منتهى الامال
قسمت اول : باب پنجم

مرحوم حاج شيخ عباس قمى

- ۱۲ -


شهادت عبدالرحمن بن عقيل

و ديگر از شهداء اهل بيت عليه السّلام عبدالرحمن بن عقيل است كه به مبارزت بيرون شد و رجز خواند:

شعر :

اَبى ، عَقيلٌ فَاعْرفوُا مَكانى مِنْ هاشِمٍ وَ هاشِمٌ اِخْوانى
كُهُولُ صِدْقٍ سادَةُ الاَْقرانِ هذا حُسَيْنٌ شامِخُ اْلبُنْيانِ

وَ سَيّدُ الشَّيْبِ مَعَ الشُبّانِ

پس هفده تن از فُرْسان لشكر را به خاك هلاك افكند، آنگاه به دست عثمان بن خالد جُهَنى به درجه رفيعه شهادت رسيد. (235)

طبرى گفته كه گرفت مختار در بيابان دو نفرى را كه شركت كرده بودند در خون عبدالرحمن بن عقيل و در برهنه كردن بدن او پس گردن زد ايشان را،آنگاه بدن نحسشان را به آتش سوزانيد.

و ديگر جعفربن عقيل است رحمه اللّه كه به مبارزت بيرون شد و رجز خواند:

شعر :

اَنَا اْلغُلامُ اْلاَبْطَحِىُّ الطالِبّى مِنْ مَعْشَرٍ فى هاشِمٍ مِنْ غالِبٍ
وَنَحْنُ حَقّاً سادَةُ الذَّوائِبِ هذا حُسَيْنٌ اَطْيَب اْلاَطايِبِ

پس دو نفر و به قولى پانزده سوار را به قتل رسانيد و به دست بُشْرِ بن سَوْطِ هَمدانى به قتل رسيد. (236)

شهادت عبداللّه الاكبر بن عقيل

و ديگر عبداللّه الاكبر بن عقيل كه عثمان بن خالد و مردى از همدان او را به قتل رسانيدند. و محمّد بن مسلم بن عقيل رحمة اللّه را اَبو مَرهم اَزْدى و لَقيطْ بْن اياس جُهنى شهيد كرد.

شهادت عمر بن ابى سعيد بن عقيل

و محمّدبن ابى سعيد بن عقيل رحمه اللّه را لَقيط بن ياسر جُهنى به زخم تير شهيد كرد.

مؤ لف گويد: كه بعد از شهادت جناب علىّ اكبر عليه السّلام ذكر شهادت عبداللّه بن مسلم بن عقيل شد، پس آنچه از آل عقيل در يارى حضرت امام حسين عليه السّلام به روايات معتبره شهيد شدند با جناب مسلم هفت تن به شمار مى رود، و سليمان بن قَتَّه نيز عدد آنها را هفت تن ذكر كرده ، چنانچه گفته در مرثيه امام حسين عليه السّلام :

شعر :

عَينُ جُودي بِعَبْرةٍ وَ عَويلٍ فَانْدُبى اِنْ بَكَيْتِ آلَ اَلرّسُولِ
سِتَّة كُلُّهُمْ لِصُلْبِ عَلِي قَدْ اُصيبُوا وَسَبْعَةٌ لِعَقيلٍ

شهادت جناب قاسم بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام

شعر :

زبرج خيمه بر آمد چو قاسم بن حسن سُهيل سر زده گفتى مگر زسمت يمن
زخيمگاه به ميدان كين روان گرديد رخ چو ماه تمام و قدى چون سرو چمن
گرفت تيغ عدو سوز را به كف چو هلال نمود در بر خود پيرهن به شكل كفن

قاسم بن الحسن عليهماالسّلام به عزم جهاد قدم به سوى معركه نهاد، چون حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام نظرش بر فرزند برادر افتاد كه جان گرامى بر كف دست نهاده آهنگ ميدان كرده ، بى توانى پيش شد و دست به گردن قاسم در آورد و او را در بر كشيد و هر دو تن چندان بگريستند كه روايت وارد شده حَتّى غُشِىَ عَلَيْهِما، پس قاسم به زبان ابتهال و ضراعت اجازت مبارزت طلبيد، حضرت مضايقه فرمود، پس قاسم گريست و دست و پاى عمّ خود را چندان بوسيد تا اذن حاصل نمود، پس ‍ جناب قاسم عليه السّلام به ميدان آمد در حالى كه اشكش به صورت جارى بود و مى فرمود:

شعر :

اِنْ تُنْكرُونى فَاَنَا اْبنُ اْلحَسَنِ سِبْطِ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى اْلمؤ تَمَنِ
هذا حُسَيْنٌ كَالاَْسيِر اْلمُرْتَهَنِ بَيْنَ اُناسٍ لا سُقُوا صَوْبَ الْمَزَنِ (237)

پس كارزار سختى نمود و به آن صِغَر سنّ و خرد سالى ، سى و پنج تن را به درك فرستاد. حُمَيْد بن مسلم گفته كه من در ميان لشكر عمر سعد بودم پسرى ديدم به ميدان آمده گويا صورتش پاره ماه است و پيراهن و ازارى در برداشت و نَعْلَينى در پا داشت كه بند يكى از آنها گسيخته شده بود و من فراموش نمى كنم كه بند نعلين چپش بود، عمرو بن سعد اَزدى گفت : به خدا سوگند كه من بر اين پسر حمله مى كنم و او را به قتل مى رسانم ، گفتم : سُبحان اللّه ! اين چه اراده است كه نموده اى ؟ اين جماعت كه دور او را احاطه كرده اند از براى كفايت امر او بس است ديگر ترا چه لازم است كه خود را در خون او شريك كنى ؟ گفت : به خدا قسم كه از اين انديشه بر نگردم ، پس اسب بر انگيخت و رو بر نگردانيد تا آنگاه كه شمشيرى بر فرق آن مظلوم زد و سر او را شكافت پس قاسم به صورت بر روى زمين افتاد و فرياد برداشت كه يا عمّاه ! چون صداى قاسم به گوش حضرت امام حسين عليه السّلام رسيد تعجيل كرد مانند عقابى كه از بلندى به زير آيد صفها را شكافت و مانند شير غضبناك حمله بر لشكر كرد تا به عمرو قاتل جناب قاسم رسيد، پس تيغى حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پيش داد حضرت دست او را از مرفق جدا كرد پس آن ملعون صيحه عظيمى زد. لشكر كوفه جنبش كردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام عليه السّلام بربايند همين كه هجوم آوردند بدن او پا مال سُمّ ستوران گشت و كشته شد. پس چون گرد و غبار معركه فرو نشست ديدند امام عليه السّلام بالاى سر قاسم است و آن جوان در حال جان كندن است و پاى به زمين مى سايد و عزم پرواز به اَعلْى علّييّن دارد و حضرت مى فرمايد: سوگند به خداى كه دشوار است بر عمّ تو كه او را بخوانى و اجابت نتواند و اگر اجابت كند اعانت نتواند و اگر اعانت كند ترا سودى نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتى كه ترا كشتند. هذا يَوْمٌ وَ اللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.

آنگاه قاسم را از خاك برداشت و در بر كشيد و سينه او را به سينه خود چسبانيد و به سوى سراپرده روان گشت در حالى كه پاهاى قاسم در زمين كشيده مى شد. پس او را برد در نزد پسرش على بن الحسين عليه السّلام در ميان كشتگان اهل بيت خود جاى داد، آنگاه گفت : بارالها تو آگاهى كه اين جماعت ما را دعوت كردند كه يارى ما كنند اكنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما يار شدند، اى داور داد خواه ! اين جماعت را نابود ساز و ايشان را هلاك كن و پراكنده گردان و يك تن از ايشان را باقى مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ايشان مگردان .

آنگاه فرمود: اى عموزادگان من !(238) صبر نمائيد اى اهل بيت من ، شكيبائى كنيد و بدانيد بعد از اين روز، خوارى و خذلان هرگز نخواهيد ديد.(239)

مخفى نماند كه قصّه دامادى جناب قاسم عليه السّلام در كربلا و تزويج او فاطمه بنت الحسين عليه السّلام را، صحّت ندارد ؛ چه آنكه در كتب معتبره به نظر نرسيده و بعلاوه آنكه حضرت امام حسين عليه السّلام را دو دختر بوده چنانكه در كتب معتبره ذكر شده ، يكى سكينه كه شيخ طبرسى فرموده : سيّد الشّهداء عليه السّلام او را تزويج عبداللّه كرده بود و پيش از آنكه زفاف حاصل شود عبداللّه شهيد گرديد.(240) و ديگر فاطمه كه زوجه حسن مُثَنّى بوده كه در كربلا حاضر بود چنانكه در احوال امام حسن عليه السّلام به آن اشاره شد، و اگر استناداً به اخبار غير معتبره گفته شود كه جناب امام حسين عليه السّلام را فاطمه ديگر بوده گوئيم كه او فاطمه صغرى است و در مدينه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن عليهماالسّلام عقد بست واللّه تعالى العالم .

