخشيها است كه ركن دوم آن است .

وسعت ميدان رشد انساني

اكنون مي گوئيم تفاوت ديگر رشد حيوان با رشد انسان اينست كه رشد حيوان " حالي " و " منطقه " اي است ولي رشد انسان نه محدود به زمان حال است ، بلكه شامل ماضي و استقبال هم هست و نه محدود به منطقه زندگي است ، شامل مكانهاي نامحدود مي شود .

قدرت پيش بيني

رشد انسان از نظر گذشته و ماضي همان است كه قبلا اشاره شد ، يعني آگاهي به سرگذشت و تاريخ خود و بهره برداري از امكانات تاريخي . اما از نظر آينده و مستقبل عبارت است از قدرت پيش بيني آينده ، يعني حوادث آينده را پيش بيني كردن و پيشاپيش آنها را تحت ضبط و كنترل در آوردن ، و بعبارت ديگر بر زمان سوار شدن و هدايت و رهبري زمان را بر اساس قوانين و سنني كه بر زمان و تاريخ حاكم است بر عهده گرفتن . نمونه اش را كم و بيش در ميان بعضي ملل پيشرفته مي بينيم كه چگونه حوادث را پيش بيني مي كنند و پيشاپيش باستقبال حوادث ميروند و حتي الامكان حوادث را تحت ضبط و كنترل خود قرار ميدهند . باستقبال آينده رفتن و آنرا تحت كنترل در آوردن كه علامت رشد اجتماعي است ، فرع بر اينست كه انسان آينده را پيش بيني كند البته پيش بيني علمي يعني بر اساس قوانين علمي ، نه پيش بيني از قبيل پيش بيني هاي غيب گويان كه همه ساله از فروردين عده اي حوادث سال آينده را پيشگوئي مي كنند و صرفا يك سرگرمي است واحدي هم آخر سال حساب نميكند كه اين مهملات چه از آب در آمد . پيش بيني علمي آينده فرع و شناخت عوامل زمان حال است . بعبارت ديگر فرع شناخت مقتضيات زمان است ، پس پيش بيني نمي كنند و نميشناسند بطريق اولي نمي توانند آينده را پيش بيني كنند و تحت ضبط و كنترل خود در آورند . آنچه تاكنون گفتيم علائم منفي بي رشديها بود ، يعني بيخبريها ، بي تفاوتيها ، بي اطلاعي از شرائط زمان ، پيش بيني نكردنها ، جز جلو پاي خود نديدنها و امثال اينها . اين " بي " ها هر كدام به نوبه خود نشان بي رشدي است .

علائم مثبت بي رشدي

حالا چند نمونه هم از علائم مثبت بي رشدي بگوئيم . شايد در ميان ما " با " ها كمتر از " بي " ها و حركتها كمتر از سكونها نشان بي رشدي نباشد . در اينجا ناچاريم خيلي بطور اشاره بگوئيم و بگذريم :

انتشارات و مطبوعات

الف - انتشارات و مطبوعات هر مردمي نمايانگر سطح رشد آنها است . يك نگاهي با آثار منتشره ما به نام اسلام و دين و مذهب مي تواند سطح رشد جامعه ما را بفهماند . دو مقايسه در اينجا لازم است ، يكي مقايسه ميان مطبوعات ديني و اسلامي زمان حاضر ما با آثار و كتب قرون اوليه اسلاميه خودمان .

اگر كتابهاي اين زمان خودمان را با كتاب هاي هزار سال پيش خودمان مقايسه كنيم موجب شرمندگي خواهد بود . فرنگيها مي گويند اگر بكتابهاي غربي مي - خواهيد رجوع كنيد بدان كتابها رجوع كنيد كه تاريخش بشما نزديكتر است زيرا كتب غربي هر چه جلو آمده بهتر و متقن تر و علمي تر و تحقيقي تر شده است ، ولي اگر بكتابهاي شرقي و اسلامي مي خواهيد رجوع كنيد هر چه مي توانيد بكتاب هائي رجوع كنيد كه تاريخش از شما دورتر است و مربوط است بقرون اوليه اسلامي ، زيرا هر چه جلوتر آمده بي ارزش تر شده است . البته مقداري مبالغه است ، ولي بدون شك كتابهاي باصطلاح تبليغي و دفاعي اسلامي ما همين طور است ، اغلب اينها زيانشان از سودشان بيشتر است ، غالبا بجاي آنكه آگاه كننده و بيدار كننده باشند ، تخديري و منحرف كننده اند .

