منتهى الامال
قسمت اول : باب هـفتم

مرحوم حاج شيخ عباس قمى

- ۱ -


بـاب هـفتم : در تاريخ حضرت ابوجعفر محمّد بن على بن الحسين ، باقرالعلوم الا ولين و الا خرين عليه السلام

فصل اول : در بيان ولادت و اسم و كنيت آن حضرت است

بـدان كـه ولادت بـا سـعـادت آن حـضـرت روز دوشـنـبـه سـوم صـفـر يـا در غـرّه رجـب سـال پـنجاه و هفت در مدينه منوره واقع شد و آن حضرت در واقعه كربلا حضور داشت و در آن وقت چهار سال از سن مباركش گذشته بود، والده ماجده اش حضرت فاطمه دختر امام حسن مـجـتبى عليه السلام بود كه او را امّ عبداللّه مى گفتند و آن حضرت ابن الخيرتين و علوى بين علويين بود.

از ( دعوات راوندى ) نقل است كه روايت شده از حضرت امام محمدباقر عليه السلام كه فرمود:

( روزى مادرم در زير ديوارى نشسته بود كه ناگاه صدايى از ديوار بلند شد و از جا كـنده شد خواست كه بر زمين افتد مادرم به دست خود اشاره كرد به ديوار و فرمود نبايد فـرود آيـى ، قسم به حق مصطفى صلى اللّه عليه و آله و سلم كه حق تعالى رخصت نمى دهـد تـو را در افـتـادن ؛ پـس آن ديوار معلق در ميان زمين و هوا باقى ماند تا آنكه مادرم از آنـجـا بـگـذشت ، پس پدرم امام زين العابدين عليه السلام صد اشرفى براى او تصدّق داد. ) (1)

و نيز راوى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه روزى آن جناب ياد كرد جده اش مـادر حضرت امام محمدباقر عليه السلام را و فرمود: ( كانَتْ صِدّيقَةً لَمْ يُدْرَكْ فى آلِ الْحـَسـَنِ عـليـه السـام مـِثـْلُهـا ) ؛ جـده ام صـديـقـه بـود و در آل حضرت حسن عليه السلام زنى به درجه و مرتبه او نرسيد.(2)

و بـه اسـاتـيـد مـعـتـبـره از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام مـنـقـول است كه چون يكى از مادران ائمه عليهم السلام به يكى از ايشان حامله مى شود در تـمـام آن روز او را سـسـتـى و فـتورى حاصل مى شود مانند غش ، پس مردى را در خواب مى بـيند كه او را بشارت مى دهد به فرزند داناى بردبارى ، چون از خواب بيدار مى شود از جانب راست خود از كناره خانه صدايى مى شنود و گوينده آن را نمى بيند كه مى گويد حامله شدى به بهترين اهل زمين و بازگشت تو به سوى خير و سعادت است و بشارت باد تـو را بـه فـرزنـد بـردبـار دانـا. پـس ديـگـر در خـود ثـقل و گرانى نمى يابد تا آنكه نه ماه از حمل او مى گذرد، پس صداى بسيار از ملائكه از خـانـه خـود مـى شـنـود، چـون شـب ولادت مـى شـود نورى در خانه خود مشاهده مى كند كه ديـگـرى آن نـور را نـمـى بـيـنـد مـگـر پدران امام ، پس امام مربع نشسته از مادر پديد مى گـردد، سـرش بـه زيـر نـمـى آيـد چـون بـه زمـيـن مـى رسـد روى بـه جـانـب قـبـل ، مـى گرداند و سه مرتبه عطسه مى كند و بعد از عطسه حمد حق تعالى مى گويد و خـتـنـه كرده و ناف بريده متولد مى شود و آلوده به خون و كثافت نمى باشد و دندانهاى پـيـشين همه روييده مى باشد، و در تمام روز و شب از رو و دستهاى او نور زردى مانند طلا ساطع مى شود.(3)

