سوكنامه امام حسين و يارانش
(به انضمام گزيده اى از سيره مقدس پيامبر (ص) و امام على (ع))

سيد عبدالحسين شرف الدين موسوى

- ۹ -


سهم به كبد لهدايه قد رمى
يا ارض ميدى ، يا سماء تفطرى
يا شمس غيبى يا جمال تقسمى
تيرى كه بر دل تو اى فرزند مصطفى نشست ، تيرى بود كه بر جگر هدايت اصابت كرد.
اى زمين ! تكان بخور و اى آسمان ! قطعه قطعه شو. اى آفتاب ! محو شو و اى كوهها از هم بپاشيد.
ابن اثير مى نويسد: وقتى جعفر به شهادت رسيد، عبدالله بن رواحه درفش را به دست گرفت گويا كمى ترديد بر وى عارض شده بود. خويشتن را مخاطب ساخت و گفت :
اى نفس سوگند خورده ام كه حتما وارد اين معركه شوى ؛ بخواهى يا نخواهى .
اگر مردم فراهم آمده ، بانگ و خروش كردند و با اسب يورش ‍ آوردند، تو چرا بهشت را خويش نمى دارى ؟
چه بسيار زمانى كه داراى اطمينان بودى ، آيا يادت رفته است كه نطفه اى ناچيز بودى ؟
باز مى گفت : اى نفس ! اگر كشته نشوى سرانجام خواهى مرد.
اينك وارد آستانه مرگ شده اى ، به آرزوهايت كه رسيده اى ، اگر راهت را ادامه دهى ، هدايت يافته اى .
او پيش رفت و جنگى جانانه كرد و كشته شد.
خدا به پيامبر (ص ) ماجراى قتل جعفر و فرماندهان سپاه موته را اطلاع داد. فرمود ندا زنند و مردم را به مسجد و نماز فراخوانند. مردم گرد آمدند، پيامبر (ص ) بر منبر رفت و سه بار فرمود راجع به سپاه جنگنده شما خبرى نه چندان خوش ‍ دارم . آنان با دشمن رو به رو شدند و شكست خوردند و زيد و جعفر و عبدالله كشته شدند.
رسول خدا (ص ) پس از گذشت يك شب از فاجعه ، فرمود: شب گذشته ، جعفر با فوجى فرشته بر من گذشتند، دو بال داشت و سينه هايشان به خون رنگين بود.
در زندگينامه جعفر نوشته اند: رسول خدا در ماه جمادى الاول سال هشت هجرت ، سپاه موته را اعزام فرمود: دو دست جعفر در اين جنگ قطع شد و پس از آن به شهادت رسيد.
رسول خدا فرمود: خدا به جاى آن دو دست به وى دو بال داد كه در بهشت هر كجا بخواهد پرواز مى كند. (192)
مولف گويد: پسر برادر جعفر، قمر بنى هاشم در اين فضيلت به عمويش پيوست كه دو دست او نيز در راه خدا قطع شد. به علاوه بر سر مباركش نيز عمودى آهنين زدند و اگر جعفر طيار و صاحب دو بال ، هشتاد و اندى جراحت داشت . در حديث بنى اسد آمده است كه به هنگام دفن پيكرها، وقتى كه خواستند عباس (ع ) را دفن كنند، از بس ضربت شمشير بر او وارد كرده و بر تنش نيزه زده بودند هر طرفى از بدن را بلند مى كردند، طرف ديگر فرو مى ريخت .
عباس بر عمويش اين مزيت را هم داشت كه ياريگرى عظيمى را به خرج داد. وقتى كه وارد شريعه شد و گفت : در حالى كه اباعبدالله (ع ) تشنه است ، جرعه اى آب نمى نوشم آيا از اولين و آخرين ، احدى را سراغ داريد كه براى تقرب به خدا مشك آب را به اميد آنكه به برادرش ، اهل و عيال او و كودكان خردسال برساند، حال خويش را فدا نمايد و دل خود را سپر كند تا آب را به تشنه لبان برساند؟
اى ساقى تشنگان كربلا! اى كاش پيش از قتل ، جگر آتش ‍ گرفته خود را با جرعه اى آب خاموش مى كردى و اى كاش ‍ آنان كه تو را كشتند، آب آن مشك را براى غسل تو باقى مى گذاشتند و چه قدر براى سكينه ، آن عزيز برادرت سخت بود كه تو را سر بريده ببيند و تو نتوانى قطره اى از آب را به او برسانى . چه قدر براى عقيله زينب سخت بوده كه تو را در جلو چشمش قطعه قطعه ببيند.
اى عباس ! اى كاش شما تنهايى برادرت را تماشا مى كردى ، آنگاه كه بر بالاى سر تو ايستاد و گفت : الان كمرم شكست . الان سپاهم را از هم پاشيد و چاره ام اندك شد و بعد بشدت گريست .
سزاوارترين شخص براى گريه كسى است كه حسين (ع ) را در كربلا به گريه انداخت .
يعنى برادرش و فرزند پدرش على ، همان ابوالفضل آغشته به خون و آن كسى كه در حق برادر ايثار و جانفشانى كرد و با وجود تشنگى شديد، قبل از او آب نخورد.
ابن اثير از اسماء همسر جعفر ذوالجناحين نقل كرده كه گفت : پيامبر به خانه ما آمد و من فرزندان جعفر را شسته و بر تنشان روغن ماليده بودم . پيامبر آنان را گرفت و بوييد دو ديده اش ‍ اشك آلود شد. پرسيدم : آيا از جعفر خبرى رسيده است يا رسول الله (ص )؟
فرمود: آرى ! امروز جعفر شهيد شده است .
سپس دستور داد براى خاندان جعفر طعامى بپزند و برند و اين اولين رسمى بود كه در اسلام معمول شد.
پدر و مادر فداى تو اى پيامبر رحمت ! وقتى يتيمهاى پسر عمويت جعفر را ديدى سرشك از ديدگان جارى ساختى ، با آنكه آنها پريشان نبودند و در هيئتى برازنده و وضعى شاداب قرار داشتند و فرمودى ، براى ايشان طعام فراهم كنند در صورتى كه آنان گرسنه نبودند، اما شما خواستيد در حقشان مهربانى و محبت كنيد.
