آيين تزکيه

محمد حسن رحيميان ، محمد تقي رهبر

- ۶ -


عقل الهى

هرگاه عقل در شعاع هدايت تكوينى و تشريعى الهى، فارق حق و باطل باشد و به معنويات و معارف بينديشد و انسان را به اهداف عاليه و پرستش خداوند و سعادت دنيا و آخرت رهنمود دهد و حاكم بر هواى نفس گردد، عنوان الهى دارد كه در روايات از آن به نور تعبير شده و از آثار آن سخن به ميان آمده است.

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «اَلْعَقْلُ نُورٌ فِى الْقَلْبِ يُفَرِّقُ بَيْنَ الحَقِّ وَ الْباطِل» (1)

و على (عليه السلام) تدبير معاش و اصلاح معاد را از لوازم عقل بر شمرده است:

«اَفْضَلُ النّاسِ عَقْلا اَحْسَنُهُم تَقْدِيراً لاَِمْرِ مَعاشِهِ و اَشَدُّهُم اِهْتِماماً بِاِصْلاحِ مَعادِهِ». (2)

همچنين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از ده خصلت ستوده عاقلان ياد فرموده است كه عبارتند از: «حلم و بردبارى، عفو، فروتنى، شتاب به عمل نيك، سخن خير از روى تدبر و سكوت از شر، پناه بردن به خدا در فتنه ها، نگهدارى دست و زبان، اغتنام فضائل، شرم و حيا، پرهيز از حرص و آز».(3)

و نيز آن حضرت، خداترسى و اطاعت از خالق را نشانه كمال عقل دانسته و مى فرمايد: «اَكْمَلُ النَّاسِ عَقْلاً اَخْوَفُهُمْ لِلّهِ وَ اَطْوَعُهُمْ لَه». (4)

اميرالمؤمنين (عليه السلام) خودشناسى را كه كليد خداشناسى و رمز سعادت انسان است افضل مراتب عقل خوانده و مى فرمايد: «اَفْضَلُ العَقْلِ مَعْرِفَةُ الاِْنسانِ أمْرَ نَفْسِهِ فَمَن عَرَفَ نَفْسَهُ عَقَل» (5) و كمال عقل را بى اعتنايى به شهوات دانسته و مى فرمايد: «مَنْ كَمُلَ عَقْلُهُ اِسْتَهانَ بِالشَّهَواتِ». (6)

تذكر اين نكته بى تناسب نيست كه: عقل هرچند داراى قدرت شناخت و توان فرماندهى است اما ضمانت اجرايى ندارد و همين امر است كه انسان را به ايمان نيازمند مى سازد.

عقل علمى

چنان كه اشاره كرديم، هرگاه قلمرو تعقل مسائل علمى به مفهوم عام آن باشد، به عقل علمى موسوم است كه قلمرو آن كشف رازهاى آفرينش و يافتن راه هاى صحيح و منطقى در زندگى است.

برنامه تربيتى اسلام ضمن پرورش اين بُعد تعقل كه دليل آن را در آيات و رواياتى كه به تفكر در آثار خلقت و مطالعه اسرار آفرينش توصيه مى كند، مى توان يافت، مى كوشد دست قدرت خداوندى را در پس اين آثار ارائه دهد و هدف دارى خلقت را تبيين كند و انسان را به مبادى عاليه جهان هستى پيوند دهد كه هرگاه پرورش عقل از اين ويژگى تهى بود، تربيتى است ناقص و ابتر، زيرا انسان را در طبيعت و ماديت محدود ساخته و از كاروان معنويت و فضيلت باز مى دارد و گاه عقل الهى را از كار مى اندازد، هرچند در ميدان علم دست آوردهاى بزرگى داشته باشد.

آن چه در روايات اسلامى از تأثير هواهاى نفسانى بر تيرگى عقل آمده است، عمدتاً ناظر به «عقل الهى» است. لذا در پاسخ اين سؤال كه: بسيارند افرادى كه با وجود ضعف هاى اخلاقى و حتى نداشتن ايمان توانسته اند در پرتو قدرت انديشه و تفكر، آثار فراوان علمى را در قالب تكنولوژى و اختراعات ارائه دهند، آيا اين ها نشانه رشد عقل نيست؟ بايد گفت:

اولا: موفقيت انسان در تكنولوژى و علوم تجربى، نيز در گرو فكر و كار و كوشش مناسب است و دست آوردهاى علم قطعاً محصول مطالعات و تلاش هاى پيگير و مداومى است كه در طول سال ها رنج و تلاش از سوى پژوهش گران صورت گرفته است، نه حاصل جهل و تنبلى و انحطاط اخلاقى.

ثانياً: منظور اصلى از رشد و تكامل عقل در اين جا «عقل الهى» است كه بدون آن علم و عقلِ عادى قالبى هستند بى روح و ناقص، و نقطه ضعف «ماشينيزم» در عصر ما همين جاست، كه هرچند توانسته بسيارى از مشكلات زندگى را حل كند، اما بر اثر بى توجهى به ارزش هاى انسانى معضلات لاينحلى نيز همراه آورده كه جز با ايمان و عقل الهى چاره پذير نيست.

عقل و علم گرچه به بخشى از اسرار طبيعت وقوف يافته و زمين و آسمان را عرصه جولان خود ساخته اند، اما از آن چه اصل و مبدأ اين آيات و اسرار است و از آن چه با حقيقت و كرامت انسان مرتبط مى گردد، بيگانه و ناآگاه اند. به جهان آگاهى رسيده، اما از خودآگاهى و خدا آگاهى در حجاب مانده اند و سقوط اخلاقى بشر در جهان كنونى را در اين نكته بايد جستوجو كرد.(1)

عقل شيطانى (نكرى)

هرگاه عقل از قلمرو دين و وجدان خارج شد و به استخدام نفس اماره درآمد و در مقاصد شيطانى استخدام گرديد، عنوان شيطنت دارد كه برخى آن را ناشى از قوه واهمه دانسته اند نه عاقله و در روايات از آن به «نكرى» تعبير شده است.