بجاي آنكه هدايت كننده باشند گمراه كننده اند . شايد علت عمده اين امر بي نظمي و بي تشكيلاتي سازمان روحانيت ما است هر كه از مادر خود قهر كرده هوس مي كند در باره اسلام كتاب بنويسد و مينويسد و احيانا از يك مقام مشهور و روحاني هم تقريظ مي گيرد و ديگر واويلا و وا مصيبتا .

مصارف نيروهاي مغزي

ب - نيروهاي مغزي متفكران هر قوم كه مي توانند افكار و انديشه هاي بديع عرضه بدارند از جمله سرمايه هاي ذي قيمت آن قوم بشمار ميرود . ولي بايد ديد اين سرمايه ها صرف چه مسائلي مي شود ؟ آنچه كه به رشد و بي رشدي مربوط است ، داشتن و نداشتن مغزهاي قوي نيست ، بلكه اينست كه اين نيروهاي مغزي صرف چه

مسائلي ميشود ؟ مغز قوي مانند بازوي قوي است ، داشتن بازوي قوي بخودي خود مولد نيست ، فرضا يك بازوي قوي دائما خاك شوره زار را زير و رو كند و از نقطه اي به نقطه ديگر ببرد چه فائده اي دارد ؟ گاهي برخي جامعه ها نيروهاي مغزي شان ، يعني شريفترين و عزيزترين سرمايه انسانيشان صرف مسائلي بي فائده و يا كم فايده مي شود .

يعني در ميان هزاران مسائل مشكل نظري و عملي كه فوريت دارد و سخت مورد نياز اجتماع است ، تنها توجه مغزها با يك سلسله مسائل تكراري است كه اگر حل شدني بوده است تا حالا هزار بار حل شده است و اگر هم حل ناشدني است تا ابد حل نخواهد شد . ولي عادت عرف بر اين جاري است كه نبوغها و استعدادها صرف همان مسايل تكراري شود و محصول قابل توجهي نداشته باشد . مثل اينكه مثلا در ميان ما عادت بر اين جاري است كه مقدار بسيار زيادي از نيروها صرف حل شبهه " ابن قبه " و يا شبهه اي از اين قبيل كه هزار بار حل شده است بشود و حال اينكه هزارها مسأله مهمتر از شبهه ابن قبه ، و فوريتر و حياتي تر و مورد نيازتر از شبهه ابن قبه داريم و احدي در فكر آنها نيست . گوئي تا دامنه قيامت تنها مشكلي كه مرتب درباره اش بايد انديشيد همين مشكل است و چند مشكل ديگر شبيه اين مشكل . در اينجا بيش از اين توضيحي نمي توانم بدهم .

حساسيتها

يكي ديگر از علائم رشد و بي رشدي ، حساسيتهاي اجتماعي است ، جامعه ها در حساسيت نشان دادنها با يكديگر اختلاف دارند . اشتباه است اگر خيال كنيم كه يك جامعه باصطلاح ديني حساسيتهايش هميشه رنگ و شكل ديني دارد و احيانا انگيزه ديني هم دارد ، ولي آيا اگر حساسيتها در موضوعات ديني بود و حتي انگيزه ها هم ديني بود كافي است كه آن حساسيتها را با آن دين و مصالح آن دين منطبق بدانيم ؟ جواب اينست : نه ، نكته مهم همين جا است . گاهي مردم بعلل خاص اجتماعي درباره بعضي مسائل بسيار اصولي دين حساسيت خود را از دست مي دهند ، گوئي شعورشان نسبت بان اصول خفته است ، به چشم خود مي بينند كه آن اصول پايمال مي شود ولي ككشان باصطلاح نميگزد .

ولي در باره بعضي مسائل كه از نظر خود دين جزء اصول نيست ، جزء فروع است ، يا احيانا جزء فروع هم نيست ، جزء شعائر است ، يا خير جزء اصول است ولي بالاخره اصلي است در عرض اصلهاي ديگر ، آن چنان حساسيت نشان مي دهند كه حتي تو هم خدشه اي بر آن ، يا شايعه دروغ خدشه بر آن ، آنها را بجوش مياورد .