اگر فرزندان يتيم خود را در روز عاشورا مى ديدى كه گرسنه ، تشنه ، پا برهنه ، بى جامه ، وحشت زده و حيران بودند، چه حالى مى داشتى ؟ آنان را به ريسمان بسته بودند و بيم داشتند كه زير دست و پاى مردم تلف شوند. يكى آنان را مى زد و ديگرى جامه آنها را بر مى گرفت ، سومى آتش بر چادرها مى زد و چهارمى روپوش و چادر از سرشان مى كشيد و مادرها و عمه هاى آل بيت بى چادر بودند.
اى پيامبر رحمت ! اى كاش آنان را در شب يازدهم محرم مى ديدى ، در حالى كه دشمنان آنان را محاصره كرده بودند و پيكرهاى هيجده شهيد از حاميانشان و هفتاد تن از شيعيانشان بر روى زمين گرم افتاده و سرها بر نيزه ها بالا رفته بود.
يا رسول الله الوعاينتهم
و هم ما بين قتل و سبا
من رميض يمنج الظل و من
عاطش يسقى انابيب القنا
و مسوق عائر يسعى به
خلف محمول على غير وطا
لرات عيناك منهم منظرا
للحشا شجوا و للمعين قذى
اى رسول خدا! اگر آنان را مى ديدى كه برخى مقتول و بعضى اسيرند. يكى در جلو آفتاب از رفتن به سايه ممنوع است و يكى از شدت تشنگى از رگهاى نيزه سيراب مى شد و ديگرى را به سرعت و ديگرى را به سرعت مى بردند و مى لغزيد به دنبال مركب بدون زين و زيرانداز.
اى رسول خدا! اگر چنان منظره اى را مى ديدى ، دلت از اندوه كباب مى شد و چشمانت را اشك مى گرفت . (193)
مجلس دوازدهم  
زبير بن بكار با اسناد از ابى وجره نقل كرده است كه در جنگ قادسيه ، خنساء دختر عمرو بن شريف سلميه با چهار پسرش ‍ آمده بود و شب وقوع معركه خطاب به پسرانش گفت : اى فرزندان من ! شما بى آنكه زور در كار باشد مسلمان شديد و هجرت گزيديد.
سوگند به خدايى كه جز او معبود به حقى نيست ! شما فرزندان يك پدر و يك زن هستيد.
من هم به پدرتان خيانت نكرده و موجب بى آبرويى خانواده نگشته ام و شرف و نسبتان را آلوده نساخته ام . شما مى دانيد كه خدا در جنگ با كافران چه پاداش بزرگى براى مسلمانان فراهم فرموده است و بدانيد كه سراى جاويدان بهتر از دنياى فانى مى باشد.
خدا فرمود:
يا ايها الذين آمنو اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون (194)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صبر كنيد و همديگر را به شكيبايى بخوانيد و با هم پيوند داشته و پارسا باشيد شايد رستگار گرديد.
فردا كه ان شاء الله به سلامت از خواب برخاستيد، با بينش ‍ تمام و با طلب نصرت و پيروزى از خدا بر دشمنان ، آماده پيكار با دشمنان باشيد و هرگاه ديديد كه آتش جنگ روشن شد و دشمن براى پيكار آستين بالا زد شعله هاى كارزار برافروخت و دامنه آن گسترده و دو لشكر به هم آويخت ، شما چكمه هايتان را بپوشيد و با فرماندهان و رئيسان درافتيد، تا در خانه جاويدان و اقامتگاه دايمى به غنيمت و كرامت دست يابيد.
به دنبال نصيحت مادر آن چهار پسر عازم ميدان شدند و سحرگاهان در جايگاههاى خود قرار گرفتند. اولين ايشان گفت :
اى برادران من ! ديشب مادر پير، ما را فراخواند، پند داد، سخنى واضح گفت و اعلام كرد با عفريت جنگ كه براى شما دندان نشان مى دهد، درافتيد و شما در موقع اعلان جنگ مى بينيد كه سگان ساسانيان عوعو مى كنند، مى خواهند شما را براندازند و شما ميان دو چيز قرار داريد: زندگانى صالح و شايسته يا مرگ سودمند و با عزت .
پس از خواندن اين رجز رفت ، مبارزه كرد و كشته شد. رحمت خدا بر او باد.
پسر دوم به مبارزه برخاست و چنين رجز خواند:
راه رشد و مستقيم برويم . او پندى خيرخواهانه داد، آنگونه كه مادرى در حق فرزند خويش مى خواهد.
پس زود به جنگ برخيزيد، يا پيروزى اى كه دل را خنك كند نصيب شما شود و يا مرگ توام با عزت جاويدان در باغ فردوس و زندگانى خوش و فراخ . او نيز پيكار كرد و كشته شد. رحمت خدا بر او.
سومين پسر حمله كرد و چنين رجز خواند:
به خدا سوگند! با حرفى از سخنان مادر پير كه از روى عطوفت و مهربانى به ما فرمان داد، مخالفت نكنيم .
همه سخنان او پند و اندرز خيرخواهانه و صادقانه بود پس با جنگى سخت و گزنده روبه رو شويد.
و هنگامى كه با كسرويان بر مى خوريد، آنها را درهم بكوبيد و آنان را از حريم خود آنان را دور سازيد.
من كوتاهى شما را ضعف و ناتوانى مى بينم و قتل و كشته شدن را مايه عزت و تقرب مى شمارم .
او نيز پيكار كرد تا كشته شد. رحمت خدا بر او. فرزند چهارم به مبارزه آمد و مى گفت :
من براى خنساء و اخرم و يا براى عمرو از دين زمانى ستوده نمى جنگم .
اگر سپاه عجم را قصد نكنم بر جماعت عظيم و مهتر مى گذرم ، يا براى رسيدن به شهادت يا غنيمت و ورود در راه پرفيض و كرامت .
سپس او نيز پيكار كرد و كشته شد. رحمت خدا بر او خبر كشته شدن چهار فرزند به گوش مادر رسيد. گفت : سپاس خدا را كه مرا با قتل آنها شرف بخشيد و اميد دارم پروردگار من ، مرا در قرارگاه رحمت خويش با آنان گرد آورد. (195)
مولف مى گويد: از حال اين بانوى صالحه ، حال مادر وهب بن حباب وكلبى به يادم آمد. (196) او در روز عاشورا در برابر سى هزار سپاه ابن سعد آشكار شد و نيكو شمشير زد و بسيار كوشيد. مادر و همسرش هم با او بودند. او پس از جنگى بى امان نزد آن دو بازگشت و گفت : اى مادر از من خشنود هستى ؟
مادر وهب گفت : اى پسر! من وقتى از تو راضى مى شوم كه در پيشاپيش حسين (ع ) كشته شوى .