اسم شريف آن حضرت محمّد و كنيت آن جناب ابوجعفر و القاب شريفه اش باقر و شاكر و هادى است و مشهورترين لقبهاى آن حضرت باقراست و اين لقبى است كه حضرت رسالت صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم آن جناب را به آن ملقب فرموده چنانچه به روايت سفينه از جابر بن عبداللّه منقول است كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم به من فرمود: اى جـابـر! اميد است كه تو در دنيا بمانى تا ملاقات كنى فرزندى از من كه از اولاد حسين خـواهـد بـود كـه او را مـحـمـّد نامند يَبْقَرُ عِلْمَ الدّينِ بَقْرا؛ يعنى او مى شكافد علم دين را شكافتنى ، پس هرگاه او را ملاقات كردى سلام مرا به او برسان .(4)

شـيـخ صـدوق رحـمـه اللّه روايـت كـرده از عـمـر بـن شـمـر كـه گـفـت : سـؤ ال كـردم از جـابـر بـن يـزيـد جـعـفـى كـه براى چه امام محمدباقر عليه السلام را باقر نـامـيـدنـد؟ گـفت : به علت آنكه بَقَرَ الْعِلْمَ بَقْرَا اى شَقَّهُ وَ اَظْهَرَهُ اَظْهارا؛ شكافت علم را شـكـافـتـى و آشـكـار و ظاهر ساخت آن را ظاهر كردنى ، به تحقيق حديث كرد مرا جابر بن عـبـداللّه انـصـارى كـه شـنـيـد از رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و سلم كه فرمود: اى جابر! تو زنده مى مانى تا ملاقات مى نمايى پسرم محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابـى طـالب عـليـهـم السـلام را كـه معروف است در تورات به باقر، پس هرگاه ملاقات كردى او را از جانب من او را سلام برسان ، پس جابر بن عبداللّه رحمه اللّه آن حضرت را در يكى از كوچه هاى مدينه بديد و گفت : اى پسر! تو كيستى ؟ فرمود: محمّد بن على بن الحـسـين بن على بن ابى طالب هستم . جابر گفت : اى پسرك ! با من روى كن ، آن حضرت بـه او روى كرده گفت روى واپس كن چنان كرد، عرض كرد: سوگند به پروردگار كعبه كـه ايـن شـمـايـل و خـصـال رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم اسـت ، اى فـرزند! رسـول خـدايـت سـلام رسـانـيـد. فـرمـود: مـادام كـه آسـمان و زمين بر جاى باشد سلام بر رسـول خـدا بـاد و بـر تو باد اى جابر كه تبليغ سلام آن حضرت نمودى ، آنگاه جابر بـه آن حـضـرت عـرض كـرد: ( يـا بـاقـِرُ اَنْتَ الْباقِرَ حَقَّا اَنْتَ الَّذى تَبْقَرُ الْعِلْم بَقْرا. ) (5)

عـلمـا گـفـتـه انـد كـه آن حـضرت را باقر گفتند ( لِتَبقُّرِهِ فِى الْعِلْمِ وَ هُوَ تَفَجُّرهُ وَ تـَوَسَّعـُهُ ) چه آن حضرت شكافنده علوم اولين و آخرين و دلش بحر پهناور و چشمه جوشنده علم و دانش بود.

در ( تـذكـره سـبـط ابـن الجـوزى ) مسطور است كه آن حضرت را باقر ناميدند از كـثـرت سـجـود آن حـضـرت ( بَقَرَ السُّجُودُ جَبْهَتَهُ، اَى فَتَحَها وَ شَقّها ) ؛ يعنى گشاده كرد سجود جبين او را. ( وَ قيلَ لِغزارَةِ عِلْمِهِ ) ؛ يعنى گفته اند كه آن حضرت را به سبب غزارت و كثرت علمش باقر لقب كرده اند. (6) و ابن حجر هيتمى با كثرت نصب و عنادش در ( ضواعق محرقه ) گفته :