از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند: عقل چيست؟

فرمود: عقل آن است كه به وسيله آن خدا پرستش شود و بهشت تحصيل گردد: «اَلْعَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمانُ وَ اكتُسِبَ بِهِ الجَنان.»

پرسيدند: آنچه در معاويه بود، چه نام داشت؟

فرمود: «نكرى و شيطنت، شبيه عقل بود نه عقل.»(2)

نكرى در مكتبِ اخلاقىِ اسلام اعمال مكر و نيرنگ مردود و ناروا است كه مسلمان بايد از آن بپرهيزد.

على (عليه السلام) در پاسخ به كسانى كه از معاويه به عنوان سياست مدارِ زبردست ياد مى كردند، چنين فرمود: «معاويه از من هوش مندتر نيست اما او مكر و غدر مى كند و اگر بيزارى از مكر و غدر، مانع من نبود همانا از هوش مندترين مردم بودم.»(3)

پرورش عقل در اسلام

پرورش عقلانى و كاربرد صحيح آن در تربيت اسلامى از جايگاه والايى برخوردار است، زيرا اسلام، دينِ عقل است و درك حقايق و شناخت معارف و ارتباط منطقى با مبدأ و معاد و معرفت پيامبران و امامان و روشن گرىِ طريق رشد و هدايت و تكامل انسان در زمينه هاى مادى و معنوى و معاش و معاد به عقل وابسته است. اميرالمؤمنين(عليه السلام) فلسفه بعثت پيامبران را گشودن گنجينه عقل ها و هدايت انسان در پرتو آن دانسته و مى فرمايد: «خداوند پيام آوران خود را برانگيخت تا گنجينه عقل ها را استخراج كنند و نشانه هاى قدرت خداوندى را به آنها بنمايانند.»(1)

و امام كاظم (عليه السلام) از عقل به عنوان حجت باطن در كنار پيامبران كه حجت ظاهرند ياد فرموده و بر همسويى و معاضدت آن ها تأكيد فرموده است. از اين جا مى توان جايگاه تربيت عقلانى را دريافت. مباحث تربيت عقلانى را ذيل سه عنوان مورد مطالعه قرار مى دهيم:

1ـ عوامل رشد عقل;

2ـ موانع رشد عقل;

3ـ عوامل تضعيف عقل.

اوّل ـ عوامل رشد عقل

عوامل مختلفى مى تواند زمينه ساز رشد عقلى باشد كه در اين جا به چند مورد با استناد به منابع اسلامى اشاره مى كنيم.

1ـ علم

علم و دانش يكى از عوامل رشد انديشه و شكوفايى عقل است. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: نگرش بسيار در مسائل علمى عقل را باز مى كند: «كَثْرَةُ النَّظَرِ فِى الْعِلْم يَفْتَحُ الْعَقْل». (2)

انسان داراى دو نوع آگاهى است: يكى آگاهى هايى كه از خارج به وسيله حواس دريافت مى كند، ديگرى آگاهى هايى كه در نتيجه انديشه و ابتكار از درون وى مى جوشد. على (عليه السلام) مى فرمايد: دانش دوگونه است: يكى دانش ذاتى و طبيعى، ديگرى دانش اكتسابى و اگر دانش ذاتى نباشد، دانش اكتسابى سودى ندارد: «العِلْمُ عِلْمان: مَطْبُوعٌ و مَسْمُوعٌ وَ لايَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ اِذا لَمْ يَكُنِ المَطْبوُعُ». (1)

اين دو نوع دانش مكمل يكديگرند، عقل در پرتو علم رشد مى كند و بالنده مى شود و علم در شعاع عقل تكامل مى يابد و مسير خود را به درستى تعيين مى كند. على(عليه السلام) مى فرمايد: علم چراغ عقل و سرچشمه فضائل است: «العِلْمُ مِصباحُ العَقْلِ وَ يَنْبُوعُ الفَضْلِ» (2) و نيز مى فرمايد: «عقل مركب علم است: «العَقْل مَرْكَبُ العِلم». (3)

اگر عقل، معلومات خارجى را مورد تجزيه و تحليل قرار ندهد و به صورت مواد خام براى دستيابى به معلومات جديد به كار نگيرد، علم بازدهى چندانى نخواهد داشت. علم آن گاه ثمربخش است كه در پرتو عقل به كعبه مقصود رهسپار شود.

برنامه هاى تربيتى و هدايت گر اسلام از تعليم و آموزش جهت رشد فكر و انديشه به طور گسترده اى استفاده مى كند كه با مراجعه به آيات و روايات اين حقيقت به خوبى مشهود است و در خصوص رابطه عقل و علم نيز در هدايت و تربيت آياتى است از جمله آيه مباركه در سوره عنكبوت: «وَ تِلْكَ الاْمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها اِلاّ الْعالِمُونَ» (4) اين مَثَل ها را براى مردم مى آوريم اما تعقل آن ويژه دانشمندان است.