همسرش گفت : تو را به خدا مرا به مصيبت خود گرفتار مساز.
مادرش گفت : اى پسرم ! به سخن او گوش نده ، برگرد و در جلو پسر دختر پيامبرت پيكار كن ، در روز قيامت به شفاعت نياى او مى رسى .
وهب برگشت و جنگيد تا دو دستش در راه خداى متعال قطع شد. همسر او ستونى را در دست گرفت و به ميدان آمد، در حالى كه مى گفت : پدر و مادر فداى تو اى وهب ، پيشاپيش ‍ پاكان حرم رسول الله (ص ) بجنگ .
وهب گفت : چه طور شد تو كه مرا از جنگ باز مى داشتى اكنون مرا به آن امر مى كنى ؟
همسر وهب گفت : اى وهب ! مرا سرزنش مكن من سخنى از سرور و مولايم حسين شنيدم كه دلم را شكست .
شنيدم او مى گفت : آيا يارى كننده اى نيست كه ما را يارى كند؟ آيا يكتاپرستى نيست كه درباره ما از خدا بترسد؟ آيا كسى پيدا نمى شود كه از حرم رسول الله (ص ) دفاع كند؟
وهب از ميدان برگشت تا او را به ميان بانوان ببرد. او دامن جامه وهب را گرفت و گفت : بر نمى گردم مگر آنكه همراه تو كشته شوم .
امام حسين (ع ) براى خاندان وهب دعا كرد و برايشان از خدا خير خواست و فرمود:
اى بانوى محترم ! به ميان زنان برو، خدا تو را بيامرزد او به ميان بانوان رفت و اما وهب به كارزار ادامه داد تا شربت شهادت نوشيد.
مردانى كه چون ريشه اى پاك و پاكيزه داشتند توصيه به صبر كردند و خود شيوه صبر و شكيب پيشه نمودند تا درگذشتند.
رادمردانى كه پرده نشينان حرم را، كه خدا حرمتشان را واجب فرموده است ، حراست كردند و شان و شرف آنان را بالا بردند.
بخش چهارم : سيره اميرمومنان عليه السلام و برخى پند و راهنماييهاى او 
اين بخش در ده مجلس سامان يافته است . در هر مجلس از برخى سخنان حضرت على (ع ) بهره گرفته و سپس به تناسب آن مباحث به ذكر مصيبت پرداخته شده است .
مجلس يكم  
اميرمومنان و سيد اوصياء صلوات الله و سلام عليه فرمود:
آگاه باشيد هر مامومى ، امامى دارد كه به او اقتدا مى كنند و از پرتو نور دانشش بهره مى برند! بدانيد امام شما از دنياى خويش به دو تكه جامه كهنه و از طعام و خوراك به دو قرص ‍ نان اكتفا كرده است . البته شما قادر نيستيد چنين وضعى را تحمل كنيد، ليكن مرا با ورع و كوشش و عفت و درستكارى يارى نماييد.
به خدا سوگند! از دنياى شما طلايى نيندوخته ام و از غنايم آن ، مال فراوان ذخيره نكرده ام و براى جامه هاى كهنه ام ، جامه ديگرى آماده نساخته ام و از زمين دنياى شما، حتى يك وجب گردآورى ننموده و صاحب آن نشده ام و از آن جز به مقدار قوت لايموت نگرفته ام . دنياى شما در نظر من ، از دانه تلخ درخت بوط، ناچيزتر است . بلى ، از همه آنچه آسمان بر آن سايه افكنده ، فدك در دستان ما بود كه مردمى بر آن بخل ورزيدند و مردمى ديگر سخاوتمندانه از آن گذشتند و خدا داور خوبى است .
من فدك يا جز فدك را مى خواهم چه كنم . در حالى كه جايگاه فرداى آدمى گور است كه در تاريكى آن ، آثار او بريده مى شود و اخبارش پنهان مى گردد؟ گودالى كه هر چند بر وسعت آن افزوده گردد و گوركن آن را فراختر سازد، سنگ و كلوخ آن را پر مى كند و خاكهاى انبوه ، رخنه هايش را مى گيرد.
من نفس خود را با تقوا رياضت داده و مى پرورانم تا در روز قيامت و هراسناك ترين روز، ايمن به (محشر) آيد و در لغزشگاههاى آن ثابت قدم گردد، اگر مى خواستم به شهد اين عسل و مغز اين گندم و بافته هاى ابريشم راه پيدا مى كردم ، وليكن هيهات كه هواى من بر من غالب آيد و حرص و طمع مرا به گزينش طعامها وادارد در حالى كه در حجاز و يا يمامه كسى باشد كه به قرص نانى نرسيده و هرگز شكمى سير نخورده باشد و يا من سير بخوابم و در دور و بر شكمهايى كه از شدت گرسنگى به پشت چسبيده و جگرهايى از تشنگى سوخته ، وجود داشته باشد يا چنان باشم كه شاعر گفت :
اين درد تو را بس كه شب را با شكم سير بخوابى و در كنار تو جگرهايى از تشنگى همچون پوست خشكيده باشد.
آيا من به همين قانع باشم كه به من اميرمومنان گفته شود در حالى كه در ناخوشيهاى روزگار شريك مردم نباشم و در سختيهاى زندگانى ، سرمشق آنان نگردم ؟ من آفريده نشده ام كه طعامهاى لذيذ مرا سرگرم سازد چونان حيوان پروارى كه تمام همت او علف او باشد و يا چون حيوان رها شده اى كه كارش چريدن و پركردن شكمش باشد و از آينده اش بى خبر بماند.
شايد يكى از شما بگويد: اگر قوت و طعام (على ) پسر ابيطالب اين باشد، ناتوانى ، او را از پيكار با هماوردان و دلاوران باز مى دارد، اما بدانيد كه درخت در بيابان كم آب ، چوبى سخت دارد. در حالى كه گياهان سبز ريشه در آب ، پوستى نازك دارند و چوب آنچه با آب باران سيراب شود، زود آتش مى گيرد و دير هم خاموش مى شود.
من و رسول خدا (ص ) چونان روشنايى يك چراغيم و يا همچون يك آرنج به يك بازو پيوسته ايم . به خدا قسم ! اگر همه عرب در جنگ با من دست به يكى كنند، هرگز به آنها پشت نكنم . (197)
پدر و مادر به فداى تو! چه قدر عرب در جنگ با تو، پشتيبان يكديگر شدند اما تو بر همه آنها چيره گشتى .