گاهي هم حساسيتهاي كاذب در جامعه بوجود مياورند يعني مردم در باره اموري حساسيت نشان مي دهد كه دليلي ندارد . يكي از آقايان نقل ميكردند كه در يكي از شهرستانها مردي از كسبه كه خيلي مقدس بود ، خدا باو فرزندي نداده بود جز يك پسر ، آن پسر برايش خيلي عزيز بود ، طبعا لوس و ننر و حاكم بر پدر و مادر بار آمده بود ، اين پسر كم كم جواني برومند شد . جواني ، فراغت ، پولداري ، لوسي و ننري دست بدست هم داده بود و او را جواني هرزه بار آورده بود ، پدر بيچاره خيلي بجائي رسيد كه كم كم در خانه پدر كه هيچوقت جز مجالس مذهبي مجلسي تشكيل نميشد بساط مشروب پهن ميكرد . تدريجا زنان هر جائي را مياورد ، پدر بيچاره دندان به جگر مي گذاشت و چيزي نمي گفت . در آن اوقات تازه " گوجه فرنگي " به ايران آمده بود .

عده اي عليه اين گوجه ملعون فرنگي ! تبليغ مي كردند به عنوان اينكه فرنگي است و از فرنگ آمده حرام است و مردم هم نمي خوردند و تدريجا مردم آن شهر حساسيت شديدي درباره گوجه فرنگي پيدا كرده بودند و از هر حرامي در نظرشان حرامتر بود . در آن شهر به اين گوجه " ارمني بادمجان " مي گفتند ، اين لقب از لقب " گوجه فرنگي " حادتر و تندتر بود ، زيرا كلمه گوجه فرنگي فقط وطن اين گوجه را مشخص مي كرد ، ولي كلمه " ارمني بادمجان " مذهب و دين آن را معين كرد ! قهرا در آن شهر تعصب و حساسيت مردم عليه اين تازه وارد بيشتر بود . روزي به آن حاجي كه پسرش هرزه و لا ابالي شده بود و خودش خون مي خورد و خاموش بود ، اهل خانه خبر دادند كه امروز آقا پسر كار تازه اي كرده است ، يك دستمال " ارمني بادمجان " با خود به خانه آورده است . پدر وقتي كه اين خبر را شنيد ديگر تاب و توان را از دست داد آمد پسر را صدا زد و گفت : پسر شراب خوردي صبر كردم ، دنبال فحشاء رفتي صبر كردم ، قمار كردي صبر كردم ، خانه ام را مركز شراب و فحشاء كردي صبر كردم ، حالا كار را بجايي رسانده اي كه " ارمني بادمجان " به خانه من آورده اي ، اين ديگر براي من قابل تحمل نيست . ديگر من از تو پسر گذشتم بايد از خانه من به هر گوري كه مي خواهي بروي . اين نمونه اي بود از حساسيتهايي كه در مورد هيچ و پوچ و يا در مورد امور جزئي پيدا مي شود ، صد برابر حساسيتي است كه در مورد امور اساسي پيدا مي شود ، كار حساسيت به جائي مي رسد كه تحمل " ارمني بادمجان " از تحمل شراب و قمار و فحشاء دشوارتر مي گردد . اما نمونه حساسيتهاي كاذب در مورد مسائل اصلي . حتما تعجب مي كنيد كه چگونه ممكن است در مورد مسائل اصولي ، حساسيتهاي كاذب بوجود آيد ، تعجب ندارد ، دليل كاذب بودنش اينست كه اصول ديگر در همان درجه يا بالاتر پايمال مي شود ، و هيچ حساسيتي نيست پس معلوم مي شود آنجا هم كه حساسيت هست ، حساسيتي كاذب است . مگر ديده نشده است كه از ناحيه اي ضربات سخت بر پيكر اسلام وارد شده است و بمقدسات درجه اول ، مثلا بشخص رسول اكرم ( ص ) ، در كمال صراحت اهانت شده و افتراها بوجود مقدسش بسته شده است ، گروهها از اين راه منحرف شده اند ، مردم با علم و اطلاع حساسيت زيادي نشان نداده اند و به تأسف و ناراحتي قلبي قناعت كرده اند . ولي در همان حال روي يك مسأله اي كه احيانا ناشي از يك غفلت و اشتباه بوده و غرضي در كار نبوده است ، اي بسا تذكر دوستانه مشكل را حل مي كرد چه جار و جنجال راه مي افتد كه جز دشمنان اسلام كسي از آن سود نمي برد .