و به بيان على (عليه السلام) دانش، نخستين دليل است و شناخت و معرفت پايان راه: «ألعِلْمُ اَوَّلُ دَلِيل وَ الْمَعْرِفَةُ آخِرُ نِهايَة». (5)

2ـ تفكر

به كارگيرىِ صحيح تفكر، يكى از عوامل رشد عقل است. تفكر به عنوان فعاليت اصلىِ عقل داراى گسترده ترين ميدان در ميان ساير قواى انسانى است. تفكر با اين كه كار عقل است اما به كار بردن آن عقل و خرد را به رشد و كمال مى رساند و به فرموده على(عليه السلام) : «فكر، روشنگر عقل و صيقل خرد و عامل حسن بصيرت آدمى است و آن كه فكر ندارد، بينش ندارد.» «الفِكْرُ يُنِيرُ القَلْبَ» (1)، «الفِكْرُ جَلاءُ الْعُقُولِ» (2)، «لابَصِيرَةَ لِمَنْ لافِكْرُلَه» (3)، «مَنْ طالَتْ فِكْرَتُهُ حَسُنَتْ بَصيرَتُهُ». (4)

نقش تفكر در كمال معنوى بشر تا بدان جاست كه در منابع اسلامى از تفكر به عنوان بهترين عبادت ياد شده و با اختلاف درجات، ثواب يك تا هفتاد سال عبادت براى آن تعيين گشته است. على (عليه السلام) مى فرمايد: «فِكْرُ ساعَة يَسيرَة خَيْرٌ مِنْ عبادَة كَثيرة». (5)

آن چه در تفكر شايان ذكر است، يكى منابع تفكر است، ديگرى شيوه تفكر و صحت و اتقان مقدمات آن و بالأخره آزادى فكر و انديشه.

الف) منابع تفكر

«منابع تفكر» محورها و موضوعاتى است كه انسان به تفكر در آنها مى پردازد و رشد عقلى را بالا مى برد. اهم اين منابع عبارت است از: «انسان، جهان، قرآن، تاريخ و تجارب.»

نفس انسانى

وجود انسان با پيچيدگى شگفت انگيزش همواره نظر كاوش گران را به خود معطوف داشته، به ويژه در بُعد روانى كه دانشمندان از درك حقيقت آن به عجز خويش اعتراف كرده و انسان را موجودى ناشناخته ناميده اند. با اين حال مطالعات انديشمندان و فلاسفه در جسم و روح انسان ره آورد ارزشمندى داشته است. قرآن نيز با اشاره به اين مطلب كه انسان مخلوق اعجاب انگيز الهى است و روح او از عالم «امر» مى باشد كه بر اين بدن خاكى افاضه گرديده: «ثُمَّ سَوّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِه» (1) انسان را به ارائه آيات خود در نفوس و آفاق نويد مى دهد و درك شگفتى هاى خلقت و اسرار وجود انسان را نشانه اى بر حقانيت آفريدگار حكيم مى داند: «سَنُرِيهِم آياتِنا فِى الآفاقِ وَ فِى اَنْفُسِهِم حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُم اَنَّهُ الْحَقُّ» (2).

و كسانى را كه به اسرار وجود خويش نمى انديشند، مورد نكوهش قرار مى دهد: «وَ فِى اَنْفُسِكُمْ أفَلا تُبْصِروُن» (3)

در روايات نيز به خودشناسى تأكيد بسيار شده و آن را رمز خداشناسى خوانده اند و نيز از اسرار وجود انسان مكرّر سخن به ميان آمده و ائمه معصومين در مناظرات خود نظير آن چه در «توحيد مفضل» آمده است، از اين اسرار پرده برداشته اند. همچنين در ادعيه مأثوره مواردى است كه از اسرار خلقت انسان سخن مى گويد كه به عنوان مثال از دعاى عرفه امام حسين (عليه السلام) مى توان ياد كرد.

به طور خلاصه: وجود انسان چه در بُعد جسمانى و چه در بُعد روانى و روحانى ميدان گسترده اى است براى فكر و تعقل كه بينش انسانى را به رشد و كمال مى رساند.

جهان هستى

همچنان كه اشاره شد، قرآن به مطالعه آفاق و انفس و آيات و نشانه هاى خدا در پهنه هستى توصيه مى كند و آن را طريقى به سوى شناخت مبدأ و معاد و عواملى در مسئوليت شناسى انسان مى خواند. تفكر در آسمان و زمين و گياه و حيوان و ديگر موجودات طبيعت مورد توجه مكرر قرآن است. به عنوان مثال:

ـ «أَفَلَمْ يَنْظُروُا اِلىَ السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيفَ بَنَيْنيها و زَيَّنَّيهَا...; (4)

آيا به آسمان بالاى سرشان نمى نگرند كه چگونه آن را بنيان نهاده و بياراستيم.»

ـ «فَانْظُر اِلى آثارِ رَحْمَتِ اللهِ كَيْفَ يُحْىِ الاَْرضَ بَعْدَ مَوْتِها; (5)

به آثار رحمت خداوند بنگر كه چگونه زمين را بعد از مرگش زنده مى كند.»

و آن جا كه از خردمندان ياد مى كند، آنان را بدين گونه مى ستايد كه «در آيات و نشانه هاى خدا در آسمان و زمين مى انديشند و از مطالعه كتاب خلقت درس توحيد مى خوانند و در همه حال، ايستاده و نشسته و بر پهلو خوابيده، به ياد خدا هستند و به حيات و زندگى پس از مرگ باور دارند و حقانيت هدف خلقت را در ابديت انسان دانسته و مى گويند: اى پروردگار! اين جهان را بيهوده نيافريدى».(1)

قرآن

تفكر در آيات هدايت گرِ قرآن و شگفتى هاى كلام الهى و گوش دادن به رهنمودهاى آسمانى و تبشير و انذار و مواعظ تكان دهنده آن و ساير اسرار و رموز اين «ثقل اكبر» طريقى است مطمئن و در عين حال قابل درك براى همگان كه قرآن مخاطبين را بدان فرامى خواند:

«كِتابٌ اَنْزَلناهُ اِلَيْكَ مُبارَكٌ لِّيدَّبَّروُا آياتِهِ و لِيَتَذَكَّرَ اُوْلُواالاَْلْبابِ; (2)

كتابى است مبارك كه بر تو نازل كرديم تا در آياتش تدبركنند وخردمندان متذكرگردند.»