و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى الله المومنين القتال (198)
و خدا كافران را با همه خشمشان بازگردانيد در حالى كه به هيچ خيرى نرسيدند و خدا مومنان را در جنگ كفايت فرمود و خدا تواناى عزيز بوده است .
آرى با على اميرمومنان و سرور مجاهدان جنگ به پيروزى مسلمانان انجاميد. آيا مدال افتخار جهاد در ميان مردم براى احدى جز على بوده و آيا ستون دين و پايه شريعت جز در پرتو كوشش او استوار گشته و كلمه توحيد جز با تلاش ‍ جهادگرانه او بالا رفته است ؟
قرآن گواهى داد كه او جان خود را براى رضاى خدا فروخت . در شب ميمنه نيز خداى عزوجل ، به فرشتگان مباهات فرمود كه على به رختخواب پيامبر (ص ) آرميد.
در روزهاى محاصره در شعب ابى طالب ، جز على چه كسى به خدمت پيامبر و ساير افراد بنى هاشم ، كمر همت بست ؟ و در رساندن آذوقه به ايشان ، از خطر پيشواز كرد و آيا در مواطن فراوان ، خدا رسول خود را جز با على پيروز كرد؟ و آيا عمر بن عبدود، موجب عتبه ، شبيه و جز آنها را، على (ع ) نكشت ؟ آيا او بنى عبدالدار را تار و مار نكرد و چهار پسر سفيان بن عوف را در احد كسى جز على از پا درآورد؟
آيا مشركان سركش و كافران جبار را جز شمشير برنده على (ع ) به خاك ذلت افكند؟
آيا دژهاى خيبر و در آن را جز على گشود و كند؟ آيا آن سنگ را از دهانه چاه جز على (ع ) برداشت و آيا جباران يمن را شكست نداد و با عزم استوارش آنها را به تسليم وانداشت ؟ آيا با ناكثان و پيمان شكنان ، مارقان و بى دينان و ستمگران منحرف ، جز على (ع ) جنگيده است ؟ آيا جبرئيل جز به نام او مباهات كرد، آنگاه كه ندا داد:
لا فتى الا على و لا سيف الا ذوالفقار.
همه اين شجاعت و دلاورى را فرزند او ابوالائمه ، شفيع امت اباعبدالله الحسين (ع ) به ارث برد. برخى راويان گويند: به خدا قسم ! هرگز نديديم كسى جز حسين (ع ) را كه از همه عزيز، فرزندان ، اهل بيت و اصحابش ، كشته شوند، اما او همچنان دلاور و پر صلابت بايستند. آن نامردان يكجا به او يورش مى آوردند و او يك تنه به سوى آنان حمله مى كرد و همه آنها را مانند رمه گوسفند از هم مى پاشيد و در حالى كه سى هزار تن بودند، آنان را همچون ملخهاى صحرا پراكنده مى ساخت و دوباره به جايگاه نخستين باز مى گشت و مى گفت :
لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم .
تا آنكه از آن سپاه سياه دل به علاوه بر افراد زخمى يكهزار و نهصد تن را كشت . پسر سعد فرياد زد: واى بر شما اى مردم كوفه ! آيا مى دانيد با چه كسى مى جنگيد. او پسر على بن ابيطالب و كشنده عرب است . از هر سو به او هجوم ببريد. چهارهزار تيرانداز يكدفعه امام (ع ) را هدف گرفتند. بطورى كه ميان او و خيمه ها حايل گشتند. امام (ع ) با صداى بلند فرمود: واى بر شما اى پيروان آل ابى سفيان . اگر براى شما دين و آيين نيست و از روز معاد نمى هراسيد، در دنياى خود آزاده باشيد و به اصالت عربى خود برگرديد، اگر مى پنداريد كه چنان هستيد.
شمر گفت : اى پسر فاطمه چه مى گويى ؟
امام (ع ) فرمود: من با شما مى جنگم و شما با من . زنان چه گناهى دارند؟ تا من زنده ام ، آن درشت خويان نابخرد را از حرم من ، دور كنيد.
شمر ملعون پاسخ داد كه اى پسر فاطمه خواسته تو برآورده است اين بود كه به سپاه فرمان داد كه از حرم حسينى دور شوند و به سراغ خود او بروند كه هماورد بزرگوارى است .
مردم كوفه ، قصد حسين (ع ) كردند و با اين كه او نمى جنگيد و تنها به دنبال جرعه اى آب بود، هرگاه اسب امام (ع ) به فرات مى رسيد، فوج دشمن يكپارچه هجوم مى آوردند و او را از فرات دور مى كردند. امام (ع ) مى فرمود:
هل من مغيث يغيئنا
آيا فريادرسى هست كه به فرياد ما برسد، آيا ياورى هست كه ما را يارى رساند؟
امام بر بالاى اندامهاى پاكيزه شهداى اهل بيت و اصحابش ‍ ايستاد و آن بدنهاى پاكيزه را كه همچون ماهيان دريا در امواج هوا تكانى داشتند، با نام صدا مى كرد.
فنادا هم : قوموا عجالا فما العراى
بدار و لا هذا المقام مقام
فماجت على وجه الصعبد جسومهم
ولو اذن الله القيام لقاموا
به سرعت برخيزيد كه اين صحرا خانه و محل اقامت نيست ، اندامهاى ايشان روى آن زمين پاك ، همچون امواج دريا تكان مى خوردند و اگر خدا اذن مى داد بر مى خاستند.
مجلس دوم  
حضرت امير (ع ) فرمود:
سوگند به خدا! اگر تمام شب را روى خارهاى سعدان به سر برم ، يا با غل و زنجير به اين سو و آن سو كشيده شوم نزد من دوست داشتنى تر است از اين كه خدا و رسول او را در روز قيامت در حالى ديدار كنم كه به بعضى بندگان او ستم كرد و يا چيزى از اموال آنان را به ناحق گرفته باشم . چگونه براى خودم به كسى ستم كنم كه به سرعت به سوى پوسيدگى پيش ‍ مى رود و زمانى طولانى در خاك مى ماند.