( اَبُوجَعْفِرٍ مُحَمَّدٌ الْباقِرُ عليه السلام سُمِّىَ بِذلِكَ مِنْ بَقَرَ الاَرْضَ، اَىْ شَقَّها وَ اَثارَ مـُخـْبـئاتـِهـا وَ مـَكـامـِنـَها فَلِذلِكَ هُوَ اَظْهَرُ مِنْ مُخْبَئاتِ كُنُوزِ الْمَعارِفِ وَ حَقائِقِ الاَحْكامِ وَ اللَّطـائِف مـا لا يَخْفى اِلاّ عَلى مُنْطَمِسِ الْبَصيرَةِ اَوْ فاسِدِ الطَّويَّةِ وَ السَّريرَةِ وَ مِنْ ثُمَّ قيلَ هُوَ باقِرُ الْعِلْمِ وَ جامِعُهُ وَ شاهِرُ عِلْمِهِ وَ رافِعُهُ الخ . ) (7)

و نـقـش نـگـيـن آن حـضرت ( اَلْعِزَّة للّهِ ) يا ( اَلْعِزَّةِ للّهِ جَميعا ) بوده ، و به روايت ديگر انگشتر جد خود حضرت امام حسين عليه السلام را در دست مى كرد و نقش آن ( اِنَّ اللّهَ بالِغُ اَمْرِهِ ) بوده و غير اين نيز روايت شده و منافاتى بين اين روايات نيست ؛ چه ممكن است آن حضرت را انگشترهاى متعدد بوده كه بر هر كدام نقش معينى باشد.(8)

فصل دوم : مختصرى از فضائل و مناقب و مكارم اخلاق حضرت باقر عليه السلام

بـر هـيچ متاءمل منصفى پوشيده و مخفى نيست كه آنچه از اخبار و آثار در علوم دين و تفسير قـرآن و فـنـون آداب و احـكـام از آن حـضـرت روايـت شـده زيـاده از آن اسـت كـه در حـوصـله عـقل بگنجد و بقاياى صحابه و وجوه و اعيان تابعين و روساء و فقهاء مسلمين پيوسته از عـلم آن جـنـاب اقـتـبـاس مـى نـمـودنـد و بـه كـثـرت عـلم و فضل آن حضرت مثل مى زدند:

ياَ باقِرَ الْعِلْمِ لاَهْلِ التُّقى وَ خَيْرَ مَنْ لَبّى عَلَى الاَجْبُلِ(9)

شـيخ مفيد مسندا از عبداللّه بن عطاء مكى روايت كرده كه مى گفت : هرگز نديدم علما را نزد احدى احقر و اصغر چنانكه مى ديدم آنها را در نزد حضرت امام محمدباقر عليه السلام و هر آيـنـه ديـدم حـكم بن عتيبه را با آن كثرت علم و جلالت شاءن كه در نزد مردم داشت هنگامى كـه در نـزد آن جـنـاب بود چنان مى نمود كه طفل دبستانى است در نزد معلم خود نشسته . و جـابر بن يزيد جعفى هرگاه از آن حضرت روايتى مى كرد مى گفت : حديث كرد مرا وصى اوصـياء و وارث علوم انبياء محمّد بن على بن الحسين صلوات اللّه عليهم اجمعين .(10)

شيخ كشّى از محمّد بن مسلم روايت كرده كه گفت : در هر امر مشكلى كه رو مى كرد از حضرت امـام مـحـمـدبـاقـر عـليـه السـلام سـؤ ال مـى كـردم تـا آنـكه سى هزار حديث از آن حضرت سوال كردم و از حضرت صادق عليه السلام شانزده هزار حديث .(11)

از حبّابه والبيّه روايت شده كه گفت : ديدم مردى را در مكه در وقت عصر در ملتزم يا مابين بـاب كـعـبـه و حـجـر كـه مـردمـان بـه حـضـرتـش اجـتـمـاع كـردنـد و از مـعـضـلات مسائل سؤ ال كردد و باب مشكلات را استفتاح نمودند، و آن حضرت با آن زمان اندك از جاى بـرنـخـاسـت تـا در هـزار مـسـاءله ايـشـان را فـتـوى داد آنـگـاه بـرخـاسـت و روى بـه رحل خود نهاد و منادى با صوت بلند ندا بركشيد:

اَلا اِنَّ هذا النّورُ الاَبْلَجُ المُسَرَّجُ وَ النَّسيمُ الاَرِجُ وَ الْحَقُّ الْمَرِجُ؛

