معرفت نفس

استاد حسين انصاريان

- ۳ -


جـلسه 3

قسم قرآن به نفس انسان

حقيقت نفس و ارزش و اعتبار آن، در آغاز امر، رنگى الهى و ملكوتى دارد، به حدى كه پروردگار بزرگ عالم، در قرآن مجيد، به آن قسم ياد كرده است. اگر به قَسَم‏هاى قرآن كريم دقت كنيم، مى‏بينيم كه خداوند گاهى به قرآن قَسَم ياد مى‏كند :

« وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ * إِنَّهُ لَقُرْانٌ كَرِيمٌ »1.

و اگر بدانيد بى‏ترديد اين سوگندى بس بزرگ است . كه يقينا اين قرآن ، قرآنى است ارجمند و باارزش .

گاهى خداوند متعال به جان پيغمبر قَسَم ياد مى‏كند:

« لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ »2.

[ اى پيامبر ! ] به جان تو سوگند ، آنان در مستى خود فرو رفته و سرگردان بودند .

گاهى پروردگار بزرگ، به خود قَسَم ياد مى‏كند :

« فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ »3.

به پروردگارت سوگند ، قطعاً از همه آنان بازخواست مى‏كنيم . از اعمالى كه همواره انجام مى‏داده‏اند .

گاهى نيز به زمان قَسَم ياد مى‏كند:

« وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاْءِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ »4.

سوگند به عصر [ظهور پيامبر اسلام [كه] بى‏ترديد انسان در زيان‏كارى بزرگى است.

گاهى به موجودات پرارزش عالَم و گاهى به نَفْس انسان يا به اوصاف مثبت نَفْس انسان قَسَم ياد مى‏كند:

« وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا »5.

و به نفس و آن كه آن را درست و نيكو نمود .

در اينجا قَسَم به خود نَفْس است. در آيه شريفه ديگرى آمده است:

« وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ »6.

و به نفس سرزنش‏گر قسم مى‏خورم!

در اين آيه شريفه، قَسَم به يكى از حالات نفس، ياد شده است، كه از اين حالت، در كتاب‏هاى اخلاقى، تعبير به «وجدان» شده است. قسم به وجدان بشر ؛ يعنى آن شعورى كه در نَفْس انسان هست كه وقتى انسان گناه مى‏كند، پس از آن، حالت پشيمانى به او دست مى‏دهد. در اين جا قَسَم به آن حالت پشيمانى است. اين كه پروردگار عالَم، قسم به نفس و برخى حالات مثبت آن را در رديف قسم‏هاى باعظمت خود قرار داده است، دليل بر عظمت و ارزش و اعتبار نفس مى‏باشد و اين كه اين حقيقت باعظمت ملكوتى، در پيشگاه مقدس او، داراى ارج و قرب است. خداوند متعال، اين نفس را به همه انسان‏ها مرحمت كرده است تا از راه توجه به نَفْس، به كمال و به مقامات عالىِ الهى، قدسى، ملكوتى، علمى و معرفتى نايل شوند.

غفلت از نفس عامل سقوط انسان

قرآن كريم درباره نفس مسائل بسيارى مطرح مى‏كند كه شايد اين مسائل مهم، مجموعا در پانزده محور اصلى باشند. در روايات و اخبار نيز، مانند موج دريا، درباره نفس، مسائل مهمى مطرح است ؛ به ويژه از سوى پيامبر صلي الله عليه و آله ، اميرالمؤمنين عليه السلام ، امام باقر عليه السلام و به خصوصاً از حضرت صادق وعلى بن موسى الرضا عليه السلام مطالب مهمّى نقل شده است .

علاوه بر اين، حكما و فلاسفه الهى و عرفاى بزرگ، مسائل بزرگ پرارزشى را درباره نفس بيان كرده و گفته‏اند كه همه درهاى كمالات و مقامات، به روى نفس باز است، ليكن انسان بايد در اين راه، برخى زحمات و مجاهدت‏ها را متحمل شود ؛ به ويژه اعضا و جوارح، بايد از همه بيشتر در اين زمينه تحمّل رنج و مشقّت نمايند ؛ زيرا اندك غفلتى از اين لطيفه ملكوتى، انسان را به سرعت گرفتار دام پليد شيطان و طوفان عظيم شهوات و امواج خطرناك غرايز و خواسته‏هاى غلط مى‏كند و كار آدمى را به جايى مى‏رساند كه اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد : بيرون آمدن از چاهى كه انسان به علت غفلت از نفس، در آن مى‏افتد، كار مشكلى است.