شيخ اجلّ محدّث متتبّع ماهرثقة الا سلام آقاى حاج ميرزا حسين نورى - نَوَّرَ اللّه مَرْقَدَهُ- در كتاب (لؤ لؤ و مرجان ) فرموده به مقتضاى تمام كتب معتمده سالفه مؤ لّفه در فنّ حديث و اَنساب و سِير نتوان براى حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام دختر قابل تزويج بى شوهرى پيدا كرد كه اين قضيه قطع نظر از صحّت و سقم آن به حسب نقل وقوعش ممكن باشد.

امّا قصّه زبيده و شهربانو و قاسم ثانى در خاك رى و اطراف آن كه در السنه عوام دائر شده ، پس آن خيالات واهيه است كه بايد در پشت كتاب (رموز حمزه ) وساير كتابهاى مجعوله نوشت ، و شواهد كذب بودن آن بسيار است ، و تمام علماى انساب متّفق اند كه قاسم بن الحسن عليه السّلام عقب ندارد انتهى كلامه رفع مقامه .(241)

بعضى از ارباب مَقاتل گفته اند كه بعد از شهادت جناب قاسم عليه السّلام بيرون شد به سوى ميدان ، عبداللّه بْن الحَسَن عليه السّلام و رَجَز خواند:

شعر :

اِنْ تُنْكِرُونى فَاَنَاَ ابْنُ حَيْدَرَهْ ضْرغامُ آجامٍ(242) وَ لَيْثٌ قَسْوَرَهْ
عَلَى الْاَعادى مِثْلَ ريحٍ صَرْصَرةٍ اَكيلُكُمْ بالسّيْف كَيْلَ السَّنْدَرة (243)

و حمله كرد و چهارده تن را به خاك هلاك افكند، پس هانى بن ثُبَيْت حضرمى بر وى تاخت و او را مقتول ساخت پس صورتش سياه گشت .(244)

و ابوالفّرج گفته كه حضرت ابوجعفر باقر عليه السّلام فرموده كه حرملة بن كاهل اسدى او را به قتل رسانيد.(245)

مؤ لف گويد: كه ما مَقْتَل عبداللّه را در ضمن مقتل جناب امام حسين عليه السّلام ايراد خواهيم كرد ان شاءاللّه تعالى .

شهادت ابوبكر بن حسن عليه السّلام

و ابوبكر بن الحسن عليه السّلام كه مادرش اُمّ وَلَد بوده و با جناب قاسم عليه السّلام برادر پدر مادرى (246) بود، عبداللّه بن عُقبه غَنَوىّ او را به قتل رسانيد. و از حضرت باقر عليه السّلام مروى است كه عقبه غَنَوى او را شهيد كرد، و سليمان بن قَتّه اشاره به او نموده در اين شعر:

شعر :

وَ عِنْدَ غَنِىٍّ قَطْرَةٌ مِنْ دِمائِنا وَ فى اَسَدٍ اُخْرى تُعَدُّ وَ تُذْكَرُ

مؤ لّف گويد: كه ديدم در بعضى مشجّرات نوشته بود ابوبكربن الحسن بن على بن ابى طالب عليه السّلام شهيد گشت در طفّ و عقبى براى او نبود و تزويج نموده بود امام حسين عليه السّلام دخترش سكينه را به او و خون او در بنى غنى است .

شهادت اولاد اميرالمومنين عليه السّلام

جناب ابوالفضل العبّاس عليه السّلام چون ديد كه بسيارى از اهلبيتش ‍ شهيد گرديدند رو كرد به برادران خود عبداللّه و جعفر و عثمان فرزندان اميرالمومنين عليه السّلام از خود امّ البنين و فرمود:

تَقَدَّموُا بِنَفسى اَنْتُمْ فَحاموُاعَنْ سَيِّدِ كُمْ حَتّى تَموُتوُا دُونَهُفَتَقَدَّموُا جَميعاً فَصارُوا اَمامَ اْلحُسَيْنِ عليه السّلام يَقُونَهُمْ بِوُجُوهِهِمْ وَنُحُورِهِمْ؛يعنى جناب ابوالفضل عليه السّلام با برادران خويش فرمود: اى برادران من ! جان من فداى شماها باشد پيش بيفتيد و برويد در جلو سيّد و آقايتان خود را سپر كنيد و آقاى خود را حمايت كنيد و از جاى خود حركت نكنيد تا تمامى در مقابل او كشته گرديد. برادران ابوالفضل عليه السّلام اطاعت فرمايش ‍ برادر خود نموده تمامى رفتند در پيش روى امام حسين عليه السّلام ايستادند و جان خود را وقايه جان آن بزرگوار نمودند، و هر تير و نيزه و شمشير كه مى آمد به صورت و گلوى خويش خريدند.