يعنى بدانيد اين است نور روشن و درخشان كه بندگان را به طريق دلالت فرمايد: و اين است نسيم خوشبوى وزان كه جان جهانيان را به نسايم معرفت و دانش معطر گرداند، و اين اسـت آن حقى كه قدرش در ميان مردمان ضايع مانده است يا از خوف دشمنان مضطرب است و جماعتى را نگران شدم كه مى گفتند كيست اين شخص ؟ در جواب ايشان گفتند محمّد بن على باقر و شكافنده غوامض علوم ناطق از فهم محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام .(12)

ابـن شـهـر آشـوب گفته : كه گفته اند از هيچ كس از فرزندان حسن و حسين عليهم السلام ظـاهـر نـگـرديـد آنـچـه ظـاهـر شـد از آن حـضـرت تـفـسـيـر و كـلام و فـتـاوى و احـكـام حـلال و حـرام ، و حـديـث جـابـر رضـى اللّه عـنه درباره آن حضرت مشهور است و معروف و فقهاء مدينه و عراق به تمامت مذكور داشته اند و خبر داده است مرا جدم شهر آشوب و منتهى بـن كـيـابـكـى الحـسـيـنى به طرق كثيره از سعيد بن مسيّب و سليمان بن اعمش و ابان بن تغلب و محمّد بن مسلم و زرارة بن اعين و ابوخالد كابلى كه جابر بن عبداللّه انصارى در مسجد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم مى نشست و همى گفت :

( يـا بـاقـِرُ يـا بـاَقـِرَ الْعـِلْمِ ) ، مردم مدينه مى گفتند، جابر پريشان سخن مى گـويـد، جـابـر رحـمـه اللّه مـى فـرمـو: سوگند به خداى كه من بيهوده و پريشان سخن نـگـويم لكن شنيدم از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم كه فرمود: اى جابر! همانا درك خـواهـى نـمـود مـردى از اهـل بـيـت مـرا كـه نـام او نـام مـن و شـمـائل او شـمـائل من باشد بشكافد علم را شكافتنى پس اين فرمايش پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم واداشت مرا به آنچه مى گويم .(13)

و نـيـز گـفـتـه كـه ابـوالسـعـادات در ( كـتـاب فـضـايـل الصـحـابـه ) گـويـد كـه جـابـر انـصـارى رحـمـه اللّه سـلام رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم را به جناب محمدباقر عليه السلام تبليغ نمود آن حـضـرت فـرمـود: وصـيت خويش بگذار چه تو به سوى پروردگار خويش مى شوى ، جـابـر بـگـريست و عرض كرد: يا سيدى ! تو اين از كجا دانستى چه اين عهدى است كه از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم با من معهود است ؟ فرمود:

وَاللّهِ! يا جابِرُ لَقَدْ اَعْطانِىَ اللّهُ عِلْمَ ما كانَ وَ ما هُوَ كائِنٌ اِلى يَوْمِ الْقيامَةِ؛

سوگند به خداى ! اى جابر! همانا عطا فرموده است مرا خداى تعالى علم آنچه بوده و علم آنـچـه خـواهـد بـود تـا روز قـيـامـت ؛ پـس جـابـر وصـيـت خـويـش گـذارد و وفـات او در رسـيـد.(14) و روايـت شـده از حـضـرت رسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلم كه فرمود: هرگاه حسين عليه السلام از دنيا بيرون رود قـائم بـه امـر بـعـد از او، عـلى پـسـرش ‍ اسـت و او است حجت و امام ، و بيرون آورد حق تـعالى از صلب على فرزندى كه همنام من و شبيه ترين مردم باشد به من ، علم او علم من و حكم او حكم من است ، او است امام و حجت بعد از پدرش .(15)