بسيارى به خود، اين اميد واهى را مى‏دهند كه امروز كه جوان هستيم، امروز كه به ما خوش مى‏گذرد و امروز كه لذت مى‏بريم، به خواسته‏هاى نفس پاسخ مثبت مى‏دهيم و پس از مدتى، با آن حالات و خواسته‏ها و غرايز، خداحافظى كرده و توبه مى‏كنيم. در حالى كه تاريخ بشر نشان داده است از هر هزار نفرى كه دچار طوفان‏هاى نفس شده‏اند، يك نفر به زحمت توانسته است نجات يابد.

سختى نجات از طوفان‏هاى نفس

شايد شما هم افرادى را بشناسيد كه با شما بودند و رغبت فراوان براى شركت در جلسه‏هاى معنوى نشان مى‏دادند، اما وقتى دچار طوفان‏هاى نفسانى شدند، همه قدرت شما هم ديگر نتوانست آنان را به اين مجالس بكشاند.

اميرالمؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد : كسى كه گرفتار نَفْس شود، بسيار مشكل مى‏تواند از آن نجات يابد. اين است كه بايد بيش‏تر از ديگر اعضا و جوارح، به نَفْس توجه كرد ؛ چون عقل بيش‏تر با غير محسوس سر و كار دارد ؛ يعنى با خطوط فكرى و تعقلى و انديشه‏اى. پس بيش‏تر با عالم معنا سر و كار دارد.

قلب هم بيش‏تر با عواطف و احساسات و واقعيات معنوى ارتباط دارد ؛ ولى نَفْس بيش‏تر با امور محسوس، لذايذ و غرايز مرتبط است. به قول ما فارسى زبانان، اين نَفْس، از همه مظلوم‏تر، غريب‏تر و ناتوان‏تر واقع شده است :

بار محبّت از همه بارى گران‏تر است

آن مى‏كشد كه از همه كس ناتوان‏تر است7

پس مى‏بينيم كه در اين ميان، بار نَفْس، از همه سنگين‏تر و قدرتش از همه كم‏تر است. بر همين اساس، انسان بايد در برابر اين بار سنگين، به نفسِ خود قدرت بدهد ؛ يعنى همواره بايد در حال اتصال به ملكوت عالم باشد و پيوسته از آن جا نيرو بگيرد و به اصلاح نفس بپردازد. نفس را بايگانى و خزانه عنايات، الطاف و محبت‏ها و مشمول نظر پروردگار بزرگ عالم نمايد.

پس از مدتى، بايد نفس را به تسخير پروردگار عالم درآورد كه او كارفرماى نفس باشد. آن زمان است كه شهوت، غريزه، ميل و ...، همه در مسير صحيح قرار مى‏گيرند ؛ چون ديگر نفس از خود، آزادى و ميدانى ندارد. ديگر نفس، تسخير وجود مقدس پروردگار است، سلطانش خداست، فرمانده و اميرش، پروردگار بزرگ عالم است. تنها به امر و طبق خواسته او عمل مى‏كند.

« إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّى »8.

من خود را از گناه تبرئه نمى‏كنم ؛ زيرا نفس طغيان گر بسيار به بدى فرمان مى‏دهد، مگر زمانى كه پروردگارم رحم كند ؛ زيرا پروردگارم بسيار آمرزنده و مهربان است .

اگر از اين حقيقت غفلت شود، طوفان‏ها او را گرفتار مى‏كنند. طبق فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام او را به چهارپايى تبديل مى‏كنند و هر بارى كه دلشان بخواهد، روى آن مى‏گذارند و او را به هر سويى كه مى‏خواهند، مى‏كشانند. تنها نفس اولياست كه هر جا خدا بخواهد، بار مى‏برد ؛ يعنى تنها بار تكليف را قبول مى‏كند و خواسته خدا را گردن مى‏نهد و هيچ بار ديگرى را نمى‏پذيرد.

من در اين زمينه، در مطالعاتى كه كرده‏ام با موارد عجيبى رو به رو شده‏ام كه براى ما، كه هنوز بر نَفْس تسلّط نيافته‏ايم و هنوز حكومت بر نفس را به دست پروردگار عزيز عالم نداده‏ايم، اعجاب‏انگيز است.

فقيه لاريجانى ، نمونه مبارزه با نفس

زمان مرحوم آية اللّه‏ حاج ملاّ على كنى، مجتهد جامع الشّرايطى به نام حاج سيد مرتضى لاريجانى، از بزرگان علماى شيعه و فارغ التحصيل از نجف، به علت آب و هواى نجف، به تهران آمد. ايشان در تهران كسى را نداشته است، چند روزى را با زن و بچه، در محلى به سر بردند، تا اين كه پولشان تمام شد. ايشان با خود گفت : در اين چند روز كه امام جماعت و مبلّغ نبودى، كارى هم براى حجت بن الحسن عليه السلام نكرده‏اى، آيا جايز است در حالى كه كارى انجام نداده‏اى، از مال امام مصرف كنى؟

آن مرد بزرگ الهى و مجتهد فقيه، به سبزه ميدان مى‏رود. آن جا منطقه عطّارها بود. ايشان به يك مغازه عطارى رفته و مى‏گويد مى‏خواهم شاگرد مغازه شوم.