فَحَمَلَ هانىُ بْنُ ثُبَيْتِ الحَضْرَمِىِّ عَلى عبداللّه بْنِ عَلِىّ عليه السّلام فَقَتَلَهُ ثُمَّ حَمَلَ عَلى اَخيهِ جَعْفَربْن عَلِىّ عليه السّلام فَقَتَلَهُ اَيْضَاً وَرَمى يَزيدُ الاَصْبَحِىُ عُثْمانَ بْنَ عَلِىّ عليه السّلام بِسَهْمٍَفقَتَلَهُ ثُمَّ خَرَج اِلَيْهِ فَاحْتَزَّ رَاْسَهُ و بَقَى اْلعبّاسُ بْنُ عَلِىّ قائماً اَمامَ اْلحُسَيْنِ يُقاتِلُ دُونَهُ و يَميلُ مَعَهُ حَيْثُ مالَ حَتّى قُتِلَ. سلام اللّه عليه .

مؤ لّف گويد:اين چند سطر كه در مقتل اولاد اميرالمومنين عليه السّلام نقل كردم از كتاب ابوحنيفه دينورى بود(247) كه هزار سال بيشتر است آن كتاب نوشته شده ولكن در مقاتل ديگر است كه عبداللّه بن على عليه السّلام تقّدم جست و رجز خواند:

شعر :

اَنا ابْنُ ذى النَّجْدَةِ و الاِفضالِ ذاكَ علىُّ الخَيْر ذُوالْفِعالِ
سَيْفُ رسولِ اللّهِذوالنِّكالِ فى كلِّ يَوْمٍ ظاهِرُ الاَهوالِ (248)

پس كارزار شديدى نمود تا آنكه هانى بن ثبيت حضرمى او را شهيد كرد بعد از آنكه دو ضربت مابين ايشان ردّ و بدل شد. و ابوالفرج گفته كه سن آن جناب در آن روز به بيست و پنج سال رسيده بود.(249)

پس از آن جعفر بن على عليه السّلام به ميدان آمد و رجز خواند:

شعر :

اِنّى اَنا جَعْفَرُ ذُوالْمَعالى ابْنُ عَلِىّ الخَيْرِ ذُوالنَّوالِ
حَسْبى بعَمّى جَعْفَر وَ الْخالِ اَحْمي حُسَيْناً ذِى النَّدىَ الْمِفْضالِ (250)

هانى بن ثُبَيْت بر او حمله كرد و او را شهيد نمود. و ابن شهر آشوب فرمود كه خولى اصبحى تيرى به جانب او انداخت و آن بر شقيقه يا چشم او رسيد.(251) و ابو الَفرَج از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه خولى ، جعفر را شهيد كرد.(252)

پس عثمان بن على عليه السّلام به مبارزَت بيرون شد و گفت :

شعر :

اِنى اَنَا عُثْمانُ ذُوالْمَفاخِرِ شَيْخى عَلِىُّ ذُوالْفِعالِ الطّاهِرِ
هذا حُسَيْنٌ سَيّدُ الا خايِرِ وَ سَيّدُ الصّغارِ وَ الا كابِرِ(253)

و كارزار كرد تا خولى اصبحى تيرى بر پهلوى او زد و او را از اسب به زمين افكند، پس مردى از (بنى دارم ) بر او تاخت و او را شهيد ساخت رحمه اللّه و سر مباركش را از تن جدا كرد و نقل شده كه سن شريفش در آن روز به بيست و يك سال رسيده بود و وقتى كه متولّد شده بود اميرالمومنين عليه السّلام فرمود كه او را به نام برادر خود عثمان بن مَظْعون نام نهادم .