صـاحـب ( كـشـف الغـمـّه ) روايت كرده از يكى از غلامان حضرت امام محمدباقر عليه السـلام كـه گـفـت : وقـتـى در خـدمـت آن حـضـرت بـه مـكـه رفـتـيـم پـس ‍ چـون آن حـضرت داخـل مـسـجـد شد و نگاهش به خانه كعبه افتاد گريست به حدى كه صداى مباركش در ميان مـسـجـد بـلنـد شـد، مـن گـفـتـم : پـدر و مـادرم فـداى تـو شـود و چـون مـردم شـما را بدين حـال نـظـاره مـى كنند خوب است كه فى الجمله صداى مبارك را از گريه كوتاه فرماييد، فرمود: واى بر تو !پ به چه سبب گريه نكنم همانا اميد مى رود كه حق تعالى به سبب گـريـسـتـن مـن نـظـر رحـمتى بر من فرمايد و به آن سبب من فردا در نزد او رستگار بوده بـاشـم ، پـس آن حـضرت دور خانه طواف فرمود، پس از آن در نزد مقام به نماز ايستاد و بـه ركـوع و سـجـود رفـت و چـون سـر از سـجـده بـرداشت موضع سجده آن حضرت از آب ديدگانش تر شده بود. و از حالات آن جناب آن بود كه هرگاه خنده مى كرد مى گفت : ( اَللّهُمَّ لاتَمْقُتْنى ) ؛ يعنى خدايا مرا دشمن مدار.(16)

و روايـت شـده كـه آن حضرت در دل شب در تضرع خويش به درگاه پروردگار مى گفت : ( اَمَرْتَنى فَلَمْ اَئْتَمِرْ وَ نَهَيْتَنى فَلَمْ اَنْزَجِرْ فَها اَنَاذا عَبْدُكَ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ لااَعْتَذِرُ. ) (17)

و روايت شده كه آن حضرت در هر جمعه يك دينار تصدّق مى كرد و مى فرمود:

صدقه در روز جمعه مضاعف مى شود.(18)

و شـيـخ كـلينى روايت كرده از حضرت صادق عليه السلام كه مى فرمود: هرگاه پدرم را امـرى مـحـزون مـى كـرد زنـهـا و اطـفـال خـود را جـمـع مى كرد و دعا مى كرد و ايشان آمين مى گـفـتـنـد.(19) و نيز از آن حضرت روايت كرده كه پدرم كثير الذّكر بود و به حـدى ذكـر مـى كـرد كه گاهى كه با او راه مى رفتيم مى ديدم كه ذكر خدا مى كند و با او طعام مى خورديم و او ذكر خدا مى كرد و با مردم حديث مى كرد و ذكر مى كرد و پيوسته مى ديدم زبان مباركش را كه به كام شريفش چسبيده و مى گفت : لا اِلهَ اَلا اللّهُ و ما را نزد خود جـمـع مـى كـرد و مـى فـرمود كه ذكر كنيم تا طلوع آفتاب ، و پيوسته امر مى فرمود به قـرائت قـرآن از اهـل بـيـت آنـان را كـه قـرائت مـى تـوانستند كرد و آنهايى كه قرائت نمى تـوانستند كرد امر مى كرد به ذكر كردن .(20) و روايت شده كه آن حضرت در مـيـان خـاصـه و عـامـه ظـاهـرالجـود و بـه كـرم و فـضـل و احـسـان مـعـروف بـود بـا آنـكـه عيال بسيار داشت و از اهل بيت خود مال و دولتش كمتر بود.(21)

و سـلمـى مـولاة آن حـضـرت گـفـتـه كـه اخـوان آن حـضرت در خدمتش حضور مى يافتند و از حـضـرتـش بـيـرون نـمـى شـدنـد تـا ايـشـان را بـر خـوان نـوال و بـساط نعمت و احسان مى نشاند و از اطعمه طيّبه و ثياب حسنه و دراهم كثيره بهره ور مى گردانيد.(22) و حكايت شده كه روزى كميت در خدمت حضرت امام محمدباقر عليه السلام رفته ديد كه آن حضرت به اين بيت مترنّم است :

ذَهَبَ الَّذينَ يُعاشُ فِى اَكْنافِهِمُ لَمْ يَبْقَ اِلاّ شامِتٌ اَوْ حاسِدٌ

پس كميت در بديهه اين بيت ادا نمود:

وَ بَقى عَلى ظَهْرِ الْبَسيطَةِ واحِدٌ فَهُوَ الْمُرادُ وَ اَنْتَ ذاكَ الواحِدُ

و روايـت شـده كـه جـايـزه آن حـضـرت از پـانـصـد درهـم بـود تـا شـشـصـد هـزار درهـم و ملول نمى شد از صله اخوان و احسان كسانى كه به اميد و رجاء قصد آن حضرت كرده اند، و نـقـل شـده كـه هـرگـز از سـراى آن حـضـرت در جـواب سـائل شـنـيـده نـمـى شـد كـه بـگـويـنـد يـا سـائل ، يـعـنـى از روى خـفـّت و حـقـارت نـام سـائل نـمـى بردند و آن حضرت فرموده بود: ( سَمُّوهُمْ بِاَحْسَنِ اَسْمائِهم ) ؛ يعنى سائلين را به بهترين اسامى ايشان نام بر دار كنيد.(23)

و در ( جنات الخلود ) در ذكر اخلاق حميده آن حضرت گفته كه اكثر اوقات از خوف الهى گريستى و صدا به گريه بلند كردى و متواضع ترين خلايق بودى ، و مزارع و املاك و مواشى و مراعى و غلامان بسيار داشتى و خود بر سر املاك خود رفته كار كردى و روزهـاى گرم غلامانش زير بغلش را گرفته و بردندى و آنچه به هم رسانيدى صرف راه خـدا نـمـودى و سـخـى ترين مردم بودى و هركس نزد وى آمدى علمش در نزد علم وى چون قـطـره بـودى در پـيـش دريـا و چـون جـد خـود اميرالمؤ منين عليه السلام چشمه هاى حكمت از اطرافش جوشيدى و در نزد جلالت وى هر جليلى صغير بودى .(24)

ابن حجر سنّى متعصب در ( صواعق ) گفته :

) هـُوَ بـاقِرُ الْعِلْمِ وَ جامِعُهُ وَ شاهِرُ عِلْمِهِ وَ رافِعُهُ صَفا قَلْبُهُ وَ زَكى عِلْمُهُ وَ عَمَلُهُ وَ طـَهـُرَتْ نَفْسُهُ وَ شَرُفَتْ خَلْقُهُ وَ عَمَرَتْ اَوقاتِهِ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَهُ مِنَ الرُّسُوخِ فى مقاماتِ الْعـارِفـيـنَ مـايـَكـِلُّ عـَنـْهُ اَلْسِنَةُ الْواصِفينَ وَ لَهُ كَلَماتٌ كَثيرَةٌ فِى السُّلُوكِ وَ الْمَعارِفِ لاتَحْتَمِلُها هذِهِ العِجالَةُ. ) (25)

مـؤ لف گـويـد: كه شايسته ديدم در اين مقام به ذكر چند خبر در مناقب و مفاخر حضرت امام محمدباقر عليه السلام كتاب خود را زينت دهم .

اول ـ در زحمت كشيدن آن حضرت است در تحصيل معاش :

شيخ مفيد و ديگران از حضرت ابوعبداللّه الصادق عليه السلام روايت كرده اند كته محمّد بـن مـنـكـدر مى گفت كه گمان نمى كردم كه مثل على بن الحسين عليه السلام بزرگوارى خـلفـى چـون خـود به يادگار گذارد تا هنگامى كه محمّد بن على را ملاقات كردم كه همى خـواسـتـم او را مـوعـظـتـى نـمايم او مرا موعظت فرمود: اصحابش گفتند: به چه چيز تو را موعظت كرد؟ گفت : در ساعتى بس گرم به يكى از نواحى مدينه بيرون شدم ، و محمّد بن على را كه فربه و تناور بود ملاقات كردم و آن حضرت بر دوش دو غلام سياه خود تكيه كـرده مـى آمـد بـا خـويشتن گفتم شيخى از شيوخ قريش ‍ در اين ساعت و چنين حالت در طلب دنـيـا بـيـرون شده است گواه باش كه من او را موعظت خواهم كرد، پس به آن حضرت سلام كـردم ، نـفـس زنـان و عـرق ريزان سلام مرا پاسخ راند، گفتم : ( اَصْلَحَكَ اللّهُ! ) خـوب اسـت شـيـخـى از اشياخ قريش ‍ با چنين حالت در طلب دنيا باشد اگر مرگ بيايد و تو بر اين حال باشى كار چگونه كنى ؟ آن حضرت دست از دوش غلامان برداشت و تكيه كـرد و فـرمـود: بـه خـدا سـوگـنـد اگـر بـيـايـد مـرگ و مـن در ايـن حال باشم آمده است مرگ در حالتى كه من در طاعتى از طاعات خدا بوده ام كه باز داشته ام خـود را از حـاجـت بـه تـو و مـردم ، و مـن وقـتـى از آمدن مرگ ترسانم كه فرا رسد مرا در حالتى كه در معصيتى از معاصى الهى بوده باشم ، محمّد بن منكدر مى گويد گفتم : ( يـَرْحـَمـُكَ اللّهُ! ) مـن خـواستم تو را موعظه نمايم تو مرا موعظت فرمودى .(26)