صاحب مغازه كه هيچ شناختى از شخصيت آيت اللّه‏ سيد مرتضى لاريجانى نداشته است، به ايشان گفت : آيا سواد دارى؟ ايشان فرمود : چه مقدار سواد لازم است؟ گفت : همين اندازه كه بتوانى روى قوطى‏ها را بخوانى، ايشان مى‏فرمايد : بله، مى‏توانم نوشته‏هاى روى قوطى‏ها را بخوانم.

صاحب مغازه مى‏گويد : اتفاقا من شاگردى داشتم كه خيلى خوب بود ؛ اما او رفته است و من دست تنها شده‏ام و اكنون به يك نفر باسواد نياز دارم.

صاحب مغازه كه انسان شريفى بوده است، به آقا گفت : آيا تنها هستيد؟ ايشان گفت : نه، خانم و سه فرزند دارم. صاحب مغازه پرسيد : مخارج روزانه‏تان چه قدر است؟

آقا گفت : صبح را با نان و چاى سر مى‏كنيم، غذاى ظهرمان آبگوشت است و شب هم غذاى ساده‏اى مى‏خوريم كه در مجموع، با روزى پنج تومان زندگى‏مان مى‏گذرد. صاحب مغازه مى‏گويد : بسيار خوب! اگر به پنج تومان راضى باشى، خرجىِ تو و خانواده‏ات از اين مغازه تأمين مى‏شود ؛ ولى اگر پول بيش‏ترى نياز داشتى، حتما به من اطلاع بده.

ايشان حدود هشت سال، در آن مغازه، شاگردى مى‏نمود. روزى يك نفر روحانى به مغازه عطارى آمد. در همان هنگام، مشترىِ ديگرى نيز آمد. مشترى از آن روحانى، مسأله‏اى را پرسيد و او از پاسخ دادن به آن عاجز ماند. آقا فرمود : من مى‏توانم پاسخ آن را بدهم. روحانى به آقا گفت : خجالت بكش! جواب اين مسأله با مراجع تقليد است، نه با من و تو.

بزرگان نكردند در خود نگاه

خدابينى از خويشتن بين مخواه

تواضع سرِ رفعت افرازدت

تكبر به خاك اندر اندازدت9

ايشان با آرامش، رو به روحانى كرده، گفت : شما اجازه بدهيد من پاسخ آن را بگويم، اگر اشتباه بود، حرف شما را قبول مى‏كنم. روحانى مى‏گويد : حالا كه اصرار دارى، بگو!

ايشان پاسخ كامل مسأله را بيان كرد. آن گاه روحانى به ايشان گفت : اين پاسخ را همين طورى گفتى، يا آن را مى‏دانستى؟ ايشان گفت : اسلام اجازه نمى‏دهد همين طورى به مسائل پاسخ داده شود.

روحانى گفت : خود من هم مسأله‏اى دارم، شايد آن را هم بدانى.

روحانى مسأله خود را بيان كرد و ايشان پاسخ آن را داد. آن گاه روحانى به ريشه‏يابى برخى مسائل مى‏پردازد و به علم ايشان پى مى‏برد.

روحانى به سرعت نزد ملا على كنى رفته و ماجرا را براى ايشان تعريف كرد. ملا على كنى از او خواست كه آن مرد را نزد ايشان بياورد. روحانى به مغازه رفت، آقا را با خود، نزد ملا على كنى برد. ملا على چند مسأله از ايشان پرسيد و آقا به همه سؤال‏ها پاسخ داد.

آن گاه ملا على رو به آقا كرده، و گفت : چرا تاكنون خود را به ما معرفى نكرديد؟

ايشان فرمود : يك سِير نفسى و اخلاقى داشته و بايد با نفسم مبارزه مى‏كردم و به تربيت آن مى‏پرداختم تا شايستگى نشستن بر مسند روحانيت را پيدا مى‏كردم.

ملا على رو به ايشان كرده، گفت : فردا رياست حوزه علميه تهران را در مدرسه مروى به شما مى‏سپارم ؛ هم چنين بايد پيش نماز مسجد شهر شويد.

فرداى آن روز، بنا شد ايشان به مدرسه مروى برود و ظهر هم در مسجد شهر نماز بخواند ؛ اما نماز ظهر را كه خواند، ديگر نماز عصر را به جا نياورد و نزد آخوند كنى رفت و گفت : آقا! من مى‏توانم درس بدهم، اما نمى‏توانم پيش نماز باشم ؛ چون امروز سلام نماز را دادم، همهمه نمازگزاران، دلم را تكان داد. نفس من هنوز تربيت نيافته است و نمى‏توانم امام جماعت باشم.