علت نام گذارى على عليه السّلام فرزندش را به نام (عثمان )

مؤ لف گويد: عثمان بن مظعون (به ظاء معجمه و عين مهمله ) يكى از اجلاء صحابه كبار و از خواصّ حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم است و حضرت او را خيلى دوست مى داشت و بسيار جليل و عابد و زاهد بوده به حدّى كه روزها صائم و شبها به عبادت قائم ، و جلالت شاءنش ‍ زياده از آن است كه ذكر شود، در ذى الحجّه سنه دو هجرى در مدينه طيبه وفات كرد، گويند او اوّل كسى است كه در بقيع مدفون شد. و روايت شده كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بعد از مردن او، او را بوسيد، و چون ابراهيم فرزند آن حضرت وفات كرد فرمود: ملحق شو به سلف صالحت عثمان بن مظعون .

سيّد سَمهُودى در (تاريخ مدينه ) گفته : ظاهر آن است كه دختران پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم جميعاً در نزد عثمان بن مظعون مدفون شده باشند؛ زيرا كه حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم در وقت دفن عثمان بن مظعون سنگى بالاى سر قبرش براى علامت گذاشت و فرمود: به اين سنگ نشان مى كنم قبر برادرم را و دفن مى كنم در نزد او هر كدام كه بميرد از اولادم انتهى .(254)

شهادت ابوبكر بن على عليه السّلام

اسمش معلوم نشده ،(255) مادرش ليلى بنت مسعود بن خالد است و در (مناقب ) گفته كه به مبارزت بيرون شد و اين رَجَز خواند:

شعر :

شَيْخى عَلِىٌ ذوالفِخارِ الاَطْوَلِ مِنْ هاشِمِ الْخَيْرِ الْكَريمِ الْمُفْضِل (256)
هذا حُسَيْنُ بْنُ النَّبِىّ الْمُرْسَلِ عَنْهُ نُحامى بِالْحُسامِ الْمُصْقَلِ
تَفْديهِ نَفسى مِنْ اَخٍ مُبَجَّلِ

و پيوسته جنگ كرد تا زحربن بدر و به قولى عُقْبَه غَنَوىّ او را شهيد كرد(257) رحمه اللّه و از مدائنى نقل شده كه كشته او را در ميانه ساقيه اى (258) يافتند و ندانستند چه كسى او را به قتل رسانيد.

سيّد بن طاوس رحمه اللّه روايت كرده كه حسن مُثَنى در روز عاشورا مقابل عمويش امام حسين عليه السّلام كارزار كرد و هفده نفر از لشكر مخالفين به قتل رسانيد و هيجده جراحت بر بدنش وارد آمد روى زمين افتاد، اسماء بن خارجه خويش مادرى او، او را به كوفه برد و زخمهاى او را مداوا كرد تا صحّت يافت سپس او را به مدينه حمل نمود.(259)

شهادت طفلى از آل امام حسين عليه السّلام

ارباب مَقاتل گفته اند كه طفلى از سراپرده جناب امام حسين عليه السّلام بيرون شد كه دو گوشواره از دُرّ در گوش داشت و از وحشت و حيرت به جانب چپ و راست مى نگريست و چندان از آن واقعه هولناك در بيم و اضطراب بود كه گوشواره هاى او از لرزش سر و تن لرزان بود. در اين حال سنگين دلى كه او را هانى بن ثُبَيت مى گفتند بر او حمله كرد و او را شهيد نمود. و گفته اند كه در وقت شهادت آن طفل شهربانو مدهوشانه به او نظر مى كرد و ياراى سخن گفتن و حركت كردن نداشت لكن مخفى نماند كه اين شهربانو غير والده امام زين العابدين عليه السّلام است ؛ چه آن مخدّره در ايّام ولادت فرزندش وفات كرد.