مـؤ لف گـويـد: آنـچـه بـر مـن ظاهر شده آن است كه محمّد بن منكدر يكى از متصوّفان عامه بـاشـد مانند طاوس و ابن ادهم و امثال ايشان كه اوقات خود را مصروف عبادات ظاهر كرده و دسـت از كـسـب بـرداشـتـه و خـود را كـلّ بـر مـردم كـرده . صـاحـب ( مـسـتـطـرف ) نقل كرده كه محمّد بن منكدر شبها را بر خود و مادر و خواهر خود قسمت كرده بود كه هر كدام يك ثلث از شب را عبادت مى كردند، چون خواهرش وفات كرد شب را با مادرش تقسيم كرده بود، چون مادرش وفات كرد، محمّد تمام شبها را به عبادت قائم بود.(27)

فـقـيـر گـويـد: مـحـمـّد بـن مـنـكـدر ظـاهـرا ايـن كـار را از آل داود اخذ كرده بود؛ چه آنكه روايت شده كه حضرت داود عليه السلام تمام ساعات شب و روز را بـر اهـل خـود قـسـمت كرده بود پس نمى گذشت ساعتى مگر آنكه يكى از اولاد او در نماز بود! قالَ اللّهُ تَعالى : ( اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْرا ) (28)

و بـالجمله ؛ فرمايش حضرت امام محمدباقر عليه السلام كه اگر بيايد مرگ و من در اين حـال بـاشـم آمـده است در حالتى كه من در طاعتى از طاعات خدا بوده ام الخ . تعريض بر اوسـت و مـؤ يـد ايـن مطلب است آنچه صاحب ( كشف الغمّه ) روايت كرده از شقيق بلخى كـه گـفـت : در سنه صد و چهل و نه براى حج حركت كردم چون به قادسيه رسيدم نظرى كـردم بـه مـردم و زيـنـت و كـثرت ايشان ، نظرم افتاد به جوان خوش صورت گندم گون پيچيده و نعلين بر پاى داشت و از مرمدم كناره كرده و تنها نشسته بود، با خود گفتم كه ايـن جـوان از صـوفـيـه اسـت و مـى خـواهـد در راه كلّ بر مردم باشد، مى روم نزد او و او را تـوبيخ مى كنم . (و بقيه خبر ان شاء اللّه در باب تاريخ حضرت موسى بن جعفر عليه السـلام بـيايد.) و غرض از اين خبر همين بود كه معلوم شود متصوّفه آن زمان كلّ بر مردم بـودنـد، لاجـرم روايـات بـسـيـار از صـادقـيـه عـليـهـمـا السلام وارد شده كه امر به كسب فـرمـودنـد و نـهـى از آنـكـه آدمـى كـلّ بـر مـردم شـود، و آن كـسـى كـه مشغول عبادت شود و ديگرى قوت او را دهد، آنكه قوت او را دهد عبادتش از عبادت او محكمتر اسـت ، بـلكـه حـضـرت صـادق عـليـه السـلام از حـضـرت رسـول صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل فرموده كه آن حضرت فرمود: ملعون من القى كلّه على الناس .(29)