و بى تفاوت گذشتن از كنار قرآن را مورد نكوهش قرار داده و آن را دليل بسته بودن قفل دل ها مى داند:: «أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ القُرْآنَ اَمْ عَلى قُلوب اَقْفالُها». (3)

قرآن كتاب علم و تفكر، گشاينده قفل دل ها و شكننده ديوار جهل و غفلت است. كليد تفكر را به دست عقل مى دهد و انسان ها را به مطالعه و تعميق و تدبر آياتش فرامى خواند، تا به حقيقت رهنمون گردند و بهره گيرند.

على (عليه السلام) درباره نقش هدايتگر قرآن مى فرمايد:

«وَاعْلَمُوا اَنَّ هَذا القُرآنَ هُوالنَّاصِحُ الَّذى لايَغُشُّ وَ الْهادِى الَّذى لايُضِلُّ و الُمحْدِّثُ الذِّى لايَكْذِبُ وَ ما جالَسَ هَذا الْقُرآنَ اَحَدٌ اِلاَّ قامَ عَنهُ بِزِيادَة اَوْنُقْصان: زِيادَة فِى هُدَىً اَونُقْصان فى عَمَىً...;

بدانيد كه اين قرآن اندرزگويى است كه غش نمى كند و هدايت گرى كه گمراه نمى سازد و خبردهنده اى كه دروغ نمى گويد. كسى با قرآن همنشين نمى شود مگر آن كه با فزونى و كاستى، برخيزد: فزونى در هدايت و كاستى در كورى و نادانى.

بدانيد كه پس از قرآن درويشى نيست و پيش از قرآن توانگرى وجود ندارد. پس براى درمان دردهايتان از آن درمان طلبيد و در سختى ها يارى جوييد، زيرا سخت ترين دردها يعنى كفر و نفاق و ضلالت و گمراهى بدان، درمان پذيرد.»(1)

بنابراين، قرآن، كتاب هدايت است و كتاب علم و انديشه، و تفكر در قرآن و آيات روشن گرش رهايى بخش انسان از جهل و گمراهى و فساد در عمل و اعتقاد است. قرآن علاوه بر آن كه خود منبع تفكر است، شامل ساير منابع تفكر نيز مى باشد.

تاريخ

مطالعه تاريخ و سرگذشت پيشينيان، منبع ديگر رشد عقل و تكامل انديشه و براى آيندگان درس آموز است، لذا بخش عظيمى از آياتِ قرآن مشتمل است بر داستان زندگى گذشتگان كه خداوند براى هدايت و تربيت آيندگان در معرض ديد و تفكر آنان نهاده و مردم را به سير در زمين و مطالعه آن فرامى خواند تا سايه روشن اين صحنه هاى زشت و زيبا را بنگرند و آن چه را مايه سعادت آنان بوده است، بگيرند و از آن چه مايه بدفرجامى آنان شده برحذر باشند.

در داستان جالب و آموزنده «يوسف صديق (عليه السلام) » با تصريح به عبرت انگيز بودن آن براى خردمندان مى فرمايد:

«لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِم عِبرَةٌ لاُِولِى الاَْلْبابِ» (2)

و در جاى ديگر اشاره مى كند كه نقل داستان ها در قرآن به منظور گشودن باب تفكر و هموار كردن راه تعقل است: «فَاْقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرُون». (1)

به طور خلاصه: سير و مطالعه در زندگى انسان هاى پيشين براى آيندگان درس آموز است اگر با ديده اعتبار بنگرند و در هر مقطعى به تأمل بپردازد. از اين رو قرآن كريم به سير در زمين توصيه مى كند و آن را منبع الهام و اعتبار و بيداركننده نيروى تفكر و انديشه مى داند:

«أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِى الاَْرْضِ فَتَكُونَ لَهُم قُلوبٌ يَعْقِلون بِها اَوْ آذانٌ يَسْمَعوُنَ بِها فَاِنَّها لاتَعْمَى اْلأَبْصارُ وَ لِكن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُورِ». (2)

آيا در زمين سير نمى كنند تا به تعقل و انديشه بپردازند و يا گوش شنوايى داشته باشند، همانا چشم ها نابينا نيست بلكه قلبها كه در سينه هاست نابينا مى گردد.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در موارد بسيارى از نهج البلاغه به زندگى پيشينيان اشاره فرموده و عبرت آموز بودن آن را خاطرنشان مى سازد. از جمله در خطبه معروف به «قاصعه» مى فرمايد: «... و بَقِىَ قَصَصُ اَخبارِهِم فيكم عِبَراً لِلْمُعْتَبِرين; (3) و اينك تاريخ سرگذشت آنان پيش روى شماست تا مايه عبرت براى عبرت گيران باشد.»

تجارب زندگى

هر انسانى در طول زندگى خويش تجارب زشت و زيبايى دارد كه مى تواند براى وى منبع تفكر و پندآموزى باشد، توجه به اين تجارب مايه رشد عقل و هوشيارى و آگاهى است. به همين دليل است كه برخى دانشمندان برآنند كه نيك و بد اعمال را انسان از تجارب زندگى آموخته است.

از اين رو در روايات به نقش تجارب در تقويت خرد و دانش اشاره شده و استفاده از تجارب توصيه گرديده است.

على (عليه السلام) در منشور ارزشمند تربيتى خود به امام حسن (عليه السلام) مى نويسد:

«و العَقلُ حِفْظُ التَّجارِبِ و خَيْرُ ما جَرَّبْتَ ما وَعَظَكَ; (4)

خرد، نگهدارى تجربه هاست و بهترين تجربه آن است كه تو را پند بياموزد.»