به خدا سوگند عقيل را ديدم كه بشدت تهى دست شده بود و از من فقط يك من از گندم شما (بيت المال ) درخواست كرد، كودكان او را ديدم كه از فقر و بينوايى ، مو پريشان و رنگ پريده بودند و صورتهايشان نيلى و سياه شده بود، او با تاكيد و اصرار مداوم ، نزد من آمد و درخواست خود را تكرار كرد، به سخنانش گوش دادم ، پنداشت كه من دين خود را به او مى فروشم ، راه خود را رها مى كنم و از او پيروى مى كنم . آهنى را براى او گداخته ، آنگاه به تن او نزديك كردم تا پند آموزد: او چونان بيماران ، از درد آن فرياد بر آورد و نزديك بود از داغ آن ، آتش بگيرد. به او گفتم : اى عقيل ! گريه كنندگان بر تو بگريند، از آهنى كه انسانى به بازيچه آن را گرم كرده مى نالى ، اما مرا به سوى آتش مى كشى كه خداى جبار از خشم و غضبش آن را برافروخته است ؟ آيا تو از حرارت اذيت كننده اى مى نالى ، ولى من از شعله سوزانده نهراسم و ننالم ؟
شگفت تر از آنكه شب هنگام كسى با ظرفى سرپوشيده پر از حلوا به ديدار ما آمد.
چنان از آن متنفر شدم كه گويا آن ، با آب دهان مار سمى و استفراغ آن فراهم شده است .
پرسيدم : اين ، هديه است يا زكات و با صدقه ؟ همه اينها بر ما اهل بيت حرام مى باشد. (199)
پدر و مادرم فداى تو اى اميرمومنان ! اگر فرزندان خود و يتيمان پسرت ابى عبدالله (ع ) را مى ديدى كه در بدترين وضع اسارت و در بند خوارى و مذلت ، آنان را گرسنه و تشنه ، به ريسمان بسته ، حركت مى دهد و مردم كوفه به ايشان صدقه مى دهند، چه حالى داشتى ؟
كودكان كه در مجملها به غل و زنجير بسته شده اند از شدت گرسنگى ، آن نان و خرما و گردو را از دست كوفيان مى گيرند و دختر با حيا و خردمند تو، ام كلثوم ، فرياد مى زد:
واى بر شما اى مردم كوفه ! صدقه بر ما حرام است . او همه آن خوراكيها را از دست كودكان مى گرفت و به زمين مى انداخت و مردم بر آنچه بر سر اهل بيت آمده مى گريستند. او سر از مجمل بيرون آورد و گفت : ساكت باشيد. اى اهل كوفه ! مردانتان ما را مى كشند، زنانتان بر ما مى گريند. داور ميان ما و شما در روز حكم و قضا خداست .
در همان هنگامى كه ام كلثوم با مردم كوفه در گفت و گو بود، ناگهان شيون و ناله بلند شد و سرها را روى نيزه ها، كه جلوتر از همه سر مقدس حسين (ع ) بود، آوردند. آن سر مبارك مانند ماه مى درخشيد. بيش از هر كس ديگرى به رسول خدا شبيه بود و محاسن شريفش ، به خون خضاب شده بود. صورتش ، ماه تابان و باد با موهاى صورتش بازى مى كرد و آنها را به چپ و راست مى برد. زينب (س ) كه اين وضع را ديد و سر برادر را مشاهده كرد، پيشانى به قسمت جلوى مجمل كوبيد و خون از زير مقنعه ، جارى شد و با آهى سوزان گفت :
يا هلالا لما استتم كمالا
غاله خسفه قابدى غروبا
ما توهمت يا شقيق فوادى
كان هذا مقدرا مكتوبا
اى هلال كه كامل گرديد و بدر شد و خوف او را دگرگون كرد و غروب نمود.
نمى پنداشتم اى برادر و اى پاره دل من ! كه اين ، مقدر و نوشته شده بوده است .
مجلس سوم  
منذر بن جارودى گفت : وقتى على (ع ) به بصره آمد، از پشت طف وارد شده و به زاويه رسيد، من آمدم تا او را بنگرم . كاروانى حدود يكهزار سوار وارد شد، پيشاپيش از سوارى بر اسب سياه و سپيد نشسته ، بر سر كلاهى و بر تن جامه اى سپيد داشت .
شمشير به كمر بسته و پرچم به دست و بقيه غالبا با تاجهاى سفيد و زرد رنگ پوشيده به سلاح آهنين ، پرسيدم او كيست ؟
گفته شد: او ابو ايوب انصارى ، از ياران رسول الله (ص ) است و بقيه از انصار و ديگرانند.
به دنبال آنان سوارى ديگر رسيد عمامه اى زرد رنگ بر سر و جامه اى سفيد بر تن داشت . او نيز شمشيرى حمايل كرده ، تيردان و كمان بر دوش افكنده و پرچم به دست داشت و بر اسبى سرخ و سفيد سوار بود و به دنبالش حدود يكهزار سواره ، پرسيدم او كيست ؟
گفته شد: او خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين است .
سپس سوارى رسيد، بر اسب سرخ مايل به سياهى سوار شده با عمامه اى زرد رنگ از زير كلاه دراز سفيد و بر تن قبايى سفيد و درخشنده پوشيده ، شمشير بر كمر بسته و تيردان و كمان بر دوش افكنده و همراه حدود يكهزار سوار و با آن پيشرو پرچمى در اهتزاز، گفتم او كيست ؟
گفته شد: او ابو قتاده بن ربعى است .
بعد سوارى ديگر فرا رسيد، بر اسب سياه و سپيد نشسته با عبايى سفيد و عمامه اى سياه از جلو و پشت آويخته بسيار گندمگون ، با سكينه و وقار با صداى بلند قرآن تلاوت مى كرد. شمشير حمايل كرده ، تيردان و كمان بر دوش افكنده ، پرچمى سفيد در دست همراه يكهزار سواره از مردم مختلف با تاجهاى متفاوت و پيرامون او، پير و ميانسال و جوان حلقه زده بودند، آن گونه كه گويا براى حساب نگاه داشته شده اند و اثر سجده بر پيشانيهايشان هويدا بود. گفتم او كيست ؟
گفته شد: عمار بن ياسر با تعدادى از صحابه ، مهاجرين و انصار و فرزندان ايشان .
گردانى ديگر در رسيد. با سوارى بر اسب سياه و سفيد جامه سپيد بر تن كلاه دراز سفيد بر سر و عمامه اى زرد، تيردان و كمان بر دوش افكنده ، شمشير حمايل كرد و از بلندى قد و قامت ، پاهايش به زمين مى رسيد همراه يكهزار سوار كه غالبا رنگ تاجهايشان زرد و سفيد بود و پرچمهايى زرد رنگ داشتند. گفتم او كيست ؟
گفته شد: قيس بن سعد بن عباده با انصار و فرزندان آنان و عده اى ديگر از قحطان .