و ابوجعفر طبرى شهادت اين طفل را به نحو اَبْسَط نوشته و ما عبارت او را بِعَيْنها در اينجا درج مى كنيم : رَوى اَبُو جَعْفَرِ الطَّبَرىُّ عنْ هشام الْكَلْبِىِّ قالَ: حدَّثَنى ابُوهُذَيْلٍ رَجُلٌ مِنَ السَّكُونِعَنْ هانِىِ بْنِ ثُبَيْتِ الْحَضْرَمِىِّ قالْ رَاَيْتُهُ جالِساً فى مَجْلِسِ الْحَضْرَمِيّينَ فى زَمانِ خالِدِبْنِ عبداللّه وهُوَ شَيْخ كَبير قالَ: فَسَمِعْتُهُ وُهُوَ يَقولُ كُنْتُ مِمَّنْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَيْنِ عليه السّلام قالَ: فَوَاللّهِ!اِنّى لَواقِفُ عاشِرُ عَشَرَةٍ لَيْسَ مِنّا رَجُلٌ الاّ عَلى فَرَسٍ وَقَدْ جالَتِ الْخَيْلُ و تَصَعْصَعَتْ اِذْخَرَجَ غُلامٌ مِنْ آل الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَ هُوَ مُمْسِكٌ بِعُودٍ مِنْ تِلْكَ اَلْاَبْنِيةِ عَلَيْهِ اِزارٌ وَ قَميصٌ وَ هُوَ مَذْعُور يَلْتَفِتُ يَميناً وَ شِمالاً فَكَانّى اَنْظُرُ إ لى دُرَّتَينِ فى ذَبانِ كُلَّما الْتَفَتَ اِذْ اَقْبَلَ رَجُلٌ يَرْكُضُ حَتّى اِذا دَنى مِنْهُ مالَ عَنْ فَرَسِه ثُمَّ اقْتَصَد الْغُلامَ فَقَطَعهُ بِالسَّيْفِ قالَ هشامُ قالَ السَّكُونىّ هانى بْنِ ثُبَيْت هُو صاحِبُ الغُلامِ فلَمّا عُتِبَ عَلَيْهِ كَنّى عَنْ نَفْسِهِ.(260)

شهادت حضرت ابوالفضل العبّاس عليه السّلام

حضرت عبّاس عليه السّلام كه اكبر اولاد اُمُّالبَنين وپسر چهارم اميرالمؤ منين عليه السّلام بود و كُنْيَتش ابوالفضل و مُلَقّب به (سقّا)(261) و صاحب لواى امام حسين عليه السّلام بود، چنان جمال دل آرا و طلعتى زيبا داشت كه او راماه بنى هاشم مى گفتند و چندان جسيم و بلند بالا بود كه بر پشت اسب قوى و فربه بر نشستى پاى مباركش بر زمين مى كشيدى . او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچ كدام را فرزندنبود. ابوالفضل عليه السّلام ، اوّل ايشان را به جنگ فرستاد تا كشته ايشان را ببيند و ادراك اجر مصائب ايشان فرمايد.

پس از شهادت ايشان به نحوى كه ذكر شد بعضى از ارباب مقاتل گفته اند كه چون آن جناب تنهائى برادر خود را ديد به خدمت برادر آمده عرض ‍ كرد: اى برادر! آيا رخصت مى فرمائى كه جان خود را فداى تو گردانم ؟ حضرت از استماع سخن جانسوز او به گريه آمد و گريه سختى نمود، پس فرمود: اى برادر! تو صاحب لواى منى چون تو نمانى كس با من نماند. ابوالفضل عليه السّلام عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگانى دنيا سير گشته ام و اراده كرده ام كه از اين جماعت منافقين خونخواهى خود كنم . حضرت فرمود: پس الحال كه عازم سفر آخرت گرديده اى ، پس طلب كن از براى اين كودكان كمى از آب ، پس حضرت عبّاس عليه السّلام حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ايستاد و لواى نصيحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصيحت كرد و كلمات آن بزرگوار اصلاً در قلب آن سنگدلان اثر نكرد.

لاجرم حضرت عبّاس عليه السّلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشكر ديد به عرض برادر رسانيد. كودكان اين بدانستند بناليدند و نداى العَطَش العَطَش در آوردند، جناب عبّاس عليه السّلام بى تابانه سوار بر اسب شده و نيزه بر دست گرفت ومَشْگى برداشت و آهنگ فرات نمود شايد كه آبى به دست آورد. پس چهار هزار تن كه موكّل بر شريعه فرات بودند دور آن جناب را احاطه كردند و تيرها به چلّه كمان نهاده و به جانب او انداختند، جناب عبّاس عليه السّلام كه از پستان شجاعت شير مكيده چون شير شميده بر ايشان حمله كرد و رجز خواند:

شعر :

لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذِالْمَوْتُ زَقَا(262) حَتّى اُوارى فى الْمصاليتِ(263)لِقا
نَفْسى لِنَفْس الْمُصْطَفَى الطُّهْروَقا انّى اَنَا الْعبّاس اَغْدُوا بِالسَّقا

ولا اَخافُ الشَّرَ يوْمَ الْمُلْتقى (264)