و نيز مى فرمايد:

«التَّجارِبُ عِلْمٌ مُستَفاد، (1) تجربه ها دانش اكتسابى هستند».

«رأى الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ تَجْرِبَتِه، (2) رأى و نظريه مرد به اندازه تجربه اوست.»

«كَفى بِالتَّجارِبِ مُؤَدِّباً; (3) براى تأديب، تجربه ها كفايت است.»

«مَنْ قَلَّتْ تَجْرِبَتُهُ خُدِعَ; (4) انسان كم تجربه فريب مى خورد.»

ب) شيوه تفكر

براى كشفِ حقيقت و مصونيت فكر از خطا، انسان به راه و روش و اصول و قواعدى نيازمند است كه فكر را راهبر باشد. و از آن جا كه تفكر پى بردن از مقدمات به نتيجه مطلوب است، خطاى انديشه را به دو علت مى توان وابسته دانست:

ـ عدم استحكام مقدمات;

ـ عدم نظم و شكل مطلوب در مقدمات.

در مورد دوم، علماى منطق توانسته اند، انديشه انسان را سامان دهند و خطاهاى آن را روشن سازند و در پاسخ به اين اشكال كه اگر منطق، ذهن را از خطا نگه مى دارد، اختلاف فلاسفه ـ على رغم اين كه مجهز به اين علم بوده اند ـ از كجا ناشى مى شود؟ بايد گفت كه منطق ارسطويى منطق صورى است كه فايده آن صيانت فكر از خطاى در صورت و شكل است و اين ارتباطى با مواد و خطاى در مقدمات ندارد.(5)

اما علمى كه ناظر به محتويات و مواد و مقدمات فكر است، منطق عملى است كه چنين تعريف شده است:

«منطق عملى يا اعمالى» قوانين مخصوصى را كه فكر براى يافتن حقيقت در مورد خاص بايد از آنها تبعيت كند، مطالعه مى نمايد; مثلا ما در رياضيات كه افكار را به هم مربوط مى سازيم، در شيمى كه آزمايش مى كنيم و در تاريخ كه مدارك را نقادى مى كنيم، حقيقت را به يكوجه و به يك طريق جستوجو نمى كنيم، بلكه در مورد هريك از آن ها راه و روش معينى را براى رسيدن به منظور در پيش مى گيريم، از اين رو غالباً منطق عملى را به مطالعه و علم مطابقت فكر با موضوع هاى خود يا علم به حقيقت تعريف كرده اند».(1)

پس منطق صورى استدلال و قالب هاى فكرى را صرف نظر از محتويات مورد توجه قرار مى دهد ولى منطق عملى يا «متدلوژى» به محتويات و آنچه در قالب ها ريخته مى شود، نظر دارد.

بنابراين براى مصونيت فكر از خطا از يك سو به مبانىِ منطق صورى بايد پرداخت و از سوى ديگر به منطق عملى. و اما اين كه معيار شناخت حقيقت در منطق عملى چيست؟ براى ما كه از ديد اسلامى به اين موضوع مى نگريم، ملاك تشخيص حقيقت در هر مسئله اى اصول موضوعه و معيارهاى اسلامى است كه از منبع وحى اتخاذ گرديده است: «قُلْ يا اَيُّهَا النّاسُ قَدْ جائَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَّبِّكُم» (2) و منابع حقيقت، كتاب و سنت است كه مرز ميان حق و باطل و ملاك عمل براى مؤمن مى باشد.

ج) آزادى تفكر

تعاليم اسلامى، به تفكر آزاد توصيه مى كند و عقل را به استقلال در انديشه فرامى خواند. از باب مثال آيه كريمه:

«فَبَشِّرْ عِبادِالَّذينَ يَسْتَمِعُونَ القَوْلَ فَيَتَّبِعوُنَ اَحْسَنَهُ، اُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللهُ و اُولئِكَ هُمْ اُولُواالاَْلبابِ» (3) بيان مى كند كه ويژگى ره يافتگان به ساحت عبوديت كه همان خردمندان ناب و بندگان خالص خدا هستند، اين است كه به سخن ها گوش مى دهند و با تجزيه و تحليل عقلى، بهترين ها را برگزيده و دنبال مى كنند.

علامه طباطبائى توضيحى در اين آيه دارند كه خلاصه آن چنين است:

«از آن جا كه آدمى بر حبّ جمال سرشته شده، ميان زشت و زيبا، زيبا را برمى گزيند و ميان نيكى ها و زيبايى ها زيباتر را. و اين كه خداوند مى فرمايد: «فَيَتَّبِعونَ اَحْسَنَه» بدين معنا است كه بندگان خالص خدا طالب حق اند و از ميان حقايق آن چه را داراى حقانيت بالاترى

است برمى گزينند و چون حقيقت، مطلوب آن هاست، به مجرد آن كه حق با هواى نفس آن ها وفق نداد بدون تأمل به رد و انكار آن نمى پردازند، بلكه به سخن ها گوش مى دهند، باشد كه مطلوب خود را كه حق است بيابند و پيروى كنند و حق از دست آن ها نرود.»(1)

و باز به همين دليل و به منظور آزادسازى انسان از جو فكرى ناسالم و تقليد كوركورانه جاهلى بود كه قرآن كريم مردم عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به كناره گيرى از فضاى مسموم فكرى و فرهنگى جامعه فراخواند و تفكر فردى يا دو نفره را به دور از غوغا سالارى توصيه كرد: «قُلْ اِنَّما اَعِظُكُم بِواحِدَة اَنْ تَقُوْمُوا ِللّهِ مَثْنى و فُرادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّة» (2)

و به طور خلاصه: در اسلام از آن چه به نام ظن و گمان، تقليدهاى كوركورانه، پيروى اكثريت و تبعيت بى قيد و شرط از سران جامعه، و تسليم در برابر هواهاى نفسانى مى باشد و سد راه آزادى تعقل و انتخاب درست است، نكوهش به عمل آمده كه توضيح آن را در خلال مباحث بعد خواهيم ديد.