سوارى ديگر آمد با اسبى ميش چشم ، زيباتر از او نديده بوديم . بر تن جامه اى سفيد و بر سر عمامه اى سياه ، گوشه آن را به پيش آويخته ، پرچمى به دست داشت . گفتم او كيست ؟
گفته شد: او عبدالله بن عباس است با عده اى از اصحاب رسول خدا (ص ).
به دنبال او سوارى ديگر آمد كه خيلى به كاروان پيشين شبيه بود. گفتم : او كيست ؟
گفته شد: او قثم پسر عباس يا سعيد بن عاص مى باشد.
سپس كاروانها با درفشهايى مى آمدند، برخى بر بعضى ديگر پيش مى افتادند و نيزه ها به هم مى خوردند. در بيابان ، كاروانى رسيد با انبوه جمعيت پوشيده در سلاح آهنين با پرچمهاى رنگارنگ و پيشاپيش آنان درفشى بزرگ حمل مى شد و جلوتر مردى مى آمد گويا شكسته و درست شده است .
ابن عايشه گفت : اين صفت مردى است داراى بازوان سخت و محكم ، نگاهش بر زمين بيشتر است تا به بالا وقتى عرب بخواهد او را توصيف كند مى گويد: او شكسته شده و دوباره درست گشته است فوج همراه او طورى بودند كه گويا بر سرشان پرنده نشسته است و در سمت راستشان جوانى زيبا روى بود و در سمت چپ چران رعناى ديگر و در جلو جوانى همانند ايشان در حركت بود، پرسيدم او كيست ؟
گفته شد: او على بن ابيطالب مى باشد و اين دو كه در سمت راست و چپ قرار دارند.
حسن و حسين (ع ) هستند و آن كس كه پيشتر مى رود و پرچم بزرگ را حمل مى كند محمد بن حنفيه است و آنكه در پشت سر حركت مى كند، عبدالله بن جعفر بن ابيطالب است و اينان اولاد عقيل و ديگر جوانان بنى هاشمند. اين پيرمردان ، مهاجران و انصار از اهل بدرند، اين جمعيت نيز در جايى معروف به زاويه ، فرود آمدند.
على (ع ) چهار ركعت نماز گزارد و پيشانى بر خاك ساييد و خاك را با اشكانش در آميخت ، آنگاه دست به آسمان كرد و عرضه داشت . خدايا! اى پروردگار آسمانها و هر چه كه آسمانها بر آن سايه افكنده اند و اى پروردگار سرزمينها و آن چه را كه بر پشت دارند.
و اى پروردگار عرش بزرگ اين بصره است . من از تو خير آن را مى خواهم و از شر و آسيبش به تو پناه مى آورم . خدايا ما را در بهترين جايگاه فرود آر كه بهترين فرود آورندگانى .
خدايا! اين قوم رشته طاعت من را گسسته و بر من ستم كرده و پيمان مرا شكسته اند خدايا خون مسلمانان را حفظ فرما.
على (ع ) كسى را فرستاد تا با سپاه بصره با قيد سوگند، سخن بگويد و از آنان حفظ خونها را بخواهد و بپرسد كه چرا با او مى جنگيد؟
آنان پاسخ دادند كه جز جنگ چاره اى نيست .
فرد ديگرى از يارانش به نام مسلم را قرآن به دست نزد بصريان فرستاد او آنان را به قرآن فراخواند. او را تيرباران كردند و نعش او را پيش على (ع ) آوردند.
مادرش گفت :
يا رب ان مسلما اتاهم
يتلو كتاب الله لا يخشاهم
فخضبوا من دمه لحاهم
و امه قائمه تراهم
پروردگارا! مسلم نزد آنان آمد و بدون ترس و واهمه ، قرآن تلاوت مى كرد، اما آنان (وى را كشته و) با خون او ريشهايشان را رنگين كردند و مادر او ايستاد، آنها را مى نگرد.
در اينجا على (ع ) فرمان داد صفها را بيارايند، ليكن جنگ را آغاز نكنند و تيرى به سوى ايشان پرتاب ننمانيد، شمشيرى نزنند و نيزه اى نيندازند تا آنكه عبدالله بن بديل بن ورقاء از ميمنه سپاه ، برادر كشته شده اش را آورد از ميسره نيز مردى را كه با تير كشته بودند آوردند.
على (ع ) گفت : خدايا تو شاهد باش تيرها از سوى دشمن يكى پس از ديگرى و پى در پى به اردوى على (ع ) مى رسيد.
عمار بن ياسر ايستاد و عرض كرد: اى اميرالمومنين ! منتظر چه هستيد؟
على (ع ) ايستاد و فرمود: اى مردم ! اگر دشمن را شكست داديد، مبادا خسته و يا زخمى را بكشيد و يا اسيرى را هلاك سازيد. هر كس فرار كرد دنبالش نكنيد و پرده اى را ندريد، كشته اى را مثله نكنيد، اعضاى مقتول را نبريد و به اموال و دارايى آنان جز آنچه در ميدان جنگ يافته ايد (مثل سلاح و قمقمه ) نزديك نشويد. (200)
يا اميرالمومنين (ع ) چه قدر براى تو دشوار بوده آنچه را كه ستمگران در روز عاشورا انجام دادند، آنها در غارت كردن خانه هاى آل رسول و نور چشمان زهراى بتول بر يكديگر پيشى مى گرفتند، جامه هايشان را مى ربودند، روسريهايشان را مى كشيدند، آتش در خيمه ها مى زدند و آن بانوان محترم سر برهنه ، با آه و ناله ، گريه كنان و پا برهنه فرياد مى زدند، وامحمداه ! واعلياه ! دخترانت اسير گشتند و ذريه ات كشته شدند، بر اندامهايشان باد صبا مى وزد. اين حسين تو است كه سرش را از پشت بريده اند، بدون عمامه و ردا افتاده است . پدرم فداى آن تشنه لبى كه درگذشت ، پدرم قربان كسى كه جدش مصطفى و پدرش على مرتضى است .
اعن بك فيهم انهم وردوا الردى
بافئده ما بل غلتها قطر
و ثاوين فى حر الهجيره بالعرى
عليهم سوافى الريح بالترب تنجر
تسليت مى گويم تو را درباره آن عزيزانى كه با دلهايى به سوى مرگ شتافتند.