و از هر طرف كه حمله مى كرد لشكر را متفرّق مى ساخت تا آنكه به روايتى هشتاد تن را به خاك هلاك افكند، پس وارد شريعه شد و خود را به آب فرات رسانيد چون از زحمت گير و دار و شدّت عطش جگرش ‍ تفته بود خواست آبى به لب خشك تشنه خود رساند دست فرا برد و كفى از آب برداشت تشنگى سيّدالشهداء عليه السّلام و اهلبيت او را ياد آورد آب را از كف بريخت :

شعر :

پركرد مَشْك و پس كفى از آب برگرفت مى خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار
آمد به يادش از جگر تشنه حُسين چون اشك خويش ريخت زكف آب و شد سوار
شد با روان تشنه زآب روان روان دل پرزجوش و مشك به دوش آن بزرگوار
كردند حمله جمله بر آن شبل مرتضى يك شير در ميانه گرگان بى شمار
يك تن كسى نديده و چندين هزار تير يك گل كسى نديده و چندين هزار خار

مشك را پر آب نمود و بر كتف راست افكند و از شريعه بيرون شتافت تا مگر خويش را به لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از زحمت تشنگى برهاند. لشكر كه چنين ديدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه كردند، و آن حضرت مانند شير غضبان بر آن منافقان حمله مى كرد و راه مى پيمود. ناگاه نوفل الا زرق و به روايتى زيدبن ورقاء كمين كرده از پشت نخلى بيرون آمد و حكيم بن طفيل او را معين گشت و تشجيع نمود پس تيغى حواله آن جناب نمود آن شمشير بر دست راست آن حضرت رسيد و از تن جدا گرديد، حضرت ابوالفضل عليه السّلام جلدى كرد و مشك را به دوش چپ افكند و تيغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد و اين رجز خواند:

شعر :

واللّهِ اِنْ قَطَعْتُمُ يَمينى اِنّى اُحامى اَبَداً عَنْ دينى
وعَنْ اِمامٍ صادِقِ اليَقين نَجْلِ النَّبِىّ الطّاهِرِ الاَمينِ

پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن جناب شد، ديگر باره نوفل و به روايتى حكيم بن طفيل لعين از كمين نخله بيرون تاخت و دست چپش ‍ را از بند بينداخت ، جناب عبّاس عليه السّلام اين رجز خواند:

شعر :

يانَفْسُ لا تَخْشَي منَ الْكُفّارِ واَبْشِرى بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ
مع النَّبِىّ السَّيّدِ الْمخْتارِ قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيهِمْ يَسارى

فَاَصْلِهِمْ يا رَبِّ حَرَّ النّارِ(265)

و مشك را به دندان گرفت و همّت گماشت تا شايد آب را به آن لب تشنگان برساند كه ناگاه تيرى بر مشك آب آمد و آب آن بريخت و تير ديگر بر سينه اش رسيد و از اسب در افتاد.

شعر :

عمُّوهُ بِالنَّبْلَ وَالسُّمْرِ الْعَواسِل والْ‍ ‍بَيْض الْفَواصِلِ مِنْ فَرْقٍ اِلى قَدَمٍ
فَخَرَّ لِلاَرْضِ مَقْطُوعَ الْيَدَيْنِ لَهُ مِنْ كُلِّ مَجْدٍ يَمينٌ غَيْرَ مُنْجَذِمٍ شعر :

پس فرياد برداشت كه اى برادر، مرا درياب به روايت (مناقب )(266) ملعونى عمودى از آهن بر فرق مباركش زد كه به بال سعادت به رياض جنّت پرواز كرد.

چون جناب امام حسين عليه السّلام صداى برادر شنيد، خود را به او رسانيد ديد برادر خود را كنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دستهاى مقطوع بگريست و فرمود: اَلا نَ اِنْكَسَرَ ظَهْرى وقَلَّتْ حيلَتى .

اكنون پشت من شكست و تدبير و چاره من گسسته گشت و به روايتى اين اشعار انشاء فرمود:

شعر :

تَعَدَّيْتُمُ يا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيِكُمْ وَخالَفْتُمُوا دينَ النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ
اَماكانَ خَيْرُ الرُّسُلِ وَصّاكُمُ بنا اَمانَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِىّ الْمُسَدَّدِ
اَماكانَتِ الزَّهراءُ اُمِّىَ دُونَكُمْ اَماكانَ مِنْ خَيْرِ الْبَريَّةِ اَحْمَدُ
لُعِنْتُم وَ اُخْزيتُمْ بِماقَدْ جَنَيْتُمُ فَسَوْفَ تُلاقُوا حرَّنارٍ تُوَقَّدُ(267)