دوم ـ موانع رشد عقل

مقصود از موانع، علل و عواملى است كه از رشد عقل جلوگيرى كرده و در تفكر و بينش ايجاد اختلال كرده و مانع رسيدن به نتايج صحيح و منطقى مى گردد. مهم ترين اين موانع با استناد به منابع اسلامى عبارت است از:

الف) هواى نفس

ميان عقل و هواى نفس تضادى است غيرقابل انكار. هركجا عقل حاكم بود هواى نفس را به كنترل مى آورد و هرجا هوا حاكم شد عقل را از صحنه مى راند.

على (عليه السلام) با اشاره به اين تضاد مى فرمايد: «الهَوى ضِدُّ الْعَقْلِ» (3)، «اَلهَوى عَدُوُّ الْعَقلِ» (4)، «الهَوى آفَةُ الْعَقْلِ» (5)

ازاين رو، براى رشد قدرت انديشه بايد هواى نفس به كنترل درآيد و با آن مجاهده شود. على (عليه السلام) مى فرمايد: «با شهوت نفس مبارزه كن و بر غضبت غالب آى و عادات خود را از ميان بردار تا نفس تو پيراسته گردد و عقلت كامل شود و پاداشت افزون گردد.»(1)

انسان هاى مؤمن و وارسته از انديشه تابناك برخوردارند: «المُؤْمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِالله» در حالى كه افراد آلوده با سپردنِ زمام عقل به دست هواى نفس، عقل و خرد را به تيرگى مى كشانند و از اهداف انسانى بازمى مانند.

قرآن كريم بااشاره به نقش ايمان و تهذيب نفس در روشن بينى و فروزندگى عقل مى فرمايد: اگر تقواى الهى پيشه كنيد، خداوند نور تشخيص به شما خواهد داد: «يا اَيُّهَاالَّذيِنَ آمَنُوا اِنْ تَتَّقوُااللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً». (2)

و از هواى نفس به عنوان عاملِ گمراهى و تيرگى عقل كوردلى ياد كرده و مى گويد: «آيا ديدى آن كس را كه هواى خويش را خداى خود گرفت و خداوند او را با داشتن دانش گمراه ساخت و بر چشم و گوش او مهر زد؟: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَاِلهَهُ هَواهُ وَ اَضَّلَهُ اللهُ عَلى عِلْم و خَتَمَ على سَمْعِهِ وَ قَلْبِه». (3) اين مطلب در سخن على(عليه السلام) چنين بيان شده است: «مُخالَفَةُ اَلْهَوى شِفاءُ الْعَقْلِ»(4). «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّينَ وَ العَقْلَ»(5).

و در گفتارى ديگر برخى عقل ها را به اسيرى در چنگال نفس تشبيه فرموده است: «كَمْ مِنْ عَقْل اَسِير تَحْتَ هَوى اَمِير». (6)

علاوه بر آن چه به صورت كلى درخصوص رذايل و تأثير آن ها بر تيرگى عقل و خرد ديديم، روايات بسيار ديگرى با ذكر موارد و نمونه ها وجود دارد. به عنوان مثال على(عليه السلام) مى فرمايد:

«مَنْ عَشِقَ شَيئاً... قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ; (7)

كسى كه چيزى را عاشق شود، شهوت پرده عقلش را مى درد.»

«عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ اَحَدُ حُسّادِ عَقْلِهِ; (8)

خودبينى انسان يكى از حسودان عقل اوست.»

«اَكْثَرُ مَصارِعِ العُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ المَطامِعِ; (1)

با جستن برقِ طمع، عقل به خاك درافكنده مى شود.»

«شَرُّ آفاتِ الْعَقْلِ الكِبْر»; (2)

تكبر بدترين آفت خرد است.»

«مَنْ اَعجَبَ بِرأيِهِ ضَلَّ و مَن اِسْتغَنى بِعَقْلِهِ زَلَّ وَ مَنْ تَكَبَّرَ عَلَى النّاسِ ذَلَّ; (3)

آن كس كه خود رأى باشد، گمراه شود و آن كس كه به عقل خويش متكى باشد، مى لغزد و آن كه بر مردم تكبر كند، خوار مى شود.»

«اَللِّجاجُ يُفْسِدُ الرَّأى; (4)

لجاجت، رأى را فاسد مى كند.»

«وَاعْلَمُوا اَنَّ الاَْمَلَ يُسْهِى العَقْلَ; (5)

بدانيد كه آرزو عقل را به سهو و خطا مى كشاند.»

هواى نفس در چهره هاى گوناگونش آفت عقل است و با اين آفت بايد به مجاهده برخاست تا چراغ عقل و خرد فروزان گردد و ره توشه اين مجاهده، ايمان و عمل صالح است.