كه قطره آبى تشنگى شان را برطرف نكرد، در بيابان زير حرارت خورشيد ماندند، و بر اندامشان باد گرد آلود وزيد و آنان را سيراب كرد.
مجلس چهارم  
حضرت على فرمودند: چه بسيار بدنهاى عزيز داشته شده و رنگ و رو دارى كه در دنيا با غذاى لذيذ خوش مى گذراند و در دامن اسراف و تبذير پرورش مى يافت ، اما به كام زمين فرو رفت . او از بس خوشگذران و به لهو و لعب حريص و راغب بود كه به هنگام رويدادهاى مصيبت بار هم تعلل مى ورزيد و از آن مصيبت مى خواست تسلى يابد. و از جنگ آن برهد و در سايه يك زندگانى آكنده از غفلت به دنيا لبخند مى زد و دنيا هم به روى او مى خنديد. در همان لحظه ، ناگهان روزگار خار سه شعبه اش را در او فرو برد و گذشت روزها، نيروهايش را برگيرد و عفريت مرگ از هر سو و از نزديك در او نگرد و غم و اندوهى كه با آن آشنا نيست ، دلش را پر كند و غصه پنهانى كه انتظارش را نداشت به جانش راه يابد و با اينكه به صحت و سلامت انس داشته ، يكباره انواع بيمارى در وجودش پديد آيد و او هراسان به پزشكان پناه مى برد تا گرمى را با سردى تسكين و سردى را با گرمى تحريك كنند. اما داروى سردى جز حرارت نمى افزايد و داروى گرمى سردى به وجود نمى آورد و با آن همه دارو و درمان مزاج به اعتدال نگرايد و بيمارى رو بشدت مى گذارد، تا درمان كننده خسته و پرستار سرگردان گردد و خانواده اش از علاج و درمان عاجز شوند و پاسخى به پرسشگران ندارند و در كنار همان بيمار كه همه چيز را از او پنهان مى داشتند، به بحث و گفت و گو مى پردازند.
يكى گويد: او با مرض مى ميرد، يكى ديگر گويد ان شاء الله بهتر مى شود و سلامت باز مى يابد و سومى پيشاپيش در فقدان او به صبر و شكيب فرا مى خواند و مصايب عزيزان در گذشته خانواده را ياد مى آورد.
در همين احوال كه در آستانه مرگ قرار دارد و از دنيا و دوستان جدا مى گردد، نفس او به تنگى مى افتد و فهم و دركش از كار مى افتد و زبانش خشك مى شود، همانا براى مرگ سختيهايى است كه هرگز به توصيف نمى آيد و يا با عقل مردم دنيا راست نمى آيند. (201)
به خدا سوگند جز ولاى آل رسول ، سكرات موت و سختيهاى مرگ را آسان نمى كند، زيرا فرشته مرگ و از پس او نكير و منكر به دوستداران اهل بيت ، بشارت بهشت دهند و فرشتگان ، ارواح آنان را به عنوان احترام ، همچون عروسان تا در بهشت ، همراهى مى كنند تا آنان را وارد بهشت كنند، آن گونه كه عروس به حجله داماد برده شود و به خدا قسم ! كمال دوستى ايشان در اين است كه براى اندوه آنان اندوهگين باشيم و بر مصايب وارد به آنان بگوييم ، رويدادهاى تلخى را كه بر اين خاندان وارد شده ، بر زبان آوريد و با همديگر بگوييد و از اين كه فرصت ياريشان را نيافته ايد، افسوس ‍ بخوريد.
به ياد حسين (ع ) باشيد، آن لحظه كه فرياد برآورد و او در ميان سى هزار تن بتنهايى محاصره شده بود و از شدت عطش ، ميان آسمان و زمين در برابر ديدگانش ، همانند دود حايل بود، خون مقدسش مى رفت و سنگ و تير از هر سو به طرف او مى آمد و اهل بيت و يارانش مانند قربانيها در پيرامون و به دنبالش زنان و بانوان ، نوحه گران و ناله كنان در حركت بودند و او گاهى آنان را تسلى مى داد و به صبر و شكيب فرا مى خواند و ديگر گاه آن مردم سياه دل را پند مى فرمود و بيم مى داد و يكبار هم مرگ يارانش را مجسم مى كرد و برايشان مرثيه مى خوانند و ديگر بار بالاى سر نعشها مى ايستاد و خون را از صورتهايشان پاك مى فرمود.
امام حسين (ع ) بر بالين على اكبر آمد. او پسرى نوزده ساله بود و از حيث خلق و خلق و منطق همانند و شبيه پيامبر (ص ) بود و وقتى ديد او را قطعه قطعه كرده اند، با صداى بلند فرمود: خدا بكشد مردمى را كه تو را كشتند اى پسر من ! چه قدر به خدا جسارت كردند و بر دريدن حرمت رسول خدا جرات داشتند! پس از تو خاك بر سر دنيا. (202)
هنگامى هم كه بر بالاى سر برادرزاده اش ، قاسم كه سيزده سال بيش نداشت ايستاد، ديد او در حال جان كندن است و پاهايش را بر زمين مى سايد. فرمود: بسيار سخت است بر عموى تو كه صدايش كنى ، ولى او پاسخ تو را ندهد و يا اگر جواب داد براى تو سودى نبخشد. آنگاه روى بر روى قاسم نهاد و او را كه پاهايش بر زمين كشيده مى شد در آغوش ‍ گرفت . او چشمانش را گشود و بر صورت عمويش لبخندى زد و مرغ جان پاكش پرواز كرد. امام (ع ) نيز او را در ميان شهداى اهل بيت نهاد. (203) وقتى كه بر بالاى سر برادرش ‍ عباس ، كه دلاور سپاهش و همراز وى بود ايستاد، ديد سر مباركش با عمود آهنين شكافته شده و بازوان او بريده گشته است ، دست بر كمر گذاشت و ندا سر داد:
اكنون كمرم شكست و چاره ام اندك شد و مورد شماتت دشمنم قرار گرفتم ، خم شد و مى گفت :
اكنون شمشيرم از دست افتاد.
الان جمع ما پراكنده گشت ، اكنون رشته امور از هم گسست .
امروز چشمانى به خواب مى رود كه از بيم تو خواب نداشتند.
و چشمانى ديگر تا سحر بى خوابى مى كنند و بيدار مى مانند.