در حديثى از حضرت سيّد سجاد عليه السّلام مروى است كه فرمودند: خدا رحمت كند عمويم عبّاس را كه برادر را بر خود ايثار كرد و جان شريفش را فداى او نمود تا آنكه در يارى او دو دستش را قطع كردند و حقّ تعالى در عوض دو دست او دو بال به او عنايت فرمود كه با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز مى كند و از براى عبّاس عليه السّلام در نزد خداى منزلتى است در روز قيامت كه مغبوط جميع شهداء است و جميع شهداء را آرزوى مقام اوست .(268)

نقل شده كه حضرت عبّاس عليه السّلام در وقت شهادت سى و چهار ساله بود و آنكه اُمُّ الْبنَين مادر جناب عبّاس عليه السّلام در ماتم او و برادران اعيانى او بيرون مدينه در بقيع مى شد و در ماتم ايشان چنان ندبه و گريه مى كرد كه هر كه از آنجا مى گذشت گريان مى گشت . گريستن دوستان عجبى نيست ، مروان بن الحكم كه بزرگتر دشمنى بود خاندان نبوّت را چون بر امّ البنين عبور مى كرد از اثر گريه او گريه مى كرد!(269)

اين اشعار از امّ البنين در مرثيه حضرت ابوالفضل عليه السّلام و ديگر پسرانش نقل شده :

شعر :

يامَنْ رَاَى العبّاس كَرَّعَلى جَماهيرِالنَّقَدِ وَ وَراهُ مِنْ ابْناءِ حيْدرَكُلُّ ليْثٍ ذى لَبَدٍ
اُنْبِئْتُ اَنَّ ابْنى اُصيبَ بِرَاْسِهِ مَقْطُوعَ يَدٍ وَ يْلى عَلى شِبْلى اَمالَ بِراْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ

لَوْكانَ سَيْفُكَ فى يَدَيْكَ لَمادَنى مِنْهُ اَحَدٌ

وَلها اَيْضاً.

شعر :

لا تَدْ عُونّى وَيْكِ اُمّ اَلْبنينَ تُذَكّرينى بِلُيُوثِ العَرينِ
كانَتْ بَنُونَ لى اُدْعى بِهِمْ وَاْلَيوْمَ اَصْبَحْتُ وَلا مِنْ بَنينِ
اَرْبعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبى قَدْ وَاصَلوُا الْمَوتَ بِقَطْعِ الْوَتينِ
تَنازَعَ الخِرْصانُ اَشْلابَهُمْ فَكُلُّهُمْ اَمْسى صريعاً طَعين
يا لَيْتَ شِعْرى اَكما اَخْبرَوُا بِاَنَّ عبّاساً قَطيعُ الَيمينِ

بدان كه در (فصل مراثى ) بيايد ان شاء اللّه اشعارى در مرثيه حضرت ابوالفضل عليه السّلام ، و شايسته است در اينجا اين چند ذكر شود:

شعر :

وَمازالَ فى حَرْبِ الطُّغاةِ مُجاهِداً اِلى اَن هَوى فَوْقَ الصَّعيد مُجدَّلاً
وَقدْ رَشَقوُهُ بِالِنّبالِوخَرَّقوُا لَهُ قِرْبَةَ اْلماءِ الذَى كانَ قَدْمَلاً
فَنادى حُسَيْناً والدّموُعُ هَوامِلُ اَيَابن اَخى قَدْخابَ ما كنْتُ آملاً
عَلَيْكَ سَلامُ اللّهِ يَابْنَ مُحَمَّد عَلَى الرَّغْمِ مِنّى يا اَخى نَزَلَ اْلبَلا
فَلمّارَاهُ السِّبْطُ مُلْقىً عَلَى الثَّرى يُعالِجُ كَرْبَ المْوتِ وَ الدَّمْعُ اُهْمِلا
فَجاء اِلَيْهِ واْلفُوادُ مُقَرَّحٌ وَنادى بِقَلْبٍ باْلهُمُوم قَدِامْتَلا
اَخى كُنْتَ عَوْنى فى اْلاُمُورِ جَميعِها اَبَا الفَضْل يا مَنْ كانَ لِلنَّفْس باذِلاً
يَعِزُّ عَلَيْنا اَنْ نَراكَ عَلَى الثَّرى طَريحاً وَ مِنْكَ الْوَجْهُ اَضْحى مُرَمَّلاً

next page

fehrest page

back page