ب) بردگى فكرى

هرچند تبعيت و تقليد از كارشناسان خبره در مسائل حياتى انسان، اعم از امور دينى يا دنيوى، درصورت بسته بودن باب علموتحقيق، اصلى است كه عقلاى عالم آن را پذيرفته و براساس آن عمل كرده اند و اسلام بر آن مهر تأييد مى زند، اما هرگاه تقليد به صورت دنباله روى بى منطق و هضم شدن فرد در ديگران درآيد، مانع رشد عقل و خرد شده و انسان را به مسخ هويت و گمراهى مى كشاند. اين آفت مى تواند به گونه هاى مختلف سد راه تعقل و انديشه آزاد باشد. از جمله: قهرمان پرستى، خرافه اكثريت، تبعيت بى قيد و شرط از نياكان، خودباختگى در برابر آداب و سنت هاى جارى اجتماعى و بيگانه زدگى و امثال آن. پيامبرانِ خدا همواره در راه دعوت با اين مشكل مواجه بوده اند و قرآن كريم در موارد بسيارى بدان اشاره دارد; مثلا با نقل گفتار كسانى كه به دليل پيروى از سران و سردمدارانشان كه در چهره هاى قهرمانى به بردگى و گمراهى كشيده شده اند، مى فرمايد:

«اِنّا اَطَعْنا سادَتَنا و كُبَرائَنا فَاَضَلُّونَا السَّبِيلاً; (1)

ما از سران و بزرگانمان اطاعت كرديم كه ما را به گمراهى كشيدند.»

و درباره پيروى از پدران و نياكان مى گويد: «هنگامى كه به آنان گفته مى شود آن چه را خدا نازل كرده، پيروى كنيد، گويند: بلكه پيروى چيزى را مى كنيم كه پدرانمان را بر آن يافتيم! آيا اگر پدرانشان چيزى نفهميده و هدايت نيافته باشند، باز هم از آنها پيروى خواهند كرد؟»(2)

و در مقام نكوهش از پيروى اكثريت مى گويد: «و اگر بيشتر مردم زمين را پيروى كنى، تو را از راه خدا به گمراهى خواهند كشانيد: «وَ اِنْ تُطِعْ اَكْثَرَ مَنْ فِى الاَرضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ» (3)

و يا مى فرمايد: «اَكْثَرُهُم لايَعقِلوُنَ»، «اَكْثرُهُمْ لايَشْعُروُنَ»

ج) تكيه بر ظن و شك

پيروى از ظن و گمان و تكيه بر شك و شبهات از ديگر آفات عقل است.

قرآن كريم، ظن و گمان را بى نياز كننده از حق نمى داند و كسانى را كه دست خوشِ ظنو گمان اند مورد نكوهش قرار داده و مى فرمايد: بيشتر آنان جز به گمان تكيه نمى كنند، حال آن كه، ظن و گمان به هيچوجه از حق بى نياز نمى كند: «وَ ما يَتَّبِعُ اَكْثَرُهُمْ اِلاّ ظَنًّا وَ اِنَّ الظَّنَّ لايُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً». (4)

على (عليه السلام) مى فرمايد: «اَلشَّكُ يُطفِىءُ نوُرَالقَلْبِ» (5) شك روشنايى دل را خاموش مى كند و نيز مى فرمايد: «اِيّاكَّ وَ اَلشَّكُ فَاِنّهُ يُفسِدُالدِّينَ و يُبْطِلُ الْيَقينَ; (6) از شك بپرهيز كه فاسدكننده دين و باطل كننده يقين است».

اسلام به منظور رهايى بخشيدن از بردگى و استضعاف فكرى ـ كه بدترين نوع بردگى و استضعاف است ـ غل و زنجيرهاى شخصيت زدگى، خرافه اكثريت، تقليدهاى كوركورانه، سرسپردگى نامعقول در برابر افراد يا جريانات و فرهنگ ها و سنت ها و عادات و خودباختگى در برابر بيگانه را مى شكند و به آزادى تعقل و انتخاب و استقلال عمل فرامى خواند:

«وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنهُ مَسْئُولاً». (1)

د) تبليغات

تبليغات به مفهوم غربى آن «پروپاگاندا» از عوامل ديگرى است كه عقل را فلج مى كند و از انديشه و انتخاب صحيح باز مى دارد. از اين رو رسانه هاى امپرياليستى بيشترين سرمايه گذارى را روى تبليغات مى كنند و با ابزارهاى پيچيده و تكنيك هاى پيشرفته و از طريق رسانه ها، كتاب، فيلم و دفاتر خبرى و مؤسسات بين المللى، و از هر طريق ممكن ديگر، به مسخ انديشه انسان ها، به ويژه ملل تحت سلطه مى پردازند و فكر و فرهنگ ملت ها را بر وفق مقاصد خود قالب ريزى مى كنند و اين عامل كه امروزه بيش از هر زمان ديگرى به كارگرفته مى شود، آثار آن براى بشريت زيانبارتر از هميشه است.

قدرت ها، سازمان ها و مؤسسات بين المللى استعمارى، نه تنها با تبليغ، بلكه با عوامل ديگر فساد اخلاق و فرهنگ، در خاموش كردن نور عقل و درك انسان ها مى كوشند.از مواد مخدر گرفته تا مشروبات الكلى و قهرمان سازى از چهره هاى فاسد هنرى غربى و ساختن شخصيت و قدرت افسانه اى از غرب و تحقير ملت ها و وادار ساختن آن ها به تقليد كوركورانه و تسليم بى قيد و شرط در برابر زرق و برق ظاهرى آن ها و متمركز ساختن دوربين ها روى ابعاد منفى و ضدارزشى آنان به منظور الگو دادن به ملل ضعيف و استعمار شده كه هريك عاملى است در ضعف و فلج انديشه ها... .