اى پاره تن و روح من به ياد دارى وقتى ما را ترك كردى .
چگونه آن مردمان پست از هر جانب تو را فرا گرفتند.
كيست به بزرگان مكه رساند كه يار ما كم شد و هماى سعادت ما پنهان گرديد؟
مجلس پنجم  
حضرت امير (ع ) فرمود:
همانا من شما را از دنيا بر حذر مى دارم كه آن شيرين و سرسبز است و پوشيده از مشتهيات ، خود را با خوشيهاى زودگذر دوست داشتنى و با متاع اندك ، زيبا نشان مى دهد. خويشتن را در لباس آرزوها مى آرايد و با فريب و غرور زينت مى دهد. شادى آن دوام ندارد و از مصيبت آن ايمن نتوان بود، دنيا بسيار فريبنده و آسيب رساننده است . مانع شونده و زايل است ، گذرا و فناپذير است ، بشدت از بين برنده است . آنگاه كه به دست آرزومندان افتد و با وى دمساز و خشنود شوند، مى بينند سخت ناپايدار است و وضع آن چنان است كه خداى سبحانه فرمود:
كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيما تذروه الرباح و كان الله على كل شى مقتدرا (204)
مانند آبى كه از آسمان فرو فرستاديم و گياه زمين با آن درآميخت و فراوان گرديد.
آنگاه خشك شد و باد آنها را پراكند و خدا بر همه چيز توانا بوده است .
كسى از دنيا شادمانى نديد جز آنكه به دنبال آن غم و اندوه ديد و هنوز با خوشيهاى دنيا رو به رو نشده ، ناراحتيها را پشت سر هم پيش آورد و شبنمى از رفاه و خوشى بر كسى فرود نيامد، مگر آنكه سيل بلا بر سر او ريخت . جالب آن است كه اگر سحرگاهان براى او يارى كننده باشد، شامگاهان برايش ‍ ناشناخته شود. اگر از سويى زندگى برايش شيرين و گوارا باشد، از ديگر سو برايش تلخ و ناگوار گردد.
كسى از فراوانى نعمات دنيوى كام نگرفت جز آنكه رويدادهاى خسته كننده و تلخ دامنگير او شد. هرگاه شامگاهان در دامن امن و امان بيارامند، صبحگاهان حوادث خوفناك به سراغش آيد. خود و هر آنچه در او است فريباست . خود فانى شونده است و هرچه در آن است ناپايدار، در زاد و توشه آن جز تقوا و پارسايى خيرى نيست ، هر كس از آن كم گيرد و به قدر كفايت بردارد، فراوان امان يابد و اگر كسى متاع بيشترى از آن به دست آورد، وسايل نابودى بيشترى براى خود فراهم كرده است و آن همه متاع بزودى از دست او بيرون رود.
چه بسا افرادى كه به دنيا اعتماد كردند، ناگهان مزه تلخ مصيبت را به آنان چشانيد و چه بسا كسانى كه به او اطمينان كردند، آنان را به خاك افكند. چه انسانهاى باشكوه و بزرگى را كه حقير و پست گردانيد و فخر فروشان متكبرى را كه به خاك ذلت نشانيد.
سلطنت او دست به دست مى گردد و زندگى او تيره است و آب گوارايش ، تلخ و بدمزه است و شيرينيهايش زهرآگين مى باشد. غذاهاى او، سمى و اسبابش پوسيده است . زنده آن در معرض مرگ و تندرست آن در معرض بيمارى است . حكومت آن از انسان سلب و عزيزش شكست خورده است .
مولف مى گويد: اين همه پيامبران و برگزيدگان خدا را مى بينيد كه مغلوب جباران و ستمگران شده و دشمنان خدا بر ايشان حكم رانده اند و حتى بنى اسرائيل ميانه طلوع فجر تا درآمدن خورشيد هفتاد پيامبر را به قتل مى رساندند. آنگاه در انجمنهايشان مى نشستند چنان كه گويى كارى نكرده اند، وقتى خدا اسماعيل فرزند حزقيل را به سوى قوم خود مبعوث فرمود، پوست اندام و سر و صورت او را كندند. فرشته اى از سوى پروردگارش عزوجل نزد او آمد و به او سلام كرد و گفت : خدا به من فرمان داد در طاعت تو باشم و هر فرمانى دهى اجرا كنم .
آن پيامبر گفت : من بايد از حسين (ع ) تاسى كنم و طريق او را برگزينم .
پدر و مادر قربان تو اى اباعبدالله ! پدر و مادرم فداى تو كه پيامبران از تو پيروى كردند و راه تو را رفتند و اگر در راه خدا پوست بدن و سر و صورت اسماعيل را كندند، به تو نيز در راه بالا بردن كلمه الله انواع زخمهاى شمشير و نيزه و سنگ رسيد، تو را آماج تيرها قرار دادند و گرگان (انسان صورت ) تيز دندان صحراها ميان نواويس و كربلا تن تو را ديدند و بدن مقدس تو را در زير سم ستوران پايمال كردند و حوادث بس ‍ عظيم ديگرى .
پيامبران به تو تاسى كردند ليكن به درجه و مقام تو نرسيدند. آنان به مصايبى كه به تو رسيد گرفتار نگشتند. آيا احدى به آنچه تو بدان مبتلا شدى گرفتار گشته است ؟
براى آنكه خون تو ريخته نشود از حرم جد و نياى خود (ص ) گريزان شدى ، فرار كردى و به حرم خداى عزوجل پناهنده گشتى ، جايى كه درندگان و حيوانات وحشى و پرندگان در آنجا پناه يابند، اما تو در آنجا ايمن نگشتى و چون از بنى اميه و عمال او ترسيدى ، با اهل و عيال و اطفال و خاندانت از آنجا نيز گريختى و از دست دشمنانت ستمى ديدى كه خدا بدان وسيله مقام تو را بالا برد و عظمت يافتى .
سخت است بر جدت كه تو را در ميان سى هزار لشكر در محاصره ببيند و يارى و ياورى هم نداشته باشى . فرزندان و اهل بيت تو كه همه برگزيده بودند در برابر چشمان تو همچون قربانى سر بريده شوند و طفل شيرخوار تو روى دستان شما كشته شود. در حالى كه اهل و عيال و خاندان تو به دنبال تو جركت كرده و شيون كنند و فرياد واغربتا سر دهند.

 

next page

fehrest page

back page