دوم ـ از حـضـرت امـام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه فرمود استرى از پدرم مفقود شد فرمود: اگر خداى تعالى اين استر را بازگرداند او را به سپاسى ستايش ‍ فرستم كـه خـشـنـود گـردد، چـيـزى نـگـذشـت كه آن استر را با زين و لجام بياوردند، چون سوار گرديد و راست بنشست و جامه هاى مبارك را به خود فراهم كرد سر به آسمان بر كشيد و عـرض كـرد: الحـمدللّه ! سپاس مخصوص خداوند است و از اين افزون چيزى نفرمود، آنگاه فـرمـود: هـيـچ چـيـز از مـراسم حمد و مراتب محمّدت فرو گذار نكردم و به جاى نگذاشتم و تـمـام مـحـامـد را مـخصوص خداوند عزّ و جلّ نمودم ، همانا هيچ حمد و سپاسى نيست جز اينكه داخل اين حمدى است كه به جاى آوردم ، و چنين است كه آن حضرت فرمود چه ( الف و لام ) در الحمداللّه از براى استغراق است يعنى تمام جنس خود را فرا مى گيرد و متفرّد مى گرداند خداى تعالى را به حمد و سپاس و بس .(30)

سوم ـ از ( كتاب بيان و تبين جاحظ ) نقل شده كه گفته :

( قَدْ جَمَعَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام صَلاحَ حالِ الدُّنْيا بِحَذافيرِهافِى كـَلِمـَتـَيـْنِ فـَقـا لَ عليه السلام : صَلاحَ جَميعِ الْمَعايِشِ وَالتَّعاشُرِ مِلاءُ مِكْيالٍ ثُلثانِ فِطْنَةٌ وَ ثُلْثٌ تَغافُلٌ. ) (31)

و گفته كه مردى نصرانى از روى جسارت در حضرتش عرض كرد: اَنْتَ بَقَرٌ فرمود: نه چنين است بلكه من باقر مى باشم ، عرض كرد: تو پسر طبّاخه مى باشى ، فرمود: ( ذاكَ حـِرْفـَتـُهـا ) ، آن حرفه او بود، عرض كرد: تو پسر كنيز سياه بذيّه بدزبان هـسـتـى ، فـرمود: ( ان اِنْ كُنْتَ صَدَقْتَ غَفَرَاللّهُ لَها وَ اِنْ كُنْتَ كَذَبْتَ غَفَرَ اللّهُ لَكَ؛ )

اگـر آنچه گفتى به حقيقت و راستى آراستى خداى از وى در گذرد و او را بيامرزد و اگر در آنچه گويى دروغ مى گويى خداى از معصيت تو درگذرد و آمرزيده ات دارد.(32) و بـالجـمـله ؛ راوى مى گويد: چون مرد نصرانى اين حلم و بردبارى و بزرگى و بزرگوارى را كه از طاقت بشر بيرون است نگران شد مسلمانى گرفت :

مـؤ لف گـويـد: كـه اقـتـدا كـرد بـه آن حـضرت در اين خلق شريف جناب سلطان العلماء و المـحـقـقـيـن افضل الحكماء و المتكلّمين ذوالفيض القدّوسى جناب خواجه نصيرالدّين طوسى قـدس سـره نـقـل شده كه روزى كاغذى به دستش رسيد از شخصى كه در آن كلمات زشت و بـدگـويـى بـه ايـشـان داشـت از جمله اين كلمه قبيحه در آن بود كه ( يا كلب بن كلب عـ( محقق مذكور چون اين كاغذ را مطالعه فرمود جواب آن به متانت و عبارات خوش مرقوم داشـت بـدون يـك كـلمـه زشـتـى از جـمـله مـرقـوم فـرمـود كـه قـول تو خطاب به من ( اى سگ ) ، اين صحيح نيست ؛ زيرا كه سگ به چهار دست و پـا راه مـى رود و نـاخـنـهـايش طويل و دراز است و لكن من منتصب القامه ام و بشره ام ظاهر و نـمـايـان اسـت نه آنكه مانند كلب پشم داشته باشم و ناخنهايم پهن است و ناطق و ضاحكم پـس ايـن فـصـول و خـواصـى كـه در مـن اسـت بـخـلاف فصول و خواص كلب است و به همين نحو جواب كاغذ او را نگاشت و او را در غيابت جبّ مهانت گذاشت .(33)

next page

fehrest page

back page