علاج اين فاجعه، شكستن بتِ زرّينِ غرب و غرب زدگى و ارائه چهره ضد انسانى آن است با دلايل مستند و عينى تا ملت هاى ضعيف و تحت سلطه به ماهيت انسان غربى و هويت فرهنگ و تمدن آنان واقف شده، از قيد بردگى غرب رهايى يابند و اين همان راه و روشى است كه در عصر ما، حضرت امام خمينى(قدس سره) پيمود و بت افسانه اى غرب را شكست و چهره ضدانسانى آن را افشا كرد و به مبارزه بى امان با فرهنگ استعمارى و سياست استكبارى غرب و غرب زدگى توصيه فرمود:

«آن چه مى توان گفت ام الامراض است، رواج روزافزون فرهنگ اجنبى استعمارى است كه در سال هاى بسى طولانى جوانان ما را با افكار مسموم پرورش داده و عمال داخلى استعمار بر آن دامن زده اند و از يك فرهنگ فاسد استعمارى جز كارمند و كارفرماى استعمارزده حاصل نمى شود. بايد كوشش كنيد مفاسد فرهنگ حاضر را بررسى كرده و به اطلاع ملت ها برسانيد و با خواست خداوند متعال آن را عقب زده و به جاى آن فرهنگ اسلامى ـ انسانى را جايگزين كنيد.»(1)

پى‏نوشتها:‌


1. ارشاد القلوب ، ص 181.
2. تصنيف غرر ، ص 52.
3. تحف العقول ، ص 29.
4. همان ، ص 50.
5. تصنيف غرر ، ص 52.
6. همان ، ص 64.
1. و به قول مولوى:
ريزه كارى هاى علم هندسه *** يا نجوم و علم طب و فلسفه
كه تعلق با همين دنيى ستش *** ره به هفتم آسمان بر نيستش
اينهمه علم بناى آخور است *** كه قوام بود گاو و اشتر است
بهر استبقاى حيوان چند روز *** نام آن كردند اين گيجان رموز
2. اصول كافى ، ج 1، ص 11.
3. نهج البلاغه ، خطبه 200، ص 236: «والله ما معاويه بادهى منّى و لكنّه يغدر و يفجر و لولا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس لكن كل غدرة فجره و كل فجره كفره و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامة».
1. نهج البلاغه ، خطبه اوّل، ص 6: فبعث فيهم رسله... ويثيروا لهم دفائن العقول و يروهم آيات المقدره».
2. بحارالانوار ، ج 1، ص 159.
1. نهج البلاغه ، حكمت 338، ص 421.
2. تصنيف غرر ، ص 43.
3. همان ، ص 53.
4. سوره عنكبوت، آيه 43.
5. تصنيف غرر ، ص 63.
   مولوى گويد:
جان چه باشد با خبر از خير و شر *** شاد از احسان و گريان از ضرر
اقتضاى جان چو اى دل آگهى است *** هركه آگه تر بود جانش قوى است
روح را تأثير آگاهى بود *** هركه را اين بينش اللّهى بود
چون جهان جان سراسر آگهى است *** هركه بى جان است از دانش تهى است
1. تصنيف غرر ، ص 56.
1. تصنيف غرر ، ص 56.
3. همان ، ص 57.
3. همان ، ص 57.
5. همان ، ص 56.
1. سوره سجده، آيه 9.
2. سوره فصلت، آيه 53.
3. سوره الذاريات، آيه 21.
4. سوره ق، آيه 6.
5. سوره روم، آيه 50.
1. «ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الالباب. الذين يذكرون الله قياما و قعوداً و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار » (آل عمران / آيات 190 و 191).
اين آيه كريمه، از تفكر در آيات خلقت آغاز گشته و به تعبد مشتاقانه توأم با خوف و رجاى مؤمنان در برابر جلال و جمال حق پيوند خورده و با هدفدارى آفرينش و جهان ابدى پايان پذيرفته كه تفصيل اين اجمال را در سراسر قرآن ملاحظه مى كنيم.
2. سوره ص، آيه 29.
3. سوره محمد، آيه 24.
1. نهج البلاغه ، خطبه 176.
2. سوره يوسف، آيه 111.
1. سوره اعراف، آيه 176.
2. سوره حج، آيه 46.
3. نهج البلاغه ، خطبه 192، ص 219.
4. نهج البلاغه ، نامه 31، ص 305.
1 ـ 4. تصنيف غررالحكم ، ص 444.
5. استاد مطهرى، علوم اسلامى «منطق» ، ص 98.
1. فيلسين شاله، شناخت روش علوم ، ترجمه يحيى مهدوى، ص 25.
2. سوره يونس، آيه 108.
3. سوره زمر، آيه 18.
1. تفسير الميزان ، ج 17، ذيل آيه 18 سوره زمر.
2. سوره سبا، آيه 46.
3. تصنيف غرر ، ص 64.
3. تصنيف غرر ، ص 64.
3. تصنيف غرر ، ص 64.
1. تصنيف غرر ، ص 242: «جاهد شهوتك و غالب غضبك خالف سوءَ عادتك تزكُ نفسك و يكمل عقلك و تستكمل نواب ربك».
2. سوره انفال، آيه 29.
3. سوره جاثيه، آيه 23.
4 ـ 5. تصنيف غرر ، ص 64.
6. نهج البلاغه ، حكمت 211، ص 397.
7. همان ، خطبه 109، ص 104.
8. نهج البلاغه ، حكمت 212، ص 397.
1. همان ، حكمت 219، ص 398.
2. تصنيف غرر ، ص 65.
3. بحارالانوار ، ج 1، ص 160.
4. تصنيف غرر ، ص 65.
5. نهج البلاغه ، خطبه 86.
1. سوره احزاب، آيه 67.
2. سوره بقره، آيه 170.
3. سوره انعام، آيه 116.
4. سوره يونس، آيه 36.
5. تصنيف غرر ، صص 72-71.
6. همان ، صص 72 - 71.
1. سوره اسراء، آيه 36.
1. صحيفه نور، ج 1، ص 161، نامه مورخه 6/2/50 به دانشجويان اروپا.