انفاقات

نمونه ديگر براي نشان دادن رشد و بي رشدي ، انفاقات مردم است ، پولهايي كه مردم به عنوان انفاق و في سبيل الله مصرف مي كنند ، نوع مصارفي كه انتخاب مي كنند نمايانگر سطح رشد اسلامي مردم است . قرآن كريم در باب اثر انفاقات بيان عجيبي دارد ، هم براي انفاقات بجا و مصارف مفيد ( در اصطلاح قرآن : " في سبيل الله " مثل مي آورد و هم براي انفاقات غلط مثل مي آورد . مثلي كه براي انفاقات بجا مي آورد اينست : " مثل الذين ينفقون اموالهم في سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل في كل سنبلة مأش حبة و الله يضاعف لمن يشاء و الله واسع عليم " ( 4 ) : داستان كساني كه اموال خويش را در راه خدا انفاق مي كنند داستان دانه اي است كه هفت خوشه رويانيده باشد و در هر خوشه صد دانه باشد ، و البته خدا براي هر كدام بخواهد از اين هم بيشتر ( دو برابر ) مي دهد . خدا گشايش دهنده و دانا است .

اين اثر انفاقاتي است كه به جا و در راه خدا ، يعني راه خير عموم مصرف شود ، كه حداقل هفتصد برابر مي شود . اما مثلي كه براي انفاقات غلط مي آورد :

" مثل ما ينفقون في هذه الحيوش الدنيا كمثل ريح فيها صر أصابت حرث قوم ظلموا انفسهم فاهلكته و ما ظلمهم الله و لكن انفسهم يظلمون " ( 5) : داستان اينها ( كافران و معاندان ) كه انفاق مي كنند در اين دنيا داستان بادي است كه سرمائي در خود دارد و به زراعت مردمي كه بخود ستم كرده اند اصابت مي كند پس آنرا تباه مي سازد ، همانا خدا به آنها ستم نمي كند ، خود ستم مي كنند . در هر دو آيه سخن از " انفاق " است ، يك انفاق آن اندازه ثمر بخش است كه هفتصد برابر بازده دارد ، اما انفاق ديگر نه تنها بازده ندارد ، بلكه اثر معكوس دارد ، بلائي است كه محصولات ديگر را نيز تباه مي سازد . از نظر قرآن انفاقات مؤمنان واقعي همواره از نوع اول است و انفاقات كافران از نوع دوم . پس همانطور كه برخي نوشته ها بجاي اينكه راهنما و راه گشا و تحرك بخش باشد ، اثر معكوس مي بخشد ، منحرف كننده و تخدير كننده و انجماد آور است ، برخي انفاقات نيز نه تنها اثر مفيدي ندارد ، بلكه خاصيت آفت براي محصولات ديگر را پيدا مي كنند ، نظير تغذيه اي است كه انگلهاي داخلي بدن مي كنند ، كه نه تنها اثري براي بدن ندارد و بدن از آن مواد تغذيه نمي كند ، بلكه دشمناني كه خود را ببدن چسبانيده اند تغذيه مي شوند و نيرو مي گيرند و بدن را از پا در مي آورند . خوب است مطالعه اي در مورد ثروتهائي كه مردم به عنوان انفاقات و مبرات خرج مي كنند به عمل آيد تا معلوم گردد چه نيروهائي از اين ثروتها تغذيه مي شوند ، نيروهاي پيشرو و خدمتگزار ؟ يا نيروهاي مخرب و بازدارنده ؟

برخورد با فرصتها

علامت ديگر رشد و بي رشديها طرز برخورد با فرصتها است يعني از فرصت استفاده كردن ها و فرصت از دست دادنها است كه ديگر مجالي براي تفصيل نيست . شايد از مجموع آنچه گفته شده تا حدي بتوانيم وضع خودمان را از نظر رشد اسلامي دريابيم .

آيا ما يك جامعه رشيد مسلمانيم ؟ آيا ما از سرمايه هاي خود آگاهيم ؟ آيا شايستگي نگهداري و بهره برداري از سرمايه هاي خود را كه بهر حال اما نتهائي است كه تاريخ بما سپرده است داريم ؟ علائم چه نشان مي دهد ؟ در هر حال نبايد مأيوس باشيم بايد بيشتر به مسئوليتهاي خود توجه داشته باشيم ، بايد بدانيم كه رشد بهر حال اكتسابي است ، بايد آنرا تحصيل كنيم ، رشد جامعه خود را بالا ببريم . وظيفه اصلي رهبران ديني جز اين نيست.