همه اين‏ها نشان دهنده تزكيه نفس در يك مجتهد عالى است و خداوند در قرآن، اين مراتب را به خوبى بيان فرموده است.

عوامل تسلّط بر نفس

روزه يكى از راه‏هاى تسلّط بر نفس است. روزه گرفتن و كم‏تر شهوترانى كردن، حتى از راه حلال.

كنار سفره آباد نشستن و خواستن و نخوردن و زيباترين لباس را خواستن و از آن، چشم پوشيدن، از ديگر راه‏هاى تسلط بر نفس هستند.

وقتى انسان بر خلاف ميل خود عمل مى‏كند، نفس عقب‏نشينى مى‏كند ؛ اما وقتى به نفس پر و بال مى‏دهد، نفس فرمانروا و مسلط مى‏شود و آن وقت است كه آدمى ديگر نمى‏تواند جلو آن را بگيرد. اولين قربانى كسى كه اسير نفس است، خود انسان است كه بنا بر فرموده امام على عليه السلام چنين انسانى به قاطر چموشى تبديل مى‏شود.

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالاْءَخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً »10.

بگو : آيا شما را از زيان‏كارترين مردم از جهت عمل آگاه كنم ؟ [ آنان ]كسانى هستند كه كوششان در زندگى دنيا به هدر رفته [ و گم شده است ] در حالى كه خود مى‏پندارند ، خوب عمل مى‏كنند .

حكايت تكان دهنده از مراقبت نفس

مردى از منطقه يزد، مقدار زيادى پول را به نجف، خدمت مرحوم آيت اللّه‏ فاضل اردكانى برد. در آن زمان، آيت اللّه‏ اردكانى، در آستانه مرجعيت و از نظر مالى، ناتوان بود. مرد به خانه ايشان رفت. خادم به خدمت آيت اللّه‏ رسيد و گفت : مردى از همشهرى‏هاى شما با يك كيسه پول آمده است. آيا اجازه مى‏دهيد خدمت برسد؟ جناب فاضل اردكانى، هيچ عكس العملى از خود نشان نداد و به خادم گفت : او را به داخل خانه راهنمايى كن! خادم گفت : آقا! شما براى استقبال از وى نمى‏آييد؟ آن مرد با يك كيسه پول آمده است.

مرد داخل شد و دست آقا را بوسيد و بسيار احترام كرد. آن گاه حكم مسأله‏اى شرعى را از ايشان پرسيد، آيت اللّه‏ فاضل اردكانى مسأله را تجزيه تحليل كرد و دريافت كه امر فاسدى در آن بين هست. به همين علت، حركات عجيبى از خود نشان داد و خنده‏هاى بى‏جايى نمود. مرد ناراحت شد و به خادم گفت : اين چه حركاتى است؟ ما براى خودمان شخصيت داريم.

آن گاه با ناراحتى آن جا را ترك كرد. خادم رو به آقا كرد و گفت : اين چه حركاتى بود كه از خود نشان داديد؟ آيت اللّه‏ به حالت قبل برگشت و گفت : او با يك كيسه پول آمده بود تا دين مرا بخرد، مگر ارزش دين اين اندازه است؟

آرى! اين مرد عارف، با اين كار، مراتب تزكيه نفس را به ما گوشزد نمود، كه بايد در همه مراحل زندگى، مراقب نفس بود و در هر مرحله‏اى، به تربيت آن پرداخت.

اين نفس بد انديش به فرمان شدنى نيست

اين كافر بد كيش مسلمان شدنى نيست

جز خضر حقيقت كه در اين راه دليل است

اين راه خطرناك به پايان شدنى نيست

ايمن مشو از خاتم جم كرد در انگشت

اهريمن جادو كه مسلمان شدنى نيست

جز با نَفَس پير حقيقت كه خليل است

اين آتش نمرود گلستان شدنى نيست

آبادتر از كوى تو اى دوست نديدم

آن خانه داد است كه ويران شدنى نيست

پى‏نوشتها:‌


1 . واقعه ( 56 ) : 76 ـ 77 .
2 . حجر ( 15 ) 72 .
3 . حجر ( 15 ) : 92 .
4 . عصر ( 103 ) : 1 ـ 2 .
5 . شمس ( 91 ) : 7 .
6 . قيامت ( 75 ) : 2 .
7 . ديوان اشعار فروغى بسطامى.
8 . يوسف ( 12 ) : 53 .
9 . بوستان سعدى شيرازى.

 

10 . كهف ( 18 ) : 103 ـ 104.